سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امام زمان علیه السلام فریادرس انسان‏ها

تا به اکنون دین‏دارها و بى‏دین‏ها هر دو به قانون عمل نکردند و جهان را پر از ظلم نمودند، ولى خدا وعده فرموده، با این که جهان پر از ظلم مى‏شود، من عالى‏ترین ذخیره انبیا و اولیا را، از پس پرده غیبت درآورده و از شرّ ستمگران نگاه مى‏دارم، و عاقبت، به بشر خسته، ستمدیده و بیچاره ضعیف شده رحم مى‏کنم؛. به بشرى که خودش را از قانون عدالت جدا کرد، رحم مى‏کنم: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ. «1» عاقبت هر چند این دو طایفه دست به دست یکدیگر دادند، و جهان را پر از ظلم و جور کردند، ولى چون خدا ظلم را نمى‏پسندد و جهان هم به تبع او ظلم را نمى‏پسندد و جهان، جهان عدل است، حکومت جهانى با قانونى جهانى، همگانى و الهى تحت سرپرستى امام عصرعلیه السلام فرزند امام حسن عسگرى علیه السلام فرزند فاطمه زهرا علیها السلام برپا مى‏شود؛ کره زمین داراى یک حکومت مى‏شود و قانون آن هم قانون الهى مى‏گردد.

در توصیف امنیّت موجود در زمان امام عصر علیه السلام، حضرت باقر علیه السلام مى‏فرماید: اگر از بغداد زیباترین زن دنیا، شترى را به طلا و نقره بار کند، و با چنین بارى تک و تنها از میان بیابان‏هاى عراق تا مملکت سوریه حرکت کند و برگردد، یک چشم بد به او نگاه نمى‏کند و دستى هم به او دراز نمى‏شود. «2»

ولى الان بى‏دین‏ها و دینداران هر دو دارند ظلم مى‏کنند و جهان را پر از ظلم مى‏نمایند؛ ولى چون جهان، جهان عدل است، عدل عاقبت بر ظلم غالب مى‏شود:

هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیدا. «3»

زمان خود پیغمبر صلى الله علیه و آله که لِیُظْهِرَهُ نشد، الان هم که نشده، پس تحقّق این وعده در آینده خواهد بود؛ چنان‏که در آیه‏ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ‏ «4»، «یرث»، فعل مضارع است؛ یعنى در آینده این وراثت محقّق مى‏شود. خداوند در آیه بیست و یکم سوره مجادله از خود خبر مى‏دهد که: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلى‏ «5»: من بر خودم واجب کردم که عاقبت من و رسولانم در جهان پیروز باشیم.

 

پی نوشت ها:

(1) 28. انبیاء: 105. کلینى در جلد اول کافى صفحه 338 چنین روایت کرده:

عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَک أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَوَجَدْتُهُ مُتَفَکِّراً یَنْکُتُ فِى الْأَرْضِ. فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! مَا لِى أَرَاکَ مُتَفَکِّراً تَنْکُتُ فِى الْأَرْضِ أَ رَغْبَهً مِنْکَ فِیهَا؟ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِیهَا وَ لَا فِى الدُّنْیَا یَوْماً قَطُّ وَ لَکِنِّى فَکَّرْتُ فِى مَوْلُودٍ یَکُونُ مِنْ ظَهْرِى الْحَادِىَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِى هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذِى یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ....

(2) 29. برداشتى از روایتى طولانى است که البرهان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 686- 689 آن را از عبد الأعلى حلبى، و او از امام باقر علیه السلام ذیل آیه شریفه: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّه»، نقل کرده است. متن آن بخشى از روایت که مورد استناد قرار گرفته چنین است: «... یقاتلون- و الله- حتى یوحد الله، و لا یشرک به شیئا، و حتى تخرج العجوز الضعیفه من المشرق ترید المغرب و لا ینهاها أحد، و یخرج الله من الأرض بذرها، و ینزل من السماء قطرها، و یخرج الناس خراجهم على رقابهم إلى المهدى علیه السلام و یوسع الله على شیعتنا، و لولا ما یدرکهم من السعاده لبغوا.»

(3) 30. فتح: 28: اوست که پیامبرش را به هدایت و دین حق فرستاد تا آن دین را بر همه ادیان پیروز گرداند و خدا شهادت را کافى است.

(4) 31. انبیاء: 105.

(5) 32. مجادله: 21.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:16 صبح )
»» انتظار فرج، برترین اعمال (3)

پى‏نوشت‏:

 

-----------------------

 

1. متقى هندى، کنزالعمال، ج 14، ص 495:

خرج من عندى خلیلى جبریل آنفا فقال: یا محمد! والذى بعثک بالحق إن لله عبدا من عباده عبد الله تعالى خمسمائه سنه على رأس جبل فى البحر عرضه و طوله ثلاثون ذراعا فى ثلاثین ذراعا و البحر المحیط به بأربعه آلاف فرسخ من کل ناحیه، و أخرج الله له عینا عذبه بعرض الاصبع تبیض بماء عذب فتستنقع فى أسفل الجبل، و شجره رمان تخرج فى کل لیله رمانه فتغذیه یومه، فإذا أمسى نزل فأصاب من الوضوء وأخذ تلک الرمانه فأکلها ثم قام لصلاته فسأل ربه عند وقت الاجل أن یقبضه ساجدا و أن لا یجعل للارض ولا لشئ یفسده سبیلا حتى یبعثه و هو ساجد، ففعل، فنحن نمر علیه إذا هبطنا و إذا عرجنا، فنجد له فى العلم أنه یبعث یوم القیامه فیوقف بین یدى الله تعالى فیقول له الرب تبارک وتعالى: أدخلوا عبدى الجنه برحمتى، فیقول: یا رب! بل بعملى، فیقول الله: حاسبوا عبدى بنعمتى علیه و بعمله، فتوجد نعمه البصر قد أحاطت بعباده خمسمائه سنه و بقیت نعمه الجسد فضلا علیه، فیقول: ادخلوا عبدى النار، فیجر إلى النار فینادى: رب! برحمتک أدخلنى الجنه، فیقول: ردوه، فیوقف بین یدیه فیقول: یا عبدى! من خلقک و لم تکن شیئا؟ فیقول: أنت یا رب! فیقول: من قواک‏

لعباده خمسمائه سنه؟ فیقول: أنت یا رب! فیقول: من أنزلک فى جبل وسط اللجه و أخرج لک الماء العذب من الماء المالح وأخرج لک کل لیله رمانه و إنما تخرج فى السنه مره؟ و سألتنى أن أقبضک ساجدا ففعلت ذلک بک؟ فیقول: أنت یا رب! فقال الله: فذلک برحمتى، و برحمتى أدخلک الجنه، قال جبریل: إنما الاشیاء برحمه الله یا محمد!

در ادعى فروانى از خداوند در خواست شده که با فضلش با انسان برخورد کند، نه با عدلش، از جمله:

بحارالأنوار، ج 95، ص 223: وَ أَنَّکَ الْحَکِیمُ الْعَدْلُ الَّذِى لَا یَجُورُ وَ عَدْلُکَ مُهْلِکِى وَ مِنْ کُلِّ عَدْلِکَ مَهْرَبِى فَإِنْ تُعَذِّبْنِى فَبِذُنُوبِى یَا مَوْلَاىَ بَعْدَ حُجَّتِکَ عَلَىَّ وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّى فَبِحِلْمِکَ وَ جُودِکَ وَ کَرَمِکَ.

الصحیفه السجادیه، ص 62: فَإِنَّهُ لَا طَاقَهَ لَنَا بِعَدْلِکَ، وَ لَا نَجَاهَ لِأَحَدٍ مِنَّا دُونَ عَفْوِکَ‏

2. زمر: 259.

3. جمعه: 1: آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمین است، خدا را [به پاک بودن از هر عیب و نقصى‏] مى‏ستایند، خدایى که فرمانرواى هستى و بى‏نهایت پاکیزه و تواناى شکست‏ناپذیر و حکیم است.

4. عصر: 1.

5. همان.

6. نحل: 3: از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالى که مؤمن است، مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزه‏اى زنده مى‏داریم و پاداششان را بر پایه بهترین عملى که همواره انجام مى‏داده‏اند، مى‏دهیم.

7. توبه: 111: یقیناً خدا از مؤمنان جان‏ها و اموالشان را به بهاى آن که بهشت براى آنان باشد ...

8. حجرات: 15.

9. شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 325- 323:

أن میثم التمار کان عبدا لامرأه من بنى أسد، فاشتراه أمیر المؤمنین علیه السلام منها وأعتقه وقال له:" ما اسمک؟" قال: سالم، قال:" أخبرنى رسول الله صلى الله علیه وآله أن اسمک الذى سماک به أبواک فى العجم میثم" قال: صدق الله ورسوله وصدقت یا أمیر المؤمنین، والله إنه لاسمى، قال:" فارجع إلى اسمک الذى سماک به رسول الله صلى الله علیه وآله و دع سالما" فرجع إلى میثم واکتنى بأبى سالم. فقال له على علیه السلام ذات یوم:" إنک تؤخذ بعدى فتصلب وتطعن بحربه، فإذا کان الیوم الثالث ابتدر منخراک وفمک دما فیخضب لحیتک، فانتظر ذلک الخضاب، وتصلب على باب دار عمرو ابن حریث عاشر عشره أنت أقصرهم خشبه وأقربهم من المطهره، وامض حتى أریک النخله التى تصلب على جذعها" فأراه إیاها. وکان مقتل میثم رحمه الله علیه قبل قدوم الحسین بن على علیه السلام العراق بعشره أیام، فلما کان یوم الثالث من صلبه، طعن میثم بالحربه فکبر ثم انبعث فى آخر النهار فمه و أنفه دما.

10. سعدى، مواعظ، غزل شماره ده.

11. وحدت کرمانشاهى: و هو طهماسب قلى خان بن رستم خان، من رؤساء إیل کلهر بکرمانشاه. کان عارفا متصوفا و توفى 1310. طبع دیوانه الشهشهانى مره بطهران فى 37 ص فى 1350. و أخرى فى 1365 فى 39 ص. ترجمه عبرت فى نامه فرهنگیان و قد یعرف بوحدت على شاه. و لعله ناظم مثنوى أنوار قدسیه الموجود عند (الملک).

الذریعه إلى تصانیف الشیعه، ج 9، ص 1263 ذیل: دیوان وحدت کلهر

12. حجرات: 15: و ... جهاد کرده‏اند

13. حاقه: 30: [فرمان آید] او را بگیرید و در غل و زنجیرش کشید.

14. حجرات: 15: همان: مؤمنان فقط کسانى‏اند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده‏اند، آن گاه [در حقّانیّت آنچه به آن ایمان آورده‏اند] شک ننموده‏

15. همان: و با اموال و جان‏هایشان در راه خدا جهاد کرده‏اند، اینان [در گفتار و کردار] اهل صدق و راستى‏اند.

16. همان: مؤمنان فقط کسانى‏اند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده‏اند، آن گاه [در حقّانیّت آنچه به آن ایمان آورده‏اند] شک ننموده و با اموال و جان‏هایشان در راه خدا جهاد کرده‏اند، اینان [در گفتار و کردار] اهل صدق و راستى‏اند.

17. بحارالأنوار، ج 50، ص 318: فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللَّهُ علیهٍ وَ آلِهِ قَالَ أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ الْفَرَجِ وَ لَا تَزَالُ شِیعَتُنَا فِى حُزْنٍ حَتَّى یَظْهَرَ وَلَدِىَ الَّذِى بَشَّرَ بِهِ النَّبِىُّ ص یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ...

صدوق، من‏لایحضره‏الفقیه، ج 4، ص 382:

فَقَالَ لَهُ زَیْدُ بْنُ صُوحَانَ الْعَبْدِىُّ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَىُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ.

18. سعدى، مواعظ، غزلیات.

19. مولانا در فیه ما فیه دارد:

یوسف مصرى را دوستى از سفر رسید. گفت از براى من چه ارمغان آوردى؟ گفت: چیست که تو را نیست و بدان محتاجى؟ الا جهت آنکه از تو خوبتر هیچ نیست، آینه آورده‏ام تا هر لحظه روى خود را در وى مطالعه کنى. چیست که حق‏تعالى را نیست و او را بدان احتیاج است؟ پیش حق تعالى دل روشنى مى‏باید بردن تا در وى خود را ببیند: ان الله لاینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و انما ینظر الى قلوبکم.

در دیوان شمس غزل شمار 97 بامطلع: خیزید عاشقان سوى آسمان رویم:

جان آینه کنیم به سوداى یوسفى‏

پیش جمال یوسف با ارمغان رویم‏

در ترجیع‏بند شماره همین دیوان 4 با مطلع: اى دریغ که شب آمد همه گشتیم جدا، مولانا چنین سروده:

هرکى دل دارد آینه کند آن دل را

آینه هدیه بدان یوسف کنعان آرید

صایب تبریزى در دیوان خود در غزل شماره 510 با مطلع ترا کسى که به گلگشت بوستان آورد، چنین دارد:

نمى‏کشد ز ره‏آورد خویشتن خجلت‏

به یوسف آینه آن کس که ارمغان آرد

منصور حلاج در دیوان منسبوب به خود در غزل شماره 69 با مطلع: دوستان جان مرا جانب جانان آرید، چنین سروده:

زنگ اغیار زدودیم ز آین دل‏

آینه تحفه بر یوسف کنعان آرید

20. در مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 6، ص 91، چنین آورده است:

عن سعد بن هشام بن عامر قال أتیت عائشه فقلت یا أم المؤمنین أخبرینى بخلق رسول الله صلى الله علیه وسلم قالت کان خلقه القرآن اما تقرأ القرآن قول الله عزوجل وانک لعلى خلق عظیم.

در قاموس شتائم، حسن بن على السقاف، ص 4 هم این روایت را چنین نقل کرده است:

قال سعد بن هشام: دخلت على عائشه رضى الله عنها وعن أبیها فسألتها عن أخلاق رسول الله صلى الله علیه وسلم فقالت: أما تقرأ القرآن؟ قلت: بلى، قالت: کان خلق رسول الله صلى الله علیه وسلم القرآن.

21. شیخ محمد مهدى حایرى شجر طوبى، ج 2، ص 291. متن نام آن حضرت براى شیخ مفید را سید على بروجردى در طرائف المقال، ج 2، ص 480 چنین آورده است:

فى کتاب مجالس المؤمنین: وهذه الابیات منسوبه لحضره صاحب الامر علیه السلام وجدت مکتوبه على قبره: لا صوت الناعى بفقدک انه* یوم على آل الرسول عظیم ان کنت قد غیبت فى جدث الثرى* فالعلم والتوحید فیک مقیم والقائم المهدى یفرح کلما* تلیت علیک من الدروس علوم وهذا غیر بعید.

22. پیکارصفین (ترجم پرویز اتابکى)، ص 375:

على بدان روز سرود:

دعوت فلبّانى من القوم عصبه فوارس من همدان غیر لئام ...

من این قوم را فرا خواندم و گروهى زبده، از شهسواران همدان که دور از فرومایگى هستند، دعوتم را لبیک گفتند، شهسوارانى همدانى، از بنى شاکر و بنى شبام (بنو شاکر و بنو شبام، دو تیره از قبیله همدان بودند) که به گاه پیکار گوشه‏گیر و تن‏آسان نیستند. چون آتش جنگ بین اقوام بر افروزد با هر آن نیزه خدنگ «ردینى» و تیغ آبداده برّان به پیکار آیند. بنى همدان را اخلاقى والا و دینى است که بدان آراسته‏اند، و چون به نبرد آیند تند و با مهابت و دشمن شکارند. (و) گفت:

و جدّ و صدق فى الحروب و نجده و قول اذا قالوا بغیر أثام ...

و به جنگ‏ها، مرد سخت کوشى و راستى و کمک‏رسانى هستند و چون قولى دهند بر آن بى تردید بپایند. هر گاه به خانه آنان در آیى و مهمان ایشان شوى، هماره در نعمت به سر برى و از حسن خدمت و خوراک بهره‏مند باشى، خدا بهشت را به بنى همدان به پاداش دهد؛ زیرا این قبیله به روزهاى سختى، خوان گسترده غریبان و آوارگانند. اگر من بر در بهشت به دربانى گماشته باشم، به بنى همدان گویم: به سلامت و آسایش به فردوس در آیید.

23. غفارى مصحّح کتاب أبو مخنف الازدى، مقتل الحسینعلیه السلام، در ص 153- 154 مى‏گوید:

بنو شاکر بطن من همدان. ... و کانت بنو شاکر من المخلصین بولاء أمیر المؤمنین علیه السلام، وفیهم یقول علیه السلام یوم صفین: لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته، وکانوا من شجعان العرب وحماتهم، وکانوا یلقبون فتیان الصباح.

24. حمد: 6.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:15 صبح )
»» انتظار فرج، برترین اعمال (2)

بسم الله الرحمن الرحیم‏ 

الحمد لله رب العالمین و الصلا و السلام على محمّد و اهل‏بیته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین‏

جبرئیل علیه السلام گفت: یا رسول الله! من حال این آقا را در صحنه‏هاى مهیج دادگاه‏هاى قیامت مشاهده کردم. نوبت رسیدگى به اعمال رسید. قیامت هست و علم خدا هم نامحدود. دادگاه عالى الهى، پاک‏ترین دادگاه‏هاى جهان خلقت است؛ رشوه نمى‏گیرد. اعمال مى‏آیند و به نفع و یا به ضرر افراد شهادت مى‏دهند. عابد پانصد ساله را وارد این دادگاه مى‏کنند. نهى از منکر، انسانیت، فضیلت و آگاهى عابد، به نفع او عرض مى‏کنند: خدایا! خیلى پاک هستى، به مقتضاى رحمتت این بنده را وارد بهشت نما. خطاب به آن عابد مى‏رسد که: «أَدْخِلُوا عَبْدِى الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِى‏»: رحمت من اقتضا مى‏کند که تو را به بهشت ببرم. هر چند سخن از ارزش عمل در بهشت است، ولى نسبت به این بنده سنجش اعمال لازم نیست، و او را به رحمت من وارد بهشت کنید. امّا این عابد سرش را بالا مى‏کند و مى‏گوید: نه، خدایا! من بهشت رحمتت را نمى‏خواهم، و «ادخلنى جنتک بعبادتک»: مرا به خاطر عبادتم در بهشتت داخل نما؛ چون من براى تو زحمت کشیدم و پانصد سال تو را عبادت کردم، و حالا مى‏خواهى این زحمات و عبادات من را به حساب نیاورى. من چون عبادتت کردم، حقم این است که به بهشتت بروم. خطاب رسید: قضات دادگاه! او را از بهشت برگردانید. قضات هم او را از بهشت بر مى‏گردانند. در دادگاه خطاب مى‏رسد که همه نعمت‏هایى که به او دادم، لحاظ کنید، و همه عبادت‏هایى را هم که او براى من کرده، حساب کنید. قضات هم اولین نعمت داده شده به او را مقایسه مى‏کنند، مى‏بینند اولین نعمت داده شده به او، نعمت چشم است؛ همان چشمى که براى دیدن اشیا است. آن‏ها تمام دیده‏ها، قوت‏ها، اعصاب، کر چشم، برنامه‏ها، روابط، کارها، نعمت‏ها، روشنایى و بینایى‏هاى دیده و چشم را حساب مى‏کنند و در پرونده مى‏آورند؛ چون مى‏خواهند نعمت‏هاى خدا را در برابر عبادات او حساب کنند. وقتى نعمت چشم را حساب مى‏کنند و انداز عظمت نعمت چشم معلوم مى‏شود، در دادگاه عدل الهى مى‏بینند مقدار عبادت پانصد ساله او در مقایسه با نعمت چشم به تنهایى کم مى‏آورد و این نعمت نسبت به عبادت کذایى برترى دارد. حالا دیگر نعمت‏ها، مثل: آفتاب، ماه، آب، سلامتى، گوش، زبان، بینى، مغز، دست، زیبایى، پوست، عمر، هوا و نباتات بماند، و فعلًا پانصد سال عبادت این فرد، در برابر یک نعمت چشم کم آورده است. عرض مى‏کنند: خدایا! چشم را به تنهایى حساب کردیم و این نعمت نسبت به عبادت این فرد برنده شد. خطاب مى‏رسد: پس او را به جهنم ببرید؛ چون بدهکار است و چیزى ندارد که با آن بدهى‏اش را تسویه کند، و این گونه، عبادات پانصد سال این فرد مؤمن در برابر یک نعمت چشم بر باد رفت، حالا او چه منتى بر خدا دارد که به پرودگار عالم بگوید: خدایا! به من خیلى نگاه کن و عنایت بیش‏ترى به من بنما؛ چون من در یک دوره بدى به تو مؤمن شدم. به راستى با ایمان به خداوندى که این نعمت‏هاى بى‏شمار را به او داده، او چه منتى بر خدا خواهد داشت؟ او باید نسبت به چنین خدایى مؤمن باشد و این ایمان، منت گذاشتن ندارد. عابد را به طرف جهنم مى‏برند و او شروع به گریه کردن مى‏کند. خطاب مى‏رسد: بنده من! چرا گریه مى‏کنى؟ عرض مى‏کند خدایا! من یک عبادت دیگر داشتم که این قضات آن را حساب نکردند. خطاب مى‏رسد آن عبادت چیست؟ مى‏گوید: خدایا! امید به فضل تو، و آن‏ها آن را حساب نکردند. من گمان نمى‏کردم تو اى خداى مهربان! مرا به جهنم ببرى. من بد کردم و سخن بدى گفتم. مرا به بهشت برگردانید. خطاب مى‏رسد: «ادْخُلْ جَنَّتِى بِرَحْمَتِى‏»: پس به واسطه رحمت من، به بهشت داخل شو. «1»

 

 

ادام بحث دربار سومین جنبه‏اى که باید عمل در قبولى بدرقه کند

أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ‏ «2»، طبق این آیه گفته شد، سومین جنبه‏اى که باید در روز قیامت عمل را در قبولى در پیشگاه خداوند بدرقه کند، خلوص عمل است. هر گاه فرد هم اعمال خالصش را با خودبینى مخلوط کرد و گفت: من بودم که براى تو عبادت کردم، همین سخن ارزش هم عبادت‏هاى او را از بین مى‏رود. حالا من مى‏پرسم، آیا همین که فردى تنها بگوید من به خدا عقیده دارم، و عملى در پى آن نباشد، و یا اگر عملى هست، در آن خلوص وجود نداشته باشد، چنین عقیده داشتنى به خدا درست است؟ و آیا در قرآن مجید و در افکار انبیا، ائمه علیهم السلام و عقلاى عالم، این رابط خالى دل و قلب براى داشتن اعتقاد کافى هست یا نه؟ جنایتکاران هر گناه، معصیت و جنایتى مى‏کنند، وقتى که آنان را امر به معروف مى‏کنند، مى‏گویند: برو قلبت را خوب کن. به راستى، خوبى قلب به چیست؟ اصلًا آیا او فقط این رابطه را قبول دارد؟ قبول داشتن این رابطه به تنهایى، عین این است که من دربار خودم بگویم آدم عاقل بیدارى هستم که عقیده دارد آب تشنگى را رفع مى‏نماید، اما آیا صاحب این عقیده وقتى تشنه شد، این عقید تنها، تشنگى او را بر مى‏دارد؟

هرگز نمى‏تواند چنین کند. براى همین این که فردى بگوید من آدم عاقل و بیدارى هستم که عقیده دارم عالم خدا دارد و تمام ایمان همین است، مثل این است که بگوید عقیده داشتن به این که آب تشنگى را رفع مى‏کند، تشنگى را رفع مى‏نماید.

 

تشبى انسان‏هاى بى‏ایمان به حیوانات‏

اگر ایمان باشد، پس آیا انسان مى‏تواند بگوید من خدا را قبول دارم و بقیه کارهایى را که خداوند دستور انجام آن را داده، انجام نمى‏دهم. خدا درآى اول سور جمعه، به این اندیشه غلط جواب داده:

یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ. «3»

قورباغه، در شب و در آب مرا تسبیح مى‏کند؛ الاغ وقتى صدا مى‏کند، در ضمن فریادش، مرا تسبیح مى‏کند. این آیه قرآن است. آدمى هم که عقید خالى به خدا دارد، مثل قورباغه و الاغ مى‏ماند و آن‏ها از این جهت با هم فرقى نمى‏کنند؛ چون آن‏ها هم عقیده به خدا دارند، در حالى که نه نماز مى‏خوانند، نه روزه مى‏گیرند و نه از کارهاى حرام دست بر مى‏دارند. آن‏ها بدون اجازه در زمین مردم مى‏روند و گندم و جوى آن‏ها را مى‏خورند، و اصلًا حساب نمى‏کنند که این اموال صاحب دارد و او به این خوردن‏ها راضى نیست. نصف شب اسب، قاطر، الاغ، شتر و قورباغه در زمین‏هاى مردم مى‏روند و علف‏ها را مى‏خورند و خدا را هم قبول دارند. آدمى هم که به تنهایى خدا را قبول دارد، از این نظر با قورباغه و الاغ فرقى نمى‏کند.

إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا «4»، ایمان؛ یعنى عقیده قلبى، و این کلاس، اول انسانیت است و بدرقه‏کنند آن أبدى مى‏باشد. وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏ «5»، در کنار عقیده به خدا، باید عمل صالح باشد؛ یعنى علاوه بر این که باید در عمل، ایمان داشته باشید، باید امر و نهى الهى هم بر این عمل حکومت کند، و أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ‏، این که باید این عمل را براى خداوند خالص و مخلص انجام بدهد.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ «6»، آیه‏ مى‏گوید: مَنْ عَمِلَ صالِحاً، و نمى‏گوید: «نه من عمل اعتقاداً»، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏، مرد یا زن فرقى نمى‏کند، وَ هُوَ مُؤْمِنَ‏، ولى دین داشته باشد، فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ‏ «7»، آیه از جانب خداوند متعال مى‏گوید، ما از بشر عقید خالى را نمى‏توانیم بخریم، بلکه ما عقیده‏اى را مى‏خواهیم که به دنبال آن عقیده، هر وقت به او گفتیم: جنگ است و جانت را مى‏خواهم، او جانش را بدهد، و هر وقت به او گفتیم، پولت را در راه خودمان مى‏خواهیم، او هیچ دریغى از پولش نکند، من خداوند، چنین آدمى را در بازار قیامت خریدارى مى‏کنم.

 

مؤمن واقعى‏

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا «8»، این آیه از آیات عجیب قرآن است؛ چون با کلمه و حرف «انما» شروع شده است. إِنَّمَا؛ یعنى راه فقط منحصر به همین یکى است، و دیگر، دومى ندارد که پیغمبر صلى الله علیه وآله آن دومى را نشان بدهد و عقل هم سومى را نشان بدهد. إِنَّمَا؛ یعنى یک راه فقط است، و اگر غیر از این راه، به هر راه دیگرى بروى، باطل است و تو را به هدف نمى‏رساند. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ‏، مؤمن واقعى کسى است که از اول، از کسانى باشد که‏ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، و از درون با خدا و با پیغمبر صلى الله علیه وآله رابطه داشته باشد، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و اگر او را بخوابانند و گوشت او را با قیچى جدا کنند، شک در پیغمبر صلى الله علیه وآله نکند، و الا الان کسى که در خانه‏اش هم امکانات رفاهى برایش فراهم است و هیچ مشکلى هم ندارد، اگر بگوید: الهى! صد هزار مرتبه شکر، خیلى مهم نیست؛ بلکه شاکر آن مردى است که در بارگا ابن‏زیاد وقتى ابن‏زیاد به او گفت: از عقیده به على دست بردار، جواب داد: دست بر نمى‏دارم. ابن‏زیاد به او گفت: تمام مفصل‏هاى دست و پایت را زنده زنده قطع مى‏کنم. او جواب داد: قطع کن، و مأموران ابن‏زیاد شروع به قطع کردن مفصل‏هاى دست و پاى او کردند. وقتى گوشت را هم برداشتند، ابن‏زیاد باز به او گفت: از على دست بردار. او هم بار دیگر جواب داد: هر کارى مى‏خواهى بکن، خون، جان، عقل و وجود من، یعنى على. «9»

ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، یعنى شک نیاورند. ما از زبان سعدى مى‏خوانیم و شرح حال ما نیست؛ بلکه این حال انبیا و ائمه علیهم السلام است:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست‏

به غنیمت شمر اى دوست! دم عیسى صبح تا دل مرده مگر زنده کنى کاین دم ازوست‏

نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل آنچه در سر سویداى بنى‏آدم ازوست‏

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست‏

زخم خونینم اگر به نشود، به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست‏

پادشاهى و گدایى بر ما یکسانست که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست‏

سعدیا گر بکند سیل فنا خان عمر دل قوى دار که بنیاد بقا محکم ازوست‏ «10»

وحدت کرمانشاهى‏ «11» هم در وصف این حال چنین سروده است:

زاهد تو و رب أرنى این چه تمناست با دیده خودبین نتوان دید خدا را

از درد منالید که مردان ره حق با درد بسازند و نخواهند دوا را

در حضرت جانان سخن از خویش مگویید قدرى نبود در بر خورشید سها را

وحدت که بود زنده خضروار مگر خورد از چشمه حیوان فنا آب بقا را

 

خوب شدن قلب، تنها با انعکاس شعاع نور الهى‏

مؤمن واقعى کسى است که عقیده به حق و به رسولش دارد و اگر قطعه قطعه بشود، شکى در این عقیده به وجود نمى‏آید. وَ جاهَدُوا «12»؛ یعنى آنان باید عقیده را تبدیل به انرژى بکنند. کاربرد این جمله: «برو قلبت را خوب کن»، فقط براى دل‏خوشى دادن جنایتکاران به خود است. خوب شدن قلب، تنها به انعکاس شعاع نور الهى است.

یکى از دانشمندان بزرگ شاگرد خود را در خواب دید و از او پرسید: با تو چه کردند؟ گفت: وضع حالم از این زنجیر گران آتشى که بر گردنم هست و قرآن مجید از آن خبر داده: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ‏ «13»، روشن است و این هم مسیرى است که دارند مرا در آن به طرف جهنم مى‏کشند. مى‏دانى چرا؟ براى این که من سالى یک مرتبه شراب مى‏خوردم. از همان سال اولى که من شراب خوردم، آن شراب داخل خونم شد و خونم هم نجس گردید، و خون نجس با شرابى که مورد رضایت خدا نبود، در قلبم رفت. خدا هم که دیگر درِ این خانه نجس وارد نشد، و براى همین که آن خدا واقعى در قلب من نبود، من را دارند به سمت جهنم مى‏برند، و الا اگر خدا واقعى در دل باشد، خداوند چنین دلى را در آتش خود نمى‏سوزاند.

دلم را بهر عشقت خانه کردم به دست خود دلم دیوانه کردم‏

مگر عشقت خلیل بت‏شکن بود که او را وارد بت‏خانه کردم‏

تو ماندى و خدا در خانه دل دلم چون کعبه محرم خانه کردم‏

ز نور عشق تو چون آتش طور گرفتم یک قبس گیرانه کردم‏

نهال عشقم از نور خدا بود به شاخ آتشینش لانه کردم‏

 

نشانه‏هاى دینداران واقعى‏

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا «14» باید عقیده به خدا را با جانشان و مالشان به انرژى عملى تبدیل کنند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏. «15» حساب کسانى که مى‏گویند: برو قلبت را خوب کن، در جمله آخر آیه، به‏ وسیله خود خدا روشن شده: مردمى که با خداوند و پیغمبر صلى الله علیه وآله پیوند بدون تردید دارند، و تا شب مرگ هم انرژى‏ها را به خدمت آن عقیده در مى‏آورند، و مالشان را هم در راه او مصرف مى‏کنند، یا رسول الله! اگر چنین کسانى به تو گفتند، ما دین داریم، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏. اگر آن‏ها این علامات را نداشتند، دروغ مى‏گویند و دین ندارند.

 

ایمان حقیقى به خدا

در خیابان امیرکبیر تهران، مغازه‏هایى هست که مدیر و سرمایه‏داران آن مغازه‏ها، هندى هستند که شاید تاکنون آن‏ها را بارها مشاهده کرده باشید، این هندى‏ها حتى در تابستان، با چند متر پارچه ضخیم و با یک کلاه ضخیم بر سر و با موهاى بافته شده ریشى که از اولى که مو در صورت در آورده تا شب مرگ هیچ‏گاه کوتاه نمى‏شود، مشغول کاسبى هستند. اگر یک میلیون صد تومانى نقد را در کیف بگذارى و به مغاز این هندى‏ها ببرى و به آن‏ها بگویى این پول را آوردم به تو بدهم تا همین امروز بروى این عمامه را بردارى و این صورتت را هم بتراشى، مى‏گوید: آیین‏گاوپرستى به من اجازه نمى‏دهد که من چنین کارى را انجام دهم. آیا ما به آن اندازه‏اى که او با گاو رابطه دارد، با خدا رابطه داریم؟ او مى‏گوید: من معبودم گاو است و خواسته‏هاى برنام گاوپرستى در افکار علماى ما منعکس است و آن‏ها به ما گفته‏اند: از وقتى که در اجتماع مى‏آیى، باید عمامه به سرت بسته باشد و موهاى بدنت را هم تا شب مرگ کوتاه نکنى؛ یعنى تا آن وقتى که جنازه‏ات را آتش زدیم، و اگر دنیا را به من بدهید، من کارى خلاف آیینم نمى‏کنم؛ چون گاو رضایت ندارد. من مى‏پرسم آیا خدا به این بى‏عفتى‏هاى مسلمان‏ها رضایت مى‏دهد، و آیا این ایمان است؟ بلکه ایمان همان است که در این آیه آمده:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏ «16»

معناى انتظار فرج‏

انتظار فرج؛ یعنى عقیده به خدا، انبیا و ائمه داشتن، و به مرحله عمل در آوردن آن عقیده، تا نتیجه‏ حاصل شود، نه به معناى این که دستت را بلند کنى و بگویى: «عجل على ظهورک یا صاحب الزمان.» ما انتظار داریم حضرت بیاید، و حضرت هم وقتى آمد، از تو انتظار دارد که رفتار، اخلاق و زندگى‏ات مورد رضایتش باشد. کسى که مى‏گوید: من منتظر امام زمان هستم، گره‏هاى زیادى را باید تا رسیدن امام باز بکند، و الا این که انتظار فرج تنها به آرزو و خیال باشد، دروغ است، و «فرج» به آرزو درست نمى‏شود. «فرج»؛ یعنى آماده شدن و گشودن گره. شما اگر به کتاب‏هاى لغت عربى مراجعه کنید، «فرج» در لغت عربى، به معناى گشودن، باز شدن و رفع مانع کردن است. راوى به امام مى‏گوید: چرا امام زمان نمى‏آید؟ آقا مى‏گوید: انبیا علیهم السلام که آمدند، آن‏ها را که کشتید، و ما که آمدیم، ما را هم که مى‏کشید. او هم که بیاید، او را هم مثل ما مى‏کشید. گره زیاد است. گره‏ها باید باز شود. پس انتظار فرج، به معناى آرزوى تنها نیست؛ چون رسو ل خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم مى‏گوید: «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ الْفَرَجِ‏» «17»: عملى در شیعیان ما والاتر، بهتر و ریشه‏دارتر از انتظارِ گشایش کار نیست. فقط مى‏گوید: این عمل عالى است. من حالا باید بروم گره‏هایى را که باز کردن آن‏ها گشایش واقعى در نتیج کار مى‏آورد، باز کنم.

خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم‏

بر حرف معاصى خط عذرى نکشیدیم پهلوى کبایر حسناتى ننوشتیم‏

افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم‏

پیرى و جوانى پى هم چو شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم‏

ما را عجب ار پشت و پناهى بود آن روز کامروز کسى را نه پناهیم و نه پشتیم‏

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم‏

سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم‏ «18» سعدى‏

 

آوردن بهترین هدیه براى یوسف علیه السلام‏

در تمام کشور مصر اعلام کردند، عزیز مصر از دنیا رفته و یوسف علیه السلام به جاى او عزیز کشور شده است. یوسف علیه السلام عده‏اى رفیق بزرگوار داشت. آن‏ها همه با خود حساب کردند که بلند شوند و هدیه‏اى براى یوسف علیه السلام ببرند. هر دوستى آمد، شخصیت یوسف را پیش خودش حساب کرد و مناسب با قیافه و شخصیت حساب شده در ذهنش از او هدیه‏اى تهیه کرد. ولى یوسف علیه السلام هر چه منتظر شد، دید عزیزترین رفیقش هنوز به دیدنش نیامده است. او هر روز صبح در بارگاه نظر مى‏کرد و از پیش خودش سؤال مى‏نمود، چرا او هنوز به دیدن من نیامده؟ همه آمدند و رفتند تا این که روز آخر عزیزترین رفیقش آمد. ولى یوسف علیه السلام دید دست رفیقش خالى است و هدیه‏اى با خود ندارد و از این کار او تعجّب کرد. او که رو به روى یوسف علیه السلام روى تخت نشسته بود، به او گفت: اى عزیز پروردگار! هر چه در این بازارهاى مصر گشتم که مطابق با شخصیت شما بتوانم هدیه‏اى بیاورم، چیزى که در خور لیاقتت باشد، پیدا نکردم. بعد در جیب خود دست برد و آینه‏اى در آورد و آن را مقابل یوسف علیه السلام نگاه داشت و گفت: عزیز من! چیزى که لیاقتت را داشته باشد، نداشتم که براى تو بیاورم، پس خودت را براى خودت هدیه آوردم؛ چون اگر صد قسمت زیبایى در عالم وجود داشت، خدا نود و نه تاى آن را در ساختن جمال یوسف علیه السلام به کار برد و یک دانه آن را در هم عالم پخش کرد که از آن یک دانه هم یوسف بهره مى‏برد. او به یوسف علیه السلام گفت: قربانت در آینه، خودت را نگاه کن، من جمال خودت را براى تو هدیه آوردم. «19»

وقتى در قیامت وارد شدى، فقط خدا را باید داشته باشى تا قبولت کنند.

 

بهترین راه براى شناخت خدا

کسى که مى‏خواهد به خدا شناخت داشته باشد، فقط یک راه دارد که در روایتى بیان شده: یک نفر به درِ خانه عائشه آمد و درب را زد و گفت: با پیغمبر صلى الله علیه وآله کار دارم. عایشه گفت: پیغمبر صلى الله علیه وآله از دنیا رفته است. گفت: دلم مى‏خواست او مرا نصیحت کند، ولى حالا که ایشان از دنیا رفته، از تو تقاضا دارم پیغمبرصلى الله علیه وآله را براى من تعریف کنى. عایشه فکر کرد و بعد به این سایل گفت: اگر مى‏خواهى پیغمبرصلى الله علیه وآله را بشناسى، فقط یک راه دارد، و آن این است که بروى قرآن خدا را بردارى و از اول تا آخر آن را بخوانى، همه را که فهمیدى، پیغمبرصلى الله علیه وآله یعنى همان قرآن. «20»

در قیامت اگر مسلمان به معناى قرآن نباشد، قبولش نمى‏کنند. کسى باید منتظر امام باشد که چشم، گوش، زبان، دوستى، ازدواج، تربیت فرزند، اقتصاد و خرج کردن او همه به شکل قرآن باشد که وقتى حضرت ظاهر شد، بتواند در آغوش پسر زهرا علیها السلام قرار بگیرد. معناى انتظار فرج این است.

 

عظمت شیخ مفید

شیخ مفید مرد اصیل شیعه و این انسان بى‏نظیر، شبى که از دنیا رفت، روز بعد او را دفن کردند، و وقتى که مى‏خواستند بر قبرش فاتحه بخوانند، دیدند پارچ سبز رنگى بر روى قبرش افتاده است. پارچه را برداشتند و دیدند بر روى آن نوشته: اى شیخ عزیز! مرگ تو بر آل‏پیغمبر صلى الله علیه وآله خیلى گران تمام شد. زیر این‏ نوشته، نام حجه ابن الحسن العسکرى نوشته شده بود. امام زمان علیه السلام در مرگ این مرد با واقعیت انسانى؛ یعنى شیخ مفید رحمه الله، خیلى گریه کرد و در گریه‏هایش گفت: یادم نمى‏رود، هر وقت در مجلس درس مى‏دیدم که بر روى کرسى درس نشسته‏اى و دارى احکام خدا را براى مردم بیان مى‏کنى، شاد مى‏شدم. «21»

البته، امام زمان علیه السلام آن موقع هم از دیده‏ها غایب بود و زندگانى پنهانى و مخفیانه داشت، ولى هر روز در مجلس درس شیخ مفید شرکت مى‏کرد. این‏ها در دنیا چه کسى بودند، و ما نسبت به آنان چقدر تا به حال ضرر کرده‏ایم.

 

احترام گذاشتن على علیه السلام به مردان خدا

تیرهاى چوبى سقف مغازه‏اى شکسته بود و صاحبش براى ترمیم آن سقف پول نداشت و براى تأمین پول آن خرمافروشى مى‏کرد. علیعلیه السلام، گوهر دوم عالم خلقت، هر وقت خسته مى‏شد، در این مغازه مى‏آمد و مى‏گفت: میثم جان! آمدم تو را ملاقات کنم، خسته شده‏ام.

شما چه مردان عالى‏قدرى بودید که على علیه السلام وقتى شما را مى‏دید، غم و غصه‏اش برطرف مى‏شد.

قبیله‏اى در زمان على علیه السلام به نام قبیل بنى‏شاکر «22» بودند، عدد این‏ها به هزار نفر نمى‏رسید.

امیرمؤمنان علیه السلام روزى بر روى منبر به مردم فرمود: و الله قسم! اگر عدد قبیله بنى‏شاکر به هزار نفر مى‏رسید، تا روز قیامت، آن طورى که باید خدا در زمین عبادت بشود، عبادت مى‏شد. «23»

این قبیله آن قدر با ارزش بودند. حالا در کشور شیعه، میلیون‏ها نفر جمعیت شاید صبح حاضر نیستند بلند شوند و بگویند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏ «24» مردم از خدا بدشان مى‏آید، و اگر بدشان نمى‏آمد، آثار اعمال آن‏ها این نبود.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:15 صبح )
»» انتظار فرج، برترین اعمال (1)

بسم الله الرحمن الرحیم‏

الحمد لله رب العالمین و الصلا و السلام على محمّد و اهل‏بیته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین‏

در روایات و اخبارى که از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصیت امام دوازدهم علیه السلام صادر شده و به عنوان‏ یکى از وظیفه‏هاى بسیار مهم و دقیق آمده است، و مسلماً به امر بسیار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نیست، انتظار فرج است. معصومین فرموده‏اند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نیکوترین عمل‏هاست. از این جهت که آن‏ها مسأله فرج را جزء اعمال شمرده‏اند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار نداده‏اند، انتظار فرج؛ یعنى امیدوار بودن به گشایش کار به دست وجود مقدس امام عصرعلیه السلام. البته، این گشایش کار عبارت است از گرفتن نتیجه کامل در دنیاى بشریت. بنابراین، در این روایت ما هیچ‏گونه آرزوى قلبى را به تنهایى مشاهده نمى‏کنیم؛ چون بر آرزو و عقیده، عمل اطلاق نمى‏گردد و به چنین چیزى «اعتقاد» مى‏گویند، و به اعتقاد به شکل درآورده شده در ظرف خارج هم «عمل» مى‏گویند.

 

مبناى زندگى موجودات‏

در زندگى موجودات عالم، عمل مبناى مهمى است و اصلًا در خارج جهان، هر چه که در حرکت است، از جزییات زندگى موجودات تا کلیات زندگى، بر روى مبناى چرخ عمل قرار گرفته است، و به حرکت موجودات به سمت کمال، هم به نحو کلى در عالم عمومى و در صفحه هستى حاکم، عمل گفته مى‏شود. عمل، انجام فعل است و به تعبیر امروزى، به مصرف انرژى عمل مى‏گویند، و به تعبیر فلسفه اسلامى، عمل، به فعل درآوردن قوه وجود است، این مطلب، مطلبى بدیهى است و به استدلال احتیاج ندارد. شخص تشنه و لو این که به این جمله علمى حسى: «براى سیراب کردن تشنگان، آب مهم‏ترین عامل است»، عقیده داشته باشد، در هنگام تشنه شدن، عقیده به این جمله، او را از تشنگى نجات نمى‏دهد و سیراب نمى‏سازد. این یک یافته قلبى است، اما از نظرحس بدیهى، به این مسأله چنین نگریسته مى‏شود که در خطّ طبیعت، آب بهترین عامل و بالاترین وسیله براى رفع تشنگى است. پس عقید تنها به این که این عنصر مرکبِ سیالِ سرد در عالم طبیعت براى رفع تشنگى به کار مى‏رود، عمل تشنگى و برداشتن آن را در وجود انجام نمى‏دهد؛ نه انسان را تشنه مى‏کند، و نه‏ تشنگى‏او را رفع مى‏نماید، و فقط جمله‏اى اعتقادى است. این وجود عینى آب است که تشنه را سیراب مى‏کند، و این خود عمل آشامیدن آب است که رفع تشنگى مى‏کند، هر چند آن عقیده عقیده‏اى محترم و ارتباطى از قلب با حیثیت عامل خارجى است. از دست این جمله‏اى که از اعتقاد انسان به آب ساخته مى‏شود، کارى بر نمى‏آید، جز این که انسان را نسبت به یک موضوع خارجى آگاه مى‏کند. بعد از آگاهى به موضوع خارجى، باید این عمل در خارج تحقق پیدا کند. بدون تحقّق این عمل، هر چند که انسان به عاملى در خارج عقیده داشته باشد و با خود این عامل رابطه علمى داشته باشد، این عقیده و این رابطه، کارى براى انسان انجام نمى‏دهد تا این که با عمل و مصرف انرژى براى آن در ظرف عالم خارجى، نه در ظرف عالم ذهنى، و با نوشیدن آب، این اعتقاد رنگ واقعیت به خود بگیرد. لذا در مسأله مذهب و در مبناى اسلام، اگر شما در قرآن مجید دقت کنید، در آن آیاتى که بحث ایمان در آن به میان آمده، بعد از این که قرآن قیافه عقیده صحیح و سالم به پروردگار را بیان مى‏کند یا طلب مى‏کند، مطلب را به عنوان یک اصل جامع خاتمه نمى‏دهد، بلکه مطلب را به این که باید این عقیده، ارتباط، محبت، رابطه و تعلّق قلبى بشر به ذات اقدس الهى، در خارج عالم ذهن و در خارج روح و قلب، به قیافه عمل مجسم شود، وصل مى‏کند.

 

سه جنبه‏اى که باید عمل را در قبولى بدرقه کنند

وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ* «2»

این سوره به ما دارد مى‏گوید، ایمان به خدا، به تنهایى براى سعادت انسان کافى نیست. به عمر، به زمان، به ایام بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلّم و به عصر ظهور امام دوازدهم، قسم، تمام مرد و زن عالم، در حال ضرر کردن هستند. این خبر، از پروردگار عالم در قرآن مجید است، از خدایى عالم، عادل، حکیم، بینا و شنوا که انسان را مى‏بیند و از درون و از برونش خبر مى‏دهد که: إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «3»، و وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلیمٌ‏ «4»؛ پروردگار عالم تمام امواج قلبى شما را در ذات دل شما مى‏داند و مى‏خواند، و بر روى این مبنا خبر مى‏دهد که‏ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ.: تمام مرد و زن عالم در حال ضرر دادن هستند. إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا، مگر کسانى که پیوند عمیق صحیح، متین، مستقیم و ریشه‏دار با ذات اقدس احدیت دارند، ولى نه پیوند تنها، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.؛ یعنى آن‏ها قیافه آن اعتقاد معنوى‏اى را که در خطّ خواسته‏هاى آن وجودى که به او عقیده‏مندند، قرار دارد، در عالم خارج پیاده مى‏کنند. دقت مسأله در این مطلب است که نمى‏گوید: «الا الذین آمنوا و عملوا»؛ چون خداوند هر عملى را هم قبول نمى‏کند؛ بلکه او آن عملى را که رنگ، نور، خلوص براى خدا و امر و نهى خدا بر سر آن سایه داشته باشد، مى‏پذیرد، و عمل به طور مطلق مورد پذیرشش نخواهد بود، و لذا فقها حکم مى‏کنند روزه، نماز و حج با ریا باطل است. مبانى شرعى وجوبى، با ریا، خودنمایى و تظاهر در عمل سازگار نیست و عمل آلوده به آن‏ها را باطل مى‏دانند؛ یعنى هر عملى هم مورد توجّه نیست، بلکه عمل باید رو به روى آینه ایمان باشد؛ یعنى همان‏گونه که انسان وقتى در مقابل آینه قرار گرفت، خودش را مى‏بیند و در هنگام تنهایى، غیر خود را نمى‏بیند، عمل باید در آین ایمان انعکاس پیدا کند. اگر عمل بیگانه از ایمان باشد، در آینه ایمانى که در درون است، انعکاس پیدا نمى‏کند؛ چون نمى‏تواند ربط با خدا پیدا کند تا خداوند آن را قبول نماید. براى همین شرط عمل این است که همیشه باید سه جنبه آن را بدرقه کنند: ایمان فرد، امر الهى و خلوص عمل.

 

ایمان، اولین جنبه‏اى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند

اولین جنبه‏اى که باید عمل را به سمت پروردگار عالم، بدرقه کند، ایمان خود انسان است. متصلین الهى، اعمالشان قبول مى‏شود، و خدا اصلًا به اعمال غیر متصلین، کلمه صالح را وصل نمى‏کند. شما مى‏گویید، خدمت به جامعه بشر. من مى‏پرسم، مگر بشر در مقابل خدا چه کسى است که براى استفاد بشرى دیگر از خدمت او، چنین بر سر خدا منت بگذارد، مثلًا چهار متر سیم را به یکدیگر وصل کرده، و چهار تا پیچ و مهره را به همدیگر بسته، و سى واشر و برنامه‏هاى دیگر صنعتى را با یکدیگر مرکّب کرده، و این محصول براى بشر وسیله‏اى شده که او مى‏تواند راه هزار متر را در یک برنامه زمانى کمتر از مرکب‏هاى قدیم طى کند. شما چنین کارى را خدمت به بشر مى‏بینى، ما هم این نگاه را قبول مى‏کنیم، ولى این عمل در منطق الهى وقتى مورد ارزیابى قرار مى‏گیرد، خدا هم براى پذیرش آن شرایطى را عرضه کرده که اگر بشر بخواهد از زیر بار آن شرایط فرار کند، او آن عمل را قبول نمى‏کند؛ چون او اول اعلام کرده، و حق، همیشه اول با او است، نه با بشر که بعد بخواهد بر خدا منت بگذارد. حق همیشه با خداوند است. اصلًا اول حق، وسط حق و آخر حق، همیشه به پروردگار عالم برمى‏گردد. هر کجا که بشر بخواهد حقى را رعایت کند؛ حقّ خداوند بر همه حقوق مقدّم و پیش است، و از همه حقوق مهم‏تر مى‏باشد.

قرآن مجید مى‏فرماید: به پدر و مادر احسان کنید، اما نه به نحو کلى. «5»

امام صادق و امام رضا علیهما السلام مى‏فرمایند: رعایت حقوق پدر و مادر مؤمن باشند یا مشرک، واجب است مگر در جایى که خدا آن را گناه شمرده است و بخواهد حق خدا پایمال شود. در آن جا پدر و مادر از ارزش پدر و مادرى مى‏افتند و دیگر پدر و مادر نیستند؛ آن جا میدان مبارزه دو انسان با پروردگار در خطّ زندگى بشرى مى‏باشد که فرزند آن‏ها است، و حقّ پروردگار عالم مقدّم است؛ چون حیثیت یک زن یا حیثیت یک مرد که در منطقه مخلوقیت هستند، با ذات اقدس خالق قابل مقایسه نیست. احسان به پدر و مادر صحیح است، اما تا هنگامى که حقى از حقوق الهى پایمال نشود. «6»

جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، وجود امر الهى بدان است‏

چنان‏که گفته شد، یک شرط قبولى عمل این است که جنبه ایمان در عمل باشد و آن را بدرقه کند و به عبارتى، در آن عمل باید فرد با پروردگارش رابطه داشته باشد. جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، این است که این عمل باید به امر پروردگار باشد. شما اگر ده میلیون مرتبه نماز صبح را چهار رکعت بخوانید که بیش‏تر عبادت کرده باشید، به غیر از این که ده میلیون مرتبه چنین نماز صبحى را از شما قبول نمى‏کنند، قیافه بدعت را هم به شما مى‏دهند که حرام و گناه کبیره است. حالا اگر شما بگویید من در پیشگاه خدا ایستاده بودم و خدا به من گفته بود که نمازت را دو رکعت بخوان. من این قدر عاشق خدا بودم و به او علاقه داشتم که نماز دو رکعتى را چهار رکعتى خواندم، علاوه بر این که چنین نمازى ثواب ندارد، چون این نماز قیافه بدعت مى‏گیرد، این نمازگزار هم چون این نماز را از روى اعتقاد به این که این نماز را خدا از او خواسته نمى‏خواند، بلکه براى این مى‏خواند که دلش چنین نمازى را خواسته، دچار معصیت کبیره و حرام شده و به خاطر ده میلیون مرتبه نماز خواندن این‏طورى، باید در قیامت این نمازگزار به جهنم برود. پس شرط دوم قبولى عمل این است که باید بر انجام آن، فرمان الهى حاکم باشد. هر چه را که مولا مى‏خواهد، بشر نباید نسبت به آن با خدا اختلاف حساب داشته باشد. اگر بشر هزار عدد خواسته مثبت و منفى دارد، پانصد خواسته مثبت و پانصد خواسته او منفى هست؛ یعنى پانصد برنامه را مى‏خواهد به خود جلب کند و پانصد برنامه را مى‏خواهد دفع کند، در این جا باید مطابق با انبیا و بزرگان، در مسیر الهى، پانصد خواست مثبت و منفى را با پروردگار عالم رو به رو کند. اگر در این پانصد خواسته مثبت، خدا هم با تو نسبت به آن‏ها عقیده واحد دارد، این عمل، عمل صالح است، وگرنه، چنین باشد که من خواسته‏اى را مى‏خواهم، امّا خدا آن را نمى‏خواهد، و یا من خواسته‏اى را نمى‏خواهم، ولى خدا آن را مى‏خواهد. در این جا بشر با خدا اختلاف حساب پیدا مى‏کند، و لذا این اختلاف حساب را گفته‏اند تا زود است و دیر نشده، در همین دنیا حل کنید که اگر اختلاف حساب به قیامت بکشد، آن جا دیگر حل آن را قبول نمى‏کنند؛ چون دفتر اعمال از نظر حساب به قدرى به هم ریخته مى‏شود که چنین مى‏گردد:

ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ‏ «7»

وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ‏ «8»

بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ‏ «9»

فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ‏ «10»

این اختلاف حساب گاهى از نظر نتیجه به جایى منتهى مى‏شود که دیگر قابل حل نیست.

سومین جنبه‏اى که باید عمل را بدرقه کند، خالص بودن عمل است:

أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِص‏ «11»

آیه مى‏گوید، براى انسان فقط عمل خالص مى‏ماند؛ چون از اول بازار الهى اعلام کرده که عمل مخلوط را قبول نمى‏کند.

 

حکایتى از جبرئیل علیه السلام در قبولى عمل عابد پانصد ساله‏

روایت مهمى را نقل مى‏کنند که جبرئیل علیه السلام به محضر مقدس نبى عالى‏قدر صلى الله علیه وآله نازل شد. وقتى او آیه‏اى را که آورده بود، تلاوت کرد و امر نزول آیه تمام شد، نبى بزرگ که در تواضع و اخلاق بى‏نمونه بود، به جبرئیل علیه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجایبى که از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده کردى، براى من تعریف کن.

امیرمؤمنان علیه السلام درباره عبرت گرفتن مى‏فرماید: «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «12»: چقدر من در حال تعجّب هستم که هیچ کلاسى براى تعلیم گرفتن و آموختن مانند کلاس روزگار نیست، ولى این کلاس شاگرد خیلى کمى دارد.

ز دام طبیعت پریدن خوش است گل از باغ لاهوت چیدن خوش است‏

به کاخ تجرّد نشستن نکوست در آن جا رخ یار دیدن خوش است‏

مى عشق نوشیدن از دست یار ز آن باده جان پروریدن خوش است‏

نسیمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دریدن خوش است‏

از این شهر و این خانه تا کوى یار چو آهوى وحشى دویدن خوش است‏

همه شب به امید صبح وصال چو نى ناله از دل کشیدن خوش است‏

الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چریدن خوش است‏

الهى قمشه‏اى‏

جبرئیل علیه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر یکى از انبیا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى که جزیره‏مانند بود، به دریاى آرامى برخورد کردم. در هنگامى که مى‏رفتم آن پیغمبر را ملاقات کنم، کسى را در این جزیره دیدم که فعالیت جسمى و فعالیت کارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را که نظر کردم، دیدم خیلى دقیق بود. از نظر عمر، در دیوان عمر او که نظر کردم، دیدم خداى عزیز و توانا پانصد سال عمر به او عنایت کرده است. من وقتى به او برخورد کردم، در سجده بود و اشک مى‏ریخت. من به این جمله او رسیدم که مى‏گفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در یک جمله است، و آن این است که من از تو مى‏خواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى که مى‏خواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مى‏کنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مى‏کنم روز مرا در قیامت در حال سجده محشور کنى. یا رسول الله! من به دیوان قبولى نظریات بندگان نگاه کردم و دیدم خدا همه برنامه‏هایش را پذیرفته است.

جبرئیل علیه السلام به منزله وزیر دربار الهى، و امین وحى پروردگار است و اسرار خدا پیش او مى‏باشد؛ او داراى وجودى بى‏نظیر است. خداى متعال در قرآن مجید در آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ایمان را به پنج صورت بیان مى‏کند که یکى از آن‏ها ایمان به ملایکه است. «13»

جبرئیل علیه السلام گفت: یا رسول الله! این برنامه‏ها خیلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قیامت او را هم ببینم. من آن را در دیوان قیامت و در علم خدا مشاهده کردم. چون در آیه سى و دو سوره یس، خدا مى‏فرماید:

وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ‏

همه عالم، از اول تا آخر، هر چه که هست، نزد من حاضر است.

در علم پروردگار گذشته، حال و آینده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آیندگان همه معلوم و مسلّم است. این مطلب را در حکمت عالیه متعالیه بحث کرده‏اند. علاوه بر قرآن مجید که خیلى دقیق و لطیف آن را بیان کرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حکمت و صدرالمتألهین در علم پروردگار در کتاب اسفار و دیگران‏ نظریاتى دارند. ولى عالى‏ترین مبناى علم الهى همین آیه سى ودو سوره یس است که بیان مى‏کند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آینده در علم الهى منعکس است؛ چون خدا است و محیط، و براى او غیبت معنا و مفهوم ندارد که آینده بیاید تا او ببیند چه مى‏خواهد باشد. غیبت متعلّق به محدودین هست. ما الان بین دو غیب قرار گرفتیم: گذشته و آینده، و نه از اول عالم اطلاع داریم و نه از آخر عالم. این وسط هم معلومات ما خیلى کم و کوچک است. این قدر کوچک است که راوى مى‏گوید، در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود، کسى پرسید: آقا! انداز کره زمین چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بیابان بدون اول و آخرى را در نظر بیاور. سایل گفت: بیابانى را در نظر آوردم که نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در این بیابان بى اول و آخر رها کن. گفت: رها کردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بیابان خارج کن. گفت: خارج کردم. حالا مى‏بینم در این بیابان حوادث عجیبى اتفاق مى‏افتد؛ موجوداتى مى‏آیند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامه‏هایى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بیابان پیدا کن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بین این همه حوادثى که در این بیابان اتفاق مى‏افتد، قابل پیدا کردن نیست. امام علیه السلام فرمود: کره زمین در مقابل آنچه با چشم مى‏بینیم، نه چیزهایى که نمى‏بینیم، مانند دان ارزنى در یک بیابان بى‏اول و آخر است و تو درون این دانه ارزن هستى. خان تو این قدر کوچک است. خودت را ببین که در مقابل این خانه چقدر کوچک هستى.

گذشته متعلّق به مایى هست که این قدرکوچک هستیم؛ آینده هم متعلّق به مایى هست که غیب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم این قدر کوچک هستیم. براى همین نمى‏توانیم نسبت به آن‏ها احاط علمى پیدا کنیم. از حال هم که ما اطلاعات زیادى نداریم.

این گونه بود، نبى اکرم صلى الله علیه و آله با آن بزرگى که داشت، اول هر نمازى در برابر خدا که مى‏ایستاد، مى‏گفت: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ.» «14»

خدایا! من نتوانستم آن طورى که تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو کوچک هستم.

 

شکرگزارى ایوب علیه السلام و صبر بر بلا

دوازده نفر از فرزندان ایوب پیغمبر علیه السلام از دنیا رفتند و او صورتش را روى خاک گذاشت، گفت: مولاى من! توفیق شکر کردن در نعمت‏هاى موجودت را در من زیاد کن؛ هم‏چنین چند خانه ملکى داشت که همه آن‏ها با زلزله خراب شد. به او که این خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدایا توفیق شکر بر نعمت‏ها را در من زیاد کن، و همین‏طور خرمن‏هاى ایوب علیه السلام را جمع کرده بودند که درو کنند، صاعقه آمد و همه را نابود کرد. این خبر را که به او دادند، سر روى خاک گذاشت و گفت: خدایا! به من توفیق شکر بر نعمت‏ها را عنایت فرما؛ ثروتش که از بین رفت، همین جمله را تکرار کرد؛ مریض هم که شد، همین جمله را گفت. «15» هفت سال بود که او را از شهرش بیرون کرده بودند و او در بیابان کنار چشمه‏اى چادر زده بود. روزى همسرش که در قرآن مجید خیلى خدا از او تعریف کرده است‏ «16»، آمد و گفت: آقا! شما دعا کن خدا مرضت را شفا بدهد. ایوب علیه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ایوب علیه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شده‏ام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال دیگر ما مهلت داریم که تحمّل کنیم تا نعمت‏ها با بلاها یکسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مى‏کنیم. حالا که خدا به حال ما آگاه است. «17»

امام زین العابدین علیه السلام هر وقت نماز مى‏خواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مى‏زد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِکَ.» «18»: من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نکردم.

خلاصه این که در علم خدا مى‏شود آینده را مشاهده کرد. ادام حکایت جبرئیل علیه السلام از عابد پانصد ساله را در جلسه بعد دنبال مى‏کنیم.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

1. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 75، ص 208، باب 23 مواعظ الصادق جعفر بن محمد علیه السلام و وصایاه و حکمه:

وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ‏

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 36 بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله و سلّم: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.

2. سوره عصر: سوگند به عصر [ظهور پیامبر اسلام‏]* [که‏] بى‏تردید انسان در زیان‏کارى بزرگى است* مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایى سفارش کرده‏اند.*

3. لقمان: 23: یقیناً خدا به نیّات و اسرار سینه‏ها داناست‏

4. بقره: 29. و او [به قوانین و محاسباتِ‏] همه چیز داناست.

5. اشاره به آیه هشتم سوره عنکبوت: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بى ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَىَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: انسان را درباره پدر و مادرش به نیکى کردن سفارش کرده‏ایم و اگر آن دو تلاش کنند تا چیزى را که هیچ دانشى به [خدایى و ربوبیت‏] آن ندارى، شریک من قرار دهى، از آنان اطاعت مکن. بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را به آنچه همواره انجام مى‏داده‏اید، آگاه مى‏کنم.

6. خصال، ج 2، ص 603 تحت عنوان خصال من شرائع الدین از امام صادق علیه السلام نقل کرده:

. وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَاجِبٌ فَإِنْ کَانَا مُشْرِکَیْنِ فَلا تُطِعْهُما وَ لَا غَیْرَهُمَا فِى الْمَعْصِیَهِ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِى مَعْصِیَهِ الْخَالِق.

7. روم: 10: آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند، به سبب این که آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آن‏ها را به مسخره مى‏گرفتند.

8. بقره:. 257. و کسانى که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیان‏گرانند که آنان را از نور به سوى تاریکى‏ها بیرون مى‏برند؛ آنان اهل آتش‏اند و قطعاً در آن جا جاودانه‏اند.

9. بقره:. 81: [نه چنین است که مى‏گویید] بلکه کسانى که مرتکب گناه شدند و آثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه‏اند.

10. بقره: 10: در دلِ آنان بیمارىِ [سختى از نفاق‏] است، پس خدا [به کیفرِ نفاقشان‏] بر بیماریشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مى‏گفتند، عذابى دردناک است.

11. زمر: 3: آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست.

12. ترجم نهج‏البلاغه (انصاریان)، کلمات قصار 297، ص 844: و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرت‏ها، و چه اندک‏اند عبرت‏گیران.

13. متن آیه چنین است: لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.

14. بحارالأنوار، ج 68، ص 24.

15. تفسیر القمى، ج 2، ص 240- 242:

قال: فإنه حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبد الله بن بحر [محبوب‏] عن ابن مسکان عن أبى بصیر عن أبى عبد الله علیه السلام قال سألته عن بلیه أیوب علیه السلام التى ابتلى بها فى الدنیا لأى عله کانت؟ قال لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا و أدى شکرها و کان فى ذلک الزمان لا یحجب إبلیس من دون العرش، فلما صعد و رأى شکر نعمه أیوب، حسده إبلیس و قال: یا رب إن أیوب لم یؤد إلیک شکر هذه النعمه إلا بما أعطیته من الدنیا، و لو حرمته دنیاه، ما أدى إلیک شکر نعمه أبدا، فسلطنى على دنیاه حتى تعلم أنه لا یؤدى إلیک شکر نعمه أبدا، فقیل له: قد سلطتک على ماله و ولده. قال: فانحدر إبلیس فلم یبق له مالا و ولدا إلا أعطبه، فازداد أیوب شکرا لله و حمدا. قال: فسلطنى على زرعه، قال: قدفعلت، فجاء مع شیاطینه، فنفخ فیه، فاحترق، فازداد أیوب لله شکرا و حمدا. فقال: یا رب! سلطنى على غنمه، فسلطه على غنمه، فأهلکها فازداد أیوب لله شکرا و حمدا، و قال: یا رب سلطنى على بدنه، فسلطه على بدنه، ما خلا عقله و عینه، فنفخ فیه إبلیس، فصار قرحه واحده من قرنه إلى قدمه، فبقى فى ذلک دهرا طویلا یحمد الله و یشکره، حتى وقع فى بدنه الدود ... و سئل أیوب بعد ما عافاه الله، أى شى‏ء کان أشد علیک مما مر علیک؟ قال: شماته الأعداء. قال: فأمطر الله علیه فى داره فراش الذهب و کان یجمعه فإذا ذهب الریح بشى‏ء عدا خلفه فرده فقال له جبرائیل: أ ما تشبع یا أیوب؟ قال: و من یشبع من رزق ربه؟

16. برهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 665 به نقل از تحفه الإخوان درباره همسر ایوب روایتى را نقل کرده است که متن آن چنین مى‏باشد:

بحذف الإسناد، عن أبى بصیر، عن أبى عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام، قال: سألته عن بلیه أیوب (علیه السلام) التى ابتلیها فى الدنیا، لأى شى‏ء علته؟ قال: «لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا، و أدى شکرها، و ذلک أنه لم یکن بعد یوسف بن یعقوب بن إسحاق ابن إبراهیم علیه السلام إلا أیوب بن موص بن رعویل بن العیص بن إسحاق بن إبراهیم خلیل الله، و کان أیوب رجلاعاقلا، حلیما، نظیفا، حکیما، و کان أبوه رجلا مثریا کثیر المال، یملک الماشیه من الإبل، و البقر، و الغنم، و الحمیر، و البغال، و الخیل، و لم یکن فى أرض الشام من کان فى غنائه، فلما مات، ورث ذلک أیوب، و کان أیوب یومئذ عمره ثلاثین سنه، فأحب أن یتزوج، فوصفت له رحمه بنت إفرائیم بن یوسف علیه السلام و کانت رحمه عند أبیها بأرض مصر، و کان أبوها شدید الفرح بها، و کان یحبها حبا عظیما، لأنه رأى فى المنام أن جدها یوسف علیه السلام نزع قمیصاً کان علیه فألبسها إیاه، و قال: یا رحمه، هذا حسنى و جمالى و بهائى قد وهبته لک، و کانت رحمه أشبه الخلق بیوسف علیه السلام، و کانت زاهده عابده، فلما سمع بها أیوب رغب فیها، فخرج إلى بلدها و معه مال جزیل و هدایا، و سار حتى وصل إلى أبیها، فخطب منه ابنته رحمه، فزوجه إیاها لزهده و ماله، و جهزها إلیه، فحملها أیوب إلى بلاده، فرزقه الله منها اثنى عشر بطنا، فى کل بطن ذکر و أنثى.

17. تفسیر منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج 6، ص 94.

18. شیخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 801:

و اعتمر على بن الحسین علیه السلام فى رجب فکان یصلى عند الکعبه عامه لیله و نهاره، و یسجد عامه لیله و نهاره و کان یسمع منه فى سجوده: عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک. لایزید على هذا مده مقامه.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:14 صبح )
»» معجزه ی روبان آبى

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: "من آدم تاثیرگذارى هستم"

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها
خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.

یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد.
و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش
قدردانى کنید.

مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رئیسش که به بدرفتارى با کارمندان زیردستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او رابه خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند.
رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رئیسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:
لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رئیسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند
و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد ...

آن شب، رئیس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14 ساله‌اش نشست و به او گفت:
امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من در دفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد. می‌توانى تصور کنی؟ او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود: "من آدم تاثیرگذارى هستم"

سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم.
هنگامى که داشتم
به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم. امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى. تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم ...

آن گاه روبان آبى را به پسرش داد. پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست
جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:
پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید!

من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم است! پدرش با تعجب و پریشانی زیاد از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد ...

صبح روز بعد که رئیس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند.

مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد ...
یکى از آن‌ها پسر رئیسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند. و به علاوه، بچه‌هاى کلاس، درس با ارزشى آموختند که :
"انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد"


با توجه به نتیجه ای که از این داستان می گیریم کلید این تاثیر گذاری در اینست که باید به شخص مورد نظر بها داد و به شیوه ای صحیح حس اعتماد به نفس را در او تقویت کرد. چراکه دیگران از روی بصیرت از ما جدا هستند و از تجرد روح، و خلق و خوی مستقل برخوردارند. پس بهتر اینست، بگونه ای عمل کنیم و نشان دهیم که بدون هیچگونه انتظار و یا احساس وابستگی به شکلی صحیح و واقعی دوستشان داریم و در نتیجه با این روش "استقلال ذاتی" را که همانا هدیه ی راستین خدا به همه ی بندگان است را به او یادآور شویم.

چقدر خوب است که در
گیرودار فراز و نشیب ها، شادی ها و سختی های زندگی حواسمان باشد که آدم هایی هستند که بیشترین تاثیر را در زندگی بر روی ما گذاشته اند و شاید زمان از دست برود اگر دیر روبان آبی را تقدیمشان کنیم. همین امروز می توانید اینکار را انجام بدهید و از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید.




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 90/11/13 :: ساعت 10:4 صبح )
»» داستانى شگفت انگیز از کیفر خداوند

محدث بزرگوار، علامه فهیم، خدمتگذار کم نظیر به فرهنگ اهل بیت مرحوم مجلسى از محى الدین اربلى نقل مى کند که او گفته: روزى به زیارت پدرم رفتم، مردى نزد او نشسته بود چشمش به چرت زدن گرم شد در این حال عمامه از سرش افتاد اثر زخمى که مربوط به شمشیر بود بر سرش به چشم آمد پدرم درباره آن زخم از او پرسید، گفت: این زخم اثر شمشیرى است که در جنگ صفین به سرم رسیده.

حاضران در آن مجلس از روى اعتراض به او گفتند: مسئله صفین در گذشته به وقوع پیوسته و تو آن زمان را درک نکرده اى از کجا مى گوئى این زخم مربوط به جنگ صفین است!!

پاسخ داد من روزى به قصد رفتن به مصر حرکت کردم شخصى از اهالى غز با من هم سفر شد در میان راه سخن از جنگ صفین به میان آمد آن شخص به من گفت: اگر من ایام جنگ صفین را درک مى کردم و در آن صحنه حاضر بودم شمشیرم را به خون على بن ابى طالب و یارانش سیراب مى کردم من نیز در پاسخ او گفتم: اگر من هم در آن نبرد حاضر بودم به امیرمؤمنان یارى مى دادم و شمشیر خود را با خون معاویه و اصحابش رنگین مى نمودم.

در این گیرو دار با هم قرار گذاشتیم که همان محل گفتگو صفین باشد، او از یاران معاویه و من نیز از اصحاب امیرمؤمنان (ع) باشد، ناگهان حس کردم شمشیرى به سرم فرود آمد به روى زمین افتاده و از هوش رفتم وقتى چشم باز کردم دیدم شخصى با سر نیزه اش مرا بیدار مى کند از مرکب پیاده شد و دستش را به زخم سرم کشید همان لحظه سرم از زخمى که خورده بود معالجه شد، سپس فرمود: تو همین جا باش تا من بیایم، از نظرم غایب شد پس از ساعتى بازگشت، سربریده آن شخص را که به من زخم زده بود با مرکب هایمان آورد و به من خطاب کرد: این سر دشمن توست، چون تو به کمک ما برخاستى، ما نیز تو را کمک کردیم، خداوند کسانى را که براى خدا به ما کمک مى کنند یارى مى دهد، پرسیدم شما کیستید، خود را به من معرفى کنید؟ گفت من محمدبن حسن‏ صاحب الامر مى باشم چنانچه درباره این زخم از تو پرسیدند بگو: این زخم در جنگ صفین به من رسیده است. آرى جریمه آنان که نیت و عملشان شیطانى است و در برابر حق از روى کبر و خودبینى مى ایستند و بناى توبه و بازگشت ندارند حتمى و قطعى است، و هیچ گونه روزنه و راهى براى فرار از کیفر گناهان باطنى و ظاهرى ندارند چنان که در پایان آیه مورد بحث آمده: وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 12:32 عصر )
»» داستانى عبرت‏آموز از سلمان‏

سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام فرماندار مدائن بود.

اصبغ بن نُباته مى‏گوید:

من در مدائن با سلمان بودم و بسیار به ملاقاتش مى‏رفتم، یک روز به دیدنش رفتم در حالى که مریض بود، همان مرضى که منجر به مرگش شد، پیوسته از او عیادت مى‏کردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود یقین نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ! با رسول خدا صلى الله علیه و آله قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى که مرگت نزدیک مى‏شود میّتى با تو سخن مى‏گوید، میل دارم بدانم آیا مرگم نزدیک شده یا نه.

اصبغ مى‏گوید: به او گفتم: هر امرى دارید بفرمایید اجرا کنم.

فرمود: هم اکنون مى‏روى و براى من تابوتى مى‏آورى و همان زیراندازى که به طور معمول در تابوت براى مردگان فرش مى‏کنند در آن مى‏گسترانى، سپس مرا با چهار نفر به قبرستان مى‏برى!!

اصبغ اطاعت کرد، سریع از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواسته‏ها را اعلام کرد مهیّاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمین گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله کنید، رو به قبله‏اش نمودند، آنگاه با صداى بلند گفت:

السَّلام عَلَیْکُمْ یا أهْلَ عَرْصَةِ الْبَلاءِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا مُحْتَجَبینَ عَنِ الدُّنْیا!

سلام بر شما اى ساکنان وادى ابتلا! سلام بر شما اى روپوشیدگان از دنیا!

جوابى نشنید، دوباره به آنها سلام کرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پیامبر کریم مى‏خوانم که یک نفر از شما مرا پاسخ گوید، من سلمان فارسى صحابى پیامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزدیک شود مرده‏اى با تو سخن مى‏گوید، مى‏خواهم بدانم اجلم رسیده یا نه؟

سلمان از روح مرده‏اى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مى‏شنویم هر چه مى‏خواهى سؤال کن.

سلمان پرسید، آیا از اهل بهشتى یا دوزخ؟ گفت: از کسانى هستم که خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم.

سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و یک به یک را جواب گرفت، پس از پایان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بیرون آوردند و روى زمینش گذاردند، آنگاه متوجّه حضرت حقّ شد و گفت:

اى آن که خزائن هر چیز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او و اوست که افراد را از بلا و عذاب مصون مى‏دارد و کسى قادر نیست مانع عذاب وى شود، به تو ایمان آوردم و از پیامبرت پیروى نمودم و کتاب مقدّست را تصدیق‏ کردم، هم اکنون وعده‏اى که داده‏اى فرا رسیده است، اى آن که خلف وعده نمى‏کنى، روح مرا بگیر و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و کرمت فرود آر، سپس شهادتین را به زبان جارى کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 12:31 عصر )
»» چشمه سار جاری امامت امام حسن عسکری علیه السلام

اشاره: امام حسن عسکری، علیه السلام، در هشتم ربیع الاول سال 260 ق. در حالی که بیش از 28 سال از عمر شریفش نگذشته بود به شهادت رسید و جهان از فیض وجود او محروم گشت. با شهادت آن امام، فرزند برومند ایشان، حضرت مهدی، ارواحنافداه - که در آن زمان پنج سال بیشتر نداشت - عهده دار امامت شیعیان گردید.

 

ضمن تسلیت شهادت یازدهمین امام شیعیان و بزرگداشت یک هزار و یکصد و شصتمین سال مامت حجة بن الحسن العسکری، علیهماالسلام، توجه خوانندگان عزیز موعود را به مطلبی که به همین مناسبت تهیه گردیده جلب می کنیم.

 

دوران 250 ساله امامت شیعی که با وفات پیامبر گرامی اسلام، صلی الله علیه وآله، در سال 11 ق. آغاز گردید و با شروع غیبت صغری و قطع رابطه مستقیم امام معصوم، علیه السلام، با جامعه اسلامی در سال 260 ق. پایان پذیرفت، به مقاطع مختلف با ویژگیها و خصوصیات متفاوت قابل تقسیم است.

 

در این میان دوران چهل ساله امامت امام هادی و امام عسکری، علیهماالسلام، که از سال 220 ق. آغاز و تا سال 260 ق. امتداد می یابد، به لحاظ واقع شدن در آستانه دوران غیبت صغری جایگاه خاصی داشته و از ویژگیهای متفاوتی برخوردار است.

 

یکی از ویژگیهای این دوران شدت مراقبت و محدودیتهای فراوانی است که از سوی حکام جور نسبت به این دو امام بزرگوار اعمال می شد.

 

اگرچه حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی همواره بیشترین سختگیریها را نسبت به امامان شیعه روا می داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار می دادند، اما در دوران امامت حضرت هادی و حضرت عسکری، علیهماالسلام، این سختگیریها شدت بیشتری گرفت و محدودیتهای بیشتری برای این دو امام ارجمند در نظر گرفته شد. تا آنجا که در سال 243 ق. به دستور متوکل عباسی حضرت هادی، علیه السلام، به اجبار از مدینه به «سامرا» (عسکر) که در آن زمان مرکز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت، یعنی سال 254 ق. در این شهر تحت نظر قرار داشتند. (1)

 

حضرت امام حسن عسکری، علیه السلام، نیز بیش از نیمی از ایام عمر شریف خود را در سامرا گذراندند و از سال 243ق. که در سن یازده سالگی به همراه پدر به این شهر آمدند تا سال 260 ق. که چشم از جهان فرو بستند امکان خروج از این شهر را نیافتند.

 

اما علت این همه سختگیری نسبت به این دو امام بزرگوار چه بود و چرا دشمنان اهل بیت تا به این حد این پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند؟

 

حضرت امام حسن عسکری، علیه السلام، خود در تحلیل علل و انگیزه های بر خورد شدید حاکمان ستم پیشه با ائمه اهل بیت، علیهم السلام، می فرماید:

 

بنی امیه و بنی عباس به دو دلیل شمشیرهایشان را بر ضد ما افراشتند: نخست اینکه، آنها می دانستند هیچ حقی در خلافت ندارند، و به همین دلیل همواره در هراس بودند که مبادا ما در پی به دست آوردن خلافت و برگرداندن آن به جایگاه اصلی اش برآییم. و دوم اینکه، آنها بر اساس روایات متواتر این موضوع را می دانستند که پادشاهی گردنکشان و ستم پیشگان به دست قائم ما از بین خواهد رفت; و تردیدی هم نداشتند که آنها از جمله گردنکشان و ستم پیشگان هستند، از همین رو برای کشتن خاندان رسول خدا، صلی الله علیه وآله، و از بین بردن نسل او به تلاش وسیعی دست زدند، بدان امید که با این کارها بتوانند جلوی تولد قائم را بگیرند و یا او را به قتل برسانند. اما، خداوند از اینکه امر خود را بر یکی از آنها آشکار سازد پرهیز داشت و می خواست نور خودش را بر خلاف میل کافران به حد تمام برساند. (2)

 

با توجه به شرایط و موقعیتی که حضرت امام حسن عسکری، علیه السلام، در آن قرار داشت، روشن است که موضوع تعیین و انتخاب جانشین آن حضرت، یعنی آخرین امام از نسل پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، که بر اساس روایات تردید ناپذیر بنیاد ظلم و بیداد را برخواهد کند، تا چه درجه از اهمیت و حساسیت برخوردار است.

 

اگر دشمنان اهل بیت، علیهم السلام، کوچکترین رد پایی از فرزند امام حسن عسکری، علیه السلام، و جانشین ایشان به دست می آوردند، قطعا در پی نابودی آن حضرت برمی آمدند و اجازه نمی دادند که سلسله امامت استمرار پیدا کند. بنابراین چاره ای جز مخفی نگهداشتن موضوع تولد آخرین حجت حق نبود، و این پنهان کاری تا حدی بود که تا لحظه تولد ایشان نزدیکترین خویشاوندان حضرت عسکری، علیه السلام، نیز هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتند. (3)

 

پنهان کاری شدیدی که در موضوع تولد حضرت مهدی، علیه السلام، اعمال می شد اگرچه برای حفظ جان آن حضرت لازم بود، امااز سویی دیگر ممکن بود که باعث سرگردانی و حیرت شیعیان پس از درگذشت حضرت عسکری، علیه السلام، بشود، لذا امام یازدهم از همان لحظه تولد، یاران خاص خود را در جریان قرار داده و به آنها اطمینان دادند که در موضوع جانشینی ایشان هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.

 

بااین تدبیر حضرت عسکری، اگرچه تا مدت کوتاهی پس از وفات ایشان، شیعیان دچار حیرت شده و در میان آنها اختلاف به وجود آمد، اما پس از آن همه کسانی که در پیروی از اهل بیت، علیهم السلام، اخلاص داشته و در قلبشان مرض و نفاقی وجود نداشت آخرین، حجت حق را شناختند و از طریق نواب خاص با ایشان ارتباط برقرار کردند.

 

با همه تفاصیلی که گذشت عده ای از مخالفان شیعه در پی این هستند که با طرح شبهاتی در اصل تولد امام عصر، علیه السلام، ایجاد تردید کنند و چنین القا نمایند که از نظر تاریخی نمی توان تولد آن حضرت را اثبات کرد. در حالی که اگر این به اصطلاح پژوهشگران تاریخی خالی از هرگونه غرض سیاسی و تنها به انگیزه دستیابی به حقیقت به منابع و کتابهایی که در دورانی نزدیک به دوران غیبت صغری تالیف شده اند مراجعه می کردند; در می یافتند که هیچ جای تردیدی در موضوع تولد امام دوازدهم وجود ندارد.

 

چنانکه شیخ مفید (336-413 ق.) در این باره می گوید:

 

روایاتی که در اثبات [امامت] فرزند حسن [عسکری]، علیه السلام، وارد شده اند به گونه ای هستند که با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته می شود. (4)

 

در آستانه یک هزار و یک صد و شصتمین سال امامت امام عصر، علیه السلام، بی مناسبت ندیدیم که برای روشن شدن پاره ای اذهان مروری دوباره داشته باشیم بر مجموعه روایاتی که در زمینه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند.

 

در این بررسی ابتدا به چند نمونه از روایاتی که از سالها پیش از تولد امام مهدی، علیه السلام، از پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، و امامان شیعه در زمینه امامت آن حضرت وارد شده اند، اشاره کرده و بعد از آن عبارات تنی چند از کسانی را که بر تولد فرزند امام حسن عسکری، علیه السلام، شهادت داده اند، مرور می کنیم و در نهایت هم به معرفی برخی از کسانی می پردازیم که حضرت مهدی، علیه السلام، را در زمان تولد و پس از آن مشاهده کرده اند.

 

پیش بینی تولد امام مهدی، علیه السلام

 

چنانکه می دانیم، از همان سالهای آغازین ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوی پیامبر گرامی اسلام، صلی الله علیه وآله، مطرح گردید و پس از ایشان نیز هریک از ائمه، نام و مشخصات امامان پس از خود را تا آخرین امام معرفی می کردند تا جای هیچ شبهه و تردیدی برای مردم باقی نماند.

 

در این مجال فرصت بررسی تفصیلی همه روایتهایی که در این زمینه وارد شده اند نیست و لذا تنها به ذکر برخی از آنها بسنده می کنیم:

 

1. ثقة الاسلام کلینی (م 329 ق.) و شیخ مفید (336-413 ق.) به اسناد خود از امام باقر، علیه السلام، چنین روایت می کنند:

 

پیامبر خدا، صلی الله علیه وآله، به یارانش فرمود: به شب قدر ایمان بیاورید; همانا در این شب امور یک سال (همه آنچه در یک سال واقع می شود) نازل می گردد، و برای این موضوع پس از من حاکمان [و پیشوایانی] وجود دارند که عبارتند از، علی بن ابی طالب و یازده تن از نوادگان او. (5)

 

2. این دو عالم بزرگوار شیعی روایت دیگری را به همین مضمون از امام باقر، علیه السلام، نقل کرده اند که در آن آمده است:

 

امیر مؤمنان، علیه السلام، به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد; و در آن شب امور یک سال نازل می شود; و برای این موضوع پس از رسول خدا، صلی الله علیه وآله، حاکمان [و پیشوایانی] قرار داده شده اند. ابن عباس پرسید: آنها که هستند؟ فرمود: من و یازده تن از نسل من، که همه امامانی هستند که حدیث می شوند. (6)

 

این دو روایت بیان کننده این حقیقت اند که «ملائک » و «روح » که به تعبیر سوره قدر به «اذن » پروردگار خویش در شب قدر نازل می شوند، «کل امر» و یا همه برنامه یک ساله جهان هستی را بر کسی که از سوی خداوند به ولایت برگزیده شده، عرضه می دارند، یعنی در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ایشان بر امامانی که یکی پس از دیگری سرپرستی امت اسلام را بر عهده می گیرند، عرضه می شود.

 

بنابراین روایات یاد شده علاوه بر بیان مساله امامت و پیش بینی سلسله دوازده گانه جانشینان پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، بیان کننده لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولی حی خدا در هر زمان نیز هستند; زیرا تا جهان باقی است شب قدر تکرار می شود و بی تردید در هر شب قدر می بایست امور یک ساله جهان بر ولی خدا عرضه گردد.

 

3. در روایت دیگری امام باقر، علیه السلام، از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی بزرگوار پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، چنین نقل می کنند:

 

بر فاطمه، علیهاالسلام، وارد شدم دیدم که پیش روی او لوحی است که در آن نامهای همه اوصیا از نسل او نوشته شده است، آنها را برشمردم دیدم که دوازده نفرند و آخرین آنها قائم، علیه السلام، است. سه تن از اوصیا نام «محمد» و سه تن از آنها نام «علی » داشتند. (7)

 

همچنین ابوبصیر از امام باقر، علیه السلام، روایت می کند که:

 

بعد از حسین بن علی نه امام خواهند آمد که نهمین آنها قائم ایشان است. (8)

 

چنین روایاتی از سایر امامان شیعه نیز نقل شده و آنچه ذکر شد تنها بخش کوچکی از روایات فراوانی است که در آنها به نقل از پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، و یا ائمه اهل بیت، علیهم السلام، این موضوع که پس از نبی اکرم، صلی الله علیه وآله، دوازده امام سرپرستی امت اسلام را برعهده می گیرند پیش بینی شده و در آنها تصریح شده که آخرین این پیشوایان مهدی امت و قائم آل محمد، علیهم السلام، است. (9)

 

بنابراین جای هیچ تردیدی باقی نمی ماند که بر اساس پیش بینی پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین، علیهم السلام، می بایست یازده امام از نسل امیرالمؤمنین، علیه السلام، یکی پس از دیگری امامت مسلمانان را بر عهده گیرند. اما اینجا این پرسش مطرح می شود که شما به چه دلیل معتقدید که این پیش بینی به تمام و کمال محقق شده و آخرین امام از سلسله امامان دوازده گانه نیز به دنیاآمده و به امامت رسیده است؟ چراکه بسیاری از مردم نه تولد او را دیده اند و نه دوران رشد و بالندگی او را مشاهده کرده اند؟

 

در پاسخ این پرسش باید گفت که: اولا، ما روایات معتبری از عصر امام عسکری، علیه السلام، در دست داریم که در آنها افرادی جلیل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند که جانشین امام دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانیا عده زیادی از بزرگان شیعه حضرت را در زمان تولد و در اوان کودکی دیده و بر این موضوع گواهی داده اند و لذا شبهه در تولد حضرت مهدی، علیه السلام، به عنوان دوازدهمین امام، هیچ جایی نمی تواند داشته باشد.

 

در اینجا برای روشن شدن بیشتر موضوع به پاره ای از دلایلی که در بالا از آنها یاد شد اشاره می کنیم:

 

کسانی که بر تولد امام مهدی، علیه السلام، گواهی داده اند

 

1. «محمد بن علی بن بلال » که از یاران امام حسن عسکری، علیه السلام، بوده و شیخ طوسی او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است (10) نقل می کند که:

 

دو سال پس از وفات ابو محمد [امام حسن عسکری، علیه السلام] نامه ای از ایشان به دست من رسید که در آن مرا از جانشین خود آگاه کرده بود. همچنین سه روز پیش از وفات ابو محمد نامه دیگری از ایشان دریافت داشتم که در آن مشخص شده بود آن حضرت چه کسی را جانشین خود ساخته است. (11)

 

2. از «احمد بن محمد بن عبدالله » یکی از یاران امام حسن عسکری، علیه السلام، چنین روایت شده است:

 

هنگامی که «زبیری » (12) که لعنت خدابر او باد، کشته شد نامه ای از ابو محمد [امام حسن عسکری، علیه السلام] به من رسید، که در آن آمده بود: «این جزای کسی است که حریم خدا را نگه نداشته و در حق اولیای او گستاخی می کند. او می پنداشت که مرا به قتل می رساند، در حالی که در پی من فرزندی وجود ندارد، اما [دیدی] خداوند قدرت خود را چگونه به او نشان داد!؟» در پی این ماجرا در سال 256 ق. فرزندی برای آن حضرت متولد شد که او را «م ح م د» نامید. (13)

 

3. «احمد بن اسحاق القمی » از جمله معدود افرادی است که حضرت امام حسن عسکری، علیه السلام، او را در جریان تولد فرزند خویش قرار داده است. پیش از آنکه روایتی را که در این زمینه از ایشان نقل شده مرور کنیم، بجاست که برای درک جایگاه و موقعیت نامبرده در جامعه شیعی عصر خود توصیفی را که شیخ طوسی از ایشان نموده، نقل کنیم.

 

شیخ طوسی در کتاب «الفهرست » در این باره می گوید:

 

احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد... بزرگ مرتبه، از یاران خاص ابو محمد [امام حسن عسکری] علیه السلام، است. او صاحب الزمان، علیه السلام، را مشاهده کرد. او شیخ قمیین و پیک و فرستاده آنها [در نزد امامان شیعه] بوده است. (14)

 

اما روایتی که مرحوم شیخ صدوق از «احمد بن اسحاق » نقل کرده و در آن نحوه آگاه شدن ایشان از تولد آخرین جت حق بیان شده به قرار زیر است:

 

برای ما فرزندی متولد شد. لازم است خبر تولد او را پنهان بداری و به هیچ کس از مردم بازگو نکنی; ما کسی را بر این تولد آگاه نمی کنیم جز خویشاوند نزدیک را به جهت خویشاوندی و دوست را به جهت ولایتش. دوست داشتیم خبر این تولد را به تو اعلام کنیم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنانکه مرا مسرور ساخت. والسلام. (15)

 

4. احمد بن اسحاق در روایت دیگری می گوید:

 

از ابا محمد حسن بن علی عسکری، علیه السلام، شنیدم که فرمود: سپاس خدای را که مرا از دنیا نبرد تا جانشینم را به من نشان دهد. همو که آفرینش و خلق و خویش از همه مردم به رسول خدا، صلی الله علیه وآله، شبیه تر است... (16)

 

5. ابو هاشم جعفری (داود بن قاسم) که محضر چهار تن از ائمه، یعنی امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام عصر، علیهم السلام، را درک کرده و به گفته نجاشی و شیخ طوسی در نزد ائمه «عظیم المنزله » و «جلیل القدر» بوده است، (17) چنین نقل می کند:

 

به ابا محمد [امام حسن عسکری]، علیه السلام، عرض کردم، جلالت شما مانع از این می شود که پرسشی را با شما در میان بگذارم، آیا اجازه می دهید پرسشی از شما داشته باشم؟ فرمود: بپرس. گفتم: آقای من! آیا شما فرزندی دارید؟ فرمود: آری. گفتم: اگر اتفاقی برای شما افتاد سراغ او را در کجا بگیریم؟ فرمود: در مدینه. (18)

 

7. «حمدان بن احمد القلانسی » که از فقهای کوفه بود و «کشی » او را توثیق نموده، (19) نقل می کند که:

 

] به عمری (عثمان بن سعید) گفتم: آیا ابو محمد [امام حسن عسکری، علیه السلام] از دنیا رفت؟ گفت: آری او از دنیا رفت اما کسی را در میان شما جانشین خود قرار داد که گردن او اینچنین است; در این حال با دستان خود [به گردنش] اشاره (20) می کرد. (21)

 

کسانی که امام مهدی، علیه السلام، را دیده اند

 

آنچه گذشت نمونه هایی از کلمات افراد معتمد و صاحب نام شیعه در زمان امام حسن عسکری، علیه السلام، بود که در آنها به طرق مختلف بر تولد فرزندامام یازدهم و آخرین حجت حق گواهی داده شده بود. حال به بررسی کلمات کسانی می پردازیم که خود حضرت مهدی، علیه السلام، را به هنگام تولد و یا پس از آن مشاهده کرده اند:

 

1. اولین شاهد تولد امام عصر، علیه السلام، «حکیمه » دختر بزرگوار امام جواد، علیه السلام، و عمه امام حسن عسکری، علیه السلام، است. (22)

 

شیخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة » جریان تولد امام مهدی، علیه السلام، را به نقل از بانو حکیمه بتفصیل بیان کرده است. (23) اما ما در اینجا به روایتی که] در «الکافی » در همین زمینه نقل شده بسنده می کنیم.

 

«محمد بن القاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر» یکی از نوادگان امام موسی کاظم، علیه السلام، که از اصحاب امام هادی، علیه السلام، به شمار می آید (24) چنین روایت کرده است:

 

حکیمه دختر محمد بن علی، که عمه پدر او [مهدی] نیز هست، برای من نقل کرد که: او [فرزند امام حسن عسکری، علیه السلام] را در شب تولد و بعد از آن دیده است. (25)

 

2. محمد بن یعقوب کلینی به سند خود از «محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر»، از نوادگان امام هفتم شیعیان که در زمان خود سالخورده ترین نواده رسول خدا، صلی الله علیه وآله، در عراق به شمار می آمده، (26) چنین نقل می کند:

 

من [فرزند امام حسن عسکری، علیه السلام] در حالی که جوان نو رسی بود در بین دو مسجد مشاهده کردم. (27)

 

3. «عمرو الاهوازی » نیز از جمله کسانی است که حضرت صاحب، علیه السلام، را در کودکی دیده است. روایتی که مرحوم کلینی در این زمینه از ایشان نقل کرده، به شرح زیر است:

 

ابو محمد [امام حسن عسکری]، علیه السلام، او را به من نشان داد و گفت: این صاحب شماست. (28)

 

4. شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة » از «احمد بن اسحاق » که پیش از این ذکر او گذشت، چنین نقل می کند:

خدمت ابا محمد حسن بن علی، علیه السلام، رسیدم و می خواستم از ایشان در مورد جانشین پس از او پرسش کنم. آن حضرت پیش از آنکه من سؤالی کنم، فرمود: ای احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارک و تعالی، از آن هنگام که آدم، علیه السلام، را آفرید زمین را از حجت خدا بر آفریدگانش خالی نگذاشته، و تا زمانی هم که قیامت برپا شود خالی نخواهد گذاشت... گفتم: ای پسر رسول خدا! پیشوا و جانشین پس از شما کیست؟ آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و در حالی که پسر بچه سه ساله ای را که رویی همانند ماه تمام داشت، بر دوش خود حمل می کرد، برگشت و گفت: ای احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند، عز و جل، و حجتهای او گرامی نبودی این پسرم را به تو نشان نمی دادم. همانا او همنام رسول خدا، صلی الله علیه وآله، و هم کنیه اوست. او کسی است که زمین را از عدل و داد پر می سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد. (29)

 

 

5. «جعفر بن محمد بن مالک الفراری » از گروهی از شیعیان که از آن جمله اند: علی بن بلال، محمد بن معاویة بن حکیم، حسن بن ایوب، نقل می کند. که:

ما به خدمت ابامحمد حسن بن علی، علیه السلام، رسیدیم تا از آن حضرت در مورد حجت پس از ایشان پرسش کنیم. جمعیتی بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت اجتماع کرده بودند. در این میان عثمان بن سعید عمر والعمری به سوی آن حضرت رفت و گفت، ای پسر رسول خدا می خواهیم از چیزی سؤال کنیم که شما از من بدان آگاه ترید. حضرت فرمود: بنشین ای عثمان!، او دلگیر شد و خواست از مجلس خارج شود که حضرت فرمود: کسی از اینجا خارج نشود. کسی از ما خارج نشد. پس از ساعتی، حضرت، علیه السلام، عثمان را صدا زد و عثمان از جا برخاست. حضرت فرمود: آیا به شما بگویم برای چه به اینجا آمده اید؟ همه گفتند: آری، ای پسر رسول خدا. پس فرمود: آمده اید که از من در مورد حجت بعد از من سؤال کنید. گفتند: آری. در این هنگام پسر بچه ای همچون پاره ماه که از همه مردم به ابامحمد، علیه السلام، شبیه تر بود به مجلس درآمد. حضرت فرمود: پس از من، این امام شما و جانشین من بر شماست، از او پیروی کنید و پس از من از یکدیگر پراکنده نشوید که در دین خود دچار هلاکت و نابودی می شوید. آگاه باشید که از امروز به بعد هیچ یک از شما او را نخواهید دید تا عمری از او بگذرد. پس آنچه عثمان به شما می گوید بپذیرید، به دستورات او سر نهید، و سخن او را بپذیرید، که او نماینده امام شماست، و سر رشته امور به او سپرده شده است. (30)

 

6. «ابراهیم بن ادریس »، که بنا به گفته شیخ طوسی و برقی از اصحاب امام هادی، علیه السلام، بوده است، (31) جریان ملاقات خود با حضرت صاحب، علیه السلام، را چنین نقل می کند:

 

پس از درگذشت ابو محمد [امام حسن عسکری، علیه السلام] ایشان [حضرت مهدی]، علیه السلام، را در حالی که جوانی نورس بود دیدم و سر و دست ایشان را بوسیدم.

 

7. «ابوالادیان بصری »; که در مراسم تشییع و خاکسپاری امام یازدهم حضور داشته، شاهد نماز خواندن امام مهدی، علیه السلام، بر پیکر پدر بزرگوار خویش بوده است. روایتی که در این زمینه از او نقل شده به قرار زیر است:

 

من در خدمت حسن بن علی بن محمد [امام یازدهم]، علیه السلام، کار می کردم و نوشته های او را به شهرها می بردم در مرض موتش شرفیاب حضور او شدم و نامه هایی نوشت و فرمود: اینها را به مدائن برسان. چهارده روز سفرت طول می کشد و روز پانزدهم وارد «سر من رای » (سامرا) می شوی و واویلا از خانه من می شنوی و مرا روی تخته غسل می بینی. ابوالادیان گوید: عرض کردم: ای آقای من! چون این پیشامد واقع شود به جای شما کیست؟ فرمود: هر کس جواب نامه های مرا از تو خواست او بعد من قائم [به امر امامت] است. عرض کردم: نشانه ای بیفزایید. فرمود: هر کس بر من نماز خواند او است قائم بعد از من. عرض کردم: بیفزایید. فرمود: هر کس به آنچه در همیان است خبر داد اوست قائم بعد از من، هیبت حضرت مانع شد که من بپرسم در همیان چیست. من نامه ها را به مدائن رسانیدم و جواب آنها را گرفتم و چنانکه فرموده بود روز پانزدهم به «سر من رای » برگشتم و در خانه اش واویلا بود و خودش روی تخته غسل بود. بناگاه دیدم «جعفر کذاب » پسر علی، برادرش بر در خانه است و شیعه گرد او جمعند و تسلیت می دهند و به امامت تهنیت می گویند. با حود گفتم: اگر امام این است که امامت باطل است; زیرا می دانستم جعفر شراب می نوشد و در «جوسق » قمار می کند و تنبور هم می زند. من نزدیک او رفتم و تسلیت گفتم و تهنیت دادم و چیزی از من نپرسید. سپس «عقید» [خادم حضرت عسکری] بیرون آمد و گفت: ای آقای من! برادرت کفن شده است برخیز و بر او نماز بگذار. جعفر بن علی با شیعیان او که اطرافش بودند وارد حیاط شد و پیشاپیش شیعیان «سمان » (عثمان بن سعید عمری) بود و «حسن بن علی » معروف به «سلمه ». وقتی وارد صحن خانه شدیم جنازه حسن بن علی بر روی تابوت کفن کرده بود. جعفر جلو ایستاد که بر برادرش نماز بخواند. چون خواست «الله اکبر» بگوید; کودکی با صورتی گندمگون، موهایی مجعد و دندانهایی که در بین آنها فاصله بود، از اتاق بیرون آمد و ردای جعفر را عقب کشید و گفت: ای عمو! من سزاوارم که به جنازه پدرم نماز گزارم عقب بایست. جعفر با روی درهم و رنگ زرد عقب ایستاد و آن کودک جلو ایستاد و بر او نماز خواند و [آنگاه حضرت عسکری] در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. سپس [آن] کودک گفت: ای بصری! جواب نامه ها را که با توست بیاور. آنها را به وی دادم و با خود گفتم: این دو نشانه; باقی می ماند همیان. سپس نزد جعفر بن علی رفتم که داشت ناله و فریاد می کرد و از دست آن کودک می نالید. «حاجز وشا» به او گفت: ای آقای من! آن کودک کیست تا ما بر او اقامه دلیل کنیم. گفت: به خدا من تاکنون نه او را دیده ام و نه می شناسم.

 

ما هنوز نشسته بودیم که چند نفر از قم آمدند و از حسن بن علی، علیه السلام، پرسش کردند و دانستند که فوت شده است. گفتند: به چه کسی باید تسلیت بگوییم؟

 

عده ای به جعفر بن علی اشاره کردند. آنها بر او سلام کردند و او را تسلیت دادند و به امامت تهنیت گفتند و اظهار داشتند که نامه ها و اموالی که با ماست بگو نامه ها از کیست و اموال چقدر است؟ جعفر از جا پرید و جامه های خود را تکان داد و گفت: از ما علم غیب می خواهید؟! خادمی از میان خانه بیرون شد و به آنها گفت: نامه هایی که با شماست از فلان و فلان است و در همیان هزار اشرفی است که ده تای آنها قلب است. آنها نامه ها و اموال را به دست او سپردند و گفتند: آن که تو را به خاطر اینها فرستاده است او امام است... (32)

 

شایان ذکر است که در برخی از منابع تاریخی از «ابو عیسی متوکل » به عنوان کسی که بر پیکر امام حسن عسکری، علیه السلام، نماز گزارده یاد شده است; اما این نقل تاریخی روایت شده را به این صورت می توان جمع کرد که: ابتدا در خانه حضرت عسکری، علیه السلام، و با تعداد محدودی از خواص اصحاب بر پیکرشان نماز خوانده شده و بعد از آن، حضرت را برای تشییع جنازه به بیرون از خانه انتقال داده اند و در آنجا فرد دیگری به طور رسمی بر پیکر آن جناب نماز گزارده است. (33)

 

 

پی نوشتها:

1. ر. ک: الکلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 1، ص 501، ح 7; الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، موسسة ال البیت لاحیاء، ج 2، ص 309-312. شایان ذکر است که برخی از اهل تحقیق سال 234 ق. را به عنوان سال ورود حضرت هادی، علیه السلام، به سامرا ذکر کرده اند. ر. ک: الصدر، محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص 107 - 108

 

2.«قد وضع بنو امیة و بنو العباس سیوفهم علینا لعلتین; احداهما انهم کانوا یعلمون انه لیس لهم فی الخلافة حق فیخافون من ادعائنا ایاها و تستقر فی مرکزها. و ثانیهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواترة علی ان زوال ملک الجبابرة و الظلمة علی ید القائم منا و کانوا لا یشکون انهم من الجبابرة و الظلمة، فسعوا فی قتل اهل بیت رسول الله، صلی الله علیه وآله، و ابادة نسله، طمعا منهم فی الوصول الی منع تولد القائم او قتله. فابی الله ان یکشف امره لواحد منهم، الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون ». الحرالعاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداة، قم، المطبعة العلمیة، ج 3، ص 570، ح 685.

 

3. ر. ک: الشیخ المفید، همان، ص 336.

 

4. «ثم قد جاءت روایات فی النص علی ابن الحسن، علیه السلام، من طرق ینقطع بها الاعذار». الشیخ المفید، همان، ص 343.

 

5. «قال رسول الله، صلی الله علیه وآله، لاصحابه: آمنوا بلیلة القدر، فانه، ینزل فیها امر السنة و ان لذلک ولاة من بعدی علی بن ابی طالب و احد عشر من ولده ». الکلینی، محمد بن یعقوب، همان، ص 533، ح 12; الشیخ المفید، همان، ص 345-346.

 

6. «قال امیر المؤمنین، علیه السلام، لابن عباس: ان لیلة القدر فی کل سنة و انه ینزل فی تلک اللیلة امر سنة و لذلک الامر ولاة من بعد رسول الله، صلی الله علیه وآله، فقال له ابن عباس: من هم؟ قال: انا و احد عشر من صلبی ائمة محدثون ». الکلینی، همان، ص 532، ح 11; الشیخ المفید، همان، ص 346; همچنین ر. ک: النعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، ص 60، ح 3; الشیخ الطوسی، محمد بن الحسن، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوی، ص 141، ح 106.

 

7. «دخلت علی فاطمة، علیها السلام، و بین یدیها لوح فیها اسماء الاوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم، علیه السلام، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم علی ». الکلینی، همان، ص 532، ح 11; همچنین ر. ک: الشیخ الصدوق، محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ج 1، ص 269، ح 13; الشیخ المفید، همان; الشیخ الطوسی، همان، ص 139، ح 103.

 

8. «یکون تسعة ائمة بعد الحسین بن علی تاسعهم قائمهم ». الکلینی، همان، ص 533، ح 15; همچنین ر. ک: الشیخ الصدوق، همان، ج 2، ص 350، ح 45; الشیخ المفید، همان، ص 347; الشیخ الطوسی، همان، ص 140، ح 104; النعمانی، همان، ص 94، ح 25.

 

9. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر. ک: الکلینی، همان، باب ماجاء فی الانثی عشر و النص علیهم، ص 525-535; الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، اعلام الوری باعلام الهدی، قم، مؤسسة ال البیت لاحیاء التراث، ج 2، ص 155-208.

 

10. ر. ک: الخوئی، السید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 309.

 

11. «خرج الی من ابی محمد قبل مضیه بسنتین یخبرنی بالخلف من بعده، ثم خرج الی من قبل مضیه بثلاثة ایام یخبرنی بالخلف من بعده ». الکلینی، همان، ص 328، ح 1; الشیخ المفید، همان، ص 348.

 

12. «زبیری » لقب یکی از گردنکشان و دشمنان اهل بیت از نسل «زبیر» است که در زمان حضرت عسکری، علیه السلام، می زیست و آن حضرت را تهدید به قتل کرده بود. اما خداوند به دست خلیفه عباسی او را به سزای اعمالش رساند.

 

13. «خرج عن ابی محمد، علیه السلام، حین قتل الزبیری، لعنه الله: «هذا جزاء من اجترا علی الله فی اولیائه، یزعم انه یقتلنی و لیس لی عقب، فکیف رای قدرة الله فیه. و ولدله ولد سماه «م ح م د» فی سنة ست و خمسین ». الکلینی، همان، ص 329، ح 5; الشیخ المفید، همان، ص 349.

 

14. الشیخ الطوسی، محمد بن الحسن، الفهرست، ص 70، ش 78; همچنین ر. ک: الخویی، السید ابوالقاسم، همان، ج 2، ص 47-48.

 

15. «ولدلنا مولود فلیکن عندک مستورا، و عن جمیع الناس مکتوما، فانا لم تظهر علیه الا الاقرب لقرابته و الولی لولایته، احببنا اعلامک لیسرک الله به مثل ما سرنا به. والسلام ». الشیخ الصدوق، همان، ج 2، ص 433-434، ح 16.

 

16. «سمعت ابا محمد الحسن بن علی العسکری، علیهماالسلام، یقول: الحمد الله الذی لم یخرجنی من الدنیا حتی ارانی الخلف من بعدی، اشبه الناس برسول الله، صلی الله علیه وآله، خلقا و خلقا...». همان، ص 408-409، ح 7.

 

17. ر. ک: الخوئی، السید ابوالقاسم، همان، ج 7، ص 118 و ج 22، ص 75.

 

18. «قلت لابی محمد، علیه السلام، جلالتک تمنعنی من مسالتک; فتاذن لی ان اسائک؟ فقال: سل. قلت: یا سیدی! اهل لک ولد؟ فقال: نعم، فقلت: فان حدث بک حدث فاین اسال عنه؟ قال: بالمدینه ». الکلینی، ص 328، ح 2; الشیخ المفید، همان، ص 348.

 

19. ر. ک: الخوئی السیدابوالقاسم، همان، ج 6، ص 247 و 254.

 

20. علامه مجلسی در کتاب «مرآة العقول » (ج 4، ص 2) در توضیح عبارت «و اشار بیده » که در روایت مزبور آمده است می گوید: «یعنی انگشتان ابهام و سبابه هر دو دست خود را از هم باز کرد و در همین حال دستان خود را از هم دور کرد. چنانکه در بین اعراب و غیر آنها برای اشاره به ستبری گردن رایج است. یعنی آن حضرت جوانی قدرتمند است که گردن او اینچنین است ».

 

21. «قلت للعمری: قد مضی ابو محمد؟ فقال لی: قد مضی و لکن قد خلف فیکم من رقبته مثل هذه; و اشار بیده ». الکلینی، همان، ص 329،8 ح 4 ;الشیخ المفید، همان، ص 351 - 352.

 

22. ر. ک: الخوئی، السید ابوالقاسم، همان، ج 23، ص 187.

 

23. ر. ک: الشیخ الصدوق، همان، ج 2، ص 424-425.

 

24. ر. ک: الخوئی: السید ابوالقاسم، ج 17، ص 158.

 

25. «حدثتنی الحکیمة ابنة محمد بن علی - و هی عمة ابیه - انها راته لیلة مولده و بعد ذلک ». الکلینی، همان، ص 330-331، ج 3; الشیخ المفید،همان، ص 351.

 

26.ر. ک: الخوئی، السید ابوالقاسم، همان، ج 15، ص 93-94 و107.

 

27. رایته بین المسجدین و هو غلام، علیه السلام; الکلینی، همان، ص 330، ح 2; الشیخ المفید، همان، ص 351.

 

28. «ارانیه ابو محمد، علیه السلام، و قال: هذا صاحبکم ». الکلینی، همان، ص 332، ح 12; الشیخ المفید، همان، ص 353 - 354.

 

29. «دخلت علی ابی محمد بن الحسن بن علی، علیهماالسلام، و انا ارید ان اساله عن الخلف [من] بعده، فقال لی مبتدئا: یا احمد بن اسحاق! ان الله تبارک و تعالی لم یخل الارض منذ خلق آدم، علیه السلام، و لا یخلیها الی ان تقوم الساعة من حجة لله علی خلقه... قال: فقلت له: یا ابن رسول الله فمن الامام و الخلیفة بعدک؟ فنهض علیه السلام، مسرعا فدخل البیت، ثم خرج و علی عاتقه غلام کان وجهه القمر لیلة البدر من ابناء الثلاث سنین، فقال: یا احمد بن اسحاق لولا کرامتک علی الله عز و جل و علی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا، انه سمی رسول الله، صلی الله علیه وآله، و کنیته، الذی یملاء الارض قسطا و عدلا ملئت جورا و ظلما...». الشیخ الصدوق، همان، ج 2، ص 384-385، ح 1.

 

30. الشیخ الطوسی، همان، ص 217; همچنین ر. ک: الشیخ المفید، همان، ج 2، ص 435، ج 2.

 

31. ر. ک: الخوئی، السید ابوالقاسم، همان، ج 1، ص 202.

 

32. الشیخ الصدوق، همان، ج 2، ص 475-476، ترجمه با استفاده از ترجمه فارسی کتاب به قلم آیة الله کمره ای.

 

33. ر. ک: الصدر سید محمد، همان ، ص 298.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 12:30 عصر )
»» لحظه های ناب سامرا

تبعیدیان تاریخ یا به نقطه ای دوردست فرستاده می شوند تا چشمی به آنها نیفتد و کم کم از یادها بروند و حکمرانان بی هیچ دغدغه ای آنچه می خواهند بر سرشان بیاورند و یا به نزدیکترین پایگاه حکومت فراخوانده می شوند تا تحت مراقبت خلیفه و امیر، آهسته بروند و آهسته بیایند و کسی جرات نزدیکی به آنان را نداشته باشد . و این دومین ترفند عمدتا درباره کسانی به کار گرفته می شود که حکومت، هم از جانب آنان نگران بقای خود باشد و هم جسارت بی حرمتی و گستاخی صریح نسبت به آنان را نداشته باشد . اینان ظاهرا چون دیگر شهروندان، روزگارشان را سپری می کنند، اما حتی نفس کشیدنشان به خلیفه گزارش می شود چه رسد به مصاحبتها و معاشرتها و مجالستهایشان! هرگاه خطری حکومت را تهدید کند اینانند که روانه زندان می شوند و سهمشان شکنجه و آزار است و بس . و در این میان هر که آگاهتر، بی باکتر و آزاده تر باشد، سخت تر زنجیرهای اسارت را برپای رفتنش می بندند و او را محکوم به ماندن می کنند و این است حکایت تلخ اقامت امام حسن عسکری (ع) در سامرا، که اگر به انتخاب خود بود شاید هرگز زادگاهش مدینه - شهر باصفای پیامبر - را ترک نمی کرد .

 

سامرا، مرکز خلافت عباسی، سال 235 ق .

 

امام سه ساله است که همراه پدر بزرگوارش به امر متوکل خلیفه عباسی به سامرا آورده می شوند تا محترمانه زیر نظر دستگاه خلافت قرار گیرند . این نخستین بار است که سامرا جمعیتی چنین کلان را یکجا به استقبال سرسخت ترین مخالفان حکومت می فرستد و آغوشش را بر روی همه حوادثی که می خواهد آینده را رقم زند، باز و بازتر می کند .

 

سامرا، قلب شهر، سالهای نوجوانی

 

چه دشوار است با فشار و جبر بیرونی، روح اختیار و آزادی را در درون خود پروراندن و در وقار و کمال و علم و اخلاق برترین شدن، آنگونه که امام حسن عسکری (ع) شد!

 

سکوت و خاموشی اش لقب «صامت » را برای او به همراه آورد، هدایتگری اش سبب شد که وی را «هادی » بنامند، تقوا و پاکی اش او را «زکی » کرد و یکرنگی و صمیمیتش نام «خالص » را پیشکش وی نمود . و این همه را در محضر پدر آموخت که او نیز وامدار پدران خویش بود .

 

نگاهشان کن! این دو را که می بینی خاطره همه اهل بیت (ع) برایت زنده می شود .

 

سامرا، منزل حکیمه خاتون، سال 254ق .

 

ای کاش شادی امشب تا همیشه دل حکیمه را خوش می کرد! امشب عروسی نرجس است با عزیز دل او، نور چشم برادرش حسن عسکری (ع) و افسوس که چند روز دیگر حکیمه باید در عزای برادر بنشیند و جامه سوگ امام علی نقی را بر تن کند .

 

ای کاش برادرش می ماند و تولد نوزاد حسن را می دید! همو که قرار است عالم را از قسط و عدل پر کند آنگونه که از ظلم و جور پر می شود .

 

سامرا، اندیشه و آرمان امام

 

هیچ کس نمی دانست وقتی امام به آن نقطه دوردست خیره شده بود، در اندیشه اش چه می گذشت . شاید به پراکندگی شیعه فکر می کرد، به آنان که در نیشابور و سمرقند و بیهق و طوس می زیستند و چشم یاری به امام دوخته بودند تا از نظارت و راهنمایی او بهره مند شوند . . . شاید هم به محبان خود می اندیشید که هر چند اعتقادی به امامت ائمه نداشتند اما دوستدار اهل بیت بودند .

 

مردی از امام پرسید: فرق میان شیعه و محب چیست؟ امام فرمود: شیعه آنانند که از ما تبعیت کنند و همه اوامر و نواهی ما را اطاعت نمایند و کسی که چنین نکند و با آنچه خداوند بر او واجب کرده، مخالفت نماید، شیعه ما نیست .

 

سامرا، محله عسکر - سالهای امامت

 

چشم انتظاران امام از شوق در پوست خود نمی گنجند; نه می توانند بنشینند و نه تاب ایستادن می آورند . آشفته و بی قرار به راهی که بناست امام از آنجا بیاید و راهی دارالخلافه شود می نگرند . سامان این شیفتگی ابراز ارادتی است به امام و شنیدن یک حرف از هزاران کلام دلنشین حضرتش اما . . .

 

از جانب امام توقیعی به دستشان می رسد:

 

«کسی بر من سلام وحتی اشاره هم به طرف من نکند; زیرا که در امان نیستید .»

 

و شیعه بی آنکه مجال گریستن بیابد، بغض دائمی اش را پنهان می کند .

 

سامرا، در خلوت امام حسن عسکری (ع)

 

از این زیباتر نمی شود، پدر، حسن عسکری است که چشم بر چشمان فرزندش دوخته، عاشقانه نگاهش می کند و صمیمانه نجوا می کند:

 

«پسر جانم مژده باد به تو! تو صاحب زمان هستی، تو مهدی و حجت خدا بر زمینش هستی، تو فرزند من و وصی منی، من پدر تو هستم تو م ح م د بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع) از نسل رسول خدا (ص) و آخرین فرد از امامان پاک و معصوم هستی، رسول خدا به وجود تو بشارت داده است و نام و کنیه را بر زبان آورده، درود خداوند بر ما خاندان باد .»

 

دریغا که چنین محبتی باید پنهانی بماند تا به چشم زخم نگاههای آلوده و جان زخم دستهای رسوا گرفتار نیاید .

 

فرزند امام حسن عسکری (ع) حیاتش نیز چون تولدش باید در خفا و دور از مراقبتهای خلافتی ادامه یابد .

 

سامرا، دکان روغن فروشی - سالهای امامت

 

عثمان بن سعید ظرفهای روغن را زیر و رو می کند تا اموالی را که از شیعیان به وی رسیده در آنجا جاسازی کرده و پنهانی نزد ابومحمد عسکری بفرستد .

 

او همچون ابراهیم بن عبده و علی بن مهزیار از وکلای معروف امام است و این روزها که کسی اجازه رفت و آمد و ملاقات با حسن عسکری (ع) را ندارد، هدایت ویژه شیعیان از طریق افراد امین و مورد اعتماد امام که سابقه علمی درخشان و نیز ارتباط استوار با امامان قبلی داشته اند، صورت می گیرد .

 

مردم از طریق این وکیلان معارف شیعی را در قالب حدیث و کلام می آموزند و نیز نامه ها و سؤالات و وجوهات خود را به دست امام می رسانند و امام (ع) در نوشته ها و توقیعاتشان به آنان پاسخ می دهند و البته این همه دور از چشم حکومتیان اتفاق می افتد .

 

سامرا، کوچه پس کوچه های دارالخلافه - سالهای امامت

 

باز دوشنبه ای دیگر است و امام مجبور است راه دارالخلافه را پیش گیرد تا حضور خود را به آگاهی حکومت برساند . دوباره قدمهای نرم و آرام امام بود و لذت بی منتهای زمین . امام بی هیچ شتابی گامهایش را آهسته برمی داشت و می دانست پشت درهای بسته، کسانی نگران نشسته اند تا عطر عبور امام مستشان کند .

 

سامرا، زندان حکومتی - سالهای امامت

 

صالح بن وصیف کلافه شده است، دیگر آزاری نمانده که بر جان امام برساند . او درماندگی را با تمام وجودش احساس می کند .

 

نمی داند چاره چیست . دو تن را که بدترین مردم می دانست بر امام مامور کرد ولی آنان چنان تحت تاثیر امام حسن عسکری (ع) قرار گرفتند که خود در عبادت و نماز به حدی والا دست یافتند .

 

نه راه پس دارد و نه راه پیش، نفس گرم امام در اسارت نیز کارساز است . راستی که داستان، عکس شده است: زندانبان اسیر زندانی می گردد و این سنت همیشه امامان اسیر است .

 

سامرا، سرای عبدالله بن خاقان کارگزار خلیفه عباسی - سالهای امامت

 

حاجب وارد می شود . در گوش صاحبخانه زمزمه ای می کند . عبیدالله یکباره از جا برمی خیزد، چهره اش گشاده می گردد، با شادمانی فریاد می زند: اجازه ورود بدهید! و خود به استقبال میهمان جوان می رود .

 

دست در گردن او می اندازد، صورت و پیشانی اش را می بوسد، او را در جای خود می نشاند و با احترام خطابش می کند و مرتب می گوید: پدر و مادرم به فدایت . . .

 

شب هنگام احمد بن عبدالله از پدر می پرسد: میهمانمان کدام بزرگوار بود که چنین احترامش کردی؟ عبیدالله درنگی می کند و سپس پاسخ می دهد، او ابن الرضا، امام شیعیان بود که اگر روزی خلافت از دست بنی عباس بیرون رود، در میان بنی هاشم، جز او کسی شایستگی تصدی آن را ندارد . او به خاطر فصل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو، سزاوار مقام خلافت است . اگر پدر او را دیده بودی مردی بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار، فاضل و . . .

 

آری اینچنین دوست و دشمن امام حسن عسکری (ع) را می ستایند .

 

سامرا، در سوگ امام حسن عسکری (ع) - سال 260ق .

 

قیامتی برپا شده از مردم، ناله و شیون همه جا به گوش می رسد، اشکها بی امان می بارد و جماعت با جنازه امام وداع می کنند . معتمد خلیفه عباسی، ابو عیسی را می فرستد تا گزارش رحلت امام را تهیه نماید و وی چنین تحریر می کند:

 

«ابو محمد حسن بن علی به مرگ طبیعی دیده از جهان فرو بست و گواه این ماجرا از قضات چند نفر و از اعیان دربار چند نفر و از اطبا چند نفر و از امرای سپاه چند نفر هستند .»

 

و نیرنگ و فریب همچنان ادامه می یابد .

 

سامرا، آغاز امامت مهدی (عج)

 

ابوالادیان ناباورانه به اطراف خود می نگرد، درست دو هفته قبل بود که امام حسن عسکری (ع) وی را طلبید و نامه هایی را که با دست مبارکش نوشته بود به وی داد تا به مدائن ببرد فرمود: آنگاه که به سامرا بازگشتی صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند .

 

ابوالادیان گفت: ای مولای من! هرگاه چنین واقعه ای هولناک روی دهد، امامت با کیست؟ و ایشان فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام است . ابوالادیان نشانه ای دیگر خواست، فرمود: هر که بر من نماز کند جانشین من است و او امام شماست .

 

امروز ابوالادیان به سامرا بازگشته و صدای نوحه از منزل امام می شنود . . . جلوتر می رود، جعفر کذاب را می بیند که بر در خانه نشسته و شیعیان به وی تسلیت می گویند . حیرت زده نزدیک می رود اما جعفر سراغی از نامه نمی گیرد . خدمتکار امام بیرون می آید و جعفر را برای اقامه نماز بر جنازه امام به داخل فرا می خواند او نیز مهیای نماز می شود اما دستهایش که برای گفتن تکبیر، بالا می رود، کودکی عبایش را به عقب می کشد و با کلامی که دل ابوالادیان را سخت می لرزاند می گوید ای عمو پس بایست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو!

 

جعفر عقب می رود، کودک بر پدر خویش نماز می گزارد و سپس متوجه ابوالادیان می شود . به او می فرماید جواب نامه ای را که با توست به من بده و ابوالادیان آسوده خاطر می گردد که جانشین امام را یافته .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 12:30 عصر )
»» اوضاع سیاسی - اجتماعی عصر امام عسکری علیه السلام2

-استفاده گسترده از آگاهی غیبی

 

می دانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهی غیبی برخوردار بودند و در مواردی که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالی امت اسلامی (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار می گرفت، از این آگاهی به صورت «ابزار» هدایت استفاده می کردند. پیشگوییها و گزارشهای غیبی امامان، بخش مهمی از زندگینامه آنان را تشکیل می دهد، اما با یک مطالعه در زندگانی امام عسکری چنین به نظر می رسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهی غیبی خود را آشکار می ساخته است.

 

بر اساس تحقیق یکی از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهای غیبی و اقدامات خارق العاده امام عسکری-علیه السلام-، «قطب راوندی » در کتاب «خرائج » جمعا چهل مورد، «سید بحرانی » در «مدینة المعاجز» صد و سی و چهار مورد، «شیخ حر عاملی » در «اثبات الهداة » صد و سی و شش مورد، و «علامه مجلسی » در «بحار-الانوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کرده اند (53) و این، بخوبی روشنگر فزونی بروز کرامات و گزارشهای غیبی از ناحیه آن حضرت می باشد.

 

به نظر می رسد علت این امر شرائط نامساعد و جو پراختناقی بود که امام یازدهم و پدرش امام هادی در آن زندگی می کردند;زیرا از وقتی که امام هادی از سر اجبار به سامراء منتقل گردید-به شرحی که در سیره آن حضرت گفتیم-بشدت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفی فرزندش «حسن » به عموم شیعیان به عنوان امام بعدی وجود نداشت و اصولا این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدی قرار می داد. به همین جهت کار معرفی امام عسکری-علیه السلام-به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههای پایانی عمر امام هادی-علیه السلام-صورت گرفت، (54) به طوری که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیاری از شیعیان از امامت حضرت «حسن عسکری » آگاهی نداشتند. (55)

 

گویا عامل دیگری نیز در این زمینه بی تاثیر نبوده و آن اعتقاد گروهی از شیعیان به امامت «محمد بن علی » ، برادر حضرت عسکری، در زمان حیات امام هادی بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادی احترام می کردند، ولی حضرت با این پندار مبارزه می کرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایی می نمود.

 

پس از شهادت حضرت هادی گروهی از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه » ، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغوای مردم و منحرف ساختن افکار از امامت حضرت عسکری پرداختند.

 

این عوامل دست به دست هم داده و موجب شک و تردید گروهی از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخی از آنان در صدد آزمایش امام بر می آمدند (56) و برخی دیگر در این زمینه با امام مکاتبه می کردند (57). این تزلزلها و تردیدها به حدی بود که امام در پاسخ گروهی از شیعیان در این زمینه با آزردگی و رنجش فراوانی نوشت:

 

«هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده اند... » (58)

 

امام عسکری برای زدودن زنگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه برای حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمی آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر می شد پرده های حجاب را کنار زده، از آن سوی جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوه-های جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.

 

«ابو هاشم جعفری » که قبلا گفتیم یکی از نزدیکترین یاران امام بود، می گوید: هر وقت به حضور امام عسکری-علیه السلام-می رسیدم، برهان و نشانه تازه ای بر امامت او مشاهده می کردم (59).

 

اینک که انگیزه های امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهای غیبی امام عسکری-علیه السلام-را از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:

 

1- «محمد بن علی سمری » که یکی از نزدیکترین و صمیمی ترین یاران امام بود، می گوید: حضرت عسکری-علیه السلام-طی نامه ای به من نوشت: «فتنه ای برای شما پیش خواهد آمد، آماده باشید» .

 

بعد از سه روز در میان افراد بنی هاشم اختلافی روی داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید! » . چند روز بعد «معتز» کشته شد! (60)

 

2-امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتز» به «اسحاق بن جعفر زبیری » نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمی اتفاق خواهد افتاد! وی می گوید: پس از آنکه «بریحه » کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه ای که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثه ای که گفتم، حادثه دیگری است! طولی نکشید «معتز» کشته شد! (61) - «محمد بن حمزه سروی » می گوید: توسط «ابو هاشم جعفری » که از نزدیکترین یاران حضرت عسکری-علیه السلام-بود، نامه ای به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائی در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودی تو را بی نیاز گردانید. پسر عموی تو «یحیی بن حمزه » درگذشت و وارثی ندارد، دارایی او که صد هزار درهم است بزودی به دست تو خواهد رسید. (62)

 

4- «ابو هاشم جعفری » می گوید: زندانی بودم. از فشار زندان و سنگینی غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهی خواند. طولی نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (63)

 

5- «احمد بن محمد» می گوید: موقعی که «مهتدی » ، خلیفه عباسی، شروع به کشتار «موالی » کرد، طی نامه ای به حضرت عسکری-علیه السلام-نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتاری پیدا کرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنیده ام شما را تهدید می کرده و می گفته: «باید اینها را از روی زمین بردارم » .

 

امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیدها را عملی کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خواری و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویی کرده بود، مهتدی به قتل رسید. (64) - «جعفر بن محمد قلانسی » می گوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامه ای به حضرت عسکری-علیه السلام-نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بی خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت می کند، و «محمد» و «عبد الرحمن » دو اسم خوبی هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکی را محمد و دیگری را عبد الرحمن نام نهادند. (65)

 

7- «محمد بن عیاش » می گوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکری-علیه السلام-با هم گفتگو می کردیم. فردی ناصبی (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشته ای بدون مرکب برای او می نویسم، اگر آن را پاسخ داد، می پذیرم که او بر حق است.

 

ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبی نیز بدون مرکب روی برگه ای که مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهای ما را مرقوم فرمود و روی برگه مربوط به ناصبی، اسم او و اسم پدرش را نوشت! . ناصبی چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (66)

 

8- «اسماعیل بن محمد» می گوید: بر در خانه امام عسکری-علیه السلام-نشستم. وقتی امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندی خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتی یک درهم ندارم!

 

امام فرمود: سوگند یاد می کنی، در صورتی که دویست دینار در خاک پنهان کرده ای؟ ! آنگاه افزود: این را برای آن نگفتم که به تو عطائی نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمود: آنچه همراه داری به او بده. غلام صد دینار به من داد. خدای متعال را سپاس گفتم و بازگشتم.

 

حضرت فرمود: می ترسم آن دویست دینار را، در وقتی که بسیار نیازمند آن هستی، از دست بدهی. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جای خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طوری پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتی گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزی نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعدا فهمیدم پسرم جای آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزی از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (67)

 

9-شخصی بنام «حلبی » می گوید: در سامراء گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکری-علیه السلام-) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامه ای از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسی با دست، به سوی من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد! » در کنار من جوانی ایستاده بود، به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه می کنی؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» -علیه السلام-اختلافی پیش آمده است، آمده ام تا او را ببینم و سخنی از او بشنوم یا نشانه ای ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غفاری » (68) هستم. در این هنگام امام حسن-علیه السلام-همراه خادمش بیرون آمد. وقتی که روبروی ما رسید، به جوانی که در کنار من بود، نگریست و فرمود: آیا تو غفاری هستی؟ جوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: مادرت «حمدویه » چه می کند؟ جوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلا دیده بودی؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را کافی است؟ گفت: کمتر از این نیز کافی بود! (69)

 

10-جعفر بن محمد می گوید: امام عسکری-علیه السلام-در راه حرکت می کرد و ما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که دارای فرزندی شوم، در دلم گفتم: ای ابا محمد (عسکری) آیا من صاحب فرزندی خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهی به من کرد و با سر اشاره کرد که: آری. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که: نه! چندی بعد خدا فرزند دختری به ما داد! (70)

 

11-علی بن محمد بن زیاد می گوید: نامه ای از طرف حضرت به من رسید که: خطری تو را تهدید می کند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتاری برای من پیش آمد که از آن وحشت کردم، نامه ای به امام نوشتم و پرسیدم که: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطری که گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولی نکشید بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حکومت برای دستگیرکننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! (71)

 

7-آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت

 

از آنجا که غائب شدن امام و رهبر هر جمعیتی، یک حادثه غیر طبیعی و نامانوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشی از آن برای نوع مردم دشوار می باشد، پیامبر اسلام و امامان پیشین بتدریج مردم را با این موضوع آشنا ساخته و افکار را برای پذیرش آن آماده می کردند.

 

این تلاش در عصر امام هادی-علیه السلام-و امام عسکری-علیه السلام-که زمان غیبت نزدیک می شد، به صورت محسوستری به چشم می خورد. چنانکه در زندگانی امام هادی دیدیم، آن حضرت اقدامات خود را نوعا توسط نمایندگان انجام می داد و کمتر شخصا با افراد تماس می گرفت.

 

این معنا در زمان امام عسکری-علیه السلام-جلوه بیشتری یافت;زیرا امام از یک طرف، با وجود تاکید بر تولد حضرت مهدی-علیه السلام-او را تنها به شیعیان خاص و بسیار نزدیک نشان می داد و از طرف دیگر تماس مستقیم شیعیان با خود آن حضرت روز بروز محدودتر و کمتر می شد، به طوری که حتی در خود شهر سامراء به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ می داد و بدین ترتیب آنان را برای تحمل اوضاع و شرائط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آماده می ساخت، و چنانکه خواهیم دید این همان روشی است که بعدا امام دوازدهم در زمان غیبت صغری در پیش گرفت و شیعیان را بتدریج برای دوران غیبت کبری آماده ساخت.

 

اشاره کردیم که گاهی برخی از شیعیان خاص، موفق به دیدار حضرت مهدی-علیه السلام-می شدند، اینک در اینجا به عنوان نمونه یک مورد از این دیدارها را می آوریم:

 

پیشگویی غیبت مهدی (عج)

 

«احمد بن اسحاق »، یکی از یاران خاص و گرانقدر امام عسکری-علیه السلام-، می گوید: به حضور امام عسکری-علیه السلام-رسیدم می خواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پیش از سؤال من فرمود:

 

ای «احمد بن اسحاق » ! خداوند از زمانی که آدم را آفریده تا روز رستاخیز، هرگز زمین را از «حجت » خالی نگذاشته و نمی گذارد. خداوند از برکت وجود «حجت » خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع می کند و باران می فرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار می سازد.

 

عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق دیگر رفت و طولی نکشید که برگشت، در حالی که پسر بچه ای را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده می درخشید به دوش گرفته بود.

 

فرمود: «احمد بن اسحاق » ! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد می کند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. او در میان این امت (از نظر طول غیبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنین » است، او غیبتی خواهد داشت که (در اثر طولانی بودن آن) بسیاری به شک خواهند افتاد و تنها کسانی که خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفیق دعا جهت تعجیل قیام و ظهور او می بخشد، از گمراهی نجات می یابند... (72)

 

پی نوشتها:

 

1) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 197-ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 422-کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 503-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 338-طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 376-فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1406 ه. ق، ص 274-سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه. ق، ج 2، ص 43.

 

2) ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 434-محمد بن جریر طبری، دلائل الامامة، ط 3، قم، منشورات الرضی، 1363 ه. ش، ص 226-مجلسی، بحار الانوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 251. البته، بر رغم نیت پلید خلیفه، هر بار امام رفت و آمد می کرد، هزاران نفر جمعیت مشتاق، در مسیر حرکت امام اجتماع می کردند، و آن چنان غلغله شادی به راه افکنده و ابراز احساسات می کردند که از کثرت جمعیت، راهها بند می آمد و عبور و مرور قطع می شد، و به محض آنکه حضرت را مشاهده می کردند سر و صدا خاموش می شد و برای حضرت راه باز می کردند، و پس از عبور امام، وضع به حال طبیعی بر می گشت (ر. ک به: سه ماخذ یاد شده و نیز غیبة شیخ طوسی، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 29) .

 

3) در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که با وجود ضعف و تزلزل دستگاه خلافت، و تسلط ترکان و موالی بر امور مملکت، چگونه فشار و اختناق در مورد امام به همان شدت ادامه داشت؟

 

در پاسخ باید گفت: اگر نگرانی از ناحیه قدرت معنوی امام، منحصر به شخص خلیفه یا اطرافیان او بود، کار سهل بود و امام می توانست از راههای گوناگون، به فعالیت سری بپردازد، ولی این بیم و نگرانی بر یک طیف وسیع سیاسی سایه افکنده بود که خلیفه هم جزئی از آن بود، و این طیف بقیه سردمداران و همه کسانی را نیز که به نحوی با حکومت، منافع مشترک داشتند، شامل می شد، به همین جهت مخالفت و اعمال فشار و محدودیت در مورد امام، ویژگی اصلی خط حاکم بر کشور محسوب می شد و حتی با قتل خلیفه ای، و جایگزینی خلیفه ای دیگر تغییر نمی یافت!

 

4) مجلسی، بحار الانوار، ج 50، ص 311.

 

5) مجلسی، همان ماخذ، ص 313.

 

6) شیخ طوسی، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 134.

 

7) ابو هاشم جعفری از نسل جعفر طیار (سمعانی، الانساب، ج 1، ص 67) و اهل بغداد بود و از چهره های بسیار درخشان و گرانمایه شیعه و از یاران بسیار صمیمی امام جواد و امام هادی و امام عسکری-علیهم السلام-به شمار می رفت و نزد آنان مقام و منزلت والایی داشت (محمد تقی شوشتری، قاموس الرجال، ج 4، ص 255-258) او که مردی آزاده و شجاع و بی باک بود، در سال 252 ه در بغداد باز داشت، و به زندان سامراء منتقل گردید (خطیب، تاریخ بغداد، ج 8، ص 369-سمعانی، الانساب، ج 2، ص 67) .

 

به گفته شیخ طوسی، زندانی شدن او و همراهانش، با قتل «عبد الله بن محمد عباسی » مرتبط بوده است (الغیبة، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 136) . طبرسی می گوید: او در سال 258 ه. ق با امام عسکری و گروهی از علویان در زندان بوده است (اعلام الوری، ص 373) . خطیب بغدادی و سمعانی، در گذشت او را در سال 251 نوشته اند.

 

8) ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 304-شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی، ص 166-علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 222-طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 373-ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 437.

 

9) ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج 4، ص 433.

 

10) مجلسی، بحار الانوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 269.

 

11) مسعودی، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المکتبة الحیدریة، ص 243.

 

12) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ص 216.

 

13) شریف القرشی، باقر، حیاة الامام الحسن العسکری، بیروت، دار الکتاب الاسلامی، 1409 ه. ق، ص 181.

 

14) رجال، ط 1، نجف، المکتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 427 به بعد.

 

15) فیلسوفی که چنین کتابی نوشته بوده، پسر اسحاق کندی بنام «یعقوب » بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفی جمعه » ، «اسحاق » حاکم کوفه در زمان سه نفر از خلفای عباسی یعنی مهدی و هادی و هارون بوده است (تاریخ فلاسفة الاسلام فی المشرق و المغرب، المکتبة العلمیة، ص 1) . گویا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و یا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است.

 

16) الان جئت بالحق و ما کان لیخرج مثل هذا الا من ذلک البیت.

 

17) این قضیه را ابن شهر اشوب در کتاب «مناقب » (ج 4، ص 424) از کتاب «التبدیل » نوشته ابو القاسم کوفی نقل کرده است. برخی از دانشمندان معاصر، در صحت این قضیه ابراز تردید نموده و نوشته اند: این قضیه نشان می دهد که کندی در یک بی ثباتی فکری به سر می برده و به اسلام عقیده نداشته است، و این موضوع گرچه امکان پذیر است، اما چون تنها در کتاب ابو القاسم کوفی آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهراشوب نیز از او نقل کرده است، نمی توان برای اثبات چنین قضیه تاریخی به آن اکتفا کرد (محمد الصدر، تاریخ الغیبة الصغری، ص 196) .

 

اما با توجه به گوشه هایی از تفکر کندی که در کتب مربوط به تاریخ فلاسفه اسلامی آمده، چنین قضیه ای بعید به نظر نمی رسد. چنانکه «حنا الفاخوری » و «خلیل الجر» ضمن تحلیل مبانی فکری و فلسفی وی نوشته اند: «... اما گاه شود که میان تعلیمات فلسفه و آیات قرآن تناقضی مشهود شود، و این تناقض است که پاره ای را به مخالفت با فلسفه واداشته است. کندی حل این مشکل را در تاویل آیات یافته است. او می گوید: کلمات عربی را یک معنای حقیقی است و یک معنای مجازی، و بدین طریق متفکر می تواند از منطوق برخی آیات، معانی مجازی آنها را از راه تاویل دریابد... » (تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، چاپ دوم، کتاب زمان، 1358 ه. ش، ج 2، ص 380) .

 

18) شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی، ص 167. و نیز ر. ک به: ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 425-علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 219-ابن حجر الهیتمی، الصواعق المحرقة، قاهرة، مکتبة القاهرة، ص 207-ابن صباغ المالکی، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 304-305.

 

19) طبسی، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکری، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371 ه. ش، ص 223-226. و نیز ر. ک به: الشیخ محمد حسین المظفر، تاریخ الشیعة، قم، مکتبة بصیرتی، صفحات: 62، 78، 102.

 

20) ظاهرا مقصود، احمد بن اسحاق رازی، یکی از بزرگان شیعیان اهل ری، و یکی دیگر از نمایندگان امام عسکری است. (ر. ک به: حیاة الامام العسکری، شیخ محمد جواد طبسی، ص 332) .

 

21) طوسی، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی) ، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 575-580، حدیث 1088-مجلسی، بحار الانوار، ط 2، تهران، 1395 ه. ق، ج 50، ص 219-323. این نامه به اختصار در تحف العقول (ص 484) نیز آمده است.

 

22) طوسی، همان کتاب، ص 580، حدیث 1089.

 

23) طوسی، همان کتاب، ص 580، حدیث 1089.

 

24) نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، قم، مکتبة الداوری، ص 66-شیخ طوسی، الفهرست، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1351 ه. ش، ص 23.

 

25) طبسی، حیاة الامام العسکری، ص 333.

 

26) ج 50، ص 323.

 

27) دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضی، 1363 ه. ش، ص 272.

 

28) طبرسی، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ص 257.

 

29) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 351-طبرسی، اعلام الوری، الطبعة الثالثة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ص 445-تستری، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، الطبعة الثانیة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، ج 1، ص 316-کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 518.

 

30) طوسی، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1348 ه. ش، ص 532، حدیث 1015-تستری، همان کتاب، ج 1، ص 315. عمری بعدها به وکالت از طرف حضرت صاحب الزمان-عج-منصوب گردید و ما به خواست خدا در بخش آینده پیرامون عظمت و فضیلت او سخن خواهیم گفت.

 

31) ابو الادیان علی بصری، در اواخر قرن سوم هجری در گذشته و کنیه او در اصل «ابو الحسن » بوده است، نامبرده به این جهت به ابو الادیان شهرت یافته بود که با پیروان تمام دینها مناظره می کرد و مخالفین را مجاب می نمود (مدرس تبریزی، محمد علی، ریحانة الادب، چاپ سوم، تهران، کتابفروشی خیام، 1347 ه. ش، ج 7، ص 570) . انتخاب ابو الادیان برای انجام این ماموریت، نشان می دهد که حضرت افراد ویژه ای را به این کار می گمارده است.

 

32) ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 425-مجلسی، بحار الانوار، ج 50، ص 317-فیض کاشانی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، ط 2، 1409 ه. ق، ج 2، ص 265.

 

33) فیض کاشانی، همان کتاب، ص 264-مجلسی، همان کتاب، ص 317.

 

34) حسن بن علی بن شعبة، تحف العقول، ط 2، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1363 ه. ش، ص 486.

 

35) مجلسی، همان کتاب، ص 331.

 

36) عثمان بن سعید بعدها به افتخار نمایندگی امام دوازدهم در غیبت صغری نائل گردید و ما به خواست خدا در بخش نمایندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهیم نوشت.

 

37) شیخ طوسی، الغیبة، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 214-حاج شیخ عباس قمی، سفینة البحار، تهران، کتابخانه سنائی، ج 2، ص 158.

 

38) ابن شهر اشوب، مناقب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 427.

 

39) درباره شخصیت و فضیلت ابوهاشم جعفری در چند صفحه پیش، توضیح دادیم.

 

40) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 343-ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 439-مسعودی، اثبات الوصیة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1373 ه. ق، ص 242-سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه. ق، ج 1، ص 40-طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 372-کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 508.

 

41) ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 431-علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 218.

 

42) ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 431-علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 218.

 

43) علی بن جعفر از دوستداران صمیمی و یاران ویژه و بسیار مورد اعتماد امام هادی و امام عسکری-علیهما السلام-و از کارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمایندگی از طرف امام هادی، توسط متوکل عباسی مدتی زندانی گردید و پس از آزادی، به امر امام، به مکه رفت و در آنجا مقیم گردید. گویا او همچنان در مکه بوده که انفاق او را ابو طاهر دیده است. ر. ک به: شریف القرشی، باقر، حیاة الامام العسکری، دار الکتاب الاسلامی، ص 155-156-شیخ طوسی، ماخذ گذشته، ص 212-مامقانی، تنقیح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 2، ص 271-272-شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی) ، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه. ش، ص 523 و 607.

 

44) طوسی، الغیبة، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، ص 212. این روایت با مقداری تفاوت، در کتاب «مناقب » ابن شهر اشوب نیز نقل شده است، ولی به نظر نگارنده آنچه در غیبت شیخ طوسی نقل شده به صحت نزدیکتر است.

 

45) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 217.

 

46) علی بن عیسی، همان کتاب، ص 216.

 

47) طبرسی، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ص 257.

 

48) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 351-طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 445.

 

49) طبرسی، اعلام الوری، ص 448 و 449.

 

50) طبرسی، اعلام الوری، ص 448 و 449.

 

51) ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 435-علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، 211.

 

52) ابن شهر اشوب، همان کتاب، ج 4، ص 425-حاج شیخ عباس قمی، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشی جعفری، ص 161-تتمة المنتهی، چاپ دوم، تهران، کتابفروشی مرکزی، 1333 ه. ق، ص 299 با اندکی اختلاف در الفاظ.

 

با توجه به این که شهادت امام عسکری-علیه السلام-در سال 260 و در گذشت علی بن حسین بابویه در سال 329 یعنی 69 سال پس از شهادت حضرت عسکری رخ داده، برخی، نگارش چنین نامه ای را با عناوینی مانند: بزرگمرد و فقیه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وی که در آن زمان جوانی بیست ساله بوده، بعید شمرده اند، مگر آنکه بگوییم: وی در عین جوانی از نظر فضیلت و شخصیت معنوی در چنان رتبه والایی قرار داشته که شایسته ذکر چنین القابی بوده است (تاریخ الغیبة الصغری، محمد صدر، الطبعة الاولی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1392 ه. ق، ص 196) .

 

53) طبسی، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکری، الطبعة الاولی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1413 ه. ق، ص 121.

 

54) طبسی، همان کتاب، ص 217.

 

55) مسعودی، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 234.

 

56) مسعودی، همان کتاب، ص 246.

 

57) مسعودی، همان کتاب، ص 238.

 

58) حسن بن علی بن شعبة، تحف العقول، الطبعة الثانیة، 1363 ه. ش، قم، مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین بقم المشرفة، ص 487.

 

59) طبرسی، اعلام الوری، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة ص 375.

 

60) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 207-مجلسی، بحار الانوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 298.

 

61) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 340-ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 436-مجلسی، همان کتاب، ص 277-کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 506.

 

62) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ه. ق، ص 214-شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی، ص 168-ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 303.

 

63) طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 372-ابن شهر اشوب، همان کتاب، ص 432-مسعودی، اثبات الوصیة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 241.

 

64) طبرسی، اعلام الوری، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 375-مسعودی، همان کتاب، ص 242-کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 510-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 344-علی بن عیسی الاربلی، همان کتاب، ج 3، ص 204.

 

65) مسعودی، همان کتاب، ص 241.

 

66) ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 440.

 

67) ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 303-ابن شهر اشوب، همان کتاب، ص 432-شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی، ص 167 (با اندکی تفاوت) .

 

68) غفار نام قبیله ابوذر بود.

 

69) مجلسی، بحار الانوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 269.

 

70) طبسی، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکری، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371 ه. ش، ص 136، به نقل از کتاب الهدایة الکبری تالیف حسین بن حمدان حضینی، ص 386.

 

71) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، ج 3، ص 207-مجلسی، بحار الانوار، ج 50، ص 297.

 

72) صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین، 1405 ه. ق، ج 2، ص 384 (باب 38) .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 12:28 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 75
>> مجموع بازدیدها: 1324507
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب