سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردمان را روزگارى رسد بس دشوار ، توانگر در آنروز آنچه را در دست دارد سخت نگاهدارد و او را چنین نفرموده‏اند . خداى سبحان فرماید « بخشش میان خود را فراموش مکنید . » بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نیکوان خوار ، و خرید و فروخت کنند با درماندگان به ناچار و رسول خدا فرموده است با درماندگان معاملت مکنید از روى اضطرار . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عروس سامرا

مرد عرب بى‏اعتنا به آنچه در اطرافش مى‏گذشت، دوان دوان کوچه پس کوچه‏هاى شهر را پشت‏سر مى‏گذاشت. مسافت زیادى طى کرده بود. اما پیدا کردن خانه بشیر، برده فروش معروف سامرى چندان سخت نبود. کمتر کسى بود که او را نشناسد.
صداى کوبه در، برده فروش را به خود آورد. بى‏درنگ جواب داد:
- کیستى و چه مى‏خواهى؟
- منم، کافور، در را بازکن!
- نام کافور براى بشیر بن سلیمان که عمرى خود و پدرانش ریزخوار خوان على‏بن‏ابى‏طالب و فرزندانش بودند، آشنا بود. اما، به چه قصدى او را مى‏خواند؟ شاید که ...؟
نمى‏توانست‏حدس بزند. بى‏درنگ در را گشود
- سلام علیکم
- علیکم‏السلام ، چه شده ؟ چرا داخل نمى‏شوى ؟
- نه ، نمى‏توانم. وقت زیادى ندارم ، مولایم تو را مى‏خواند ، عجله کن!
لحظه‏اى بعد دو مرد عرب شانه به شانه هم کوچه‏هاى خاکى شهر را پشت‏سر مى‏نهادند. یکى شادمان از اینکه موفق شده بود پیغام مولایش را به موقع برساند و دیگرى متفکر وحیران هجوم سؤالات گیجش کرده بود.
با خود مى‏گفت: چه اتفاقى افتاده که امام هادى(ع)مرا احضار نموده‏اند؟ نکند خطایى مرتکب شده‏ام؟ نکند کسى شکایتى کرده؟ نکند ...
و چون جوابى براى سؤالاتش نیافت‏بر سرعت‏گامهایش افزود تا مقابل در خانه کوچکى که اقامتگاه امام هادى(ع) بود رسیدند.
در میانه غوغاى جنگ رومیان و مسلمانان، متوکل خلیفه عباسى امام هادى(ع) را به دلیل مخالفت‏با اعمال خود وادار به اقامت اجبارى در سامره کرده بود تا به دور از مرکز تجمع هواداران او را تحت نظر داشته باشد.
بشیر بن سلیمان از سالها پیش با خانواده امام در رفت و آمد بود. او از فرزندان ابوایوب انصارى و از شیعیان خاص امام على‏النقى و امام حسن عسکرى(ع) بود که به پیشه برده‏فروشى اشتغال داشت.
اندکى بعد کافور که خبر آمدن بشیر را خدمت امام عرض کرده بود او را به درون اطاق هدایت کرد. بشیر باصدایى مضطرب گفت:
- درود بر تو مولاى من! چه تقصیرى از من سرزده که مرا احضار فرموده‏اید؟
صداى دلنشین امام او را آرام کرد:
- بشیر دوستى تو و پدرانت که از انصار بودند، پیوسته با ما برقرار بوده، تو نیز مانند آنها مورد اطمینان مایى، ترا خواندم تا رازى را به تو در میان نهم. رازى که مایه سبقت تو بر سایرین خواهد بود.
این سخنان بشیر را بى‏تاب‏تر از پیش مى‏ساخت. چشم به دهان مولایش دوخت. امام نامه زیبایى را که با خط رومى نگاشته شده بود مهر کرد و همراه با دویست و بیست اشرفى که درون کیسه زردرنگ زیبایى قرار داشت مقابل بشیر نهاد و فرمود:
- بشیر! به بغداد برو و بر سر پل فرات منتظر بمان تا کشتى حامل اسیران رومى به بغداد رسد. آنگاه فرستادگان اشراف عباسى و دیگر جوانان عرب را خواهى دید که به هواى خریدن کنیزان کشتى را دوره خواهند کرد. عمر بن زید را دریاب. او صاحب کنیزکى است که خود را از خریداران پوشیده مى‏دارد. ناله او را خواهى شنید که از دورى خویشان و نج‏بى‏حرمتى مردمان مى‏گرید. این نامه و اشرفى‏ها را به او بده و کنیزک را بدین جا بیاور!
