معرفت یا به فرموده قرآن مجید، بصیرت، واقعیتى است که هم چون چراغ پر نور، در شب تاریک زندگى فرا راه انسان است، تا انسان بتواند از برکت آن، حقایق و خطرات را درک کرده و با ارادهاى متین و نیتى صادقانه به جلب منافع برخاسته و دفع خطر و ضرر کند. انسان، اگر خدا و شؤون او و اوامر و نواهیش را نشناسد، چگونه سالک راه کمال و مسافر دیار رشد و حقیقت گردد؟ صاحب «منهاج الطالبین و مسالک الصادقین» در این زمینه مىگوید: بدان که اول چیزى که بر همه بندگان واجب است، معرفت معبود و صانع همه عالم و عالمیان است و شناخت آلاء و نعماء و گزاردن شکر آن. و رسول صلى الله علیه و آله فرموده است که: خداى عزوجل بود و هیچ چیز با او نبود . پس باید که از این حدیث معلوم کند که همه عالم و هر چه در آن است از آسمانها و زمینها و دریاها و هر چه در فهم و وهم انسان آید، همه مخلوق و مصنوع است و حق سبحانه و تعالى خالق و صانع آن است و قادر است که هر چه آفریده است، همه را فانى و نیست کند و دیگر بار هر چه خواهد بیافریند، چنان که فرموده: [إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ* وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ] . و باید بداند که خداى عزوجل یکى است، نه چون هر یکى، بل ذات او قدیم و ازلى است و ابدى، یعنى همیشه بود و همیشه باشد و هر چه غیر اوست، اول نبود و آخر هم نباشد. اول و مبدأ همه چیز از اوست و آخر همه چیز و رجوع آن به اوست، ظاهر همه چیز بدوست و باطن همه چیز خود اوست. [هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ] . اگر نه تجلى وجود، وجود او بودى، هیچ چیز را به خود وجود نبودى و اگر نه فیض و عنایت و حفظ او بودى، هیچ چیز را وجود نماندى. از جمالت نمىشکیبد دل مىبرد عقل و مىفریبد دل عشقت اى دوست مىکند پیوست حلقه در گوش عاشقان الست عاشقان تو پاک بازانند صید عشق تو شاهبازانند اى غم تو مجاور دل من وز دو عالم غم تو حاصل من هست عشق آتشى که شعله آن سوزد از دل حجاب هر حدثان چون بسوزد هواى پیچا پیچ او بماند جز او نماند هیچ عشق و اوصاف کردگار یکى است عاشق و عشق و حسن یار یکى است او را نه شریک است و نه وزیر و نه یار و نه نظیر و نشاید که گویند: کجاست و نه بر کجاست و روا نبود که پرسند که چیست یا چون است، زندهایست که هرگز نمیرد و دانایى است که هیچ بر وى پوشیده نباشد، قادرى است که از هیچ چیز عاجز نیاید، هر چه هست و باشد همه به ارادت و مشیت اوست، هر چه نیست و نباشد همه به اختیار و منع اوست. متکلم است به کلام ازلى، هر چه خواهد با هر که خواهد. [وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ] . قرآن، کلام اوست، به کلام خلق نماند، بینایى است که هیچ چیز از نظر او غایب نشود، شنوایى است که هیچ چیز سمع او را از هیچ چیز مشغول نگرداند. لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ . [لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ] . حاضرى است که از هیچ کس و هیچ چیز غایب نشود و اگر کسى خواهد که از وى چیزى پنهان کند، یا بگریزد میسر نشود. [وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ] . نه کس او را زاد و نه کس از او زاده و نه کس او را همتاست. [لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ]. ذات و صفات او به کس نماند و هیچ کس هیچ نکند الا او بیند و داند. [اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ]. عقل را به کنه معرفت او راه نیست و بازمانده و نادان است و عشق نیز در شناخت جمال و جلال او حیران است، هر که او وى را برگزید و خواست او را دانست و آن را که نخواست دائماً شیفته و سرگردان است و اگر چه این سرّیست که بس پنهان است، این رمز منظوم در اشاره معرفت او دلیل و بیان است. عشقم که در دو کون مکانم پدید نیست عنقاى مغربم که نشانم پدید نیست زابرو و غمزه هر دو جهان صید کردهام منگر بدان که تیر و کمانم پدید نیست