سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا روزه‏دار که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره نبرد ، و بسا بر پا ایستاده که از ایستادن جز بیدارى و رنج برى نخورد . خوشا خواب زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خوشى مؤمن در فقر و غنا

به کسى گفتند: حالت چطور است؟ گفت: خوش‏تر از من در کره زمین نیست.

گفتند: تو که هزار نوع بدبختى دارى و هیچ چیز ندارى؟ گفت: همین باعث خوشى من است، این را فهمیده‏ام که عامل خوشى من این است که ندارم.

ثروتمندى آمد تا از پیغمبر صلى الله علیه و آله مسأله بپرسد. فقیرى آمد و کنار او نشست تا با پیغمبر حرف بزند. ثروتمند تا دید این فقیر با لباس پاره نشست، خود را کنار کشید.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند:

دیگر تا آخر عمر با من حرف نزن، یعنى از تو بدم آمد. ترسیدى که از فقر او به تو برسد؟ یا این که از ثروت تو به او برسد؟ با این کنار کشیدن، خیال مى‏کنى مالک عالم هستى.

فقیر حرفش را پرسید و رفت. شخص ثروتمند در کوچه ایستاد تا این فقیر آستین پاره بیرون بیاید. بارک الله به این ثروتمند. تا این فقیر بیرون آمد، رفت و جلوى جاده خوابید، گفت: پایت را با کفش بلند کن و روى صورت من بگذار، چون من به خاطر اذیت تو بدبخت شدم. من دل پیغمبر صلى الله علیه و آله را سوزاندم. باید دل پیغمبر صلى الله علیه و آله از من راضى شود.

فقیر گفت: من بخشیدم. گفت: نمى‏شود. باید پاى خود را بلند کنى و روى صورت من بگذارى و فشار دهى. فقیر دید چاره‏اى نیست. پاى خود را بلند کرد و گذاشت، او با همان لباس‏ها و صورت خاکى به مسجد آمد، تا پیغمبر صلى الله علیه و آله او را دیدند، فرمودند: بارک الله! از تو راضى شدم.

بعد به دنبال فقیر دوید و گفت: بایست، مى‏خواهم با هم همین الان به درب مغازه من برویم تا نصف ثروتم را به تو بدهم. گفت: نمى‏خواهم. گفت: چرا؟ گفت:

آخر اگر این پول را به من بدهى، من مى‏ترسم مثل تو شوم. گفت: ندارم، خوش هستم. اگر داشتم ناخوش، متکبر و مغرور مى‏شدم و براى مردم شانه بالا مى‏انداختم. تمام این‏ها بیمارى است. گفت: اى شیخ! خدا کلید وسعت روزى را براى تو نساخته است. تو تا آخر عمر با فقر و ندارى دست به گریبان هستى. آن وقت این فقیرهاى صابر، در قیامت از ثروتمندان درجه اول هستند و خیلى از ثروتمندان، از بدبخت‏ترین تهیدستان قیامت، یعنى عکس هم عمل مى‏کنند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 91/8/16 :: ساعت 9:11 صبح )
»» رضایت بر فقر

جوان عربى علاقه شدیدى به درس خواندن پیدا مى‏کند که به نجف بیاید و درس بخواند. مى‏آید و شروع به درس خواندن مى‏کند، ولى از طرف خانواده به او کمکى نمى‏شود، چون نمى‏توانستند کمک مالى به او بدهند. در کمال فقر و مضیقه بود، ولى خوب درس مى‏خواند.

نان خشک، پوست هندوانه و خربزه‏اى از کوچه‏ها جمع مى‏کرد تا شکمش را سیر کند. شب‏ها کتاب را زیر چراغ دستشویى مى‏برد و در نور آن چراغ‏ها درس مى‏خواند. این گونه زندگى را مى‏گذراند و گله‏اى نیز نداشت.

گله کردن از خدا نیز خوب نیست. بالاخره وجود مقدس او بر اساس حکمتش پرونده هر کسى را رقم زده است که از دل همان حکمت مى‏شود نمره و درجه در آورد. گلایه و نارضایتى نمره را کم مى‏کند.

در آن شدت ندارى و در اوج جوانى، روزى در مسیر درس، دخترى باادب، باکرامت و باوقارى که صورتش پیدا بود، آمد برود، این طلبه فقیر و گرسنه بى توجه و بدون عمد، نگاهش به قیافه او افتاد و دلش رفت. نشد جلوى دل را بگیرد:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

 

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

     

گاهى کسى از خانه بیرون مى‏رود، اصلًا نیت او این است که به نامحرم نگاه کند، پس دارد معصیت مى‏کند، اما گاهى از خانه بیرون مى‏رود و اتفاقى، نه اینکه نیت بدى داشته باشد، چشمش به نامحرمى مى‏افتد، پیغمبر صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: طبق دستور قرآن، فورى دیده ات را برگردان.

آن نظر اول هیچ، اما نظر دوم «علیک»، یعنى به ضرر تو است و آن را گناه مى‏نویسند. «1» این طلبه نیز این گونه شد. اما با همان نگاه، دل رفت. سرش را پایین انداخت و دیگر نگاه نکرد. روزى با خود گفت: برویم و ببینیم در کدام خانه مى‏رود که چند روز دیگر به خواستگارى او برویم.

رفت و خانه دختر را پیدا کرد و چند روز دیگر با آن لباس پاره رفت و در زد، دید عجب حیاط و ساختمانى! گفتند: بفرمایید. به اتاق آمد و آبى و شربتى خورد، پدر دختر گفت: فرمایشى دارید؟ پدر دختر از تجّار نجف بود و وضع مالى او خوب بود.

گفت: براى خواستگارى دختر شما آمده‏ام. گفت: دختر من؟ خجالت نمى‏کشى بلند شو برو. او را بیرون کرد.

با گردن کج و ناله و ناراحتى از خانه بیرون آمد.

در این اوضاع اقتصادى کشنده و محرومیت از این دختر، حس کرد که مریضى سل گرفته است. سرفه مى‏کرد و از سینه‏اش خون مى‏آمد. رفیقى داشت، به او گفت:

شیخ! چرا خیلى گرفته هستى؟ گفت: نان که نداریم بخوریم، تابستان در این گرماى شرجى، در بیابان‏هاى نجف به کمک کشاورزها مى‏رویم، مزد کم به ما مى‏دهند، آن را هم باید خورده خورده بخوریم، تا تمام شود، اینها همه درد است، تازه سل نیز گرفته‏ام. درد سوم من نیز این است که دخترى را مى‏خواهم، که به من نمى‏دهند.

رفیق او شخص بیدارى بود و چقدر خوب است که کسى رفیق بیدارى داشته باشد. رفیق بیدار نیز یک فرصت است. رفیق بینایى که ما را از چاله درآورد.

رفیق‏هاى این دوره بیشتر افراد را در چاله مى‏اندازند و گرفتار مى‏کنند. از خدا و کرامات انسانى دور مى‏کنند.

گفت: اى شیخ! واقعاً خودت را بى صاحب حساب کرده‏اى؟ یعنى تو فکر مى‏کنى هیچ کس را ندارى؟ گفت: ما چه کسى را داریم؟ گفت: وجود مبارک امام زمان علیه السلام را داریم. باز کردن گره شیعیان در دست اوست. به او متوسل شو. گفت: چه کار باید بکنم؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برو و به حضرت متوسل شو! گفت: باشد.

چهل شب چهارشنبه رفت و متوسل شد. شب چهارشنبه چهلم، هوا خیلى سرد بود، سینه‏اش نیز خیلى خراب بود. گفت: من در مسجد بمانم و سرفه کنم و خون در مسجد بریزد، نجس کردن مسجد حرام است. بیرون آمد و روى سکوى گلى مسجد نشست و منقل کوچکى داشت، زغالش را آتش کرد و قهوه دم کرد. طبق رسمى که عرب‏ها داشتند، چایى کمتر مى‏خوردند و بیشتر قهوه مى‏خوردند. قهوه که دم کشید، دید که جوان باادب و خوش سیما و نورانى آمد و روى سکوى آن طرف مسجد نشست.

شیخ گفت: خدایا! دو استکان قهوه درست کردیم، این شخص از راه رسیده، اگر بگوید: براى ما قهوه بریز، همه را باید به او بدهیم بخورد. چه کنم؟ در فکر بود که از آن طرف سکو رو کرد و گفت: آقا! فرمایشى دارید؟ به او گفت: شیخ حسین! فعلًا قهوه براى ما بریز تا بعد بگویم. دید نه خطرى که حس مى‏کرد، درست است. قهوه را ریخت و از روى سکو بلند شد و آمد و گفت: بفرمایید.

او فقط لبش را تر کرد و بقیه را برگرداند و گفت: بخور تا همین الان سینه ات خوب شود. ما نیامدیم که از شما چیزى بگیریم، ما آمدیم که به شما چیزى بدهیم.

قهوه را خورد و دید سرفه و خون بند آمد و سینه باز شد، مانند روز اولى که از مادر به دنیا آمده بود. گفت: سینه ات خوب شد، مى‏ماند آن دختر، او رامى‏خواهى؟ گفت: خیلى. گفت: فردا که به نجف برگشتى، خانواده او را نیز براى پذیرش تو آماده کرده‏ام، برو تا دختر را به تو بدهند. بعد گفت: اما راجع به فقر، با ازدواج مقدارى وضعیت معاش تو بهتر مى‏شود، ولى تقدیر تو این است که همیشه با فقر دست و پنجه نرم کنى تا فقیران را از یاد نبرى و در قیامت نیز درجه بالاترى در بهشت داشته باشى.

اگر کسى راه را بداند که دردش را به چه کسى بگوید، درد را اضافه نمى‏کند و مى‏فهمد که در زندگى دست در دست چه کسى بگذارد، و الا:

این دغل دوستان که مى‏بینى‏

 

مگسانند گرد شیرینى‏

     

تا جیب تو پول دارد، تا چهره ات زیبا است، تا مى‏توانند در کنارت شهوت رانى کنند، قربانت مى‏روند، اما تا جیب شما خالى شود و قیافه‏اى زیباتر از تو پیدا کنند، به قدرى بى‏وفا هستند که رهایت مى‏کنند و مى‏روند.

فرمود: دختر را نیز براى تو آماده کرده‏ام، دل پدر و مادرش صاف شده و به تو مى‏دهند. مى‏ماند ندارى و فقرت. کلید گشودن مشکل فقر در دست خداست، ولى تا آخر عمر، چنین کلیدى براى تو نساخته است. این ندارى تا آخر عمر با تو هست.

هر کارى کنى جاده ثروت به روى تو باز نمى‏شود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 91/8/16 :: ساعت 9:11 صبح )
»» بازگشت فرزند هارون الرشید به حق‏

صاحب کتاب ابواب الجنان، و همچنین واعظ سبزوارى در کتاب جامع‏النورین، (ص 317) و آیت اللَّه نهاوندى در خزینة الجواهر (ص 291) نقل مى‏کند: هارون را پسرى بود به زیور صلاح آراسته، و گوهر پاکش از صلب آن ناپاک چون مروارید، از آب تلخ و شور برخاسته، فیض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دریافته بود و از تأثیر صحبت ایشان روى دل از خواهش زخارف دنیوى برتافته، طریقه‏ ى پدر و آرزوى سریر و افسر را ترک گفته و خانه‏ ى دل را به جاروب آگاهى از خس و خاشاک اندیشه پادشاهى پاک نموده، از جامه‏ هاى غیر کرباس و شال نپوشیدى، و خون رغبتش با رنگ اطلس و دیباى دنیا نجوشیدى، مرغ دلش از دامگاه علایق جسته، بر شاخهاى بلندى حقیقت آشیان گرفته و دیده از تماشاى صورت ظاهر دنیا بسته بود.

پیوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگریستى، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار مى‏گریستى!

