اسلام از بازشناساندن دشمنان بشر به بشر کوتاهى نکرده، و در این زمینه چه در قرآن چه در رایات از بیان هیچ برنامه مثبتى فروگذار ننموده است.
در آنجا که از دنیا بعنوان یک دشمن سرخست و خطرناک یاد میکند، منظورش اجزاء بهم پیوستهاى نیست که از مجموعش منظومه شمسى پدید آمده، مقصدش چنانچه دانشمندان اسلامى بخصوص علامه عالیقدر و روشن ضمیر پاک نهاد مرحوم مجلسى در ذیل آیات و روایات مربوط به دنیاى مذموم بیان کرده، نوع برداشت انسان از عوامل زندگیست برداشتى که منتهى به از دست دادن شرف و فضیلت و دین و کیان انسانى میگردد، دنیائى است که روى آوردن بآن مساوى با ویران شدن اساس فطرت و وجدان و اخلاق و مبانى انسانیت است.
دنیائیکه همچون تیشه در برابر ریشه انسانیت قرار میگیرد، و آدمى را از حق و حقیقت دور میکند، نباید بآن چشم طمع دوخت، و حیف از اندیشه و فکر که در بدست آوردن اینچنین دنیا خرج شود.
دنیا باید براى انسان خانه پرستش خدا و بنا بگفته على علیه السلام باید مسجد عبادت براى الله باشد.
بریدن از حق و گرایش بمادیت صرف از دنیا براى انسان بتخانه میسازد و آدمى را وادار بپرستش هزاران بت جاندار و بیجان میکند، و پس از تلف شدن عمر و در باختن تمام فضائل بابلیس، از انسان جز هیزمى براى جهنم چیزى نمیماند.
آنگونه باید زندگى کرد، که دنیا براى انسان شهوتسرا نشود، و آدمى در آن همچون درندهاى در جنگل جلوه نکند.
آنانکه دنیا را بعنوان هدف انتخاب میکنند، در تمام زوایاى حیات مطابق برداشتى که از عوامل مادى برمیدارند، بشکلگیرى مشغول شده، و در این راه تمام ارزشهاى واقعى را از دست داده، و بهر جنایتى براى رسیدن بوصال این عروس فریبنده که به ملیونها داماد شوهر کرده و هنوز عروس است خود را آلوده میکنند!
آنان که دنیا را براى خود بتکده یا شهوتسرا انتخاب میکنند، از افتادن در منجلاب رذائل بىباک گشته، و تمام علف هرزههاى سیئات اخلاقى در سرزمین وجودشان میروید.
هم اینانند که براى پیشگیرى از روشن شدن چراغ وجود موسى، هزاران طفل بیگناه را سر میبرند، و براى جلوگیرى از شکوفا شدن اندیشه و حسنات اخلاقى ملتها، دست بانواع جنایات غیر قابل جبران میزنند، و عمال و نوکران بدبختتر از آنان براى بدست آوردن چند لقمه چرب، به پیروى کورکورانه از آنان اقدام کرده و بصورت چاکران خانهزاد بر خاک کثیف بارگاه شیطانى آنان سر مىنهند.
در حقیقت باید گفت: پرستش فرعونها، یا بتهاى بیجان برگشت به پرستش درهم و دینار، و براى بیشتر بدست آوردن زرق و برق و عیش و نوش آزادتر میکند، که اسلام از مجموع این برنامهها تعبیر بدنیاپرستى کرده و از پرستندگان بعنوان عبید دنیا یاد نموده است.
بندگان دنیا
پرسندگان دنیا، اگر خواهان دین، اخلاق، فرهنگ، تمدن، علم، و هنر باشند تا جائى خواستار این برنامههایند، که بدنیاى آنان زیان نرساند، و بمکتب فکرى غلط و سیستم بىپایه اندیشه آنان ضرر وارد نیاورد.
هم اینان بودند که بوسیله ابو طالب براى متوقف کردن برنامههاى پیامبر آنحضرت پیام دادند: هدف از رسالت و نبوت شما اگر بدست آوردن قدرت و مقام است تا در سایه آن بتوانى بریاست قبائل نائل شوى، یا بکام زیباترین دختران عرب برسى، یا بمال فراوان دستیابى، هم اکنون ببرنامهات پایان بده، تا ما هریک از این سه خواسته را که بخواهى برایت فراهم آریم.
آن مردم پست که همهچیز را از پشت عینک دنیاپرستى میدیدند، و از پیامبر چونان وضع خود تصور برداشته بودند، تاروپود اندیشه غلط و تصور باطلشان با جواب پیامبر بباد رفت، عموى عزیز باین مردم بگوى اگر توان و نیروى شما بانجا برسد که آفتاب را در دست راستم نهید و ماه را بدست چپم بسپارید، از نشر توحید و دعوت بفضیلت و آزاد کردن مردم از زیر بار ستم طاغوتها دست برنمیدارم، آنان پیشرفت فرهنگ اللّه را نمىپسندند زیرا فرهنگ الهى با تمام برنامهاى آنان مخالف بود و این مخالفت بخیر دنیا و آخرت ایشان تمام میشد، اینان میخواستند پیامبر با آنان همکارى کند، و برنامههائى ارائه دهد که زیانى بدنیاپرستى آنان نداشته باشد.
پس از مدتى پیام دادند، براى خاتمه تمام آلام و رنجها و نگرانیهائیکه از طرف ما بشما میرسد، بیا هفته را دو تقسیم کن، قسمتى از هفته را ما بعبادت خداى تو میشتابیم، و قسمت دیگرش را تو بپرستش بتهاى ما روىآور، اهل مکه نمیخواستند تن بقبول فرهنگ و دانش و دینى بدهند، که با تجاوزات آنان سر آشتى ندارد، اینبار خداى بزرگ در جواب آنان فرمود:
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ.
مبارزات یهود و مسیحیت در طول تاریخ و بخصوص در این زمان با اسلام دنباله همان برنامههاى کثیف بتپرستان مکه است.
اسلام میخواهد به تجاوز متجاوزان در تمام جبهههاى حیات خاتمه دهد ولى متجاوز متکبر آئینى را میطلبد که با اوه هم گام و همراه باشد.
صهیونیست و امپریالیسم و کمونیست مادهپرست و شهوتران که دوست دارد تمام برنامهها بنفع خواستههایش باشد، و رسیدن باین خواستهها گرچه به کشتن و زجر دادن ملتها و غارت اموالشان منتهى گردد برایش مهم نیست فرهنگ خدا را نمیخواهد.
اینان طالب قواعدى هستند که بآنان اباحه مطلق دهد، و اتفاقا تابع چنین راه و رسمى هم هستند.
دین میگوید مردم بنده حقند، آزاد آفریده شده و باید آزاد زیست کنند، و بخاطر عقل و روحى که دارند باید از تمام مواهب زندگى برخوردار باشند، و حقوق آنان در تمام زمینهها رعایت گردد، ولى اینان چنین مسلکى را نخواسته و نمیخواهند، آرى بنده دنیا بودن و جز دنیا ندیدن و نخواستن و نگفتن گوئى ماهیت آدمى را تغییر داده و انسان را به پستترین مرحله سقوط و بدبختى میکشاند.
راستى عجیب است، تا روزیکه پیامبر مبعوث برسالت نبود، در میان عرب معروف بمحمد امین بود، او را راستگو و درستکار میشناختند، اما از وقتى بر علیه آن متجاوزان مأمور بقیام و مبارزه شد، او را مجنون، کاذب، بدقول، ساحر، و ... خواندند، اینست نتیجه گرفتار آمدن بدام دنیا، یا محصول برداشت غلط از میدان زندگى، که آدمى را تا مرز مبارزه با انبیاء و مکتب حق میکشاند!!
مسجد و بتخانه
دنیا براى پیامبران راستین، و ائمه هدایت و عاشقان الهى مرکز عبادت و کلاس رشد و تکامل بود.
انبیاء وقتى قدم بدنیا میگذاشتند، میدیدند ناسپاسان این مرکز پاک را تبدیل به بتخانه کرده، و در آن بتهایجاندار و بیجان فراوانى گذاشته، و از طریق این بتها خود را باسارت هواى نفس و ابلیس درافکنده و سایر مردم را نیز باسارت گرفته و از تمام برنامههاى آنان میدوشند.
پیامبران عزیز خدا تمام بتهاى جاندار و بیجان را بىعنوان و پست و بىاثر و بىاراده معرفى کرده، و بباز گرداندن انسان بمدار پرستش الله اقدام میکردند.
انبیاء دماغ سرکشان را بخاک مذلت مالیده، و گردن گردنفرازان را با پتک توحید کوبیده، و زنجیرهاى اسارت را از دست و پاى ملتهاى زیر یوغ استعمار پاره میکردند.
آنان بدرهم ریخنن خرافات و اوهام برخاسته، و از انسان گنهکار و متجاوز و گرفتار ذلت مادهپرستى انسانى عادل و کامل بوجود آورده، انسانیکه تمام عوامل مادى را وسیله رشد گرفتن، و هدفى جز الله نداشته باشد، اما ناسپاسان وقتى قدم بدنیا میگذارند آنجا را تبدیل به بتخانه و مرکز فحشاء و منکرات کرده، حتى پاکترین محل یعنى خانه کعبه هم از دستبرد خائنانه آنان سالم نمیماند، جائیکه صورت پاک پیامبران بعنوان تواضع و فروتنى در پیشگاه الهى بخاک بندگى نهاده شه مرکز سیصد و شصت بت شده، و از طریق این بتها اقوام و قبائل باسارت انسانهاى کافر و ناسپاس کشیده میشوند.
انبیاء همچون باغبانان بشکوفا کردن نیروى فطرت، وجدان و سایر استعدادهاى بشرى همت میگماشتند، تا بتسازان بدست خویش بدرهم کوبیدن بتها برخیزند، و خود را از قفس زبونى و ذلت برهانند.
انسانها همچون طلا باید در کوره امتحان و تمرین نیکیها و دورى از زشتىها قرار بگیرند، تا شهوات و غرائز آنان تعدیل شده و بر پلیدیها پیروز شوند، و اساس سلامت دنیا و آخرت خود را تأمین کنند.
آنان که از حق روىگردانند، چارهاى جز تبدیل محیط زندگى به بتخانه و سجده آوردن در برابر بتان، براى گذراندن این چند روزه زندگى ندارند، اینان همان مردمى هستند که بدست خود فرعون و نمرود و معاویه و یزید را پرورش داده و بساختن لات و عزّى و هبل برخاسته، تا از جنب آنان بارضاء شکم و شهوت خویش آنطور که دلخواه آنان است برخیزند. چه نیکوست هک از دنیا همانند پیامبران و ائمه استفاده کنیم، آنان که کلامشان نور، فرمانشان رشد، سفارششان تقوا، کارشان نیکى، و عادتشان احسان بود.
آرى اگر احمدوار قدم بدنیاگذارى بتها را شکسته، و بتخانهها را ویران کرده و جایگاه زندگى را تبدیل بخانه توحید خواهى کرد، و در مسیر رشد و تکامل قرار خواهى گرفت، اما اگر چ ون بو جهل قدم بدنیا بگذارى مسجد را تبدیل به بتخانه کرده، و بند ذلت طاغوت و بت را بگردن خواهى نهاد.
ارزیابى مسئله سیاست در زندگى على (ع)
در بخش امامت و رهبرى از مسئله سیاست در اسلام بطور مشروح سخن رانده شده در آنجا دانستید که منظور از سیاست در اسلام حکومتى است که نسبت بتمام شئون زندگى فراگیر است، و حاکم در حکومت اسلامى با منتخب خداست، یا کسى که اوصاف و شرایط خدا خواسته درا و جمع باشد، و حاکم مسئولیت دارد مردم را در جهت آباد کردن دنیا و آخرت هدایت کند، و با موانع راه خدا بسختى مبارزه نماید، در سیاست اسلامى از دنیا بعنوان وسیله براى رسیدن بعالیترین هدف که الله است استفاده میگردد، و بدون تردید در رأس تمام سیاستمداران حوزه حق انبیاء و ائمه هستند، نظرى بحکومت على علیه السلام این معنا را روشن میکند که سیاست در اسلام بر اساس رعایت حقوق مادى و معنوى جامعه قرار دارد، و حاکم اسلامى در مسلک سیاسى خود تابع فرامین الله و سنت پیامبر است.
با توجه باین واقعیت در مقدمه نهج البلاغه عبده بمسألهاى برمیخوریم که محى الدین خیاط عنوان کرده، و راستى اینگونه قضاوت ناحق از کسى که ادعاى دانش دارد اعجابانگیز است، محى الدین خیاط پس از بیان قسمتى از ویژهگیهاى فکرى و روحى على علیه السلام میگوید اگر سیاست على همانند کیاستش بود، و آراءش همانند پیشروى و جلوداریش، و تدبیرش مانند بلاغتش و تیزهوشیش مانند قاضوتش هر آینه در رأس سیاستمداران بود و از بهترین افرادى که این لباس را پوشید!! «1»
راستى وقتى یک انسان از هدایت الهى دور میماند، دچار چه بدبختىهائى میشود، محى الدین خیاط آرزو دارد، على هم در سیاست همانند اربابان اموى و عباسى جناب محى الدین باشد، توجه ندارد که على در سیاست تابع فرمان قاطع الهى بوه و سیاست با دنیادارى و سلطنت نزد على فرق داشت على از برنامههاى غلط بیزار بود، و نمیخواست براى بقاى حکومت و امارتش بمردم از غیر قانون الهى استفاده کند، و باید گفت: على دنیاخواه و دنیادار بنود، مشى سیاسى او قرآن بود و بس، او نمیخواست خود را به امارت و حکومت ارضاء کند، او خود را در زمینه خلافت امین خدا در مردم میدانست و بهتر اینکه از قول مولاى متقیان جواب جناب محى الدین خیاط را بدهیم.
و اللّه ما معاویة بادهى منّى و لکنّه یغدر و یفجر و لولا کراهیّة الغدر لکنت من ادهى النّاس و لکن کلّ غدرة فجرة و کلّ فجرة کفرة و لکلّ غاغدر لواء یعرف به یوم القیامة و اللّه ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدّیدة: «2»
بخدا قسم معاویه زیرکتر از من نیست، او حیلهگر است و خائن، اگر خیانت و نارو زدن نکوهیده نبود من زرنگترین مردم بودم، هر مکرى گناه است و هر گناهى نافرمانى از خدا، قیامت حیلهگران بوسیله علامتى که با آنهاست شناخته میشوند، بخدا قسم من اهل غافلگیر کردن نبودم تا دربارهام فکر کنند و از سختى و گرفتارى گریزى ندارم، زیرا مردى ثابت و پابرجایم.
آرى على سیاست دنیاپرستى و مقامخواهى نداشت، بیخبران از حقایق او را متهم به نقص در سیاست میکنند، نمیدانم بنظر آنان اصول سیاست چیست.
على علیه السلام در فراز دیگر میفرماید:
اما و الّذى فلقا لحبّة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماءا ن لا یقارّوا على کظّة الظّالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقّیت آخرها بکأس اولّها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنّز: «3»
بخدائى که دانه گیاه را شکافت، و بآفرینش انسان دست زد، اگر حضور ملت و جمعیت فعلى امت و یارى یارىدهندگان نبود، و اگر پیمان الهى باندیشمندان قرار نداشت که بر ستم ستمکار و از دست رفتن حق مظلوم نباید صبر کرد، مهار شتر حکومت را بر کوهانش میانداختم و پایان خلافت را بهمان اولش رها میکردم، شما میدانید که دنیاتان پیش من از عطسه بز ماده بىارزشتر است.
اینست سیاست على، سیاست کنارهگیرى از دنیاى غلط، سیاست، دورى از مکر و حیله و خیانت، سیاست، دورى از شهوت و غرائز ضد حق و سیاست دورى از ظلم و تجاوز، این نقص در سیاست است؟!
آرى دنیا مسجد پاکان و بتخانه ناپاکان است، و این است دو چهره از دنیا که در قرآن و روایت ترسیم شده.
میگویند هشت نفر اهل حال و بیدار نیمه شبى بر پشتبام خانه امیر بلخ که غرق در لذت سلطنت بود، و غافل از اوضاع مردم بگونهاى حرکت میکردند که صداى پایشان امیر را از خواب ناز بیدار کرد، سر از پنجره درآورد و گفت با توجه بقدرت و حکومت من، کسى جرأت حرکت بر بام کاخ من را ندارد، من فکر میکنم شما از جنس آدمیان نباشید ورنه جرأت این جسارت در شما نبود، همه سر جلو آورده و گفتند ما نه از گروه جنیم و نه از طایفه ملک بلکه آدم هستیم قطار شترى از ما گم شده و ما در بام کاخ تو بجستجوى گم شده خویشیم.
امیر بلخ با یک دنیا تعجب گفت، چگونه قطار شترى که طبیعتا باید در سطح حرکت کند ببامى اینچنین بلند آنهم بام کاخ من برآمده؟! گفتند جناب کار ما هم همانند کار تست، سرکار روى تخت حکومت درحالیکه غرق در هر نوع شهوت و گناهى، و حقوق ضعیفان با تکیه بر قدرت تو بدست کارمندانت پایمال است دنبال سعادت و سلامتى و در طلب امنیت و عافیت، تو به بام دنیاپرستى دنبال مقصودى و ما بر بام تو در جستجوى قطار شتر! نوشتهاند امیر بلخ تغییر حال داد و از افراد نیکوکار و شایسته گردید، در اینجا بىتناسب نیست که بیک روایت قدسى که نمایشگر اوصاف اهل دنیاست اشاره شود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه عبده ص 3
(2)- نهج البلاغه خطبه 200
(3)- نهج البلاغه قسمت آخر خطبه شقشقیه