ابن حجر عسقلانى در جلد چهارم الاصابه ، شرح حال ابو عطیه مى نویسد: در محضر پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله -، مردى وفات یافت ، یکى از اصحاب - یعنى عمر - گفت: یا رسول اللّه ! بر او نماز مخوان !
پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - فرمود: آیا کسى او را دیده است که کار نیکى انجام دهد؟
مردى گفت : در فلان شب و فلان شب با ما، پاسدارى نمود.
پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - بر وى نماز گزارد و تا قبر، تشییع کرد. سپس از وى تمجید کرد و فرمود: رفقایت گمان مى کنند که تو اهل دوزخ مى باشى ، ولى من گواهى مى دهم که تو بهشتى هستى .
آنگاه به عمر فرمود: تو از اعمال مردم پرسش نمى کنى ، فقط مى خواهى پشت سر آنها غیبت نمایى. (الاصابة لابن حجر ج 4 / 134 ط 1 بمصر)
ابن حجر، در شرح حال ابومنذر روایت مى کند که پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - بر سر قبر او سه بار آفرین گفت . و طبرانى از عبداللّه بن نافع از هشام بن سعد نقل کرده است که گفت : مردى نزد پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - آمد و گفت : یا رسول اللّه ! فلانى مُرد، تشریف بیاورید بر او نماز بگزارید.
عمر گفت : او مردى ناپاک بود، نماز بر او مخوان !
آن مرد گفت : یا رسول اللّه ! در آن شبى که به صبح آوردید و عده اى پاسدارى مى کردند، این مرد هم در میان آنها بود.
پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - برخاست ، من هم دنبال حضرت رفتم تا کنار قبر وى آمد و نشست و چون کار دفن او به انجام رسید، سه بار به وى آفرین گفت .
سپس فرمود: مردم او را به بدى یاد مى کنند، ولى من او را به نیکى یاد مى کنم .
عمر گفت : ولى او اهل این حرفها نبود!
پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - فرمود: اى عمر! دست بردار! هر کس در راه خدا جهاد کند، بهشت بر او واجب مى شود.