روزى وزیر هارون در مجلس بود، در آن اثنا آن پسر که نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد، جعفر برمکى خندید، هارون از سبب خنده پرسید، پاسخ داد، بر احوال این پسر مى‏خندم که تو را رسوا نموده، اى کاش این پسر به تو داده نمى‏شد! این است لباس و وضع و روش و منش او، با فقرا و تهیدستان مى‏نشیند، هارون گفت: حق دارد، زیرا ما تاکنون منصب و مقامى به او واگذار نکرده‏ ایم، چه خوبست حکومت شهرى را در اختیارش بگذاریم، امر کرد او را به حضور آوردند، وى را نصیحت کرد و گفت: مى‏خواهم تو را به حکومت شهرى منصوب نمایم، هر منطقه اى را علاقه دارى بگو.

گفت: اى پدر! مرا به حال خود بگذار، علاقه‏ ام به بندگى خدا بیش از حکومت است، تصور کن فرزندى چون مرا ندارى.

گفت: مگر نمى‏توان در لباس حکومت به عبادت برخاست؟ حکومت منطقه‏ اى را بپذیر، وزیرى شایسته براى تو قرار مى‏دهم تا اکثر امور منطقه را به‏دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى.

هارون از این معنا غافل بود یا خود را به غفلت زده بود که حکومت، حق امامان معصوم و اولیاى الهى است. در حکومت ظالمان و ستمگران، و غاصبان و طاغیان، قبول امارت و حکومتى که نتوان دستورات حق را پیاده کرد و با حقوق آن، که سراسر حرام است هیچ عبادتى به صورت صحیح ممکن نیست انجام گیرد، مورد رضایت خدا نیست و پذیرفتن امارت از جانب ستمگر، بدون وجه شرعى گناه بزرگى است.

قاسم گفت: من هیچ نوع برنامه‏ اى را نمى‏پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمى‏روم.

هارون گفت: تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتى پهناور و سرزمینى وسیع هستى، چه مناسبت دارد که با مردمان بى‏سر و پا معاشرى و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده‏ اى؟ پاسخ داد: تو هم مرا در میان پاکان و اولیاى خدا از اینکه فرزند خود مى‏دانى سرشکسته کرده‏ اى!

نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد.

حکومت مصر را به نام او نوشتند، اهل مجلس به او تبریک و تهنیت گفتند.

چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند.

مردى از اهالى بصره به نام عبد اللَّه بصرى مى‏گوید: من در بصره خانه‏اى داشتم که دیوارش خراب شده بود، روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد، کنار مسجدى جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است، گفتم: کار مى‏کنى؟ گفت: آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده.

گفتم: بیا به خانه‏ى من کار کن، گفت: اول اجرتم را معین کن سپس مرا براى کار ببر. گفتم: یک درهم مى‏دهم، گفت: بى‏مانع است، همراهم آمد تا غروب کار کرد، دیدم به اندازه‏ى دو نفر کار کرده، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد، گفت: بیشتر نمى‏خواهم، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم، از حالش جویا شدم گفتند: جز روز شنبه کار نمى‏کند.

روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم، او را به منزل بردم مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى‏رسید. چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد، پس از نماز کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید، مزدش را دادم رفت، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه‏ى دیگر به دنبالش بروم، شنبه رفتم او را نیافتم، از او جویا شدم گفتند، دو سه روزى است بیمار شده، از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند، به آن محل رفتم، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم، دیده باز کرد و پرسید: تو کیستى؟ گفتم: مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبد اللَّه بصرى مى‏باشم، گفت: تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟ گفتم:

آرى، بگو کیستى؟

گفت: من قاسم پسر هارون الرشید هستم!

تا خود را معرفى کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید، گفتم: اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه‏ى من عملگى کرده مرا به سیاست سختى دچار مى‏کند و دستور تخریب خانه‏ام را مى‏دهد. قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده‏ ام، گفت: نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده‏ ام، اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى‏دیدم حاضر به معرفى خود نبودم، مرا از تو خواهشى است، هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل‏مرا به کسى که برایم قبر آماده مى‏کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار، انگشترى هم به من داد و گفت: اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى‏دهد، آن روز به حضور او مى‏روى و این انگشتر را پیش رویش مى‏گذارى و مى‏گویى: فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت: چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست، این را گفت و حرکت کرد که برخیزد نتوانست، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت، گفت: عبد اللَّه، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علیه السلام آمده، او را از جاى بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 91/8/16 :: ساعت 9:6 صبح )
»» نجات از حق ‏الناس‏

محدث خبیر، مرحوم علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار» به نقل از «الکافى» از على بن أبى حمزه حکایت مى‏کند:

دوستى داشتم از کاتبان حکومت ننگین بنى‏امیه بود، روزى به من گفت: علاقه دارم شرفیاب محضر مقدس حضرت صادق شوم، براى من جهت زیارت آن جناب از آن حضرت اجازه بگیر.

از امام صادق علیه السلام اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست، سپس گفت: فدایت شوم، من دفتردار این قوم بودم و از این راه به ثروت سنگینى رسیده‏ام و در تحصیل این ثروت حلال و حرام خدا را رعایت نکرده‏ام.

امام صادق علیه السلام فرمود: اگر براى بنى‏امیه کاتب و آورنده غنیمت و مدافع نبود، حق ما از بین نمى‏رفت، اگر مردم آنان را رها مى‏کردند آنان به چیزى از مال و حکومت نمى‏رسیدند.

آن مرد به حضرت عرضه داشت: تکلیف من چیست؟ آیا براى من راه نجاتى هست؟

حضرت فرمود: اگر تو را راهنمایى کنم به راهنمایى من توجه مى‏کنى؟

گفت: آرى.

حضرت فرمود: از آنچه با تکیه بر بنى‏امیه جمع کرده‏اى خود را آزاد کن، هر کس را مى‏شناسى، مالى از او پیش تست آن را به او برگردان و هر که را نمى‏شناسى از جانب او در راه خدا صدقه بده، اگر این چنین برنامه‏اى که گفتم انجام دهى بهشت را براى تو ضامن مى‏شوم.

على بن ابى حمزه مى‏گوید: آن جوانمرد با ما به کوفه برگشت و چیزى در دست خود بفرمان حضرت صادق علیه السلام باقى نگذاشت، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور کرد.

من چیزى به او دادم و لباسى براى او خریدم و برایش خرجى فرستادم، چیزى بر او نگذشت که مریض شد، از او عیادت کردیم، پس از آن روزى به سراغش آمدم که در حالت نزع بود، چشمش را گشود و گفت: اى على بن حمزه! به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا کرد، آن گاه از دنیا رفت، تا دفن او متولى امرش شدیم، پس از مدتى به محضر امام صادق علیه السلام شتافتم، به من نظر کرد و فرمود: واللّه نسبت به دوستت به عهدم وفا کردم.

عرضه داشتم: فدایت درست مى‏گویى، به خدا قسم همین مسئله را وقت‏مرگش گفت‏.

اى کسانى که اراده حج دارید، هم چون این جوانمرد، خود را از حقوق معنوى و مالى مردم پاک کنید که پاک شدن از حق مالى مردم ثوابش بسیار عظیم و اجرش بسیار بزرگ است و نیز مقدمه‏اى براى قبولى حج است.

به انسانیت احترام کنید، به حقایق توجه نمایید، از ظلمت‏ها خویش را رهانیده و به نور واقعیت‏هاى اسلام منور نمایید.

چند گویى که نشنوندت راز

 

چند جویى که مى‏نیابى باز

بد مکن خو که طبع گیرد خوى‏

 

ناز کم کن که آز گردد ناز

تا نیابى مراد خویش بکوش‏

 

تا نسازد زمانه با تو بساز

گر عقابى مگیر عادت جغد

 

ور پلنگى مگیر خوى گراز

به کم از قدر خود مشو راضى‏

 

بین که گنجشک را نگیرد باز

چند باشى به این و آن مشغول‏

 

شرم دار و بخویشتن پرداز

شرف دودمان آدم را

 

به حقیقت تویى و خلق مجاز

همه فرداى تو به از امروز

 

همه انجام تو به از آغاز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:44 صبح )
»» حکایتی از احسان حضرت امام هادى (ع) به تهیدست‏

در کتاب باارزش کشف الغمه روایت شده: روزى حضرت هادى (ع) براى انجام کارى از سامراء بیرون شدند، عربى در جستجوى حضرت بود، او را به محل کار حضرت در خارج از شهر راهنمائى کردند، پس از شرفیاب شدن به محضر امام عرضه داشت از اعراب کوفه و از دوستداران و ارادتمندان شما اهل‏بیت پیامبر هستم، قرضى سنگین بر عهده دارم و کسى جز شما را نمیشناسم که بتواند قرض مرا ادا کند مرا از این بار سنگین نجات دهد، حضرت فرمودند اندوهگین مباش و به او فرمان دادند بنشیند، سپس فرمودند: من تو را به مطلبى راهنمائى میکنم اما مواظب باش با مطلب من مخالفت نکنى، من به خط خودم مینویسم و اقرار میکنم که تو مبلغى از من طلبکارى، چون به شهر آمدیم به منزل من بیا و اداى آن مبلغ را درخواست کن، هرچه از تو مهلت خواستم تو گوش نده و به درشتى و غلظت پول خود را از من بخواه و در آنچه گفتم کوتاهى مکن.

چون حضرت به شهر بازگشت مرد عرب وارد بر حضرت شد و در برابر عدهاى که در محضر حضرت بودند و در میانشان بعضى از اطرافیان حاکم عباسى قرار داشتند طلب خود را به صورتى جدّى درخواست کرد، حضرت از او تقاضاى صبر و تمدید مدت و دادن مهلت نمودند ولى عرب راضى نشد و با غلظت و درشتى طلب خود را درخواست میکرد، حضرت در نهایت از پرداخت فورى پوزش خواستند ولى او نپذیرفت، اطرافیان حاکم عباسى جریان را به حاکم منتقل کردند و مضیقه مالى حضرت و تنگدستى آن جناب حاکم را به فکر فرو برد و در نتیجه سى هزار درهم براى حضرت فرستاد، آن جناب عرب را احضار نموده و همه سى هزار درهم را در اختیار او گذاشتند و فرمودند قرضت را ادا کن و این بار سنگین را از دوشت بردار و مازاد آن را هزینه خانواده ات کن، عرب گفت پسرپیامبر یک سوم این مبلغ مشکل مرا حال میکرد و مرا از فشار روحى نجات میداد، براستى چنین است که خدا درباره شما فرموده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ:

خدا داناتر است که رسالتش را کجا قرار دهد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:43 صبح )
»» دستور امام هادى (ع) براى خرید کنیزى ویژه‏

بشر بن سلیمان که پاکى را از جدش ابوایوب انصارى به ارث برده، در این روایت مى‏گوید: من در خانه بودم که درب را زدند. خودم دم درب‏ آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادى، امام على نقى، امام دهم (ع)، است.

او به من گفت: بشر! حضرت هادى (ع) شما را خواسته است. گفتم: سمعاً و طاعاً. آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد. ناپاکى‏که موجب مى‏شود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خودبینى او است. حجاب تکبّر و استکبار نمى‏گذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین برخیزد: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‏». «1» کبر، آلودگى است؛ کبر ناپاکى است و مانع اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین: مى‏باشد.

بشر در ادامه مى‏گوید: به محض این که کافورِ خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادى (ع) شما را مى‏خواهد، من دوان دوان رفتم که به حضور حضرت برسم. خدمت حضرت نشستم و امام (ع) به من فرمود: محبت خانواده ما در قلوب شما و پدران شما بوده است. عجیب است که حضرت (ع) فرمود که این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث برده‏اند. معلوم مى‏شود که معنویات هم به ارث برده مى‏شود. اگر من معنویت داشته باشم، آن معنویت تا حدى به فرزندان من به ارث مى‏رسد. اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوى نمى‏برند، مگر این که خداوند متعال به علتى عنایتى به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود. حالا ممکن است یا در برخورد با استاد الهى، یا در برخورد با یک دوست الهى، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، براى ما چنین اتفاقى بیافتد. ما درباره حضرت سیدالشهداء (ع) همین معناى ارث را در زیارت وارث مى‏خوانیم:

«السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسى کَلِیمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عِیسى رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ فاطِمَهَ الزَّهْراء.»

به راستى، امام حسین (ع) چه چیزى از انبیاى گذشته ارث برده؟ حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تمام معنویات انبیاى خدا را به ارث برده است. این ارث، ارث مالى نیست. همان‏طورى که پروردگار عالم در قرآن مى‏فرماید، این قرآن ارث من است، و بعد هم بیان مى‏کند که چه کسانى این قرآن را به ارث مى‏برند: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا.» «2» کسى که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا مى‏رسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.

معلوم مى‏شود محبت و ولایت اهل‏بیت: و پیغمبر عظیم‏الشأن اسلام (ص) ارثى معنوى است که بر پدران و مادران واجب شرعى و اخلاقى مى‏باشد که این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آن‏ها باید بکوشند که فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند. بالاترین ارثى که‏ از یک پدر یا مادر براى فرزندانش مى‏تواند بماند، مودت و محبت پیغمبر (ص) و اهل‏بیت: است.

این‏ وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهى خودشان بنشینند و با فرزندانشان درباره این که پیغمبر (ص) و اهل‏بیت:، کشتى نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینه فرزندان از شربت بى‏نظیر مودت و محبت اهل‏بیت: پر شود. این سخن را امام هادى (ع) به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و از آن‏ها به ارث بردید. بعد حضرت فرمود، شما که داراى مودّت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهل‏بیت: هستید. این مقام، مقام خیلى بزرگى است که در این دنیا با این همه جاذبه‏هاى مادى، امام معصوم به انسانى اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالى که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنى یک شیعه باید این حد به کمال برسد. آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعى و با پدیده‏ها و مسایل خانوادگى‏ امتحان مى‏کنند و به این راحتى کسى مورد اعتماد امام واقع نمى‏شود. انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بیرون بیاید و خودش را به پیغمبر (ص) و ائمه: نشان بدهد که عیب قابل توجّهى در من نیست تا ائمه: به انسان اعتماد کنند تا از پس پرده غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامى معنوى را در اختیار انسان بگذارند. بعد امام هادى (ع) فرمود: بشر! از میان همه دوستان، براى سِرّى ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من مى‏دانم، تو این خبر و این سِرّ را به احدى نمى‏گویى. بشر مى‏گوید: عرض کردم، تسلیم هستم. بعد حضرت (ع) قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکى رومى، روم شرقى که همین منطقه ترکیه و دامنه جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آن‏ها، نامه‏اى را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهى بود و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت مى‏کنى و وسط روز، در گذرگاه رود فرات مى‏ایستى. آن جا، وکیلانِ خریدى از طرف بنى‏عباس و جوانان پولدار اعراب‏ کنار معبر ایستاده‏اند و کشتى‏ها، و بلم‏ها و زورق‏هایى، به آن جا مى‏آیند و پهلو مى‏گیرند و وکلاى خرید بنى‏عباس و جوانان عرب براى خرید کنیز مى‏آیند؛ چون در آن بلم‏ها و در آن کشتى‏ها کنیزان اسیرى هست که مسلمانان آن‏ها را با پول مى‏خرند. شما آن جا مواظب باش. مرد کنیزفروشى به نام عمر بن یزید با بلم مى‏آید و پهلو مى‏گیرد. در میان کنیزان او، کنیزى است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک روانداز را هم بر خود انداخته. هر کسى مى‏آید او را بخرد، این کنیز قبول نمى‏کند. به هر قیمتى که مى‏خواهند او را بخرند، او قبول نمى‏کند. کسى آمد که او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، این کنیز به او گفت، اگر ثروت تو به اندازه ثروت سلیمان (ع) باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان (ع) برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم. یک امتیاز این کنیز، آن است که نمى‏گذارد، خریدارى به او دست بزند، مثلًا بین کنیزان برود و دست بر روى شانه‏اش بگذارد و بگوید، من این کنیز را مى‏خواهم. اگر کسى حتى به یک قدمى‏اش برسد، او فریاد مى‏زند. این فریاد، به خاطر عفت، پاکى و طهارتش است؛ یعنى براى پاکى فریاد مى‏زند؛ براى این‏که خطر مى‏خواهد به عفت و ناموسِ مملکتى نزدیک بشود. در چنین موقعیتى باید همه داد بزنند؛ آن هم فریادى که خطر را براند و دور کند و سیطره خطر را بشکند؛ یعنى نگذارید دست نامحرمى به ناموس مسلمان‏ها برسد و حتى لباسش را لمس کند.

این کنیز نمى‏گذارد، نه کسى به او نزدیک شود، و نه کسى به لباسش دست بزند، و نه کسى هم او را بخرد. هرگاه چنین شود، او فریاد مى‏زند و از خود دفاع مى‏کند. این‏ها علایم این کنیز است.

بشر بن سلیمان مى‏گوید، من نامه و پول را برداشتم و همان روزى که وجود مبارک حضرت هادى امام على‏النقى (ع) فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم. تمام جریاناتى را که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام (ع)، دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «وَ کُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِى إِمَامٍ مُبِینٍ‏» «3» «امام مبین»، غیر از امام معصوم چه کسى است؟ همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایى کتاب آفرینش است، کتاب نفسى پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسى. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجب‏الاطاعه نبود؛ بلکه او مثل بقیه، فردى معمولى بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامه‏هایى را که امام هادى (ع) فرموده بود، اجرا مى‏کند. عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همه مشترى‏ها را دارى رد مى‏کنى؟ گفت، من به انتخاب خودم باید مشترى انتخاب کنم. اگر من را به غیر چنین کسى بفروشى، آن خریدار ضرر مى‏کند؛ چون من خودم را مى‏کشم و هلاک مى‏کنم؛ یعنى به قیمت جانت هم که شده، جایى که نباید قرار بگیرى، قرار نگیر.

ابن‏زیاد به میثم تمار پیشنهاد بیزارى از امیرمؤمنان (ع) را داد. میثم گفت، جایگاه بیزارى، جاى من نیست. ابن‏زیاد گفت، مى‏دهم بر سر همان دارى که تو را بر آن به صلیب کشیده‏ام، دست و  پایت را قطع کنند. گفت، دست‏ها و پاهایم را قطع کن، اما جایى که دارى من را به آن دعوت مى‏کنى، جاى من نیست؛ جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستى است؛ سلامت است؛ من را به آن جایى دعوت مى‏کنى که جاى من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنین جایى نمى‏آیم و چنین پیشنهادى را قبول نمى‏کنم.

کنیز گفت، اگر من را به کسى که من انتخاب نکردم بفروشى، من خود را هلاک مى‏کنم. بشر مى‏گوید: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامه‏اى دارم که آن را یکى از بزرگان نوشته است؛ از این که امام (ع) به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و مى‏خواهم سرى را به تو بگویم، مى‏دانستم که نباید اسم امام (ع) را ببرم؛ چون مأمورین مخفى بنى‏عباس به دنبال این بودند که حداقل تا مى‏توانند جلوى به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال این بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پى‏جویى او را نابود کنند. خیلى باید آدم مورد اعتماد امام معصوم‏ باشد که سِرّ را فاش نکند. بشر گفت، این نامه را یکى از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است. اگر اجازه مى‏دهى، من این نامه را به این کنیز هم بدهم که بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن کنیز داد. کنیز نامه را باز کرد.

گوش مى‏خواهد نداى آشنا

آشنا داند صداى آشنا «4» کنیز کلمه به کلمه نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.

بشر مى‏گوید، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قیمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمى که‏ وجود مبارک حضرت هادى (ع) به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.

برادران مؤمن و شیعه! اعتماد تا کجا؟ که امام هادى (ع) به یک مرد غریبه تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جوانى را بخر و او را براى من به سامرا بیاور؛ چون امام مى‏داند که این مرد، نه نگاه به این کنیز مى‏کند، و نه سخن اضافه‏اى با او مى‏زند؛ یعنى یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد، نه اهل نگاه، و نه اهل سخن گفتن اضافه. این خواسته امام (ع) است؛ خواسته پیغمبر (ص) است؛ خواسته پروردگار است: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ .... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ‏». «5» نسبت به این وضع موجود که ما داریم، خدا و پیغمبر و ائمه: راضى نیستند. نسبت به این تماس با با نامحرم، نسبت به این وضع پارک‏ها، نسبت به این وضع فرودگاه‏ها، نسبت به این وضع اتوبوس‏ها، نسبت به این وضع تاکسى‏ها و نسبت به این وضع‏ مغازه‏ها که در آن‏ها رعایت محرم و نامحرمى نمى‏شود، و نسبت به این وضع ناهنجار که گروهى از زنان و دختران با مو و روى باز و گاهى هم با بدن باز و با نمایش زینت‏هاى‏شان، در جامعه ظاهر مى‏شوند. خدا، انبیاء و ائمه راضى نیستند؛ چرا که این برنامه‏ها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایه‏هاى اساسى خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه مى‏گردد.

 

راز دستور امام هادى (ع) به روایت نرجس‏

 

بشر مى‏گوید: به آن کنیز گفتم، خانم! شما صاحب این نامه را شناختید که حاضر شدید به او فروخته شوید؟ گفت: مگر هنوز ایمانت کامل نیست و در دلت نسبت به معرفت به فرزندان انبیاء اشکال دارى. من کنیز نیستم و پادشاه‏زاده هستم. اسم من ملیکا است و دختر یشوآ فرزند سلطان روم شرقى هستم، و مادرم از فرزندان حواریونى است که به شمعون بن صفا، وصى حضرت عیسى (ع)، منتسب هستند. داستان من داستان ساده‏اى نیست. بشر بن سلیمان! امام زمان تو را بى‏علت به دنبال‏ بردن من نفرستاده است. من حکایت بسیار عجیبى دارم که آن را برایت نقل مى‏کنم، و آن را نقل کرد تا این نقل بماند و به ما برسد و ما هم از این داستان پندها، عبرت‏ها و درس‏ها بگیریم: «لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاولِى الْأَلْبَابِ‏». «6» جاهلان از این حکایت‏ها درس نمى‏گیرند و تنها عاقلانند که از آن‏ها درس مى‏گیرند: «لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاولِى الْأَلْبَابِ.» «7» خانم ماجرا را چنین نقل کرد: پدربزرگم که سلطان روم بود، من را که سیزده سالم بود وخیلى هم برایش عزیز بودم و نوه مورد علاقه‏اش بودم، صدا زد و گفت: دخترم! مى‏خواهم زمینه ازدواج تو را با برادرزاده‏ام فراهم کنم. پدربزرگم قصر را زینت کرد و تخت مهمى را گذاشت و مى‏خواست پسر برادرش را بر بالاى آن بنشاند. از سیصد نفر از علماى مسیحى، هفتصد نفر از بزرگان قوم و چهارهزار نفر از اشراف، اعیان و سرشناسان پایتخت هم براى این بر تخت نشستن برادرزاده‏اش‏ دعوت کرد و بعد او را آوردند و بر روى تخت نشاندند. همین که او بر آن تخت نشست، پایه‏هاى تخت از هم در رفت و سرنگون شد و پسر برادرش افتاد. کشیشان و رهبانان مسیحى به پدربزرگم گفتند، ما فکر مى‏کنیم در این برنامه نحوستى باشد. پس ما را آزاد کن که برویم. پدربزرگم مخالفت کرد و دوباره پایه‏هاى تخت را برپا کردند و تخت را آماده نمودند. همین که پسر برادرش را بر روى تخت گذاشتند، همه صلیب‏هایى که منحرفان مسیحى ساخته و کنار آن تخت چیده بودند، ریختند و دوباره پایه‏هاى تخت از هم جدا شد و پسر برادرش هم افتاد. مجلس را جمع کردند. همه از این اوضاع متعجّب بودند. پدر بزرگم خیلى متأثر و ناراحت به درون دربار رفت. شب شد و من خوابم برد. در عالم خواب، جد مادرى‏ام، شمعون بن صفا را دیدم که با انسانى الهى به نام محمد بن عبدالله (ص)، پیغمبر با عظمت اسلام، رو به رو شده است. او به جد مادرى من گفت، من آمده‏ام از این دختر که از نسل تو است، براى فرزندم خواستگارى کنم. بعد فرزندش را نشان داد و اسمش را برد و گفت، او امام حسن عسکرى (ع) است. عیسى بن‏ مریم (ع) به شمعون بن صفا، جد مادرى‏ام گفت، به این وصلت رضایت بده که عزت و شرف خانوادگى تو در این وصلت است.

من در این جا بر روى کلمه‏اى اصرار کنم و رد بشوم: با خانواده‏اى ازدواج بکنید که باعث عزت و شرف شما باشد.

در آن عالم رؤیا، عیسى مسیح (ع) به شمعون بن صفا گفت، این ازدواج را بپذیر که این پیوند مایه عزت و شرف است. پیغمبر (ص) پول کلانى را که نمى‏خواست مهر کند و کاخ هم که نمى‏خواست به عروس و داماد بدهد. مسیح (ع) که عزت و شرف را در پاکى‏ها مى‏دید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». «8» گفت، قبول دارم. پیغمبر (ص) به مسیح (ع) فرمود، من خودم عقد این پسر و دختر را مى‏خوانم، و سپس خطبه عقد را خواند و من از خواب بیدار شدم. از آن وقت من غرق در تعجّب هستم که این چه خوابى بوده؟ من از ترس کشته شدن، بیم داشتم که ماجراى خوابم را براى پدر و پدربزرگم بگویم و در خودم آن را پنهان نمودم. بعد از این خواب، عشق دیدار حضرت عسکرى (ع) تمام وجود مرا فراگرفت و من از خوردن و آشامیدن بازماندم و بدنم ضعیف شد و به شدت بیمار گشتم. در شهرهاى روم، پزشکى نبود، مگر این که پدربزرگم او را براى درمان من آورد، ولى آن‏ها از درمان من مأیوس شدند. روزى پدربزرگم به کنار تختخوابم آمد و گفت، عزیز دلم! تو هر چیزى بخواهى، من آن را براى تو فراهم مى‏کنم. گفتم: پدربزرگ! دلت مى‏خواهد مسیح و مریم 8 به من نظرى کنند و من را شفا دهند. گفت، آرى، عزیزم! مریضى‏ات زندگى همه ما را به هم زده. گفتم، شما تعدادى اسیر مسلمان در زندان‏هایتان دارید، آن‏هارا آزاد کنید تا من شفا داده شوم؛ یعنى اگر مى‏خواهید مریض‏هایتان معالجه شوند، غیر استفاده از دوا، کار خیر هم بکنید؛ گرفتارى را نجات بدهید؛ زیر بغل افتاده‏اى را بگیرید؛ مشکل یک مشکل‏دار را حل کنید، چنین کارهایى در علاج بیمار شما مؤثر است.

پدربزرگم که به آزادى اسرا اقدام نمود، حالم خوب شد و کمى توانستم غذا بخورم. بعد از چهار شب، خواب دیگرى دیدم. این بار دیدم که دو خانم آمدند و در دو طرفم ایستادند. یکى از آن‏ها، مریم (س)، مادر عیسى (ع)، بود و دیگرى هم فاطمه زهرا (س)، دختر پیغمبر اسلام. تا حضرت زهرا (س) را شناختم، دامانش را گرفتم و گفتم، خانم! اگر من را براى پسرتان عقد کردید، پس پسرتان کجاست؟ چرا نسبت به من وفادارى نمى‏کنید و به من جفا مى‏نمایید؟ فاطمه زهرا (س) فرمودند، پسر من به تو چه جفایى کرده؟ گفتم، تنها یک شب من او را پیش پدرتان پیغمبر (ص) دیدم و تا حالا دیگر او را ندیده‏ام. این پسر کیست و چرا به خواستگارى من نمى‏آید؟ فاطمه زهرا (س) به من فرمود، این امر علت دارد. پرسیدم: علتش چیست؟ ایشان فرمود، علتش این است که تو مشرک هستى و در آیین غلطى به سر مى‏برى. هر چشمى که نمى‏تواند امام عسکرى (س) را ببیند. گفتم: چکار کنم تا او را ببینم؟ حضرت فرمود، شهادتین را بگو و از آلودگى شرک و آلودگى آیین غلط مسیحیت پاک شو:

غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس بر آن پاک انداز «9» در خواب، من با تمام وجودم، به دست حضرت زهرا (س) مسلمان شدم. بعد حضرت به من فرمود، از فردا شب به بعد، هر شب پسرم به تو سر مى‏زند. دیگر، از فرداى آن شب، امام عسکرى (ع) را در خواب مى‏دیدم. یک شب امام عسکرى (ع) را خواب دیدم که به من فرمود، ملیکا! به زودى بین پدربزرگت و مسلمان‏ها جنگى مى‏شود، سه و چهار نفر از زنان دربار را انتخاب کن و بعد برو خود را به لشکر مسلمان‏ها نزدیک کن. مسلمان‏ها مى‏آیند تو را دستگیر مى‏کنند و به بغداد مى‏آورند. ما کسى را به بغداد مى‏فرستیم تا تو را بیاورند. این داستان من بود.

 

مژده امام هادى (ع) به نرجس به ولادت امام‏عصر (عج) از او

بشر مى‏گوید: وقتى خانم ملیکا را به سامره آوردم و او به خانه حضرت هادى (ع) وارد شد، در اولین بارى که در بیدارى چشم این انسان والا به امام هادى (ع) مى‏افتد، حضرت به او مى‏گوید، نرجس، و او را به اسم اصلى‏اش صدا مى‏زند. بعد از او مى‏خواهد بنشیند و به او مى‏گوید که آیا دلت مى‏خواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنى به تو بدهم، یا این که مژده‏اى را به تو بدهم. خوش به حال قلب‏هایى که از پول آزاد است. نرجس گفت: یابن رسول‏الله! پول نمى‏خواهم و مژده را مى‏خواهم. حضرت (ع) فرمود: به تو مژده مى‏دهم که آن کسى که در عاقبت، تمام دنیا را پر از عدل و داد مى‏کند، بعد از آنى که پر از ظلم و جور شده، از تو به دنیا مى‏آید. تو این قدر پیش خدا ارزش پیدا کرده‏اى که ظرف وجود تو، شایستگى تربیت کردن پرچمدار عدل جهانى را دارد. او که نتیجه همه انبیاء و امامان است، از رَحِم تو به دنیا مى‏آید. بعد حضرت فرمود، خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمى است که درباره او به تو مى‏گفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادت‏ها را به او یاد بده؛ یعنى اگر مى‏خواهید ظرف وجودتان، شایستگى‏ منابع فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا کنید و رعایت حلال و حرامش را بنمایید. «10» حکیمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادى (ع) گفت: این دختر همه تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایى هم خدا را عبادت مى‏کند. بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکرى (ع)، را صدا زد و به او فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را براى تو عقد کنم. سپس او را براى امام عسکرى (ع) عقد کرد و پس از گذشت مدتى، حضرت نرجس (س) به شوهرش، امام عسکرى (ع)، گفت: به من مژده شده بود که من حامله مى‏شوم، ولى چرا چنین نشدم؟ حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستى، ولى حاملگى‏ات، مثل حاملگى مادر موسى است. این سرّ خداست که در شکم تو مى‏باشد. این حجت خدا و بقیه‏الله است. هر چشمى نباید او را ببیند و هر گوشى نباید صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزله شب قدر است. در شب پانزدهم، امام عسکرى (ع) فرمود: امانت خدا امشب بى درد به‏

دنیا مى‏آید؛ یعنى با خدا، پیغمبر و امامان بسازید که همه دردها علاج است. بى‏درد به دنیا مى‏آید. نیمه شب بود که حضرت حجت (عج) به دنیا آمد. مادرش مى‏گوید، به محض این که حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدى رسول الله، و همین‏طور ادامه داد و شهادت داد به امیر مؤمنان (ع)، به حضرت مجتبى (ع)، به حضرت سیدالشهداء (ع)، به زین العابدین (ع)، به امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، به موسى بن جعفر (ع)، به حضرت رضا (ع)، به حضرت جواد (ع)، به حضرت هادى (ع) و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان واجب‏الاطاعه به آنان سلام کرد. بعد امام عسکرى (ع) گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام (ع) به شانه فرزندش نگاه کرد و دید بر شانه‏اش این آیه مهر خورده: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ‏». «11»

خدایا! ما را از شیعیان واقعى امام زمان قرار بده. خدایا! ما را مورد محبت امام عصر قرار بده. خدایا! به احترام امام زمان (عج) اسرائیل را نابود کن و مسلمان‏ها را پیروز فرما. دین ما، کشور ما را از حوادث حفظ فرما و دختران و پسران ما را از شرّ فرهنگ غرب در امان و محفوظ بدار.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1) 1. بقره: 34.

(2) 1. فاطر: 32: ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانى که بنده انتخاب شد ما بودند.

(3) 1. یس: 12.

(4) 1. عمان سامانى.

(5) 1. نور: 30- 31.

(6) 1. یوسف: 111.

(7) 2. همان‏

(8) 1. احزاب: 33.

(9) 1. حافظ.

(10) 1. شیخ صدوق، کمال ‏الدین و تمام النعمه، ص 418- 423.

(11) 1. قصص: 5.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:42 صبح )
»» تأخیر اجابت دعا

 

از وجود مقدس حضرت صادق (ع) روایت شده است که: روزى حضرت ابراهیم اطراف کوه‏هاى بیت‏المقدس بخاطر یافتن چراگاهى گردش مى‏کرد تا گوسپندان خود را به آن ناحیه ببرد، ناگهان صدائى به گوشش رسید، به دنبال صدا مرد بلند قامتى را دید که در حال نماز است، پرسید بنده‏ى خدا براى که نماز مى‏خوانى، پاسخ داد پروردگار.

سؤال کرد از خویشان و بستگانت کسى باقى مانده؟ جواب داد نه، ابراهیم فرمود از کجا غذا براى خود فراهم مى‏کنى، به درختى اشاره کرد و گفت از میوه این درخت، و مقدارى از آن را هم براى زمستانم ذخیره مى‏کنم، از مسکن وى سؤال کرد: کوهى را نشان داد و گفت مسکنم آنجاست، فرمود ممکن است مرا به منزل خود ببرى و یک شب مهمان تو باشم، پیرمرد گفت: پیش روى منزلم آبى است که عبور از آن مشکل است. پرسید خودت چگونه مى‏گذرى؟ پاسخ داد من از روى آب مى‏گذرم، گفت دست مرا هم بگیر امید است حضرت حق به من نیزتوانائى عبور از آب را عنایت کند، پیرمرد دست خلیل الله را گرفت و هر دو از آب گذشتند، هنگامى که به منزل رسیدند، حضرت از او پرسید کدام روز بزرگ‏ترین روزهاست؟ گفت: روز قیامت که خداوند پاداش اعمال مردم را در آن روز مى‏دهد.

ابراهیم گفت جا دارد با هم دعا کنیم که خداوند ما را از شر آن روز ایمن بدارد، پیرمرد گفت: دعا را چه مى‏خواهى؟ به خدا سوگند سه سال است دعائى کرده‏ام و حاجتى خواسته‏ام هنوز مستجاب نشده، ابراهیم فرمود: مى‏خواهى بگویم چرا اجابت دعایت به تأخیر افتاده، زیرا خداوند وقتى بنده‏اى را دوست داشته باشد اجابت دعایش را به تأخیر مى‏اندازد تا مناجات کند و از حضرتش درخواست حاجت نماید زیرا راز و نیازش را دوست دارد، ولى بنده‏اى که خدا بر او غضبناک است، اگر چیزى درخواست کند، در قضاى حاجت او و برآوردن نیازش تعجیل مى‏کند، یا قلبش را از آن حاجت منصرف کرده ناامیدش مى‏نماید، تا دیگر درخواست نکند، سپس پرسید پیرمرد حاجت تو چه بوده؟

پیرمرد گفت: سه سال پیش رمه گوسپندى از اینجا گذشت، جوانى خوش‏چهره که دو رشته مو بر دو طرف سر داشت گوسپندان را چوپانى مى‏کرد، از او پرسیدم گوسپندها از کیست؟ گفت: از ابراهیم خلیل الرحمن، آن روز درخواست نمودم خدایا اگر در روى زمین خلیل و دوستى دارى به من نشان ده.

