در غزوه بنىنضیر: پس از کشتار مبلغان اسلام در حادثه تکان دهنده «بئرمعونه» عمروبن امیه تنها بازمانده این حادثه، به تصور این که قبیله بنى عامر عامل قتل عام مسلمانان بودهاند، در راه بازگشت به مدینه، دو تن از آنان را کشت. هنگامى که پیغمبر اکرم (ص) بر عدم دخالت افراد قبیله بنى عامر در این جنایت وقوف یافت، تصمیم گرفت خونبهاى آن دو مقتول عامرى را به یهود بنى نضیر که همپیمان بنى عامر بودند تحویل دهد. بنىنضیر به رغم قول مساعد، قصد کشتن رسول خدا (ص) کردند و آن حضرت از طریق وحى از توطئه بنىنضیر آگاه شد و پس از بازگشت به مدینه به آنها ده روز مهلت داد تا از مدینه خارج شوند. با انقضاى مهلت و پافشارى یهود بنىنضیر بر ماندن در شهر، پیغمبر اکرم(ص) فرمان جهاد داد و قلعههاى آنان را محاصره کرد.
در این غزوه همچون سایر غزوات بزرگ، امیرالمؤمنین (ع) پرچمدار رسول خدا (ص) بود. پس از محاصره دشمن، پیغمبر (ص) شب هنگام به مدینه بازگشت و على (ع) را فرمانده لشکر اسلام قرار داد.
رسولخدا (ص) پس از نماز صبح که با یاران همراه در میدان بنى خطمه به جاى آوردند، قصد حرکت به سوى بنىنضیر را داشت که تیرانداز ماهرى به نام «عزوک» (69) از یهود بنىنضیر تیرى انداخت که به خیمه پیغمبر (ص) اصابت کرد. آن حضرت دستور داد که خیمه را به جاى دیگرى منتقل کنند که از تیررس دور باشد.
هنگام نماز عشاء على (ع) حضور نداشت. مردم گفتند: یا رسولالله ما على را نمىبینیم . پیغمبر (ص) فرمود: در پى کارى است. اندکى گذشت تا على (ع) آمد در حالى که سر عزوک را همراه داشت. او سر را مقابل پیغمبر انداخت و عرض کرد: یا رسولالله من مدتى است که در کمین این مرد پلید بودم. دیدم مرد شجاعى است، با خود گفتم ممکن است این جرأت را داشته باشد که شبانه بر ما حمله کند و شبیخونى بزند. امشب او را دیدم در حالى که شمشیر برهنهاى در دست دارد با تنى چند از یهود پیش مىآید. بر او حمله کردم و او را کشتم. همراهانش گریختند، ولى در همین نزدیکیها هستند. اگر چند نفرى را همراه من بفرستید امیدوارم بر آنها دست یابم.
پیغمبر اکرم (ص)، ابودجانه انصارى و سهل بن حنیف انصارى و ده نفر دیگر را همراه او فرستاد . آنها دشمن را پیش از آن که به حصار برسند، کشتند و سرهاى آنان را به حضور پیغمبر (ص) آوردند که دستور فرمود در یکى از چاههاى بنىخطمه انداختند. همین امر موجب فتح قلعههاى بنىنضیر شد. (70)
در جنگ خندق: یهودیان فرارى بنىنضیر که کینه اسلام و پیغمبر (ص) را در دل داشتند، به مکه نزد قریش رفتند و آنها را تحریک و تشویق کردند تا بر مدینه حمله برند. همچنین قبائل بزرگى چون غطفان و فزاره، و نیز یهود بنىقریظه تنها قبیله یهودى باقى مانده در مدینه را با خود و قریش همراه و متحد ساختند. لشکرى بزرگ بالغ بر ده هزال نفر به قصد تصرف مدینه و کشتن پیغمبر خدا و ریشهکن نمودن دین اسلام به سوى مدینه روان شد.
پیغمبر اکرم (ص) پس از اطلاع از حرکت لشکر احزاب پس از مشاوره با اصحاب، به پیشنهاد سلمان فارسى فرمان داد تا در مقابل بخش آسیبپذیر شمال مدینه خندقى حفر کنند که مانع هجوم سپاه منظم دشمن شود.
