میر خرابات تویی ای نگار
وز تو خرابات چنین بیقرار
جمله خرابات خراب تواند
جملهء اسرار ز توست آشکار
جان و جهان! جان مرا دست گیر
چشم جهان! حرف مرا گوش دار
خاک کفت چشم مرا توتیاست
وعدهء تو گوش مرا گوشوار
خمر کهن بر سر عشاق ریز
صورت نو در دل مستان نگار
ساغر بازیچهء فانی ببر
ساغر مردانهء ما را بیار
آتش می بر سر پرهیز ریز
وای بر آن زاهد پرهیزکار
حق چو شراب ازلی دردهد
مرد خورد باده حق مردوار
پرورش جان به سقاهم بود
از می و از ساغر پروردگار