ابراهیم گفت: خدا دعایت را مستجاب نموده، من ابراهیم خلیلم، پیرمرد از جاى برخاست و ابراهیم را در آغوش گرفت



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:40 صبح )
»» تنها منبع هدایت قرآن

تنها منبع هدایت قرآن مجید است، زیرا از هر گونه تحریفى که دیگر کتاب‏هاى آسمانى به دست دزدان راه انسانیت دچار شدند به اراده حق سالم و صحیح مانده و در مصون ماندنش از تحریف هیچ شک و تردیدى نیست و اعتقاد همه شیعیان اهل بیت با تکیه بر خود آیات قرآن و روایات اهل بیت و نظر بزرگ‏ترین عالمان این طایفه این است که قرآنى که امروز در اختیار همه مسلمانان از هر قوم و طایفه‏اى است عیناً همان قرآن زمان پیامبر و امامان معصوم است، و هر کس جز این اعتقادى داشته باشد اعتقادش باطل و غیر معقول است.

این کتاب همه انسان‏ها را در همه امور حیات و مسائل زندگى به خیر و سعادت هدایت مى‏کند، و زمینه لقاء و رضایت حق و آخرت آباد را برایش فراهم مى‏نماید و او را از افتادن در ضلالت و گمراهى حفظ مى‏کند.

در این زمینه در توضیح‏ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ‏ بحث قابل توجهى به میان آمد، و توضیح مفصلى درباره هدایت‏گرى قرآن داده شده.

در این بخش به اشارات کوتاهى که از صدر المتألهین درباره هدایتگرى قرآن در کتاب اسرار الآیاتش آمده اشاره مى‏کنم «بدان که یکى از نام‏هاى نیکوى قرآن‏نور است، زیرا قرآن نورى است عقلى که به وسیله آن نور احوال مبدء و معاد کشف و آشکار مى‏گردد، و به آن نور حقایق اشیاء دیده و درک مى‏گردد، و انسان توسط آن نور در قیامت راهنمائى یافته و راه رسیدن به بهشت را مى‏پیماید.»

وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ: «1»

ما کتاب نازل شده بر تو را نورى عظیم قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیله آن هدایت مى‏کنیم بى‏تردید تو به کمک این نور مردم را به راه راست که راه خداست هدایت مى‏نمائى.

قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ: «2»

بى‏تردید از سوى خدا براى شما نور و کتابى روشنگر آمده است، خدا به وسیله آن نور کسانى را که از خشنودى او پیروى مى‏کنند به راههاى سلامت راهنمائى مى‏کند، و آنان را به توفیق خود از تاریکى‏هاى (جهل، کفر، شرک و نفاق) به سوى روشنائى «معرفت، ایمان، عمل صالح و اخلاق حسنه» بیرون مى‏آورد و به سوى راه راست هدایتشان مى‏نماید.

و از نام‏هاى بزرگ قرآن حکمت است، حکمت و علم استوار و دانش حقیقى عنایتى است ربانى و بخششى است الهى که نصیب کسى نمى‏شود مگر از جانب حق:

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ: «3»

خدا حکمت را به هر کس بخواهد عنایت مى‏کند و آن که حکمت به او داده شده بى‏تردید خیر فراوانى به وى داده‏اند و جز صاحبان مغز این حقیقت را متذکر نمى‏شوند.

قرآن از رسول اسلام تعبیر به معلم کتاب و حکمت نموده است:

یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ: «4»

در این آیه شریفه اشاره به این است که: حکمت که گاهى از آن تعبیر به قرآن و گاهى به نور و نزد حکما به عقل بسیط مى‏شود از احسان و فضل الهى و کمال ذات احدى است که هر کس از خواص بندگان را برگزیند و مورد دوستى و محبت خود قرار دهد عنایت مى‏فرماید

ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. «5»

مانند پادشاهى که لباس مخصوص خود را به هر کس از نزدیکان خود که بخواهد عنایت مى‏نماید، چون حکمت واقعى از صفات ذاتى حق بوده و هیچ یک از بندگان و مخلوقات به آن دست نیابد مگر پس از تجرد و دورى از دنیا و از وجود خود به تقوا و زهد واقعى و فناء از آلودگى‏هاى طبیعت و عادات و ورود در جمعیت و گروه مهیمین از فرشتگان و بندگان مقرب و نزدیک به حق تعالى، تا این که خداوند او را از علم لدنى خود بهره‏مند کند و حقایق آیات قرآن را که همان حکمت است بر قلب او مکشوف سازد و به او خیر کثیر و احسان ورحمت نامتناهى بخشد و به حیات طیبه که دور از آلودگى‏هاى این جهان است زنده فرماید و نورى به او عطا کند که توسط آن نور در تاریکى و حجاب‏هاى دنیا و برزخ‏ها و قبرها یعنى عوالم و عقبات پس از مرگ که به موازات پیمودن مراحل براى او پیش مى‏آید گذر کند چنان که در قرآن مى‏فرماید:

أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: «6»

آیا کسى که از نظر روحى و عقلى مرده بود و ما او را (به وسیله هدایت قرآن و آراسته شدن به ایمان) زنده‏کردیم و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم به درستى و سلامت زندگى کند، مانند کسى است که در تاریکى‏هاى جهل و گمراهى است و از آن بیرون شدنى نیست، اینگونه براى کافران به خاطر لجاجت و عنادشان آنچه انجام مى‏دادند آراسته شد تا گمان کنند اعمالى که همواره انجام مى‏دهند نیکوست!!

و از نام‏هاى مبارک قرآن روح است کتاب خدا در این زمینه مى‏فرماید:

یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ: «7»

روح را به فرمانش به هر کس از بندگانش که بخواهد القا مى‏کند تا مردم را از روز قیامت بیم دهد.

و از صفات و نام‏هاى قرآن حق است:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ: «8»

بگو قرآن را روح القدس از سوى پروردگارت به حق و راستى نازل کرده، تا کسانى را که ایمان آورده‏اند ثابت بدارد و براى اهل تسلیم هدایت گرو مژده باشد.

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ: «9»

آیا کسى که یقین دارد آنچه از سوى پرودگارت بر تو نازل شده حق است، مانند کسى است که از نظر باطن نابینا است فقط خردمندان با بصیرت متذکر این حقیقت هستند.

و از نام‏هاى شریف قرآن هدى است، زیرا قرآن هدایت و راهنمائى به حق مى‏کند و بلکه خود حق است.

ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ: «10»

این قرآن هدایت خدا است که هر که را بخواهد به وسیله آن راهنمائى مى‏کند.

و از نامهاى شریف آن ذکر است، چون انسان بتوسط قرآن امورات آخرت و حالات مبدء و معاد را یاد مى‏کند.

فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ: «11»

پس به آنچه به تو وحى شده در جهت اعتقاد و عمل چنگ بزن، بى‏تردید تو هر راه راست هستى، و مسلماً این قرآن براى تو و قوم تو مایه تذکر و شرف و عزت است و به زودى درباره آن بازخواست خواهید شد.

و از نام‏هاى قرآن شفاء است، چون مؤمن توسط قرآن از بیمارى‏هاى نفسانى و امراض درونى و رنج‏هاى روز رستاخیز، از قبیل نادانى و رشک بردن، و بزرگ منشى و تظاهر به پاکدامنى و ریا و نفاق و دوروئى و خودآرائى و شهوت و خشم و عشق به جاه و قدر و شرف و سایر بیمارى‏هائى که وقتى در نفس محکم و استوار گردید پزشکان روحانى از درمان آن عاجزند رها مى‏یابد و درمان مى‏شود.

قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ.

بگو این قرآن براى اهل ایمان سراسرش هدایت و درمان است.

صفات و اوصاف و نام‏هاى قرآن بسیار است و شرحش موجب تطویل سخن مى‏گردد، به همین مقدار که توضیح داده شد، و معلوم گشت که تنها منبع هدایت «البته با تعلیم پیامبر و اهل بیتش» قرآن است کافى است. «12»

 

امکان راه‏یابى آراء باطل و هواهاى شیطانى یهود و انصار در امور مسلمین‏

با توجه به وضع فعلى اکثر مسلمانان، و به ویژه مردان و زنان غرب‏زده آنان، و شکل زندگى برخى از مدعیان مسلمانى که برگرفته از فرهنگ یهود و نصارى است، و با عنایت به این که در آیات گذشته مورد شرح و توضیح به طور مفصل درباره نفوذ این موذیان در زندگى مسلمانان و فتنه و فسادى که حاکم بر اهل اسلام نموده‏اند، از شرح تکرارى این عنوان خودارى مى‏کنم و تنها به ملت اسلام و امت پیامبر از باب خیر خواهى عرضه مى‏دارم که از قبول روش و منش وفرهنگ آنان که ریشه در شهوات و هواهاى نفسانى آنان دارد و ثابت کرده‏اند که دشمن آشکار مسلمانان هستند بپرهیزند و عزت و شرف خود را از غارت شدن به دست این غارتگران حفظ کنید، که اینان به هیچ عنوان اهل رحم و مروت نیستند و با خواب کردن مسلمانان و دور کردنشان از فرهنگ اسلام در صدد غارت ثروت مادى و معنوى آنان هستند.

 

تلاوت شایسته‏

از معارف الهیه، و گفتار اهل تخصص استفاده مى‏شود حق تلاوت مرکب از سه حقیقت است:

1- قرائت قرآن به صورتى منظم و با رعایت آداب.

2- فهم و درک آیات و به عبارت دیگر تدبر در حقایق این کتاب عظیم آسمانى.

3- عمل به آیات الهى، و مسئولیت پذیرى نسبت به احکام و حلال و حرام آن، و آراسته شدن به واقیعات تربیتى این کتاب.

آرى آنان که با قلب و عقل قرآن را دریافت مى‏کنند و آتَیْناهُمُ، و به تدبر و اندیشه در آن براى فهم حقایقش مى‏نشینند، و در هر کجا و در هر شرایطى که عمل به آیاتش اقتضا دارد به عمل برمى‏خیزند منحصراً اینان هستند که به کتاب الهى ایمان دارند، ولى قرائت بى‏تدبر، و گریز از عمل به آیات کتاب کفر به آن و موجب تباه شدن سرمایه وجودى انسان و سبب دچار شدن به خزى دنیا و عذاب آخرت است.

اگر یهود و نصارى هم حق تلاوت تورات و انجیل را که برخى آیاتش بیانگر اوصاف پیامبر اسلام است رعایت مى‏کردند.

قطعاً به پیروى از توارت و انجیل به رسول اسلام ایمان مى‏آوردند و براى همیشه آتش فتنه و فساد، و ایجاد تفرقه میان ملت‏ها، و غارت ثروت مظلومان و گسترش گناهان اخلاقى و مالى و اجتماعى خاموش مى‏شد.

ولى این دو گروه آیات این دو کتاب را به زبان قرائت کردند و مى‏کنند، ولى حاضر به دقت و تدبر در آیات این دو منبع هدایت و عمل به آن نیستند، چنان که در میان مسلمانان هم اینگونه افراد زیاد است، قرآن را به زبان قرائت مى‏کنند ولى به خود نوبت اندیشه و تدبر در آیاتش را نمى‏دهند، و نسبت به آن مسئولیت گریز هستند و همین خلأ تدبر و خالى بودن جاى عمل سبب شده که دشمنان بتوانند اهواء و آراء باطلشان را بر بسیارى از مرد و زن امت تحمیل کنند و آنان را وادار نمایند که از فرهنگ منحط، و انواع مفاسد و معاصى یهودیت و نصرانیت پیروى کنند و نهایتاً خود را به خوارى و پوکى و گرفتارى‏هاى روانى و اخلاقى دچار نمایند!

