وقتى خداوند متعال بنده و فرستاده اش پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - را در روز حنین و جنگ قبایل هوازن پیروز گردانید و فتحى آشکار نصیب او کرد، منادى پیغمبر اعلام نمود که اسیران را نکشید.
عمر خطاب از کنار یکى از اسیران به نام ابن اکوع - که در بند بود - گذشت . این مرد را قبیله هذیل در روز فتح مکه فرستاده بودند تا به نفع آنان جاسوسى کند و اخبار پیغمبر و اصحاب را آنچه مى شنود و مى بیند به آنان اطلاع دهد.
وقتى عمر او را دید - چنانکه شیخ مفید در ارشاد، مى نویسد - گفت : این دشمن خدا میان ما آمده بود تا جاسوسى کند، اینک که اسیر شده او را بکشید. یکى از انصار هم گردن او را زد.
وقتى این خبر به پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - رسید آنها را مورد ملامت قرار داد و فرمود: مگر من سفارش نکردم که اسیران را نکشید؟!
بعد از قتل این مرد - به گفته شیخ مفید در ارشاد - افراد دیگرى را هم کشتند؛ مانند جمیل بن معمر بن زهیر. پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - خشمگین شد وبه دنبال انصار فرستاد و فرمود: چرا او را کشتید؟ با اینکه نماینده من به شما اطلاع داد که اسیران را نکشید.
آنها هم عذر آوردند که ما به گفته عمر او را کشتیم.. پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - روى خود را از عمر بگردانید تا اینکه عمیر بن وهب از وى شفاعت کرد و پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - او را بخشید.
(الارشاد للشیخ المفید ص 76 ط الحیدریة.)