وجود مبارک آیت الله العظمى حائرى، وقتى به دعوت بزرگان زمان خود، به خصوص مرحوم شیخ محمد تقى بافقى از اراک به قم آمد و حوزه علمیه را تأسیس کرد، چند مرجع بزگوار دیگر در آن زمان در قم بودند، مانند آیت الله فیض، آیت الله کبیر، آیت الله سید محمدتقى خوانسارى، آیت الله صدر الدین صدر، آیت الله حجت.
ایشان وقتى به قم آمد، محور تمام مراجع شد. تمام پولهاى وجوهات به جانب ایشان رفت. به شخصیتى مأموریت داد که نزد بزرگان دین برود، بگوید: عبدالکریم با ارادت به شما عرض مىکند: شما آنچه نیاز دارید بفرمایید، من با کمال میل انجام مىدهم.
نماینده ایشان خدمت آیت الله حجت آمد، گفت: آقا فرمودند به شما عرض کنم که اگر کارى، پولى، مشکلى دارید، بفرمایید. ایشان فرمودند: سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید: ما به جاى عبدالکریم، نزد خود کریم مىرویم. این سیر روح است.
صبح بعد آیت الله حجت، داماد خود را صدا زد و گفت: چند نفر از علماى بزرگ قم را بگو بیایند. آمدند، دور اتاق نشستند، مهرش را از گردنش درآورد و گفت:
جلوى چشم من این مهر را بشکنید. گفتند: این مهر را شما به نامهها و رسیدهاى سهم امام مىزنید؟ گفت: بشکنید، معطل نکنید. مهر را شکستند.
فرمود: من امروز وقتى به سراغ قرآن رفتم، اول صفحه را باز کردم، آمده بود:
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»
من تا اذان ظهر مىمیرم، مرا خواستند و دعوتنامه براى من آمده است. محبوب مرا خواسته است. هر چه آوردند، نخورد. نه چایى، نه نان، نه پنیر.
خودش مىفهمید که باید برود، گفت: از کنار قبر حضرت ابى عبدالله علیه السلام تربت آوردهام، آن را بیاورید. ذرّهاى از آن را در آب ریخت و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ! که آخرین لقمه من در این دنیا، تربت مولایم ابى عبدالله الحسین علیه السلام بود. بعد «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» گفت و رفت.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار |
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم «2» |