دشمن پس از رسیدن به خندق، و مشاهده این تاکتیک غیرقابل پیشبینى مسلمانان، مبهوت شده و در پشت آن متوقف شدند. عمروبن عبدود پهلوان نامى قریش که به او «فارس یلیل» یعنى سوارى که با هزار سوار برابرى مىکند همراه با سه یا چهار تن دیگر به نامهاى عکرمة بن ابىجهل، هبیرة بن ابىوهب و نوفل بن عبدالله مخزومى و به نقلى ضراربن خطاب از قسمت کم عرض خندق با اسب جستى زده و به این سوى خندق آمدند. عمروبن عبدود مبارز طلبید، على (ع) برخاست و خطاب به رسول خدا (ص) عرض کرد: من با او مبارزه خواهم کرد. این امر تا سه مرتبه تکرار شد، ولى به واسطه شجاعت و اهمیت عمرو، مسلمانان همگى سکوت کرده بودند.
پیغمبر اکرم (ص) شمشیر خود را به على (ع) داد و به دست خود بر سرش عمامه پیچید و فرمود :
«برز الایمان کله الى الشرک کله».
عمرو پیش آمد در حالى که سوار اسب بود و على (ع) پیاده به مقابله او شتافت. على (ع) به او گفت: تو در جاهلیت مىگفتى هیچ کس نیست که سه حاجت از من بخواهد مگر این که یک حاجت او را برآورده مىسازم. عمرو گفت: چنین است. على (ع) فرمود: من نخست از تو دعوت مىکنم که گواهى دهى بر این که خدایى جز پروردگار یکتا نیست و محمد (ص) رسول اوست و تسلیم امر پروردگار جهانیان شوى. عمرو گفت: اى برادرزاده از این درگذر. فرمود: دیگر این که به سرزمین خود بازگردى. عمرو گفت: این چیزى است که زنان قریش همیشه باى هم بازگو خواهند کرد. من عهدى را که مىباید با خود بستهام و روغن مالیدن بر خود را حرام کردهام؛ حاجت سوم تو چیست؟ على (ع) فرمود: این که فرود آیى و جنگ کنى. عمرو گفت: این صفتى است که فکر نمىکردم کسى از عرب در آن مورد، من را به بخل متهم کند، ولى من خوش ندارم مانند تو را بکشم؛ بخصوص که میان من و پدرت دوستى بود. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ولى من تا هنگامى که تو از حق روگردان هستى به خدا دوست دارم تو را بکشم. عمرو از این سخن خشمگین شد از اسب خویش فرود آمد و آن را پى کرد. عمرو شمشیر کشید و بر على (ع) حمله برد. على (ع) سپر خود را در برابر ضربه او قرار داد که شمشیر عمرو در آن فرو رفت. امیرالمؤمنین (ع) هم ضربتى بر او زد که وى را کشت.
جابربن عبدالله انصارى مىگوید: آن دو به یکدیگر نزدیک شدند و گرد و غبارى برخاست که آن دو را نمىدیدیم. در این میان ناگهان صداى تکبیر شنیدیم و دانستیم که على (ع)، عمرو را کشته است. یاران و همراهان عمرو با دیدن کشته وى پا به فرار گذاشتند و اسبهاى آنها، ایشان را از خندق رد کرد. تنها اسب نوفل بن عبدالله او را در خندق افکند. از سوى دیگر مسلمانان با شنیدن صداى تکبیر على (ع) پیش آمدند تا ببینند همراهان عمرو چه شدند. نوفل بن عبدالله را دیدند که در خندق افتاده و اسبش نمىتواند او را بیرون آورد، پس با سنگ او را زدند. نوفل گفت: بهتر از این مرا بکشید، یکى از شما فرود آید تا من با او جنگ کنم. على (ع) درون خندق رفت و او را کشت. على (ع) به هبیره نیز رسید و با شمشیر به برآمدگى زین اسب او زد که موجب شد زرهى که در تن وى بود بیفتد.
جابر مىگوید: من کشته شدن عمرو بن عبدود به دست على (ع) را نتوانستم به چیزى تشبیه کنم جز آنچه خداى تعالى در داستان داود و جالوت بیان کرده است؛ آنجا که مىفرماید: «فهزموهم باذنالله و قتل داود و جالوت» (71)
شیخ مفید از ربیعه سعدى روایت مىکند که گفت: نزد حذیفه بن یمان (صاحب سر رسول خدا) رفتم و به او گفتم: اى ابا عبدالله ما در فضائل على (ع) و مناقب او سخن مىگوییم و اهل بصره مىگویند شما در مقام على (ع) افراط مىکند. آیا حدیثى در فضیلت او دارى که بیان کنى. حذیفه گفت: اى ربیعه از من چه مىپرسى؟ سوگند به آن که جانم به دست اوست اگر تمام اعمال (نیک) اصحاب محمد (ص) را از آن روزى که آن حضرت مبعوث شد تا به امروز در یک کفه ترازو بگذارند، و اعمال على (ع) را به تنهایى در کفه دیگرى نهند، کردار على (ع) بر تمام آن اعمال برترى دارد. ربیعه گفت: این سخنى است که نمىتوان بر آن تکیه کرد و کسى نمىپذیرد . حذیفه گفت: اى فرومایه! چگونه پذیرفته نمىشود؟ ابوبکر و عمر و حذیفه و همه یاران پیغمبر (ص) کجا بودند آن روز که عمرو بن عبدود هماورد خواست و جز على علیهالسلام همه مردم از ترس او باز ایستادند؟ تنها على (ع) بود که به جنگ او رفت و خداوند به دست تواناى او عمر را کشت. سوگند به آن که جان حذیفه در دست اوست، پاداش کردار على (ع) در آن روز از اعمال اصحاب محمد (ص) تا روز قیامت بزرگتر است. (72)
در مستدرک صحیحین آمده است که على (ع) پس از کشتن عمروبن عبدود به سوى پیغمبر (ص) آمد و رسول خدا هم شادىکنان به سویش شتافت. عمربن خطاب به على (ع) گفت: چرا زره عمرو را از تنش بیرون نیاوردى؟ در میان عرب بهتر از آن زرهى نیست. على (ع فرمود: او را ضربت زدم و شرم کردم از پدیدار شدن عورت او و حیا کردم از این که پسرعمویم را برهنه کنم. (73)
پس از آن على بن ابیطالب (ع) عمروبن عبدود را کشت، خبر قتل عمرو به خواهرش رسید. خواهر عمرو پرسید چه کسى بود آن که بر عمرو دلیرى کرد (و به خود جرأت کشتن او را داد)؟ گفتند : پسر ابوطالب. گفت: مرگ عمرو جز به دست همتاى کریمى نگذشت. پس از شنیدن این خبر، اگر براى او اشک بریزم، اشکم هرگز خشک نشود. او کسى بود که پهلوانان را کشت و به جنگ دلیران رفت. مرگ او هم به دست همتاى بزرگوار و کریمى از قوم و قبیله خود او (قریش) بود. اى بنى عامر (تیره عمرو بن عبدود) تاکنون بهتر از این سرافرازى و افتخار نشنیدهام. آن گاه این دو شعر را سرود:
اگر کشنده عمر جز این (على علیهالسلام) بودتا ابد بر او گریه مىکردمولى کشنده عمر کسى است با کشتن عمر بر او عیسى نیستآن کسى که پیش از این یگانهمرد شهر خوانده مىشد .
خواهر عمروبن عبدود در شعر دیگرى در مورد رزم برادرش و على (ع) و قتل عمرو چنین مىگوید :
«دو شیر دلاور بودند که در تنگناى معرکه جنگ به یکدیگر حملهور شدند و هر دو همتایان بزرگوار و دلیرى بودند. هر دو کسانى بودند که در میدان نبرد با نیرنگ و با جنگ، دل و جانها را ربودند.
و هر دو براى کوبیدن و جنگیدن حاضر شدند و هیچ سرگرم کنندهاى نتوانست آنها را بازگرداند . اى على برو که تاکنون به کسى مانند او دست نیافته بودى. این سخنى پابرجا و درست است که در آن زورى نیست. و خوان او نزد من است. اى کاش من انتقام آن را هنگامى که عقل و خرد من کامل است، مىگرفتم. قریش پس از قتل چنین سوارى خوار شد، و این خوارى قریش را نابود خواهد کرد و این رسوایى همه آنها را دربر خواهد گرفت.»
سپس گفت به خدا سوگند تا شتران ناله کنند، قریش نتوانند انتقام خون او را بگیرند. (74)
حسان بن ثابت انصارى شاعر مشهور مدینه در مورد کشته شدن عمروبن عبدود اشعارى سرود و در آن این افتخار را براى انصار دانست. جوانى از قبیله عمروبن عبدود که اشعار حسان را شنید، در پاسخ وى اشعارى سرود که ترجمه برخى ابیاتش چنین است:
«به خانه خدا سوگند که دروغ گفتید. شما ما را نکشتید، ولى به شمشیر بنى هاشم افتخار کنید . به شمشیر پسر عبدالله، احمد (ص) که در جنگ به دست على بود به این افتخار و سرافرازى رسیدید؛ پس کوتاه کنید (این لاف زدنها را)
عمروبن عبدود را شما نکشتید، بلکه همتاى هژبر شیردلش او را کشت.
على، آن کسى که بناى قدرتش بلند است و شما لافهاى بیهوده و بسیار بر ما نزنید که پست و کوچک خواهید شد.
شما به جز از خود ما افتخارى بر ما ندارید (یعنى آن کسانى که شما به آنها افتخار مىکنید از خود ما اهل مکه هستند) و براى شما افتخارى وجود ندارد که به حساب آید یا بیان شود .» (75)
در تجلیل از این حماسه بزرگ امیرالمؤمنین (ع) بود که پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
ضربة على یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین (76)
یعنى ضربتى که على (ع) در روز خندق وارد کرد از عبادت تمامى انسانها و جنیان برترى دارد .
تجلیل پیغمبر (ص) از مبارزه و ضربت على (ع) در خندق، با تعابیر دیگرى در منابع معتبر اهل تسنن آمده است. مانند «لمبارزة على بن ابیطالب لعمروبن عبدود یوم الخندق أفضل من اعمال امتى الى یوم القیامه» (77) یعنى: مبارزه على بن ابیطالب با عمرو بن عبدود در روز خندق بر تمام اعمال امت من تا روز قیامت برترى دارد.
و یا: لضربة على لعمرو یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین» (78) یعنى: ضربت على (ع) در روز خندق با تمام عبادتهاى انسانها و جنیان برابرى مىکند.
در حقیقت این بزرگترین خطرى که در دوران رسالت رسول خدا (ص) اسلام را تهدید مىکرد، پس از عنایات الهى و رهبرى مدبرانه پیغمبر اکرم (ص)، با حماسهآفرینى امیرالمؤمنین على (ع) از میان رفت و همانگونه که پیغمبر (ص) فرمود از این به بعد، مسلمانان هستند که به سراغ مشرکان قریش مىروند.
در غزوه بنىقریظه: یهود بنىقریظه که با پیغمبر اسلام قرارداد همزیستى مسالمتآمیز امضا کرده بودند، در پى حرکت احزاب پیمان خود را شکستند و به آنها پیوستند. قرار بود با هجوم احزاب از شمال به مدینه، بنىقریظه نیز از سمت جنوب جبههاى بر ضد مسلمانان بگشاید. از این رو بود که رسول خدا بخشى از نیروهاى اسلام را مأمور ساخت تا در برابر هجوم احتمالى یهود بنىقریظه مقاومت کنند. پس از عقب نشستن احزاب و بازگشت مسلمانان به داخل شهر، رسول خدا نماز ظهر را به جا آورد. آن گاه بلال از سوى آن حضرت اعلام داشت هر کس مطیع خدا و رسول اوست، باید نماز عصر را جز در کنار قلعههاى بنىقریظه نخواند . بنابراین همان سپاهى که براى جنگ با احزاب فراهم شده بود به سوى بنىقریظه حرکت کرد . پیغمبر اکرم (ص)، على (ع) را احضار نمود و پرچم را به او داد. (79) این پرچم پس از بازگشت از خندق همچنان به حال خود بود و هنوز آن را باز نکرده بودند . پیغمبر (ص) على (ع) را با سى تن از خزرج به سوى بنىقریظه فرستاد و به او فرمود: ببین آیا آنها در قلعههاى خود فرود آمدهاند یا خیر؟
ابوقتاده که همراه با على (ع) بوده است مىگوید: همین که ما به محل بنىنضیر رسیدیم، آنها خطر را حتمى دانستند. على (ع) پرچم را در پاى حصار ایشان برافراشت، و آنها از حصارهاى خود رو به ما کردند و شروع به دشنام دادن به پیغمبر خدا کردند. ما سکوت کردیم و تنها گفتیم میان ما و شما شمشیر است. در این هنگام رسول خدا (ص) رسید. على (ع) چون آن حضرت را دید به من دستور داد که از پرچم پاسدارى کنم و خود پیش پیامبر (ص) آمد، چون دوست نداشت رسول خدا دشنام آنان را بشنود. على (ع) جریان را به عرض آن حضرت رسانید. (80)
پیغمبر اکرم (ص) فرمود: آنان را واگذار که به زودى خداوند ما را بر ایشان چیره سازد . آن خدایى که تو را بر عمروبن عبدود پیروز کرد، تو را خوار نخواهد کرد. اینجا درنگ کن تا مردم گرد تو جمع شوند؛ تو را به یارى خداوند بشارت مىدهم، زیرا خداى تعالى مرا با ایجاد ترس در دل دشمن یارى فرموده است.
امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید: مردم گرد من اجتماع کردند و به راه افتادم تا به نزدیکى دیوارهاى آنان رسیدم. یهود از بالاى دیوار سرکشیدند و چون من را دیدند، یک تن از آنها فریاد زد: کشنده عمرو به سوى شما آمد. دیگرى گفت: قاتل عمرو رو به سوى شما آورد. برخى از آنان به دیگران فریاد مىزدند و همین سخن را مىگفتند. خداوند ترس را در دل آنان انداخت؛ شنیدم کسى این رجز را مىخواند:
«على عمرو را کشت. على شاهبازى را شکار کرد. على پشتى را شکست. على کارى را استوار کرد . على پردهاى را پاره کرد.»
پس من با خود گفتم: سپاس خدایى را که اسلام را پیروز کرد و شرک و بتپرستى را ریشهکن ساخت. آن گاه که من به سوى بن قریظه رهسپار شدم، پیغمبر (ص) فرمود: به برکت و امید خدا برو، زیر که خداوند نوید زمینها و خانههاى آنان را به شما داده است. من با یقین و اطمینان کامل به یارى خداوند عزوجل به سوى آنان حرکت کردم تا جایى که پرچم را در پاى قلعه آنان به زمین زدم و ... (81)
درباره سرنوشت بنىقریظه، برخى منابع داستانى از داورى سعد معاذ مبنى بر قتل عام مردان بالغ آنان و اسارت زنان و کودکان، و مصادره اموال بنىقریظه نقل کردهاند و بعضا آوردهاند که على (ع) و زبیر متولى کشتار ششصد یا نهصد تن مردان آنها شدند. اصل این داورى و پذیرش آن از سوى رسول خدا و نقش على (ع) در کشتار اسراى بنىقریظه مورد خدشه تنى چند از محققان و صاحبنظران معاصر واقع شده است که با ادله محکم آن را رد کرده یا زیر سؤال بردهاند . (82)
در غزوه حدیبیه: در ذیقعده سال ششم هجرت، رسول خدا به قصد زیارت با هفتصد تن از اصحاب در حالى که هفتاد شتر براى قربانى با خود داشتند، عازم مکه شد؛ ولى در حدیبیه قریش راه را بر آن حضرت گرفتند و مانع زیارت آنها شدند. پس از مدتى انتظار و خوف و رجا، سهیل بن عمرو نماینده تام الاختیار قریش به حدیبیه آمد و به دنبال مذاکراتى با رسول خدا، قرار بر انعقاد یک پیمان صلح میان دو طرف گذاشته شد.
امیرالمؤمنین (ع) با وحى الهى از سوى پیغمبر اکرم (ص) نویسنده صلحنامه، و تنظیمکننده قرارداد صلح تعیین شد.
