امام صادق علیه السلام مىفرمایند: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به سوى بعضى از جنگهایش در حرکت بود، به یارانش فرمودند: از بعضى از راههاى میان دو گردنه، مردى بر شما ظاهر مىگردد که سه روز است پیمانى از ابلیس بر عهده ندارد، چیزى درنگ نکردند که مردى بیابانى به جانب آنان آمد، پوستش بر استخوانش خشکیده بود، دو چشمش در حدقه پنهان مىنمود، دو لبش از خوردن گیاه بیابان به سبزى مىزد. در ابتداى برخوردش با سپاه، سراغ رسول خدا را گرفت، رسول حق را به او معرفى کردند، به پیامبر عرضه داشت: اسلام را به من ارائه کن، فرمودند: بگو اشهد ان لا اله الا اللّه وانى محمد رسول اللّه. گفت: به این دو حقیقت اقرار کردم، حضرت فرمودند: نمازهاى پنجگانه را بخوان، روزهى ماه رمضان را بگیر، گفت: پذیرفتم، فرمودند: حج بجاى آور، زکات بپرداز و از جنابت غسل کن. گفت: پذیرفتم. سپس شتر مرد بیابانى عقب ماند، رسول خدا پس از اندکى حرکت ایستادند و دربارهى مرد بیابانى از اصحابشان پرسیدند، مردم به عقب برگشتند و به جستجوى وضع او برآمدند، در آخر لشکرگاه دیدند پاى شتر او به گودالى از گودالهاى لانهى موش صحرایى افتاده و گردن مرد بیابانى و شتر شکسته و هر دو از بین رفتهاند. به رسول خدا خبر دادند، دستور داد خیمهاى برپا کنند و او را غسل دهند، پس از اینکه غسل داده شد، پیامبر وارد خیمه شدند و او را کفن کردند، آنگاه از خیمه خارج شدند در حالى که از پیشانى مبارکشان عرق سرازیر بود، به یارانشان فرمودند: این مرد بیابانى در حال گرسنگى از دنیا رفت، او کسى است که ایمان آورد و ایمانش به ظلم و گناه آلوده نشد، حور العین با میوههاى بهشت به جانب او شتافتند و دهانش را از آن میوهها پر کردند، حور العینى مىگفت: یا رسول اللَّه مرا از همسران او قرار ده و آن دیگر مىگفت مرا قرار ده !