در «اصول کافى»، باب
«فى أنّ الإیمانَ مَبثوتٌ لِجوارِحِ البَدَنِ کُلِّها»
و «وسائلالشیعه»
«بابُ الفُروضِ عَلَى الجوارح وَ وُجوبِ القیامِ بِها»
روایتى بسیار مهم و روشنگر از امام صادق علیه السلام نقل شده، که لازم است تمام مرد و زن مؤمن از متن آن روایت اطلاع پیدا کنند.
فشرده و خلاصهاى از آن روایت چنین است:
ابوعمرو زبیرى مىگوید: «به حضرت صادق علیه السلام اظهار کردم: دانشورا، روشنم کن که برترین عمل در پیشگاه خداوند چیست؟ فرمود: آنچه خدا هیچ عملى را جز با تحقّق آن نمىپذیرد.
عرضه داشتم: آن چیست؟
فرمود: پذیرش اللّه که جز او اله و معبودى نیست.
عرضه داشتم: روشنم نمىکنید که این پذیرش، قول با عمل است یا قول تنهاست؟
فرمود: این پذیرش سرتاسر عمل است و قول گوشهاى از آن عمل.
گفتم: توضیح دهید.
فرمود: این پذیرش هر سه حوزه قلب و زبان و اندام (عقیده، ابلاغ و عمل) را فرا مىگیرد.
اما آنچه به عهده قلب و عقل است، پس دریافت و شناخت و شکلگیرى و رضامندى و تسلیم به این است که جز اللّه، الهى نیست، شریکى ندارد و او را همشأن و همسر و فرزندى نیست (نفى ادّعاهاى تزویرگران تاریخ که به نام شریک و همشأن و همسر و فرزند براى خدا، تودههاى خلق محروم را افسون داشته، حقوق انسانى آنان را تصاحب کرده و ایشان را به هر راه که مىخواستند مىراندهاند) و این وظیفهاى است که خدا بر دوش اندیشه و بینش نهاده است.
و اما آنچه را زبان عهدهدار شده است، پس اظهار و ابلاغ و اعلام دریافت عقل و دل است، چه خداى متعال فرمان داده است که:
«اعلام کنید که اللّه خدا پروردگار ما و شماست.» «1» در آیه دیگر مىگوید:
«آنان که اعلام کردند که نقشبند و نظام بخش زندگى ما خداست سپس در این راه پایمردى کردند ...» «2» و این تعهدى است که خدا به دوش زبان گذاشته است و این عمل آن است.
و اما آنچه تعهّد دستها و اندام است، پس یورش بر آنانى است که خدا فرمان داده است که چونان باز بر آنان تازند و همچون صاعقه بر جانشان زنند؛ چه این ذات بارى است که فرمان مىدهد:
فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا» «3»
پس هنگامى که [در میدان جنگ] با کافران روبرو شدید، گردن هایشان را به شدت بزنید تا آن گاه که بسیارى از آنان را با سختى و غلظت از پاى درآورید، در این هنگام [از دشمن اسیر بگیرید و] آنان را محکم ببندید، [پس از اسیر گرفتن] یا بر آنان منت نهید [و آزادشان کنید]، یا از آنان [در برابر آزاد کردنشان] فدیه و عوض بگیرید تا آنجا که جنگ بارهاى سنگینش را بر زمین نهد.
یعنى حاکمیّت مطلق و جهانِ شمول الهى مستقر گردد، و این تعهّدى است که خدا بر جسم و اندام فرض کرده است، که سرکوبى دشمن کار بازوهاست.
تا آن که امام صادق علیه السلام فرماید:
وَبِتَمامِ الإیمانِ دَخَلَ الْمُؤمِنُونَ الْجَنَّةَ، وَبِالنُّقْصانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النّارَ. «4»
با انجام تعهّدات در هر سه مرحله دل و زبان و اندام (عقیده و ابلاغ و عمل) است که مؤمنان وارد بهشت مىگردند، و با کوتاهى در هر یک از این سه زمینه است که ساده گزینان به آتش جهنّم درافتند.
آیا مىتوان گفت، صحابى اگر کوتاهى در یکى از این سه زمینه داشته باشد از آیات عذاب مستثنى است؟
تاریخ نشان مىدهد که عدهاى از اصحاب بر اثر پیروى از هوا از جاده صواب منحرف شدند و بر اثر کوتاهى آنان ضربههاى هولناکى به پیکر اسلام وارد آمد که هنوز جبران نشده است! روى این حساب چگونه مىتوان آنان را مجتهد و مصیب، داراى مقام عصمت و تقوا و از همه مهمتر مستثناى از آیات قرآن و معارف حقّه الهیّه دانست؟!
امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کردند:
لَیْسَ الإیمانُ بِالتَّحَلّى وَلا بِالتَّمَنّى وَلکِنَّ الإیمانَ ما خَلُصَ فِى الْقَلبِ وَصَدَّقَهُ الأعْمالُ. «5»
ایمان امورى ظاهر بدون ارتباط با قلب و آرزوى نجات در کنار اعتقاد منهاى عمل نیست، ایمان حقیقتى خالص در قلب است که اعمال انسان آن حقیقت را تصدیق کند.
ایمان حقیقى در کلام عارف مجذوب على شاه
عرفاى بزرگ شیعه در زمینه ایمان حقیقى یعنى باور داشتن حق و انبیا و ملائکه و کتب آسمانى و قیامت و عمل بر اساس ایمان و عقیده و نیز ضرر آلوده شدن به گناه مىفرمایند:
«بدان که حق تعالى از ملکوت ارواح راهى به روح نهاده است، و از روح راهى به دل گشاده، و از دل راهى به نفس نهاده، و از نفس راهى به قالب صورت کرده، تا هر مدد و فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح بدان راه به دل رسد، و از دل راهى به نفس رسد، و از نفس اثرى به قالب رسد، و از قالب عملى مناسب آن پدید آید.
و اگر بر صورت قالب عمل ظلمانى شیطانى پدید آید، اثر آن ظلمت به نفس رسد، و از نفس کدورتى بر دل رسد، و از دل غشاوتى به روح رسد، و نورانیّت روح را در حجاب کند، چون هاله که گِرد ماه درآید، به قدر آن حجاب، راه روح به عالم غیب بسته شود و از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض به او کمتر رسد، و هر چند آن عمل ظلمانى بر قالب زیاده شود، اثر ظلمت به روح زیاده شود و حجاب او بیشتر گردد و به قدر حجاب، بینایى و گویایى و شنوایى و دانایى روح کمتر مىشود.
اما اگر مطالعه بر قانون شریعت به او نرسد- العیاذ باللّه- خوف آن باشد که سوء الخاتمه به او پیوندد و به صفت:
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ» «6»
کر و لال و کورند، به همین سبب [درباره حقایق] اندیشه نمىکنند.
موصوف گردد، و این جمله چون طلسمى است که حق تعالى از جسمانى و روحانى به یکدیگر بستهاند و کلید طلسم گشایى آن «شریعت» کرده.
شریعت و طریقت
و شریعت را ظاهرى است و باطنى، و ظاهر آن اعمال بدنى است، که کلید طلسم گشایى صورت قالب آمده و آن کلید را پنج دندانه است:
بُنِىَ الإسْلامُ عَلى خَمْسٍ، عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّومِ وَالْحَجِّ وَالْوِلایَةِ، وَلَمْ یُنادَ بِشَىْءٍ کَما نُودِىَ بِالْوِلایَةِ. «7»
اسلام بر پنج پایه نهاده شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و نسبت به هیچکدام به اندازه ولایت تأکید نشده است.
زیرا که طلسم صورت قالب را به پنج حواس بستهاند، به کلید پنج دندانه: «بُنِىَ الإسْلامُ عَلى خَمْسٍ» توان گشود.
و باطن شریعت اعمال قلبى است و سرّى و روحى، و آن را «طریقت» خوانند، و طریقت کلید طلسم گشایى باطن انسان است تا به عالم حقیقت راه یابد.
انواع خلایق
و خلایق بر دو نوعند: انبیا: و امّت ایشان. و انبیا را از در عالم حقیقت درآورند و به کلید مدد فیض فضل ربّانى و روحانیّت، ایشان را به عالم غیب برسانند که قالب آن بودهاند در اصل فطرت، پس به کلید طریقت در طلسم دل ایشان را بگشایند تا مدد فیض به دل رسد، پس به کلید شریعت در طلسمات نفس بگشایند تا اثر فیض دررسد و صورت اعمال بدنى بر صورت ظاهر قالب پدید آید. و از روحانیّت تا جسمانیّت جمله بدان منوّر گردد چنانکه از حال جناب مقدّس نبوى صلى الله علیه و آله بدین قانون خبر مىدهد که:
وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِى بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِیمٍ» «8»
و همان گونه [که بر پیامبران پیشین وحى کردیم] روحى را [چون قرآن] از امر خود به تو وحى کردیم. تو [پیش از این] نمىدانستى کتاب و ایمان چیست؟ ولى آن [کتاب] را نورى قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیله آن هدایت مىکنیم؛ بىتردید تو [مردم را] به راهى راست هدایت مىنمایى.
اما امّت را از در عالم صورت درآورند، اوّل به کلید صورت شرع، طلسم قالب ایشان را بگشایند؛ آنگه به کلید طریقت، طلسمات باطنى ایشان بگشایند، همچنین تا به عالم غیب راه یابند.
اما ابتدا تا داد تصرّف کلید شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاصى نیابند. و داد تصرّف کلید شریعت چنان توان داد که هر عضو را بدان مشغول کنى که امر فرمودهاند و از آن عمل اجتناب نمایى که نهى کردهاند، تا دندانهها راست نشیند، و چون راست نشیند اثر راستى به زبان مىرسد، و از زبان به دل مىرسد، و از دل به غیب مىرسد و نور ایمان از غیب به دل او پدید مىآید که:
الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ» «9»
آنان که به غیب ایمان دارند.
و هر چند استقامت ایمان از غیب و اعمال بدنى بر قالب زیاده ظاهر مىشود، نور ایمان از غیب در دل مىافزاید که:
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ» «10»
اوست که آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل کرد، تا ایمانى بر ایمانشان بیفزاید.
چون ترتیب صورت قالب بر قانون شریعت به کمال رسد، ایمان در دل به کمال رسیده باشد، چنانکه حدیث نبوى به بیان آن ناطق است:
لا یَسْتَقیمُ إیمانُ عبدٍ حَتّى یَسْتَقیمَ قَلْبُهُ. «11»
ایمان هیچ بندهاى راست نیاید تا دلش راست و استوار گردد.
حواس پنجگانه انسان در شریعت
فامّا آن که پنج رکن شریعت، پنج دندانه کلید طلسم گشایى پنج حس است، از آن است که ایشان را به واسطه پنج حس، آفاتى و حجبى پدید آمده است که به مقام بهایم و انعام رسیدهاند، بلکه فروتر رفته تا اگر در این مقام بماند و این طلسم نگشاید و از این صفت خلاص نیابد در حق او این فرمایند که:
أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» «12»
آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراهترند.
و بهایم و انعام را نقصان از تمتّع ایشان است در مراتع عالم حیوانى سفلى به واسطه پنج حس که:
یک: حس بصر است، همه آن خواهند که صورت خوب بینند و صورت غیر خوب نبینند.
دوم: حس سمع است، همه آن خواهند که آواز خوش شنوند و از صورتهاى ناخوش و آوازهاى مهیب بترسند و برمند.
سیم: حاسّه شمّ است، همه آن خواهند که بوى خوش بویند و از بوىهاى ناخوش متوّحش شوند.
چهارم: حاسّه ذوق است، همه آن خواهند که چیزى خوش خورند و از مأکولات ناخوش احتراز کنند.
پنجم: حاسّه لمس است، و آن به جمله تن تعلق دارد، تمامى استیفاى شهوات و لذّات بهیمى و انعامى به جمله تن خواهند که کنند، و ایشان را از عالم دیگر خبرى نیست و آلتى دیگر ندارند که بدان از عالم عِلوى و آخرتِ باقى برخوردارى یابند.
پس این پنج حس است که آدمى را دادند، با مدرکاتى که ادراک عالم غیب کند و بهایم را از آن ندادند. پس اگر به کلّى به تمتّع مراتع بهیمى و حیوانى مشغول شود از تمتّعات عالم غیب به کلى باز ماند، چون بهایم و انعام باشد و گمراهتر از ایشان، زیرا که هر قوّت شهوانى و حیوانى و آلات آن که جملگى بهایم و سباع و وحوش و طیور و غیر ذلک دارند مجموع آنها انسان را هست، و او را شهوت دیگرى است نفسانى که حیوانات دیگر را نیست.
پس چون انسان به کلّى یک جهتِ تمتّعات حیوانى شود، شهوات نفسانى را ضایع و معطّل داشته است، و در حیوانات دیگر این امکان ندارد، و اگر آدمى به کلّى ترک تمتّعات بهیمى و حیوانى کند از تربیت قالب باز ماند و از فوائد آن محروم گردد.
و شریعت را فرستادند تا میل کردن آن به مراتع بهیمى و تمتّعات حیوانى به فرمان باشد نه به طبع، زیرا که از طبع همه ظلمت و کدورت خیزد، و از فرمان همه نور و ایمان؛ زیرا که چون به طبع کند همه خود را بیند و حق را نبیند و این همه ظلمت است و حجاب، و چون همه به فرمان کند، آن همه حق بیند و خود را نبیند هیچ و این همه عین نور است و رفع حجب.
دیگر آن که هر ظلمت و حجاب که در قالب، به واسطه حرکات طبیعى پدید آید که بر وفق مراد نفس رفته باشد به واسطه اوامر شرعى که به خلاف مراد نفس مىرود و بر مىخیزد.
دیگر هر رکنى از ارکان شرع او را تذکّرى از قرارگاه اول و آمدن او از آن عالم ارشاد مىکند او را به مراجعت به مقام خویش، و آن جوار ربّ العالمین است و او را در مراجعت معاونت کند، چنانکه کلمه لا اله الا اللّه او را خبر دهد از عالم وحدانیت و آن حالت که میان او و حضرت حق هیچ واسطه نبود؛ شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پدید آید، آرزوى مراجعت کند، دل از این عالم سفلى برگیرد، لذّات شهوات بهیمى بر کام جانش تلخ شود، متوجّه حضرت خداوندى گردد.» «13»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- شورى (42): 15؛ «اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ».
(2)- فصّلت (41): 30. «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا».
(3)- محمّد (47): 4.
(4)- الکافى: 2/ 33- 37، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 15/ 164- 167، باب 2، حدیث 20218، با کمى تلخیص.
(5)- بحار الأنوار: 66/ 72، باب 30، حدیث 26؛ تحف العقول: 370؛ معانى الاخبار: 187، حدیث 3.
(6)- بقره (2): 171.
(7)- الکافى: 2/ 18، حدیث 3؛ وسائل الشیعة: 1/ 18، باب 1، حدیث 10.
(8)- شورى (42): 52.
(9)- بقره (2): 3.
(10)- فتح (48): 4.
(11)- عوالى اللآلى: 1/ 278، حدیث 111؛ مجموعة ورام: 1/ 105.
(12)- اعراف (7): 179.
(13)- مراحل السالکین: 43- 47