چون انسان در وادى معرفت قدم بزند، یعنى معلّم زندگى خویش را انبیا و امامان و عالم واجد شرایط قرار دهد و آن معرفت را به عمل تبدیل کند، دست توفیق دستش را گرفته از دام هوا و هوس رهاییش دهد و نفس، او را در برابر حق تسلیم نموده از دام هر نوع غرور آزادش نماید، در این وقت است که از معامله آخرت به دنیا که بدترین و خسارت بارترین معامله است دورى جسته و به فرموده حضرت صادق علیه السلام در ابتداى روایت باب غرور افضل را به ادنى معامله نمىکند.
امام صادق علیه السلام در دنباله روایت مىفرماید:
در نفس، خودبین مباش و بر خویش به دیده عجب نظر مکن، چه بسا که به مال و ثروت و صحت و سلامتت مغرور شوى و از یاد مرگ و انتقال از این عالم به عالم دیگر غافل گردى که این غفلت ریشه بسیارى از امراض روحى و علّت بسیارى از گناهان و معاصى است.
و چه بسا که بر اثر بىخبرى از خویش و اعجاب، نسبت به نفس و طول عمر و داشتن اولاد و یار و رفیق مغرور گشته و تصور کنى نجات و لذت و راحتى در داشتن اولاد و یار است، در حالى که این طور نیست چه بسیار مردمى که بر اثر اولاد و رفیق اهل جهنم شدند!
و بسا باشد که فریفته به حال و مال و آرزو گردى و به خاطر رسیدن به پارهاى از آمال و آرزوهایت گمان کنى به مقصود رسیده و سلوکت سلوک صادقانه بوده، در حالى که هر حالى و هر مالى و هر آرزویى آراسته به حقیقت نیست، مگر آن که هماهنگ با واقعیتهاى الهى باشد.
و چه بسا فریفته شوى به آنچه دیگران به تو گمان دارند که تو خوف الهى دارى و اظهار ندامت و پشیمانى مىکنى، در حالى که حضرت حق در دل تو خلاف آن بیند و ملاحظه کند آنچه از تو بروز مىکند از صمیم قلب نیست، آه که این غرور چه غرور خطرناکى است!!
و چه بسا که خود را به زور و جبر و از روى بىمیلى به عبادت وادار کنى، در حالى که حضرت حق از تو عبادت با شوق و خالصانه خواسته و تو به آن عبادت زورى مغرور شوى و تصور کنى در درگاه حضرت دوست کارى کردهاى، راستى این غرور چه نفعى به حال تو دارد، آیا از این حال غیر خسارت در دنیا و آخرت چیز دیگرى نصیب تو خواهد شد!
و چه بسیار که به دانش و نسب خود افتخار کنى و از عیوبى که در دریاى وجودت موج مىزند و خدا بر آن آگاه است غافل باشى و خلاصه تصور کنى خیلى شایستهاى در حالیکه حق مىداند خیلى بد و آلودهاى!!
و چه بسا باشد در حال دعا باشى و به خیال خود خدا را مىخوانى در حالى که منظورت غیر است و به این دعاى دور از حقیقت مغرور شوى و تصور کنى اهل دعایى در حالى که اهل ریایى!!
که با دل آلوده و قلب تاریک و خدعه و نیرنگ آن هم در حریم حرم دوست کسى به جایى نرسد، بلکه به هلاکت و بدبختى خود کمک مىکند.
حاصل آن که چنان که کوفتههاى مزمن بىقلع ماه به اصلاح نمىآید، امراض روحانى هم بىرادع قوى از نفس سلب نمىشود، چنان که این ضعیف، از مؤمنى شنیدم که مىگفت:
از من در اوایل سنّ خلاف شرعى واقع شد و از آن عمل توبه کردم و بعد از چند شب به خواب دیدم که کسى نامه عمل را به من مىنمایاند و آن عمل در آنجا نوشته است؛ من به خود گفتم: سبحان اللّه من از آن عمل توبه کردم چرا در اینجا باشد؟
آن شخص گفت: اگر تو این نوشته را مىتوانى محو کرد به حیثیّتى که اثر از او نباشد، توبه تو قبول است، وگرنه، نه و این کنایه از گریه و استغاثه است چنان که مذکور شد.
و چه بسا باشد که تو نصیحت کنى مردم را و به اعتقاد خود کار خوب مىکردى و در باطن غرض تو جلب قلوب ایشان باشد نه تخویف «1» الهى!!
غفلت عالم
محققان گفتهاند:
اگر واعظ از متابعت اقوال و افعال انبیا محروم باشد و مقصود او از وعظ، طلب شهرت و اظهار فضل خود باشد سخن او در صورت و معنى مؤثر نیاید، بلکه باطن مستمع را از کدورت غفلت او آفتهاى عظیم رسد!
عزیزا! علماى حقیقى و مشایخ معنوى چون قدم مبارک بر منبر وعظ نهند، جبّه «2» و دستار عرض ندهند و هر طاعت که اداى آن بر خلق مستحب است بر خود سنّت دانند، چنان که در شأن اهل کتاب آمده:
[أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ] «3».
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را [در ارتباط با نیکى] فراموش مىکنید؟
و این امت نیز در این معنا داخلند، بعضى به صورت علما به زرق و ریا آستین افشان و دامن کشان بر سر چوپ پاره برآیند و براى جرّ منفعت از طریق تلبیس «4»، خود را مضحکه ابلیس سازند و بعضى در لباس فقر به جهل و تقلید سجاده بر دوش و از غایت غفلت بىعقل و هوش.
عزیز من! کاملى باید که ناقصان را وعظ گوید، بیدارى باید که خفتگان را برانگیزد، ندانستهاى که نابینا، راهبرى را نشاید و از بیماران طبیبى نیاید!
الهى! ما را از مهالک حفظ کن، باطن و ظاهر ما را به نور رحمت و عنایتت صفا ده، ما را پایى براى حرکت نیست، اگر دست ما را نگیرى، در چاه بدبختى افتیم و درِ نجات به روى ما بسته خواهد شد.
الهى باز من را ده پر راز |
که بنمایم به سمت دوست پرواز |
|
مرا ده طعمه از تیهوى تقدیر |
میفکن رشتهام بر دست کمپیر «5» |
|
که برّد چنگل و منقارم این زن |
چو عصفورم بریزد مشت ارزن |
|
اگر از ارزنش جویم کرانه |
زند بر فرق و گوید حیف دانه |
|
دگر ره رحمت آرد بر من آن زال |
دهد تتماج «6» و گوید حال کن حال |
|
چو نبود باز را تتماج در خور |
زند مشتى چنان کم بشکند پر |
|
زبار دل پر آمال مشکن |
زشاهین حقیقت بال مشکن |
|
مکن بیگانه از خود آشنا را |
خدا را آشنایى کن خدا را |
|
به عیسى روح قدسى هم عنان ساز |
رفیق مهدى صاحب زمان ساز «7» |
|
فریاد از دست مغرورانى که دزد راه انسانیّتند، آه از دست کسانى که در راه نیستند و براى آنان نسبت به حقایق عرفانى نیست، هدفى جز شهرت و شکم براى آنان وجود ندارد، با این همه حال به لباس دانایى و از همه بدتر معلّمى جلوه کرده و با مشتى ادعاى دور از حقیقت، به دعوت انسانها برمىخیزند و در راه سادهدلان دام گسترده، آنان را فریب مىدهند، تا به وسیله آنان به نان و نوایى برسند و در جهت شکم و شهوت و تخیّلات شیطانى دلى از عزا درآورند، اینان دین خدا و آیات قرآن و روایات و اخبار را ملعبه دست قرار داده و انسان و انسانیت را با تمام وجود به مسخره گرفتهاند.
جاهلند و مىگویند عالمیم، اسیرند و مىگویند آزادیم، آلودهاند و مىگویند وارستهایم، بدبختند و مىگویند خوشبختیم، محتاج به معلمند و مىگویند استادیم، نیازمند به موعظهاند و مىگویند، واعظیم، اهل ضلالتند و مىگویند داراى هدایتیم، بساطى از خدعه و مکر و غلّ و غش پهن کرده و به صید آدمیان پرداخته و پس از صید عباد حق بیش از پیش دچار غرور شده و چند اسبه به سوى گمراهى و گمراه کردن مىتازند.
کلام امیرالمؤمنین علیه السلام درباره عالمان غافل
حضرت على علیه السلام- آن کانون معرفت و قلّه مرتفع عشق و حقیقت ایمان- درباره این نابکاران پست مىفرماید:
وَآخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِماً وَلَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّالٍ وَاضالیلَ مِنْ ضُلّالٍ، وَنَصَبَ لِلنّاسِ اشْراکاً مِنْ حَبائِلِ غُروُرٍ وَقَوْلِ زُورٍ.. «8».
انسان دیگرى نیز وجود دارد که نام عالم به خود گرفته و او عالم نیست این نابخرد، جهالت هایى را از نادانان و گمراهىهایى را از گمراهان کسب کرده، و دامهایى از طنابهاى فریبنده و گفتار بىاساس پیش پاى مردم گسترده است.
علامه جعفرى در شرح جمله بالا و چند جمله بعد از آن مىگوید:
کوششها کرده و تقلّاها به راه انداخته و شب و روزها را براى اثبات این که او مىداند و عالم است و باید از او فرا گرفت سپرى کرده است؛ زیرا آن نابخرد هدف حیات خود را در «بهبه» و «احسنت» و شنیدن صداى پاى پیروان در پشت سرش و حیران ماندن و به شگفتى درآمدن مردم درباره عظمت او دریافته است!!
اصطلاحاتى چند از آن کتاب و الفاظى خوشایند از این رساله، اداى قیافه و حرکات چشم و دیگر نمودهاى عارف مآبانه از اساتیدى چند به دست آورده، نه تنها علوم اوّلین و آخرین و معرفت هستى را در انحصار خود مىبیند، بلکه اگر از طعنه آگاهان و هشیاران نترسد، نخست خود را شاگرد خدا در ایجاد هستى معرّفى مىکند و تدریجاً اگر روزگار امان بدهد و مراقبان معرفت بگذارند دعواى من خدایم را هم راه خواهد انداخت!!
این شکارچىها گاهى مهارت زیادى به دست مىآورند، به طورى که براى تحمیل خواستههاى خود چنان چهره جالبى از علم و معرفت نشان مىدهند که ساده لوحان به مجرّد مشاهده آن چهره، دامن از دست مىدهند و تخدیر مىشوند و خود را به کلّى مىبازند، در این هنگام که دکّان آن دکّاندار نابکار رونق مطلوب را به دست آورده است تدریجاً و با گذشت زمان سادهلوحان فراوانى را در دام خود مىبیند، خودش هم به یقین باور مىکند که آرى، اگر من در این دنیا خلق نشده بودم حکمت اعلاى هستى محقّق نمىگشت!! راستى، خداوند متعال همه بیماران را لباس عافیت بپوشاند؛ آمین یا ربّ العالمین.
قَدْ حَمَلَ الْکِتابَ عَلى آرائِهِ، وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلى أهْوائِهِ، یُؤمِنُ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ، وَیُهَوِّنُ کَبیرَ الْجَرائِمِ «9».
کتاب الهى را بر نظریات باطل خود حمل و تأویل نموده و حق را بر هواهاى خویش برمىگرداند و مردم را از حوادث و یا خطاهاى بزرگ آسودهخاطر مىنماید و گناهان بزرگ را براى آنان ناچیز جلوه مىدهد.
اگر آن منحرف از مسیر حق به محدودیت علم و اندیشه خود اعتراف نماید، حتماً دامى که پیش پاى مردم گسترده است، جالب بودن و فریبندگى خود را از دست خواهد داد، پس چه باید کرد؟ خیلى روشن است که چه باید کرد، باید نخست عقل و وجدان خود را از کار انداخت و نگذاشت که آن دو وسیله آگاهى و عمل که مستند به حکمت هدایت انسانهاست، وارد میدان کار شوند و سپس قرآن و سنّت و هر منبع الهى دیگر را مانند موم به هر شکلى که هوا و هوسش مىخواهد در آورد و خود را به معارف قرآن، دانا معرّفى نماید و بدین طریق همگان را نیازمند درگاه خود بسازد!!
البته بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در این مورد با گروهى از صیادان جوامع است که دامهاى مخصوص براى صید کردن سادهلوحان تهیّه مىنمایند.
گروههاى بسیار فراوانى وجود دارند که امتیازها و تکیهگاههاى دیگرى را که مردم آنها را پذیرفتهاند به صورت تورهاى متنوع درمىآورند و براى وصول به مقاصد حیوانى خود آنها را پیش پاى ساده لوحان مىگسترانند: علم، فلسفه، هنر، سیاستمدارى، قضا، حتى منش عرفان به خود بستن همه و همه اینها با کمیّتها و کیفیّتهاى گوناگون در شرایط مختلف، وسایلى براى شکار بینوایان بىاطلاع بوده است این نابخردان نمىدانند که:
[وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ] «10».
اگر حق از هواها و تمایلات آنان پیروى مىکرد، آسمانها و زمین و هر چه که در آنها وجود دارد فاسد مىگشت و از هم مىپاشید.
یُؤمِنُ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ، وَیُهَوِّن کَبیرَ الْجَرائِمِ «11».
مردم را از حوادث یا خطاهاى بزرگ ایمن نموده و گناهان بزرگ را بر آنان ناچیز جلوه مىدهند.
اینان همواره مردم را از بُعْد امیال آنان به خود جلب مىنمایند، میل و رغبت مردم بر این است که در این دنیا زندگى خوشایند و مقرون به لذت داشته باشند و هرگز در حوادث بزرگ از پاى در نیایند و گناهانى را که مرتکب مىشوند، بهر طریقى که ممکن است تفسیر و توجیهش کنند و اهمیّت آنها را نادیده بگیرند و در آن هنگام که توانستند از عهده تفسیر و توجیه آنها برآیند به یاد رحمت و عنایت ربانى بیفتند، البته روحیه خوش بینى و مخصوصاً امید به الطاف و عنایات الهى بسیار مطلوب است و آیات و روایات وارده درباره هر دو موضوع فراوان است و نیازى به ذکر و تفصیل آنها در این مبحث نیست، ولى آنچه که مهم است این است که رحمت و لطف خداوندى براى بازسازى خرابىهایى است که آدمى در شخصیت خود به وجود آورده است.
اگر گناهانى کبیره را مرتکب شود و یا گناهانى را اگر چه کوچک باشند، با بىاعتنایى به خدایى که معصیت او را انجام مىدهد، مرتکب شود، مصالحى در ساختمان شخصیت آدمى نمىماند تا قابل بازسازى بوده باشد، مانند شرک و تجرّى به مقام شامخ ربوبى و قتل نفس بىعلت و غیر ذلک، وانگهى آیات و روایات بسیار فراوانى وجود دارند که نتایج اعمال زشت و گناهان را مانند معلولهایى که دنبال علل خود به طور ضرورى به وجود مىآیند گوشزد مىکنند مانند:
[فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ] «11».
پس هرکس هموزن ذرهاى نیکى کند، آن نیکى را ببیند.* و هرکس هموزن ذرهاى بدى کند، آن بدى را ببیند.
با نظر به مجموع منابع اسلامى، آنچه که به عنوان اصل اساسى مىتواند، پذیرفته شود این است که:
رحمت و الطاف خفیّه و جلّیه پروردگارى، همه هستى را که انسان هم جزیى از آن است فرا گرفته است.
[وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ] «12».
و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است.
از طرف دیگر ضرورت نگهدارى حقیقى، از موجودیّت است که بتواند استعداد پذیرش آن رحمت واسعه را داشته باشد، بنابراین مربیان و معلمان جامعه بایستى هر دو عنصر اصل مزبور را براى مردم بیان کنند نه فقط یک عنصر آن را که یا خلاف آن گروه از آیات و روایات باشد که مفاد آنها عمومیّت رحمت و لطف و عنایت پروردگارى است و یا مخالف آن گروه از آیات و روایات باشد که مفاد آنها ضرورت بروز نتایج اعمال است، این همان اصل معروف به «اصل خوف و رجا» است.
یَقُولُ: اقِفُ عِنْدَ الشُّبُهاتِ، وَفیها وَقَعَ؛ وَیَقُولُ: اعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَیْنَهَا اضْطَجَعَ «13».
ادعا مىکند که در شبهات توقف مىکنم در حالى که در همان شبهات غوطه مىخورد و مىگوید از بدعتگذارىها کنارهگیرى مىکنم در صورتى که در میان بدعتها مىآرامد.
صیّادان نابکار انسانها، ادعایى دارند که مخصوص تهذّب یافتگان و کمالجویان مىباشد، آنان خود را از ورود جسورانه به موارد شبهه تبرئه مىنمایند، تا خود را حتى از گروه کسانى که به جهت ورود در شبهات مورد عتاب قرار خواهند گرفت خارج معرّفى کنند!
و نمىخواهند بدانند که جرأت و بىپروایى آنان به ارتکاب اعمال زشت که بدتر از ورود در شبهات است، براى آنان حیا و امتناع از ورود در شبهات باقى نمىگذارد، لذا با چنین ادعایى که ما هرگز مرتکب شبهات هم نمىشویم منصرف ساختن ذهن مردم از توجه به گناهان صریحى است که آنان مرتکب مىگردند.
آنان داخل کردن آنچه را که از دین نیست در دین و خارج کردن آنچه را که از دین است «بدعت» منکر مىشوند و خود را از این وقاحت تبرئه مىنمایند، در صورتى که دین به معناى حقیقى آن از دیدگاه آن دور است و آنچه که براى آنان اصالت و اهمیت دارد دکّان خودفروشى و دامى است که در پیش پاى مردم مىگسترانند، لذا توجّه و اهمیتى به آن نمىدهند که کدامین عقیده یا حکم داخل در دین است و کدامین عقیده و حکم خارج از آن مىباشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
فَالصُّورَةُ صَورَةُ إنْسانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوانٍ، لایَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ، وَذلِکَ مَیِّتُ الْأحْیاءِ «14».
صورتش صورت انسان و قلبش قلب حیوان است، او نه درِ هدایت را مىشناسد تا از آن پیروى کند و نه درِ ضلالت و نابینایى را تشخیص مىدهد که از ورود به آن امتناع بورزد و اوست مردهاى در میان زندگان!!
تشابه در نمود و صورت همواره سدّ راه آن جویندگان حقیقت بوده است که در آغاز مراحل بوده و هنوز نتوانستهاند صورت را از معنى و ظاهر را از باطن تفکیک نمایند و به همین جهت فریب صورتهاى آراسته دیوسیرتان را خورده و سعى و کوششان به نتیجهاى نرسیده است.
حیوانات انسان نما گاهى از انسانهاى حقیقى هم آراستهتر و وارستهتر مىنمایند و دایههایى مهربانتر از مادر و کاسههایى داغتر از آش و کاتولیک هایى کاتولیکتر از پاپ و مسلمانانى مسلمانتر از على ابن ابى طالب مىنمایند.
در این موارد خدا به داد حقیقت جویان ساده لوح برسد که هنوز توانایى تفکیک صورت از معنى را ندارند.
مولوى مىگوید:
جمله عالم زین سبب گمراه شد |
کم کسى زابدال حق آگاه شد |
|
همسرى با انبیا برداشتند |
اولیا را هم چو خود پنداشتند |
|
گفته اینک ما بشر ایشان بشر |
ما و ایشان بسته خوابیم و خور |
|
این ندانستند ایشان از عمى |
هست فرقى در میان بىمنتهى |
|
هر دو گون زنبور خوردند از محل |
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل |
|
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب |
زین یکى سرگین شد و زان مشک ناب |
|
صد هزاران این چنین اشباه بین |
فرقشان هفتاد ساله راه بین |
|
این خورد گردد پلیدى زوجدا |
وان خورد گردد همه نور خدا |
|
این خورد زاید همه بخل و حسد |
وان خورد گردد همه نور خدا |
|
این زمین پاک و آن شور است و بد |
این فرشته پاک و آن دیو است و دد |
|
آسیبى که از حیوانات انساننما بر ارزشهاى والاى انسانى وارد شده و اوراق تاریخ را سیاه کرده و حقوق انسانها را ضایع نموده و باطلها را با ظواهرى آراسته به خورد مردم صاف دل و ساده لوح داده است، خیلى بیش از آسیبى است که از حیوانات حیواننما براى بشریّت وارد آمده است.
هیچ تعبیرى درباره آن صیّادان مناسبتر از این تعبیر «مردگانى در میان زندگان» پیدا نمىشود، امّا با قرینه دیگر جملات امیرالمؤمنین علیه السلام باید گفت: نه مردگان بىطرف و پوسیده، بلکه مردگان موذى و مضرّ که بوى عفونى لاشه پلید آنان به جهت مردن، عقل و وجدان در درونشان، مشام انسانهاى گلشن جو را مىآزارد.
وقتى که خرد و وجدان در درون یک انسان نابود شد، عاملى براى تشخیص حق و باطل و هدایت و ضلالت در وجود او نیست که بتواند با بینایى و روشنبینى در این دنیا حرکت کند، از اینجاست که باید گفت: نمایش حیات، یا حیات نمایشى غیر از حیات حقیقى است؛ زیرا رکن اساسى حیات حقیقى یا حیات معقول، خرد و وجدان آدمى است و با رفتن آن دو حیات حقیقى و حیات معقول وجود ندارد «15».
دائم در حال دعا باشید که خداوند عزیز ما را یک آن به خود وامگذارد و دست گدایى و نیازمندى ما را از دامن رحمت و لطفش جدا نکند که اگر به این بلا دچار شویم، مخرّب وجود و شخصیّت الهى خود گشته و سدّ راه عباد خدا خواهیم شد و این همه محصول تلخ غرور و عجب و خودبینى است، اگر دائم در حال خدابینى و خداگویى باشیم از شرّ این صفت شیطانى در امان خواهیم بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تخویف: ترساندن.
(2)- جبّه: نوعى پیراهن.
(3)- بقره (2): 44.
(4)- تلبیس: فریب دادن.
(5)- کمپیر: پیره زال.
(6)- تتماج: نوعى آش که از آرد مىساختند.
(7)- صفا اصفهانى.
(8)- نهج البلاغة: خطبه 86؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(9)- نهج البلاغة: خطبه 86؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(9)- مؤمنون (23): 71.
(10)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(11)- زلزال (99): 7- 8.
(12)- اعراف (7): 156.
(13)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(14)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(15)- ترجمه و تفسیر نهج البلاغة: 14/ 114.