همین پیروى از اهواء نفسانى و نقشه‏هاى شیطانى یهود و نصارى سبب شده که پیروان که مشتى مسلمانان تو خالى و به ظاهر مسلمان‏اند از ولایت و یارى خدا محروم شوند و در چنگال شیاطین و فرهنگشان اسیر باشند، و از درک فیوضات الهیه دور بمانند و مانند اربابانشان دچار خسارت گردند.

حضرت صادق در توضیح حق تلاوت مى‏فرماید:

«ان حق تلاوته هو الوقوف عند ذکر الجنة و النار و یسأل فى الاولى و یستعیذ من الآخرى:» «13»

حق تلاوت این است که در کنار آیات مربوط به بهشت و دوزخ درنگ کنى و در حقایق آیات مربوط به این دو مکان اندیشه نمائى، تا معلومت گردد آیامتصف به اوصاف اهل بهشتى در این صورت بهشت را از خدا درخواست کنى، یا آلوده به اوصاف دوزخیانى تا آن اوصاف را از خود دور کرده و از خدا بخواهى که تو را براى مصون ماندن از عذاب دوزخ پناه دهد و راه آن را براى همیشه به رویت ببندد.

و نیز از آن حضرت در توضیح حق تلاوته روایت شده:

«یرّتلون آیاته و یتفقهون به و یعملون باحکامه ... انما هو تدبر آیاته و العمل باحکامه:» «14»

حق تلاوت به این است که آیات به صورت منظم و با رعایت آداب قرائت شود، و دقایق و حقایق آن درک گردد و به احکامش عمل کنند و نهایتاً حق تلاوت تدبر و اندیشه در آیات و عمل به احکام آن است.

 

راهیابى به حقایق قرآن.

افرادى بودند که سواد نداشتند، ولى با شنیدن مسائل الهى از زبان پاکان، خالصانه و عاشقانه به آن مسایل عمل مى‏کردند، و در حال عمل به احکام الهى تقوا به خرج داده از محرمات اجتناب مى‏نمودند، و نهایتاً عمل آنان به مسایل الهى و رعایت تقوا و اجتناب از محرمات آنان را به حریم قرآن وارد کرد و قلب و جانشان را به تسخیر معارف کشید از جمله این افراد شخصیت معروف قرآنى مرحوم بابا کاظم است که آرامگاهش در قبرستان حاج شیخ قم زیارتگاه اهل دل است.

اینجانب علاوه بر زیارت قبر نورانى او، و شنیدن احوالاتش از کسانى که او را دیده بودند، یک سفر به محلى که در آنجا به طور اعجاز آمیزى حافظ قرآن شدرفتم و با آشنایان و اقوام و نزدیکانش ملاقات نموده و با آنان به امام‏زاده‏اى که آن معجزه در آنجا به وقوع پیوست رفتم.

به تواتر کسانى که او را زیارت کرده‏اند از او نقل کرده‏اند که گفته: ماه رمضان ماه بهار قرآن و ماه عبادت و صیام گوینده‏اى مذهبى از جانب آیت‏الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حایرى به روستاى ما آمد و ضمن گفته‏هاى الهى و نورانى‏اش از نماز و زکات و خمس و روزه سخن گفت و اعلام کرد هر مسلمانى حساب سال نداشته باشد و حقوق مالى خود را نپردازد و از آن مال پاک نشده خانه و لباس بخرد و از آنها استفاده کند نماز و روزه‏اش درست نیست.

پس از شنیدن احکام الهى به خانه رفتم و به پدرم گفتم: چرا زکات غلات را نمى‏دهى؟ گفت: پسرم این حرف‏ها را از کجا آورده‏اى؟ گفتم یک روحانى از قم آمده و مى‏گوید: اگر کسى حقوق الهى اموالش مانند زکات را نپردازد مالش حرام است، پدرم در پاسخ من گفت: او براى خودش این سخنان را بافته!

من گفتم با توجه به سخن شما ماندن من نزد شما به صلاح من نیست و به حالت قهر به شهر قم آمدم.

پدرم پس از مدتى کسى را فرستاد و مرا به روستا بازگرداند، ولى سخن من از قول آن روحانى با پدرم ادامه یافت و یا فشارى مى‏کردم که زکات اموالش را بپردازد او هم پاسخ مى‏داد این فضولى‏ها به تو ربطى ندارد.

باز خانه پدر را ترک کردم و این بار به تهران آمده و مشغول کار شدم، پدرم افرادى را فرستاد و مرا به روستا برگرداندند ولى بگو مگوى ما ادامه یافت تا با وساطت پیران محل پدرم حاضر شد قطعه‏اى زمین کشاورزى و بذر به من‏واگذار کند تا من مستقلًا به کشاورزى مشغول شوم و او از اصرار من به زکات خلاص گردد.

او زمین را با هشت بار گندم به من داد، من هم بى‏معطلى نیمى از آن گندم را به عنوان زکات به فقرا و نیم دیگر را کشت کردم و خداى مهربان برکتى به زراعت من داد که در آن ناحیه بى‏نظیر بود.

محصول زمین را در وقت لازم درو کردم و به شکرانه عنایت حق با تهیدست نصف کردم تا بیشتر از زکات معمولى در راه خدا داده باشم، و سال‏هاى بعد هم همین رویه را ادامه دادم و حضرت حق هم به برکاتش بر من مى‏افزود.

یکى از سالها که گندم درو کرده را خرمن کرده بودم تا ظهر آن را باد مى‏دادم که کاه از گندم جدا شود ولى هنگام ظهر بخاطر گرمى هوا باد قطع شد و من از خرمن باد دادن متوقف شدم با خود گفتم: اکنون براى استراحت مى‏روم و هنگام عصر با کمک حق به باد دادن خرمن باز خواهم گشت.

پشته‏اى علوفه براى گوسپندانم آماده کردم و آن را به دوش برداشته به سوى آبادى روان شدم در میان راه با دو سید جوان نورانى و خوش چهره بر خورد کردم. که تا آن زمان آنان را ندیده بودم، به هر دو سلام کردم و آنان با کمال محبت جوابم را دادند.

از آنان پرسیدم کجا؟ آیا به امام‏زاده مى‏روید؟ گفتند آرى گفتم من هم با شما بیایم؟ گفتند بیا.

من تصور کردم آنان راه امام‏زاده را بلد نیستند ولى هنگامى که حرکت کردیم دیدم هر دو جلوتر مى‏روند، به امام زاده‏اى که آن را شاهزاده حسین مى‏گویند رسیدیم، پشته علوفه را از پشتم به زمین گذاردم و همراه آنان وارد حرم شدم، آنان سوره حمد و قل هو الله را خواندند و من هم همراه آنان مى‏خواندم وصندوق را مى‏بوسیدم و دورى زدم اما آنان چنین نمى‏کردند بلکه فقط حمد و سوره قرائت مى‏نمودند.

از آنجا بیرون آمدیم و به امام زاده دیگرى که آن را هفتاد دو تن مى‏نامند رفتیم، باز من دور مى زدم ولى آنان فقط مشغول خواندن فاتحه بودند. ناگاه آن دو سید رو به من کردند و گفتند کاظم آن بالا را بخوان گفتم من سواد خواندم و نوشتن ندارم، گفتند به آن کتیبه بنگر مى‏توانى بخوانى!

نگاه کردم کتیبه‏اى دیدم که نه پیش از آن دیده بودم و نه پس از آن دقت کردم به خط سپید پر نورى این آیه شریفه نوشته بود:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ‏ .... تا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ‏

آیه را خواندم آنان جلوتر آمدند، یکى از آن دو سید مرا نگاه داشت و دست خود را از پیشانى تا سینه‏ام کشید و سوره حمد را خواند و به چهره من دمید و همه قرآن را در سینه من نهاد، من حالم دگرگون شد و هنگامى که بخود آمدم دیدم شب فرا رسیده برخاسته به آبادى آمدم یکى از اهالى روستا به نام کربلائى على مرا صدا زد و گفت: کاظم کجائى چرا براى جمع کردن خرمنت به صحرا نرفتى؟ گفتم کربلائى دو بزرگوار آمدند و من همراه آنان به امام زاده رفتم و آنان همه قرآن را در سینه من نهادند و رفتند.

گفت: پسر چه مى‏گوئى مگر دیوانه شده‏اى، آیت الله حاج شیخ عبدالکریم که مجتهد است همه قرآن را از حفظ ندارد تو حافظ قرآنى؟!

گفتم مى‏توانید مرا امتحان کنید، مردم روستا جمع شده مرا به خانه ملاى روستا بردند، او در عین تصدیق درست کارى و صداقت من گفت: هم اکنون او را امتحان مى‏کنیم قرآن آوردند و گفتند: بخوان گفتم از حفظ بپرسید.

ملاى ده ابتدا سوره الرحمان و سپس یس و مریم و بعضى از سوره‏هاى دیگر را پیشنهاد داد و من همه را از حفظ بدون کمترین لغزش قرائت کردم.

ملاى روستا قرآن را بوسید و گفت: مردم کاظم درست مى‏گوید او مورد لطف خاص قرار گرفته.

مردم بر سر من ریختند و لباس‏هایم را به عنوان تبرک بردند و اگر ملاى روستا مرا در اتاق مخصوص نبرده بود مردم محل گوشت بدنم را نیز به عنوان تبرک مى‏بردند!

ملاى روستا به زحمت مردم را از خانه بیرون کرد و گفت کاظم اگر جان خودت را مى‏خواهى همین شبانه از اینجا برو و در غیر این صورت به عنوان تبرک از دست مردم دچار آسیب خواهى شد.

گفتم خرمن و گوسپندانم را چه کنم، گفت: من دستور مى‏دهم آنها را حفظ و جمع‏آورى کنند و سپس پولى در اختیار من گذاشت و من شبانه به ملایر آمدم و خدمت مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا شهاب رسیدم و او نیز مرا امتحان کرد و غرق شگفتى و حیرت شد، خبر وضع من پس از آن به تویسرکان، همدان، کرمانشاه و حتى عراق رسید. «15»

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- شورى 52.

(2)- مائده 15- 16.

(3)- بقره 269.

(4)- جمعه 2.

(5)- جمعه 4.

(6)- انعام، 122.

(7)- غافر 15.

(8)- نحل 102.

(9)- رعد 19.

(10)- زمر 23.

(11)- زخرف 43- 44.

(12)- اسرار الآیات ص 30.

(13)- مجمع البیان ج 1، ص 371.

(14)- برهان ج 1، ص 147.

(15)- کرامات صالحین 356



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:38 صبح )
»» فرار شیطان از قلب خاشع‏

حضرت صادق علیه السلام به یک نکته عملى بسیار مهم اشاره مى‏فرمایند و آن این‏که چون قلب داراى حالت خشوع شد، شیطان که عبارت از هر گونه شر درونى و برونى است، با تمام وجود از انسان فرار مى‏کند، گویى قلب خاشع همانند شهاب ثاقبى است که شیاطین از ترس آن به آسمان نزدیک نمى‏شوند و اگر به خود جرأت نزدیک شدن بدهند، بر اثر آن با تمام وجود فرار مى‏کنند.

[إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ* وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ* لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ* دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ‏] «1».

همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم،* و آن را از هر شیطان سرکشى حفظ کردیم،* آنان نمى‏توانند به سخنان فرشتگان بسیار مکرم و شریف گوش فرا دهند، و [هرگاه به گوش دادن برخیزند] از هر سو [شهاب‏] به سویشان پرتاب مى‏شود،* تا با خفت وخوارى رانده شوند، وبراى آنان عذابى همیشگى است.

آرى، نماز، آسمان معنوى الهى است و قلب خاشع کوکب آن آسمان است، بابودن این کوکب و این شهاب ثاقب شیطان از دسترسى به قارى قرآن و خواننده فاتحة الکتاب که اصل نماز است محروم است و چنانچه بخواهد به نمازگزار، جهت بر هم‏زدن نماز او و خبرگیرى از حقیقت نماز و به هم زدن آن حقیقت، نزدیک شود، خشوع قلب هم‏چون شهاب ثاقب او را از نمازگزار و دسترسى به حقیقت نماز رجم مى‏نماید؛ به همین خاطر خداوند متعال در قرآن مجید فرموده:

زمانى که مشغول قرآن خواندن شدى از شیطان رانده شده به حضرت حق پناه ببر.

با توجه به حقایقى که در این چند سطر خواندید، معلوم مى‏شود که استعاذه به زبان تنها نیست و پناهگاه و حصن حصین الهى فقط به گفتن «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم» نیست بلکه این پناه باید پناه عملى باشد، به این معنى که در وجود انسان، باید خلوص، تواضع، خشوع، معرفت، عشق، توجه، انکسار، فقر و ذلت تجلى کند که این تجلى همان پناهگاه است و چون در این سنگر قرار گرفت، بدون شک دست شیطان از دسترسى به او مخصوصاً به وقت نماز کوتاه مى‏گردد. وقتى با زبان مى‏گویى پناه مى‏برم به خداوند از شیطان رجیم، اگر بخواهى گفتارت مساوق با حقیقت باشد، باید عملًا براى قرار گرفتن در پناهگاه حرکت کرده و خویش را در حالاتى که از دسترس شیطان بیرون است قرار دهى که هر چه به خداى متعال نزدیک شوى، به همان نسبت شیطان از تو دور شده و فاصله مى‏گیرد.

اما اگر آراسته به آن واقعیت‏ها نباشى، پس از تکبیرة الاحرام هزاران بار هم بگویى: «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم»، اثرى نداشته و نماز و قرائتت از دستبرد او در امان نخواهد ماند.

آرى، خداوند مهربان از باب لطف و عنایتى که به انسان دارد وسایل هدایت و کمال را در هر جهت براى انسان فراهم آورده و او را براى دور کردن خطرات، به خصوص از شؤون معنویش به انواع وسایل مجهز نموده است، این انسان است که‏

با شوق و جدیت باید خود را به نور هدایت برافروزد و به طور دائم براى راندن خطر دست به اسلحه باشد و با توفیق و عنایت حضرت حق، زمین وجود خود را براى پدید آمدن محصولات الهى و فیوضات ربانى مستعد و آماده نگاه دارد و از این‏که به دست شیاطین این زمین پربرکت تبدیل به شوره‏زار گردد، سخت مراقبت نماید که زمین شوره سنبل بر نیارد.

عارف خبیر، مرحوم ملا احمد نراقى چه نیکو فرموده:

لیک مى‏باید زمین از شوره پاک‏

هم نظر باید زمهر تابناک‏

تخم گر در شوره زاران کاشتى‏

باللّه ار یک حبه زان برداشتى‏

ور بریزى تخم را در سایه‏اى‏

نى از آن سودى برى نى مایه‏اى‏

معجز احمد که مه را مى‏شکافت‏

در دل بوجهل جاهل ره نیافت‏

جمله قرآن را به آواز بلند

خواند بر او و زخاک آن را نکند

جلوه‏اش افکند لیکن بى‏سخن‏

شور در جان اویس اندر قرن‏

جذبه‏اش سلمان به سوى خویش خواند

جانب یثرب ز اصطخرش دواند

 

تصفیه دل‏

دل، وقتى در تصرف دشمن خدا باشد، چه دشمن درونى، چه دشمن بیرونى، رسیدن به حقیقت محال و دست یافتن به ملکات الهیه غیر ممکن و آدمى از بهره‏گیرى از فیوضات ربانى محروم و از چشیدن شیرینى حقایق، به خصوص واقعیت‏هاى عبادت على الخصوص نماز و سوره حمد ممنوع است.

اگر مى‏خواهید به بزم دوست راه پیدا کنید، اگر مى‏خواهید از مى عشق او بنوشید، اگر میل دارید، آن حضرت شما را به پیشگاه قدس راه دهد، خانه او را که دل شماست از دست دشمن او بگیرید، تا هم چون باز شکارى، به شکار وصل او به پرواز آیید.

از او بخواهید که براى نجات دل شما از دسترس شیطان و دخالت طالوت و تصرف ابلیس به شما توفیق داده و در این مهم شما را یارى و مدد کند.

به قول فیض کاشانى آن شوریده شیدا:

یا رب این مهجور را در بزم وصلت بارده‏

از مى روحانیانش ساغر سرشار ده‏

دل به جان آمد مرا زین عالم پر شور و شر

راه بنما سوى قدسم عیش بى‏آزار ده‏

سخت مى‏ترسم که عالم گردد از عشقم خراب‏

یا رب این سیلاب خون را ره به دریا بار ده‏

در فراغت مُردم اى جان جهان رحمى بکن‏

یا دلم خوش کن به وعدى یا به وصلم بار ده‏

دل همى خواهد که قربانت شود در عید وصل‏

جان لاغر را بپرور شیوه این کار ده‏

یا رب آن ساعت که از دهشت زبان ماند زکار

فیض را الهام حق کن طاقت گفتار ده‏

بدان که، دل آدمى را یک روى وى در عالم روحانیت است و یک روى در عالم جسمانیت، تا هر مدد و فیض که از روح مى‏ستاند در آن عالم قسمت کند، چه از دل به هر عضوى عرقى پیوسته است، تا مدد فیض روح به جمله اعضا برسد و حس و حرکت یابد و اگر فیض روح به یک عضو نرسد، به سبب سده‏اى که در آن عرق که مجارى فیض است پدید آید، آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود و اگر این سده در دل پدید آید و فیض روح یک طرفة العین از دل منقطع شود قالب از کار فرو ماند و حیات منقطع گردد.

و دل موصوف مى‏شود به صفات روح، یعنى حیات و علم و بصر و سمع و دگر صفات و استعداد آن دارد که اگر تصفیه یابد بر قانون طریقت، محل استواى صفت روحانیت شود و چون پرورش و تصفیه و توجه به کمال رسد، محل ظهور تجلى جمله صفات الوهیت گردد، با آن‏که جمله کائنات در مقام پرتو تجلى، نورى از انوار و صفتى از صفات حق نتوانند بود.

اما آن که دل چیست و تربیت و تصفیه او به چیست و کمال او در چیست؟

 

حواس دل‏

بدان که، دل را صورتى هست و آن است که مضغه خوانند و او گوشت پاره‏اى است صنوبرى در جانب پهلوى چپ زیر سینه که جمله حیوانات را هست و او را جانى است روحانى که عقل نتیجه آن و آن مخصوص انسان است.

و دل را صلاحى و فسادى هست، صلاح او در صفاى اوست و فساد او در کدورت او و صفاى دل در سلامتى حواس اوست و کدورت او در بیمارى و خلل حواس او.

زیرا که دل را پنج حاسه است، چنان‏که قالب را، چنان‏که صلاح تن در سلامتى حواس او مى‏باشد، تا همگى عالم شهادت را بدان پنج حس ادراک نماید، هم چنین دل را پنج حس مى‏باشد، اگر آن‏ها به سلامت باشند جملگى عالم غیب را از ملکوتیان و روحانیات بدان ادراک مى‏نماید.

چنان‏که دل را چشمى است که مشاهدات غیبى به او مى‏بیند و گوشى که استماع کلام اهل غیب و کلام حق بدو مى‏کند و مشامى دارد که روایح غیبى به او استشمام کند و گامى دارد که ذوق محبت و حلاوت ایمان و طعم عرفان بدان یابد و هم چنان که حس لمس قالب را در همه اعضاست بالجمله اعضا را ملموسات‏منتفع مى‏گردد، دل را عقل بدان نهج است، تا به جملگى دل به واسطه عقل از کل معقولات نفع مى‏برد.

پس هر که را این حواس دل به سلامت نیست، فساد دل او را در آن است و هر که را در حواس دل خلل هست دوزخ و درکات وى از براى اوست که:

[وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏] «2».

و مسلماً بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم [زیرا] آنان را دل‏هایى است که به وسیله آن [معارف الهى را] در نمى‏یابند، و چشمانى است که توسط آن [حقایق و نشانه‏هاى حق را] نمى‏بینند، و گوش‏هایى است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمى‏شنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراه‏ترند؛ اینانند که بى‏خبر و غافل [ازمعارف و آیات خداى‏] اند.

 

اطوار دل‏

و دل را اطوار مختلف است که:

[وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً] «3».

در حالى که شما را مرحله به مرحله [خاک، نطفه، علقه، مضغه، گوشت، استخوان و.] آفریده است.

طور اول: دل را صدر گویند و آن معدن گوهر اسلام است.

 [أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏] «4».

آیا کسى که خدا سینه‏اش را براى [پذیرفتن‏] اسلام گشاده است، و بهره مند از نورى از سوى پروردگار خویش است.

و هر وقت که از نور اسلام محروم ماند معدن ظلم و کفر است که:

[وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ‏] «5».

ولى آنان که سینه براى پذیرفتن کفر گشاده‏اند، خشمى سخت از سوى خدا بر آنان است و آنان را عذابى بزرگ خواهد بود.

و محل وساوس شیطان و تسویلات نفس، صدر است که:

[یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ‏] «6».

از زیان وسوسه‏گر کمین گرفته و پنهان.

و صدر پیوست دل است و اندرون دل این‏ها راه نیست؛ زیرا که دل خزینه حق است و آسمان صفت است، این‏ها را به آنجا راه نیست کما قال:

[وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ‏] «7».

و آن را از هر شیطان رانده شده‏اى حفظ کردیم.

طور دوم: از دل را قلب خوانند و آن معدن ایمان است که:

 [کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ‏] «8».

اینانند که خدا ایمان را در دل‏هایشان ثابت و پایدار کرده.

و محل نور عقل است به مفاد:

[لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها] «9».

براى آنان دل‏هایى [بیدار و بینا] پیدا شود که با آن بیندیشند.

طور سوم: شغاف است و آن معدن عشق و محبت و شفقت است بر خلق:

[قَدْ شَغَفَها حُبًّا] «10».

که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده.

و محبت خلق از شغاف نگذرد.

طور چهارم: فؤاد است و آن معدن مشاهده و محل رؤیت است که:

[ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏] «11».

آنچه را دل [پیامبر] دید [به پیامبر] دروغ نگفت.

طور پنجم: را حبة القلب گویند که معدن محبت حضرت عزت است و خاص آن محبت راست که محبت مخلوق را در آن گنجایش نیست.

هواى دیگرى در ما نگنجد

در این سر بیش از این سودا نگنجد

 

طور ششم: را سویدا گویند و آن معدن مکاشفات غیبى و علوم لدنى است، ومنبع حکمت و گنجینه اسرار الهى و محل علم اسما:

 [وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها] «12».

و خدا همه نام‏ها [ىِ موجودات‏] را به آدم آموخت.

و در وى انواع علوم کشف شود که ملائکه از آن محرومند.

اگر کرده غمت غارت هوش دل ما

درد تو شده خانه فروش دل ما

سرى که مقدسان از آن محرومند

عشق تو فرو کوفت بگوش دل ما

 

طور هفتم: را مهجة القلب گویند، در آن معدن انوار تجلى‏هاى صفات الوهیت است و سرّ:

[وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ‏] «13».

به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم.

این است و این جنس کرامت با هیچ نوعى از انواع موجودات نکردند.

پس تمامى صحت و سلامت و صفاى دل در آن است که به کلى از آفت بیمارى:

[فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ‏] «14».

در دلِ آنان بیمارىِ [سختى از نفاق‏] است.

خلوص یابد و همگى آن اطوار سر بر خط عبودیت نهند و هر طور به خاصیت آن معنى که در آن مودع است مخصوص گردد، بر وفق فرمان و طریق متابعت و چنان‏که قالب را هفت عضو است و بر هفت عضو سجده فرموده‏اند که:

امِرْتُ أنْ أسْجُدَ عَلى‏ سَبْعَةِ أعْضاءٍ.

مأمورم که بر هفت عضو سجده کنم.

دل را نیز سجده بر هفت طور واجب است و سجده اول آن است که روى از همه مخلوقات بگرداند و از تمتعات دنیوى و اخروى اعراض کند و به همگى وجوه متوجه حضرت شود و از حق جز حق هیچ نطلبد.

ما زدوست غیر از دوست مقصدى نمى‏خواهیم‏

حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى‏

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- صافات (37): 6- 9.

(2)- اعراف (7): 179.

(3)- نوح (71): 14.

(4)- زمر (39): 22.

(5)- نحل (16): 106.

(6)- ناس (114): 5.

(7)- حجر (15): 17.

(8)- مجادله (58): 22.

(9)- حج (22): 46.

(10)- یوسف (12): 30.

(11)- نجم (53): 11.

(12)- بقره (2): 31.

(13)- اسراء (17): 70.

(14)- بقره (2): 10



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:38 صبح )
»» نجات از نقمت و عذاب در روایات‏

 

براى نجات از نقمت و عذاب، به ایمان و عمل صالح و مکارم اخلاق یعنى عفو و حلم و کرم و گذشت و مهربانى و چشم پوشى و جود و سخا و خشوع و خضوع و رأفت آراسته شوید که خداوند مهربان به این امور دستور داده و بندگانش را ترغیب فرموده و آراسته به این حقایق را محبوب خود دانسته و تارک این واقعیت‏ها را از دیده محبّت انداخته است.

 

مصونیت از نقمت در کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله‏

رسول خدا صلى الله علیه و آله براى دورى از نقمت در حدیث بسیار جالبى مى‏فرماید:

لا تَجْلِسُوا إلّا عِنْدَ کُلِّ عالِمٍ یَدْعُوکُمْ مِنْ خَمْسٍ إلى‏ خَمْسٍ: مِنَ الشَّک إلَى الْیَقینِ، و مِنَ الرِّیاء إلَى الإخْلاصِ، وَمِنَ الرَّغْبَةِ إلَى الرَّهْبَةِ، وَمِنَ الْکِبْرِ إلَى‏التَّواضُعِ، وَمِنَ الْغَشِّ إلَى النَّصیحَةِ. «1»

منشینید جز در پیشگاه انسان بینا و آگاهى که شما را از پنج چیز به پنج چیز دعوت کند: از شک به یقین، از ریا به اخلاص، از امید غلط به ترس حقیقى، از کبر به تواضع و از فریب و خیانت و خدعه به صافى و پاکى و سلامت.

و نیز فرمود:

ما مِنْ عَبْدٍ مُؤمِنٍ تَخْرُجُ مِنْ عَیْنِهِ دُمُوعٌ، وَلَوْ مِثْلُ رُؤُوسِ الذُّبابِ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ إلّا حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّار؛ و ما مِنْ قَطْرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ تَعالى‏ مِنْ قَطْرَةِ دَمْعٍ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ! وَقَطْرَةِ دَمٍ فى سَبیلِ اللّهِ. «2»

مؤمنى نیست که به اندازه سر مگس از خشیت حق اشک از دیده‏اش بریزد مگر این که خداوند وجودش را به آتش حرام کند. قطره‏اى در پیشگاه حضرت حق محبوب‏تر از اشک از خشیت، و قطره خون در راه خدا نیست.

و نیز فرمود:

لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلّا رَحیمٌ. فَقیلَ: کُلُّنا نَرْحَمُ یا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ: لَیْسَ رَحْمَةُ أحَدِکُمْ فى خُوَیْصَةِ أهْلِهِ حَتّى‏ یَرْحَمَ النّاسَ عامَّةً. «3»

جز رحیم وارد بهشت نمى‏شود. عرضه شد: همه ما اهل رحمت هستیم. فرمود:

رحمت فقط در اهل خود نیست، بلکه دخول بهشت با رحمت به تمام مردم میسّر است.

 

مصونیّت از نقمت در کلام امام صادق علیه السلام‏

إذا أحَبَّ اللّهُ تَعالى‏ عَبْداً ألْهَمَهُ الطّاعَةَ، وَألْزَمَهُ الْقَناعَةَ، وَفَقَّهَهُ فِى الدِّینِ، وَقَوّاهُ بِالْیَقینِ، فَاکْتَفى‏ بِالْکَفافِ، وَاکْتَسى‏ بِالْعَفافِ. «4»

چون محبّت و عشق حق متوجه عبد شود، او را ملهَم به طاعت وملزم به قناعت و دین شناس مى‏کند و با یقین به حقایق، بر قدرت معنوى و روحى او بیفزاید، پس کارش به جایى رسد که به کفاف از روزى حق اکتفا کند و به لباس عفاف خود را بپوشاند.

حسن بن یقطین از پدرش از جدّش حکایت مى‏کند که:

مردى از کاتبانِ یحیى بن خالد والى اهواز شد، مانده‏اى از مالیات بر عهده من بود که اگر مى‏گرفت تهیدست و فقیر مى‏شدم و چیزى در بساطم نمى‏ماند. به من گفتند: او اهل گذشت نیست، به انتظار باش که مانده مالیات را بر تو ادّعا کند. از این که با او ملاقات کنم مى‏ترسیدم، به حضرت ربّ العزّه پناه بردم، به وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام راهنمایى شدم، مشکلم را به حضرت عرضه داشتم، آن منبع کرامت بر کاغذى کوچک نوشت:

بِسمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ: إنَّ لِلّهِ فى ظِلِّ عَرْشِهِ ظِلًّا لا یَسْکُنُهُ إلّا مَنْ نَفَّسَ عَنْ أخیهِ کُرْبَةً، أوْ أعانَهُ بِنَفْسِهِ، أوْ صَنَعَ إلَیْهِ مَعْرُوفاً وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، وَهذا أخُوک، وَالسَّلامُ. «5»

به نام خداوند بخشنده مهربان: براى خداوند در سایه عرشش سایه‏اى است که در آنجا مسکن نمى‏گیرد مگر کسى که رنجى را از برادرش بردارد، یا وى‏را در امر زندگى کمک دهد، یا کار نیکى در حقّش انجام بدهد گر چه به اندازه نصف خرما باشد، و آورنده نامه برادر توست.

 

مصونیّت از نقمت در کلام امام على علیه السلام‏

امیرالمؤمنین علیه السلام براى مصونیت از نقمت مى‏فرماید:

نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَک، وَجافِ عَنِ اللَّیْلِ جَنْبَک، وَاتَّقِ اللّهَ رَبَّک. «6»

با اندیشه در واقعیت‏ها و حقایق دلت را بیدارى و بینایى ده. به هنگام شب براى راز و نیاز با حق، پهلو از بستر بردار، و تقوا و پرهیز از هر حرامى را رعایت کن.

قَالَ أمیرُالمؤمنینَ علیه السلام: إنَّ التَّفَکُّرَ یَدْعُو إلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ. «7»

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: همانا اندیشه و تفکر در امور، کشاننده انسان به خوبى و عمل به آن است.

 

توضیح حدیث تفکّر در کلام مجلسى‏

مغز متفکّر علم حدیث حضرت علامه مجلسى- رضوان اللّه علیه- در شرح این روایت مى‏فرماید:

تفکّر وارد در این حدیث شامل همه اقسام اندیشه‏هاى درست است، چون تفکّر در بزرگى و عظمت حق که دعوت مى‏کند به ترس از مقام او و اطاعت از دستورهایش؛ و تفکّر در فناى دنیا و لذّت‏هاى زودگذر آن که دعوت مى‏کند به ترک آن؛ و تفکّر در سرانجام نیکوکاران که دعوت مى‏کند به پیروى از آنان؛ و تفکّر درعاقبت مجرمان که دعوت مى‏کند به دورى از اعمال و اخلاق ایشان؛ و تفکّر در اسرار عبادات و اهداف آن که دعوت مى‏کند به دورى از اعمال و اخلاق ایشان؛ و تفکّر در اسرار عبادات و اهداف آن که دعوت مى‏کند به تکمیل طاعات و کوشش براى رفع نقایص آنها و تفکّر در درجات ملکوتى آخرت که دعوت مى‏کند براى تحصیل آن درجات و کمالات و ....

آرى، هر اندیشه صحیحى انسان را به مقصد و منظور مثبتى رهنمون مى‏شود، چه بسا که تفکّر و اندیشه در وجود خویش در این که کیستم، از کجایم، از که هستم، تا کى هستم، و به کجا مى‏روم، درِ تمام حقایق را به روى انسان بگشاید.

 

مکارم اخلاق در کلام امام صادق علیه السلام‏

امام صادق علیه السلام درباره مکارم اخلاق مى‏فرماید:

إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَکارمِ الأخْلاقِ، فَامْتَحِنُوا أنْفُسَکُمْ، فإِنْ کانَتْ فیکُمْ فَاحْمَدُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أنَّ ذلِک خَیْرٌ، وَإنْ لا تَکُنْ فیکُمْ فَاسْألُوا اللّهَ وَارْغَبُوا إلَیْهِ فیها. قالَ: فَذَکَرَها عَشَرَةً: الْیَقینُ وَالقَناعَةُ والصَّبْرُ وَالشُّکْرُ وَالْحِلْمُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ والسَّخاءُ وَالغَیْرَةُ وَالشَّجاعَةُ وَالْمُرُوَّةُ. قال: وَرَوى‏ بَعْضُهُمْ بَعْدَ هذِهِ الْخِصالِ الْعَشَرَةِ وَ زادَ فیهَا الصِّدْقَ وَأداءَ الأمانَةِ. «8»

خداوند عز و جل رسولانش را به مکارم اخلاق مخصوص نموده، پس خود را بیازمایید، اگر مکارم اخلاق در شما وجود دارد خدا را به این نعمت سپاس گویید و بدانید که این خیر است، و اگر در شما نباشد آن را از خدا خواهش کنید و به پیشگاه خدا براى به دست آوردن آنها ابتهال و زارى نمایید. راوى گوید امام صادق علیه السلام آنها را به ده شماره فرمودند:

یقین، قناعت، صبر، شکر، حلم، خوش خلقى، سخاوت، غیرت، شجاعت، مروّت. گوید: برخى این ده خصلت را روایت کرده و به آنها صدق و اداى امانت را نیز افزوده است.

امام صادق علیه السلام فرمود:

ثَلاثٌ مَنْ أتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ: الإنْفاقُ مِنْ إقْتارٍ، والْبِشْرُ لِجَمیعِ الْعالَمِ، والإنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ. «91»

سه چیز است که هر کس با یکى از آنها به دیدار خدا رود بهشت را بر او واجب کند. در حال تنگدستى انفاق کند، با تمام مردم جهان خوشرویى نماید، و به دیگران نسبت به خود انصاف دهد (حق را بگوید اگر چه به زیان خودش باشد).

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- أعلام الدین: 272؛ بحار الأنوار: 71/ 188، باب 13، حدیث 18؛ مستدرک الوسائل: 8/ 327، باب 10، حدیث 9570.

(2)- أعلام الدین: 274.

(3)- أعلام الدین: 274؛ فیض القدیر: 1/ 695.

(4)- أعلام الدین: 278؛ مستدرک الوسائل: 13/ 36، باب 11، حدیث 14671.

(5)- أعلام الدین: 289؛ عدة الداعى: 193.

(6)- الکافى: 2/ 54، حدیث 1؛ مستدرک الوسائل: 11/ 183، باب 5، حدیث 12688؛ مجموعة ورام: 2/ 183.

(7)- الکافى: 2/ 55، حدیث 5؛ مستدرک الوسائل: 11/ 186، باب 5، حدیث 12698.

(8)- الکافى: 2/ 56، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 371، باب 59، حدیث 18.

(9)- الکافى: 2/ 103، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 12/ 161، باب 107، حدیث 15952



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:37 صبح )
<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 63
>> بازدید دیروز: 78
>> مجموع بازدیدها: 1324769
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب