سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنگ در پیمانهاى کسانى در آرید که چشم وفا از ایشان دارید . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد

می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/11/30 :: ساعت 8:21 صبح )
»» فرآیند پیری

چند دوست قدیمی که همگی 40 سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا خدمتکاران خوشگلی دارد.


10 سال بعد که همگی
50 ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.


 10 سال بعد در سن
60 سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا محیط آرام و بی‌ سر و صدایی دارد.


10 سال بعد در سن
70 سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران‌های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.


و بالاخره 10 سال بعد که همگی
80 ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته‌اند. 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/11/30 :: ساعت 8:6 صبح )
»» حکایت دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏

«هارون الرشید روزى به یکى از خدمتکاران خود گفت که چون شب درآید به فلان حجره رو و در بگشا و آن کس که در آن جا یابى بگیر و به فلان صحرا رو و در فلان موضع قرار بگیر که آن جا چاهى است آماده، او را زنده در آن چاه افکن و چاه را به خاک انباشته کن و باید که فلان حاجب با تو باشد.

آن شخص به موجب فرمان، آن حجره بگشاد، در آن جا نوجوانى دید در غایت جمال و لیاقت و ظرافت و لطافت که آفتاب از نور روى او خجل شدى. او را بگرفت و به جبر هر چه تمام‏تر وى را به طرف محل مقصود حرکت داد. جوان گفت: از خداى بترس که من فرزند رسول خدایم، اللَّه اللَّه که فرداى قیامت جدّ مرا بینى و خون من در گردن تو باشد!

مأمور هارون سخن وى را هیچ التفات نکرد و آن جوان را کشان کشان در آن موضع برد که هارون دستور داده بود. جوان چون هلاک خود معاینه دید، از جان نومید گشت و گفت: اى فلان در هلاک من تعجیل مکن که هر گه که خواهى توانى، مرا چندان امان ده که دو رکعت نماز بگزارم، بعد از آن تو دانى بدانچه تو را فرموده‏اند. برخاست و دو رکعت نماز بگزارد و آن موکّلان شنیدند که در نماز مى‏گفت:

یا خَفِىَّ اللُّطْفِ أعِنّى فى وَقْتى هذا، وَ الْطُفْ بى لُطْفَکَ الْخَفِىَّ.

اى آن که لطف پنهان دارى، مرا در این گاه یارى رسان و با لطف پنهان خویش مورد نوازشم قرار ده.

گفتند: دعا هنوز تمام نشده بود که بادى سخت برخاست و غبار تیره پدید آمد چنانکه یکدیگر را نتوانستیم دید و از صعوبت آن حال به روى درافتادیم و به خویشتن چنان مشغول شدیم که پرواى آن جوان نبود. بعد از آن غبار نشست و باد ساکن گشت، جوان را طلب کردیم، نیافتیم و آن بندها را دیدیم که در وى بود آن جا افتاده. با یکدیگر گفتیم نباید که امیر را گمان افتد که ما او را آزاد کردیم و اگر دروغ گوییم تواند بود که خبر آن جوان بعد از این به وى رسد و اگر راست گوییم باشد که باور ندارد و ما را هلاک کند.

بعد از این با یکدیگر گفتیم که دروغ ما را از بلا نخواهد رهانید، راستى بهتر خواهد بود. چون نزدیک هارون درآمدیم صورت حال را به راستى با وى حکایت کردیم. رشید گفت: خفىّ اللّطف او را از هلاک برهانید، بروید به سلامت و این سخن به هیچکس نگویید.»

در هر دو جهان غیر توأم یار نباشد

 

جز عشق جمال تو مرا کار نباشد

کردیم به عالم نظر از دیده تحقیق‏

 

در دار جهان غیر تو دیّار نباشد

اشیاى جهان جمله چو آیینه و در آن‏

 

جز روى نکوى تو پدیدار نباشد

بى پرده چو خورشید جمال تو بتابد

 

خفّاش ولى لایق دیدار نباشد

دشوار بود گر چه ره عشق ولیکن‏

 

با بدرقه لطف تو دشوار نباشد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:22 عصر )
»» داستان ابوسعید بقّال در زندان حجاج‏

ابوسعید بقّال حکایت کند که من و ابراهیم تیمى در حبس حجّاج بودیم. یک شب به وقت نماز مغرب با هم سخن مى‏گفتیم که شخصى را درآوردند. گفتم:

یا عَبْدَاللَّهِ ما قَضِیَّتُکَ؟

از حال او و سبب حبس او سؤال کردیم، گفت: هیچ موجب دیگر نمى‏دانم الّا آن که رئیس محل از من بدینگونه سعایت کرده که او نماز بسیار مى‏خواند و روزه بسیار مى‏گیرد، همانا که مذهب خوارج دارد. بدین تهمت مرا گرفته و محبوس کرده‏اند؛ به خدا قسم این مذهبى است که هرگز نپسندیده‏ام و هواى آن بر دل من نگذشته است و دوست نداشته‏ام آن مذهب را و اهل آن مذهب را. بعد از آن گفت: بفرمایید تا مرا آب وضو دهند. التماس کردیم تا به جهت او آب وضو آوردند، وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگزارد و بعد از آن بگفت:

اللّهُمَّ أنْتَ تَعْلَمُ إساءَتى وَ ظُلْمى وَ إسْرافى، لَمْ اجْعَلْ لَکَ وَلَداً وَ لا نِدّاً وَ لا صاحِبَةً وَ لا کُفْواً، فَإنْ تُعَذِّبْنى فَبِعَدْلِکَ، وَ إنْ تَعْفُ عَنّى فَإنَّکَ أنْتَ الْغَفُورُالرَّحیمُ الْعَزیزُ الْحَکیمُ. اللَّهُمَّ إنّى أسْألُکَ یَا مَنْ لایُغْلِطُهُ الْمَسائِلُ، وَ یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، وَ یا مَنْ لایُبْرِمُهُ إلْحاحُ الْمُلِحّینَ، أنْ تَجْعَلَ لى فى ساعَتى هذِهِ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مِنْ حَیْثُ أرْجُو ...

خداوندا، تو کردار زشت و ستم و اسراف مرا مى‏دانى، براى تو فرزند و همتا و همسر و شریکى ننهاده‏ام، پس اگر عذابم کنى از روى عدالت توست و اگر از من درگذرى تو را سزد که تو بسیار بخشنده و مهربان و عزیز و حکیمى.

خداوندا! اى که درخواست‏هاى گوناگون او را به اشتباه نیفکند، اى که هیچ‏ شنیدنى او را از شنیدنى دیگر سرگرم نسازد، اى که پافشارى اهل اصرار او را دلتنگ نکند، از تو مى‏خواهم که در همین ساعت براى من فرج و راه گریزى از آن جا که امید دارم قرار دهى ...

چند نوبت همین بگفت. بدان خدایى که جز او خدایى نیست، هنوز دعا تمام نکرده بود که درِ زندان بگشادند و او را آواز دادند. برخاست و گفت: اگر عافیت باشد به خدا که شما را در دعا فراموش نکنم و اگر حالى دیگر بود خداى در دنیا به رحمت و ثواب در آخرت جمع گرداند. روز دیگر شنیدیم که دست تعرض از او کوتاه کردند و او را مطلق العنان گردانیدند، به برکت اخلاص این دعا.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:21 عصر )
»» داستان ابوالحسن بن ابى طاهر و فرزندش در زندان‏

«ابوالحسن بن ابى طاهر مى‏گوید:

ابوجعفر محمد بن ابى القاسم در آن وقتى که برار یکه قدرت و در منصب وزارت القاهر بود، بر من و پدرم خشم گرفت، در جایى به غایت تنگ و تاریک ما دو نفر را حبس کرد، هر روز ما را به محاکمه کشیده و پدرم و مرا به مال مصادره و مطالبه مى‏کردند و در برابر چشم پدر مرا به شکنجه و آزار دچار مى‏ساختند.

در آن حبس شداید و مشقّات بسیار کشیدیم، تا روزى پدرم مرا گفت که ما را با این نگاهبانان زندان آشنایى حاصل شده، لازم است به مراعات حال اینان برخاست؛ به فلان صرّاف که دوست من است کاغذى بنویس تا سه هزار درهم به نزد ما فرستد و ما در بین این زندانبانان تقسیم کنیم.

من آنچه فرموده بود بجاى آوردم. چون سه هزار درهم برسید خواستم تسلیم مأموران کنم، هر چند کوشیدم قبول نیفتاد. از امتناع ایشان تفحّص کردم و در کشف حقیقت پافشارى نمودم، عاقبت به من گفتند: وزیر امشب بر قتل شما عزم بسته است و حکم جزم کرده که شما را از بین ببرد؛ در چنین حالتى قبیح است ما چیزى از شما قبول کنیم.

من از شنیدن این خبر بى‏آرام گشتم و اضطرابى هر چند تمام‏تر در من پدید آمد و رنگ صورتم برگشت. چون پدر را از آن حال آگاهى دادم گفت: درهم برگردان. چنان کردم.

پدرم در آن ایّام که در حبس بود، پیوسته صائم بودى، چون شب مى‏رسید غسل مى‏کرد و به نماز و دعا و خضوع و خشوع مداومت مى‏نمود و من با او موافقت مى‏کردم، تا آن که آن شب نماز خفتن بگزارد و به زانو درآمد و مرا گفت: تو نیز اینچنین حالت بر خود بگیر. من نیز همانند پدر به حال خضوع در برابر حریم حضرت محبوب برآمدم. پدر روى به جانب حق کرد و عرضه داشت: یارب، وزیر القاهر بر من ستم روا داشت، مرا چنانکه مى‏بینى به حبس انداخت و قصد جان من و پسرم نمود.

فَانَا بَیْنَ یَدَیْکَ قَدِ اسْتَعْدَیْتُ إلَیْکَ وَ أنْتَ أحْکَمُ الْحاکِمینَ، فَاحْکُمْ بَیْنَنا.

من پیش روى تو هستم و از تو کمک خواستم و تو حاکم‏ترین داوران هستى، پس بین ما داورى کن.

و بر این دعا هیچ اضافه نکرد و بعد از آن آوازى نیک بلند برداشت و این جمله را تکرار کرد:

«فَاحْکُمْ بَیْنَنا.»

تا آن که چهار ساعت از شب بگذشت، واللَّه که هنوز گفتن فاحکم بیننا قطع نکرده بود که آواز در شنودم. شک نکردم که جهت اعدام ما آمده‏اند. از غایت هول و سختى آن حال بترسیدم و بیهوش گشتم. چون نیک بنگریستم خادم القاهر با شمع‏ها و مشعل‏ها به زندان آمده بود، آواز داد که ابن ابى طاهر کدام است؟ پدرم برخاست و گفت: اینک منم. گفت: پسرت کجاست؟ گفت:

این است پسرم. گفت: بسم‏اللَّه، بازگردید به سلامت و عافیت و مکرّم و محترم.

چون بیرون آمدیم معلوم شد که وزیر را گرفته‏اند و قاهر بر او به شدت غضبناک شده و خداوند مهربان بر ما لطف و رحمت آورده. وزیر بیچاره سه روز در قید و بند و در تنگناى زندان زیست تا ملک الموت او را از رنج دنیا خلاص و به عذاب آخرت دچار ساخت.»

بدان اى دل اگر هستى تو عاقل‏

 

که یکدم مى‏نشاید بود غافل‏

به روز و شب عبادت کرد باید

 

دل و جانت قرینِ درد باید

از آن بخشیدت اى جان زندگى را

 

که تا بندى کمر مر بندگى را

به راه بندگى چون اندر آیى‏

 

به قدر وسع خود جهدى نمایى‏

کلید معرفت آمد عبادت‏

 

به شرط آن که گویى ترک عادت‏

عبادت را اساس راه دین دان‏

 

عبادت بود مقصودش یقین دان‏

     

چو مرد از اصل فطرت مستعدّ است‏

 

همه کار وى اندر دین مجدّ است‏

چو گشتى مستعدّ این سعادت‏

 

مکن تقصیر در عین عبادت‏

عبادت چون کنى از علم باید

 

که تا کارى تو را زانجا گشاید

اگر بى علم باشد کار و بارت‏

 

یقین بر هیچ پاید روزگارت‏

     

(عطّار نیشابورى)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:21 عصر )
»» حمید بودن خداوند

خداوند در قرآن مجید در هفده آیه، وجود مقدّس خود را حمید خوانده است:

بقره‏ «3» (267)، هود «4» (73)، ابراهیم‏ «5» (8 و 1)، حج‏ «6» (64 و 24)، لقمان‏ «7» (26 و 12)، سبأ «8» (6)، فاطر «9» (15)، فصّلت‏ «10» (42)، شورى‏ «11» (28)، حدید «12» (24)، ممتحنه‏ «13» (6)، تغابن‏ «14» (6)، بروج‏ «15» (8)، نساء «16» (131).

و در هفده مرحله کلمه الحمدُ للّه را ذکر کرده:

أنعام‏ «17» (1)، أعراف‏ «18» (43)، ابراهیم‏ «19» (39)، نحل‏ «20» (75)، إسراء «21» (111)، کهف‏ «22» (1)، مؤمنون‏ «23» (28)، نمل‏ «24» (15 و 59 و 93)، عنکبوت‏ «25» (63)، لقمان‏ «26» (25)، سبأ «27» (1)، فاطر «28» (1 و 34)، زمر «29» (29 و 74).

و در شش آیه جمله شریفه‏ الحَمد لِلّه رَبّ العالَمینَ‏ آمده:

فاتحه (2)، أنعام (45)، یونس (10)، صافّات (182)، زمر (75)، غافر (65).

توضیح هر یک از آیات بالا از نظر تفسیرى و عرفانى و فلسفى احتیاج به‏ داستانى مفصّل و حکایتى بس عجیب دارد که از عهده فقیر و مستمند و محتاج و نیازمند و جاهلى دردمند چون من ساخته نیست؛ دراین زمینه لازم است به کتب مربوطه مراجعه کنید و از انوار این آیات کریمه باطن خود را آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نایل شوید.

به قول عارف شیراز، شیخ مصلح الدین سعدى:

من بى مایه که باشم که خریدار تو باشم‏

 

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم‏

تو مگر سایه لطفى به سر وقت من آرى‏

 

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم‏

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم‏

 

که تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم‏

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

 

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم‏

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبى‏

 

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم‏

خاک بادا تن سعدى اگرش مى‏نپسندى‏

 

که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم‏

     

 

(سعدى شیرازى)

 

تفسیرى دیگر بر «الحمد للّه‏

 

تفسیر «کشف الأسرار» در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گوید:

الحمد للّه‏: ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا در نام و نشان، خداوندى که ناجسته یابند و نادریافته شناسند و نادیده دوست دارند، قادر است بى احتیال، قیّوم است بى گشتن حال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان دید در شناختن قدر خود و دانست که اگر چند کوشند نرسند و هر چه بپویند نشناسند و عزّت قرآن به عجز ایشان گواهى داد:

وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «30»

[یهودیان بر ضد پیامبر اسلام به سفسطه‏گرى پرداختند چون‏] آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند،

به کمال تعزّز و جلال و تقدّس، ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود، ایشان را درآموخت و به آن دستوى داد، ورنه که یارستى به خواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که‏ الحمد للّه‏ و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى‏ الحمد للّه».

تو را که داند که تو را تو دانى، تو را نداند کس، تو را تو دانى بس، اى سزاوار ثناى خویش، واى شکر کننده عطاى خویش؛ کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنایم که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم- آنى.

 

حمد در دیدار نعمت و منعم‏

 

بدان که حمد بر دو وجه است:

یکى بر دیدار نعمت، دیگر بر دیدار منعم. آنچه بر دیدار نعمت است: از وى آزادى کردن و نعمت وى به طاعت وى به کار بردن و شکر وى را میان در بستن، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند، به قول رسول اللَّه صلى الله علیه و آله:

أوَّلُ مَنْ یُدْعى الَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ ألَّذینَ یَحْمَدُونَ اللَّهَ فىِ السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ. «31»

نخستین کسانى که به سوى بهشت فراخوانده مى‏شوند، کسانى هستند که کارشان در هر حال، خوشبختى و سختى، سپاس خداوند بوده است.

این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود.

امّا آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود به زبان حال گوید:

صنما! ما نه به دیدار جهان آمده‏ایم.

این جوانمرد را شراب شوق دادند و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد، یکى شنید و یکى دید، به یکى رسید؛ چه شنید و چه دید و به چه رسید؟

ذکر حقّ شنید، چراغ آشنایى دید و با روز نخستین رسید، اجابت لطف شنید، توقیع دوستى بدید و به دوستى لم یزل رسید.

این جوانمرد، اوّل نشانى یافت بى دل شد، پس بار یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سرِ دل شد، دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست». «32» فیض، چه زیبا سروده است:

نشود کام بر دل ما رام‏

 

پس به ناکام بگذریم از کام‏

چون که آرام مى‏برند آخر

 

ما نگیریم از نخست آرام‏

عیش بى غشّ به کام دل چون نیست‏

 

ما بسازیم با بلا ناکام‏

آن که را نیست پختگى روزى‏

 

گر بسوزد که ماند آخر خام‏

جاهلان نامها بر آورده‏

 

عاقلان کرده خویش را گمنام‏

عاقلان را چه کار با نام است‏

 

چکند جاهل ار ندارد نام‏

کورى چشم جاهلان ساقى!

 

باده جهل سوز ده دوسه جام‏

تا چو سر خوش شویم از آن باده‏

 

بر سر خود نهیم اوّل گام‏

بگذریم از سر هوا و هوس‏

 

عیش بر خویشتن کنیم حرام‏

     

 

(فیض کاشانى)

 [الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ و الآخِرِ بِلَا آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ‏]

آن وجود مبارکى که اول است، بى‏آن که که اوّلى پیش از او باشد و آخر است، بى‏آن که آخرى پس از او باشد.

 

پی نوشت ها:

 

(3)- «أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ».

(4)- «إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ».

(5)- «رَبِّهِمْ إِلَى‏ صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» و «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ».

(6)- «وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» و «إِلَى‏ صِرَاطِ الْحَمِیدِ».

(7)- «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ» و «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

(8)- «إِلَى‏ صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».

(9)- «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

(10)- «تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ».

(11)- «وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ».

(12)- «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

(13)- «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

(14)- «وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمِیدٌ».

(15)- «بِاللَّهَ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».

(16)- «وَکَانَ اللَّهُ غَنِیّاً حَمِیداً».

(17)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ».

(18)- «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی».

(19)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی».

(20)- «الْحَمْدُ للَّهَ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ».

(21)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ».

(22)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى‏ عَبْدِهِ».

(23)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».

(24)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ» «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى‏ عِبَادِهِ» «وَقُلِ الْحَمْدُ للَّهِ سَیُرِیکُمْ».

(25)- «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ».

(26)- «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ».

(27)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمواتِ».

(28)- «الْحَمْدُ للَّهِ فَاطِرِ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ» و «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی».

(29)- «الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ» و «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا».

(30)- انعام (6): 91.

(31)- مستدرک الوسائل: 5/ 312، باب 20، حدیث 5954؛ بحار الأنوار: 90/ 215، باب 7، حدیث 18.

(32)- تفسیر کشف الاسرار: 1/ 29- 31.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:20 عصر )
»» از عبودیّت تا ربوبیّت‏

در بدو امر به نظر مى‏رسد که تعبیر زننده‏اى است: از بندگى تا خدایى!! مگر ممکن است بنده‏اى از مرز بندگى خارج گردد و پا در مرز خدایى بگذارد؟ «أَیْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ» «1».

به قول عارف شبسترى:

سیه رویى زممکن در دو عالم‏

 

جدا هرگز نشد واللّه اعلم‏

     

راست است، ولى مقصود از ربوبیّت خدایى نیست، ربوبیّت یعنى خداوندگارى نه خدایى.

هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چیزهایى است که تحت نفوذ و تصرّف اوست.

جناب عبدالمطّلب به ابرهه که به قصد خراب کردن کعبه آمده بود گفت: «إِنّى رَبُّ الإِبِلِ وَإِنَّ لِلْبَیْتِ رَبّاً» «2».

مى‏دانیم که بشر طالب قدرت است، همواره در تلاش بوده و هست که راهى پیدا کند بر خود و بر جهان تسلّط پیدا کند. فعلًا درباره این که چه راه‏هایى را براى این هدف برگزیده و در آن راه کامیاب و یا ناکام شده است کارى نداریم.

در میان آن راه‏ها یک راه است که وضع عجیبى دارد، از این نظر که انسان تنها وقتى از این راه استفاده مى‏کند که چنان هدفى نداشته باشد، یعنى هدفش کسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد، بلکه هدفش در نقطه مقابل این هدف باشد، یعنى هدفش تذلّل، خضوع و فنا و نیستى از خود باشد. آن راه عجیب راه عبودیّت است.

 

مراحل ربوبیّت‏

کمال و قدرتى که در اثر عبودیّت و اخلاص و پرستش واقعى نصیب بشر مى‏گردد، منازل و مراحلى دارد.

اوّلین مرحله:

الهام‏بخش و تسلّطبخش انسان به نفس خویشتن است. به عبارت‏ دیگر کم‏ترین نشانه قبولى عمل انسان نزد پروردگار این است که بینشى نافذ پیدا مى‏کند، روشن و بیناى خود مى‏گردد:

[إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً] «3».

اگر [در همه امورتان‏] از خدا پروا کنید، براى شما [بینایى و بصیرتى ویژه‏] براى تشخیص حق از باطل قرار مى‏دهد.

و نیز مى‏فرماید:

[وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا] «4».

و کسانى که براى [به دست آوردن خشنودى‏] ما [با جان و مال‏] کوشیدند، بى‏تردید آنان را به راه‏هاى خود [راه رشد، سعادت، کمال، کرامت، بهشت و مقام قرب‏] راهنمایى مى‏کنیم.

دیگر این که آدمى به نفس و قواى نفسانى خویش غالب و قاهر مى‏گردد، اراده انسان در برابر خواهش‏هاى نفسانى و حیوانى نیرومند مى‏گردد، آدمى حاکم وجود خویش مى‏شود مدیریّت لایقى نسبت به دایره وجود خودش کسب مى‏کند. قرآن کریم درباره نماز مى‏فرماید:

[إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ] «5».

یقیناً نماز از کارهاى زشت، و کارهاى ناپسند باز مى‏دارد.

و درباره روزه مى‏فرماید:

 [کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‏] «6».

اى اهل ایمان! روزه بر شما مقرّر و لازم شده، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر و لازم شد، تا پرهیزکار شوید.

و درباره هر دو عبادت مى‏فرماید:

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ] «7».

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از صبر و نماز [در همه امور زندگى‏] یارى جویید.

در این مرحله از عبودیّت آن چیزى که نصیب انسان مى‏شود این است که خواهش‏ها و تمایلات نفسانى انسان مسخّر وى مى‏گردد. به عبارت دیگر اوّلین اثر عبودیّت، ربوبیّت و ولایت بر نفس امّاره است و در اثر این تسلّط، صفا و روشنایى و روشن‏بینى نیز پیدا مى‏شود.

مرحله دوم:

 تسلّط و ولایت بر اندیشه‏هاى پراکنده، یعنى تسلّط بر نیروى متخیّله است. این قوّه در اختیار ما نیست، بلکه ما در اختیار این قوّه عجیب هستیم، ولهذا هرچه بخواهیم ذهن خود را در یک موضوع معیّن متمرکز کنیم که متوجّه چیز دیگر نشود براى ما میسّر نیست، بى‏اختیار قوّه خیالْ ما را به این سو و آن سو مى‏کشاند. مثلًا هرچه مى‏خواهیم در نماز حضور قلب داشته باشیم، یعنى هرچه مى‏خواهیم این شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگه داریم نمى‏توانیم، یک وقت متوجّه مى‏شویم که نماز به پایان رسیده و این شاگرد در سراسر این مدّت غایب بوده.

در حدیث آمده:

لِقَلْبِ ابْنِ آدَمَ أَشَدُّ إِنْقِلاباً مِنَ القدْرِ إِذَا اجْتَمَعَتْ غَلَیا «8».

همانا قلب فرزند آدم از دیگ در حال جوشیدن بیش‏تر زیر و رو مى‏شود.

ولى آیا انسان جبراً و اضطراراً محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد و این نیروى مرموز که مانند گنجشکى همواره از شاخى به شاخى مى‏پرد حاکم مطلق وجود او باشد، یا این که محکومیّت در برابر قوّه متخیّله از خامى و ناپختگى است و کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروى خودسر را مطیع خود گردانند؟

شقّ دوم صحیح است، یکى از وظایف بشر تسلّط بر هوسبازى خیال است، وگرنه این قوّه شیطان صفت مجالى براى تعالى و پیمودن صراط قرب نمى‏دهد.

براى کسب این پیروزى هیچ چیزى مانند عبادت که اساسش توجّه به خداست نمى‏باشد. ریاضت‏کشان از راه‏هاى دیگر وارد مى‏شوند، ولى اسلام از راه عبادت بدون این که نیازى به آن کارهاى ناروا باشد این نتیجه را تأمین مى‏کند. توجّه دل به خدا و تذکّر این که در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر کل قرار گرفته است، زمینه تجمّع خاطر و تمرکز ذهن را فراهم مى‏کند.

ابن سینا در نمط نهم‏ «اشارات» پس از تشریح عبادات عوامانه که تنها براى مزد است و ارزش زیادى ندارد، به عبادت‏هاى مقرون به معرفت مى‏پردازد و مى‏گوید:

بندگى از نظر عارف و اهل معرفت، ورزش همت‏ها و قواى همّیه و خیالیّه است که در اثر تکرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آن‏ها را از توجّه به مسائل مربوط به طبیعت و مادّه به سوى تصوّرات ملکوتى بکشاند و در نتیجه این قوا تسلیم سرّ ضمیر و فطرت خداجویى انسان گردند و مطیع او شوند، به حدّى که‏ هر وقت اراده کند که در پى جلب جلوه حق برآید، این قوا در جهت خلاف فعّالیت نکنند و کشمکش درونى میان دو میل علوى و سفلى ایجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت این‏ها از باطن کسب اشراق نماید «9».

مرحله سوّم:

 روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبیّت و ولایت خود به مرحله‏اى مى‏رسد که در بسیارى از چیزها از بدن بى‏نیاز مى‏گردد، در حالى که بدن صددرصد نیازمند به روح است.

مرحله چهارم:

 خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص درمى‏آید به طورى که در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق‏العاده سر مى‏زند. این مطلب دامنه بحث زیادى دارد، حضرت صادق علیه السلام مى‏فرماید:

ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِیَّةُ «10».

آنچه که همت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و جداً مورد توجّه نفس واقع شود بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى‏دهد.

مرحله پنجم:

بالاترین مراحل است، این است که حتّى طبیعت خارجى نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى‏گیرد و مطیع انسان مى‏شود. معجزات و کرامات انبیا و اولیاى حق از این مقوله است.

معجزه بدان جهت صورت مى‏گیرد که به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده که مى‏تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرّف کند، عصایى را اژدها نماید، کورى را بینا سازد، حتّى مرده‏اى را زنده کند، از نهان آگاه‏ سازد. این قدرت و آگاهى براى او تنها از طریق پیمودن صراط قرب و نزدیک شدن به کانون هستى پیدا مى‏شود و ولایت و تصرّف جز این چیزى نیست.

همه این مراحل نتیجه قرب به خداست و قرب به حق یک حقیقت واقعى است نه یک تعبیر مجازى و اعتبارى.

عبادت موجب تقرّب و تقرّب موجب محبوبیّت نزد خداست، یعنى با عبادت انسان نزدیک به خدا مى‏شود و در اثر این نزدیکى قابلیّت عنایت خاص مى‏یابد و در اثر آن عنایت‏ها گوش و چشم و زبان و دست او حقّانى مى‏گردد، با قدرت الهى مى‏شنود و مى‏بیند و مى‏گوید و حمله مى‏کند، دعایش مستجاب و خواسته‏اش برآورده مى‏گردد.

طبق بینش مذهب تشیّع، عبودیّت یگانه وسیله وصول به مقامات انسانى است و طىّ طریق عبودیّت به صورت کامل و تمام، جز با عنایت معنوى و قافله‏سالارى انسان کامل که ولىّ و حجّت خداست میسّر نیست‏ «11».

بُنِىَ الإِسْلامُ عَلى‏ خَمْسٍ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلایَةِ وَلَمْ یُنادَ بِشَىْ‏ءٍ کَما نُودِىَ بِالْوِلایَةِ «12».

اسلام بر پنج پایه بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج، رهبرى انسان کامل و حجّت خدا و چیزى به اهمیّت رهبرى معصوم و انسان کامل نیست.

آرى، نفس و قواى آن با عبادت خالصانه، آن هم تحت سرپرستى انسان کامل، در اختیار حق قرار مى‏گیرد و از این طریق انسان تبدیل به یک موجود الهى و با کرامت مى‏گردد.

من در این قسمت لازم مى‏بینم بحثى کوتاه از آیات و روایات و کتاب‏هاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربیتى درباره نفس به محضر عزیزان تقدیم کنم، باشد که درى دیگر از معرفت و بینش به روى ما باز شود.

 

پی نوشت ها:

 

(1)- خاک کجا رب الارباب کجا.

(2)- من صاحب شترانم و خانه صاحب خود را دارد.

(3)- انفال (8): 29.

(4)- عنکبوت (29): 69.

(5)- عنکبوت (29): 45.

(6)- بقره (2): 183.

(7)- بقره (2): 153.

(8)- مسند احمد: 6/ 4.

(9)- اشارات، نمط نهم.

(10)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 400، حدیث 5859؛ وسائل الشیعة: 1/ 53، باب استحباب نیة الخیر..، حدیث 106.

(11)- خلافت و ولایت: 381 چاپ اوّل.

(12)- وسائل الشیعة: 1/ 4.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:18 عصر )
»» اوّل و آخر بودن خدا

هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلیمٌ» «1»

اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چیز داناست.

لفظ اوّل و آخر در این دعاى عظیم که همچون دریایى موّاج است، از قرآن مجید گرفته شده است.

قرآن مجید که هر آیه‏اش، ظاهرى و باطنى دارد و هر بطنى داراى هفت بطن دیگر است‏ «2» با تمام معانى و حقایق و مفاهیم آسمانى و ملکوتیش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ، یعنى قلب پاک و دریاى بى ساحل دلِ پیامبر تجلّى کرد و به همان صورت و سیرت به دوازده امام معصوم: منتقل شد که در این زمینه در دعاى چهل و دوم «صحیفه سجادیه» به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.

ائمّه طاهرین علیهم السلام که جامع علوم الهى اوّلین و آخرین و واجد تمام کمالات انسانى و هر یک دریایى موّاج از علوم ملکوتى و ملکى بودند، با دعاها و روایات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسیّه خود به شرح و تفسیر آیات کتاب برخاستند و مدرسه‏اى کامل و جامع که در هر عصرى پاسخگوى نیازهاى دنیایى و آخرتى مردم باشد، از خود بجاى گذاشتند.

در سوره مبارکه حدید که مفاهیم آیاتش اعجاب‏انگیز و تکمیل کننده نفس، روشنگر قلب و جلا دهنده روح و آباد کننده دنیا و آخرت انسان است، مى‏خوانیم:

هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلیمٌ» «3»

اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چیز داناست.

در توضیح کلمه اوّل و آخر، نتیجه و محصولى از آیات قرآن و دعاها و روایات و مباحث ارزنده حکماى بزرگ الهى و بیداران راه حقّ و عاشقان حضرت محبوب را در اختیار مى‏گذارم، باشد که از این رهگذر بر نور معرفت ما و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.

قبلًا باید دو مسأله زمان و مکان را در توجّه به جناب او، از ذهن پاک خود خالى کنید؛ زیرا:

زمان، پدیده‏اى است که همراه با اوّلین مخلوق ظهور کرده و چیزى جز حرکت قوّه به فعل و تبدیل واقعیّتى به واقعیّت برتر و امتدادى که داراى غایت و نهایت است نیست و این حرکت و امتداد، در پیشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.

و مکان عبارت است از جا و ظرف که تمام عناصر در آن جاى گرفته یا از آن جا به جا مى‏شوند. و این دو کلمه مبارکه از این دو حیثیّت خارج است؛ زیرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چیزى است.

اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسما و صفات، دلالت بر ذات دارند؛ ذاتى که مستجمع جمیع صفات کمال است و در حقیقت صفاتى که عین‏ ذات است؛ چرا که در آن جا ذات همراه با صفات نیست؛ صفت همان ذات و ذات همان صفت است. این همه سخن براى باز شدن گل معرفت و نزدیک کردن حقیقت به ذهن است که گفته‏اند: «که در وحدت، دوئى عین ضلال است.»

وصف هر شیئى غیر از وصف دیگر اوست، مثلًا صفت علم در عالم یا صفت قدرت یا عدالت یا کرامت در همان شخص با یکدیگر متفاوت است، امّا در آن پیشگاه مبارک، جز وحدت حقّه حقیقیه چیز دیگرى نیست، به قول بزرگ‏ترین عارف خانه خلقت بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله، یعنى على علیه السلام:

وَکَمالُ الْإخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ. «4»

و کمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زاید بر ذات از اوست.

و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات که با موصوف خود ترکّب دارند نیست که صفت چیزى و موصوف چیز دیگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، علیم و حکیم و سمیع و بصیر و شاهد و خالق و رازق و ... است و این همه همان حقیقت حقّه واحد است.

«نفى الصفات عنه» به این معنى است که: آن ذات مقدّس را چیزى و صفاتش را چیز دیگر ندانید که آن جا ترکیبى از موصوف و صفت نیست، بلکه ذات بسیط و هستى بى قید و شرط و نور بى نهایت در بى نهایت است و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.

اوّل است نه اوّلى که ما فرض مى‏کنیم، آخر است نه آخرى که ما تصوّر مى‏نماییم. این اوّلیّت و آخریّت هیچ ارتباطى به زمان و مکان و سایر مسائل و برنامه‏هایى که در رابطه با موجودات است ندارد.

اوّل است، یعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است. و آخر است، یعنى مرجع‏ و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى که اوّلى است ازلى و آخرى است سرمدى؛ نه اوّلى که مسبوق به مبدئى باشد و نه آخرى که متّصل به پایانى!

به قول حضرت صادق علیه السلام در جواب کسى که معناى آیه شریفه‏ هُوَ الْأوَّلُ والْآخِرُ» «5» را از آن منبع فیض پرسید:

الأوَّلُ لا عَنْ أوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهایَةٍ کَما یُعْقَلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقینَ، وَلکِنْ قدیمٌ أوَّلٌ و آخِرٌ لَمْ یَزَلْ و لایَزالُ بِلا بَدْءٍ وَلا نِهایَةٍ، لا یَقَعُ عَلَیْهِ الْحُدُوثُ، و لایَحُولُ مِنْ حالٍ إلى حالٍ، خالِقُ کُلِّ شَىْ‏ءٍ. «6»

اوّل است نه از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدایى پیش از وجودش و آخر است نه از منتهایى، چنانکه درباره مخلوفات فرض مى‏شود، بدون مبدأ و منتها ازلًا و ابداً اوّل و آخر است، جایى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آن جا نیست؛ وجود مقدّسش آفریننده هر چیزى است.

رسول الهى به پیشگاهش عرضه مى‏داشت:

اللّهُمَّ أنْتَ الْأوَّلُ فَلَیْسَ قَبْلَکَ شَىْ‏ءٌ، وَأنْتَ الْآخِرُ فَلَیْسَ بَعْدَکَ شَىْ‏ءٌ. «7»

بار پروردگارا! تو اوّلى هستى که قبل از تو چیزى نیست و آخرى هستى که بعد از تو چیزى وجود ندارد.

مولاى عارفان و مؤمنان فرمود:

لَیْسَ لِاوَّلِیَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لِأزَلِیَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الْأوَّلُ لَمْ یَزَلْ، وَالْباقى بِلإ؛ أجَلٍ. «8»

براى اوّلیت آن ذات مقدّس ابتدایى نیست و براى ازلیّت آن جناب پایانى نمى‏باشد، اوّلى است که همواره بوده و وجودى دائمى است که انتها ندارد.

امام مجتبى علیه السلام مى‏فرماید:

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ یَکُنْ لَهُ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلا آخِرٌ مُتَناهٍ. «9»

سپاس آن ذاتى را که سرآغاز معلومى ندارد و وجودى را که براى او پایانى نیست. [بوده و خواهد بود].

عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند

 

گریه روز نما در شب تارى دارند

آب حیوان ببر اى خضر که ارباب نیاز

 

چشم امّید به فتراک سوارى دارند

ره ارباب محبّت به فنا نزدیک است‏

 

سوزنى در کف و در پا دو سه خارى دارند

جان حقیر است مبر نام نثار اى محرم‏

 

تو همین گوى که احباب، نثارى دارند

     

بنده خلوتیان دل خاکم کایشان‏

 

به شهیدان غمت قرب جوارى دارند

هر که را مى‏نگرم سوخته یا مى‏سوزد

 

شمع و پروانه از این بزم کنارى دارند

عرفى‏ از صیدگه اهل نظر دور مشو

 

که گهى گوشه چشمى به شکارى دارند

     

(عرفى شیرازى)

 

توحید در نهج البلاغه‏

امام على علیه السلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مى‏فرماید:

اوَّلَ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ، وَ کَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدیقُ بِهِ، وَ کَمالُ التَّصْدیقِ بِهِ تَوْحیدُهُ، وَ کَمالُ تَوْحیدِهِ الْاخْلاصُ لَهُ، وَ کَمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ‏ عَنْهُ، لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ انَّها غَیْرُ الْمَوصُوفِ، وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ انَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ. فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ، وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزَّاهُ، وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اشارَ الَیْهِ، وَ مَنْ اشارَ الَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ.

آغاز دین شناخت اوست و کمال شناختنش باور کردن او و نهایت از باور کردنش یگانه دانستن او و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زاید بر ذات) از اوست، چه این که هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است و هر موصوفى شاهد بر این است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده و هر که او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته و هر که دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته و هر که او را داراى اجزاء بداند حقیقت او را نفهمیده و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته و هر که براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده و هر که محدودش بداند چون معدود به شماره‏اش آورده.

من تصوّر نمى‏کنم که درک و فهم علمِ باطن که در رأس آن توحید و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانکه به دورنمایى از آن در سطور قبل اشاره رفت میسّر باشد. رسیدن به حقایق الهیّه، به خصوص فهمیدن عمق مفاهیم و معانى بلند ملکوتى و از همه مهم‏تر صفات و اسماى حضرت محبوب، لازمه‏اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هایى است که سالکان این طریق در کتب و مقالات خود بیان کرده‏اند که این حقایق چشیدنى است و هر کس لذّت آن را بیابد از خود فانى مى‏شود و به بقاى دوست اتّصال پیدا مى‏کند و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نایل نگردد، به آنچه و به آن که باید برسد، نمى‏رسد.

بسیارى از مردم دنیا را مى‏بینید که دل به زخارف دنیا خوش کرده و جز شکم و شهوت و سرازیر و سر بالا رفتن و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابیدن و شهوت‏رانى کردن، اهتمام و کارى ندارند و این عمر گرانمایه را با برنامه‏هایى معامله مى‏کنند که سودى چشمگیر براى آنها ندارد، و اگر داشته باشد باید به وقت مردن بگذارند و بروند؛ یا دنبال حقیقت نمى‏روند، یا اگر بروند چون حقیقت را نمى‏چشند و از آن لذّت نمى‏برند، خسته مى‏شوند و به سرعت آن را رها کرده، به کارهاى مادّى باز مى‏گردند. این همه نیست مگر بر اثر حجاب‏هاى خطرناکى که از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده و این معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى‏خورد، بلکه بعضى از طالبان علم و دانشجویان حوزه‏هاى علمیّه هم به آن حجاب‏ها دچارند. به همین خاطر مى‏بینید که این گونه مردم به جایى نرسیدند و چون به مال و مسند و مقام دست یافتند ثروتمندشان قارون و حاکمشان فرعون، و عالم و فقیهشان بلعم باعورا شد.

عارف نامدار، ملّا مهدى نراقى، خطاب به ارواح و قلوبى که از چشیدن لذّت حقایق بازمانده‏اند، مى‏گوید:

چرا آخر اى مرغ قدسى مکان‏

 

جدا ماندى از مجمع قدسیان‏

چرا مانده‏اى دور از اصل خویش‏

 

چرا نیستى طالب وصل خویش‏

چرا آخر اى بلبل خوش نوا

 

به زاغان شدى همسر و هم صدا

غریب از دیار حقیقت شدى‏

 

گرفتار دام طبیعت شدى‏

به قید طبیعت شدى پاى بست‏

 

فراموش کردى تو عهد الست‏

نبودى تو آن شاهباز جهان‏

 

که در اوج وحدت بُدت آشیان‏

     

نبودى تو آن طایر لا مکان‏

 

که در صُقْع‏ «10»، لاهوت بودت مکان‏

تو را بود پرواز در اوج عرش‏

 

مقیّد چرایى به زندان فرش‏

     

(ملامهدى نراقى)

 

علم باطن‏

ملا نعیما طالقانى که از فلاسفه بزرگ اسلام است، در اواخر کتاب پرقیمت «اصل الاصول» مى‏گوید:

«تحصیل دانشِ باطن بر اساس استعداد هر مکلّف و طاقتش، واجب عینى است.

دانشِ باطن، محض آراسته شدن درون به فضایل و پیراسته شدنش از رذایل است. البتّه مقدّمه این حرکت باطنى، نورانیّت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شریعت و پاک بودن تمام اعضا و حرکات و افعال انسان از محرّمات شرعیّه است».

مبنا و ریشه این دانش، تحصیل اخلاق و فضایل و ملکاتى است که از اخبار و احادیث امامان معصوم و روش و سیره آنان استفاده مى‏شود. گر چه عقل در تحصیل و حصول معارف و عمل و کوشش، و به عبارت دیگر: حکمت عملیّه مدخلیّت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نیست؛ براى رشد و کمال و رسیدن به واقعیّات علمیّه و عملیّه باید عقل را با چراغ وجود اهل بیت عصمت:

نور و حرارت داد که در آن منابع الهیّه در هیچ زمینه‏اى هیچ گونه خطا و اشتباهى نیست و در این جهت لازم است به باب ایمان و کفر کتاب با عظمت «کافى» مراجعه‏ کرد که در آن جا ائمّه طاهرین علیهم السلام هر چه خیر مى‏باشد از هر چه شرّ است باز شناسانده‏اند.

مبنا و ریشه دیگر این علم، بر ریاضت‏هاى قانونى و خلوت شب و سحر و مجاهدات شرعیّه استوار است.

با این شرایط که نتیجه و ثمره‏اش پاکى باطن و ظاهر است، براى عارف سالک در سبیل حقّ، ترقّى به معارج ملأ اعلى و رهایى از مدارج ادنى حاصل مى‏شود. در چنینن وضعى است که سالک آگاه، انس با معنویّت و قرب به مقرّبان پیدا مى‏کند؛ اراده و همّتش از زینت حیات دنیا به عالم ملکوت رخ مى‏کشد و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فیوضات اخروى برمى‏خیزد.

خواسته‏هایش از اتّصال به علایق پست، قطع مى‏گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنیویّه آسوده مى‏شود.

حالات دنیایى و مادّى حواسّ و قوایش ضعیف و براى گرفتن فیوضات ربّانیّه قوى مى‏گردد.

با ریاضت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره‏اى که او را به سوى خیالات واهیه مى‏کشید از سر او برداشته مى‏شود، تمام همّتش متوجّه عالم قدس و تمام شراشر وجود به جهان روح و انس متوجّه مى‏گردد.

با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل و واهب متعال درخواست مى‏کند که تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز کند و قلب و سینه‏اش را به نور هدایت خاصّ که حضرتش به عنوان مزد ریاضت و جهاد وعده داده، روشن نماید، تا به مشاهده اسرار ملکوت و آثار جبروت نایل آید و در باطنش حقایق عینیّه و دقایق فیضیّه به صورت کشف و شهود تجلّى نماید.

چون بعد از آن مقدّمات به این کشف پر فیض برسد، از عنایت و رحمت او به مقام انکشاف قوّه عاقله و سپس کشف قلبى، و آنگاه کشف روحى واصل شود». «11» و در این مقام است که آراسته به مفاهیم اسما و صفات حضرت محبوب شده و به درک لذّت آن حقایق رسیده و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است. در این وقت است که قرآن و روایات و معارف را آن چنانکه باید مى‏فهمد و مصادیق آیات و روایات و معارف را آن طور که باید مى‏بیند و به عین الیقینى که مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده، مى‏رسد.

در آخر این مقال دست نیاز به درگاه بى نیاز برداشته و به پیشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى‏کنم:

اى تو به آمرزش و آلوده ما

 

وى تو به غم خوارى و آسوده ما

رحمت تو کعبه طاعت نواز

 

عدل تو مشّاطه عصیان طراز

لطف تو دلّالِ متاع گناه‏

 

حلم تو بنشانده غضب را پناه‏

منفعلیم از عمل ناسزا

 

گر همه نیک است بپوشان ز ما

عرفى‏ از این نغمه زنى شرم دار

 

عهد طلب بشکن و دل گرم‏دار

مصلحت کار چه دانیم ما

 

بذر تمنّا چه فشانیم ما

     

(عرفى شیرازى)

 [ «2» الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ و عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ‏]

دیده بینندگان از دیدنش ناتوان، و گمان وصف کنندگان از ستودنش عاجز است.

 

دیده قاصر و فهم عاجز

مى‏دانیم که رؤیت، رو به رو شدن چشم با شى‏ء است، آنهم با شرایطى معیّن.

آنچه قابل رؤیت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مکان و آراسته به دیگر شرایط مادّى است. در صورت فقد شرایط، مشروط هم که عبارت از رؤیت باشد ازدایره تحقّق بیرون خواهد بود.

از طرفى این معنا بر همه کس روشن است که اعضا و جوارح ما در افعال و حرکات، مقیّد به قیود و محدود به حدودند. قدرت بدن یا قوّت روح یا مسأله زبان ویا نیروى شنوایى و یا بینایى و نیز قوّت فکر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معیّن و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است.

از جهتى قدرت چشم و رؤیت آن بسیار محدود است، تا جایى که مى‏دانیم اکثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها که مادّى هستند از دسترس رؤیت و تماشاى او خارجند.

نفس، روح، جنّ، ملائکه، هوا، درد، نترون، الکترون، انواعى از میکرب‏ها و ویروس‏ها و ... در عین این که موجودند و عقلاى تاریخ به وجود آنها یقین دارند، قابل رؤیت نیستند.

و از جهتى حضرت حقّ که شبیه چیزى در این دار وجود نیست و وجود مقدّسش در ذات و اسما و صفات بى نهایت در بى‏نهایت است، ما فوق همه چیز و خارج از شرایط رؤیت است.

بنابراین چشم از هر جهت محدود و وجود محبوب از هر حیث نامحدود، پس رؤیت او با دیده سر تا ابد غیر میسور است.

به چند روایت مهم در این زمینه دقّت کنید:

عاصم بن حمید مى‏گوید:

نظر حضرت صادق علیه السلام را درباره طایفه‏اى از اهل سنّت که قائل به رؤیت حضرت او، حدّاقل در فرداى قیامتند خواستم، حضرت فرمود:

خورشید (که حرارت خارجى اش تقریباً بیست میلیون درجه است و پاره‏اى از شعله هایش تا شانزده هزار کیلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزء نور کرسى است و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است و عرش جزئى از هفتاد جزء نور حجاب است و حجاب جزئى از هفتاد جزء نور پرده است؛ اگر این طایفه در گفتار خود راستگویند، بگو یک بار دیده خود را در حالى که ابر نباشد، از نور خورشید پر کنند!! «12» عبداللَّه بن سنان از امام صادق علیه السلام روایت مى‏کند:

خداوند، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بندگان از وصفش عاجزند و راه به کنه عظمتش ندارند. دیده‏ها او را درک نمى‏کنند، ولى حضرت او مدرک دیده‏هاست. جنابش لطیف و خبیر است. به کیفیّت و مکان و زمان وصف نمى‏شود. چگونه به مسأله کیفیّت وصفش کنم که کیفیّت را او لباسى هستى‏ پوشاند تا کیفیّت شد؛ کیف را به آنچه او کیفیّت داد شناختم! یا چگونه به محل توصیفش کنم و حال این که او خالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّیّت دادن او شناختم! یا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمایم و به حیثیّت تعریف کنم، در حالى که حیث را او حیثیّت داد و من با حیثیّت بخشى به حیث از جانب او حیث را شناختم! او داخل هر مکان است و خارج از هر چیزى؛ دیده‏ها از دیدنش عاجزند و او دیده‏ها را مى‏بیند؛ خدایى جز او نیست که او علىّ و عظیم است و لطیف و خبیر. «13»

 

پی نوشت ها:

 

(1)- حدید (57): 3.

(2)- عوالى اللآلى: 4/ 107، حدیث 159؛ إنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلى‏ سَبْعَةِ أَبطُنٍ.

(3)- حدید (57): 3.

(4)- نهج البلاغه: خطبه 1.

(5)- حدید (57): 3.

(6)- بحار الأنوار: 4/ 182، باب 2، حدیث 8؛ معانى الأخبار: 12، حدیث 1.

(7)- بحار الأنوار: 90/ 317، باب 17؛ مکارم الأخلاق: 308.

(8)- نهج البلاغه: خطبه 162؛ بحار الأنوار: 74/ 308، باب 14، حدیث 11.

(9)- بحار الأنوار: 4/ 289، باب 4، حدیث 20؛ التوحید، شیخ صدوق: 45، باب 2، حدیث 5.

(10)- صُقع: کرانه، گوشه، کناره.

(11)- اصل الاصول: 175- 176.

(12)- التوحید، شیخ صدوق: 108، حدیث 3.

(13)- الکافى: 1/ 103، حدیث 12؛ التوحید، شیخ صدوق: 115، حدیث 14.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:17 عصر )
»» بازگشت به انسانیت‏

حقیقت انسان‏

 انسانى که خود را شناخته باشد و به موقعیت، مسئولیت و تکلیف خود آشنا شده باشد و رابطه بین خود و خدا و جهان را یافته باشد، در مسیر رشد و کمال قرار مى‏گیرد.

همچنین با تکیه بر عقل تنها، انسان قدرت شناخت خویش را ندارد؛ بلکه لازم است با مراجعه به منطق وحى و سنّت پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام، به شناخت خود اقدام کند.

 

نظریه مکتب‏هاى بشرى‏

 

بدون شک فرهنگى که از انسان شناخت ندارد، قدرت راهنمایى او را نداشته و نمى‏تواند او را به آنچه خیر اوست، و به آنچه به ضرر و زیان اوست آگاه کند.

گرچه فرهنگ‏هاى مادّىِ تاریخ، ادعاى شناخت انسان را داشتند و مى‏گفتند: ما بشر را به آنچه خیر اوست هدایت کرده و از آنچه به ضرر اوست آگاه مى‏کنیم؛ اما گذر زمان ثابت کرد که ادعاى آنان پوچ و فرهنگ آنان جز خسارت و ضرر براى بشر سودى ندارند.

اینان با جهل و عدم شناخت بشر و ندانستن جایگاه و موقعیت حقیقى او، دست به باز کردن راهى براى درمان دردهاى روحى و روانى انسان زدند، و هر کس را در آن راه قرار دادند، غرق در گمراهى و بدبختى نمودند «1».

این نکته را نباید فراموش کرد که فرهنگ‏هاى زمینى به بُعد معنوى انسان یا اصلًا توجه نداشتند و یا اگر داشتند بسیار کم بوده و نظر آنان به بعد مادى انسان نیز نظر صحیحى نبوده است؛ زیرا از میلیون‏ها سال قبل تاکنون نتوانسته‏اند به حل مشکلات دنیایى انسان موفق شوند.

 

دستورالعمل‏هاى باطل‏

 

1- مکتب‏هاى روحى ایران، یونان قدیم و هندوستان، به خیال خود، براى رشد بعد معنوى، انسان را به اعمال و ریاضت‏هایى دعوت کردند که منطبق با فطرت‏طبیعت این موجود پرقیمت نبوده و نیست، آنان مى‏گفتند: ترک ازدواج، دشمنى با زن، نخوردن گوشت، معاشرت نداشتن با مردم، ترک آرایش زندگى، ترک کار و فعالیت، گوشه نشینى، چله گرفتن، روزه‏هاى طولانى داشتن و...

همه باعث رشد جنبه معنوى انسان است؛ امّا نه تنها این دستورات نتیجه مثبتى نداشت؛ بلکه بشر را از مواهب الهى که علت رشد و کمال او در صورت صحیح به کار گرفتن آن مواهب بود، محروم مى‏نمود.

این مکتب‏هاى به اصطلاح معنوى و عرفانى، نه اینکه براى انسان به طور صحیح و منطقى کارى صورت نداد؛ بلکه او را از خطوط روشن آدمیّت جدا کرده و به عضو فلج و بیکار و سربار تبدیل نمود.

با توجه به اینکه دستورات این گونه مکاتب، رابطه‏اى با فطرت‏طبیعت انسان نداشت، اکثریت قریب به اتفاق انسان‏ها از پاسخ گفتن به دعوت اینان خوددارى کردند؛ امّا خود به خود این گونه تعلیمات در معدودى از افراد نفوذ کرده و پس از مدتى از ادامه راه باز مى‏ماند و مجبور به عدم تسلیم نسبت به فرهنگ‏ها مى‏شد.

2- در برابر اینان مکتب‏هاى مادى بودند که براى بشر در امور اقتصادى مانند درآمد، خرج، معاشرت، معامله، سیاست و ریاست، حکم به اباحه مطلق دادند، و حلال و حرامى براى بشر باقى نگذاشتند. قبول کنندگان این گونه مکاتب در نتیجه، سر از فساد و آلودگى درآوردند و از قدیم تاکنون لکّه‏هاى ننگى بر صفحات تاریخ بشر به جاى گذاشتند.

 

آثار شوم این فرهنگ‏

 

خونریزى‏ها، تجاوزات، مظالم، جنایات، خودکشى‏ها، دزدى‏ها، غصب کردن‏ها، کژ خلقى‏ها، جنگ‏هاى خانمان سوز، به خصوص جنگ‏هاى اول و دوم جهانى در قرن اخیر، و از همه بدتر پیدایش استعمار و استثمار، محصول مکتب‏هاى مادى قدیم و جدید است، که حتّى با به کار گرفتن تمام ماشین حساب‏هاى جهان، نمى‏توان جنایات و مظالم هولناک شاگردان مکتب‏هاى مادى را برشمرد.

کدام شخص مى‏تواند حدود فساد در تصور، فساد در عقل، فساد در علم، فساد در سیاست، فساد در نظام خانواده، فساد در اجتماع و فساد در اخلاق را اندازه‏گیرى کند؟

چه کسى مى‏تواند جنایات بلژیک، پرتقال، هلند و فرانسه استعمارگر را از سیصد سال قبل تاکنون، نسبت به ملت‏هاى مظلومى که دچار چنگال این گرگان مادى گرا بودند، برشمارد؟

شما قدرت دارید مفاسد و مظالم گرگ پیر استعمار، انگلستان دزد و غارتگر و خائن را نسبت به صدها کشور در طول پنج قرن گذشته بازگو کنید؟

شما توان دارید ضربه‏ها، ضررها، مفاسد، جنایات و خونریزى‏هاى آمریکاى جهان خوار، این شیطان بزرگ را به ملل مسلمان، کشورهاى خاورمیانه، آمریکاى لاتین و آفریقاى مظلوم محاسبه کنید؟

شما مى‏توانید مظالم شصت ساله حزب کمونیست شوروى (سابق) و شاگردان درنده‏خوى مکتب مادى ماتریالیستى را نسبت به کل جهان، عموماً و نسبت به کشورهایى که این هیولاى خطرناک آنان را به بند استعمار کشیده، خصوصاً بازگو کنید؟ شوروى با تکیه بر مکتب مادى، ادعا مى‏کند حامى کارگر، کشاورز و تکیه گاه انسان گرسنه و مستضعف است و با فئودال و سرمایه دار دشمن خونى است.

 

سؤال بى‏پاسخ‏

 

از این دیو بد سیرت بپرسید: از سال 1357 شمسى تا کنون که سال 1360 است در مدت این سه سال که یک میلیون از برادران مسلمان افغانى ما را به خاک و خون کشیده، برادرانى که با پاى برهنه و شکم گرسنه و مشت خالى از دین و مکتبشان دفاع مى‏کنند، دفاع از مستضعف و کارگر و کشاورز است؟ زهى بى‏شرمى. از این یک میلیون کشته کدام یک فئودال و زمین خوار و سرمایه دار بودند؟

در این پنج قرنى که ما در ارتباط با شاگردان مکتب‏هاى مادى و زمینى در شرق و غرب بوده‏ایم، براى نمونه یک حرف راست و یک پیمان و قرارداد با منفعت و یک وعده اجرا شده از این خائنان به انسان و انسانیت ندیده‏ایم.

 

انتظار مکتب‏هاى باطل‏

 

مکتب‏هاى روحى ساخته بشر، و مکتب‏هاى مادى قدیم و دو مکتب «کمونیسم» و «امپریالیسم» فعلى به خاطر جهلى که به جایگاه انسان دارند، از انسان وابسته به خود، حیوانى شرور و درنده‏اى خطرناک و موجودى ضد حقیقت و دشمن واقعیت ساخته‏اند.

مکتب‏هاى روحى در خط تفریط و مکتب‏هاى مادى در خط افراط، انسان را به بلاهاى خانمان سوز و ریشه کن دچار کردند.

در این مکتب‏ها، انسان و علم و صنعت و تمدن و مدرسه و دانشگاه و کتاب و کتابخانه و سازمان‏هاى عریض و طویل از قبیل حقوق بشر و عفو بین الملل و... همه و همه ابزار حیات و وسیله پیشبرد اهداف شیطانى سردمداران این مکاتب است.

 

عقیده دانشمند مصرى‏

 

دانشمند شهید مصرى در کتاب «الاسلام و مشکلات الحضاره» که تحت عنوان «فاجعه تمدن» ترجمه شده است مى‏نویسد:

«عوامل مهم و اساسى انحراف بشر، و نابودى ویژگى‏هاى انسانى او، و دچار آمدنش به انواع مشکلات را باید در مسائل زیر جستجو کرد:

1- جهل و غفلت‏

به رغم گسترش علوم مادى و صنایعى که بر اساس اصول فنى پیشرفته استوار است، جهل ما نسبت به انسان فوق العاده مى‏باشد، و به همین علت هنوز نتوانسته‏ایم از پیش خود، نظامى که شامل همه جوانب زندگى انسان و متناسب با طبیعت و فطرت وى باشد ترسیم کنیم. بدون شک در آینده نیز از وضع چنین نظام متقن و بر اساس فطرت و طبیعت عاجز خواهیم بود.

البتّه نیاز به وضع چنین نظامى نداریم؛ زیرا خالق انسان چنین نظام حکیمانه‏اى را تحت عنوان دین اسلام، براى هدایت همه جانبه انسان وضع کرده است.

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» «2».

«مسلماً دینِ [واقعى که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا اسلام است».

الْاسْلامُ یَعْلُوا وَلا یُعْلى‏ عَلَیْهِ‏ «3».

«اسلام (دین) برتر است و هیچ (دینى) بر او برترى ندارد».

2- اشتباهات‏

اشتباهات در زندگى انسان، با توجه به اطلاعات محدود و نادانى فوق العاده وى، از آن وقت شروع شده است که راه خود را از راهى که پروردگار حکیم و داناى به فطرت و طبیعت انسان به او نشان داده بود جدا کرد. راهى که جواب‏گوى همه نیازمندى‏هاى فطرى و واقعى انسان است. راهى که ویژگى‏هاى‏ خاص وى را مى‏پروراند و به ثمر مى‏رساند. و بالاخره راهى که انسان براى مقام خلیفة اللهى آماده مى‏کند و استعدادهاى درونى او را بارور مى‏سازد.

3- عدم تناسب تمدن مادى با انسان‏

کاخ تمدن مادى بر اساس نیازمندى‏هاى واقعى انسان، بالا نرفته است و از این نظر به خصایص انسانى، ارزشى قائل نیست و انسان و همه چیزِ او را با معیارهاى ماشینى و حیوانى مى‏سنجد.

ظهور نتایج ناگوارى از تمدن مادى، در میان ملت‏هایى که به آخرین درجه تمدن رسیده‏اند، آثار و نتایج شومى که از عدم توجه به انسانیت انسان، آغاز شده است، و جامعه بشریت رادر پرتگاه سقوط و نابودى قرار داده نیز بر مشکلات افزوده است».

آرى! اینها همه از نتایج حکومت شوم مکتب‏هاى مادیگرى بر انسان است.

بدون شک، جز بابرگشت انسان به راهى که از همه جهت موافق با فطرت و نیازمندى‏هاى اوست، مشکلات انسان حل نخواهد شد و به خیر دنیا و خیر آخرت نخواهد رسید.

 

عقیده کارل‏

 

«کارل» که از دانشمندان بزرگ این قرن است، در کتاب «انسان موجود ناشناخته» عقیده دارد:

علم انسان درباره انسان بسیار ناچیز، و تقریباً مساوى با صفر است.

با این عقل محدود و دانش بسیار ناچیز، چگونه انسان مى‏تواند پایه گذار مکتبى باشد که در آن مکتب، بُعْد روحى و مادى انسان، آنچنان که شایسته اوست، رشد کند و به تمام نیازمندى‏هاى روحى و جسمى او پاسخ گوید.

 

اسلام آگاه به انسان‏

 

تنها مکتبى که به تمام زوایاى حیات انسانى آگاه است، مکتب سعادت بخش اسلام است.

اسلام، در بعد معنوى اجازه تحمل ریاضت‏هاى غیر منطقى و سخت‏گیرى‏هاى زیان بخش را نمى‏دهد.

اسلام، براى رشد بعد معنوى، سلسله مسائلى را به عنوان عبادات، و سلسله برنامه‏هایى را که تحت عنوان حسنات اخلاقى براى تزکیه نفس، ارائه کرده و در بعد مادى، انسان را به هر کار با منفعتى تشویق کرده است.

اسلام، در تمام امور مربوط به ترقّى و رشد انسان، از نظر شخصى و اجتماعى سخن دارد، به عنوان نمونه در فصل مسائل اقتصادى، ابوابى تحت عناوین باب الصناعة، باب التجارة، باب المزارعة دارد.

اسلام، به مسئله کشاورزى در درجه اول، و صنعت و تجارت در درجه بعد اهمیت داده است، و پیامبر بزرگ اسلام به نشانه احترام عمیقش به مسئله کار و کارگر، در بازگشت از یک سفر، دست کشاورزى را بوسید.

اسلام، طلب هر علمى که در جهت رشد معنویت و مادیّت انسان نقشى ایفا مى‏کند را به عنوان فریضه اعلام کرده است.

اسلام، دست انسان را در آبادکردن زمین و استخدام نیروهاى طبیعت و ذخایر آن باز گذاشته، و از طرفى در راه انتخاب چگونگى زندگى انسانى، او را به خود وانگذاشته؛ بلکه در این مرحله او را مقیّد به پیمودن راه و روش معیّنى نموده است. راه و روشى که در آن انسان به خود حق هیچ گونه تجاوزى به حق انسان دیگر را نمى‏دهد.

اسلام، پیمودن راه معنویت بر اساس راهنمایى‏هاى وحى، و تلاش براى به‏ دست آوردن روزى، و ازدواج و تشکیل خانواده جهت به دست آوردن آرامش و تولید نسل، و بهره‏گیرى از زندگى را بر انسان واجب نموده است.

روى گرداندن از ازدواج را روى گرداندن از هدف نبوت دانسته و فرموده:

النِّکاحُ سُنَّتِى فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِى فَلَیْسَ مِنِّى‏ «4».

«ازدواج سنّت من است؛ کسى‏که از سنّت من سرپیچى کند از من نیست».

و محبت کردن به همسر و فرزندان را از بهترین عبادات به حساب آورده است.

دنبال زراعت و صنعت و تجارت رفتن را مطابق با جهاد فى سبیل‏اللَّه دانسته، و براى کار و کارگر ارزشى بس والا قائل شده است.

اسلام، بدخلق و کسى که دچار سیّئات اخلاقى است را از خود ندانسته، و معاشرت با آلودگان به رذائل را به خاطر حفظ حدود انسانیت انسان، ممنوع اعلام کرده است.

اسلام، براى بُعْد تفکّر و تعقّل آنچنان ارزش قائل شده که در قرآن مجید نزدیک به هزار آیه در این زمینه نازل کرده و بابى در کتاب‏هاى روایى مستقل تحت عنوان «باب العقل و الجهل» که مستند بر هزاران روایت است را تنظیم نموده است.

اسلام مى‏گوید:

تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادةِ سِتِّینَ سِنَةٍ «5».

اندیشه در کار، دوربینى و تعقل، ارزشش با شصت سال یا بنا بر نقل روایات دیگر با یک سال عبادت برابر است.

اسلام، در بُعْد اخلاق، سفارش به عفو و گذشت از برادران دینى، رعایت توجه به یتیمان، دستگیرى از مستمندان، رسیدگى به درد دردمندان، حفظ آبروى مسلمانان، رعایت حقوق پدر و مادر و همسایگان نموده است، و در این زمینه‏ها به خوشبختى خانواده و جامعه کمک شایانى کرده است.

و در بعد اندیشه و روح و جسم، انسان را از راهنمایى تنها نگذاشته، و همه جا به دنبال ایجاد سعادت براى انسان است.

اسلام، براى تأمین خیر دنیا و آخرت مردم آمده، و به طور مکرر پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله هدف از رسالت خود را چنین بیان مى‏کند:

انّى قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الْدُّنْیا وَالْاخِرَةِ «6».

«من براى تأمین خیر دنیا و آخرت شما مبعوث به رسالت شده‏ام».

 

توجه فراگیر اسلام‏

 

کوتاه سخن اینکه: اسلام براى تأمین نیازهاى انسان، چه در زمینه مادى و چه در زمینه معنوى، وظایف و مسئولیت‏هاى مهمى را معین کرده که با به کار گرفتن آن، مشکلات شخصى و اجتماعى قابل حل و در پرتو عمل به آن، سعادت نصیب انسان خواهد شد.

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- نمونه بارز تأسیس یکى از راه‏هایى که به شکست انجامید، تئورى «فروید» بود که تنها راه درمان دردهاى روانى را در عدم سرکوب کردن غریزه جنسى دانست که سرانجام پس از جلب توجه بسیارى از شهوتران‏هاى هرزه، تمام سردمداران فرهنگ فرویدیسمى آثار مخرّب این نظریّه حیوانى را درک کردند و به بن‏بست عجیبى گرفتار آمدند و خود اعتراف کردند که:

اکنون که 20 سال از طرح نظریّه فروید مى‏گذرد آنقدر اوضاع زندگى ملت‏هاى عامل به این فرضیّه، نابسامان است که اگر بخواهیم به وضع 20 سال قبل برگردیم حداقل باید 40 سال زحمت بکشیم وتلاش مستمرى در برگرداندن روح انسانى مبذول داریم (گفتار فلسفى).

(2)- آل عمران (3): 19.

(3)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 334، باب میراث اهل الملل، حدیث 5719؛ وسائل الشیعه: 26/ 14 باب 1، حدیث 32383.

(4)- بحار الانوار: 100/ 220، باب 1، حدیث 23؛ جامع الاخبار: 101، فصل 85.

(5)- بحار الانوار: 66/ 292، باب 37.

(6)- بحار الانوار: 18/ 191، باب 1، حدیث 27؛ شرح نهج البلاغه: 13/ 210.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 5:15 عصر )
»» داستان ابوجعفر همدانى و عقد مروارید

«چون معتصم بر سریر حکومت نشست، ابوجعفر همدانى را به منادمت خویش مخصوص ساخت. شبى به او گفت: داستانى بگو تا لحظه‏اى خاطرم مشغول گردد.

ابوجعفر گوید: گفتم: اگر فرمان باشد قصه‏اى که در جوانى به من گذشت عرض کنم، گفت: بگوى.

بر زبان آوردم که روزگارى به واسطه بیکارى، تنگ‏دستى عظیم پیش من آمد و چون مدتى در محنت فقر و فاقه گذرانیدم درهمى چند قرض کردم و به خدمت ابودُلَف خزرجى پیوستم و به حبل دولت او تمسّک جستم. روزى ابودلف گفت:

جمعى حسودان و اضداد، بهتانى بر محمّد مُغیث حاکم ارمنیّه بسته بودند و خلیفه را در آن باب چنان گرم ساخته که به اخذ و قید او فرمان داده بود و چون او را به بغداد آوردند، خلیفه از او استفسار نموده و پس از تفحصّ بلیغ، برائت ساحت او وضوح یافت؛ فرمان واجب الاذعان نفاذ یافت که محمد بن مغیث نوبتى دیگر به سر عمل خود رود. و چون میان من و او محبت قدیم بود گفت: مى‏خواهم کسى را به ارمنیّه فرستم تا زبان به تهنیت او بگشاید، اگر رغبت کنى تو را بدین مهم نامزد کنم. گفتم: فرمانبردارم. و ابودلف هزار درهم به من داد تا به اخراجات ضروریّه خود مصروف دارم و من به ارمنیّه رفته رسوم تهنیت و سفارت به تقدیم رسانم.

محمد بن مغیث در شأن من التفات موفور نموده پیوسته مرا به مجلس خود مى‏طلبید و من همیشه نُقلى سواى گوشت قدید آهو نمى‏دیدم و به سبب اکل آن، طبیعت من نیز مایل به گوشت قدید شده، روزى محمد بن مغیث به جهت من آهویى فرستاد، غلام را گفتم این آهو را ذبح کن و گوشت آن را قدید ساز.

در این اثنا که غلام به ترتیب گوشت‏هاى او مى‏پرداخت و آن را ریزه ریزه مى‏ساخت، زاغى به طمع گوشت از هوا درآمده، عِقد مروارید که در منقار داشت بیفکند و قدرى گوشت در ربود. من چون آن عِقد مروارید را دیدم که در منقار داشت در لطافت و قیمت آن حیران بماندم.

چون محمدبن مغیث مرا رخصت مراجعت داد هزار دینار به نزد من فرستاد و من با حصول مطالب و مآرب به بغداد رفتم و آن عِقد مروارید را به صرّافى فروختم به پانزده هزار درم و به خدمت ابودلف رفته تشریفى و انعامى لایق به من داد و چون مبلغى خطیر به دست من درآمده بود ترک ملازمت کرده به مصر رفتم و با خواجه صاحب ثروت و نعمت از قبیله همدان که ساکن آن دیار بود آشنایى پیدا کردم و میان ما قواعد محبت و داد استحکام یافته، به مصاهرت انجامیده، دختر خود را در حباله نکاح من درآورده، میان ما و آن دختر موافقت و الفتى عظیم روى نمود.

روزى غلام من بر بام خانه نشسته گوشت قدید مى‏کرد بر همان امید که مگر بار دیگر زاغ عقد مرواریدى بیاورد، ناگاه لقلقى مارى در منقار داشت، چون به سر غلام رسید مار از منقار او جدا شده در کنار غلام افتاد و آن بیچاره را زخمى زده هلاک گردانید. زن گفت: لعنت بر لقلق و زاغ باد. من گفتم: خیانت لقلق معلوم است اما جرم زاغ چیست که لعنت بر او مى‏کنى؟ دختر گفت: روزى بر بام خانه خود نشسته بودم و عقد مروارید قیمتى پیش خود نهاده ناگاه به سخنى مشغول شدم، زاغى بیامد و آن را در ربود، پدرم جمعى در عقب او فرستاد و از آن اثرى نیافتند. آخرالامر آن را در بازار بغداد در دکان صرّافى دیدم، به پانزده هزار درم خریده به نزد من آوردند. من تبسّم کردم و صورت حال بیان نمودم و این معنى از نوادر اتفاقات است.»

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 90/11/23 :: ساعت 12:58 عصر )
   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 86
>> بازدید دیروز: 15
>> مجموع بازدیدها: 1322737
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
دانشجو
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب