مقام قرب مقامى بس بزرگ و موقفى بس سترگ است که خداوند مهربان براى عباد و بندگانش مقرّر فرموده و زمینه رسیدن به این مقام را براى همه فراهم آورده است. انسان با جمع کردن شرایطى که در آیات قرآن و معارف اسلامى گوشزد شده، مىتواند در حدّ استعداد و قدرتش به این مقام برسد.
مقام قرب در قرآن مجید
قرآن مجید در آیات کریمهاش به این مقام و دارندگان این منصب اشاره فرموده است، باشد که دیگران نسبت به این مقام توجه نموده، خود را براى به دست آوردنش آماده سازند.
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُعِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ» «1»
[یاد کنید] زمانى که فرشتگان گفتند: اى مریم! یقیناً خدا تو را به کلمهاى از سوى خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مىدهد که در دنیا و آخرت داراى مقبولیّت و آبرومندى و از مقربّان است.
کِتابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» «2»
قضا و سرنوشتى حتمى [براى نیکان] است.* مقربان آن را مشاهده مىکنند.
عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» «3»
[آن] چشمهاى که همواره مقربان از آن مىنوشند.
وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ* اولئِک الْمُقَرَّبُونَ» «4»
و پیشى گیرندگان [به اعمال نیک] که پیشى گیرندگان [به رحمت و آمرزش] اند،* اینان مقرباناند.
فَأمّا إنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ* فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ» «5»
پس اگر [جان به گلو رسیده] از مقربان باشد.* راحت و آسایش و بهشت پرنعمت [خواهد بود.]
تفسیر آیه «فمنهم ظالم لنفسه ...» در کلام ائمه معصومین علیهم السلام
از آنجا که سوره مبارکه واقعه سابقون را به عنوان مقرّبون معرفى مىکند، لازم است به آیه زیر هم که همین معنا را دنبال مىکند توجه نمایید:
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» «6»
سپس این کتاب را به کسانى از بندگانمان که برگزیدیم به میراث دادیم؛ پس برخى از آنان [در ترک عمل به کتاب] ستمکار بر خویشاند، و برخى از آنان میانهرو، و برخى از آنان به اذن خدا در کارهاى خیر [بر دیگران] پیشى مىگیرند، این است آن فضل بزرگ.
در ذیل این آیه مسائل مهمّى از ائمّه علیهم السلام نقل شده است که عنایت به برخى از آن مسائل ضرورى است.
«معانى الاخبار» از حضرت صادق علیه السلام روایت مىکند:
الظّالِمُ یَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ، وَالْمُقْتَصِدُ یَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ، وَالسّابِقُ یَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. «7»
ستمگر کسى است که دور نفس مىگردد و مقتصد کسى است که به تزکیه و تطهیر قلب اشتغال دارد و سابق کسى است که در طریق اخلاص و توجّه تام به حضرت حق است.
ستمگر کسى است که دور نفس مىگردد، به این معنا که تابع هواى نفس و شهوات و غرایز غلط است و کوششى جز براى به دست آوردن رضاى نفس ندارد.
مقتصد به تزکیه و تطهیر قلب به وسیله زهد و عبادت اشتغال دارد.
سابق در طریق اخلاص و توجه تام به جضرت حق است و با تمام حرکات و افعالش غیر محبوب را نفى و در تمام شؤون حیات جز به خداوند عزیز نظرى ندارد، و این است آن که خداوند در قرآن مجید از وى به عنوان مقرّب یاد کردهاست.
امام باقر علیه السلام در این زمینه مىفرماید:
السَّابِقُ بِالْخَیْراتِ: الْإمامُ، وَالْمُقْتَصِدُ: الْعارِفُ لِلإمامِ، وَالظّالِمُ لِنَفْسِهِ:
الَّذى لا یَعْرِفُ الْإمامَ. «8»
منظور از سابق به خیرات امام معصوم، و مقتصد، عارف به امام معصوم، و ظالم کسى است که در حقّ امام معرفت ندارد.
و نیز مىفرماید:
أمَّا الظّالِمُ لِنَفْسِهِ مِنّا فَمَنْ عَمِلَ صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً. وَأمَّا الْمُقْتَصِدُ فَهُوَ الْمُتَعَبِّدُ الْمُجْتَهِدُ. وَأمَّا السّابِقُ بِالْخَیْراتِ فَعَلِىٌّ وَالْحَسَنُ وَالحُسَیْنُ: وَمَنْ قُتِلَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ شَهیداً. «9»
ظالم به نفس از ما کسى است که داراى عمل صالح و نیز معصیت است، و مقتصد عبادت کننده کوشا، و سابق به خیرات على علیه السلام و حضرت حسن و حسین و شهید از آل محمّد: است.
مقام قرب در روایات
مَکْتُوبٌ فِى الْإنْجیلِ ... طُوبى لِلْمُصْلِحینَ بَیْنَ النّاسِ، اولئِک هُمُ الْمُقَرَّبُونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ. «10»
در انجیل عیسى علیه السلام است: خوشا به حال اصلاح کنندگان بین مردم؛ اینان روز قیامت داراى مقام قربند.
امام على علیه السلام درباره قرب الهى مىفرماید:
عَلَیْکُمْ بِصِدْقِ الإخْلاصِ وَحُسْنِ الْیَقینِ، فَإنَّهُما أفْضَلُ عِبادَةِ الْمُقَرَّبینَ. «11»
بر شما باد به درستى در اخلاص و نیکى یقین، که این هر دو از برترین عبادات بندگان مقرّب است.
و نیز فرمود:
أقْرَبُ النّاسِ مِنَ اللّهِ سُبْحانَهُ أحْسَنُهُمْ إیماناً. «12»
مقرّبترین مردم به حضرت حق، بهترین آنان از حیث ایمان است.
و نیز فرمود:
أقْرَبُ الْعِبادِ إلَى اللّهِ تَعالى أقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَإنْ کانَ عَلَیْهِ، وَأعْمَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَإنْ کانَ فیهِ کُرْهُهُ. «13»
نزدیکترین بنده به خدا کسى است که حقگوتر باشد گر چه گفتارش به ضرر خودش تمام شود، و عاملترین افراد به برنامههاى حق باشد گر چه از آن عمل کراهت داشته و میلى به آن برایش نباشد.
فیما أوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلى داوُدَ علیه السلام: یا داوُدُ کَما أنَّ أقْرَبَ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَواضِعُونَ، کَذلِک أبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَکَبِّرُونَ. «14»
در وحى حضرت حق به داود آمده: اى داود! چنانکه نزدیکترین بندگان به من متواضعان و فروتنانند، دورترین آنان متکبّران مىباشند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله از جبرئیل از خداوند تبارک و تعالى نقل مىکند:
ما یَتَقَرَّبُ إلَىَّ عَبْدى بِمِثْلِ أداءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَلا یَزالُ عَبْدى یَبْتَهِلُ إلَىَّ حَتّى احِبَّهُ، وَمَنْ أحْبَبْتُهُ کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبَصَراً وَیَداً وَمَوْئِلًا، إنْ دعانى أجَبْتُهُ، وَإنْ سَأَلَنى أعْطَیْتُهُ. «15»
بندهام به چیزى مانند اداى واجبات به من تقرّب نمىجوید؛ او با زارى و گریه دائمش محبوب من است، هر کس محبوبم باشد گوش و چشم و دست و پناهگاهش هستم، چون دعا کند اجابت نمایم و چون بخواهد عطا کنم.
امام على علیه السلام فرمود:
تَقَرُّبُ الْعَبْدِ إلَى اللّهِ تَعالى بِإخْلاصِ نِیَّتِهِ. «16»
راه مقرّب شدن عبد به حضرت رب، اخلاص نیّت است.
امام باقر علیه السلام فرمود:
کانَ فیما ناجَى اللّهُ بِهِ مُوسى علیه السلام عَلَى الطُّورِ أنْ یا مُوسى، أبلِغْ قَوْمَک أنَّهُ ما یَتَقَرَّبُ إلَىَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتى، وَما تَعَبَّدَ لِىَ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحارِمى، وَ ما تَزَیَّنَ لِىَ الْمُتَزَیِّنُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا عَمَّا بِهِمُ الْغِنا عَنْهُ.
فَقالَ موسى علیه السلام: یا أکْرَمَ الأکْرَمین، فَماذا أثَبْتَهُمْ عَلى ذلِک؟ فَقالَ یا مُوسى، أمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إلَىَّ بِالْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتى فَهُمْ فِى الرَّفیقِ الأعْلى لا یَشْرَکُهُمْ فیهِ أحَدٌ. «17»
در مناجات خداوند با موسى در کوه طور اینچنین خطاب شد: به قومت بگو، متقرّبان به برنامهاى مانند گریه از خشیت من به حضرتم تقرّب نجویند، وعبادت کنندگان به چیزى مانند خوددارى از محرمات به عبادت من برنخاستند، و آرایش کنندگان به چیزى مانند بى رغبتى در دنیا به آنچه که از آن بىنیاز هستند براى من آرایش نکردند.
موسى علیه السلام عرضه داشت: اى اکرم الاکرمین، چه اجرى براى ایشان قرار دادهاى؟ جواب آمد: اى موسى، امّا آنان که به گریه از خشیت من به من تقرّب جستند، در رفیق اعلایند و در چنین مزدى احدى با آنان شرکت ندارد.
یا الهى و سیّدى و ربّى:
گر جدا سازى به تیغ جور بند از بند من |
از تو قطعاً نگسلد سررشته پیوند من |
|
تلخ کامم، زان لب شیرین کرم کن خندهاى |
چیست چندین زهر چشم اى شوخ شکّر خند من |
|
غمزه خونخوارهات را گر سر عاشق کُشى است |
عاشق دیگر نخواهى یافتن مانند من |
|
(هلالى جغتایى)
سفارش لقمان حکیم در قرب به حق
عَنْ لُقْمانَ الْحَکیمِ أنَّهُ قالَ فى وَصِیَّتِهِ لِابْنِهِ: یا بُنَىَّ أحُثُّک عَلى سِتِّ خِصالٍ لَیْسَ مِنْها خَصْلَةٌ إلّاوَتُقَرِّبُک إلى رِضْوانِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَتُباعِدُک عَنْ سَخَطِهِ.
الْأوَّلَةُ: أنْ تَعْبُدَ اللّهَ لا تُشْرِک بِهِ شَیْئاً: وَالثّانِیَةُ: الرِّضا بِقَدَرِ اللّهِ فیما أحْبَبْتَ أوْ کَرِهْتَ. وَالثّالثَةُ: أنْ تُحِبَّ فِى اللّهِ وَتُبْغِضَ فِى اللّهِ. وَالرّابِعَةُ:
تُحِبُّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک. وَالخامِسَةُ: تَکْظِمُ الْغَیْظَ، وَتُحْسِنُ إلى مَنْأساءَ إلَیْک. وَالسّادِسَةُ: تَرْکُ الْهَوى وَمُخالَفَةُ الرَّدى. «18»
لقمان حکیم در سفارشش به فرزند خود فرمود: اى پسرم! تو را به شش خصلت تشویق مىکنم که به هر کدامش مىتوانى به رضوان حق نزدیک شده و از سخطش دور گردى:
اوّل: خدا را عبادت کن و براى حضرتش شریک قرار مده.
دوّم: به آنچه خداوند برایت مقرّر کرده راضى باش چه دوست داشته باشى یا مکروهت باشد.
سوّم: براى خدا دوست داشته باش و به خاطر او دشمن باش.
چهارم: آنچه براى خود دوست دارى براى دیگران هم دوست داشته باش.
پنجم: خشمت را فرو خور و به کسى که به تو بدى کرده نیکى کن.
ششم: هواى نفس را ترک کن و با امور پست مخالفت بورز.
در هر صورت راه قرب به حق، اداى واجبات به اخلاص و ترک محرّمات و آراسته شدن به حسنات و قرار گرفتن در مدار یقین به حق و ایمان به روز قیامت است، که براى تقرّب به جز این مراحل راهى نیست.
«عارفان بیداردل که راه قرب را پیموده و به خاک حرم محبوب سر سوده، براى طىّ این طریق، رعایت اصولى را دستور مىدهند:
اوّل: جوع: و به عبارت دیگر کم خورى، چنانکه از سیّد انام رسیده:
سَیِّدُ الأعمالِ الْجُوعُ. «19»
آقاى همه اعمال، گرسنگى است.
در فضایل جوع و کم خورى از انبیا و ائمّه علیهم السلام روایات نابى رسیده که ذکر آن ازحوصله این وجیزه بیرون است.
سفر کردهها فرمودهاند:
جوع و کم خورى مورث نورانیّت دل و علّت نشاط در عبادت و نردبان ترقّى براى رسیدن به مقام وصال و لقاى حضرت ربّ- جلّ و علا- است.
گر چه پر خوردن بود شیرین و چرب |
لیک شمس عمر را آرد به غرب |
|
زان که کم خوردن به قول مصطفى |
مىدهد دل را صفا، جان را ضیا |
|
گفت در قرآن خدا گر چه «کُلُوا» |
از پى آن کرد امر «وَاشْرَبُوا» |
|
لیک بعد از هر دو اى جان عمو |
نهى سیرى کرده با «لاتُسْرِفُوا» |
|
پرخوران رادل مکدّر مىشود |
پرخوران را عقل از سر مىرود |
|
هر که کم خور گشت پر ادراک شد |
جانش از لوث قساوت پاک شد |
|
وان که پرخور گشت پر آزار شد |
در کسالت اوفتاد از کار شد |
|
دوّم: صَمْت است: یعنى کم گویى و کم حرفى، که قیمت کم گویى آن چنان است که حضرت مولا فرمود:
یا بُنَىَّ لَوْ انَّ الکلامَ کانَ مِنْ فِضَّةٍ کان ینبغى لِلصَّمْتِ ان یَکُونَ مِنْ ذَهَبٍ. «20»
اى فرزندم! اگر گفتن به منزله نقره باشد، هر آینه خاموشى طلاست.
و نیز فرمود:
مَنْ سَکَتَ فَسِلمَ. «21»
آن که ساکت زیست به نجات رسید.
حضرت شیخ اجلّ، بهاءالدین محمّد عاملى مىگوید:
گوش بگشا لب فرو بند از مقال |
هفته هفته ماه ماه و سال سال |
|
صَمْت عادت کن که از یک گفتنک |
مىشود زُنّارت این تحت الحنک |
|
اى خوش آن کو رفت در حصنِ سکوت |
بسته دل در ذکر حىّ لا یموت |
|
خامشى باشد زبان اهل حال |
گر بجنبانند لب گردند لال |
|
رو نشین خاموش چندین اى فلان |
که فراموشت شود نطق و بیان |
|
چند با این ناکسان بى فروغ |
باز پیمایى دروغ اندر دروغ |
|
(شیخ بهایى)
سوّم: کم خفتن است، و قسمتى از شب را به عبادت و گریه و زارى و تضرّع و ابتهال گذراندن، چنانکه از رسول انام صلى الله علیه و آله رسیده:
کُلُّ عَیْنٍ باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ إلّاثَلاثَةَ أعْیُنٍ: عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ، وَعَیْنٌ سَهَرَتْ فى طاعَةِ اللّهِ، وَ عَیْنٌ بَکَتْ فى جوف اللَّیل مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ. «22»
هر چشمى در قیامت گریان است مگر سه چشم: دیدهاى که از نامحرم فرو افتد، چشمى که در طاعت خدا بیدار بماند، چشمى که از خشیت خدا بگرید.
عارف عاشق، حضرت راز شیرازى در این مقوله مىگوید:
دلى کز عشق مست آمد سحر بیدار و هشیار است |
چه عاشق را به بزم حق سحرگه نوبت بار است |
|
صفیر مرغ عشق حق سحر در گوش دل اید |
به درب حق درآ عاشق که وقت وصل دلدار است |
|
سحر خیزى گزین اى دل چه صبح دولتت باید |
شب معشوق بیدار است و شب خفتن تو را عار است |
|
نشان عشق و مستى دان سحرگه دیده گریان |
دل عشّاق آتش جان به شب در ذکر جبّار است |
|
اگر گوید تو را زود است نفس دون خلافش کن |
که اندر راه حق نفست بسى سست است و مکّار است |
|
(راز شیرازى)
چهارم: عزلت و کنارهگیرى از مردمى است که نفس آنان براى انسان از زهر خطرناکتر است، که چنین عزلتى غیر رهبانیت است. رهبانیت در اسلام ممنوع، و عزلت از شیاطین و دزدان طریق انسانیت ممدوح است. شیخ بهایى در مدح عزلت مىگوید:
هر که را توفیق حق آمد دلیل |
عزلتى بگزید و رست از قال و قیل |
|
عزّت اندر عزلت آمد اى فلان |
تو چه جویى ز اختلاط این و آن |
|
پا مکش از دامن عزلت به در |
چند گردى چون گدایان در به در |
|
گر ز دیو نفس مىخواهى امان |
رو نهان شو چون پرى از مردمان |
|
گر تو خواهى عزّت دنیا و دین |
عزلتى از مردم دنیا گزین |
|
(شیخ بهایى)
پنجم: ذکر است، یعنى قلب را با یاد خدا منوّر کردن و زبان را به ذکر حضرت محبوب وادار نمودن و تکرار این برنامه برابر با دستورى که از منابع وحى رسیده تا جایى که حقیقت و نورانیت ذکر در قلب استقرار یابد و به تمام جوانب هستى انسان پرتو اندازد تا غیر دوست در وادى جان نماند و عملى جز براى محبوب از اعضاى انسان سر نزند. در قرآن مجید در پنجاه و پنج آیه به طور صریح امر به ذکر شده و دراین زمینه روایاتى بسیار مهم از معصومین علیهم السلام در مهمترین کتب حدیث وارد شده است.» «23»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 45.
(2)- مطفّفین (83): 20- 21.
(3)- مطفّفین (83): 28.
(4)- واقعه (56): 10- 11.
(5)- واقعه (56): 88 و 89.
(6)- فاطر (35): 32.
(7)- بحار الأنوار: 23/ 214، باب 12، حدیث 2؛ معانى الاخبار: 104، حدیث 1.
(8)- الکافى: 1/ 214، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 23/ 223، باب 12، حدیث 35.
(9)- بحار الأنوار: 23/ 223، باب 12، حدیث 34؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 130.
(10)- بحار الأنوار: 14/ 304، باب 21، حدیث 16؛ تحف العقول: 392.
(11)- غرر الحکم: 198، حدیث 3906.
(12)- غرر الحکم: 87، حدیث 1458.
(13)- غرر الحکم: 69، حدیث 961.
(14)- وسائل الشیعة: 15/ 273، باب 28، حدیث 20494؛ الکافى: 2/ 123، حدیث 11.
(15)- بحار الأنوار: 5/ 283، باب 12، حدیث 3؛ علل الشرایع: 1/ 12، باب 9، حدیث 7.
(16)- غرر الحکم: 93، حدیث 14.
(17)- بحار الأنوار: 13/ 349، باب 11، حدیث 37؛ ثواب الاعمال: 172.
(18)- مستدرک الوسائل: 11/ 178، باب 4، حدیث 12684؛ بحار الأنوار: 75/ 457، باب 33.
(19)- جامع السعادات: 2/ 5. (20)- بحار الأنوار: 90/ 332، باب 19، حدیث 21؛ الزهد: 77، باب 13، حدیث 206.
(21)- بحار الأنوار: 14/ 35، باب 3، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 12/ 186، باب 117، حدیث 16039.
(22)- غرر الحکم: 217، حدیث 4268. (23)- مفصّل این پنج برنامه در کتاب «جواهر الکلام در روش و آداب سلوک» آمده است.