هو الحق
.
سلام...
.
.
.
جبران خلیل جبران
من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم تا از عشق سخن بگویم،
اما وقتی دهان گشودم، زبانم بند آمده بود.
پیش از آنکه عشق را بشناسم، عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم،
اما شناختن را که آموختم، کلمات در دهانم ماسید،
و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند.
حقیقت آدم ها آن نیست که بر شما آشکار می کنند، بلکه آن است که از آشکار کردنش بر شما عاجزند.
بنابراین، اگر می خواهید آنها را بشناسید، به آنچه می گویند گوش ندهید، بلکه به آنچه ناگفته می گذارند گوش
بسپارید.
روحم اندرز داد و ملامتم کرد که با اظهار این سخن، زمان را اندازه نگیرم:
*دیروز بود و فردایی خواهد بود*
تا آن ساعت، گذشته را طنینی می انگاشتم که محو و فراموش می شود،
و آینده را عصری می پنداشتم که احتمالاً به آن نخواهم رسید؛
اما اکنون آموخته ام
که در زمان کوتاه اکنون، همه ی زمان ها،
با هر آنچه که در زمان وجود دارد،
در دسترس است و تحقق می یابد.
همنوع بینوای من، محرومیت موجب بلند نظری روح می گردد، در حالی که ثروت از روی پلیدی آن پرده
بر می گیرد.
غم، عواطف را رقیق می کند و شادی، دل مجروح را التیام می بخشد.
اگر اندوه و ناداری را برچینند، روح آدمی شبیه لوحی سپید خواهد شد که در آن جز نشانه های خودپرستی و آزمندی،
چیزی ثبت نشده است.
ما غم ها و شادی هایمان را بسیار پیش تر از آن که تجربه اش کنیم بر می گزینیم.
شما به وقت تنگدستی و احتیاج دعا می کنید، ای کاش در شادمانی سرشارتان و در ایام وفورتان نیز دعا
می کردید.
من هرگز غم های بزرگ دلم را با شادمانی های کوچک مردم عوض نمی کنم. من هرگز
نمی گذارم اشک هایی که غم از هر پاره ام بر گونه هایم جاری می سازد، به خنده بدل شود. ای کاش زندگیم برای
همیشه اشکی و لبخندی باقی بماند…
کسی که به سیمای غم نگاه نکرده، سیمای شادمانی را هرگز نمی بیند.
برخی از شما می گویید: * شادمانی برتر از اندوه است. * دیگران می گویند: * نه، اندوه برتر است. *
اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند.
آنها با هم می آیند، و هنگامی که یکی از آنها تنها با شما سر سفره تان می نشیند، یادتان باشد که آن دیگری بر
بسترتان خفته است.
.
.
یا علی