پیغمبر خدا (ص) به على (ع) فرمود: یا على بنویس «بسمالله الرحمن الرحیم» على (ع) نوشته بود که سهیل بن عمرو گفت: اى محمد این نوشتهاى میان ما و تو است. آن را با نام کسى آغاز کن که ما او را بشناسیم و بنویس بسمک اللهم. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: آنچه را نوشتى پاک کن و بنویس بسمک اللهم. على (ع) عرض کرد: اى رسول خدا اگر اطاعت از شما نبود، بسمالله الرحمن الرحیم را محو نمىکردم. سپس آن را پاک کرد و به جاى آن بسمک اللهم نوشت. پیغمبر (ص) فرمود: بنویس این، آن چیزى است که محمد رسول خدا به آن با سهیل بن عمرو پیمان مىبندد. سهیل گفت: اگر ما آنچه را میان تو و ما به این صورت نوشته مىشود، بپذیریم به رسالت تو اقرار کردهایم. چه من در این صلحنامه نبوت تو را بپذیرم یا بر زبان آوردم، براى من یکسان است (و چون نبوت تو را نپذیرفتهایم) لذا این نام را پاک کن و به جاى آن بنویس: این چیزى است که محمد بن عبدالله به آن پیمان مىبندد.
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: به خدا سوگند به حقیقت او فرستاده خداست اگر چه بینى تو بر خاک مالیده شود. سهیل گفت: نام او را بنویس تا شرط صلح برقرار شود. على (ع) به او فرمود : واى بر تو اى سهیل! از عناد و دشمنى دست بردارد. پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود: اى على آن را پاک کن. على (ع) عرض کرد: یا رسولالله! دست من به سوى محو نام شما از نبوت نمىرود . رسول خدا فرمود: دست من را به آنجا بگذار تا آن را پاک کنم. على (ع) دست پیغمبر (ص) را روى نامه گذاشت و آن حضرت به دست خود پاک کرد و به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: به زودى تو خود نیز دچار چنین موقعیتى مىشوى و به ناچار با ناراحتى آن را خواهى پذیرفت. سپس على (ع) صلحنامه را به پایان رساند. (83)
در همین سفر بود که وقتى رسول خدا به «جحفه» رسید، در آنجا آب پیدا نمىشد. پیغمبر (ص)، سعد بن مالک را با چند مشک براى آب فرستاد. وى چون کمى رفت با مشکهاى خالى نزد پیغمبر (ص) بازگشت و گفت: اى رسول خدا من توان رفتن ندارم، و از ترس دشمن پاهاى من از حرکت ایستاده است. پیغمبر (ص) به او فرمود: بنشین. سپس مرد دیگرى را به دنبال آب فرستاد. او مشکها را برداشت و به همان اندازه رفت و بىآب بازگشت. پیغمبر اکرم (ص) به او فرمود : چرا بازگشتى؟ گفت: اى رسول خدا! سوگند به آن که تو را به حقیقت به نبوت مبعوث کرده است، از ترس دشمن نیروى رفتن نداشتم. آن گاه رسول اکرم (ص) امیرالمؤمنین (ع) را خواست و او را با مشکها و سقاها در پى آب فرستاد. مردم چون دیده بودند آنهایى که پیش از على (ع) رفتند و بىآب بازگشتند، شک داشتند که او با آب بازگردد.
على (ع) براى آوردن آب رفت تا به سنگهاى سیاهى (که آب در آنجا بود) رسید و مشکها را پر از آب کرد و به سوى پیغمبر (ص) بازگشت، در حالى که مشکها صداى بخصوصى مىکرد. چون به حضور رسول خدا رسید، آن حضرت تکبیر گفت و براى على (ع) دعاى خیر کرد. (84)
همچنین در این غزوه سهیل بن عمرو به پیغمبر (ص) عرض کرد: اى محمد بردگان ما به تو پیوستهاند، آنها را به ما بازگردان. رسول خدا به قدرى خشمگین شد که نشانه خشم در چهرهاش آشکار شد. سپس فرمود: اى گروه قریش کوتاه کنید (و پى این سخن را نگیرید)، وگرنه خداوند مردى را بر شما برانگیزد که دلش را به ایمان آزموده است و گردنهاى شما را براى دین مىزند . برخى از حاضران عرض کردند: یا رسولالله آیا آن مرد ابوبکر است؟ فرمود: نه عرض کردند : عمر است؟ فرمود: نه، ولى او همان کسى که در حجره کفش را وصله مىزند. مردم شتابان به سوى حجره آمدند تا آن مرد را ببینند؛ و دیدند که او امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است . (85)