از امور بسیار پسندیده که به انسان ارزش مىدهد و مرتبه و مقام او را نزد حق و خلق رفعت مىبخشد، شرم و حیا کردن از امور قبیح و زشت است؛ امورى که خدا و انسانهاى والا و عاقل قبیح و زشت مىشمارند.
حیا، که مایهى اولى و اصلىاش از سوى خدا در وجود انسان نهاده شده است، باید به وسیلهى مربیان دلسوز رشد و نمو داده شود و با نصیحت و موعظه و تذکر تقویت گردد تا وجود انسان در برخورد به امور قبیح و زشت از آلوده شدن و اتصال به خبائث امساک و امتناع ورزد.
مربیان باید این معنا را تعلیم دهند که حیاى مورد نظر حیاى ناشى از عقل و خرد است که قدمهاى انسان را از رفتن به سوى گناه باز مىدارد و از گرفتار شدن نفس به آلودگیها مانع مىشود، نه حیایى که ناشى از جهل و نادانى است که سبب مىشود انسان از پرسشهاى علمى و به جا و از قدم نهادن در وادى عبادت و خدمت به خلق باز بماند که در این گونه موارد جاى حیا کردن نیست؛ زیرا این گونه حیا انسان را از رشد و کمال مانع مىشود و در فیوضات الهى و رحمت حق را به روى او مىبندد.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
الحَیاءُ حَیاءَانِ: حَیاءُ عَقْلٍ وَحَیاءُ حُمْقٍ، فَحَیاءُ العَقلِ هُوَ العِلْمُ، وَحَیاءُ الحُمقِ هُوَ الجَهْلُ «1»
. حیا بر دو گونه است: حیاى عقل و حیاى حماقت؛ حیاى عقل ناشى از نادانى است و حیاى حماقت ناشى از نادانى است.
حیاى عاقلانه، حیاى پیامبران و امامان و اولیاى الهى است که در حیات آنان یکى از پرقدرتترین اسلحههایى بود که با آن شیاطین را مىراندند و آنان را با شکست مفتضحانهاى روبرو مىکردند.
حیا، حافظ زبان از انواع بدگویىها و حافظ گوش از گوش فرا دادن به غیبت و تهمت و حافظ چشم از نظر دوختن به نامحرمان و حافظ شکم از خوردن حرام و حافظ قدم از رفتن به مجالس خلاف خداست.
امام صادق علیه السلام فرمود:
الحَیَاءُ مِنَ الایمَانِ وَالایمَانُ فِى الجَنَّةِ «2»
. حیا از جلوههاى ایمان است و دارندهى ایمان در بهشت است.
و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود:
لَا إیمانَ لِمَن لَاحَیاءَ لَهُ «3»
. کسى که حیا ندارد، ایمان ندارد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به روایت امام صادق علیه السلام از طریق پدران بزرگوارش فرمود:
إسْتَحْیُوا مِن اللَّهِ حقَّ الحَیاءِ. قالُوا وَما نَفْعَلُ یَا رَسُولَ اللَّه؟ قَالَ: فإن کُنتُم فَاعِلینَ فَلَا یَبیتَنَّ أحدُکم إلّاوأجلُه بَینَ عَیْنَیْهِ، وَلْیَحْفَظ الرأسَ وَما وَعى، والبطنَ وَما حَوى، وَلْیذکُرَ القَبْرَ وَالبَلى. وَمَن أراد الآخِرَة فَلْیَدْعُ زِینَةَ الحَیاةِ الدُّنْیا «4»
. از خدا آن گونه که شایستهى حیا است حیا کنید. گفتند: اى پیامبر خدا! چه کنیم؟ فرمود: اگر حیا کننده هستید احدى از شما شب را به روز نیاورد مگر این که مرگ خود را در برابر دو دیدهى خود بیند، و سر و آنچه را از چشم و گوش و زبان در بر دارد حفظ کند، و شکم و آنچه را از خوراک در خود مىریزد از حرام نگاه دارد، و قبر و پوسیده شدن بدن را به یاد آورد.
و کسى که آخرت را مىخواهد زیور دنیا را وا گذارد.
شخصى به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشت: به من سفارشى ارائه دهید.
حضرت فرمود:
استَحیِى مِن اللَّهِ کَما تَستَحْیِى مِن الرّجُلِ الصّالِحِ مِن قَومِکَ «5»
. از خدا چنان که از مرد شایستهاى از قوم خود حیا مىکنى حیا کن.
خوش اخلاقى با خانواده و همهى مردم
حسن خلق به صفات و ویژگىهاى مثبتى گفته مىشود که سبب حسن معاشرت و خوبى رفتار با خانواده و مردم است، مانند نرمى به خرج دادن، بردبارى، حوصله، صبر، مهرورزى، تواضع و فروتنى، خاکسارى و انکسار. در روایتى از پیامبر اسلام نقل شده است:
خَالِقِ النّاسِ بِخُلُقٍ حَسَنٍ «6»
با همهى مردم با حسن خلق رفتار کن.
منظور به کارگیرى آن گونه اوصاف پسندیده در معاشرت با خانواده و مردم است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مَا یَقْدَمُ المُؤمِنُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِعَمَلٍ بَعدَ الفَرائِضِ أحَبَّ إلَى اللَّهِ تَعَالَى مِن أنْ یَسَعَ النّاسَ بِخُلُقِهِ «7»
مؤمن پس از واجبات الهى عملى را به پیشگاه خداى عزّ و جلّ در نزد خدا محبوبتر از این که با اخلاقش به مردم گشایش دهد نمىآورد.
حدیثى قابل توجه
امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى در زمان رسول خدا از دنیا رفت، او را براى دفن به گورستان بردند ولى هرچه کلنگ زدند ذرهاى از زمین کنده نشد، شکایت نزد پیامبر بردند، حضرت فرمود: به چه علت زمین کنده نمىشود، بىتردید رفیق شما خوش اخلاق بود، کنده نشدن زمین هیچ ربطى به او ندارد، ظرف آبى برایم بیاورید. ظرف آبى براى حضرت آوردند، دست مبارکش را در آب گذاشت و از آن آب به زمین پاشید. فرمود: اکنون به کندن زمین مشغول شوید.
گورکنان شروع به کندن زمین کردند، گویا رمل نرمى بود که زیر نیش بیل و کلنگ آنان به راحتى زیر و رو مىشد «8».
حضرت رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از پیامبر روایت مىفرماید که آن حضرت به مردم فرمود:
عَلَیْکُم بِحُسنِ الخُلقِ؛ فَإنّ حُسنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لَامَحالةَ؛ وإیّاکُم وَسوءُ الخُلقِ؛ فَإنّ سوءُ الخُلقِ فِى النّار لَامَحالَةَ «9»
. بر شما باد به خوش اخلاقى؛ زیرا خوش اخلاقى به ناچار در بهشت است؛ و بپرهیزید از بد اخلاقى؛ زیرا بد اخلاقى بناچار در دوزخ است.
حضرت حضرت امام صادق علیه السلام از پدرانش از پیامبر روایت مىکند که آن حضرت فرمود:
إنَّکُم لَنْ تَسَعُو النّاسَ بِأموَالِکُم فَسَعُوهُم بِأخْلاقِکُم «10»
. شما هرگز نمىتوانید با اموالتان به مردم گشایش دهید، پس با اخلاقتان به آنان گشایش دهید.
حضرت موسى بن جعفر از پدرش حضرت صادق از جدش حضرت باقر علیهم السلام روایت مىکند که ام سلمه به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفت: پدر و مادرم فدایت، زنى و دو مردى که در دو زمان شوهر او بودند پس از انقضاى عمرشان از دنیا مىروند و هر سه وارد بهشت مىشوند، آن زن متعلق به کدام یک از آن دو شوهر است؟ حضرت فرمود: آن را که از نظر اخلاق نیکوتر و براى خانوادهاش بهتر بود انتخاب مىکند. اى ام سلمه! حسن خلق ملازم با خیر دنیا و آخرت است «11».
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
حُسنُ الخُلقِ نِصفُ الدّینِ «12»
. اخلاق نیکو نصف دین است.
احمد بن عمران بغدادى مىگوید: ابوالحسن براى ما روایت کرد و گفت: که ابوالحسن براى ما روایت کرد و گفت: که ابوالحسن براى ما روایت کرد که حسن از حسن از حسن براى ما روایت نمود:
إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلْقُ الحَسَنُ «13»
. «به این که نیکوترین نیکى اخلاق نیک است».
در این قطعهى زیبا مراد از ابوالحسن اوّل محمد بن عبدالرحیم شوشترىاست، و ابوالحسن دوم على بن احمد بصرى است، و ابوالحسن سوم على بن محمد واقدى است، و حسن اول حسن بن عرفه عبدى، و حسن دوم حسن بن ابى الحسن بصرى، و حسن سوم حضرت مجتبى حسن بن على بن ابى طالب علیهما السلام است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ابوذر فرمود:
اتّقِ اللَّهَ حیثُ کُنتَ، وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَن، وَإذا عَمِلتَ سَیّئةً فَاعْمَل حَسَنةً تَمحوهَا «14»
. هر کجا هستى تقواى الهى را مراعات کن، و با مردم با خوش خلقى آمیزش داشته باش، و چون گناهى مرتکب شدى حسنهاى به جا آور که آن گناه را محو کند.
حسن خلق عامل نجات
امام سجاد علیه السلام مىفرماید: سه نفر به لات و عزّى (دو بت مشهور قریش) سوگند یاد کردند که پیامبر اسلام را به قتل برسانند. امیرالمؤمنین علیه السلام به تنهایى به سوى آنان رفت و یکى از آنان را کشت و دو نفر دیگر را زنده دستگیر کرد و همراه خود نزد پیامبر آورد. رسول خدا فرمود: یکى از این دو نفر را نزدیک من آور، یکى را آورد. حضرت فرمود: بگو: لا اله الا اللَّه واشهد انى رسول اللَّه، گفت:
کوه ابوقبیس نزد من از گفتن این کلمه محبوبتر است. حضرت فرمود: او را ببر و گردنش را بزن.
سپس فرمود: آن دیگر را نزدیک کن. پس به او فرمود: دو کلمهى شهادتین را بگو. گفت: مرا هم به دوستم ملحق کن. حضرت فرمود: یا على او را هم ببر و گردن بزن. على علیه السلام او را برد تا گردنش را بزند. جبرئیل به پیامبر نازل شد و گفت: یا محمد! پروردگارت سلام مىرساند و مىگوید: او را نکش؛ زیرا خوش اخلاق و در میان قومش اهل سخاوت است. حضرت فرمود: یا على! دست نگاهدار، اینک فرستادهى پروردگار من است که به من خبر مىدهد این بت پرست، خوش اخلاق و در میان اقوامش اهل سخاوت است، مشرک زیر شمشیر گفت: این فرستادهى پروردگار تو است که حسن خلق و سخاوت من را به تو خبر مىدهد؟ فرمود: آرى. گفت: به خدا سوگند با داشتن برادرى انسانى هرگز خود را مالک درهمى به حساب نیاوردم و در جنگ ترشرویى از خود نشان ندادم و اکنون مىگویم اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسول اللَّه. پس پیامبر فرمود: این مرد از کسانى است که خوش اخلاقى و سخاوتش او را به بهشت ابدى و جاوید کشانید! «15» مردى روبروى رسول خدا آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
سپس از طرف راست پیامبر آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
آن گاه از طرف چب پیامبر آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
سپس از پشت سر رسول خدا آمد و گفت: دین چیست؟ حضرت به او توجه فرمود و گفت: آیا دین را نفهمیدى؟ دین این است که به خشم نیایى «16».
کمال خوش رفاقتى
حضرت صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام روایت مىکند: على علیه السلام با مردى از اهل ذمّه همراه شد. مرد ذمّى به او گفت: اى بندهى خدا! قصد کجا دارى؟ حضرت فرمود: کوفه. هنگامى که بر سر دوراهى راه ذمّى تغییر کرد حضرت هم مسیرش را از کوفه به مسیر ذمّى تغییر داد. ذمّى گفت: تو خیال کوفه نداشتى؟ فرمود: آرى خیال کوفه داشتم. ذمّى گفت: راه را رها کردى؟ فرمود:
دانستم. گفت: در حالى که دانستى چرا همراه من شدى؟ فرمود: این از کمال خوش رفاقتى است که مرد دوستش را هنگام جدایى مشایعت کند و پیامبر ما این گونه به ما فرمان داده است. ذمّى گفت: پیامبر این چنین گفته است؟ حضرت فرمود: آرى. ذمّى گفت: تنها پیرو واقعى او کسى است که از او در کارهاى باارزش پیروى کرده است و من نزد تو شهادت مىدهم که من هم بر طریقه و روش تو هستم. پس ذمّى با على علیه السلام بازگشت و زمانى که حضرت را شناخت مسلمان شد «17».
در هر صورت خوش خلقى با اهل و عیال و خانواده و با همهى مردم از ارزشهاى باطنى و کرامتهاى روحى و سبب جلب محبت دیگران و مصون ماندن از بسیارى از شرور و باعث زیاد شدن روزى و جلب خشنودى و رضایت حق و عامل پاداش و جزاى عظیم در قیامت و از علل بخشوده شدن گناهان و محو شدن سیئات است.
بد خلقى و ترش رویى و عبوسى و خشونت از صفات شیطان صفتان و خوى مردم بىدین و دور از انسانیت و سبب رمیده شدن مردم از انسان و رنجش خانواده و آزار مردم و باعث سخط و غضب حق و عامل دوزخى شدن انسان و بسته شدن درهاى رحمت به روى اوست.
چه بسا خوش خلقانى که در عرصهى هولناک محشر با عمل اندک نجات یابند و چه بسا بد خلقانى که با داشتن عمل بسیار طریق نجات به روى آنان مسدود و مستحق عذاب سخت دوزخند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 6؛ مشکاة الانوار: 233، الفصل الخامس فى الحیاء؛ بحار الانوار: 68/ 331، باب 81، حدیث 6.
(2)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 329، باب 81، حدیث 1.
(3)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 5؛ وسائل الشیعه: 12/ 166، باب 110، حدیث 15971.
(4)- خصال: 1/ 293، حق الحیاء من اللَّه، حدیث 58؛ مستدرک الوسائل: 12/ 45، باب 62، حدیث 13476.
(5)- روضة الواعظین: 2/ 460، مجلس فى ذکر الحیاء؛ بحار الانوار: 68/ 336، باب 81، حدیث 20.
(6)- امالى طوسى: 186، المجلس السابع، حدیث 312؛ بحار الانوار: 71/ 374، باب 92.
(7)- کافى: 2/ 100، باب حسن الخلق، حدیث 4؛ بحار الانوار: 68/ 375، باب 92، حدیث 4.
(7)- کافى: 2/ 101، باب حسن الخلق، حدیث 10؛ بحار الانوار: 68/ 376، باب 92، حدیث 8.
(8)- عیون اخبار الرضا: 2/ 31، باب 31، حدیث 41؛ بحار الانوار: 68/ 383، باب 92، حدیث 17.
(10)- امالى صدوق: 12، المجلس الثالث، حدیث 9؛ بحار الانوار: 68/ 383، باب 92، حدیث 17.
(11)- امالى صدوق: 498، المجلس الخامس والسبعون، حدیث 8؛ بحار الانوار: 68/ 384، باب 92، حدیث 23.
(12)- خصال: 1/ 30، حدیث 106؛ وسائل الشیعه: 12/ 154، باب 104، حدیث 15930.
(13)- خصال: 1/ 29، حدیث 102؛ بحار الانوار: 68/ 386، باب 92، حدیث 30.
(14)- امالى طوسى: 1/ 186، المجلس السابع، حدیث 312؛ بحار الانوار؛ 68/ 389، باب 92، حدیث 46.
(15)- امالى صدوق: 105، المجلس الثانى و العشرون، حدیث 4؛ بحار الانوار: 41/ 73، باب 106، حدیث 4.
(16)- جاء رجل إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم من بین یدیه، فقال: یا رسول اللَّه! ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه عن یمینه، فقال: ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه من قبل شماله، فقال: ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه من ورائه، فقال: ما الدین، فالتفت إلیه وقال: أما تفقه الدین هو أن لا تغضب.
مجموعه ورام: 1/ 89، باب العتاب؛ بحار الانوار: 68/ 393، باب 92، حدیث 63.
(17)- کافى: 2/ 670، باب حسن الصحابة و حق الصاحب فى السفر، حدیث 5؛ وسائل الشیعه: 12/ 134، باب 92، حدیث 15863.