فرمایشات امام همه پرده‏هاى ابهام را از دیدگان بشیر به کنارى افکند. ماموریت‏خود را یافته بود. به راه افتاد تا بار سفر بسته و راهى بغداد شود...
آفتاب کاملا بالا آمده بود که کشتى در کناره فرات پهلو گرفت و خیل خریداران مشتاق و حریص کشتى را احاطه کردند.
شکست رومیان طى جنگهاى چندین ساله با مسلمانان موجب رواج کالاهاى چشمگیر و پر زرق و برق رومى و خیل کنیزان زیباروى در میان اعراب گردیده بود. برده فروشان طماع کنیزکان زیباى رومى را با لباسهاى زربفت‏به معرض فروش گذاشته و غوغایى بر پا کرده بودند.
بشیر به سختى از میان انبوه خریداران گذشت و پرسان پرسان عمر بن زید را که مشغول چانه‏زدن با خریداران بود یافت.
خریدارى سمج اصرار در خرید کنیزى داشت که به هیچ روى مایل نبود بیگانه‏اى او را ببیند. - عمر! عفت و پاکى این کنیز رومى مرا بر خریداریش مشتاقتر مى‏کند او را به سیصددینار خریدارم . براى عمر پیشنهاد خوبى بود ، اما، چه مى‏توانست‏بکند با دوشیزه‏اى که حشمت‏سلیمان را هم به هیچ مى‏گرفت.
- آخر راهى بنما! من ناگزیر به فروختن توام . تا به امروز کنیزى چون تو ندیده بودم .
- شتاب مکن عمر! بگذار تا خریدارى پیدا شود که اعتمادم را جلب کند و وفایش امیدوارم سازد. این گفت و شنود، بشیر را حیرت‏زده کرد. سخنانى مى‏شنید که پیشاپیش آن همه را مولایش بازگو کرده بود. بى‏درنگ به سوى عمر بن زید شتافت .
- عمر! نامه‏اى از یکى از بزرگان برایت دارم. نامه به خط رومى است. محبتى کن و آن را به کنیزک نشان بده شاید که با خواندنش راضى شود و بتوانم او را براى مولایم خریدارى کنم .
عمر بن زید که از خودرایى کنیزک و امتناع او به ستوه آمده بود و بدنبال راه چاره‏اى مى‏گشت‏با خوشحالى نامه را گرفت و به کنیزک سپرد.
کنیزک با دستى لرزان نامه را گشود و با دیدن خط رومى زیبایى آن چشمانش مملو از اشک شد. روى به عمر کرد و گفت:
- مرا به او بفروش و گر نه به هیچ کس دیگرى راضى نخواهم شد.
برده فروش چاره‏اى جز تسلیم نداشت . اشرفى‏ها را گرفت و در حالى که دهانش از فرط حیرت بازمانده بود کنیزک را به بشیر سپرد.
بهت و حیرت بشیر نیز دست کمى از او نداشت. بى‏تاب بود و مى‏خواست هر چه زودتر او را بشناسد. حیرتش دو چندان شد آنگاه که دید کنیزک با اشتیاق نامه را مى‏بوسد و مى‏بوید.
- بانوى من! تو صاحب این نامه را که مولاى من است نمى‏شناسى پس چرا چنین بى‏تاب دیدار اویى؟
- تو گفتى صاحب این نامه مولاى توست. تو چرا مولایت آنگونه که در خور است نمى‏شناسى؟
- حق با شماست‏بانوى من! مرا ببخشید، تقاضایى دارم.
- بگو!
- راستش، من شما را هم نمى‏شناسم. این چه رازى است؟ شما کیستید؟
- حال که مى‏خواهى بدانى پس گوش فرا ده!
- من ملیکه‏ام، دختر یشوعا، پسر قیصر روم. نسبم از جانب مادر به شمعون وصى امین حضرت عیسى(ع) مى‏رسد. آنگاه که سیزده‏سالم بود جدم قیصر تصمیم گرفت مرا به عقد برادرزاده‏اش در آورد. مجلس بزرگى آراستند و در آن مجلس سیصد نفر از رهبانان و کشیشان نصارى و هفتصدتن از اعیان و اشراف و چهار هزار نفر از امراء و فرماندهان لشکر گرد آمدند. تختى آراسته به جواهرات بر چهل پایه نصب کردند تا قیصر برادرزاده‏اش را بر تخت‏بنشاند و مرا به عنوان ملکه روم به عقد ازدواج او درآورد . اما هنوز مراسم شروع نشده بود که صلیبها فرو ریخت و پایه‏هاى تخت درهم شکست. پسر عمویم بیهوش از تخت فرو غلتید و کشیشان حیران برجاى ماندند. در میان کشیشان آنکه از همه برتر بود روى به قیصر کرد و گفت: آنچه روى داد نشانه‏هاى نحوست و بدبیارى است. ما را از این کار معاف کنید. اما پدربزرگم همچنان اصرار مى‏ورزید.
مجلسى دیگر آراستند تا من و پسر عمویم را تزویج کنند. اما، دیگر بار همه چیز در هم ریخت میهمانان پراکنده شدند و قیصر به میان سراپرده رفت.
آن شب خواب عجیبى دیدم . حضرت عیسى(ع)، شمعون و جمعى از حواریون را دیدم که در قصر جمع شده بود. قصرى که در وسط آن به جاى تخت پادشاهى منبرى از نور مى‏درخشید.
چیزى نگذشت که حضرت محمد(ص) و داماد و جانشین او همراه با جمعى از فرزندان ایشان وارد قصر شدند. حضرت عیسى(ع) به استقبال شتافت. محمد(ص) آخرین فرستاده خدا روى به حضرت عیسى(ع) کرده و فرمودند:
- یا روح‏الله! به خواستگارى دختر وصى و جانشین شما شمعون براى فرزندم آمده‏ام و اشاره به امام حسن عسکرى(ع) کردند.
- حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده فرمود: شرافت‏به سوى تو روى آورده. با این وصلت پر میمنت موافقت کن، و او نیز موافقت‏خود را اعلام کرد.
سپس رسول خدا(ص)بر بلنداى منبر خطبه‏اى انشاء فرمود و مرا براى فرزندش تزویج کرد.
بشیر، شگفت زده و متحیر او را مى‏نگریست . باورش نمى‏شد که این شاهزاده رومى این چنین به عربى فصیح سخن بگوید.
ملیکا که حیرت او را دید گفت:
- پدر بزرگم در تربیت من دقت‏خاصى داشت. او زنى آشنا به چندین زبان را مامور کرده بود تا زبان عربى به من بیاموزد. اما من تاکنون کسى را از این مساله مطلع نکرده‏ام. تنها وقتى نامم را پرسیدند گفتم نامم «نرجس‏»است.
بشیر چون خدمتکارى امین از بانوى خود حراست کرد و او را به سامره و به خدمت‏حضرت امام على‏النقى(ع) برد. دیدار عجیبى بود. گویى همه چیز از قبل فراهم شده بود. صاحب خانه انتظار او را مى‏کشید. امام روى به «نرجس‏» کرده فرمودند:
- به میمنت ورودت مى‏خواهم هدیه‏اى به تو بدهم مال دنیا مى‏خواهى یا مژده شرافتى ابدى؟
- من، من خواهان شرافت ابدى‏ام.
- پس ترا مژده تولد فرزندى مى‏دهم که شرق و غرب عالم ملک او شود و جهان را از عدل و داد پر کند.
- فرزند؟ فرزندى که شرق و غرب عالم ملک او شود و جهان را از عدل و داد پر کند؟ پدرش کیست؟
- جوانى که رسول خدا ترا براى او از پدرت خواستگارى کرد. او را نمى‏شناسى؟
- چرا، از شبى که به دست‏بهترین زنان مسلمان شدم، شبى نبوده که او را در رویاهایم نبینم.
سپس امام خواهر خود حکیمه‏خاتون را طلبید و نرجس را به او سپرد. از آن پس نرجس در محضر حکیمه خاتون آنچه را که لازم بود آموخت. مراسم ازدواج ساده‏اى برگزار شد و عروس زیباى سامره به خانه بخت رفت.
روزها سپرى شد تا اینکه ...
شب نیمه‏شعبان سال 255 هجرى فرا رسید. آن شب با همه شبها فرق مى‏کرد. اهل خانه همگى احساس خوشحالى پنهانى داشتند.
دیر وقت‏بود حکیمه‏خاتون به قصد خداحافظى با امام حسن عسکرى(ع) از جاى برخاست
- عمه جان! امشب همین جا بمانید. شب بزرگى است. شب تولد فرزندى که خداوند وعده فرموده است .
حکیمه خاتون با حیرت گفت:
- اما من در نرجس اثرى از حمل نمى‏بینم . این فرزندى که مى‏گویى مادرش کیست؟
- نرجس! راست مى‏گویى عمه جان اما، کمى تامل کن! چون صبح شود اثر حمل در او ظاهر مى‏گردد. نرجس چون مادر موسى است . مادر موسى نیز تا هنگام ولادت فرزند اثرى از حمل در خود نداشت.
حکیمه از جاى برخاست و به سراغ نرجس رفت. از رفتن منصرف شده بود. نمى‏دانست چه پیش خواهد آمد . اما ، مطمئن بود که حادثه بزرگى در شرف وقوع است.
سحرگاهان که براى نماز برخاست، نرجس را دید که به نماز ایستاده و مشغول راز و نیاز با معبود است. حکیمه چشم از صورت نرجس بر نمى‏داشت . هرگز چیزى خلاف حقیقت از آن خاندان نشنیده بود.
نشانه‏هاى اضطراب بر سیماى نرجس آشکار شد.
- نرجس! دخترم! چه شده؟
- آنچه مولایم فرموده ظاهر گشته است .
حکیمه به فرموده امام شروع به تلاوت سوره «اناانزلناه فى‏لیلة القدر» کرد. هیچکس سخنى نمى‏گفت اما ، صدایى دلنشین حکیمه را در تلاوت سوره همراهى مى‏کرد .
- تعجب نکن عمه‏جان! این از قدرت الهى است که طفلان ما را به حکمت گویا مى‏گرداند.
کلام امام که به پایان رسید; حکیمه پرده‏اى میان خود و نرجس دید. وحشت زده به سوى امام دوید و طلب یارى کرد.
- برگرد عمه جان! برگرد! نرجس را در جاى خودخواهى یافت
حکیمه بازگشت نورى تابنده مادر را احاطه کرده بود و فرزند رو به قبله به سجده انگشت‏به آسمان بلند کرده و مى‏گفت:
اشهد ان لااله‏الاالله وحده لا شریک له و ان جدى رسول‏الله و ان ابى امیرالمؤمنین وصى رسول‏الله و سپس همه امامان به حق پیش از خود را برشمرد تا به خود رسید:
اللهم انجزلى وعدى و اتمم لى امرى و ثبت و طاتى و املاء الارض بى عدلا و قسطا
(خداوندا وعده نصرت را که به من فرمودى وفا کن و امر خلافت و امامت مرا تمام کن و استیلا و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و زمین را به واسطه من از عدل و داد پر کن) .
آنگاه امام حسن عسکرى(ع) فرمود:
- عمه جان! فرزندم را برگیر و نزد من آر!
- حکیمه نوزاد را ختنه شده، ناف بریده و پاک یافت و بر دست راستش عبارت:
جاءالحق و زهق‏الباطل ان الباطل کان زهوقا امام فرزند را در آغوش گرفت و فرمود:
سخن بگو به قدرت الهى
و آنگاه نوزاد مبارک زبان گشود:
بسم الله الرحمن الرحیم
و نرید ان نمن على‏اللذین استضعفوافى‏الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و یمکن لهم فى‏الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانون یحذرون

پاورقیها:

×.با بهره‏گیرى از روایات منقول در بحارالانوار

منابع:

  1. بحارالانوار,علامه مجلسی


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/9/26 :: ساعت 4:7 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 73
>> بازدید دیروز: 274
>> مجموع بازدیدها: 1326085
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب