سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن را که نزدیک واگذارد ، یارى دور را به دست آرد . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم2

 

2. پاسخ گویی به شبهه ها و پرسشها

از دیگر رمز و رازهای گسترش دعوت پیامبر و جذب مردمان به زیباییهای سخن و سیرت آن حضرت, پاسخهای منطقی, مستدل و دقیق ایشان, به پرسشها و شبهه هایی است که به ذهنها راه می یافته و بر سر زبانها می افتاده است. در قرآن و تاریخ,15 پرسشها و شبهه ها و پاسخهای حضرت بازتاب یافته است.

در سیره آن حضرت آمده است: گاه مطلبی را به گونه پرسش مطرح می کرد, چون حاضران فکر خود را برای پاسخ گویی به کار می انداختند و زمینه لازم برای دریافت پاسخ درست فراهم می شد, پاسخ نهایی را خود حضرت ارائه می داد:

 

(عن ابن عبدالله قال: قال رسول الله(ص) لاصحابه, اَیُّ عُری الایمان أوثق؟

قالوا: الله و رسوله اعلم.

و قال بعضهم: الصلاة

و قال بعضهم: الزکاة.

و قال بعضهم: الصیام.

و قال بعضهم: الحج و العمرة.

و قال بعضهم: الجهاد

فقال رسول الله: لکل ما قلتم فضل و لیس به. و لکن أوثق عُری الایمان: الحب فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من أعداء الله.)16

 

رسول خدا به یاران خود فرمود: کدام یک از دستاویزهای ایمان استوارتر است؟

گفتند: خدا و رسول داناترند.

و شماری گفتند: نماز.

و شماری گفتند: زکات

و شماری گفتند: روزه.

و شماری گفتند: حج و عمره.

و شماری گفتند: جهاد.

رسول خدا فرمود: برای هر یک از اینها که بر شمردید برتری است; اما پاسخ پرسش من نیست!استوارترین دستاویزهای ایمان, دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست و پیروی اولیای خدا و روی گردانی از دشمنان خدا.

سخنان آن حضرت در رویارویی با مخالفان, با دلیل همراه بود و از آنان نیز, برای اثبات ادعای خود, دلیل می خواست:

 

(و قالوا لن یدخل الجنة: الا من کان هوداً او نصارا.

تلک امانیّهم. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.)17

 

و گفتند: جز آن کسی که یهودی, یا نصرانی است, هرگز وارد بهشت نمی شود. این است آرزوهای شان. بگو: اگر راست می گویید, دلیل خود را بیاورید.

این سیره نیک و درس آموز که بسیاری از اهل نظر, آن را در گسترش اسلام, اثر گذار دانسته اند, هم در مکه بازتاب یافته; یعنی در روزگاری که حضرت قدرت نداشت و در فشار به سر می برد و هم در مدینه, در اوج قدرت.

در مکه, سران قریش, بارها با پیامبر به گفت و گو نشسته و پاسخهای قاطع و بُرّا از حضرت شنیده اند.18 گرچه بسیاری از آن کینه توزان, با همه روشنگری پیامبر, راه حق را پیش نگرفتند و انصاف را پاس نداشتند. اما بی گمان, موجی که پیامبر در پاسخ به پرسشها و شبهه ها انگیخت, در توده های مردم و جوانان حق طلب, اثر گذارد.

در مدینه نیز, همین روش را حضرت ادامه داد. مخالفان با آزادی کامل و بدون هیچ واهمه و نگرانی, پرسشها و شبهه های خود را مطرح می کردند و پیامبر, صبورانه به یکایک آنها پاسخ می گفت. شمار پرسشها و پاسخهای مدنی, یعنی در روزگاری که پیامبر حاکم بر جامعه بود, بسیار است که به دو نمونه بسنده می کنیم:

1. (قبیله سعد بن بکر, در رجب سال پنجم هجرت, ضمام بن ثعلبه را نزد رسول خدا, صلی الله علیه و آله, فرستادند و او هم به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد, در حالی که رسول خدا, در میان اصحاب نشسته بود.

ضمام, مردی دلیر بود و دو گیسوی بافته داشت.

پس چون نزدیک رسول خدا و اصحاب رسید, ایستاد و گفت:

کدام یک از شما پسر عبدالمطلب است؟

رسول خدا گفت: منم پسر عبدالمطلب.

گفت: محمد؟

گفت:آری.

گفت: ای پسر عبدالمطلب! من از تو سؤال می کنم و در سؤالات خود, درشتی خواهم کرد, مبادا از این جهت رنجشی پیدا کنی.

رسول خدا گفت: رنجشی پیدا نخواهم کرد, هر چه به نظرت می رسد, بپرس.

گفت: تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می دهم, آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است؟

رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.

گفت: باز هم تو را به خدای تو وخدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می دهم: آیا خدا تو را فرموده است که: ما را بفرمایی: او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بتهایی را که پدران ما باوی پرستش می کرده اند, رها کنیم؟

رسول خدا گفت: به خدا که همین طور است.

گفت: تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست: خدا تو را فرموده که: ما روزی پنج بار نماز گزاریم؟

رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.

سپس فرائض اسلامی را از قبیل: زکات, روزه و حج را یکی پس از دیگری نام می برد و رسول خدا را در هر فریضه ای چنان که گفته شد قسم می داد و چون از این کار فراغت یافت, گفت: در این صورت, من هم به یگانگی خدا گواهی می دهم و نیز محمد را پیامبروی می شناسم و این فرائض را انجام خواهم داد و از آن چه مرا نهی فرمودی اجتناب خواهم کرد, نه چیزی بر آن خواهم افزود و نه چیزی از آن کم خواهم کرد. سپس از نزد رسول خدا رفت.

رسول خدا گفت: اگر این مرد دو گیسو راست گفته باشد, به بهشت می رود. ضمام نزد قبیله خویش بازگشت و چون نزد وی فراهم شدند, در نخستین سخنی که گفت: لات و عزی را دشنام داد.

و اهل قبیله گفتند: ضمام, خاموش باش و از آن که در اثر بدگفتن به خدایان, به پیسی یا خوره, یا دیوانگی مبتلا شوی بر حذر باش.

ضمام گفت: وای بر شما, به خدا قسم که از لات و عزی, نه زیانی ساخته است و نه سودی و خدا پیامبری فرستاده است و کتابی بر وی نازل کرده است و شما را بدین وسیله از بت پرستی نجات بخشیده است. من اکنون به یگانگی و بی شریکی خدا و بندگی و پیامبری محمد گواهی می دهم و آن چه را بدان امر می کند و آن چه را از آن نهی می فرماید, از نزد وی برای شما آورده ام.

نوشته اند که: تا شب آن روز, یک مرد و زن نامسلمان در میان قبیله اش باقی نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند.

ابن عباس گفت: نماینده قبیله ای برتر و بهتر از ضمام بن ثعلبه نشنیده ایم.)19

 

2. مناظره ای است بسیار درازدامن که به روایت امام صادق از پدران اش از امیرالمؤمنین علی(ع) بین رسول خدا و گروهی از پیشوایان پنج دین: یهود, نصاری, دهری, ثنویه و مشرکان عرب انجام گرفته است.

اینان در وهله نخست, به بیان اعتقادات و باورهای خود می پردازند, آن گاه پیامبر ضعف و سستی و بی بنیادی, فراز فراز باورهای آنان را آشکار می سازد, تا جایی که به تنگنا می افتند و نمی توانند در برابر سخنان منطقی و برهانی و استوار پیامبر, به دفاع از عقاید خود بپردازند, ناگزیر در میدان جدال احسن, به زانو درمی آیند و اسلام می آورند:

(یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست و نزد تو آمده ایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدی حق تقدم با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.

و نصارا گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمده ایم تا نظرت را بدانیم و در صورت توافق, ما حق تقدم خواهیم داشت و گرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.

پس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامی نیست و جهان قدیم و همیشگی است و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد. اگر با ما هم عقیده باشی, البته برتری ما ثابت می شود و اگر مخالفت کنی, با تو دشمنی خواهیم کرد.

و ثنویان گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکی سرچشمه می گیرد و نزد تو آمده ایم تا در این عقیده وارد بحث شویم. اگر با ما موافق بودی که حق تقدم خواهیم داشت و در صورت مخالفت خصم تو خواهیم شد.

و بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقدیم این بتها خدایان ما هستند و آمده ایم در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردی, تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر, ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد.

رسول خدا فرمود: به خداوند بی شریک و بی انباز مؤمن, و به هر معبودی جز او, کافرم.

خداوند مرا برای همه جهانیان مبعوث فرمود, تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجت و دلیل باشم.

ومرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود.

پس رو کرد به یهودیان و فرمود: آیا نزد من آمده اید تا بی دلیل عقیده تان را بپذیرم؟

گفتند: نه

فرمود: پس بر اساس چه دلیلی معتقدید که عزیر پسر خداست.

گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن, احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.

فرمود: با این استدلال, موسی به فرزندی خدا سزاوارتر از عزیر است; تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیار که خود بر آنها واقف هستید, از او مشاهده گردیده. و بر اساس منطق شما, باید موسی نیز دارای مقامی بالاتر از مقام عزیر پسر خدا باشد. و دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکی نموده و در اثر این مقاربت پسری مانند عزیر متولد شده, در این صورت, شما پروردگار جهان را یکی از موجودات مادی و محدود جهان پنداشته و به او, صفاتی چون صفات مخلوقین داده اید.

گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنی نیست. زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانی است, بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن, احترام و عظمت است, هرچند ولادتی در کار نباشد. چنانکه شماری از علمای ما به کسی که می خواهند احترام بگذارند می گویند: (ای پسر من) یا (تو پسر من هستی) و نظر آنان از این تعبیر تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و این سخن را به کسی می گویند که هیچ نسبتی میان شان نیست.

و به همین تعبیر, خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت, پسر خود برگزید, نه بر اساس ولادت.

پیامبر فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر, موسی برای این مقام شایسته تر بوده است.

به درستی که خداوند با اقرار اهل باطل, آنان را رسوا می کند و حجت را علیه ایشان بر می گرداند. این توجیهی که بدان استدلال کردید شما را به راهی دشوارتر از آن چه گفتید می اندازد. زیرا شما گفتید: یکی از بزرگان تان, به غریبه ای که بین آن دو هیچ نسبتی وجود ندارد می گوید: (ای پسر من) و (تو پسر من هستی) و نیز به دیگری می گوید: (تو شیخ و استاد و پدر من هستی) و به دیگری می گوید: (تو آقای من هستی) و (ای آقای من) و هر چه احترام اش بیش تر باشد, آن سخن محترمانه تر خواهد شد. و بر اساس این عقیده, لازم است موسی بن عمران, برادر یا استاد, یا پدر, یا مولای خدای باشد, تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان درباره موسی که از عزیر بالاتر است نسبت به خدا داده شود؟ حضرت امیر(ع) فرمود: یهودیان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: ای محمد اجازه بده درباره سخنان ات تحقیق و تفکر کنیم.

رسول خدا فرمود: امیدوارم با قلب پاک در گفتار و عقیده تان فکر کنید. تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.

سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقدید که خداوند, ازلی و قدیم, با پسر خود, حضرت مسیح متحد گشته است!

از شما می پرسم: منظورتان از این گفتار چیست؟ آیا مرادتان این است که خدای ازلی و قدیم, با اتحاد با یک موجود حادث, تنزّل کرده,یا این که حضرت مسیح, که موجودی محدود و حادث است, به واسطه اتحاد, با پروردگار قدیم و ابدی, ترقی کرده, و برابر و یکی شده است. و یا این که این, نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسی است؟

در صورت اول, بر اساس برهان عقلی, محال است; زیرا قدیم چگونه حادث می شود و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید. بنابراین, حادث, از هر جهت, ضد, بلکه نقیض قدیم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر, واضح است که مسیح یکی از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل, پسر خدا بودن مسیح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است.

نصارا گفتند: ای محمد! مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح به جهت الطاف خاصه و توجه بی پایان به او, معجزات شگفت انگیزی را به دست او جاری فرموده و به همین جهت, موضوع پسر خدا بودن عیسی, تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس.

پیامبر فرمود: حتماً سخنی که به یهودیان گفتم, شنیدید.

سپس گفتار خود را درباره پسر خدا بودن عزیر نبی تکرار فرمود.

جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند… و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم. فرصتی بده تا در این موضوع اندیشه کنیم…)20

3. تربیت یافتگان محمد(ص)

 

سیره و رفتار کسانی که در مکتب فکری, اخلاقی پیامبر رشد کرده بودند, از عوامل مهم جذب افراد به دین اسلام است. اخلاق و رفتار پیامبر در کوتاه زمان دگرگونی ژرفی در بسیاری از (روح)ها و (روان)ها پدید آورد. پیامبر خدا, بت پرستی را به توحید, غرور و تکبر را به تواضع, دشمنی را به برادری و دوستی, سنگدلی و خشونت و وحشی گری را به مهربانی, درستی را به نرمی, بخل را به ایثار, انتقام جویی را به بخشش و جهل و سفاهت را به دانش و عقل و درایت دگر ساخت.

مردمی که در برابر امور بسیار ناچیز, خون یکدیگر را می ریختند, در پرتو اسلام به جایی رسیدند که حاضر نبودند کوچکترین حقی از دیگری را پایمال کنند و یا نادیده انگارند.

مردم, وقتی این تربیت یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری پیامبر را می دیدند که از خوی پست و نفرت انگیز دست برداشته و به اوج انسانیت دست یافته اند, مشتاق می شدند خود را به سرچشمه این همه زیبایی برسانند.

در این باب , نمونه های بسیاری وجود دارد که می توان ارائه داد. کسانی که در برخورد با تربیت شدگان و تحول یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری رسول خدا, دگرگون شده و به راه حق بازگشته اند, بسیارند و نکته هایی در چگونگی تحول آنان وجود دارد که بسیار درس آموز و عبرت انگیز است.

از آن جمله است داستان مُحیّصه و حُویّصه:

(قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من ظفرتم به من رجال یهود, فاقتلوه فوثب مُحَیِّصَةُ بن مسعود علی ابن سُنَینة, رجل من تجار یهود کان یلابسهم و یبایعهم فقتله و کان حویِّصَة بن مسعود, اذ ذاک لم یُسِلمَ و کان أسن من محیصه, فلما قتله جعل حویّصة یضربه و یقول أی عدوالله, قتلته اما و الله لرب شحم فی بطنک من ماله؟ قال محیصه فقلت له و الله لو أمرنی بقتلک من امرنی بقتله لضربت عنقک. قال فوالله ان کان لأول اسلام حویصه.

و قال: لو أمرک محمد بقتلی لقتلتنی.

قال نعم و الله لو أمرنی بقتلک لضربت عنقک.

قال: و الله, ان دیناً بلغ بک هذا لعجب, فأسلم حویّصة)

رسول خدا به یاران فرمود: بر هر یک از مردان یهود[فتنه گران و آنان که علیه مسلمانان تلاش می کردند و دیگران را نیز به مخالفت و دسیسه و دشمنی با رسول خدا برمی انگیختند] دست یافتید بکشید.

محیّصة بن مسعود, بر ابن سُنَینه, بازرگان یهودی که با مسلمانان آمیزش و داد و ستد داشت, دست یافت و او را کشت.

برادر محیّصه, حویّصه, که هنوز مسلمان نشده بود, تا از قتل بازرگان یهودی آگاه شد, با برادرش گلاویز شد و او را می زد و می گفت:

ای دشمن خدا او را کشتی, در حالی که شکم ات از مال او پیه آورده.

محیّصه می گوید در جواب او گفتم: آن که مرا به کشتن این مرد یهودی فرمان داده, اگر به کشتن تو هم فرمان دهد, بی گمان گردن ات را خواهم زد!

حویّصه گفت: راستی تو را به خدا, اگر محمد تو را به کشتن من فرمان بدهد, مرا می کشی؟

محیّصه گفت: بلی. به خدا سوگند اگر محمد فرمان ام دهد که تو را بکشم, گردن ات را می زنم!

حویصه گفت: به راستی دینی که تو را به این جا رسانده, شگفت انگیز است.پس اسلام آورد.

نمونه دیگری که بازگو کننده روش اثرگذار تربیت یافتگان مکتب محمدی در دعوت مردم است, داستان اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر است:

(اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر, به محله بنی عبدالله الأشهل و بنی ظفر رفتند, تا سعد بن معاذ بن نعمان بن امری القیس بن زید بن عبدالأشهل, پسر خاله أسعد بن زراره, و اسید بن حضیر را که هر دو از اشراف بنی عبدالأشهل و هنوز مشرک بودند, به اسلام دعوت کنند.

سعد بن معاذ, که از آمدن شان آگاه شد, به اسید بن حضیر گفت: می دانی که أسعد بن زراره پسرخاله من است و نمی توانم با او درشتی کنم. تو خود نزد این دو مرد که به منظور گمراه کردن ضعفای ما آمده اند, رهسپار شو و آنان را از نزدیک شدن به محله ما بازدار.

اسید, حربه خود را برداشت و به سوی آن دو رهسپار گردید و همین که به آنان رسید, دشنام و ناسزاگویی را آغاز کرد.

مصعب که با معرفی أسعد, اسید را شناخته بود و تأثیر اسلام وی را نیک می دانست, به او گفت: چه مانعی دارد که بنشینی تا با تو سخن گویم. اگر دعوت ما را پسندیدی, می پذیری و اگر بدت آمد در دفع ما کوتاهی مکن.

گفت: چه با انصاف سخن گفتی.

اسید, نشست و با شنیدن دعوت مصعب و آیاتی از قرآن مجید گفت: برای مسلمان شدن, چه باید کرد؟ و آن گاه به دستور مصعب برخاست و غسل کرد و جامه هایش را پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و دو رکعت نماز خواند و سپس به آن دو گفت: اگر سعد بن معاذ هم به اسلام درآید, دیگر کسی از بنی عبدالأشهل نامسلمان نخواهد ماند. هم اکنون او را نزد شما می فرستم.

سعد بن معاذ هم, با همان ترتیب, با دشنام و ناسزا گفتن رسید و پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتی از قرآن مجید و پرسیدن آن که برای مسلمان شدن چه باید کرد؟ برخاست و شستشو کرد و جامه اش را تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جاری ساخت و دو رکعت نماز خواند و همراه اسید بن حضیر نزد قوم خود بازگشت و اسلام از سیمای وی آشکار بود.پس به آنان گفت: ای بنی عبدالأشهل مرا در میان خود چگونه می دانید؟

گفتند: سرور مائی و از همه ما با تدبیرتر و نیکو سرشت تر.

گفت: حال که چنین است, سخن با مردان و زنان شما بر من حرام است, تا به خدا و رسولش ایمان آورید.

گفتند: در آن شب, یک مرد, یا زن نامسلمان در میان بنی عبدالأشهل باقی نماند.)21

برخورد شایسته با جوانان

 

در سیره پیامبر, جوانان فصل روشنی دارند. تعامل و برخوردهای مهربانانه, هدایت گرانه و منطقی و زندگی ساز پیامبر با جوانان, آغازی برای دگرگونیهای ژرف در مردم آن روزگار به شمار رفته است. فطرت پاک آنان در روبه رو شدن با فطرت رخشان و بی آمیغ پیامبر, خیلی زود نور وجود آن حضرت را در خود بازتاب می داد و همین سبب جذب این گروه بس اثرگذار و دگرگون آفرین شد که نکته های شگفت آن در تاریخ بازتاب یافته است.

جوانان زودتر و بهنگام تر از دیگران در سخنان, پیام و سیره و منش پیامبر, نیاز خود را دریافتند و این موج و گرایش شگفت آفرین جوانان به آیین جدید, سبب گردید که سران مترف قریش, خیلی زود در برابر این پدیده عکس العمل نشان بدهند و با تندی و خشماگینی با پیامبر و گرویدگان به وی برخورد کنند.

سران قریش جوانان پاک فطرتی را که به پیامبر گرویده بودند, گمراه می انگاشتند و از آنان به عنوان گمراه یاد می کردند.

عتبة بن ربیعة از سران قریش در دیدار با دوست خود, أسعد بن زراره, که از مدینه به مکه آمده بود, از رویداد مهم مکه, که در آن روزها همه را به خود مشغول کرده بود, چنین گزارش می دهد:

 

(خرج فینا رجل یدّعی أنه رسول الله. سفّه احلامنا و سبّ آلهتنا, و افسد شباننا. و فرّق جماعتنا.)22

 

مردی در بین ما سربلند کرده, ادعا می کند فرستاده خداست. افکار ما را جاهلانه و سفیهانه می داند و خدایان ما را ناسزا می گوید و جوانان را به فساد کشانده و بین ما پراکندگی افکنده است.

ابوجهل نیز, از گرویدن جوانان به نبی اکرم, به شدت اظهار نگرانی کرده و همان تعبیر یاد شده را: (افسد شباننا) به کار برده است.

 

(یا معشر قریش انه لم یکن احد من العرب اعزّ منا. نحن اهل الله تفد الینا العرب فی السنة مرّتین و یکرموننا و نحن فی حرم الله لا یطمع فینا طامع. فلم نزل کذلک, حتی نشأ فینا محمد بن عبدالله فکنا نسمیه الامین لصلاحه و سکونه و صدق لهجته, حتی اذا بلغ ما بلغ و اکرمناه , ادّعی انّه رسول الله, و انّ اخبار السماء تأتیه, فسفّه احلامنا و سبّ آلهتنا و افسد شباننا و فرّق جماعتنا و زعم انّه من مات من اسلافنا ففی النار فلم یرد علینا شیء اعظم من هذا.)23

 

ای قریشیان, هیچ یک از عرب, ارجمند تر از ما نیست. ما اهل الله هستیم. در سالی دوبار اعراب به نزد ما می آیند و ما را گرامی می دارند. و ما در حرم خداوند هستیم و هیچ آزمند و طمع ورزی چشم طمع به ما ندوخته است. پس چطور شد که این چنین پایین آمدیم تا این که محمد بن عبدالله سر بر آورد. همان که ما او را امین می نامیدیم, به خاطر نیک رفتاری و آرامش و راست گویی اش, تا هنگامی که رسید آن چه رسید و گرامی اش داشتیم, ادعا کرد که فرستاده خداست و این که اخبار آسمانی دریافت می کند, پس افکار ما را سفیهانه و ابلهانه خواند و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را به گمراهی کشاند و بین ما اختلاف افکند و می پندارد هر کس از گذشتگان ما مرده است, در آتش است. بر ما پدیده ای بزرگ تر از این وارد نشده است.

و نیز نمایندگان قریش که به حبشه رفته بودند, تا مسلمانان مهاجر را به مکه برگردانند, در نزد پادشاه حبشه از گرویدن جوانان به دین جدید سخن گفتند:

 

(فقال عمرو بن العاص, ایها الملک خالفونا فی دیننا و سبّوا آلهتنا, أفسدوا شبّاننا, و فرّقوا جماعتنا, فردّهم الینا لتجمع أمرنا.)24

 

عمرو عاص گفت: ای پادشاه, اینان از در ناسازگاری با آیین ما در آمده اند. خدایان ما را ناسزا می گویند, جوانان ما را به گمراهی کشانده اند و بین ما اختلاف و جدایی افکنده اند.

همه جا, سخن از گرایش شدید و پرشور جوانان به آیین جدید بود. پدران و مادران از این که جوانان شان جذب پیامبر می شدند, سخت خشمگین و نگران بودند و آنان را در تنگنا قرار می دادند, تا دست از پیامبر بردارند و از وی روی برگردانند.25

این تلاشها بی ثمر بود. جاذبه دین جدید و آورنده آن و کسانی که به پیامبر گرویده بودند, چنان بود که هیچ کس را یارای آن نبود که بتواند مسیر گرویدگان را عوض کند.

شیوه پیامبر در برخورد با جوانان, بر مهرورزی و کرامت انسانی استوار بود. سخن او با خواست فطری, هر انسان پاک فطرت, بویژه جوانان که از این ویژگی بهره بیش تری داشتند, هماهنگ بود. از این روی شکنجه ها و آزارها نتوانست آنان را از عقیده شان بازدارد که ندای فطرت بود. پیامبر فطرتها را بیدار کرده بود. از این رو علاوه بر این که خود تلاش می ورزید پیام وحی را به جوانان برساند, دیگران را نیز سفارش می فرمود که از جوانان غافل نباشند.

 

(اوصیکم بالشباّن خیراً فانهم ارق افئدةً انّ اللّه بعثنی بشیراً و نذیراً فحالفنی الشّبان و خالفنی الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الامد فقست قلوبهم.)26

 

شما را به نیک رفتاری با جوانان سفارش می کنم; زیرا که آنان دلی نازک تر دارند. خداوند مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت. جوانان با من همپیمان شدند و پیران سر ناسازگاری گذاشتند.

سپس آیه ای از قرآن قراءت فرمود و فرمود:

 

(کسانی که عمرشان به درازا کشیده, دچار سخت دلی شده اند).

 

در یثرب نیز, نخستین گروندگان به رسول خدا جوانان بودند. در برهه ای بسیار سخت و شکننده, جوانان یثرب به پیامبر پیوستند و با وی عهد بستند که پشتیبان اش باشند.

پیامبر با اهمیت ویژه به جوانان, یثرب را دگرگون کرد و با واگذاری مسؤولیت به جوانان, زمینه برای پایه گذاری مدینة النبی فراهم ساخت.

در زمینه فقهی, علمی و فرهنگی از علی بن ابی طالب, معاذ بن جبل, مصعب بن عمیر و… بهره می گرفت و در ساحَتهای نظامی از اسامة بن زید,عبدالله بن رواحه, جعفربن ابی طالب و… در عرصه های سیاسی از عتاب بن اسید و … گاه جوانان را, به عنوان سفیر به دیگر سرزمینها و نزد پادشاهان و فرمانروایان می فرستاد. گاه, کسانی به حضرت خرده می گرفتند که چرا با وجود افراد کهنسال و سرد و گرم چشیده و با تجربت و کارآزموده, از جوانان در کارهای مهم بهره می بری؟

حضرت در جواب فرمود:

 

(لیس الاکبر هو الافضل, بل الافضل هو الاکبر.)27

 

هر بزرگی, با فضیلت نیست, بلکه هر با فضیلتی بزرگ است.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:12 عصر )
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم1

 

 

 

راز و رمز گستردگی و اثرگذاری دعوت پیامبر اعظم(ص) در سرزمینهای دور و در (جان)های مشتاق, چه بود؟

چه انگیزه هایی مردمان را از هر گونه و قبیله, در گرد شمع وجود پیامبر, پروانه وار به گردش درآورد؟ آیا ماهیت و دورنمایه آموزه های اسلام مردمان را به سوی پیامبر اسلام کشاند, یا سیره و منش و خلق نیکوی پیامبر, نقش مهم و کلیدی را در این گرایش بزرگ داشته است.یا هیچ کدام, بلکه قدرت و زور و شمشیر اسلام سرزمینها را گشود و مردم در سایه شمشیر و قدرت به آموزه های اسلام گردن نهادند و اسلام در جهان به آن پایه شگفت رسید.

پاسخ دقیق به این پرسشها, بویژه از سوی حوزه و عالمان دین کارگشاست و آن در امر تبلیغ و گسترش اسلام و نفوذ دادن آن به قلبها, بسیار کارساز است.

عالمان دین در انجام سیاست خود, باید به پاسخهای قانع کننده در این باب دست یابند. بدون این که به درستی دریابند چه عامل و عاملهایی دعوت پیامبر را به آن پایه از دگرگونی آفرینی رساند, بی گمان روحانیت نمی تواند رسالت خود را به فرجام نیک برساند و تشنگی نسل جدید را فرونشاند.

پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم و پرسشهای یاد شده را در بوته بررسی بنهیم, نگاهی می افکنیم به جاذبه های دعوت پیامبر و اعتراف دوستان و دشمنان به این پدیده شگفت و بسیار درس آموز و عبرت انگیز و راهگشا.

محمد(ص) زمانی که به پیامبری برانگیزانده شد و رسالت خویش را ابلاغ کرد, هیچ کس با او نبود, تا این که عموزاده اش, علی بن ابی طالب و همسرش, خدیجه, به او ایمان آوردند. اما دیری نپایید که همه چیز دگرگون شد و پژواک دعوت او, سر تا سر جزیرة العرب را فرا گرفت و بویژه در مکه, که کانون این حرکت بود, شور شگفتی پدید آورد. بین جوانان و سالخوردگان, پدران و فرزندان, برده داران و بردگان, سران قبیله و اهالی قبیله, بگو مگوهایی به وجود آمد. پیران ا زدین آبا و اجدادی و جوانان از دین جدید که محمد(ص) آورده بود, جانبداری می کردند. جوانان, بسیار پرشور, یکی پس از دیگری, به ندای پیامبر, لبیک می گفتند.

تاریخ اسلام, آکنده است از شگفتی ها و دل دادگیهای مردم به فرستاده خدا. در تاریخ بشر, نمی توان مصلحی را پیدا کرد, نشان داد و از او نام برد که سخنان او به اندازه و مقیاس سخنان محمد(ص) موج آفریده باشد.

سخنان نبی اکرم, در جوانان و توده مردم, زن و مرد, اثر ژرفی گذاشت.

جاذبه پیامبر و دعوت آن حضرت چنان قوی و اثرگذار و دگرگون آفرین بود که سران قریش, مسلمانان را (صباة) یعنی شیفتگان, می نامیدند و به یکدیگر می گفتند:

 

(بیم آن است مردانی از قریش, که نفوذ دارند و اثرگذار در فکر و اندیشه مردمان هستند, شیفته محمد شوند و به او بگروند. از جمله ولید بن مغیره که گل سرسبد قریش است, اگر جذب محمد شود, همه قریش را به دنبال خود خواهد کشید و در صف پیروان محمد در خواهد آورد.)

 

و می گفتند:

 

(سخنان محمد چون این چنین دگرگون آفرین و اثرگذار است و دیگران را شیفته می سازد, جز جادو چیز دیگری نمی تواند باشد.)

 

قریشیان, جوانان و بردگان خود را از نشست و برخاست با محمد باز می داشتند. چون بیم داشتند که او با سخنان و سیمای پرکشش خود, آنان را به سوی آیین جدید بکشاند.

آنان به چشم خود می دیدند که افراد با نزدیک شدن به محمد و شنیدن سخنان وی, آیین جدید را می پذیرند و جذب آن می شوند, به گونه ای که با هیچ نوع شکنجه و آزاری, از آن روی بر نمی گردانند.

ابن ابی الحدید می نویسد:

 

(فانه کان لایسمع احد کلامه الاّ أحبّه و مال الیه; و لذلک کانت قریش تسمی المسلمین قبل الهجرة الصباة و یقولون: نخاف أن یصبوالولید بن المغیرة الی دین محمد, صلی الله علیه و آله, ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش باجمعها. و قالوا فیه: ما کلامه الا السحر و انه لیفعل بالألباب فوق ما تفعل الخمر. و نهوا صبیانهم عن الجلوس الیه, لئلا یستمیلهم بکلامه و شمائله و کان اذا صلی فی الحجر وجهر یجعلون اصابعهم فی آذانهم خوفاً ان یسحرهم و یستمیلهم بقراءته و بوعظه و تذکیره, هذا هو معنی قوله تعالی: (جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثیابهم.) نوح / 7 و معنی قوله: (و اذا ذکرت ربک فی القرآن وحده و لّوا علی ادبارهم نفوراً.) اسراء 46

 

لانهم کانوا یهربون اذا سمعوه یتلو القرآن, خوفاً ان یغیّر عقائدهم فی اصنامهم و لهذا أسلم أکثرالناس بمجرد سماع کلامه و رؤیته و مشاهدة روائه و منظره و ماذا قوه من حلاوة لفظه و سَرِیّ کلامه فی آذانهم و ملک قلوبهم و عقولهم,حتی بذل المهج فی نصرته, و هذا من اعظم معجزاته, علیه السلام…)1

 

پیامبر(ص) به گونه ای بود, کسی سخن او را نمی شنید جز این که دوستدار او می شد و به آن حضرت گرایش پیدا می کرد.

از این روی, قریش, اسلام آورندگان را پیش از هجرت, صباة, می نامیدند دلدادگان و می گفتند: هراس از آن داریم که ولیدبن مغیره, شیفته دین محمد شود. اگر چنین شود و او دل در گرو دین محمد نهد, چون گل خوشبوی قریش است, بی گمان قریش, جملگی, دل در گرو آن خواهد نهاد. و درباره سخن پیامبر می گفتند: سخن او جز سحر نیست و هر آینه هوش ربایی آن, بیش از هوش ربایی خمر است.

قریشیان, جوانان خود را از نشستن نزد پیامبر پرهیز می دادند, برای این که جذب سخن و سیمای او نشوند.

و رویه شان بود که هرگاه پیامبر در حجر اسماعیل نماز می گزارد, و صدای خود را بلند می کرد, انگشتان شان را در گوشهای شان قرار می دادند, از بیم این که مبادا سحرشان کند و با قراءت قرآن و پند و اندرز و یادآوریهای خود, آنان را به سوی خود بکشد و این معنای فرموده باری تعالی [از زبان نوح] است:

انگشتهاشان بر گوشهاشان نهادند و جامه هاشان بر سر کشیدند:

و معنای فرموده خداوند:

هرگاه در قرآن, پروردگارت را یاد به یکتایی اش کنی, از سر بیزاری پشت کنند و روند.

زیرا رویه شان این بود که هرگاه می شنیدند پیامبر خدا قرآن تلاوت می کند, فرار می کردند, از ترس این که مباد عقایدشان نسبت به بتهاشان دستخوش دگرگونی شود. از این روی, بیش تر مردم به مجرد شنیدن سخن او و دیدن و درک زیبایی دیدار و سیمای آن بزرگوار, و آن چه می چشیدند و می نیوشیدند, از شیرینی لفظ و زیبایی کلام اش اسلام می آوردند و آن حضرت مالک قلبها و عقلهای شان می شد, تا آن جا که جان خود را در راه پیروزی اش نثار می کردند. و این از بزرگ ترین معجزات آن بزرگوار, علیه السلام, است.

شیفتگی جوانان و توده مردم به آن حضرت, چنان بود که سران قریش را سخت نگران و وحشت زده کرده بود و هر راهی را برای جلوگیری از این نفوذ روزافزون سخنان وی در دلها, در پیش گرفتند و چاره را در این دیدند که عرصه را بر ابوطالب تنگ کنند. تا مگر از این راه, جلوی موجی که از دعوت پیامبر پدید آمده بود, بگیرند. بارها با ابوطالب سخن گفتند و به وی هشدار دادند, اما نتیجه ای نگرفتند. تا این که بار آخر به وی هشدار دادند:

 

(ای ابوطالب! ما چندین بار پیش تو آمدیم, تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما بازدارد و پدران و خدایان ما را به بدی یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزکان ما را از راه نبرد.)2

 

قریشیان نه تنها جوانان مکه را از همنشینی با پیامبر(ص) و شنیدن سخنان وی پرهیز می دادند که به زائران خانه خدا هشدار می دادند: مباد به سخنان محمد گوش فرا دهید. برخورد آنان با اسعدبن زراره, نمونه ای گویا از این رفتار است.3

با این همه, جاذبه پیامبر چنان قوی بود که قریشیان نتوانستند کاری از پیش ببرند. اسعد بن زراره و بسیاری از زائران کعبه, همین که سخنان پیامبر را می شنیدند, جذب می شدند و به او ایمان می آوردند. با توجه به نمونه های یاد شده و صدها نمونه ای که در تاریخ ثبت است و اکنون و در این مقال جای ذکر آنها نیست, هیچ گونه گمان و تردیدی در جاذبه و کشش دعوت پیامبر نمی توان داشت. برابر متون استوار تاریخی, تلاشهای تبلیغی پیامبر, بسیار بسیار اثرگذار بوده و در ستردن عقاید جاهلی از صفحه سینه ها نقش بنیادین داشته است.

این دعوت, چنان پر جاذبه بوده که خیلی زود, عربستان را فرا گرفته و در جای جای آن سرزمین, سخن از آیین جدید به میان بوده و حتی سرزمینهای همجوار را در پرتو خود گرفته است.

نوع پیام رسانی و حق گستری به گونه ای بوده که اکنون, هنوز شادابی و بالندگی خود را همچنان حفظ کرده و سرزنده و پویا به حرکت پرکشش و جاذبه آفرین خود ادامه می دهد. بسیاری از دانایان و آگاهان, هر ناظر آگاه و بی طرفی, حتی دشمنان سرسخت اسلام, از همان صدر اسلام تا کنون, به شگفت انگیزی این دین در جذب مردمان و دامن گستری آن, اعتراف کرده اند و تاریخ نگاران و آگاهان و کسانی که از نزدیک شاهددعوت پیامبر و گسترش آن بوده اند, این نکته را یادآور شده اند که تهدید, تطمیع, آزار و شکنجه پیامبر و یاران, در جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر بی اثر بوده و روز به روز بر شعاع آن افزوده می شده است:

در تاریخ آمده است:

 

(مرد هذلی از ابوجهل پرسید: چرا محمد را از مکه بیرون نمی کنید؟

ابوجهل گفت: او اگر از این جا بیرون برود و جوانان, سخنان او را بشنوند و شیرین زبانی او را ببینند, از او پیروی خواهند کرد و ما, اطمینان نداریم که به کمک آنها بر ما پیروز نشود.)4

 

ابوجهل به چشم خود دیده بود که جاذبه دعوت محمد در تک تک مردم چگونه اثر می گذارد و دیده بود کسانی از خارج از مکه, بویژه یثرب, با محمد رفت و آمد دارند. حتی شنیده بود: آنان از وی خواسته اند مکه را ترک و در یثرب به آنان بپیوندد, تا از او پشتیبانی کنند و این همان رویداد بزرگی بود که ابوجهل و دیگر سران قریش از آن سخت واهمه داشتند. پیامبر برای گسترش اسلام, به دعوت یثربیان به یثرب هجرت کرد و اهل یثرب, چون پروانه به دور شمع وجود او به گردش درآمدند و تا پای جان از او و آیینی که آورده بود به دفاع برخاستند. این دفاع, یاری و پشتیبانی مخلصانه و عاشقانه, همگان, بویژه قریشیان را به شیفتگی واداشته و البته هراسی سخت کشنده در دل آنان نیز افکنده بود که از گزارشهای گوناگون کسانی از خود آنان روشن می شود. از جمله در گزارشی از عروة بن مسعود ثقفی, چهارمین سفیر قریش در واقعه حدیبیه, آمده است:

 

(ای گروه قریش من به دیار پادشاهان بسیاری رفته ام: به دربار کسری, قیصر روم و امپراطور حبشه, اما هیچ یک در بین یاران خویش, بسان محمد, محترم نیستند. اگر محمد به آنان دستوری دهد, بر یکدیگر در انجام آن پیشی می گیرند. وقتی او وضو می گیرد, آب وضوی او را برای تبرک از یکدیگر می ربایند.

به گونه ای که ممکن است زیر دست و پا له شوند. هر مویی از صورت اش می افتد بر می دارند. در حضور او صدای خود را بلند نمی کنند. به عنوان احترام, به وی نگاه تند نمی کنند. وقتی به سخن می آید چنان ساکت می شوند و گوش می دهند که گویی پرنده ای بالای سرشان قرار گرفته است.

من مردمی را دیدم که هرگز از یاری او دست بر نمی دارند. اکنون ببینید صلاح شما در چیست, به نظر من پیشنهاد او پیشنهاد خوب و درستی است, بهتر است بپذیرید.)5

 

اکنون که با شمه ای از جاذبه و کشش دعوت پیامبر آشنا شدیم, می پردازیم به راز و رمز این جاذبه آفرینیها و این که چه عاملها و سببهایی آن موقعیت بزرگ را بهره پیامبر و آیین جدید کرد که دیری نپایید سرزمین قلبها را زیر نگین قدرت خود در آورد.

در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر دعوت از سه عنصر اصلی تشکیل شده است:

1. پیام

2. پیام رسان

3. پیام گیرنده

رمز توفیق و راهیابی دعوت و پیام رسانی دینی, بستگی تام و تمام به ویژگیها و زمینه هایی دارد که در این سه رکن نمود می یابد.

وقتی که دعوت پیامبر و چگونگی راهیابی سخنان و پیامهای او را به دلها و قلبها بررسی و ارزیابی می کنیم, می بینیم همه این عناصر در جذب مردم و جاذبه آفرینی برای آنان اثر گذار بوده است. هم پیام و هم پیام رسان و هم پیام گیرنده. هم پیام از استواری و منطق بالا برخوردار بوده و هماهنگی با عقل و فطرت و هم پیام رسان دارای ویژگیها و والاییهای جاذبه آفرین و پرکشش بوده و هم پیام گیرندگان از فطرت سالم برخوردار بوده اند و تشنه پیام وحی. با این حال, نباید نقش مهم پیام رسان را نادیده انگاشت; چرا که پیام هر چند عالی, منطقی, برابر نیازهای زمان, ولی اگر خردمندانه و بصیرانه مدیریت نشود و انسانی جامع, پرجاذبه از حیث سیما و سیرت, آگاه به زمان و نیازها و روحیه های مردمان, با شیوه های خردمندانه پیام را به مردم نرساند, و در جهت علاقه مندی آنان به پیام تلاش نورزد, انگیزه ای در مردم پدید نمی آید.

گیرندگان پیام نیز, هر چند از فطرتهای سالم برخوردار باشند, اما اگر رهبری و هدایت آنان را شخصی با شایستگیهای لازم در دست نداشته باشد, راهی به جایی نخواهند برد و پیام, آن گونه که باید و شاید در روح و روان آنان دگرگونی پدید نمی آورد.

روش پیامبر در جذب مردم

 

بی گمان, شخصیت پیامبر در گرایش و جذب مردمان به اسلام, بسیار اثرگذار بوده و نقش مهمی داشته است.

سیره و منش آن حضرت سبب گردید از مردمی ناآگاه و به دور از تمدن و فرهنگ, مردمی آگاه, با آداب, با تربیت, با فرهنگ و تمدن ساخته شوند و تلاش و میدان داری خداجویانه و پرهیزگارانه آنان, جهانی را دگرگون کند و اسلام را با اتکال به خداوند, جاودانه سازند. با توجه به آن چه گفته آمد, بحث خود را روی شخصیت پیامبر متمرکز می کنیم و به بیان اصولی از سیره و منش آن حضرت که سبب گسترش و اثرگذاری دعوت وی شده است, می پردازیم.

روش پیامبر در جذب مردم به آیین حق

 

روش پیامبر در جذب مردم و زمینه سازی برای پذیرش آیینی که آورده بود, از زوایای گوناگون در خور بحث و بررسی است:

عرصه های نظری و معرفتی چون: ایمان به خدا, ایمان به راه و هدف, برانگیختن فطرت و عقل مردم, آگاهی و بصیرت, وظیفه شناسی و تکلیف محوری و…

عرصه های اخلاقی و رفتاری, چون: مهرورزی, خدمت و احسان به مردم, رفق و مدارا, گذشت, خوبی در برابر بدی, احترام به شخصیت و کرامت انسانها, برخورد شایسته با کودکان و جوانان, همنشینی و همدردی با محرومان و مستضعفان, پاسخ گویی به پرسشها و شبهه ها, تعامل سازنده و بیدارگرانه با یهودیان و مسیحیان, بنیان گذاری حکومت دینی, ساختن انسانهای فداکار و ایثارگر, ساده زیستی, راستی و درستی, نظم و انضباط, آراستگی و زیبایی, نگهداشت بهداشت, عدالت محوری در حوزه های فردی, خانوادگی و اجتماعی و ده ها ویژگی و رفتار نیک دیگر.

و در عرصه مهارتهای علمی و شیوه های تبلیغ, چون فصاحت و بلاغت, مخاطب شناسی, زمان شناسی, استواری سخن, رعایت شایستگی و ظرفیت مخاطبان, هماهنگی دل با زبان, هماهنگی دعوت با عمل, بهره گیری از فرصت ها و ده ها مهارت دیگر. بی گمان فهرستی که از عنوانها در عرصه های گوناگون آمد, همه اصولی نیست که پیامبر در هدایت و به وجود آوردن جاذبه از آنها بهره برده است. از دیگر سوی, شرح و بیان همه عنوانهای یادشده نیز در این مقال نمی گنجد; از این روی به پاره ای از عواملی که در راهیابی سخن دعوت پیامبر به دلها, به گمان ما, اثر بیش تری داشته اند, اشاره می کنیم:

1. ساز گاری دعوت با خردورزی

 

پیامبر(ص) در دعوت مردم به اسلام, در گام نخست, به بیدارگری عقلانی پرداخت. برای این امر مهم برنامه ریخت. با دعوت به خردورزی, تفکر در پدیده ها, آفرینش, آسمانها و زمین, خورشید و ماه, گردش شب و روز, آغاز و انجام اقوام و تمدنها و … کسب آگاهی و دانش, پرهیز از عوامل جمود آفرین و نادانی گستر, مانند باورهای خرافی, شرک آمیز و… کاری کرد که مردم بیندیشند و اندیشیدن را در سرلوحه کارهای روزانه خود قرار دهند و هیچ از آن دوری نگزینند; چرا که راهی برای برون رفت از لجه های جهل, جز اندیشیدن وجود ندارد.

آن گاه که اندیشیدن مرام شد و در درون افراد نهادینه گردید, زمینه برای گرایش به حق فراهم می شود. چون انسان جز با اندیشیدن به حق نمی رسد.

خداوند در قرآن, آزاد سازی انسانها را از قید و بندها و بازکردن غل و زنجیرهایی که بشر بر اندیشه خود بسته از رسالتهای ویژه پیامبر برشمرده است:

 

(و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم…)6

 

و بارهای گران و بندهایی را که بر آنان می بود, از آنان فرو می نهد.

علی(ع) روی همین اصل استوار, برانگیختگی و بیداری عقلها را وظیفه ای بزرگ بر دوش پیامبران می داند:

 

(پس هر چندگاه, پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد, تا حق میثاق الست بگزارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت و تبلیغ, چراغ معرفت شان را بیفروزند, تا به آیتهای خدا چشم دوزند.)7

 

پیامبر, به گونه ای رفتار می کرد که مردم, از هرگونه رفتار و سخن نابخردانه دوری گزینند و باورهای خردسوز را کنار نهند. حتی اگر درباره خود وی به یک پندار نابخردانه روی می آوردند به روشنگری می پرداخت.

برخورد بیدارگرانه و روشنگرانه پیامبر, با کسانی که خورشید گرفتگی را, با مرگ ابراهیم فرزند آن حضرت مرتبط می دانستند, یکی از صدها نمونه مبارزه با باورها و پندارهای خردسوز است.

پیامبر, با این حرکت و برخورد, به مسلمانان می آموزاند برای گرویدن مردم به سوی حق, به هیچ روی نباید از عقاید خرافی بهره برد و نادانی آنان را وسیله قرار داد و برای رسیدن به هدف, گرچه آن هدف بسیار مقدس باشد. البته ممکن است در کوتاه مدت این گونه بهره برداریها, مفید افتند و کارساز باشند, ولی بی هیچ شک و گمان در درازمدت به سود دین نخواهد بود و به هیچ روی سبب گسترش آن نخواهد شد.

تمام تلاشهای رسول گرامی اسلام در عرصه ابلاغ کلمه حق بر این پایه شکل گرفته است که اسلام, همان گونه که هست, فهمیده شود و آن گاه به ایمان قلبی تبدیل گردد.

نمونه های بسیاری در سیره پیامبر وجود دارد که حضرت به گونه ای می خواسته است, عقلا را بیدار و پیرامونیان خویش را به اندیشیدن وادارد:

الف. در تاریخ آمده است: رسول خدا(ص) گاه مجلسی را مناسب می دید و به ابوذر می فرمود:

 

(یا أباذر, حدِّثنی ببدء اسلامک.

قال: کان لناصنم, یقال له نُهم فأتیته فصببت له لبناً و ولیت فحانت منی التفاتة, فاذا کلب یشرب ذلک اللبن. فلما فرغ رفع رجِله فبال علی الصنم فانشات اقول:

ألا یانُهم إنی قد بدالی

مَدَی شرف یبعد منک قربا

رأیت الکلب سامک خطّ خسف

فلم یمنع قفاک الیوم کلبا

فسمعتنی أمّ ذر فقالت:

لقد أتیت جرماً و أصبت عظما

حین هجوت نُهما

فخبرتها الخبر فقالت:

ألا فابقنا رباً کریما

جواداً فی الفضائل یا ابن وهب

فما من سامه کلب حقیر

فلم تمنع یداه لنا بربّ

فما عبدالحجارة غیرغاو

رکیک العقل لیس بذی لب

قال: فقال صلی الله علیه و آله و سلم: صدقت أم ذرّ فما عبد الحجارة غیر غاو.)8

 

یا اباذر برای ما از شروع اسلام ات بگو.

اباذر گفت: برای ما بتی بود که به آن گفته می شد: نُهم. به نزد آن رفتم و مقداری شیر روی آن ریختم و نزدیک شدم و از نزدیک به آن می نگریستم که ناگاه سگی آمد و شیری را که روی بت نُهم ریخته بود نوشید و چون از نوشیدن فارغ شد, پایش را بلند کرد و به روی بت شاشید. پس این شعر را سرودم.

ای نُهم, به درستی که بر من آشکار گردید, هرگز شرف نداشته ای از تو دوری می گزینم. دیدم که سگ نشان ذلت را بر تو رقم زد; و تو آن را باز نداشتی.

امّ ذر سخنان مرا شنید, پس گفت:

گناه بزرگی انجام دادی و گناه بزرگ تری که از تو سر زد و به بت نشانه رفت, هجو نُهما بود.

به او اصل ماجرا را خبر دادم و آن چه دیده بودم گفتم.

ام ذر گفت: هان, ای ابن وهب, پس باقی می ماند برای ما پروردگاری که بخشنده است و پیشرو و پیشتاز در برتریها و فضیلتها.

پس آن که, خوار کرده است او را سگی پست, و دستان او, او را بازنداشته از پست شماری,پروردگار ما نیست.

و بنده سنگ جز گمراه نیست, سبک عقلی که بی بهره است از عقل تیز, تند و بیدار. گفت: پس رسول خدا فرمود: راست گفته است ام ذر: سنگ را بنده نیست, جز گمراه.

پیامبر(ص) با موضع گیری بالا و یادآوری آن بارها در مجلسهای گوناگون, مردم و یاران را به سوی اندیشیدن و برابر عقل و منطق کارها را پیش بردن, سوق می دهد و در حقیقت, روی این نکته, بارها تأکید می ورزد: اگر کسی عقل و فکر را به کار بندد و هر راهی را با اندیشه و خردورزانه شروع کند, بی گمان, بت و مانند بت را نخواهد پرستید و در نتیجه به راهی که عقل رهنمون می شود, خواهد رفت که همانا خدای یگانه را پرستیدن است.

ب. درباره صفوان امیه است. پیامبر پس از آن که به وی امان می دهد, چهار ماه فرصت می دهد تا درباره آیین جدید فکر کند.

 

(خرج صفوان بن امیه یرید جدّة لیرکب منها الی یمن. فقال عمیربن وهب: یا نبیّ الله انّ صفوان بن أمیه, سیّد قومه و قد خرج هارباً منک, لیقذف نفسه فی البحر, فأمنِّه صلی الله علیک.

قال: هو آمن

قال: یا رسول الله فأعطنی آیة یعرف بها أمانک.

فاعطاه رسول الله, صلی الله علیه و سلم, عمامته, التی دخل فیها مکه.

فخرج بها عمیر حتی ادرکه و هو یریدان یرکب فی البحر. فقال یا صفوان, فداک أبی و أمی. الله الله فی نفسک ان تهلکها, فهذا امان من رسول الله, صلی الله علیه و سلم. قد جئتک به.

قال: و یحک! أغرُب عنی فلا تکلمنی.

قال: أی صفوان, فداک أبی و أمی, افضل الناس, و أبرّ الناس و احلم الناس و خیر الناس, ابن عمک عزه عزّک, و شرفه شرفک و ملکه ملکک.

قال: انی اخافه علی نفسی.

قال: هو أحلم من ذاک و اکرم.

فرجع معه, حتی وقف به علی رسول الله, صلی الله علیه و سلم.

فقال صفوان: ان هذا یزعم أنک قد أمّنتنی.

قال: صدق.

قال: فاجعلنی بالخیار شهرین.

قال: أنت بالخیار فیه اربعة شهر.)9

 

صفوان بن امیه, پس از فتح مکه از مکه بیرون رفت و آهنگ کنار دریا (جده) کرد, تا از آن جا, از راه دریا , به سوی یمن حرکت کند.

عمیر بن وهب, نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله, صفوان بن امیه رئیس و سرور قوم خویش است. از مکه خارج شده و در حال فرار از توست, تا این که خود را به دریا بیفکند. او را امان بده, درود خدا بر تو باد.

رسول خدا فرمود: او در امان است.

عمیر بن وهب گفت: ای رسول خدا! نشانه ای به من بده, تا با آن, امان تو شناخته شود.

رسول خدا دستار خود را به وی داد. همان دستاری که در روز فتح مکه بر سر داشت.

عمیر, با این نشان امان, در پی صفوان, از مکه خارج شد, تا این که به صفوان رسید و او آهنگ سفر از راه دریا را داشت.

گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو باد, خدا خدا از این که خود را به هلاکت افکنی. این امان از رسول خداست که برای تو آورده ام.

صفوان گفت: وای بر تو! دور شو از من و با من سخن مگو

عمیر گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو, پسر عموی تو, برترین مردم, نیکوکارترین مردم, پرگذشت ترین مردم و بهترین مردم است. عزت او, عزت توست, شرافت او شرافت توست, پادشاهی او, پادشاهی توست.

صفوان گفت: من بر خودم می ترسم.

عمیر گفت: او پرگذشت تر و بخشنده تر از آن است که تو فکر می کنی.

صفوان با عمیر برگشت. نزد رسول خدا آمد, گفت: عمیر گمان کرده که تو مرا امان داده ای.

پیامبر فرمود: راست می گوید.

صفوان گفت: به من دو ماه فرصت بده, تا راه خود را برگزینم.

پیامبر فرمود: به تو چهارماه فرصت می دهم تا راه خود را برگزینی.

از این برخورد خردورزانه پیامبر با صفوان بن امیه و چگونگی دعوت وی به اسلام, دو نکته مهم به دست می آید:

1. پیامبر اکرم خواهان سیاهی لشکر و انبوهی یاران و مریدان بدون معرفت نبود. او می خواست که هر کس به دین اسلام می گرود, از روی شناخت و پس از کند و کاو و جست و جوی فراوان و از روی دقت و مطالعه باشد.

2. این رویداد و همانند آن, از یک واقعیت حکایت می کند و آن این که سران کفر و شرک, با همه آزار و اذیتی که بر شخص پیامبر و یاران وی روا داشتند, در گزینش اسلام, کمال آزادی را داشته اند. و نه تنها, اکراه و اجباری در کار نبوده که برنامه این بوده: کسان, با تفکر و خردورزی اسلام را برگزینند.

ج. سهیل بن عمرو, پس از فتح مکه, در را به روی خود بست و از ترس از خانه خارج نمی شد. هنگامی که خبر به پیامبر رسید, او را بخشید و افزون بر این به یاران خود فرمود: به سهیل بن عمرو, هنگام رو به رو شدن, تند نگاه نکنید. .و در ضمن, از خردورزی او سخن گفت و یاد آور شد: سهیل بن عمرو دریافته که پرستش (بت).ها سودی ندارد.

 

(ان سهیلاً له عقلاً و شرف و مثل سهیل جهل الاسلام و لقد رأی ما کان یوضع فیه انه لم یکن له نافع.)10

 

سهیل, مردی است خردمند و با شرف و از کسی بسان سهیل, شگفت است که جاهل به حقانیت اسلام باشد. به درستی دید که پرستش (بت)ها برای او سودمند نبود.

پیامبر, با این که در اوج قدرت و یاران فدایی و از جان گذشته داشت, هیچ گاه کسی را وادار به پذیرش اسلام نکرد. سهیل بن عمرو نیز از این قاعده و اصل مهم استثنا نبود. سهیل بن عمرو, پس از مطالعه و بررسی درباره اسلام, هنگامی که پیامبر در (جعرانه) بود, به نزد ایشان آمد و اسلام آورد.

ییاران پیامبر و دعوت به اسلام

ییاران پیامبر نیز به همان شیوه عمل می کردند که در سیرت اسوه جاودانه آنان بازتاب یافته بود.

اینان با منطق و برهان سراغ دیگران می رفتند و آموزه های اسلام را ابلاغ می کردند. همه تلاش اینان این بود که عقل و فطرت مردمان را بیدار کنند, چون بر این باور بودند که تا عقلها و فطرتها بیدار نشوند, گسترش اسلام ممکن نیست.

از باب نمونه, چگونگی برخورد سفیران پیامبر را دربار حاکمان و فرمانروایان سرزمینها و کشورها, با شاهان و فرمانروایان, بسیار درس آموز و راهگشاست و نمونه اعلا از پیام رسانی دینی بر اساس سیره نبوی, به مردمان دیگر سرزمینها.

 

(عن یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب, عن ابیه عن جده حاطب بن ابی بلتعة قال: بعثنی رسول الله(ص) الی المقوقس,ملک الاسکندریه, فجئته بکتاب رسول الله, فأنزلنی فی منزل, فاقمت عنده لیالی. ثم بعث الیّ و قد جمع بطارقته فقال: انی سأکلمک بکلام فاحب ان تفهمه منی.

فقلت: کلّم.

فقال: أخبرنی عن صاحبک الیس هو نبی.

قلت: بلی و هو رسول الله.

قال: و ما له حیث کان هکذا لم یدع علی قومه حین اخرجوه من بلده؟

فقلت: عیسی بن مریم, الیس هو نبی؟

قال: اشهد أنه رسول الله.

قلت: فما له حیث اخذه قومه فارادوا أن یصلبوه ان لا یکون دعا علیهم بأن یهلکهم الله حتی رفعه الله الیه فی سماء الدنیا؟

قال: أحسنت انت حکیم. جاء من عند حکیم…)11

 

حاطب بن بلتعه گفت: رسول خدا مرا به سوی مقوقس, پادشاه اسکندریه فرستاد. به نزد او رفتم و نامه رسول خدا را به او تحویل دادم. پس مرا در منزلی فرود آورد و در آن چند شبی سکنی گزیدم. تا این که مرا به حضور خویش پذیرفت. اهل و کارگزاران خود را گرد آورده بود. رو کرد به من و گفت: با تو سخنی را در میان می گذارم و دوست دارم آن را بفهمانی.

گفتم: سخن بگو.

گفت: مرا خبر بده از سرور خویش, آیا پیامبر نیست؟

گفتم: بله, او فرستاده خداست.

گفت: اگر فرستاده خداست, برای چه بر قوم خویش نفرین نکرد, آن گاه که او را از شهر خویش بیرون کردند؟

گفتم: آیا عیسی بن مریم پیامبر نبود؟

گفت: شهادت می دهم که او رسول خدا بود.

گفتم: پس برای چه هنگامی که او را قوم اش گرفتند و بر آن شدند که او را به دار بیاویزند نفرین نکرد که خداوند آنان را هلاک کند. تا این که بالا برد خداوند ایشان را به آسمان دنیا.

گفت: آفرین بر تو. تو فرزانه ای و از نزد مرد فرزانه ای آمده ای.

در تاریخ آمده است:

علاء بن حضرمی, فرستاده رسول خدا چون به نزد فرمانروای بحرین, منذربن ساوی, کارگزار کسری پادشاه ایران رسید, نامه رسول خدا را به وی داد. وی نامه را خواند. علاء بن حضرمی به وی گفت:

 

(یا منذر انک عظیم العقل فی الدنیا فلا تقصرنّ عن الآخرة. ان هذه المجوسیة شرّ دین ینکح فیها مایستحیا من نکاحه و یأکلون ما یتکره من اکله و تعبدون فی الدنیا ناراً تأکلکم یوم القیامة و لست بعدیم العقل و لا رأی. فانظر هل ینبغی لمن لا یکذب فی الدنیا ان لا نصدقّه و لمن لا یخون ان لا نائتمنة و لمن لا یخلف ان لا نثق به, فان کان هذا هکذا فهذا هو النبی الامی الذی و الله لا یستطیع ذو عقل ان یقول لیت ما امر به نهی عنه و ما نهی عنه امر به.)12

همه سفیران پیامبر(ص) این گونه بودند, بهره مند از خرد, هوش, توانایی مناظره; از این روی, در کتاب التراتیب الاداریه, فصلی را نویسنده اش گشوده با عنوان: (فصل فی صفات رسله, علیه السلام, من وفور العقل و طلاقة اللسان و قوة الحجة المقنعة للخصم.)13

 

این گفت و گوها بیان گر آن است که زبان دعوت گران به حق, راستی و درستی و رهایی از جهل و ظلم, زبان منطق , استدلال, برهان و بیدارگر خرد و فطرت مردمان بوده است, نه زور و شمشیر, آن سان که شماری از خاورشناسان, یا از روی ناآگاهی و یا از روی کینه توزی گفته و نوشته اند. حتی در پاره ای از روایات, از جمله روایتی در توحید صدوق آمده است:

 

(فقال الرضا, حدثنی ابی موسی بن جعفر, عن ابیه جعفر بن محمد, عن ابیه محمد بن علی, عن ابیه علی بن الحسین, عن ابیه الحسین بن علی, عن ابیه علی بن ابی طالب(ع) أن المسلمین قالوا لرسول الله(ص) لو أکرهت یا رسول الله من قدرتَ علیه من الناس علی الاسلام لکثر عددنا و قوینا علی عدوِّنا.

فقال رسول الله(ص) ما کنت لألقی الله عزوجل ببدعة لم یحدث إلیّ فیها شیئاً و ما انا من المتکلفین. فانزل الله تبارک و تعالی: یا محمد (لو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعاً) علی السبیل الالحاء و الاضطرار فی الدنیا کما یؤمنون عند المعاینة و رؤیة الناس فی الآخرة و لو فعلت ذلک بهم, لم یستحقوا منّی ثواباً و لا مدحاً لکنی ارید منهم ان یؤمنوا مختارین غیر مضطرین یستحقوا منّی الزلفی و الکرامة و دوام الخلود فی جنة الخلد…)14

 

امام رضا به نقل از پدرش, موسی بن جعفر, آن حضرت به نقل از پدرش جعفر بن محمد, آن حضرت به نقل از پدرش محمد بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن حسین, آن حضرت به نقل از پدرش حسین بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن ابیطالب, روایت می کند: گروهی از مسلمانان به رسول خدا گفتند: اگر کسانی را که بر آنان چیره شده ای به پذیرش اسلام وا می داشتی, شمار ما فزونی می گرفت و در برابر دشمن نیرومند می شدیم!

رسول خدا فرمود: بنا ندارم خدای بزرگ و شکوه مند را با بدعتی دیدار کنم که درباره آن, چیزی به من نفرموده است و از کسانی نیستم که کاری را بر عهده بگیرم که به من مربوط نیست. پس خدای پاک و والا, این آیه شریفه را نازل فرمود: (اگر پروردگارت می خواست, هر آینه هر که در روی زمین است, همه شان, با هم می گرویدند.) در دنیا از روی زور و ستم و ناگزیری, همان گونه که در آخرت به دیدار و مشاهده و با دیدن سختی و شدت, ایمان می آورند. اگر چنین کنی با ایشان, سزاوار ثواب و ستایش از من نخواهند بود, لکن من اراده کرده ام, با اختیار, نه از روی اضطرار و ناگزیری, ایمان بیاورند, تا سزاوار آن شوند که از سوی من منزلت یا بند و کرامت و دوام در بهشت جاودان.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:7 عصر )
»» سیماى عارفان‏

یکى از تربیت‏شدگان این مکتب مى‏گوید:

در بعضى از سفرها به بزرگى برخوردم که سیمایش به سیماى عارفان مى‏ماند. با او همراه شده در عرض طریق بدو گفتم: «کَیْفَ الطّریقُ إِلى اللّه»؟ راه به سوى خدا چگونه است؟

گفت: «لَوْ عَرَفْتَ اللّهَ لَعَرَفْتَ الطَّریقَ». اگر او را یافته بودى راه به سوى او را نیز آگاه مى‏شدى.

پس گفت: اى مرد سالک! بگذار و دور کن از خود خلاف و اختلاف را.

گفتم: علما را چگونه خلاف و اختلافى خواهد بود؟ چه آن‏ها مؤیّد از جانب حقّند.

گفت: چنین است که مى‏گویى الّا فى التجرید التوحید.

بدو گفتم: معناى این جمله چیست؟

گفت: «فِقْدانُ رُؤْیَةِ ما سواهُ لِوِجْدانه». با بودن او غیر را ندیدن.

که منظور از این جمله نفى هر معبود باطل و مقیّد بودن به طاعت و عبادت حق است.

بدو گفتم: «هَلْ یَکُونُ الْعارِفُ مَسْروراً»؟ آیا عارف را خوشحالى هست؟

جواب داد: عارف را با اتّصال به خدا اندوه هست؟

گفتم: «أَلَیْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ طالَ هَمُّهُ»؟ نه این است که هرکس او را شناخت دچار اندوه همیشگى مى‏گردد؟

گفت: «مَنْ عَرَفَ زالَ هَمُّهُ». هرکس او را شناخت اندوهش براى همیشه برطرف مى‏شود که اهل معرفت را [فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏]*.

گفتم: «هَلْ تُغَیِّرُ الدُّنْیا قُلُوبَ الْعارِفینَ»؟ آیا دنیا دل‏هاى عارفان را تغییر و تحوّل مى‏دهد؟

گفت: «هَلْ تُغَیِّرُ العُقْبى‏ قُلُوبَ الْعارِفینَ حَتّى تُغَیِّرَها الدُّنْیا»؟ آیا آخرت دل آنان را حالى به حالى مى‏کند تا چه رسد به دنیا؟!

گفتم: «أَلَیْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ صارَ مُسْتَوْحِشاً»؟ کسى که خدا را شناخت آیا دچار وحشت نمى‏گردد؟

گفت: «مَعاذَ اللّه أَنْ یَکُونَ الْعارِفُ مُسْتَوْحِشاً». محال است عارف با شناختن معبود حقیقى دچار وحشت و ترس شود. «وَلکِنْ یَکُونُ مُهاجِراً مُتَجَرّداً». اما عارف در عین تنهایى مسافر به سوى دوست است.

گفتم: «هَلْ یَتَأَسَّفُ الْعارِفُ عَلى شَىْ‏ءٍ غَیْرَ اللّه»؟ آیا عارف به چیزى غیر خدا تأسّف مى‏خورد؟

جواب داد: «هَلْ یَعْرِفُ العارِفُ غَیْرَ اللّهِ فَیَتَأَسَّفُ عَلَیْهِ»؟ آیا عارف غیر خدا چیزى مى‏شناسد تا بر او غصّه بخورد؟

گفتم: «هَلْ یَشْتاقُ الْعارِفُ إِلى رَبِّهِ»؟ آیا عارف مشتاق به حضرت ربّ است؟

گفت: «هَلْ یَکُونُ الْعارِفُ غائِباً طَرْفَةً حَتّى یَشْتاقَ إِلَیْهِ»؟ آیا عارف یک چشم به هم زدن از او غائب است تا مشتاق او باشد؟!

گفتم: «مَا اسْمُ اللّهِ الأَعْظَمُ»؟ اسم اعظم خدا چیست؟

گفت: «أَنْ تَقُولَ اللّهَ وَأَنْتَ تَهابَهُ». آن است که بگویى اللّه و از او در دلت داراى مهابت شوى.

گفتم: «کَثیراً ما أَقُولُ وَلا تُداخِلُنى الْهِیْبَةَ». زیاد خدا مى‏گویم ولى در دلم مهابت پیدا نمى‏شود.

گفت: «لِأَنَّکَ تَقُولُ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ لا مِنْ حَیْثُ هُوَ». براى آن که نامش را آن چنان که هستى مى‏گویى نه آن چنان که هست.

گفتم: اى بزرگ! دیگر بار مرا موعظتى فرماى، از گفته‏هاى تو پند بلیغ بگیرم.

گفت: کفایت است از براى موعظت و نصیحت تغییراتى که در روزگار مى‏بینى، نیک‏ بنگر و آن را به جهت خود پندى بزرگ دان‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:3 عصر )
»» توحید و حکومت دینی3

مبنای طرفداران تفویض خاص

 

این گروه معتقدند که در عصر غیبت دلیل خاص وجود ندارد که خداوند ولایت خویش را به غیر معصوم واگذار کرده باشد و چون اصل بر عدم ولایت است، بنابراین، حق ولایت خداوند به مردم واگذار می گردد تا بر اساس انتخاب خود این حق را اعمال نمایند و به حاکمان از طرف خویش وکالت دهند تا بر آنان حکومت نمایند . به عبارت دیگر، این نظریه که به نظریه انتخاب معروف است می گوید: در زمان حضور معصوم زمامداری به عهده آنان است و در زمان غیبت فقط صفات و شرایط افراد صالح توسط پیشوایان آسمانی تعیین گردیده و گزینش فردی از میان افراد صلاحیت دار به عهده رای اکثریت وا نهاده شده است . طبق نظریه انتخاب دخالت رای مردم در موضوع حاکم اسلامی و در ثبوت ولایت و حق اعمال آن در زمان غیبت به نحو شرطیت و جزء الموضوع است نه کاشفیت .

 

یعنی انتخاب و رای مردم در ردیف شرایطی همچون فقاهت و عدالت قرار گرفته است . و با نبود آن مشروعیت فقیه (حاکم) از بین می رود .

 

این نظریه در مقابل نظریه انتصاب قرار دارد که می گوید:

 

در شریعت اسلام هر کس واجد صلاحیت است، خداوند به او چنین حقی داده و او دارای ولایت است ولی نظر به اینکه در حکومت اسلامی تنها یکی از فقها می تواند اعمال ولایت کند انتخاب فقط برای شناسایی و تشخیص است اما بعد از آنکه فردی شناسایی شد، نمی توان گفت انتخاب به او ولایت داده است بلکه انتخاب صرفا برای تعیین صاحب حق است نه واگذاری حق .

 

طرفداران تفویض خاص که همان نظریه انتخاب است، برای اثبات مدعای خود ادله متعددی اقامه کرده اند که مشروح آنها درکتاب دراسات فی ولایة الفقیه (66) آمده است که ما در این تحقیق، در صدد بیان آن نیستیم و تنها به این نکته اشاره می کنیم که ادله طرفداران نظریه انتخاب در صورتی قابل استناد است که دلیل بر نص و نصب رهبر و حاکم دینی از جانب خداوند در دست نباشد در حالی که معتقدیم هم ادله عقلی و هم نقلی برای انتصابی بودن ولایت فقیه در زمان غیبت وجود دارد که در ادامه بحث به آنها خواهیم پرداخت .

 

ضمن اینکه ادله مذکور در جای خود توسط طرفداران نظریه انتصاب پاسخ داده شده است .

 

در مجموع می توان گفت با توجه به ادله طرفداران نظریه انتخاب مشروعیت حکومت فقیه برخاسته از رای مردم است البته با دو رویکرد متفاوت:

 

دسته ای از طرفداران نظریه انتخاب بر این باورند که فقیه واجد شرایط با انتخاب مردم مشروعیت الهی و ولایت پیدا می کند و حکم او نافذ می شود .

 

دسته دیگر بر این عقیده اند که با گزینش مردم، حاکم مشروعیت مردمی و قانونی پیدا می کند و وکیل مردم در اداره، امور است .

 

دسته اول اگر بتوانند ادعای خویش را ثابت نمایند، کم و بیش از نظر آثار بیرونی و تصرف در امور و حوزه اختیارات و نفوذ حکم بسان ولایت انتصابی خواهند بود و اشتراکات زیادی با آن دارند . اما این ادعا قابل اثبات نیست .

 

دسته دوم که به وکالت فقیه معتقدند، پیامدها و آثاری را ملتزم می شوند که پای بندی به آنها بسیار مشکل و حتی غیر ممکن است که در جای خود بحث شده است . در نتیجه نظریه انتخاب با توجه به پیامدهای آن و ضعف استدلال، قابل اثبات و پذیرش نمی باشد که با بررسی دیدگاه دوم در ادامه بحث ضعف آن روشن تر می گردد .

 

بررسی دیدگاه دوم

 

این دیدگاه می گوید: خداوند در ولایت تشریعی به انبیا اذن خاص داده است و به فقهای واجد شرایط اذن عام، تا در حد حفظ مصالح اسلام و مسلمین و در محدوده قوانین الهی، اعمال ولایت نمایند; یعنی زمامداری انسان حق ویژه خداست که به وسیله منصوبان خدا; آنانکه با معیارها و الگوهای تعیین شده در ایدئولوژی الهی از همه کس منطبق ترند به مرحله تحقق در می آید و به وسیله آنان نظام الهی پاسداری و مقررات الهی اجرا می گردد:

 

مبنای این دیدگاه این است که انبیا علاوه بر شان رسالت، دارای شان امامت و ولایت نیز می باشند و خداوند به آنان اذن داده تا علاوه بر ابلاغ تشریع الهی به مردم، آن را در جامعه اجرا نمایند و علاوه بر انبیا ائمه معصومین علیهم السلام و فقهای واجد شرایط هم از شان امامت و ولایت با اذن الهی برخوردار می باشند .

 

البته شان ولایت و امامت (حق سرپرستی و ولایت نه خود ولایت) یک شان اعتباری است که از جانب خداوند برای بعضی ها اعتبار و جعل شده است . بنابر این، چون حقیقی نیست ممکن است با عدم پذیرش و اطاعت مردم در حد قوه باقی بماند و به مرحله فعلیت نرسد . بنابراین لازمه اعمال ولایت تشریعی، پذیرش و اطاعت اختیاری مردم است البته مردم نیز بر اساس توحید در اطاعت، مکلف به اطاعت ولی شرعی می باشند «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله ...» (67) برای توضیح بیشتر این دیدگاه، به موارد مختلف اذن تشریعی خداوند می پردازیم:

 

1 . اذن تشریعی خداوند به پیامبران

 

از آیات متعدد قرآن استفاده می شود که خداوند به برخی از انبیا، علاوه بر ابلاغ قانون الهی، مسؤولیت اجرای آن را هم به آنان داده است; یعنی علاوه بر شان رسالت و نبوت، به آنان شان امامت هم داده است . البته در ماهیت رسالت و نبوت جز آوردن مطالب حق الهی و قوانین آسمانی و ابلاغ و رساندن آن به مردم مسؤولیت دیگری نیست «و ما علی الرسول الا البلاغ ...» (68)

 

اما چون تنها ابلاغ قانون و اطلاع مردم از آن برای عمل کافی نیست و مسائل اخلاقی نمی تواند تنها ضمانت اجرایی قانون باشد، لذا نبوت بدون امامت و بیان احکام بدون قدرت اجرایی، ناقص بوده و نتیجه مطلوب را نمی دهد . همچنانکه امامت و حاکمیت نیز بدون نبوت، قدرت اجرایی را به سراغ قوانینی می برد که ریشه قابل اعتماد کامل نداشته باشند . بنابراین به همان دلیلی که حق تشریع (توحید در تشریع) را حق انحصاری خداوند می دانیم، حق اجرا (ولایت تشریعی) را نیز از آن خدا می دانیم و می گوییم: به همان دلیلی که خداوند باید پیامبرانی بفرستند تا به نیابت از او احکام و تشریع او را به مردم برسانند، به همان دلیل باید امامان و والیانی باشند تا به نیابت از او این احکام و تشریع را اجرا کرده و متخلفان را مجازات نمایند . امامت به این معنا دارای شؤون و مراتب سه گانه است که شامل مرجعیت دینی، زعامت سیاسی و ولایت معنوی می گردد و تمام این مراتب را برخی از انبیا به ویژه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دارا بودند; یعنی علاوه بر شان و منصب رسالت و نبوت، دارای منصب امامت نیز بوده اند; به عبارت دیگر، مساله حکومت و تصدی امور جامعه، یکی از شؤون رسالت و وظایف پیامبران الهی است، همانگونه که ابلاغ پیامهای الهی، تعلیم و تزکیه، دعوت به توحید، پند و اندرز، هدایت و ارشاد نیز از شؤون و اهداف دیگر رسالت است .

 

با این تفاوت که رسالت پیام و وعظ و اندرز و امر به معروف و نهی از منکر، بدون حمایت مردم نیز امکان پذیر است و به همین جهت این اهداف توسط تمام پیامبران و در هر شرایطی تحقق یافت اما وظیفه حکومت بدون حمایت و پشتیبانی مردمی انجام شدنی نیست از این رو، چه بسا بسیاری از پیامبران موفق به تشکیل حکومت دینی نشده اند ولی این امر به تفکیک رسالت از حکومت و دین از سیاست دلالت نمی کند، همانطور که دلیل بر اینکه این گروه از پیامبران در جهت تاسیس حکومت تلاشی نکرده اند نیز نمی باشد .

 

این ادعا حداقل در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاملا صادق است; یعنی حضرت علاوه بر مقام رسالت، دارای مقام امامت نیز بوده و در عمل اقدام به تشکیل حکومت کرده اند، که آیات متعدد قرآنی و سیره عملی آن حضرت گواه بر این ادعاست .

 

برای توضیح بیشتر به دو دسته از آیات در این زمینه اشاره می کنیم:

 

1 . دسته اول

 

مقام نبوت و رسالت را برای پیامبر اسلام اثبات می کند، مانند:

 

«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شی ء علیما» . (69)

 

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...» . (70)

 

2 . دسته دوم

 

آیاتی که رسالت را مفروغ عنه دانسته و به مقام امامت پیامبر اسلام نظر دارد . مانند:

 

«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» . (71)

 

«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم ...» (72)

 

قضای رسول، اولویت رسول، اوامر لازم الاطاعه رسول، که در آیات مذکور آمده، بیان احکام نیست بلکه مراد اوامر حکومتی پیامبر صلی الله علیه و آله است که از شان امامت او برخاسته است . ضمن اینکه سیره عملی حضرت دقیقا همین مساله را روشن می کند; مانند اوامر حضرت نسبت به جنگ و صلح، نصب افراد در سمت های فرماندهی، کسب اطلاعات از اوضاع دشمن و نامه نوشتن به قدرتهای بزرگ زمان و دعوت به اسلام و ...

 

«و النبی صلی الله علیه و آله کما کان رسول الله و خاتم النبیین، کان ایضا حاکما علی المسلمین و ولیا لهم و اولی بهم من انفسهم و وجبت علیهم اطاعته فی اوامره الصادرة عنه من هذه الجهة امرا مولویا مضافا الی الاوامر الارشادیة الصادرة عنه صلی الله علیه و آله فی مقام بیان احکام الله تعالی » . (73)

 

2 . اذن تشریعی خداوند به امامان

 

چون ولایت و رهبری یک امر ضروری برای جوامع بشری است . از این رو، بعد از ختم نبوت نیز به آن نیاز است و باید ادامه پیدا کند; زیرا گذشته از یک سلسله مسایل فردی که در دین و تشریع الهی مطرح شده است، دستورات اجتماعی نظیر حدود، دیات، قصاص، تعزیرات و امثال آن نیز در دین وجود دارد که خود این دستورات نشان دهنده آن است که دین نیازمند یک قدرت اجرایی و امامت است; امامی که تمام شؤون امامت را، که پیامبر اسلام دارا بود، در اختیار داشته باشد; شؤونی چون مرجعیت دینی و زعامت سیاسی و ولایت معنوی، تا بتواند از عهده مسؤولیت سنگین خود برآید .

 

اثبات اذن تشریعی امامان از راه نقل

 

به عنوان نمونه، از آیاتی که دلالت بر اذن تشریعی ائمه علیهم السلام می کند عبارت است از:

 

1 . «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکات و هم راکعون .» (74) «سر پرست و رهبر شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردند و نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند .»

 

از روایات مستفیضه، بلکه متواتره استفاده می شود که آیه بالا در شان علی علیه السلام نازل شده و ولایت به معنای ولایت تشریعی امام است .

 

«عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» قال: انما یعنی اولی بکم ای: احق بکم و بامورکم و انفسکم و اموالکم، الله و رسوله و الذین آمنوا; یعنی علیا و اولاده الائمة علیهم السلام الی یوم القیامة ...» . (75)

 

جنگ های توحیدی ائمه علیهم السلام

 

طبق توحید کامل که شامل ربوبیت و ولایت تشریعی خداوند می شود و بر اساس اذن تشریعی، که به ائمه معصومین علیهم السلام در اعمال ولایت در جامعه داده شده است، روشن می شود که بیشتر جنگهای ائمه به خصوص علی علیه السلام جنگ توحیدی بوده است همچنانکه بیشتر جنگهای پیامبر اسلام جنگ توحیدی بود; یعنی تمام جنگهای علی علیه السلام علیه اصحاب توحید بود که توحید ناقص داشتند; یعنی با کسانی می جنگیدند که توحید در ذات و صفات را قبول داشتند اما توحید در افعال را به طور کامل قبول نداشتند; یعنی ائمه معصوم با مخالفان ربوبیت و ولایت تشریعی خداوند می جنگیدند و این سیره عملی ائمه مؤید این است که آنان موظف به تشکیل حکومت دینی در راستای تحقق توحید کامل بوده اند .

 

روایت توحید صدوق مؤید این ادعاست:

 

«ان اعرابیا قام یوم الجمل الی امیرالمؤمنین علیه السلام فقال: یا امیرالمؤمنین، اتقول ان الله واحد؟ قال: فحمل الناس علیه، قالوا: یا اعرابی اما تری ما فیه امیرالمؤمنین من تقسم القلب؟ فقال: امیرالمؤمنین علیه السلام: دعوه فان الذی یریده الاعرابی هو الذی نریده من القوم ...» (76) «در جنگ جمل عربی بیابانی از حضرت علی علیه السلام در باره توحید پرسید، مردم به او اعتراض کردند اما امام فرمودند: آنچه این عرب صحرانشین از آن می پرسد همان است که ما از این مردم می خواهیم .»

 

یعنی جنگ جمل یک جنگ توحیدی است و برای دعوت به توحید . با اینکه اصحاب جمل نماز خوان و مسلمان بودند و شهادتین می گفتند اما حضرت ایمان آنها را توحیدی نمی داند، چون به توحید در ربوبیت و ولایت (مرحله تشریع و حاکمیت سیاسی) ایمان نداشتند; یعنی حاضر نبودند از کسی که خداوند فرمان به اطاعت از او داده بود، اطاعت نمایند . بنابراین، طبق این دیدگاه، توحید ناب و کامل با نبوت و امامت معنا پیدا می کند و کسی که امامت و ولایت ائمه را نپذیرد، توحید او خالص نبوده و ناقص است .

 

پس امامت و ولایت به عنوان رهبری سیاسی و ریاست دین و دنیا، از لوازم اساسی توحید است و توحید بدون آن، به حد نصاب لازم نمی رسد; زیرا مرتبه خلوص توحید با پیروی تمام عیار از فرمان خدا در اطاعت از امامت و نهادی که رهبری جامعه را به دستور خدا در دست دارد، قابل تحصیل است که همان حکومت دینی است .

 

با این معنا، مفهوم حدیث امام رضا علیه السلام هم معلوم می شود که فرمودند:

 

«کلمة لا اله الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی، قال: فلما مرت الراحلة نادانا بشروطها و انا من شروطها .» (77)

 

یعنی امامت شرط توحید است .

 

و نیز سر اصول دین شمردن امامت در مذهب شیعه روشن می گردد که در کنار توحید، باید نبوت و امامت نیز وجود داشته باشد و گرنه ناقص است .

 

3 . اذن تشریعی خداوند به فقهای واجد شرایط

 

مساله امامت و ولایت تشریعی، یکی از اساسی ترین پایه های اسلام و توحید ناب است و از متن دین و توحید افعالی خداوند برخاسته است . بنابراین، نیاز همیشگی بشر بوده و حتی در زمان غیبت نیز استمرار دارد . اما این نیاز مردم در زمان غیبت توسط چه کسی برآورده می شود و چه کسی اذن تشریع برای پذیرش این مسند مهم را داراست؟

 

برای یافتن پاسخ، باید سراغ آیات و روایات برویم .

 

الف . آیات

 

روش عمومی قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه رؤوس کلی برنامه هاست تا مسلمانان با تامل و تدبر در آیات قرآن و در کنار هم چیدن آیات مختلف و با مراجعه به اهل بیت و تفسیری که ایشان از قرآن ارائه می دهند، نظر قرآن را در هر موضوعی به دست آورند . بنابراین در آیه ای از آیات قرآن صریحا به موضوع ولایت فقها در زمان غیبت اشاره نشده است; همچنانکه صریحا به ولایت امام علی علیه السلام و دیگر امامان معصوم نیز اشاره نشده است اما با این حال سرفصل های اساسی حاکمیت سیاسی و ولایت و زمامداری و شرایط والی و امام مسلمین را بیان کرده است; مثلا قرآن کافران را از اینکه بتوانند زمامداری جامعه اسلامی را به عهده بگیرند ممنوع می سازد:

 

«... و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» . (78)

 

یا اطاعت از فاسقان و گناهکاران را ممنوع ساخته است .

 

«و لا تطیعوا امر المسرفین × الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون » (79)

 

یعنی والی و حاکم سیاسی مسلمین باید عادل باشد .

 

و در جای دیگر، یکی دیگر از شرایط پیروی و اطاعت از دیگران را آگاهی کافی از حق می شمرد:

 

«... افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون » . (80)

 

یعنی در مقام مقایسه و سنجش دو فردی که از نظر ویژگی های لازم برای ولایت و رهبری مانند کفایت (81) و مدیریت و عدالت هیچ کاستی ندارند اما یکی دارای فقاهت و کارشناسی دین است و دومی فاقد آن، کدامیک باید عهده دار ولایت شود؟ قطعا اولی مقدم است .

 

ب . روایات

 

برای اثبات ولایت فقیه و اذن تشریعی فقهای واجد شرایط در زمان غیبت، به روایات زیادی استدلال شده است که بررسی سند و دلالت هر یک از آنها نیازمند مبحث گسترده ای است که در کتابهای مختلف و معتبر مطرح شده است . (82)

 

اما با نگاهی کلی به این روایات، می توان گفت: هر چند این روایات از نظر سند، برخی صحیح و معتبر و برخی در میان فقیهان اسلامی مشهور و مقبول است ولی در اثبات مدعی کارساز و کافی است .

 

از مجموع روایات مذکور استفاده می شود که فقیهان جامع الشرایط دارای منزلت و جایگاه ویژه ای هستند; نظیر وارثان انبیا، امین پیامبران، جانشینان رسول خدا، دژهای مستحکم اسلام، حاکم بر پادشاهان، حجت بر مردم از سوی امامان، حاکم و قاضی منصوب از طرف ائمه و غیره .

 

لازمه چنین القاب و اوصافی این است که چنین کسانی در غیاب معصوم، جانشینان او در تمام مسؤولیت هایش می باشند . بنابراین در عصر غیبت، تمام مسؤولیت ها و وظایفی را که امام زمان (عج) از نظر امامت و ولایت سیاسی بر عهده دارند، به فقیه جامع الشرایط واگذار شده و مردم باید به ایشان مراجعه نمایند .

 

بنابراین، اذن تشریعی خداوند در زمان غیبت برای اعمال ولایت تشریعی به فقهای واجدالشرایط داده شده است و تنها آنان حق اعمال ولایت و تشکیل حکومت دینی را دارند .

 

کلام صاحب جواهر نیز مؤید این ادعاست، ایشان می فرمایند:

 

«فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شیئا ... و لا تامل المراد من قولهم انی جعلته علیکم حاکما و قاضیا و حجة و خلیفة و نحو ذلک مما یظهر منه ارادة نظم الغیبة لشیعتهم فی کثیر من الامور الراجعة الیهم .» (83)

 

ضمن اینکه استدلال عقلی هم مؤید این ادعاست; زیرا بر اساس استدلال عقلی:

 

اولا: حکومت مستلزم دخالت در بخش های مختلف زندگی مردم و ایجاد محدودیت و الزام سیاسی برای آنان است .

 

ثانیا: اعمال حاکمیت و دخالت در سرنوشت مردم نیازمند حق حاکمیت و ولایت است .

 

ثالثا: حاکمیت و ولایت بر مردم و حکمرانی بر افعال، اعراض و نفوس جامعه، از شؤون ربوبیت و ولایت تشریعی خداوند است و تنها با اذن و اجازه او تصرف و دخالت در حوزه منافع و حقوق شهروندان مشروع خواهد بود .

 

رابعا: این اذن در مرتبه نخست به پیامبر گرامی و سپس به امامان معصوم علیهم السلام داده شده است تا به تدبیر و امامت سیاسی جامعه بپردازد .

 

خامسا: در عصر غیبت، با توجه به ضرورت حکومت، اجازه حاکمیت باید به کسی که صالح تر از دیگران است و شایستگی بیشتری در امامت و رهبری دارد سپرده شود و الا ترجیح مرجوح یا نقض غرض و خلاف حکمت لازم می آید که قبیح هستند .

 

نتیجه: چون فقیه جامع الشرایط فرد اصلح و شایسته تر است، در احراز ولایت و اعمال حاکمیت سیاسی بر دیگران مقدم است و اذن تشریعی خداوند متوجه اوست . (84)

 

نتیجه گیری کلی

 

توحید، به معنای یگانه دانستن خداوند، دارای مراتبی است که مهمترین مراتب آن شامل توحید ذاتی، صفاتی و افعالی است . آنچه که در این تحقیق به مناسبت موضوع آن مورد توجه قرار گرفته است، توحید افعالی می باشد که به معنای فاعلیت تام و مستقل خداوند در اثر گذاری بر عالم است .

 

توحید افعالی، با توجه به اقسام کلی افعال خداوند، به شاخه های مختلف تقسیم می گردد که مهمترین آن، توحید در ربوبیت است . ربوبیت نیز دارای شؤون و مراتب مختلفی است که مهمترین آن، توحید در تشریع و توحید در ولایت و حاکمیت و توحید در اطاعت است .

 

ربوبیت تشریعی که همان توحید در تشریع است، مربوط به افعال اختیاری و اراده انسان می شود به این معنا که تنها خداوند است که حق قانونگذاری برای انسانها را دارد; چون تنها اوست که به مصالح و مفاسد واقعی انسانها احاطه و آگاهی کامل دارد .

 

قسم دیگر توحید افعالی، توحید در ولایت و حاکمیت است که به دو بخش تکوینی و تشریعی تقسیم می گردد . با توجه به معنای ولایت، که سرپرستی و حق سرپرستی است . توحید در ولایت; یعنی خداوند حق سرپرستی بر تمام موجودات و مخلوقات خود را دارد و اگر این سرپرستی که با تصرف او همراه است در طبیعت و با اسباب غیر عادی باشد ولایت تکوینی است که به ربوبیت تکوینی باز می گردد و اگر تصرف و تاثیرگذاری خداوند بر افعال و رفتار انسانها باشد ولایت تشریعی است . بنابراین ولایت تشریعی خداوند; یعنی تصرف در افعال انسانها توسط کسی است که حق این تصرف را داراست که البته تحقق این حق با پذیرش ولایت او توسط مردم و متابعت از خداوند امکان پذیر است که با توحید در اطاعت قابل اثبات است . بعد از تبیین ربوبیت تشریع و ولایت تشریعی و توحید در اطاعت، نوبت به ارتباط آنها با حکومت دینی می رسد که روشن گردید بین توحید در ربوبیت و حکومت دینی ملازمه است .

 

زیرا ربوبیت تشریع همان جعل و وضع قانون است و ولایت تشریعی همان اجرای قانون الهی در زندگی انسانهاست و بهترین قانون بدون مجری شایسته و برترین مجری بدون قانون خوب، کار آمد نخواهد بود .

 

خداوند برای تحقق عینی ولایت خود، باید تشریع خود را به آگاهی مردم برساند و سپس در جامعه اجرا نماید . این کار باید توسط واسطه ای میان خدا و مردم انجام شود، حال این واسطه چه کسی است، باید با اذن و معرفی خود خداوند باشد و خداوند این مسؤولیت را به عهده خلیفه خود قرار داده است . خلیفه الهی در درجه اول پیامبران هستند و در مرتبه بعد ائمه معصوم و سپس در زمان غیبت معصوم به عهده فقهای واجد شرایط می باشد; یعنی پیامبر اسلام از خداوند ماذون است تا تشریع الهی را برای مردم بیان کند و نیز اجازه دارد از طرف خداوند این قوانین را در جامعه پیاده کند و چون پیاده کردن قوانین خداوند، نیازمند ابزار مناسب آن است، خداوند شان حکومت و ولایت را به او داده تا با تشکیل حکومت و به دست گرفتن ابزار لازم، نسبت به اجرای قوانین سیاسی و اجتماعی خداوند اقدام کند و چون اجرای تشریع الهی مربوط به تمام زمانهاست، بعد از او هم به مجری قانون که ماذون باشد نیاز است که این اذن با استفاده از آیات و روایات مستفیضه و متواتره، به ائمه معصوم منتقل شده و آنان نیز دارای شان مرجعیت دینی و زعامت سیاسی هستند و در زمان غیبت نیز این مناصب با استفاده از ادله عقلی و نقلی به فقیه واجد شرایط انتقال می یابد .

 

سیره عملی پیامبران و ائمه علیهم السلام نیز مؤید همین ادعاست; زیرا اکثر جهادها و مبارزات آنان برای تحقق همین معنا از توحید بوده است .

 

بنابراین، اعتقاد به تمام مراتب توحید، به خصوص ربوبیت و ولایت تشریعی، بدون اعتقاد به حکومت دینی امکان پذیر نیست و حکومت دینی هم یعنی اجرای تشریع خداوند در جامعه توسط کسی که ماذون از طرف خداست . بنابراین، دیدگاه های دیگر که این معنا را بر نمی تابند و دین را از سیاست جدا می دانند و اینکه حاکم چه کسی باشد یا چه قوانینی را اجرا کند را به رای و قرار داد مردم می دانند، مردود است .

 

پی نوشت ها

 

1) محقق حوزه و مدرس دانشگاه .

 

2) سید علی خامنه ای، بررسی ابعاد حکومت اسلامی، حکومت در اسلام، مقالات سومین و چهارمین کنفرانس اندیشه اسلامی انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، 1367، ص 30

 

3) ر . ک سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 2، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چاپ سوم، قم، 1411، ص 105

 

4) ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، دار احیاء التراث العربی، بیروت: چاپ چهارم، 1410، ج 1، ص 175

 

5) سبحانی، جعفر، الاسماء الثلاثه; الاله و الرب و العباده، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول، قم، 1417، س 17

 

6) مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن (3 - 1) انتشارات مؤسسه در راه حق، ص 23

 

7) عسکری، سید مرتضی، عقاید اسلام در قرآن (3 - 1) ترجمه محمد جواد کرمی، مجتمع علمی اسلامی، چاپ اول، ص 150

 

8) همان، ص 166

 

9) حقیقی شامل موجوداتی می شود که عمل اختیاری انسان در بود و نبود آن ها دخیل نباشد .

 

10) اعتباری شامل اشیا و اموری می گردد که در حوزه حیات انسانی یافت می شوند; به گونه ای که اگر انسان نباشد آن امور اصلا مطرح نمی گردند; نظیر مالکیت، ریاست زوجیت، عضویت و مانند تمامی اموری که در مسایل اخلاقی و فقهی مطرح می شوند . (ر . ک . به: جوادی آملی، عبدالله، ولایت در قرآن، ص 212)

 

11) المیزان، ج 18، ص 25

 

12) مانند کتابهایی که در زمینه مبانی و کلیات علم حقوق نوشته شده است; از جمله کتاب مقدمه علم حقوق، ناصر کاتوزیان .

 

13) ملا صدرا، الشواهد الربوبیه، با حواشی حاج ملا هادی سبزواری، تصحیح سید جلال الدین آشنایی انتشارات دانشگاه مشهد، 1346، ص 351

 

14) فیض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، کتابخانه طهوری، چاپ اول، تهران 1364 . ص 255 . عین این تعبیر در کتاب النجاة، ص 304، و اللهیات شفا، ص 441 از ابن سینا آمده است .

 

15) ق: 16

 

16) عنکبوت: 62

 

17) ابراهیم: 8

 

18) مائده: 44

 

19) مائده: 45

 

20) مائده: 49

 

21) یوسف: 40

 

22) حکم الله علی قسمین: الاول، قضاء و قدره و هذا لا مفر منه للانسان . الثانی، حلال الله وحرامه المعبر من کل منهما بالحکم الشرعی ... و المراد بالحکم الله المعین الثانی و انه تعالی هو مصدر التشریع (تفسیر کاشف، ج 4، ص 315، ذیل آیه 40 یوسف) .

 

23) یونس/35

 

24) ر . ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 72: «ان حقیقتها ترجع الی تولی الامر و التصرف و التدبیر و یشتق منها لفظ الوالی به معنای الحاکم و الامیر .»

 

25) ر . ک: حکمت و حکومت مهدی حائری، ص 178

 

26) تفسیر المیزان، ج 6، ص 12

 

27) سید مسعود معصومی، نگاه نو به حکومت دینی، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص 23 (تلخیص) .

 

28) الالهیات، ج 2، ص 73

 

29) المیزان (عربی)، ج 6، ص 12

 

30) همان، ج 6، ص 13

 

31) جوادی آملی، ولایت در قرآن، مرکز فرهنگی رجاء، چاپ اول، 1367 . ص 215; یعنی روح ولایت تکوینی به ولایت بر تکوین و ولایت تشریع به ولایت بر تشریع باز می گردد .

 

32) شوری: 9

 

33) مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج 3، مؤسسة الامام علی بن ابی طالب، چاپ پنجم، قم 1375، ص 372

 

34) در پاسخ به این پرسش که چه کسی حق حاکمیت و الزام کردن مردم و محدود ساختن اختیار آنان را دارد و این حق از کجا ناشی می شود، دیدگاههای مختلفی وجود دارد که در قسمت نتیجه گیری این بخش، به آن اشاره شده است .

 

35) شورا: 9

 

36) برای آگاهی بیشتر ر . ک: تفسیر نمونه، ج 8، ص 328 و ج 20، ص 403 و پیام قرآن، ج 3

 

37) شورا: 9

 

38) رعد: 16

 

39) التفسیر الکاشف، ج 4، ص 391 . مغنیه محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 4، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، بیروت، ص 391

 

40) سجده: 4

 

41) تفسیر نمونه، ج 17، ص 112، مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1410، ج 17، ص 112

 

42) در اینکه حاکمیت بر چه اساس اعمال می شود، دیدگاههای مختلفی وجود دارد:

 

برخی گفته اند چون حاکم دارای علم و شخصیت ممتاز اجتماعی است، حق اعمال حاکمیت را دارا است و برخی دیگر گفته اند چون مردم حاکمیت خود را به زمامداران واگذار نموده اند، حق حاکمیت دارند (قرارداد اجتماعی) و عده ای نیز گفته اند چون زمامدار با زور و غلبه بر مردم تحمیل شده، حق حکومت پیدا می کند اما آنچه که از ادله عقلی و نقلی استفاده می شود این است که حق حاکمیت زمامدار مبتنی بر این است که او برخوردار از حقی مشروع است ومرئوسین هم به آن اعتراف دارند که در مورد حاکمیت غیر خداوند این حق مشروعیت، از راه فرمان و اذن الهی حاصل می گردد و الا نامشروع است .

 

43) اعراف: 3

 

44) الالهیات، ج 2، ص 79

 

45) پیام قرآن، ج 3، ص 390

 

46) غابن: 16

 

47) شعرا: 208

 

48) اعراف: 3

 

49) آل عمران/32

 

50) یونس/35

 

51) بحارالانوار، ج 73، ص 93، ح 6، علامه مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بازار سلطانی، چاپ دوم، 1363، ج 73، ص 93، ح 6

 

52) الشواهد الربوبیه، ص 360

 

53) آل عمران: 164

 

54) خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیه، ج 1، ص 226، مرکز مدیریت حوزه علمیه، چاپ پنجم، قم، 1413

 

55) کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دارالمتعارف للمطبوعات، بیروت 1411، ج 1، ص 168

 

56) انعام: 8 و 9

 

57) طباطبایی، محمد حسین، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی چاپ دهم، 1379 ص 193

 

58) سبحانی، جعفر، الاسماء الثلاثة الا هو الرب و العاده، ص 31

 

59) ص: 26

 

60) امام خمینی، المکاسب المحرمه، ج 2، ص 160

 

61) بازرگان، مهدی، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، کیان، سال پنجم، شماره 28 آذرودی بهمن 1374، ص 48و 56 و 57

 

62) همان .

 

63) سروش، عبدالکریم، تحلیل مفهوم حکومتی دینی، دین و حکومت، انتشار رسا، ص 170

 

64) وصیت نامه سیاسی - الهی حضرت امام خمینی (سروش ملکوتی) صص 25 و 26

 

65) معرفت، محمد هادی، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگ انتشارات التمهید، چاپ اول، قم .

 

66) منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایة الفقیه، فقه الدولة الاسلامیه، الدار الاسلام، بیروت، چاپ دوم، 1409، ج 1

 

67) نساء: 68

 

68) مائده: 99

 

69) احزاب: 40

 

70) آل عمران: 144

 

71) احزاب: 36

 

72) احزاب: 6

 

73) دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، ص 72

 

74) مائده: 55

 

75) اصول کافی، ج 1، ص 288، ح 3، کتاب الحجه .

 

76) شیخ صدوق، توحید صدوق، ج 3، ص 83، التوحید، مؤسسه نشر اسلامی، با تعلیقه سید هاشم حسینی طهرانی، ج 3، ص 83

 

77) شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 145، باب 37، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1404

 

78) نساء: 141

 

79) شعراء: 151 و 152

 

80) یونس: 35

 

81) لزوم کفایت برای والی از آیات 55 یوسف و 247 بقره استفاده می شود که در آنها تعبیر «حفیظ علیم » و «بسطة فی العلم و الجسم » به کار رفته است .

 

82) ر . ک: ولایت فقیه امام خمینی - جواهر الکلام محمد حسن نجفی، ج 21 - عوائد الایام محقق نراقی و البدرالزاهر آیة الله بروجردی .

 

83) جواهر الکلام، ج 21، ص 397

 

84) جعفرپیشه، مصطفی، پرسش و پاسخ در زمینه ولایت فقیه، مرکز مطالعات و تحقیقات حوزه علمیه قم، ص 72



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:56 صبح )
»» توحید و حکومت دینی2

دلیل های اثبات توحید در اطاعت

 

توحید در اطاعت، هم با عقل قابل اثبات است و هم با دلایل نقلی . ما در این قسمت مهمترین دلیل عقلی، که همان ملازمه میان خالقیت و ربوبیت خدا و اطاعت می باشد، را مطرح کرده و ادله نقلی را نیز در تایید آن ذکر خواهیم کرد .

 

الف . دلیل عقلی

 

وقتی ثابت شد که خداوند خالق و صاحب و رب انسان است و در این امور شریکی ندارد، لازمه آن این است که مطاع مطلق هم اوست و شریکی ندارد .

 

یکی از محققان می نویسد:

 

«فان الرب بما هو صاحب الانسان و مدبر حیاته و مخطط مساره و خالقه علی وجه له حق الطاعة کما له حق الحاکمیة، فلیس هناک مطاع بالذات الا هو فهو الذی یجب ان یطاع و یتمثل امره و لا یجب اطاعة غیره الا اذا کان باذنه و امره » . (44)

 

همین دلیل را یکی دیگر از محققان با بیان دیگر مطرح کرده است که عبارت است از:

 

«مطاع مطلق، تنها کسی است که از همه چیز آگاه است و حکیم و خبیر است و خالی از هرگونه خطا و نیز رحیم و مهربان است و این صفات تنها در ذات پاک خداوند جمع است .» (45)

 

بنابراین، اگر خواست حکمرانان، دوستان، فرزندان، خویشان و حتی خواست دل با خواست خدا هماهنگ نشد اطاعت آن در مسیر شرک است و باید از آن احتراز کرد .

 

ب . دلیل نقلی


الف . آیات

 

1 . «فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطیعوا ...» . (46)

 

2 . «... فاتقوا الله و اطیعون » (47)

 

آیه شریفه ابتدا دستور به تقوا و سپس دستور به شنیدن فرمان خدا می دهد; شنیدنی که مقدمه اطاعت است و سرانجام دستور به اطاعت فرمان او می دهد که این اطاعت مطلق است و در انحصار خداوند می باشد .

 

3 . «اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» (48)

 

از چیزی که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید و از اولیاء و معبودهای دیگر جز او پیروی نکنید ... .

 

در این آیه تعبیر از متابعت از احکام الهی شده که همان اطاعت است و اینکه می فرماید از غیر خدا پیروی نکنید بیانگر توحید در اطاعت است .

 

4 . «قل اطیعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین .» (49)

 

«بگو اطاعت خدا و اطاعت رسول او کنید و اگر سرپیچی کنند خداوند کافران را دوست نمی دارد .»

 

«قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون .» (50) علامه طباطبایی در مورد نحوه استدلال به این آیه می نویسد:

 

«ان المتبع عند العقل هو الحق و لما کان الحق سبحانه هو الهادی الی الحق دون ما یدعونه بین الارباب من دون الله فلیکن هو المتبع دون ما یدعونه من الارباب .»

 

یعنی به حکم فطرت و عقل، «حق » بطور مطلق واجب الاتباع است . وقتی حق واجب الاتباع شد کسی که به حق دعوت می کند نیز باید واجب الاتباع باشد چون حق می گوید و به حق دعوت می کند چنین کسی باید از دیگران ترجیح داده شود .

 

ب . روایات

 

1 . قال علی علیه السلام: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق »

 

«هرگز اطاعت از مخلوق در معصیت خالق جایز نیست .»

 

2 . امام باقر علیه السلام: «من اصغی الی ناطق فقد عبده فان کان الناطق یؤدی عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق یؤدی عن الشیطان فقد عبد الشیطان .»

 

کسی که به گفتار گوینده ای گوش فرا دهد (و از سخنش اطاعت کند) او را پرستیده است . اگر ناطق حکم خدا را می گوید پرستش خدا کرده و اگر از سوی شیطان سخن می گوید پرستش شیطان کرده است .

 

قال علی علیه السلام: «لا دین لمن دان بطاعة المخلوق فی معصیة الخالق » . (51) «کسی که اطاعت مخلوق را در معصیت خالق آیین خود قرار دهد دین ندارد .»

 

از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که تنها باید از خداوند اطاعت کرد و اطاعت غیر از خدا شرک و نامشروع است، چون هر حاکمی که با فرمان الهی حاکم نشود نامشروع است اما اطاعت انبیا و ائمه و ... در طول اطاعت خداست یا تجلی اطاعت اوست و با فرمان الهی اعمال حاکمیت می کنند، لذا اطاعت از آنان اطاعت خدا محسوب می گردد و با توحید در اطاعت منافات ندارد چون مبنای حق در حاکمیت سیاسی فرمان الهی است . اما اینکه چرا باید فقط از فرمان خداوند اطاعت کرد، در ضمن دلیل عقلی روشن شد و آن اینکه چون خداوند مالک و رب و خالق انسانهاست و نیز حق است و جز حق نمی گوید و به راه حق علم دارد، لذا تنها او شایسته اطاعت مطلق است و اطاعت از غیر او بدون اجازه الهی و گام برداشتن در مسیر ضلالت است البته در جای خود ثابت شده است که عینیت اطاعت خدا در اطاعت از قوانین اوست که توسط انبیا بیان می گردد .

 

ملازمه میان توحید در ربوبیت و حکومت دینی


مقدمه

 

پس از بیان جایگاه توحید و مراتب آن، اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا یکتا پرستی، به عنوان یک مفهوم و برداشت نظری، می تواند در زندگی انسان و به ویژه در خط دادن به حاکمیت سیاسی در دنیای آدمیان مؤثر باشد؟

 

پاسخ به این پرسش مستلزم ارائه تصویری روشن از حضور خداوند در عالم انسانی و دنیای بشری است و اینکه آیا حضور خداوند حضور جنبی و بدون کارایی است یا اینکه اساسی و پویا و تاثیر گذار می باشد؟ حقیقت این است که اسلام در صدد آن نبوده است تا مساله توحید را بعد تجریدی بدهد تا هیچ ارتباطی با زندگی آدمی و مسایل روز مره او نداشته باشد بلکه به عکس، سعی کرده تا جامعه اسلامی را از مسیرهای توحید، به خصوص توحید افعالی، به پیش ببرد .

 

اما اینکه چگونه می تواند جامعه اسلامی را از مسیرهای توحید افعالی به پیش ببرد پاسخ آن، از مباحث مربوط به توحید افعالی روشن می شود; زیرا در مباحث گذشته بیان شد که از شؤون ربوبیت خداوند توحید در تشریع، ولایت تشریعی (توحید در حاکمیت) و توحید در اطاعت است; یعنی مبنای جهان بینی توحیدی:

 

اولا: تشریع قوانین بر اساس توحید در تشریع، حق خداوند است .

 

ثانیا: اداره امور انسانها و تصرف در نفوس و اموال و افعال آنان از کانال اعمال قوانین خداوند بر طبق توحید در حاکمیت اولا و بالذات در انحصار اوست .

 

ثالثا: اطاعت از خداوند و تن دادن به ولایت تشریعی او، بر اساس توحید در اطاعت، مخصوص خداوند است . بنابراین، دخالت در تمام امور انسانها از اختیارات ویژه مدبر و ولی حقیقی بشر است که این دخالت تنها در شکل حکومت دینی امکان پذیر است; زیرا حکومت دینی یعنی حکومتی که قوانین آن از طرف خداوند بوده و مجریان آن منصوب از طرف او باشند و مردم نیز از دستورات حاکمان منصوب الهی که بر اساس قانون خداوند صادر می شود اطاعت نمایند .

 

البته تحقق عینی ولایت و حاکمیت تشریعی خداوند، که با انسانها سر و کار دارد، با دو شرط امکان پذیر است:

 

1 . ابلاغ تشریع الهی یعنی تشریع الهی و تقنین او به مردم برسد و مردم از آن آگاه شوند .

 

2 . اجرای تشریع الهی یعنی تشریع الهی بعد از آگاهی مردم از آن، در زندگی فردی و اجتماعی آنان اجرا و پیاده شود .

 

با توجه به اینکه انجام و اعمال این دو شرط که مستلزم تصرف در امور مردم به طور مستقیم است از طرف خداوند معقول نیست . بنابراین، باید به صورت غیر مستقیم توسط منصوبین خاص یا عام او صورت گیرد .

 

توضیح مطلب

 

برای تحقق عینی ولایت و حاکمیت تشریعی خداوند دو شرط لازم است که عبارتند از:

 

شرط اول: ابلاغ تشریع الهی

 

خداوند چگونه مردم را از تشریع خود آگاه می سازد؟ آیا این آگاهی ممکن است؟ یا باید به شکل دیگری باشد؟

 

در پاسخ به این پرسش باید گفت برای اینکه خداوند مردم را از تشریع خود آگاه کند تا بتوانند به آن دسترسی پیدا کنند، به چند صورت متصور است:

 

1 . نزول کتاب آسمانی فقط (بدون واسطه) .

 

2 . نزول کتاب آسمانی با واسطه ملائکه .

 

3 . نزول کتاب آسمانی با واسطه جن .

 

4 . نزول کتاب آسمانی با واسطه انسانهای متوسط .

 

5 . نزول کتاب آسمانی با واسطه انسانهای کامل (انبیا) .

 

تنها راه ممکن و معقول در میان راههای مذکور، راه پنجم است .

 

صدر المتالهین در این مورد می فرماید:

 

«ذلک القانون هو الشرع و لابد من شارع یعین لهم منهجا یسلکونه لانتظام معیشتهم فی الدنیا یسن لهم طریقا یصلون به الی الله و یفرض علیهم ما یذکرهم امر الآخرة ... و لا بد ان یکون انسانا لان مباشرة الملک لتعلیم الانسان علی هذا الوجه مستحیل و درجة باقی الحیوانات انزل من هذه » . (52)

 

توضیح و تکمیل این کلام ملاصدرا، در بیان یکی از علمای معاصر آمده و ایشان می نویسد:

 

«و غیر خفی ان هذا الفرض لا یحصل بمجرد نزول مایحتاج الیه من السماء بصورة کتاب سماوی فقط او بنزول ذلک علی عباده المتوسطین او بنزول ذلک غیر جنسهم کالملائکة لان الناس فی هذه الصورة، اما ان لا یجدوا الاسوة و اما ان یزعموا ان الطهارة و التزکیة من خصائص الجنس الآخر و لا یمکن للانسان ان ینال الی ذلک » . و لمثل هذا جعل المرسلین من جنس الانسان، کما قال عزوجل: «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان و جعلهم مصطفین من الاخیار .» (54) «و پوشیده نیست که این غرض (ارشاد و تزکیه مردم با اعمال و رفتار) به مجرد نزول آنچه که به او نیاز دارند، به صورت کتاب آسمانی و یا نزول آن بر بندگانی که از نظر تزکیه در حد میانه ای هستند یا به نزول آن بر غیر جنس بشر مانند ملائکه حاصل نمی شود; چون مردم در صورت های مذکور، یا الگو نمی یابند یا گمان می کنند که طهارت و تزکیه از خصیصه های جنس دیگر است که برای انسان، رسیدن به آن ممکن نیست به همین جهت پیامبران از جنس انسان قرار داده شدند، خداوند هم در سوره آل عمران به آن اشاره کرده است .»

 

بنابراین، ابلاغ تشریع الهی باید از طریق غیر خدا، که همان انسانی از جنس بشر است، صورت گیرد که البته این انسان هم باید برگزیده الهی و از انسانهای کامل باشد; همچنانکه کلام امام صادق علیه السلام در پاسخ کسی که اثبات نبوت را از وی خواسته بود مؤید این ادعاست:

 

«قال: انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه، فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فی خلقه، یعبرون عنه الی خلقه و عباده ... و هم الانبیاء علیهم السلام و صفوته من خلقه، حکماء و مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها غیر شارکین للناس علی مشارکتهم فی الخلق و الترکیب فی شی ء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان مما اتت به الرسل و الانبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجة » . (55) «ما، چون ثابت کردیم خدایی حکیم خالق ماست و بس و الا و متعالی تر از آن است که دست کسی به او برسد و بتواند با او گفتگو کند، می دانیم که باید فرستادگانی در میان مردم داشته باشد که از جانب او سخن بگویند و خواست خدا را بیان کنند و ...»

 

با توجه به مطالب مذکور ثابت می شود که خداوند باید بر اساس ولایت تشریعی خود، راههای هدایت انسانها و معرفت صحیح به خدا را که در تشریع او وجود دارد و برای مردم جعل شده است، در اختیار آنان قرار دهد تا انسانها با متابعت از آن به سعادت برسند، طبیعی است که ابلاغ آن مستقیما توسط خداوندی که قابل مشاهده نیست معقول نمی باشد . بنابراین، باید به وسیله برگزیدگان خود که از جنس بشر و از انسان کامل می باشند; یعنی انبیا این هدف را محقق سازد که ارسال رسل به منظور دریافت و ابلاغ وحی به وسیله شان رسالت آنان، به همین منظور است .

 

شرط دوم: اجرای تشریع الهی

 

تشریع و قانونگذاری توسط خداوند و ابلاغ آن به مردم، بخشی از تدبیر امور انسانهاست که از شؤون ربوبیت الهی است اما تکمیل آن با تشکیل حکومت و پذیرش آن توسط مردم امکان پذیر است تا در سایه آن، قوانین الهی حفظ و اجرا گردد و ولایت تشریعی خداوند تحقق یابد . حال این پرسش اساسی مطرح می شود که تشکیل حکومت و اجرای قانون در مورد دیگران توسط چه کسی باید انجام گیرد؟ آیا خداوند خود مستقیما ولایت تشریعی خود را اعمال می کند یا راه دیگری برای آن وجود دارد؟ آنچه مسلم است، این است که معقول نیست خداوند به عنوان حاکم حقیقی، حاکمیت جامعه را مستقیما انجام دهد یا اینکه فرشته یا جنی برای حاکمیت جامعه بشری بفرستد; زیرا تحقق حاکمیت در جوامع بشری برای اجرای احکام، نیازمند تعامل و ترابط ملموس و مادی و طبیعی با آحاد جامعه است و چنین ارتباطی از سوی خداوند و فرشتگاه امکان ندارد .

 

«و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضی الامر ثم لا ینظرون × و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون .» (56)

 

علامه طباطبایی می فرمایند: «جای شک و تردید نیست که خدای آفرینش، که از هر جهت بالاتر از تصور ماست، مانند ما تفکر اجتماعی ندارد و این سازمان قراردادی آقایی و بندگی و فرمانروایی و فرمانبری و امر و نهی و مزد و پاداش در بیرون از زندگی اجتماعی ما وجود ندارد و دستگاه خدایی همانا دستگاه آفرینش است! ...» (57)

 

بنابراین، باید راه دیگری برای اجرای قوانین الهی وجود داشته باشد، چون جامعه به حاکمی از جنس بشر نیاز دارد تا نظام جامعه را حفظ کند و قوانین الهی را اجرا کند اما این حاکم چه کسی است؟

 

با توجه به اینکه اجرای قانون در مورد دیگران نوعی دخالت در حیطه اختیارات آنان است، از این رو به صرف اینکه قانون برگرفته از دستورات دینی باشد کافی نیست تا هر کس بتواند آن را در مورد دیگران به اجرا درآورد . کسی چنین صلاحیت را دارا است که از حق فرمانروایی و الزام و دستور برخوردار باشد . هیچ انسانی و هیچ دستگاهی نمی تواند حکمی را بر دیگران جاری کند مگر آنکه ثابت شود از چنین حقی برخوردار است یا دارای مشروعیت است، چون بر مبنای جهان بینی توحیدی، حق حاکمیت و ولایت در انحصار خداست .

 

یکی از علمای معاصر می نویسد:

 

«ان اعمال الحکومة و الحاکمیة فی المجتمع لا تنفک عن التصرف فی النفوس و الاموال و تنظیم الحریات و تحدیدها احیانا و التسلط علیها و لا یقوم بذالک عدوانا و بما ان جمیع الناس سواسیة امام الله و الکل مخلوق له بلا تمییز فلا ولایة لاحد علی احد بالذات بل الولایة لله المالک الحقیقی الانسان و الکون و الواهب له الوجود و الحیاة فلا یصح لاحد الامرة علی العباد الاباذنه » . (58)

 

بنابراین، مفهوم حق حاکمیت الهی، این است که دخالت در امور دیگران، از اختیارات انحصاری خالق و مدبر و ولی حقیقی انسانهاست و خداوند این ولایت را از طریق اذنی که به فرد یا گروه خاصی می دهد، اعمال می کند نه آنکه خود به شکل انسان ها در آید و بر آنان حکم براند، لذا در قرآن کریم از جعل حکومت برای حضرت داود یاد شده است و وی از سوی خداوند اجازه می یابد که در میان مردم حکم براند .

 

«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله ...» . (59)

 

حضرت امام قدس سره نیز در این باره می نویسد:

 

«نعم: انما یجب طاعتهم لاجل امر الله تعالی بما فی قوله: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » و لجعل السلطنة و الولایة لهم من قبله تعالی و لو لا ذلک لم تجب لان السلطنة و الولایة مختصة بالله تعالی بحسب حکم العقل فهو تعالی مالک الامر و الولایة بالذات من غیر جعل و هی لغیره تعالی بجعله و نصبه » . (60)

 

چه کسانی از اذن تشریعی خداوند برخوردارند؟

 

با توجه به معنای توحید افعالی خداوند، آیا کسی در اجرای قوانین و تشریع الهی (ولایت و حکومت) دارای اذن تشریعی است یا خیر؟

 

برای پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلی در میان متفکران اسلامی مطرح است:

 

الف . خداوند به هیچ کس اذن تشریعی خاص نداده و اجرای قوانین را به عهده خود مردم گذاشته است . (با قبول اصل تشریع الهی، اجرای آن را حق مردم می دانند که از طرف خداوند به آنان داده شده است) .

 

ب . خداوند به انبیا و ائمه اذن خاص و به فقهای واجد شرایط اذن عام داده است .

 

بررسی دیدگاه اول

 

طرفداران این دیدگاه خود به دو گروه تقسیم می شوند:

 

1 . تفویض عام; یعنی خداوند حق ولایت خود را در تمام زمانها به مردم واگذار کرده است .

 

2 . تفویض خاص; یعنی فقط در زمان غیبت، این حق به مردم واگذار شده است .

 

مبنای طرفداران تفویض عام

 

مبنای این گروه بر می گردد به این مساله که اساسا شان انبیا تنها شان رسالت و نبوت است; یعنی وظیفه آنان جز دریافت و تلقی وحی و ابلاغ آن به مردم نیست اما اینکه علاوه بر ابلاغ وحی، وظیفه اجرای آن در جامعه نیز بر عهده آنان باشد; یعنی شان ولایت و امامت هم داشته باشند، از نظر این دیدگاه قابل اثبات نیست و اگر پیامبر اسلام یا برخی انبیا با تشکیل حکومت به اعمال ولایت پرداختند از باب ضرورت بوده است نه وظیفه .

 

با توجه به این مبنا، طرفداران این دیدگاه می گویند، خداوند اجرای قوانین خود را به عهده خود مردم گذاشته است تا با اختیار آزاد خود، به هر شکلی که خود می پسندند آن را در جامعه اجرا نمایند . بنابراین، اینکه حاکم چه کسی باشد یا چگونه قوانین را اجرا کند به رای و قرارداد مردم بستگی دارد، چون خداوند بشر را در این امور آزاد گذاشته و دخالتی نکرده است; یعنی هدف انبیا تمام مراتب توحید نبود بلکه در حد توحید ذات و یا صفات و برخی شؤون توحید ربوبی خلاصه می شد و به مرحله ولایت تشریعی و ربوبیت تشریعی که کمال توحید است نمی رسید . بنابراین، بحث از حکومت دینی و دخالت دین خدا در سیاست سالبه بانتفاء موضوع است و در نتیجه حکومت مبنا و خاستگاه توحیدی ندارد .

 

یکی از طرفداران این دیدگاه می گوید:

 

«عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه می شود:

 

1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانیان . 2 . اعلام دنیای آینده جاودان، بی نهایت بزرگتر از دنیای فعلی .» . (61)

 

ایشان در ادامه می گوید:

 

«وقتی به قرآن می نگریم، می بینیم احراز حکومت یا سلطنت از طرف حضرت خاتم انبیا و بعضی از پیامبران یهود، عمومیت به همه پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیای غیر حاکم، یک امر استثنایی محسوب می شود و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت با دو منشا یا دو مبنای مختلف غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت می کند .» (62)

 

یکی دیگر از طرفداران این دیدگاه می نویسد:

 

«خلاصه، رایی که ما در باره شیوه حکومت کردن اتخاذ می کنیم، بر روی رای مان، در باب اینکه حکومت حق کیست تاثیر می گذارد . اگرگفتیم شیوه موفق حکومت این است که ناظرانی بیرونی بر کار حاکم نظارت کند، در این صورت حقوق خاصی را برای مردم قائل شده ایم و مردم با این حقوق، با تکالیفی که در عزل حاکم پیدا می کنند، در انتخاب حاکم هم دخالت خواهند کرد و به این پرسش که چه کسی باید حکومت کند جواب خواهند داد کسی می تواند حکومت کند که ما او را بر می گزینیم » . (63)

 

در نقد این دیدگاه باید گفت: لازمه پذیرش این دیدگاه نفی ربوبیت و ولایت تشریعی خداوند و در نتیجه نفی توحید کامل است، چون همانگونه که حق قانونگذاری در انحصار خداوند است و او باید پیامبرانی را برگزیند و با دادن مقام نبوت و رسالت به آنان، تشریع خود را به اطلاع مردم برساند، اجرای تشریع نیز در انحصار اوست و او باید برای اجرای تشریع خود افرادی را برگزیند و با دادن مقام امامت و ولایت به آنان، قوانین خود را در جامعه پیاده کند . بنابراین، دخالت غیر خدا (مردم) در انتخاب مجریان، بدون اذن الهی، با ولایت تشریعی خداوند منافات دارد، در حالی که توحید کامل آن است که معتقد به ملازمه بین اصل نبوت و رسالت با اصل امامت و ولایت باشیم .

 

حضرت امام در وصیت نامه سیاسی - الهی خویش در طرد این دیدگاه می نویسند:

 

«آنچه گفته شده و می شود که انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز می کردند و ما نیز باید چنین کنیم اشتباه تاسف آوری است که نتایج آن به تباهی کشیدن ملت های اسلامی و باز کردن راه برای استعمارگران خونخوار است .» (64)

 

یکی دیگر از علمای معاصر نیز در نقد این دیدگاه می نویسد:

 

«پیامبر اسلام علاوه بر پیشوایی دین، رهبر سیاسی نیز به شمار می آمد و این سمت را بر خاسته از نبوت خویش می دانست ... بنابراین کوته نظری است که برخی پنداشته اند پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامت سیاسی امت را بر عهده نگرفت بلکه چون مردم او را شایسته ترین خود دیدند، برای این سمت برگزیدند .» (65)

 

به علاوه اعتقاد به توحید افعالی; یعنی اعتقاد به تلازم بین تمام شاخه های توحید افعالی که نتیجه فهم این اعتقاد این است که آموزه توحید در اسلام، نظامی کاملا منسجم و سازوار است; به گونه ای که تک تک اجزای آن، با یکدیگر همخوانی و هماهنگی دارد . از این رو، عدم پذیرش هر یک از اجزای این مجموعه هماهنگ، به دلیل تلازم موجود بین آنها، به نوعی تناقض و ناسازگاری خواهد انجامید . بنابراین، نمی توان ربوبیت تکوینی خدا را پذیرفت، اما ربوبیت تشریعی او را انکار کرده یا به صورت ناقص و در حد تشریع امور اخروی خلاصه کرد و تشریع الهی در امور سیاسی و اجتماعی را منکر شد و آن را بدون دلیل بر عهده مردم گذاشت .

 

زیرا حق تشریع در امور سیاسی توسط مردم و حق تصرف در امور عمومی مردم برای اجرای قوانین و حکومت بدون خالت خداوند نیازمند دلیل و پشتوانه عقلی و نقلی است که موجود نیست بلکه در مقابل، برای اذن تشریعی پیامبران و ائمه، ادله زیادی وجود دارد که با بیان آنها در ضمن دیدگاه دوم ضعف و سستی ادعای اول بیشتر روشن می گردد .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:55 صبح )
»» توحید و حکومت دینی1

 

طرح بحث

توحید از ارکان اصول اعتقادی است، به گونه ای که در میان تمامی صفات الهی، تنها توحید در زمره اصول دین قرار گرفته است .

 

توحید همچنین از مباحث مهم کلامی است، به طوری که به علم کلام «علم التوحید» گفته اند . البته توحید دارای مراتبی است که ملاحظه تمام مراتب آن، توحید کامل است و موحد کامل نیز کسی است که به همه مراتب آن، اعتقاد داشته باشد . چنین توحیدی است که می تواند بستر نظام سیاسی قرار گیرد; زیرا کسانی که به توحید کامل معتقد شدند این اعتقاد را در تمام جنبه های زندگی، از جمله نظام سیاسی آن، باید بروز دهند; به این معنا که نظام اداره کننده جهان را نظام واحد بدانند; همچنانکه به مقتضای برهان عقلی، کمال انسان دراین است که از کسی اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (منظور از جهان، اعم از عالم طبیعت است) و او کسی نیست جز خدا، پس قهرا ولایت منحصر به او خواهد شد; یعنی تنها ولی حقیقی انسان خداست .

 

بنابراین، توحید تنها یک عقیده و اندیشه خنثی نیست که تاثیری در حوزه رفتار و کردار انسانی نداشته باشد و در رابطه با سایر اندیشه ها و تئوری های وی قرار گیرد و گسسته از نظامات اجتماعی و سیاسی و ارزشهای اخلاقی او باشد، بلکه توحید از یک سو، نظام ارزشی انسان موحد را پدید می آورد (اخلاق) و از سوی دیگر تنظیم کننده مناسبات اجتماعی، حقوقی و سیاسی اوست، بدین ترتیب مقوله سیاست نیز یکی از ساحت هایی است که اندیشه توحید نسبت به آن تاثیر گذار است; یعنی اندیشه توحیدی در سه حوزه معرفت، اخلاق و سیاست دخالت می کند .

 

مقام معظم رهبری در این باره می فرمایند:

 

«هر جایی، هر ملتی و هرگونه مردمی که معتقد به اسلام هستند و زندگی می کنند ناگزیر ادعای حکومت اسلامی را باید داشته باشند; یعنی اگر نداشته باشند، اعتقاد به توحید ندارند یا اعتقاد به توحید را بد فهمیده اند ...» (2)

 

مراتب توحید

 

توحید به معنای یکتا و یگانه دانستن یا اعتقاد به یکتایی و یگانگی خداست که توحید به این معنا دارای مراتبی است و توحید کامل; یعنی یکتا دانستن خداوند و تمام مراتب آن، بنابراین:

 

توحید سه قسم است:

 

1 . ذاتی، 2 . صفاتی، 3 . افعالی

 

و توحید افعالی نیز به سه قسم کلی تقسیم می گردد:

 

1 . توحید در خالقیت 2 . توحید در ربوبیت 3 . توحید در مالکیت .

 

توحید در ربوبیت نیز دارای فروع و شؤون مختلف است که عبارتند از:

 

توحید در حاکمیت (ولایت)، توحیددر تشریع، توحید در اطاعت، توحید در عبادت، توحید در استعانت، توحید در محبت، توحید در مغفرت و شفاعت و توحید در خوف و رجاء . (3)

 

نکته ای که باید در مورد این تقسیم، به خصوص در مورد فروع و اقسام ربوبیت مورد توجه قرار گیرد، این است که تفاوت اقسام و فروع مذکور با یکدیگر و با مقسم خود، از باب تفاوت در حیثیات است; یعنی این تفاوت ها از حیث مفهوم است نه مصداق، چون مصداق تمام این توحیدها یکی است که همان خداوند خالق و رب است; یعنی خداوند خالق و رب، ربوبیت خود را از حیثیات متفاوت اعمال می کند چون بعد از خلق عالم، تدبیر و اداره آن مطرح است و ربوبیت خدا هم همین تدبیر کامل است اما برای اعمال تدبیر عالم، ساز و کارهای ویژه و متفاوتی نیاز است که فروع و شؤون مختلف ربوبیت در همین راستا معنا پیدا می کند .

 

صدر المتالهین در رد این ادعا، که «مفهومات مختلفه از مصداق و ذات و احد انتزاع نمی شود» آورده است:

 

«ان مجرد تعدد المفهومات لا یوجب ان یکون حقیقة کل منها و نحو وجوده غیر حقیقة الآخر و وجوده الا بدلیل آخر غیر تعدد المفهوم، و اختلافه یوجب ان یکون ذات کل واحد منها غیر ذات الآخر» . (4)

 

بنابراین، ربوبیت خداوند به اعتبار حالات مختلف تدبیر شوندگان، به اقسام گوناگون تقسیم می گردد که همه آنها، از لوازم ربوبیت است .

 

توحید در ربوبیت

 

چون توحید در ربوبیت، در موضوع این تحقیق نقش محوری ایفا می کند، تنها در باره آن بحث می کنیم و از پرداختن به مراتب دیگر توحید، صرفنظر می نماییم .

 

بررسی واژه رب در لغت

 

در کتب لغت برای واژه «رب » معانی گوناگون نقل شده است، مانند:

 

مصلح، مالک، صاحب، سید، مدبر، مربی، قیم، منعم و خالق که به نقل برخی از آنها می پردازیم:

 

1 . معجم مقاییس اللغه: رب: الراء و الباء یدل علی اصول: فالاول اصلاح الشئ و القیام علیه، فالرب، المالک و الخالق و الصاحب و الرب المصلح للشئ و الله جل ثناؤه، الرب، لانه مصلح احوال خلقه » .

 

2 . المعجم الوسیط: رب القوم: راسهم و ساسهم، الرب اسم الله تعالی و المالک و السید و المربی و القیم و المنعم و المدبر و المصلح .

 

3 . المصباح المنیر: الرب: یطلق علی مالک الشئ ... و قد استعمل به معنای السید .

 

4 . لسان العرب: الرب هو الله عزوجل، هو رب کل شی ء; ای مالکه و لا یقال الرب فی غیر الله الا بالاضافة . الرب یطلق فی اللغة علی المالک و السید والمدبر و المربی و المنعم و القیم .

 

خلاصه اینکه لفظ رب در معانی متعددی به کار رفته است که در تمام این معانی، مشترک معنوی است و جامع آنها کلمه «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف » است یا کلمه «من فوض الیه امر الشئ المربی من حیث الاصلاح و التدبیر و التربیة » .

 

بنابراین، رب یعنی کسی که امر تدبیر امور و اداره آن و تصرف در امور، به دست اوست . یکی از محققان در این باره می نویسد:

 

«معنی حقیقی و اصیل لفظ رب «من بیده امر التدبیر و الادارة و التصرف » است که یک مفهوم کلی است و معانی دیگر; مانند تربیت، اصلاح، حاکمیت، مالکیت و صاحبیت، همگی مصادیق این مفهوم کلی هستند .» (5)

 

مفهوم رب در اصطلاح

 

با توجه به معنای لغوی واژه رب، توحید در ربوبیت یعنی «اعتقاد به اینکه تنها خدای متعال است که می تواند استقلالا و بدون نیاز به هیچگونه اذن و اجازه ای، در تمام شؤون مخلوقات و کل جهان تصرف کرده، آنها را تدبیر و اداره کند .» (6)

 

طبق این تعریف، انسان بعد از آفرینش، تدبیرش به خود او تفویض نشده بلکه با تدبیر الهی زیست می کند .

 

البته این بدان معنا نیست که هیچ عاملی در طول فاعلیت خدا، از چیز دیگر تاثیر نپذیرد بلکه خداوند چیزهای دیگر را واسطه سبب قرار می دهد و از راه آنها تاثیراتی در عالم تحقق پیدا می کند که تاثیرات حقیقی است .

 

یکی از محققان در این باره می نویسد:

 

«مراد از رب در اصطلاح اسلامی، مربی کامل است; یعنی بنیانگذار نظام زندگی در طی مراحل پرورش تا رسیدن به درجه کمال ... » (7)

 

«خداوند برای تحقق معنای رب العالمین بودن خود، ابتدا فرشتگاه را آفرید; زیرا آنان سپاه خلق در خلق و حاملان عرش ربوبی هستند . پس از آن، به آفرینش زمان و مکان و آسمان و زمین پرداخت و هر چه مورد نیاز جانداران آن بود; از آب و گیاه و سایر ما یحتاج، در اختیارشان قرار داد . سپس جن و حیوان را آفرید و انسان را پس از خلق همه نیازمندی هایش به دنیا آورد .» (8)

 

بر اساس توحید در ربوبیت، هر امری که در جهان محقق شده و سهمی از هستی داشته باشد، به خدا اسناد پیدا می کند و علت آن خدا است; خواه آن امر، از امور حقیقی (9) باشد یا اعتباری . (10)

 

به عبارت دیگر، اگر علت که خداست کار حقیقی انجام دهد; مثلا درخت یا انسان را بیافریند، ربوبیت او تکوینی است و اگر کار اعتباری انجام دهد; مثلا قانون مالکیت را وضع کند ربوبیت او تشریعی خواهد بود .

 

بنابراین، ربوبیت خداوند عام است و شامل تمام امور حقیقی و اعتباری می گردد .

 

شؤون و مراتب توحید در ربوبیت

 

همچنان که گفته شد، توحید در ربوبیت یکی از اقسام توحید افعالی است که خود دارای شؤون و مراتب گوناگون بود و ما از میان شؤون مختلف آن، تنها به سه مرتبه، که در ارتباط با تحقیق حاضر، دارای اهمیت بیشتری هستند، می پردازیم که عبارتند از:

 

1 . توحید در تشریع 2 . توحید در حاکمیت 3 . توحید در اطاعت

 

1 . توحید در تشریع

 

تشریع; یعنی احکام و تکالیفی که در دین جعل شده و مربوط به اعتقاد عملی است .

 

بنابراین، توحید در تشریع یعنی اعتقاد به اینکه یگانه قانونگذار شایسته، خداوند است و احدی غیر از او مجاز نیست به صورت مستقل و در عرض تشریع الهی برای تنظیم حیات بشری قوانینی وضع کند .

 

علامه طباطبایی قدس سره در این باره می نویسد:

 

«و هو تدبیر اعمال الانسان بجعل قوانین و احکام یراعیها الانسان بتطبیق اعماله علیها فی مسیر حیاته، لتنتهی به الی کمال سعادته » . (11) «ربوبیت تشریعی یعنی تدبیر اعمال انسانها، با جعل و وضع قوانین و احکامی که اگر انسان رفتار خود را در طول زندگی با آن قوانین تطبیق دهد، او را به کمال سعادت برساند .»

 

ادله اثبات توحید در تشریع

 

قانونگذاری و تشریع در اختیار کیست؟

 

آیا کسی غیر از خداوند، حق قانونگذاری دارد؟ اگر قانونگذاری در انحصار خداوند است، منشا این حق از کجا ناشی شده است؟

 

در پاسخ به این پرسش ها، دیدگاهها و نظریه های گوناگونی مطرح شده است که در کتب حقوقی (12) به طور گسترده به آنها پرداخته اند . ما اکنون در صدد بیان آن دیدگاهها نیستیم بلکه تنها دیدگاه خود را، با استفاده از ادله عقلی و نقلی مطرح می کنیم .

 

ادعای ما این است که تشریع، حق انحصاری خدا است و از شؤون ربوبیت او محسوب می گردد .

 

تشریع در انحصار خداوند است

 

از دلایل متعدد عقلی و نقلی استفاده می شود که قانونگذاری در انحصار خداست و او در تشریع یگانه است و منشا این حق نیز از ذات او (اراده الهی) ناشی می شود که مظهر خالقیت و مالکیت و ربوبیت و عالم به تمام مصالح و مفاسد مخلوقات خود می باشد . صدرالمتالهین می نویسد:

 

«ان حقائق الاشیاء مثبتة فی العالم المسمی بالقلم الالهی و فی العالم النفسانی المسمی باللوح المحفوظ و ام الکتاب و فی الالواح القدریة القابلة للمحو و الاثبات کما قال الله تعالی «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب ...» و جمع هذه الکتب فی کتبها یداللرحمان ... و من هذه الالواح یتنزل الشرائع و الصحف و الکتب علی الرسل علیهم السلام » . (13)

 

الف . دلیل عقلی

 

لازمه توحید در ربوبیت، اقرار به توحید در تشریع است; زیرا وقتی ثابت شد که مدبر و مدیر عالم تنها خداست، مسلما غیر از او کسی صلاحیت قانونگذاری را، که از شؤون ربوبیت است، نخواهد داشت; چون سهمی در تدبیر جهان ندارد تا قوانین هماهنگ با نظام تکوین وضع کند . دلیل عقلی با تقریرهای گوناگون بیان شده است و ما به یکی از آنها، که تقریر حکماست، اشاره می کنیم:

 

تقریر حکما از دلیل عقلی

 

مرحوم لاهیجی در کتاب «گوهر مراد» تقریر حکما را در مورد اینکه قانونگذاری حق خداست، چنین می نویسد: عدل در اجتماع محتاج قانون است و قانون محتاج است به واضعی الهی; اذ لا یجوز ان یترک الناس و آرائهم فی ذلک فیتخلفون فیری کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» . (14)

 

توضیح تقریر حکما:

 

چون اساس قانونگذاری نیاز انسان است و قانون برای تامین نیازهای واقعی بشر و شکوفا ساختن استعدادهای عظیم اوست، بنابراین قانونگذاری باید دارای سه شرط باشد:

 

1 . شناخت انسان .

 

2 . شناخت اصول تکامل انسان .

 

3 . وارستگی از هوس و ترس .

 

تنها کسی که این سه شرط را داراست، خداوند متعال است; زیرا:

 

اولا: خداوند آفریدگار و سازنده انسان است و خالق بیش از هر کسی مخلوق خود را می شناسد; «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ...» (15)

 

ثانیا: خداوند عالم است و با دانش مطلق خود، اصول تکامل انسان را می داند; «ان الله بکل شی ء علیم » . (16)

 

ثالثا: او بی نیاز مطلق است، لذا هوس و ترس که زاییده نیاز است در او راه ندارد; «... ان تفکروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله غنی حمید» . (17)

 

بنابراین، قانونگذاری منحصر در اوست و عبارت «فیختلفون فیری کل منهم ما له عدلا و ما علیه ظلما» در عبارت حکما اشاره به همین نکته است; یعنی چون انسانها شرایط لازم برای قانونگذاری را ندارند، نمی توانند قانونی عادلانه وضع کنند .

 

ب . دلیل نقلی

 

«... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون » . (18)

 

«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون » (19) ، و در آیه 47 نیز کلمه «فاسقون » آمده است; یعنی حکم به غیر ما انزل الله یا کفر است یا فسق و یا ظلم، چون مخالف با حق تشریع الهی و انکار آن است .

 

«و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان یفتنوک عن بعض ما انزل الله الیک ...» (20). «در میان اهل کتاب طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم کن و از هوسهای آنها پیروی مکن و بر حذر باش که مبادا تو را از بعضی اموری که خدا بر تو نازل کرده است منحرف سازند .»

 

«... ان الحکم الا لله ...» (21) یعنی حکم داوری تنها از آن خدا است .

 

این جمله چندین بار در قرآن تکرار شده و دارای مفهوم وسیعی است; زیرا «حکم » به معنی قانونگذاری، حکومت و قضاوت و حکم تکوینی و غیره استعمال می شود . (22)

 

«قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق ا فمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون » (23) «بگو آیا از معبودهای شما کسی به سوی حق هدایت می کند؟ بگو تنها خداوند به حق هدایت می کند . آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود ...» .

 

طبق این آیه کسی که حق می گوید و به حق دعوت می کند، باید از کسی که به حق هدایت نمی کند، ترجیح داده شود چون تنها خداست که به حق دعوت می کند و بت ها و دیگران به حق دعوت نمی کنند، پس باید خداوند را در تشریع مقدم داشت و او را شایسته قانونگذاری دانست .

 

البته از این آیه برای اثبات توحید در اطاعت هم می توان استفاده کرد که خواهد آمد .

 

2 . توحید در ولایت (حاکمیت)


بررسی واژه «ولایت » در لغت

 

در کتاب های لغت، معانی متعددی برای واژه ولایت آورده اند که بیشتر آنها به معنای قرب و نزدیکی، محبت، تصرف و تاثیر گذاری، یاری کردن و سرپرستی اشاره کرده اند .

 

اما در اینکه آیا ولایت در این معانی مختلف، به صورت اشتراک لفظی به کار رفته است یا مشترک معنوی، اتفاق نظر وجود ندارد . اما آنچه مسلم است این است که تمام کسانی که در باره حکومت دینی بحث کرده اند ولایت را به معنای سرپرستی گرفته اند (24) که با معنای حاکمیت و حکومت مترادف است . در قرآن نیز حکومت و حاکمیت با واژه ولایت آمده است . بنابراین، ولایت در معانی مختلف; خواه مشترک لفظی باشد یا معنوی، تاثیری در بحث ما ندارد چون در اینکه ولایت به معنای سرپرستی می آید، اتفاق نظر وجود دارد . هر چند برخی منکر ریشه لغوی و تاریخی ولایت به معنای حکومت وسرپرستی شده اند . (25)

 

نکته ای که باید در معنای ولایت به آن توجه کرد این است که اگر چه ولایت در لغت به معنای سرپرستی است اما از قرائن و شواهد استفاده می شود که ولایت در بحث حکومت دینی به معنای سرپرستی صرف نیست بلکه به معنای حق سرپرستی است . علامه طباطبایی می فرمایند: «فالمحصل من معنی الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب یوجب نوعا من حق التصرف و مالکیة التدبیر» . (26)

 

علت آن نیز این است که فرق است میان سرپرستی و حق سرپرستی; زیرا ممکن است کسی سرپرستی کند اما حق سرپرستی نداشته باشد; مانند حکام جائر و ممکن است فردی سرپرستی کند و در عین حال حق سرپرستی هم داشته باشد مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام . یا ممکن است کسی حق سرپرستی داشته باشد اما امکان اعمال سرپرستی برای او فراهم نگردد; مانند بیشتر ائمه معصومین علیهم السلام . بنابراین، حق سرپرستی امری اعتباری است . به خلاف خود سرپرستی که امری حقیقی است و هر کس که حق سرپرستی را انجام دهد متصف به والی یا ولی می شود اما هر والی لزوما حق ولایت و سرپرستی را ندارد .

 

بنابراین، وقتی از حکومت دینی بحث می کنیم پرسش اساسی ما این است که آیا حق ولایت و سرپرستی و حق حاکمیت برای غیر خدا هم اعتبار شده است یا خیر؟ به تعبیر دیگر آیا سرپرستی و حاکمیت پیامبر و امام و یا فقیه جامع الشرایط مشروع است یا خیر؟ (27)

 

ولایت خداوند

 

با توجه به معنای ولایت در لغت و اصطلاح، معنای ولایت خداوند عبارت است از اینکه: خداوند حق سرپرستی بر تمام موجودات و مخلوقات (مدبر علیه و مربوب) خود را داراست و به انحای گوناگون، ربوبیت خود را اعمال می کند .

 

ولایت به این معنا از شؤون توحید در ربوبیت است; چون رب که همان صاحب و مالک مربوب و نیز خالق مربوب، از عدم به وجود است، حق تصرف و تسلط در تمام شؤون آن را داراست و می تواند ربوبیت خود را به اشکال گونه گون اعمال کند . در نتیجه لایت حقیقی از آن خداست که مالک و خالق حقیقی عالم است .

 

یکی از محققان در این باره می نویسد:

 

«ان التوحید فی الحاکمیة من شؤون التوحید فی الربوبیة فان الرب بما انه صاحب المربوب و مالکه و بعبارة ثانیة خالقه و موجده من العدم له حق التصرف و التسلیط علی النفوس و الاموال و ایجاد الحدودتصرفاته ...» . (28)

 

اقسام ولایت خداوند

 

ولایت به معنای حق سرپرستی و اعمال ربوبیت توسط خداوند به دو شکل تحقق می یابد:

 

الف . به شکل ولایت تکوینی (حقیقی)

 

ب . به شکل ولایت تشریعی (اعتباری)

 

اگر خداوند در طبیعت، با اسباب گوناگون تصرف کند و تاثیر بگذارد، ولایت او تکوینی است .

 

علامه طباطبایی قدس سره می فرماید: «الولایة التکوینیة التی تصح له التصرف فی کل شی ء و تدبیر امر الخلق بماشاء و کیف شاء .» (29)

 

اگر تصرف و تاثیر گذاری خداوند بر افعال و رفتار و انسانها باشد، ولایت او تشریعی خواهد بود .

 

«[الولایة التشریعة] هی القیام بالتشریع و الدعوة و التربیة و الامة و الحکم فیهم و قضاء فی امرهم » . (30)

 

به عبارت دیگر: ولایت، که همان اعمال حق ربوبیت خداست، اگر در اموری حقیقی باشد که به انسان مربوط نمی شود، ولایت خدا تکوینی است که به ربوبیت تکوینی خدا باز می گردد . و اگر در امور اعتباری باشد که به انسان و حیات انسانی مربوط می شود، در این صورت ولایت او تشریعی خواهد بود که به ربوبیت تشریعی باز می گردد .

 

یکی از محققان می نویسد: «تقسیم ولایت به تشریعی و تکوینی، در واقع تقسیمی است که به تبع تقسیم مولی علیه انجام می شود; اگر مولی علیه امر تکوینی باشد ولایت ولی، ولایت بر تکوین و اگر امر تشریعی باشد ولایت ولی ولایت بر تشریع است .» (31)

 

چون بحث از ولایت تکوینی در بحث حاضر، نقش اساسی ندارد، از آن صرفنظر کرده، وارد بحث ولایت تشریعی می شویم:

 

ولایت تشریعی خداوند

 

ولایت تشریعی عبارت است از تصرف در نفوس و اموال و افعال انسانها توسط کسی که حق این تصرف را دارد .

 

خداوند بواسطه ولایت تشریعی که بر مردم دارد، امر دین مردم را تشریع کرده و آنها را هدایت و ارشاد می کند «... فا لله هو الولی ... » (32)

 

اما تحقق ولایت تشریعی خدا و کسی که حق ولایت تشریعی را دارا است، مشروط به پذیرش ولایت و حق سرپرستی آنان توسط مردم است; چون ولایت تشریعی، با طبیعت یا اشیای خارجی سر و کار ندارد بلکه مربوط به افعال و رفتار انسانها است، انسانی که دارای آزادی و اختیار است; یعنی ولایت تشریعی در ظرف اختیار مکلف اعمال می شود و قبول و پذیرش اختیاری مولی علیه شرط تحقق این ولایت است .

 

البته این بدان معنا نیست که خداوند سرپرست مردمی که او را نپذیرفتند نیست; چون او اصالتا حق سرپرستی بر همه مردم را دارد و همه را ملزم به پذیرش ولایت خود کرده است اما این سرپرستی را در ظرف اختیار انسان اعمال می کند نه تکوینا; از این رو، حق حاکمیت خدا با آزادی انسانها منافات ندارد; زیرا انسانها در پذیرش ولایت خداوند مختارند; همچنانکه راه گمراهی نیز به روی آنان گشوده است .

 

ادله اثبات توحید در ولایت تشریعی

 

انحصار ولایت و حاکمیت تشریعی در خداوند، با ادله عقلی و نقلی قابل اثبات است و تقریرهای مختلفی از این ادله در کتب علمای اسلامی موجود می باشد که می توان تمام آنها را به یک دلیل عقلی کلی باز گرداند که همان دلیل ملازمه است و با توجه به ادله اثبات توحید در ربوبیت و توحید در تشریع، که به دلیل ملازمه بر می گشت، تبیین این دلیل برای اثبات توحید در ولایت تشریعی خداوند آسانتر می گردد .

 

الف . دلیل عقلی

 

بعد از اثبات ربوبیت و خالقیت و مالکیت خداوند، ولایت او در تشریع نیز ثابت می گردد; زیرا ولایت و حاکمیت بر مردم، نوعی تدبیر و سازماندهی امور مردم است، از آنجا که مدبر حقیقی عالم خداوند است تدبیر امور انسانها در بعد حکومت و اجرای قوانین و تشریع نیز از حقوق الهی است و دیگران در آن حقی ندارند . یعنی کسی دارای استحقاق اطاعت و فرمانبرداری است که نسبت به اطاعت کنندگان از خالقیت یا مالکیت و ربوبیت برخوردار باشد و چنین کسی فقط خداوند است .

 

یکی دیگر از محققان می نویسد:

 

«وقتی خالق و مالک و مدیر و مدبر اوست، تکلیف مساله حکومت قانونی بر بندگان و داوری در اختلافات آنها را او باید تعیین کند، در غیر این صورت، دخالت در قلمرو مالکیت و تدبیر خداوند، بدون اذن او شده است .» (33)

 

به عبارت دیگر، ولایت و حکومت با نوعی الزام (34) و محدود ساختن اختیار مردم همراه است و بدون دخالت عملی در شؤون مردم و تسلط بر جان و مال آنها ممکن نیست و از طرفی انسانها آزاد آفریده شده اند و هیچ کس در میان انسانها، حق حاکمیت بر انسانهای دیگر را ندارد و هر نوع سلطه معنوی و فکری و مادی بر آنان ممنوع است، مگر اینکه به خداوند منتهی گردد . بنابراین، حکومت و ولایت شایسته کسی است که نوعی ولایت حقیقی بر دیگران داشته باشد که این ولایت حقیقی هم از آن مالک حقیقی مولی علیه می باشد; «... فالله هو الولی ...» (35) که خداوند است . (36)

 

ب . دلیل نقلی

 

ادله نقلی برای اثبات ولایت تشریعی خداوند فراوان است که همگی ارشاد به همان دلیل عقلی اند . بنابراین، به عنوان مؤید محسوب می گردند که به برخی از آنها اشاره می شود:

 

1 . «... ام اتخذوا من دونه اولیاء فاالله هو الولی و هو یحیی الموتی و هو علی کل شئ قدیر» (37). «آیا آن ها غیر خدا را اولیای خود برگزیدند، در حالی که ولی تنها خدا است و او است که مردگان را زنده می کند و او است که بر هر چیزی تواناست .»

 

طبق این آیه ولی مطلق خدا است; زیرا فرض عمده در اتخاذ ولی، رهایی از عذاب جهنم و رسیدن به بهشت است . از آنجا که مالک قیامت، که مرده ها را زنده جمع می کند، خدا است . پس او باید ولی باشد «و هو یحیی الموتی » و از آنجا که ولی باید قدرت بر تمام شؤون مولی علیه داشته باشد (و چنین کسی غیر از خدا نیست) پس باید ولی مردم، او باشد; چون قدرت دیگران به مقداری است که خدا به آنها داده است; «و هو علی کل شی ء قدیر» .

 

2 . «قل من رب السموات و الارض قل الله قل افا تخذتم من دونه اولیاء لا یملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا ...» (38)

 

«بگو چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟ بگو الله (سپس) بگو آیا اولیایی غیر از او برای خود برگزیده اید که مالک سود و زیان خود نیستند ...» .

 

و صاحب تفسیر کاشف در ذیل آیه شریفه می نویسد:

 

«لیست هذه الآیة ردا علی المشرکین وحدهم بل هی رد ایضا علی من قال: ان فی عقول الناس غنی عن ارسال الرسل و انزال الکتاب من السماء فلقد کان عبدة الاحجار و ما زالوا من اهل العقول عند انفسهم و عندکثیر من الناس .» (39) «این آیه فقط در رد مشرکان نیست بلکه رد بر کسانی است که می گویند: عقول مردم جایگزین ارسال رسل و انزال کتب آسمانی است و نیازی به ولایت تشریعی خدا نیست; یعنی آیه در رد اینها می گوید: لازمه ربوبیت خداوند این است که ولایت تشریعی هم به عهده او باشد .»

 

آیه دیگری که ولایت تشریعی خداوند را اثبات می کند; عبارت است از:

 

3 . «الله الذی خلق السماوات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام، ثم استوی علی العرش ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع افلا تذکرون » . (40) «خداوند کسی که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو است، در شش روز (دوران) آفرید، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هیچ ولی و شفاعت کننده ای برای شما جز او نیست آیا متذکر نمی شوید؟» .

 

در این آیه، بعد از مساله آفرینش، به مساله حاکمیت خداوند بر عالم هستی پرداخته و فرمود: سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت و بر کل عالم هستی حکومت کرد .

 

جمله «استوی علی العرش » کنایه از احاطه کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین، بعد از خلقت آنها است .

 

بنابراین، استدلال به این آیه، بدین صورت است که «خالقیت جهان نشانه حاکمیت بر آن و حاکمیت بر جهان دلیل بر توحید ولی و شفیع و معبود است » . (41)

 

از مجموع ادله عقلی و نقلی روشن می گردد که حاکمیت مطلق مبتنی بر حق (42) و از آن خداوند است و حاکمیت سیاسی هم که جزئی از حاکمیت مطلق است باید مبتنی بر حق باشد; یعنی حاکم باید حق حاکمیت و ولایت داشته باشد تا بتواند بر اساس حقی که قبلا برای او مسجل گشته است، حکومت کند .

 

بنابراین، در اسلام حق حاکمیت و ولایت اولا و بالذات از آن خدا است; چون او ولایت تکوینی و تشریعی دارد و ثانیا و بالعرض حق کسانی است که خداوند صلاحیت های حکومت را به آنان می دهد و پیروی و اطاعت از ایشان را واجب می شمارد; یعنی مبنای حق در حاکمیت فرمان الهی است و هر حاکمی که بدون فرمان الهی حاکم شود نامشروع بوده و اطاعت از او واجب نیست .

 

و از همین جا روشن می شود که حاکمیت از امور خاص و ذاتی انسان نیست یا بر اساس حق طبیعی نیست که انسان آن را از ذات خود اکتساب کند بلکه همانند هر کمال وجودی دیگر که انسان از آن بهره مند است، امانتی است که حق اعمال نفوذ در آن برای انسان، بر اساس رضایت مالک اصلی می باشد; مالکی که در آن امانت دخل و تصرف و اعمال نفوذ کند . در نتیجه، قلمرو و چیرگی فرد بر ذات خود و حاکمیتش بر خویش نیز باید طبق معیارهای عقلی و نقلی مشخص گردد .

 

3 . توحید در اطاعت

 

بررسی واژه «اطاعت » در لغت: واژه اطاعت در کتب لغت، در معانی متعددی به کار رفته است; مانند انقیاد و تسلیم، خضوع، پیروی کردن از امر و فرمان، موافقت کردن و میل و رغبت .

 

از مجموع معانی مذکور (برای اطاعت) استفاده می شود که اطاعت در اصل، به معنای انقیاد و تسلیم است و سپس در معنای پیروی کردن از امر و فرمان به کار رفته است . اطاعت هم در مورد انسان به کار می رود و هم در مورد غیر انسان; اگر درغیر انسان به کار رود به معنای پیروی فطری و ذاتی است اما اگر در انسان به کار رود به معنای پیروی از امر و حکم است البته اگر با سه شرط همراه باشد: 1 . رغبت 2 . خضوع 3 . عمل بر طبق امر .

 

بنابراین، اطاعت در انسان و موجود دارای اختیار و اراده، یعنی پیروی از امر و حکم با رغبت و خضوع و این معنا از اطاعت می تواند در عمل دو بعد داشته باشد:

 

1 . اطاعت در امر روحانی و الهی باشد; مانند اطاعت خدا و رسول و ...

 

2 . اطاعت در امر غیر الهی باشد; مانند اطاعت کافران، مکذبان و مسرفان و ...

 

از همین جا معنای توحید در اطاعت هم روشن می شود که

 

منظور، اطاعت همراه با خضوع و رغبت، در برابر حکم خداست و چنین اطاعتی فقط شایسته او است .

 

«اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» . (43) «از آنچه از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید و از پیروی اولیا و سرپرستان جز او بپرهیزید» .

 

البته توحید در اطاعت عام است و شامل اطاعت مطلق از خداوند در تکوین و تشریع می گردد اما چون اطاعت در باره انسان مطرح است که دارای اراده و اختیار است، بیشتر اطاعت از تشریع الهی مورد نظر است . بنابراین، اطاعت از اراده الهی یعنی اطاعت از قانون الهی که همان دین اوست .

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:54 صبح )
»» جلوه هایی از اخلاق و رفتار پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

 

 

ادب ورزی

 

هنگامی که مسلمانان برای جنگ بدر رهسپار بودند، در مسیر خود به عربی بادیه نشین برخوردند. از او پرسیدند: آیاسپاه قریش را دیده است؟ مرد پاسخی نداد. به او گفتند: به پیامبر خدا سلام کن. بیابان نشین ریشخندکنان پرسید: آیا رسول خدا میان شماست؟ مسلمانان گفتند: بله، پس بر او سلام کن!

 

مرد عرب نزد پیامبر آمد و گفت: اگر تو پیامبر خدایی، به من بگو در شکم این شتر ماده من چیست؟ سلمه پسر سلامه گفت :این مطلب را از رسول خدا نپرس. پیش من بیا، من به تو می گویم، آن گاه سخن نا مربوطی به زبان آورد! رسول گرامی فرمود:«دست بردار، به مرد دشنام می دهی؟!» پس به اعتراض، چهره از سلمه برگرفت.

 

آن حضرت در جنگ بدر مسمانان را از دشنام گویی به کشتگان دشمن بر حذر داشت و فرمود:

 

به ایشان دشنام مدهید که این کار شما بر کشتگان تاثیری ندارد و بازماندگانشان را آزار می دهد. آگاه باشید که بددهنی، فرو مایگی است.

 

این بزرگوار در هشداری به امت خود می فرماید:

 

به کسی دشنام مده. اگر دیگری به دروغ به تو دشنام داد، تو او را به چیزی که می دانی بددهنی نکن. در این صورت،پاداش از آن تو و گناه از آن اوست.

 

پیام متن:

 

رعایت ادب در برابر دیگران، حتی اگر انسان خشمگین باشد.

 

امانت داری

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیش از طلوع خورشید اسلام و پس از آن نیز میان همگان به «امین» مشهور بود. خود می فرمود:

 

سه چیز است که آفریدگار اجازه شکستن آنها را به کسی نداده است. یکی از آنها، بازپس دادن امانت به صاحبش است ؛ چه نیکو کار باشد چه گنهکار.

 

دشمنان آن حضرت در مکه، حتی پس از اعلام پیامبری، همچنان نفیس ترین اشیای خود را نزد وی به امانت می گذاشتند و تردیدی به خود راه نمی دادند که مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آیین خود خرج کند. از همین رو، پس از هجرت، از امام علی علیه السلام خواست چند روز در مکه بماند و امانت ها را به صاحبانش پس بدهد.

 

در حدیثی از ایشان می خوانیم «امانت را به کسی که تو را امین قرار داده است، باز پس ده و به کسی که به تو خیانت کرد، خیانت مکن».

 

همچنین می فرماید:

 

شخصی که در دنیا به امانت خیانت کند و آن را به صاحبش باز پس ندهد و بعد بمیرد، بردین من نمرده است و خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که از او خشمگین است.

 

ایشان حتی نخ و سوزن را به صاحبش برمی گرداند. باز از سفارش های ایشان است که: «وقتی کسی سخنی گفت و به اطراف خود نگریست، آن سخن نزد شما امانت است».

 

در نبرد خیبر، مسمانان به کم غذایی شدیدی دچار شدند، به گونه ای که برای رفع گرسنگی، از گوشت برخی حیوانات که خوردن آنها مکروه است، استفاده می کردند. زیرا مسلمانان در آن زمان با اینکه چند دژ از دژهای خیبر را گشوده بودند، انبار مواد غذایی، به دست مسلمانان نیفتاده بود.

 

در این هنگام، چوپان سیه چرده ای که برای یهودیان خیبر گله داری می کرد، به حضور حضرت شرف یاب شد و در خواست کرد که حقیقت اسلام را بر او عرضه کند. وی با شنیدن گفتار مستدل و منطقی آن فرستاده خدا، ایمان آورد و سپس گفت: همه این گوسفندان، امانت یهودیان خیبر در دست من است. اکنون که رابطه من با صاحبان گوسفندان قطع شده است، تکلیف من چیست؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: در آیین ما، خیانت به امانت یکی از بزرگ ترین گناهان است. بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببری و همه را به دست صاحبانشان برسانی. او نیز دستور پیامبر را بی درنگ اطاعت کرد. وی در جنگ علیه یهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسید.

 

پیام متن:

 

1. بازگرداندن امانت ها به صاحبان اصلی شان، حتی اگر کافر باشند.

 

2. دقت در ادای امانت، حتی درباره اشیای کم ارزش، مانند نخ و سوزن.

 

شکیبایی

 

رسول گرامی اسلام برای خدا و در راه اجرای رسالت خویش، آزار و اذیت های فراوانی تحمل کرد. در نبرد احد صورتش زخمی شد و چهار دندان پیشین او شکست. یارانش از او خواستند تا دشمنانش را نفرین کند، ولی فرمود: «نفرین کننده برانگیخته نشدم، بلکه دعوتگر و بخشایش گر مبعوث شدم. خداوندگارا! قوم مرا هدایت کن؛ زیرا آنان نمی فهمند».

 

ابن مسعود می گوید:

 

هنگامی که حضرت در سجده بود و قریشیان در اطرافش بودند، عقبه پسر ابی معیط پوسته و پرده نازک جنین شتری را آورد و بر پشت او افکند. پیامبر همچنان در سجده بود.

 

فاطمه علیهاالسلام آمد و آن را از پشت او برداشت و عقبه را نفرین کرد. حضرت فرمود: «خداوندگارا ! قوم مرا هدایت کن، آنها نمی فهمند!» به افرادی که با مشکلات دست و پنجه نرم می کردند، مژده می داد:

 

«اگر سختی بیاید،گشایش نیز به دنبال آن خواهد رسید».

 

پیام متن:

 

تحمل سختی ها به امید فرارسیدن گشایش آنها.

 

حق گرایی

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله در شادمانی و خشم، جز حق نمی گفت و حق را اعمال می کرد، اگر چه در ظاهر به ضرر خودش یا دوستانش بود.

 

آن هنگام که یاران راستین او اندک بود و وارد شدن حتی یک نیرو در اردوگاهش سر نوشت ساز، اطرافیان از او خواستند از برخی مشرکان برای سرکوب دیگر مشرکان یاری جوید، ولی ایشان نپذیرفت و فرمود: «از مشرک کمک نمی طلبم».

 

آن حضرت به یارانش سفارش می کرد:

 

سخن حق را از هر که شنیدی بپذیری؛ گرچه دشمن بیگانه باشد و نا حق را از هر کس شنیدی نپذیری ؛ گر چه دوست نزدیک تو باشد.

 

اگر پای حقی در میان می آمد، دیگر کسی را یارای ایستادگی در برابر آن عزیز نبود، تا آنکه آن حق را یاری کند.

 

بر دسته شمشیرش نوشته شده بود: «حق را بگو؛ گر چه (در ظاهر) به زیان تو باشد».

 

پیام متن:

 

حق گویی و حق گرایی، حتی اگر در ظاهر به زیان انسان باشد.

 

گذشت

 

پیامبر رحمت، هم خود آراسته به عفو بود و هم دیگران را به گذشت سفارش می کرد:«گذشت کنید، همانا عفو، جز بر ارج بنده نمی افزاید.پس یکدیگر را عفو کنید تا خداوند ارجمندتان کند».

 

هرگز در سیره رفتاری ایشان دیده نشد که به خاطرخویش از کسی انتقام گرفته باشد. گذشت همواره در اولویت رفتاری ایشان بود و در هر مجلسی امت خود را به عفو دیگران فرمان می داد: «مردی به خاطر خدا از ستمی که بر او رفته است نمی گذرد، جز آنکه روز رستاخیز پروردگار بر ارجمندی اش بیفزاید».

 

بر دسته شمشیرش نوشته بود: «از کسی که بر تو ستم ورزید، بگذر».

 

به همه سفارش می کرد: «همدیگر را ببخشید تا کینه از میان برخیزد».

 

پیام متن:

 

گذشت و بخشش، ارجمندی و از بین رفتن کینه ها را در پی دارد.

 

 

کشاورزی

 

پیامبر می فرمود: «روزی را در نهان زمین بجویید. هر گاه کشاورزی بذری را از راه حلال در دست خود می گیرد، فرشته ای ندا می دهد: یک سوم برای دهقان، یک سوم برای پرندگان و یک سوم برای چارپایان. چون آن را بر زمین می پاشد، برای هر دانه بذر، ده نیکی برایش می نویسد. چون آن را آبیاری می کند و بذر می روید، گویی در برابر هر دانه، انسان مؤمنی را زنده کرده است و تا دهقان آن کشته را درو کند، خداوند والا را می ستاید. چون آن را می کوبد، گویا گناهانش را له می کند. هنگامی که خرمن را باد می دهد، (برای جدا سازی دانه ها از ناخالصی ها) گناهانش نیز بر باد می روند. زمانی که آن را وزن می کند، به سان روز تولدش از گناهان خارج می شود. وقتی که آن محصول را به خانه می برد و نان خورهایش شاد می شوند، عبادت چهل سال را بر او می انگارند. هنگامی که از آن به گرسنه و همسایه و بیچاره می دهد، آفریدگار او را از عذاب خود در امان می دارد».

 

از پیامبر اسلام پرسیدند: چه ثروتی بهتر است؟ فرمود: «کشته ای که صاحبش آن را بکارد، سامان دهد و روز درو، حقش (زکاتش) را پرداخت کند».

 

پیام متن:

 

کشاورزی، مانند احیای مردگان و سبب آمرزش گناهان و بالاترین و حلال ترین ثروت هاست؛ اگر حق آن به سائل پرداخت شود.

 

ایمان و دین باوری

 

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خود، تندیس ایمان بود و قافله سالار دین باوری. ایشان می فرمود: «دین باور نیرومند، نزد خداوند از مؤمن ضعیف بهتر و محبوب تر است.» این بزرگوار در حدیثی می فرماید:

 

سزاوار است در دین باور هشت ویژگی باشد: آرامش در آشوب ها؛ شکیبایی در ناگواری ها؛ سپاس گزاری در آسایش؛ قناعت به آنچه خدای والا روزی اش کرده است؛ ستم نکردن بر دشمنان؛ تحمیل نکردن بر دوستان؛ پیکرش از او در رنج باشد و مردم از وی در آسایش باشند.

 

کسی که دین باوری را بیازارد، خداوند را آزرده است. کسی که او را غمگین سازد، پروردگار را اندوهگین کرده است و کسی که ناحق و ستمگرانه چنان به مؤمن بنگرد که او بهراسد، آفریدگار او را در روز رستاخیز خواهد ترسانید.

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله در کلامی دیگر سفارش می کند:

 

آگاه باشید! کسی که اندوهی از غم های دنیا را از مؤمن بزداید، پروردگار هفتاد و دو غمِ آن جهان و هفتاد و دو غمِ این جهان را از او می زداید.

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در سخنانی گهر بار خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرموده است:

 

«ای علی! برخی از ویژگی های دین باور آن است که اندیشه اش در جوشش، دانشش بسیار و بردباری اش بزرگ است. کسی را که آزارش داده است، اذیت نمی کند. در سخنانش بیهوده غوطه ور نمی شود و بدگویی نمی کند. هنگام تردید در حلال یا حرام بودن چیزی، باز می ایستد. بسیار می بخشد، شادی اش در چهره و اندوهش در دل است. گواراتر از شهد و ایمانش سخت تر از صخره است. رازی را افشا نمی کند و خاموشی اش درازمدت است. باخرد سالان مهربان است. امانت دار و بسیار آگاه است. کم لغزش، رفتارش مؤدبانه و سخنانش موجب شگفتی شنوندگان است. در جست وجوی عیب دیگران نیست. متین، سپاس گزار، کم گو، همدم، پاکدامن و بزرگوار است. نه نفرین گر است، نه سخن چین، نه دشنام گو و نه تنگ چشم. خوش برخورد است و در پی والاترین هدف ها. نیرومند، اما نرم خوست؛ نه به دشمن ستم می کند و نه دوستی کسی، او را به گناه وامی دارد. کم خرج است. پر خواب نیست و کارش را به خوبی انجام می دهد. سخنش را می سنجد؛ نه سخن ناحق دوستش را می پذیرد و نه سخن درست دشمنش را رد می کند. جز با هدف فراگیری نمی آموزد و جز با هدف به کارگیری فرانمی گیرد. کم کینه است و بسیار سپاس گزار و روزها فعالیت اقتصادی می کند».

 

همچنین از این بزرگوار نقل می کنند:

 

در همراهی با مؤمن سود است؛ زیرا اگر همراهش شوی،بهره مندت می سازد. اگر با او مشورت کنی، سودت دهد. اگر شریکش شوی، به نفعت باشد و همه کارش برای مردم سودمند است.

 

پیام متن:

 

برشماری ویژگی های مؤمنان، در کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله از جمله بردباری، دانشمندی، گشاده رویی،پاکدامنی، نرم خویی، کم کینه بودن و سپاس گزاری.

 

حفاظت از زبان

 

حضرت رسول در همه حال مراقب زبان خویش بود.ایشان در گفتاری، نقش بسیار مهم سازندگی یا ویرانگری زبان را این چنین گوشزد می کند:

 

زبان چنان عذابی می بیند که هیچ یک از اعضای بدن چنان رنجی نمی بیند. زبان می گوید: خداوندگارا! مرا چنان شکنجه ای دادی که هیچ عضوی را چنان رنج ندادی، علت آن چیست؟ آفریدگار پاسخ می دهد: از تو سخنی برآمد که به خاور و باختر رسید و در نتیجه آن، خون بی گناهان ریخت؛ مال هایی به ناحق گرفته شد و حرمت هایی هتک شد. پس سوگند به ارجمندی خودم، تو را چنان عذاب خواهم کرد که هیچ عضوی را چنین عذابی نکرده باشم.

 

در حقیقت، ایمان هیچ بنده ای پابرجا و راست نخواهد شد، مگر اینکه دلش راست شود ودلی به راه راست نخواهد رفت، جز آنکه زبان او راست شود.

 

یکی از لغزش های زبان، ستیزه جویی گفتاری است؛ اثبات کردن نکته ای که هیچ سودی، ندارد و ادامه این کشمکش، به کدورت ها و گسستن دوستی ها می انجامد. پس باید ریشه این درخت بی میوه را خشکاند. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی نقل است:

 

من ضامن خانه ای در بالای بهشت، خانه ای در میانه بهشت و خانه ای در ورودی بهشت برای کسی هستم که ستیزه جویی گفتاری را رها کند؛ گرچه بر حق باشد.

 

رسول اللّه صلی الله علیه و آله در سفارشی دیگر می فرماید: «بنده به اوج ایمان نمی رسد، جز آنکه زبان خویش را نگه دارد».

 

از آنجا که زخم زبان به راحتی بهبود نمی یابد، مردم خود را از انسان های بدزبان و بهتان گو دور نگه می دارند؛ چنان که در روایت ها نیز آمده است. «هر آن که از زبانش بترسند، از دوزخیان است».

 

پیام متن:

 

1. مراقبت زبان از لغزش ها، مایه سلامت دیگران و سعادت فرد است.

 

2. نگه داشتن زبان، انسان را به اوج ایمان و پاداش بزرگ نزدیک می سازد.

 

قانون مداری

 

زنی از قبیله مخزوم دزدی کرد. قریشیان به خاطر موقعیت خوب اجتماعی آن زن بیم ناک شدند و می خواستند پیامبر از مجازات او چشم بپوشد. جز اسامه پسر زید، محبوب پیامبر، کسی جرئت نداشت این خواهش بیجا را با پیامبر در میان بگذارد. اسامه خواسته قریشیان درباره عفو آن زن را مطرح کرد، حضرت فرمود: «آیا در حدی از حدود خداوند پا در میانی می کنی؟» سپس برخاست و خطبه ای خواند و در آن سخنرانی فرمود: «آنانی که پیش از شما نابود شدند، مردمانی بودند که اگر مهترشان دست به سرقت می زد، رهایش می کردند و اگر فرودستشان سارق بود، حد را در حقش اجرا می ساختند. سوگند به خداوند! اگر فاطمه، دختر محمد صلی الله علیه و آله نیز دست به سرقت بزند، محمد دستش را قطع خواهد کرد.» سرانجام، دست زن مخزومی بریده شد.

 

پیام متن:

 

اجرای قانون در حق همه یکسان است و هیچ گونه تبعیضی در اسلام وجود ندارد.

 

هدیه

 

هرگاه در جمع به پیامبر هدیه می دادند، به اطرافیانش می فرمود: «شما در این هدیه سهم دارید.» هدیه را می پذیرفت؛ گرچه جرعه ای شیر بود و آن را جبران می کرد. فرمان داده بود که به یکدیگر هدیه دهید تا محبتتان به همدیگر افزایش یابد. نه تنها خود هدیه را می پذیرفت، بلکه از یارانش می خواست هدیه را رد نکنند و آن را کوچک نشمارند؛ گر چه پاچه بزی باشد.

 

ایشان نه تنها مردم را به هدیه دادن متقابل فرمان می داد، بلکه می فرمود: «به کسی که به تو هدیه نمی دهد نیز هدیه بده» و باز می فرمود: «هدیه کینه ها را می برد و دوستی را تجدید و تثبیت می کند».

 

از رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی نقل است: «در هدیه دادن، میان فرزندان خویش مساوات را رعایت کنید. من اگر می خواستم کسی را برتری دهم، زنان را برتری می دادم».

 

پیامبر، معنویت هدیه را فراتر از هدایای مادی مطرح می کرد و می فرمود: «چه نیکو هدیه ای است، سخنی از سخنان دانش راستین».

 

پیام متن:

 

از سنت نیکوی پیامبر، هدیه دادن و پذیرش هدیه و نیز رعایت مساوات در هدیه دادن است.

 

خدمات اجتماعی

 

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود:«خداوند بندگانی دارد که آنان را برای رفع نیاز مردمان آفریده است. مردم به آنها پناه می آورند و آنان در روز رستاخیز درامانند.» خداوند در دین اسلام هشدار می دهد:«کسی که بشنود مردی فریاد می زند ای مسلمانان ما را دریابید، ولی پاسخش را ندهد، مسلمان نیست».

 

باز از آن حضرت نقل است: «کسی که سنگی را از سر راه بردارد، برایش پاداش در نظر گرفته می شود».

 

همچنین می فرماید:

 

شخصی که برای رفع نیاز دنیایی آسیب دیده ای با وی همراه شود، پروردگار ضمانت می دهد که او را از دورویی و آتش دوزخ برهاند و نیز هفتاد نیاز این جهان او را تأمین می کند و همچنان غوطه ور در لطف خداوند والاست تا برگردد.

 

ایشان در حدیثی دیگر می فرماید:«اینکه دوست دین باور خویش را برای انجام دادن کاری یاری کنم، برایم از یک ماه روزه و اعتکاف در مسجدالحرام محبوب تر است».

 

پیام متن:

 

اسلام پاداش فراوانی برای فریادرسی و دستگیری دیگران در نظر گرفته است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:51 صبح )
»» آثار معرفت به خدا

 

 

تأثیر معرفت در روان و رفتار آدمی

 

علم، مایه های فطری وجود آدمی را فعلیت داده بدانها سمت و سو می بخشد و قوای فطری او را بر می انگیزد.بر همین پایه، معرفت به ذات، صفات، اسما و افعال الهی در بر انگیختن آن مایه های فطری که با خدای متعال در ارتباطاند و نیز در پیدایش حالت های خاص الهی در روان انسان، تأثیر ژرفی دارند و از این رهگذر، در چارچوب شرایط خارجی، در رفتار آدمی تأثیر می گذارند.این حالت ها و احساس ها به طور کلی، جنبه ادراکی دارند و حقیقت آنها یک حقیقت ادراکی است و نیز معلول معرفت انسان است.از این رو است که قرآن کریم خشیت از خداوند را در کسانی که اهل علم و معرفت به او هستند، منحصر می سازد (1) و از امام معصوم نقل شده است: «آن کس که به خدا داناتر باشد، از وی ترسان تر خواهد بود» . (2)

 

دل های نرم و دل های سخت

 

از این نکته نباید غفلت کرد که تأثیر گذاری معرفت در ایجاد حالت های خاص، بر وجود پاره ای از شرایط توقف دارد و نمی توان نباید معرفت را سبب تام و تمام برای ایجاد حالت هایی چون بیم و امید و خضوع دانست.قرآن کریم مردم را دو دسته می کند: آنانی که دلی نرم داشته از معارف و باورهای خود اثر می پذیرند و از این رو، بیم و خشیت در دل هایشان و تحول مثبت در رفتارشان پدید می آید.دسته دوم کسانی هستند که دلی سخت همچون سنگ داشته مبتلا به بیماری قساوت قلب اند، و به راحتی از علوم و معارف متأثر نمی شوند.

 

دل های نرم زود می شکند و به رقت می آید و آنگاه چشم چون چشمه ای فیضان می جوشد و زلال اشک از آن جاری می گردد.قرآن کریم کسانی را که وقتی نزد پیامبر آمدند تا برای رفتن به نبرد با دشمنان اسلام از او، زاد و توشه بگیرند و پیامبر گفت: مرکبی باقی نمانده است، از اندوه چشم هاشان پر از اشک شد، می ستاید. (3)

 

آری؛ گریستن و دل شکستگی، اگر بر اثر محرومیت از لذایذ مادی دنیا باشد، فاقد ارزش است .

 

قساوت قلب

 

دلی که سخت شده، بیمار است.چنین دلی به درختی ماند که ریشه اش پوسیده و به طور کلی زمینه رشد در آن از میان رفته و در واقع به چوبی خشک و بی جان بدل گشته است. (4)

 

این حالت قلب مانع از آن می گردد که علم و معرفت در پدید آوردن حالت ها و رفتارهای خاص، مؤثر افتد.پس اگر مثلا گفته می شود: علم به بزرگی و عظمت خداوند، خضوع و خشیت را در انسان بر می انگیزد، در صورت نبودن موانع و فراهم بودن شرایط است.

 

آثار معرفت در دل های نرم

 

قرآن کریم حالت های روحی و روانی ویژه ای را به عنوان آثار معرفت و ایمان به خداوند بیان می دارد، که مهم ترین آنها بدین قرار است:

 

1.اخبات

 

مقصود از اخبات، تقریبا همان احساس خضوع، در برابر خدای بزرگ است و این حالتی است که بر اثر درک عظمت و استغنای الهی در انسان پدید می آید.برای فهم عظمت خداوند، نخست باید این معنا را در امور مادی مشاهده کرد و سپس با زدودن جنبه های مادی (تنزیه) آن را به خداوند نسبت داد.هر قدر ذهن آدمی مصادیق بزرگ تر و ژرف تری را از عظمت خداوند درک کند و بیشتر آن را از ویژگی های مادی بپیراید، معنای درست تری از خداوند در ذهن خود آورده است.

 

از همین رو است که وقتی کسی از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درباره عظمت خداوند پرسید، آن حضرت ابتدا عظمت جهان را یادآوری کردند و سپس فرمودند: «این جهان را که می بینی با آسمان ها و ستارگانش نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشتری است که در بیابانی افتاده باشد.آسمان دوم نیز چنین نسبتی با آسمان سوم دارد و به همین ترتیب تا برسد به آخرین آسمان و از آن سو، همه آسمان ها با کرسی و کرسی با عرش همین نسبت را دارند» .آری، وقتی عظمت جهان را یافتیم، بهتر می توانیم عظمت آفریننده آن را دریابیم و آنگاه است که حالت اخبات، خضوع و خشیت در آدمی پدید می آید.قرآن کریم در معرفی مخبتان می فرماید:

 

فإلهکم إله واحد فله اسلموا و بشر المخبتین الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و الصابرین علی ما اصابهم و المقیمی الصلوة و مما رزقناهم ینفقون ؛ (5) پس [بدانید که ] خدای شما خدای یگانه است، پس به [فرمان ] او گردن نهید و مخبتان [ فروتنان ] را بشارت ده.همانان که چون [نام ] خدا یاد شود، دل هایشان خشیت یابد و [آنان که ] بر هرچه بر سرشان آید، صبر پیشه گانند و بر پاکنندگان نمازند و از آن چه روزیشان داده ایم؛ انفاق می کنند.

 

2.محبت

 

همان گونه که شناخت عظمت الهی در پیدایش حالت اخبات در دل مؤثر است، شناخت صفات کمالی خداوند و توجه به این که همه زیبایی ها و خوبی ها از او است و هر امر دوست داشتنی در او هست، محبت آن گرامی معبود را در آدمی پدید می آورد.

 

محبت، حالتی است که در دل یک موجود آگاه نسبت به آن چه ملایم با وجود او و هماهنگ با خواست های او است، پدید می آید.می توان گفت محبت یک جاذبه ادراکی است؛ شبیه جاذبه ای که مثلا میان آهن و آهن ربا وجود دارد.

 

محبت دارای مراتبی است: یک مرتبه آن محبت ظاهری و معمولی است که منشأ آن تناسب شکل و شمایل ظاهری محبوب، با خواست ها و تمناهای نفس است.مراتب بالاتر محبت به کمال های نامحسوس و نادیدنی مربوط می شود.آدمی فطرتا فضیلت و کمال را دوست دارد و به کسی که از کمال هایی چون علم، شجاعت، سخاوت و مانند آن برخوردار است، محبت می ورزد.این نیز نوعی محبت است که به یک جمال و زیبایی معنوی نامحسوس، ولی مورد ادراک آدمی، تعلق گرفته است.

 

مقصود از زیبایی در این جا همان صفت دل پسندی است که انسان با ادراک آن، انبساط خاطر یافته شادمان و خرسند می گردد.بنابراین صفت جمال همواره در رابطه با فرد مدرک خاص و به لحاظ تناسب شی ء با خواست های او معنا می یابد.البته باید توجه داشت که زیبایی های معنوی، اموری نسبی نیستند، بلکه کمالاتی واقعی و حقیقی هستند و چه ما آنها را درک کنیم یا نکنیم، بخواهیم یا نخواهیم، ارزش واقعی خود را در دستگاه آفرینش دارند.هرچه معرفت و توجه انسان به این امور بیشتر گردد، محبت و گرایش او بدانها بیشتر خواهد شد؛ و عکس آن نیز صادق است.

 

بحث درباره محبت به خداوند بسیار گسترده و دارای ابعاد متنوعی است که در این نوشتار مجال طرح همه آنها نیست.قرآن کریم در آیاتی چند، محبت انسان را به خداوند به عنوان امری ارزنده و ستوده یاد کرده است. (6)

 

با تأمل در این دسته از آیات دانسته می شود:

 

1.بر خلاف کسانی که معتقدند محبت اساسا نمی تواند به خداوند تعلق گیرد چرا که موجودی نامحسوس است از نظر قرآن کریم محبت انسان به خداوند امری ممکن و شدنی است.

 

2.محبت انسان به خداوند، بسیار ارزشمند و تحصیل آن ضروری است.

 

3.حد نصاب محبت انسان به خداوند، آن است که او را بیش از هر موجود دیگری دوست بدارد ..تکامل محبت انسان به خدا در آن است که دل او به تدریج از هر چه غیر از خدا است کنده شده و محبتش اصالتا تنها و تنها به او تعلق بگیرد.

 

5.برای رسیدن به این مرحله باید معرفة الله در انسان هر چه ژرف تر و نافذتر گردد و آدمی توحید را با همه وجودش ادراک کند. (7)

 

6.برای تحصیل محبت خدا دو راه وجود دارد که نخستین عمومی تر و آسان تر از دومین است .

 

الف.اندیشیدن درباره نعمت های بی شمار خداوند.انسان به طور فطری کسی را که به او احسان کرده، دوست می دارد و هر چه این احسان بیشتر باشد، محبت افزون تری را در انسان بر می انگیزد .اگر بیندیشیم که این خداوند است که نعمت هستی به ما داده، در طول زندگی ما را از خطرها رهانیده و نیازهایمان را بر آورده است و در واقع هر احسانی که دیگران به ما می کنند، پرتوی از احسان و لطف او است، به او دل خواهیم داد و او را بیش از هر کس و هرچیز دیگری دوست خواهیم داشت.

 

ب.شناخت ژرف و فهم کمال های بی نهایت خداوندی و آنگاه توجه، تمرکز و اندیشه هر چه بیشتر درباره این کمال ها.انسان وقتی به یک موجود محبت می ورزد که کمالی در او یافته و توجه خویش را در آن کمال متمرکز ساخته باشد.

 

7.مانع اصلی رشد و شکوفایی محبت به خدا، محبت استقلالی به غیر خدا است.از آن جا که آدمی یک قلب بیشتر ندارد، (8) برای آن که دل آدمی تنها جایگاه محبت خدا باشد و در آن محبت غیر خدا مزاحم و معارض محبت خدا نگردد، باید به خوبی دریابد که هیچ موجودی جز خدا، هیچ نوع استقلالی از خود نداشته و هر زیبایی و کمالی، در هر جا که هست، جلوه ای از جمال و کمال خداوندی است.در این صورت است که انسان به هیچ موجودی مستقلا و اصالتا دل نمی بندد.البته این مرتبه ای است که با عنایت خداوندی برای اولیای خدا حاصل می گردد: «تویی آن که بیگانگان را از دل های دوستانت بر کنده ای، تا این که جز تو را دوست ندارند» . (9)

 

8.محبت استقلالی به غیر خدا، ای بسا موجب پیدایش حالت سردی و بی مهری نسبت به خداوند گردد.این دلزدگی در واقع به خاطر دلبستگی شدید به دنیا و مزاحم انگاشتن ایمان به خدا با تحقق خواست های نفسانی است.از این رو کسانی که به آخرت ایمان ندارند و دلبستگی هایشان تنها متوجه امور مادی و دنیوی است، یاد حق، آنان را آشفته می کند و از یاد دیگران خرسند می گردند. (10)

 

4.آثار روانی و رفتاری معرفت به افعال الهی

 

معرفت به افعال الهی که جلوه هایی از صفات الهی هستند آثار ویژه ای در دل و روان وآنگاه در رفتار آدمی پدید می آورد.این افعال دارای چهره های گوناگونی بوده از آنها مفاهیم مختلفی مانند رازقیت، رحمانیت و مغفرت به دست می آید و با زمینه های گوناگون روحی انسان ارتباط پیدا می کنند در نتیجه به تناسب، حالات و رفتارهای خاصی را در انسان پدید می آورند که در این جا برخی از مهم ترین آنها را از نظر می گذرانیم:

 

شکر و سپاس

 

انسان فطرتا نسبت به ولی نعمت خود، احساس خاص پیدا می کند که منشأ شکر و سپاس از او می گردد.حال اگر انسان توجه کند که هر آنچه از آن بر خوردار است از نعمت هستی تا دیگر نعمت های بی شماری که در اختیار اوست (11) همه از جانب خداوند بوده ولی نعمت واقعی و حقیقی او خدا است، طبعا این معرفت، آن احساس فطری را در انسان بارور ساخته، حالت شکرگزاری و سپاس از خداوند را در وجود انسان شکوفا می کند.هر چند این معرفت بیشتر مورد توجه قرار گیرد، این احساس، قوت و شدت بیشتری خواهد گرفت.

 

عبادت و بندگی

 

از دیگر آثار توجه به نعمت های خداوند، رغبت افزایی در عبادت است؛ تا بدین صورت میل فطری خود به شکر منعم را پاسخ گوید.کسانی که خداوند را به این انگیزه می پرستند، بسی برتر از آنان اند که به امید بهشت و یا از بیم دوزخ، به عبادت خداوند روی می آورند.

 

از یک نگاه می توان کسانی را که خداوند را عبادت می کنند، بر چند گروه تقسیم کرد، که به ترتیب فضیلت و برتری عبارتند از:

 

یکم: آنان که جلال و جمال خداوندی را در ژرفای جان خویش دریافته در برابر او احساس خضوع و خشوعی وصف ناشدنی می کنند.

 

دوم: آنان که خورشید محبت، در دلشان شعله افکنده برای خشنودی محبوب خویش سر بر آستانش می سایند.

 

سوم: کسانی که به نعمت های خداوند توجه کرده و حالت شکر و سپاس موجب گشته است که در پاسخ به آن نعمت ها او را عبادت کنند.

 

چهارم: آنان که برای رسیدن به بهشت و نعمت های آن، یا رهیدن از دوزخ و آتش سوزان آن، خدا را می پرستند، که اگر نه آن بود و نه این، ایشان را نیز با خدا کاری نبود. (12)

 

خوف

 

خداوند قادر است همه نعمت هایی را که در این دنیا به انسان داده از وی بازستاند و او را در آخرت نیز از همه نعمت های خود محروم سازد.توجه به این ویژگی، بیم فراوانی را در انسان پدید می آورد.از آن سو، خداوند قادر است بر نعمت های خود در دنیا بیفزاید و در آخرت نیز آدمی را از نعمت های بی شمار و جاودان خود بر خوردار سازد.توجه به این ویژگی امید وصف ناپذیری را در انسان پدید می آورد.

 

بیم از محرومیت های احتمالی آینده و امید به آینده بهتر، ریشه در فطرت آدمی دارند و دو عامل نیرومند برای وادار ساختن انسان به تلاش و خودسازی به شمار می روند.از این رو قرآن کریم، به لحاظ نقش تربیتی آنها، در موارد فراوانی بر آنها تأکید ورزیده است.

 

از بررسی آیات مربوط به بیم دانسته می شود:

 

1.بیم و خشیت می تواند در انسان تحولی شگرف ایجاد کند؛ به گونه ای که انسان بهترین خلق خدا گردد و خدا از او خشنود و او از خداوند خشنود باشد. (13)

 

2.کسانی که در نهان از پروردگارشان می ترسند، آنان را آمرزش و پاداشی بزرگ خواهدبود . (14)

 

3.وجود حالت خوف و خشیت، شرط پذیرش دعوت پیامبران و هدایت الهی و تأثیر پذیری از انذارهای آسمانی است؛ به گونه ای که:

 

تنها آنان که خشیت الهی در دل دارند و از قیامت می ترسند در پرتو انوار کتاب های آسمانی، حق را از باطل جدا می سازند و با استفاده از پند و اندرزها به زیور تقوا آراسته می گردند . (15)

 

4.ترس و بیم، عامل شتاب در انجام و نیز سرعت در کار خیر است. (16)

 

5.تنها باید از خدا ترسید و نه از هیچ چیز دیگر. (17)

 

6.کسی از تاریخ و رویدادهای آن عبرت می گیرد که در مقام خشیت از پروردگارش باشد. (18)

 

گفتنی است که در قرآن کریم، واژه های گوناگونی برای اشاره به این حالت خاص مؤمنان در برابر پروردگار به کار رفته است.این واژه ها هرچند هرکدام معنایی خاص دارند که باید در جای خود در آن تحقیق شود همگی در اشاره به حالت بیم مشترک اند؛ مانند: خشیت، رهبت، (19) اشفاق (20) و وجل. (21)

 

رجاء

 

وقتی انسان را گمان این باشد که در آینده نعمتی نصیب او خواهد شد، احساس شیرینی در اوپدیدار می شود که رجاء یا امید خوانده می شود.

 

در آیات متعددی درباره امید سخن گفته شده است: امید به خدا، (22) امید به لقای خدا (23) ، امید به روز بازپسین، (24) امید به رحمت پروردگار (25) و امید به حساب. (26)

 

از مطالعه آیات قرآنی دانسته می شود:

 

نشانه آشکار امید به خدا و روز قیامت، انجام عمل صالح و خودداری از شرک به خدا است . (27)

 

آنان که امید به لقای خداوند ندارند، به دنیا دل بسته، به آن خرسند بوده از خدا و آیات او در غفلت اند؛ اعمال زشت مرتکب شده طغیان و سرکشی می کنند، بهانه ها می جویند و درخواست های بی جا می کنند. (28)

 

منشأ امید نداشتن به لقای پروردگار، غفلت از خدا و آیات او است (29) و از آن جا که منشأ غفلت عدم معرفت صحیح است، باید شناخت درست را مقدمه و شرط لازم در پیدایش امید دانست.

 

از مجموع آیات مربوط به رجاء بر می آید که امید پایه همه تلاش های مفید و پر ثمر انسانی و منشأ اصلاح امور خلق در جامعه و رسیدن انسان به سعادت ابدی است؛ چنان که نا امیدی و یا قطع امید از پروردگار و روز قیامت ریشه همه فسادها، تبه کاری ها و گرفتار شدن به شقاوت ابدی است. (30)

 

چند نکته

 

1.اگر انسان مؤمن در عمق جان خود باور کند که خیر و شر او تنها به دست خدا است، در این صورت فقط از خدا می ترسد و فقط به او دل می بندد و در نتیجه، خوف و رجای او تنها به خدا تعلق می گیرد.

 

2.بیم از خدا و امید به او برای کسی که خواستار کمال است، دو صفت لازم و ضروری است و فقدان هر یک، نقصی در خصال انسانی به شمار می رود.خوف و رجاء در واقع دو بال برای پرواز به سوی کمال اند که بدون آن دو، انسان ره به جایی نمی برد.

 

3.بیم و امید باید متعادل و برابر باشند.این نکته از آیاتی که آن دو را در کنار هم آورده (31) قابل استفاده است.در متون روایی از معصوم علیه السلام نقل است: «بنده مؤمنی نیست جز آن که در دل او دو نور وجود دارد: یکی نور ترس و دیگری نور امید، که اگر آن دو را بسنجند هیچ یک بر دیگری نمی چربد» . (32)

 

4.نقطه مقابل خوف، احساس ایمن بودن از عذاب خدا و حالت تجری (بی باک بودن در ارتکاب گناه) است و نقطه مقابل رجاء، یأس و ناامیدی از رحمت خدا است که هر دو از گناهان کبیره به شمار می روند.

 

خوف و رجاء، دو امر وجودی اند و هیچ کدام نقطه مقابل و نفی دیگری نیست؛ با این حال بر یکدیگر مؤثرند.اگر ترس از مقدار لازم بیشتر شود، امید را در انسان ضعیف می کند و به عکس.از این رو است که امام صادق علیه السلام فرموده اند: «آن اندازه به خدا امیدوار باش که تو را بر نافرمانی اش گستاخ نسازد، و آن اندازه از خدا در هراس باش که تو را از رحمت او ناامید نسازد» . (33)

 

خشوع

 

خشوع تقریبا متلازم با خوف و خشیت و به معنای دل شکستگی است و حالت انعطاف پذیری دل را نشان می دهد؛ در برابر قساوت که سنگ دلی و عدم تأثر دل است.

 

قرآن کریم مؤمنان را به خشوع و تواضع در برابر کلمات خدا، آیات الهی، کتاب های آسمانی، حق و حقیقت ترغیب می کند و از ایشان می خواهد رفتارهای خود را بر اساس این امور سامان دهند و سخت دلانی را که تورات بر آنان فرود آمد، اما در زندگی آنان تأثیری ننهاد، بلکه دل هاشان سخت تر شد و به فسق و فجور پرداختند، نکوهش می کند. (34)

 

تضرع و استکانت

 

تضرع و استکانت حالتی است که در پی خوف و خشیت پدید می آید.تضرع در لغت به معنای کوچکی کردن و تذلل است، و اثرش گریه و زاری نمودن است؛ هر چند امروزه به معنای خود گریه و زاری به کار می رود.

 

منشأ پیدایش این حالت توجه کردن به ضعف و کوچکی خود واماندگی در برابر حوادث و مشکلات زندگی است.محرومیت، بیماری، سیل، زلزله و مانند آن، انسان را به خود آورده از غفلت و غرور بیرونش می آورد و حالت تضرع در او پدید می آورد.از این رو است که به گفته قرآن، خداوند برای پیدایش این حالت ستوده، امت های پیشین را به دشواری ها مبتلا می ساخت؛ اما بسیاری از ایشان در اثر سخت دلی، متأثر نمی شدند و به خود نمی آمدند. (35)

 

پی نوشت ها:

 

.1 انما یخشی الله من عباده العلما . (سوره فاطر، آیه 28)

 

.2 من کان بالله اعرف کان من الله اخوف . (بحار الانوار، ج 7، ص 393، ح 64)

 

.3 و لا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا أجد ما احملکم علیه تولوا و أعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون . (سوره توبه، آیه 92)

 

.4 کأنهم خشب مسندة . (سوره منافقون، آیه 4)

 

.5 سوره حج، آیه 34 و 35، قرآن کریم در دو آیه دیگر از مخبتان یاد کرده است: سوره حج، آیه 54 و سوره هود، آیه .23

 

.6 ر.ک: سوره مائده، آیه 54؛ سوره بقره، آیه 165؛ سوره توبه، آیه 24 و سوره آل عمران، آیه 31 و .32

 

.7 در توضیح این نکته یادآور می شویم که محبت الهی در دل انسان ها سه صورت می تواند داشته باشد:

 

یکم.محبت خدا به صورت یک نیروی محرک ناآگاهانه که در عمق فطرت و درون نفس انسان جای دارد؛ هر چند خود انسان از وجود آن غافل است.این محبت، نظیر معرفت فطری به خداوند حقیقتی است که انسان هر چند به سوی آن جذب می شود و آثاری بر آن مترتب می سازد، ولی آگاهی روشنی از وجود آن در ضمیر خود ندارد.

 

دوم.محبت خدا به صورت آگاهانه که همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند.مؤمنان خدا را به خاطر نعمت هایی که به آنان داده و رنج هایی که از آنان دور ساخته، دوست دارند.با اندکی تأمل دانسته می شود، متعلق این محبت نه خداوند، بلکه نعمت های او و در نگاهی دقیق تر، همان خواست های خود انسان بوده، اسناد آن به خداوند با واسطه می باشد.چنین کسانی، در واقع بقای زندگی و کمال های خود را دوست دارند و خدا را نیز، چون علت بقای حیات و اعطا کننده آن کمال ها دانسته اند، دوست می دارند.حتی آنان که خدا را عبادت می کنند تا به بهشت روند و از آتش دوزخ رها گردند، در واقع سعادت خود را دوست دارند و در پی تحصیل آنند و توجه و محبت آنان به خداوند در مرحله دوم قرار می گیرد.این نوع محبت برای ابرار، حسنه و برای مقربان، سیئه به شمار می رود.تا انسان برای خود ذاتی مستقل می بیند، گریزی از خود دوستی ندارد و به خداوند، جز بدین گونه نمی تواند محبت ورزد.

 

سوم.مرتبه کامل محبت خدا هنگامی برای انسان حاصل می گردد که به توحید ذاتی دست یابد و به طور شهودی دریابد که غیر از ذات پاک ربوبی، هیچ موجود مستقلی در گستره هستی نیست .در این مرتبه است که تنها یک محبت اصیل در ژرفای وجود انسان شکل می گیرد که متعلق به ذات خدای متعال خواهد بود و دیگر محبت های وی، هر چه باشد، و به هر کس و هر چیز تعلق گرفته باشد، به منزله فروع و شاخه های محبت او به خدا خواهد بود؛ تا آن جا که حتی خود دوستی انسان نیز اصالت خود را از دست می دهد، چرا که آدمی با این بینش و شهود، خود را نیز شأنی از شؤون خدای سبحان و جلوه ای از جلوه های او می بیند.

 

.8 ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه . (سوره احزاب، آیه 4)

 

.9 انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک . (دعای عرفه) البته بسیاری از مؤمنان بدین پایه نمی رسند و در کنار محبت به خدا، دل بستگی ها و تعلق های دیگری نیز دارند، اما همان گونه که در بند سوم اشاره شد، مادامی که محبت خداوند بر آنها غالب باشد و امر خدا را بر پیروی از دیگر خواست های خود مقدم دارند، آسیب و زیانی به ایمان آنان وارد نمی آید.

 

.10 و اذا ذکر الله وحده اشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخرة و اذا ذکر الله من دونه اذا هم یستبشرون ؛ و چون خدا به تنهایی یاد شود، دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند منزجر می گردد، و چون کسانی غیر از او یاد شوند به ناگاه آنان شادمانی می کنند. (سوره زمر، آیه 45)

 

.11 و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها . (سوره ابراهیم، آیه 34)

 

.12 در متون روایی ما اشارات فراوانی از امامان معصوم به مطالب بالا شده ک نمونه هایی از آن را نقل می کنیم:

 

إن قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار. (بحار الانوار، ج 78، ح 69) ان العباد ثلاثة قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلب الثواب فتلک عبادة الاحرار و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عبادة الاحرار و هی افضل العبادة. (بحار الانوار، ج 70، ص 255) انی اکره ان اعبد الله و لا غرض لی الا ثوابه کالعبد الطمع، ان طمع عمل و الا لم یعمل و اکراه ان [لا] اعبده الا لخوف عقابه فاکون کالعبد السوء ان لم یخف لم یعمل.قیل فلم تعبده؟ قال لما هو اهله بایادیه علی و انعامه. (بحار الانوار، ج 70، ص 210)

 

.13 ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة 

جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه . (سوره بینه، آیه 7 و 8)

 

.14 ان الذین یخشون ربهم لهم مغفرة و اجر کبیر . (سوره ملک، آیه 12)

 

.15 و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان و ضیاء و ذکری للمتقین  

الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون . (سوره انبیاء، آیه 48 و 49) و نیز ر .ک: سوره یس، آیه 11؛ سوره طه، آیات 3 1؛ سوره نازعات، آیه 45؛ سوره فاطر، آیه 18 و سوره اعلی، آیات 11 .9

 

.16 ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون و الذین هم بآیات ربهم یؤمنون و الذین هم بربهم لا یشرکون و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الی ربهم راجعون اولئک یسارعون فی الخیرات و هم لها سابقون . (سوره مؤمنون، آیات 61 57)

 

.17 و تخشی الناس و الله احق ان تخشاه . (سوره احزاب، آیه 37) و نیز: سوره مائده، آیه 3 و 24؛ سوره احزاب، آیه 39؛ سوره بقره، آیه 150 و سوره توبه، آیه .13

 

.18 فاخذه الله نکال الاخرة و الاولی و ان فی ذلک لعبرة لمن یخشی . (سوره نازعات، آیه 25 و 26)

 

.19 ر.ک: سوره بقره، آیه 40؛ سوره نحل، آیه 51؛ سوره اعراف، آیه 154 و سوره انبیاء، آیه .90

 

.20 ر.ک: سوره انبیاء، آیه 28 و 49؛ سوره مؤمنون، آیه 57 و سوره شورا، آیه .18

 

.21 ر.ک: سوره انفال، آیه 2؛ سوره حج، آیه 35 و سوره مؤمنون، آیه .60

 

.22 سوره احزاب، آیه 21 و سوره ممتحنه، آیه .6

 

.23 سوره کهف، آیه 110 و سوره عنکبوت، آیه .5

 

.24 سوره عنکبوت، آیه 36 و سوره احزاب، آیه .21

 

.25 سوره زمر، آیه 9 و سوره بقره، آیه .218

 

.26 سوره نبأ، آیه .27

 

.27 فمن کان یرجو لقاء الله فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا . (سوره کهف، آیه 110)

 

.28 ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و أطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک مأواهم النار بما کانوا یکسبون . (سوره یونس، آیه 7 و 8) و نیز: سوره یونس، آیه 11 و 15 و سوره فرقان، آیه .21

 

.29 سوره یونس، آیه 7 و .8

 

.30 باید توجه داشت که رجا در برخی از آیات تنها به معنای انتظار تحقق چیزی است، خواه به سود انسان باشد یا به زیان او.در تمام آیاتی که «رجای روز قیامت» آمده احتمالا مقصود مطلق انتظار است.درباره آیاتی که در آن رجای لقای پروردگار آمده دو احتمال وجود دارد : یکی آن که مقصود از لقای پروردگار مرتبه ای از تقرب به خداوند باشد که تنها برای اولیای خدا حاصل می شود و دوم آن که مطلق مواجهه با خداوند که در قیامت برای همه کس روی می دهد، مراد باشد.در صورت اخیر، مراد از رجای لقای پروردگار مطلق انتظار آن می باشد که بازگشت آن به باور داشتن به قیامت است.

 

.31 یحذر الاخرة و یرجو رحمة ربه . (سوره زمر، آیه 9) و نیز:

 

یدعون ربهم خوفا و طمعا . (سوره سجده، آیه 16)

 

.32 اصول کافی، ج 2، ص 57، ح .13

 

.33 بحار الانوار، ج 70، ص 394، ح .39

 

.34 الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون.

 

(سوره حدید، آیه 6) از این آیه استفاده می شود که تحصیل خشوع تا اندازه ای اختیاری است و آدمی می تواند با انجام برخی کارها و تمهید مقدماتی این حالت را در خود پدید آورد .برای مطالعه آیات قرآنی درباره این حالت ستوده بنگرید به: سوره احزاب، آیه 35؛ سوره بقره، آیه 46؛ سوره زمر، آیه 22 و 23؛ سوره مریم، آیه 58 و سوره اسراء، آیه 107 و .109

 

.35 و لقد ارسلنا الی امم من قبلک فأخذناهم بالبأساء و الضراء لعلهم یتضرعون. فلو لا اذا جاءهم بأسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون . (سوره انعام، آیه 42 و 43) و نیز سوره اعراف، آیه 94 و سوره مؤمنون، آیه .46



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:50 صبح )
»» آینده پژوهی، باوری قرآنی و شیعی

 

تنها در صورتی می توان به ساخت آینده و پژوهش درباره ی آینده پرداخت که پیش فرض ذهنی انسان این باشد که قواعدی در عالم وجود دارند که هستی را برای ما قابل اعتماد می کنند و با کشف آن قواعد می توان مطمئن بود...  

برای بسیاری از مردم، آینده حقیقتی مبهم و دو از دسترس است و به همین سبب فکرکردن به آینده معمولاً یا به آینده نگری و لزوم درنظرگرفتن آینده مبهم برای تصمیمات امروز تعریف و یا با پیش گویی و پیش بینی اشتباه می شود. حال آن که در آینده نگری عملاً نقش فعال انسان به نقشی منفعل برای آینده تبدیل می شود و دومی هم  جبر زمان را در دامن خرافه، تبیین می کند. در این میان، هستند اندیشه ورزان دین بنیانی که معتقدند نگاه به آینده نه فقط نظاره آن یا بازگویی آن است بلکه باید آینده را ساخت و سازه  آینده را نقطه ی شروع برای تلاش و حرکت خود تعریف کرد.

در واقع اگر این رویاهای انسان است که زندگی را برای او معنادار می کند تا آن ها را تحقق بخشد که: ام للانسان ما تمنی؛ آن چه برای او می ماند همان تلاشی است که برای رسیدن به آن رویاها انجام می دهد که: و ان لیس للانسان الا ما سعی و آینده در واقع چیزی جر بازتاب تلاش امروز او نیست که: و ان سعیه سوف یری. پس آینده نه فقط قابل رویت یا خبردادن بلکه قابل ساختن است. شرط چنین نگاهی در ساختن آینده، باور به یک حقیقت بزرگ است  و آن این که عالم هستی قابل اعتماد و اتکاست. درواقع تنها در صورتی می توان به ساخت آینده و پژوهش درباره ی آینده پرداخت که پیش فرض ذهنی انسان این باشد که قواعدی در عالم وجود دارند که هستی را برای ما قابل اعتماد می کنند و با کشف آن قواعد می توان مطمئن بود که انگاره ی ذهنی ما در مورد سازه ی آینده، قابلیت تحقق دارد. این مبنا، همان مبنایی است که در بینش اعتقادی شیعه، به حسن و قبح عقلی یا تقدم علم بر اراده شناخته می شود.

نگرش شیعی در تعریف عالم هستی آن است که حقایق موجود در عالم دارای ارزش هایی ذاتی اند و این گونه نیست که اراده های موجود در هستی، بتوانند قواعد حاکم بر آن را تغییر دهند؛ حتی اگر این اراده، اراده خداوند باشد. این البته نه به معنای ناتوانی خداوندگار در هستی، بلکه به معنای آن است که اساساً، خارج از قواعد هستی، چیزی قابلیت تحقق ندارد و به اصطلاح متعلَّق قدرت خداوند نیست. این در حالی است که درمیان اندیشمندان اسلامی، فرقه هایی هستند که عالم را یکسره فاقد قواعد ثابت می دانند و معتقدند «آنچه خداوند اراده کند» درست است و علم و قواعد علمی را تولید می کند حتی اگر این قاعده، قاعده محال بودن تحقق همزمان دو حالت متناقض برای یک شیء باشد.

آینده در بستر قواعدی شکل می گیرد که گذشته در دل آن ها تحقق پیداکرده بنابراین نه فقط قابل پیش بینی بلکه قابل ساختن است؛ البته ابزار آن بصیرت و تیزبینی ای است که بتواند امکان پژوهیدنِ اثربخش آینده را برای انسان فراهم کند.

 بگذارید مثالی بزنم: خداوند در آیات قرآن اشاره فرموده است: « خداوند خلف وعده نمی کند» ؛ در نگاه شیعی، این یک قاعده عقلی است و حتی اگر خداوند هم نفرموده بود این واقعیت وجود داشت و این که خداوند بر خلف وعده نکردن خود تأکید می کند تنها برای آن است که همه بدانند که افعال خداوند هم چارچوب های روشنی دارد اما در نگاه اشاعره که قایل به حسن و قبح ذاتی نیستند این گزاره، گزاره ای بسیار مهم است و اگر خداوند می خواست و اراده می کرد می توانست خلف وعده کند و اگر خلف وعده می فرمود، حتماً « خلف وعده کردن» فعل درستی بود؛ پس با این نگرش دوم این اراده ها هستند که نظام های ارزشی و علم را تولید می کنند حال آن که در نگاه شیعی، حتی اراده خدا هم در چارچوب دانشی است که قواعد آن بر تمام عالم حاکم است.

بدیهی است که اگر نگاه دوم را بپذیریم، آینده نه فقط قابل ساختن و پژوهیدن نیست بلکه حتی قابل پیش بینی هم نیست چرا که هر لحظه ممکن است اراده حق به امری تعلق پذیرد که پیش از این خود خلاف آن را فرموده و این عین ارزش مندی و پذیرش چنین رفتار متناقضی، عین تعبد و بندگی است؛ حال آن که در نگرش نخست که آموزه های مکتب اهل بیت علیهم السلام هم آن را تأیید می کند، آینده در بستر قواعدی شکل می گیرد که گذشته در دل آن ها تحقق پیداکرده بنابراین نه فقط قابل پیش بینی بلکه قابل ساختن است؛ البته ابزار آن بصیرت و تیزبینی ای است که بتواند امکان پژوهیدنِ اثربخش آینده را برای انسان فراهم کند. بعضی از این قواعد را می توان در قرآن پی جست و جست؛ مثلاً این اصل مهم که : خداوند هیچ تغییر کوچکی در جوامع ایجاد نمیکند تا وقتی خود در خود تغییر ایجاد کنند.»، یا این که : « خداوند به هر کسی که او را کمک کند، یاری خواهد رساند.» یا این که: « خداوند هیچ قومی را تا وقتی در بین آن ها اهل اصلاح باشند، به هلاکت نخواهد افکند.» و شبیه این موارد که همه قدرت آینده سازی به انسان خواهد داد یعنی می توان برای پژوهش و نوشتن سناریوهای آینده، این اصول را به عنوان اصولی که حتی خداوند هم در چارچوب آن عمل می کند، درنظرگرفت و مبتنی بر آن سناریوهای آینده را نوشت.

با این نگاه معلوم می شود برخی از کسانی که به اسم لزوم سپردن امور آینده به خداوند یا توکل و نظایر آن، آینده پژوهی و آینده سازی را خلاف دین داری تعریف می کنند؛ - حتی اگر خودشان ندانند -  نگاهشان به هستی، اشعری مسلکی است و اتفاقاً نگاه شیعی و باورهای موجود در مکتب اهل بیت علیهم السلام، امکان آینده پژوهی و آینده سازی را نه فقط ممکن بلکه برآمده از اعتقاد درست به خداوند و گزاره ای توحیدی می داند. نگاه آینده سازانه پیش و بیش از هرچیز نشاندهنده ی نگاه توحیدی ما به عالم هستی و اعتماد به جهان پیرامون ماست؛ اعتمادی که نه از سر سبکسری و انسان محوری بلکه بر پایه خداشناسی و خدامحوری است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 9:50 صبح )
»» در مدار عقل نه شهوت

در آثار اسلامى، از پنج نوع فکر سخن به میان آمده است و هر انسانى مى‏تواند در فضاى این پنج نوع فکر پرواز کند:

«التفکر على خمسه اوجه».

فکر آدمى بر پنج نوع است.

بى‏ارزش‏ترین انسان‏ها، با قرار گرفتن در مدار اندیشه، به انسان‏هایى ارزشمند تبدیل مى‏شوند. وقتى انسان از مادر زاده مى‏شود، از نظر وجودى، بسیار کم ارزش است. اما با قرار دادن برنامه‏ هایش در راه اندیشه، مى‏تواند خود را به ارزش‏هاى بى ‏نهایت برساند. قدرت فکر، وجود انسان را پرواز مى‏دهد و به مرحله لقاى پروردگار مى‏رساند؛ به جایى که کسى قدرت محاسبه ارزش او را ندارد.

اى برادر تو همه اندیشه‏اى‏

 

مابقى خود استخوان و ریشه‏اى.

     

ما باید خود را خرج مقام عالى وجودمان- که عقل است- بنماییم، نه خرج مقام پایین آن که شهوت است. اگر بخواهیم یک پارچه خرج شهوت شویم، در کوره پُر حرارت شهوت آب مى‏شویم و دیگر از انسانیتمان هیچ چیز باقى نمى‏ماند. اما اگر خرج مقام عالى وجودمان که اندیشه و عقل است شویم، به طور دائمى عظمت پیدا مى‏کنیم.

امیرالمؤمنین، علیه‏السلام، سخن زیبایى دارند که بسیار باارزش است. ایشان مى‏فرمایند:

«أصل الإنسان لُبّه وعقله ودینه ومروته».

واقعیت، حقیقت، و ریشه انسان مغز اوست و عقل او پایبند دین و مردانگى اوست.

در ادامه حدیث آمده است:

«حیث یجعل نفسه».

البته، اگر بفهمد و این ریشه و پایبندى را براى خود انتخاب کند.

عقل در این جمله به معناى «پاى‏بند» است. هنگامى‏که شتر را در سفرها براى استراحت مى‏خوابانند، به زانویش زانوبند مى‏بندند تا نتواند بلند شود و بار صاحبش را بردارد و در دل کویر ناپدید گردد. عقل مورد نظر روایت به معناى همین زانوبند است. بدین ترتیب، معنى عبارت ریشه هر انسانى مغز اوست فهمیده مى‏شود. انسان باید به ریشه خود توجه کند، زیرا اگر به ریشه برسد، شاخ و برگ‏هایش زنده مى‏مانند و میوه‏ هایش شیرین خواهند شد. اما اگر بخواهد فداى فرع شود- که همان شهوت و شکم است- بر شاخ و برگ‏هایش میوه تلخ و غیر مفیدى خواهد رویید. نگاه به نامحرم، به دست آوردن و خوردن هر چیزى، قدم نهادن به هرجا که انسان دلش بخواهد و گوش دادن به هر صدایى، میوه ‏هاى شیرینى براى وجود آدمى نیستند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/11/19 :: ساعت 12:27 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 241
>> بازدید دیروز: 282
>> مجموع بازدیدها: 1329301
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
کنج دل🩶
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب