الحمدلله رب العالمین و صلّى الله على جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ على محمد و آله الطاهرین.
خداوند تبارک و تعالى مىفرماید:
«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «1»
خداوند تبارک و تعالى در ابتداى آیه با بیان سبحان اللَّه خود را منزه از هر عیب و نقصى معرفى مىکنند. سپس مىفرماید: «این خداى بىعیب و نقص هر چیزى را در این عالم خلقت جفت آفرید. خدایى که بىعیب و نقص است، هر چیز را بىعیب و نقص مىآفریند.
موجودات عالم خلقت که هر موجودى را در حدّ خودش کامل و جامع آفریده است که قدرت ناقص کردن و معیوب کردن خودش را ندارد. هم نیروى ناقص کردن موجود از به دست موجود او گرفته شده و هم نیروى کامل کردن موجود از موجود داده نشده است. وجود مقدّس او تمام موجودات خانه خلقت را از هر عیب و نقص منزه نگاه مىدارد و تمام موجودات خانه خلقت را به سوى کمالى که در خور آنهاست، هدایت مىکند.
خلیفه خدا در زمین
به تنها موجودى که در میان موجودات قدرت عنایت شده، انسان است. در جنب این قدرت، اراده نیز به انسان عنایت شده است. چرا، چون خود پروردگار در مقام خلقت انسان به ملائکه ملکوت و عالم فرمود:
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً» «2»
من اراده کردم که در روى زمین موجودى نمونه خودم قرار دهم. از آن جا که کلمه خلیفه در مورد هیچ موجودى در قرآن مجید استعمال نشده، معلوم مىشود که هیچ موجودى نمونه خدا نیست. نه آسمانها با آن همه عظمت و نه زمین با این همه حیثیت و نه موجوداتى که در آسمانها به سر مىبرند و نه موجوداتى غیر از انسان که در زمین به سر مىبرند.
این که انسان نمونه خداست، نمونه بودنش از راه قدرت و اراده آزاد است، در میان موجودات عالم ما هیچ موجودى را نمىیابیم که براى انجام کارى آزاد باشد و بگوید که هر چه بخواهم انجام مىدهم و هر چه نخواهم انجام نمىدهم. تنها کسى که مىتواند چنین حرفى بزند، خداوند است:
«إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لّمَا یُرِیدُ» «3»
تویى که هر چه را بخواهى انجام دهى، مىدهى و هر چه را بخواهى انجام ندهى، نمىدهى:
«إِنَّمَآ أَمْرُهُو إِذَآ أَرَادَ شَیًا أَن یَقُولَ لَهُو کُن فَیَکُونُ» «4»
حاکمیّت خداوند بر همه قوانین و مقررات
همه امور در کف اراده من است. چیزى را که بخواهد بشود اراده مىکنم، و آن چیز موجود مىشود. هیچ محدودیتى هم در این زمینه براى وجود مقدّس او نیست، و این چهار چوب مقرراتى است که در تمام عالم مشاهده مىکنید.
خداوند تبارک و تعالى محدود بر این مقررات نیست، بلکه بر این قوانین و مقررات عالم حاکمیت دارد. این طور نیست که براى به وجود آمدن یک موجود، این اصل جزئى که باید یک نر و ماده وجود داشته باشد، مانع شود، خدا بر این قانون حاکمیت دارد. اگر بخواهد مىتواند موجودى را بیافریند، در حالى که یک طرف (نر و ماده) را نداشته باشد، مانند حضرت عیسى علیه السلام و اگر بخواهد موجودى را بیافریند که دو طرف را نداشته باشد، «5» مانند ناقه صالح.
به دل کوه اشاره مىکند که شتر زنده بیرون بده، دل کوه شتر زنده بیرون مىدهد. «6» این طور نیست که آتشى را که آفریده، همه جا سوزندگى داشته باشد، بلکه اگر اراده وجود مقدّس او نباشد، نمىسوزاند.
خداوند متعال حبس در مقررات و سنتها نیست وقتى مأموران فرعون وارد خانه مادر موسى علیه السلام شدند، بچه در دامن مادر بود، خواهر و خاله و عمه نشسته بودند، بچه تازه به دنیا آمده بود، اهل خانه از به دنیا آمدن این طفل خوشحال بودند، ولى وقتى صداى مأموران فرعون بلند شد، یکى از افراد خانه، این بچه کوچک چند روزه را به آشپزخانه آورد، اعصاب این زن به اندازهاى از آمدن مأموران به اضطراب افتاده بود که گویى بینایى چشم و حس لامسه را از دست داده بود. بچه را داخل تنور انداخت. قرآن مجید مىفرماید: آتش از آن تنور فروزان بود. درب تنور را بست و برگشت.
مأموران کنار در اتاق آمدند و گفتند: گزارش داده شده که داخل این خانه پسرى متولد شده است. اگر در زمان فرعون در قوم بنىاسرائیل پسرى متولد مىشد، به اعدام محکوم بود و سر او را مىبریدند. به مأموران گفتند: خانه را بگردید، گشتند، اما بچهاى را ندیدند. از خانه که بیرون رفتند، خانمى که بچه را در تنور انداخته بود، تازه خبردار شد که چه عملى را انجام داده است. «7» خداوند براى پیامبر صلى الله علیه و آله تعریف مىکند که فریاد زد: واى که این موجود را به دست خودمان نابود کردیم. گریهکنان مادر و خواهر و خاله سر تنور مىآیند، درب تنور را کنار مىزنند، آتش شعله مىکشد و بچه مانند کسى که وسط باغ و گلستان باشد، در وسط آتش خوابیده بود بچه را بیرون مىآورند:
«إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لّمَا یُرِیدُ» «8»
علتها براى پروردگار اهمیتى ندارد. فلسفهها براى پروردگار اهمیتى ندارد، آن چه هست خود او و اراده و فعل و خواست اوست؛ از این رو فرمود: اى ملائکه، مىخواهم نمونهاى در زمین براى خود بسازم، از این جهت، انسان نمونه خدا، اراده و قدرت آزاد دارد.
لقاى حق، کمال لایق انسان
خداى منزه، چنان که تمام موجودات عالم را منزه از عیب و نقص آفرید و دست قدرت معیوب کردن را از همه موجوداتى که خود را معیوب کنند، قطع کرد و دست قدرت به کمال رساندن موجودات را به واسطه خود موجودات از موجودات گرفت، انسان را هم بىعیب آفرید، چون خودش خالق بىعیب و نقص است:
«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «9»
«یُسَبّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّموَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» «10»
ولى انسان بىعیب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد، به او اراده آزاد داد تا بتواند خودش را با تصمیم و ارادهاش، به کمالى که شایسته آن است، برساند و کمال شایسته انسان، تنها رسیدن به لقاى حق است. این کمال از همه کمالاتش برتر است. رسیدن به جایى که میان او و وجود مقدّسش در مقام نورى، حجابى باقى نماند؛ البته هر کسى به اندازه استعداد و ظرفیتى که دارد. سلمان به اندازه استعداد خودش، پیامبران و اولیاى خدا به اندازه استعدادى که دارند، ما هم به اندازه استعدادى که داریم.
هدف از بعثت پیامبران
براى این که این اراده و قدرت انسان در مسیر واقعى خود صرف شود، بعثت پیامبران لازم است، چون ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم؛ از این رو، انسان بىعیب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد تا او با اراده آزاد بتواند با تصمیم و اراده خودش، به کمال لازم خود که همان رسیدن به لقاى حق است، برسد این کمال از همه کمالات برتر است. رسیدن به جایى که میان او و وجود مقدّسش، در مقام نوعى، حجابى باقى نماند؛ البته هر کسى به اندازه استعداد و ظرفیتى که دارد.
از آنجا که ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم و گوش ما صداى او را هم نمىشنید، او صداى مقدّسش را به انبیا رساند تا انبیا صداى خود را به ما برسانند و ما هم شنیدیم و حرف پروردگار هم این بود که براى نمونه این قدرت و اراده از توست، به کار بینداز تا از این جلد و خانه مادى، آزاد شوى و به یک نورى خالص، تبدیل گردى. در همین جا در قرآن مجید آمده است که اهل خدا وقتى وارد محشر مىشوند، نور از وجود آنها فروزان مىشود. «11» در روایات آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد قیامت مىشوم، پایه و منبرى از نور برایم قرار مىدهند و انبیا، ائمه و پیروان ما وقتى وارد محشر مىشوند، محشر از ورود ما به تمام وجود روشن مىشود. نورى هم که در بهشت است، براى خورشید و ماه نیست، بلکه فقط مال خود مردم است. «12»
میدان پرواز براى انسان
انسان با اراده و قدرت آزاد که نمونه خداست، با لبیک گفتن دعوت خدا، اگر براى رسیدن به کمالى شایسته، این اراده و قدرت را به کار گیرد. به موجودى نورى به تمام معنا تبدیل مىشود.
«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخْرِجُهُم مّنَ الظُّلُمتِ إِلَى النُّورِ» «13»
حتى بدن آدم هم بدنى نورى مىشود و در آن مقامات بالا به جایى مىرسد که پروردگار عالم به تمام عوامل آفرینش خطاب مىکند که در مسیر اراده بنده من قرار گیرید.
به موجودات عالم خطاب مىکند که راه را براى بنده من باز کنید. بنده من مىخواهد فردا و آینده را ببیند، مىخواهد بتواند گذشته را ببیند. بنده من باید میدانى به وسعت همه آفرینش براى پرواز داشته باشد. انسان در برابر چنین حرکتى، حرکت منفى نیز مىتواند داشته باشد که همین قدرت و اراده را براى ناقص کردن خودش به کار ببرد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: هر کسى خودش را ناقص کند، در صف ملعونهاى عالم قرار مىگیرد، به هر مقدارى که خودش را ناقص کند، به همان تناسب هم درى از درهاى خدا بر روى او بسته مىشود.
«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ»؛ بىعیب و منزّه است خدایى که از هر چیزى که در این عالم است، جفت آفریده است: «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ»؛ از آن چه از زمین مىروید:
«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛ و از شما موجوداتى که داراى نفس زنده هستند: «وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «14»؛ و از آن چه انسانها از آن اطلاعى ندارند. که «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» است.
تقسیمبندى موجودات
معادن و نباتات همه جفت آفریده شدهاند. در عالم بالا تمام موجوداتى که قرار دارند، جفت آفریده شدهاند. اگر بخواهیم همه عالم را تقسیم بندى کنیم که چند نوع موجود در این عالم است، به بیش از سه تقسیم نمىتوان رسید.
دسته اوّل، یک سلسله موجودات، موجوداتى هستند که حس و شعور ندارند که «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» گیاهان و نباتات از آن دسته است.
دسته دوم، موجوداتى هستند که حس و شعور دارند و به دلیل حفظ شعور خود، قوّه جاذبه، دافعه، هاضمه و قوّه ماسکه دارند و در حد خودشان قدرشناس و ضرر شناس هستند، همه آنهایى که در کتابهاى علمى از آنها تحقیق شده است.
موجودات شعورى، موجوداتى هستند که شعور و درک آنها ذاتى است، مانند حیوانات و بسیارى از انسانها که تمام برنامههایشان شبیه برنامههاى حیوانات است، و آنها جزء «وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» هستند.
«مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» جفت هستند، نر و ماده دارند، گیاهان، نباتات، معادن و تمام عوامل بالا.
«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، موجوداتى که زنده هستند و شعور و درک جزئى دارند، آنها هم همه جفت آفریده شدهاند.
«وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ» انسانهایى هستند که درک آنها کلى است، بدین معنا که به حقایق عالى عالم راه پیدا کردهاند. به خدا و معاد راه پیدا کردهاند، به انبیا، اولیا و ائمه علیهم السلام راه پیدا کردهاند. این جفت بودن آنها چگونه است: «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا».
دسته سوم، که خدا مىفرماید: «وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ»، منظور ارزش آنهاست، به دلیل درکى که از حقایق عالم پیدا کردند و قدرت و اراده آزاد خود را در چهارچوب این درک و شعور عالى قرار دادند، خود را به جایى رساندند که اگر تمام عالم علم خود را روى هم بگذارند و بخواهند آنها را ارزیابى کنند، نمىتوانند براى آنها ارزش تعیین کنند خدا چه قدر ارزش دارد؟ بىنهایت است، على و فاطمه چه قدر ارزش دارند؟ بىنهایت، سلمان چه قدر ارزش دارد؟ پیغمبر مىفرماید:
«سَلْمانُ منّا اهل البیت» «15»
چه قدر مىارزد، بىنهایت، سلمان هم بىنهایت ارزش دارد.
بنابراین، قرآن مجید مىفرماید: نسبت به آنها شما و همه افراد انسان «وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» هستند. علم کسى به مقام و ارزش و والایى آنها نمىرسد. کسى نمىداند آنها چه قدر ارزش دارند. آنها در اتصال به مقام ربوبیت و در اتصال به تمام شئون معاد، موجودى نورى شدند و منبع و مبدأ این نور هم خود وجود مقدّس حق است.
در حقیقت، اینها به تعبیر امام باقر علیه السلام تجلّى خدا در عالم هستند. «16» تجلّى خداوند، مانند شعاع آفتاب است. در حقیقت، شعاع آفتاب، خود آفتاب است، تجلّى خداوند، نور خداست این که در قرآن مجید شما کلمه نور را اضافه به اللَّه «اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْض» مىبینید، از همین قبیل است.
امام حسین علیه السلام مىفرماید:
نباید کسى در دنیا در مقام خاموش کردن نور من برآید، «17» چون قدرتى در عالم براى خاموش کردن نور من پیدا نمىشود، چون من نور اللَّه هستم و نور اللَّه خاموش نمىشود. قمر بنىهاشم نور اللَّه بود، ابوذر نور اللَّه بود، مریم علیها السلام نور اللَّه بود. آنان موجوداتى نورى هستند که احدى قدرت ارزیابى آنها را ندارد. این موجودات نورانى را خدا براى چه در میان ما قرار داده است. براى این که امام ما باشند: «إِنّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» «18» براى چه امام باشند؟ براى این که ما مأموم آنها بشویم. ما اگر مأموم آنها شویم، در همان ارزشى قرار مىگیریم که آنها قرار گرفتهاند؛ از این رو وجود ما به وجودى تبدیل مىشود که داخل در فراز «وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ» است. اگر کسى بخواهد ما را ارزیابى کند، دیگر قدرت ارزیابى کردن ندارد.
وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«ضَربَةُ عِلىٍّ یَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ ثِقْلَینِ» «19»
یک عمل على علیه السلام بالاتر از عبادت ثقلین است، خود على چه قدر مقام دارد، یا خود پیامبر صلى الله علیه و آله که در قرآن مجید دورنماى مقامشان را پروردگار بزرگ عالم بیان کرده است.
جنبههاى وجودى انسان
انسان داراى دو جنبه است:
یک جنبه انسان، جنبه نفسى اوست. جنبه دیگر هم جنبه عقلى و نورى اوست.
مبدأ جنبه نفسى، یعنى جنبه حیوانى و مادى انسان، نطفه پدر و رحم مادر است.
منتهاى جنبه نفسى انسان نیز مرگ و انحلال است. کار اول نطفه صلب پدر و رحم مادر است، «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا». سه قسمت موجودیت ما در جنبه نفس و مادى، مربوط به پدر و یک قسمت آن مربوط به مادر است. قطعهاى از نطفه پدر، قطعهاى هم از مادر «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا»، ساختمان بدن ما را تشکیل داده است و ما وارد دنیا شدهایم. حرکت مىکنیم تا وقتى که مرگ برسد. مرگ که رسید، این ساختمان مادى را منحل مىکند، چیزى را که ما در هفتاد یا هشتاد سال جمع کردهایم و به بدن، استخوان، گوشت و پوست تبدیل شده، همهاش را تفریق مىکند.
جنبه دیگر ما جنبه عقلى و نورى ماست که ما از آن راه با عالم ربوبیت ارتباط برقرار مىکنیم. در این جنبه، مبدأ و منتهاى ما خداست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» «20». این جا براى چه چیزى آمدهایم، آن جا که بودیم، فقط به صورت استعداد بودیم؛ یعنى نیرویى نورانى بودیم که مىتوانستیم عالىترین مقامات را به دست آوریم. از عالم الهى ما را به یک بدن مسافرت دادند، منِ انسان در حقیقت، این بدن نیست، موجودیت من، منِ الهىِ است، منِ بدنِ من، در جنبه بدنى من کارى ندارد.
در کتابهاى علمى نوشتهاند که: بدن هر انسانى را اگر تجزیه و تحلیل کنند، یک قالب معمولى آب از این بدن به دست مىآید، از چربى بدن هفت قالب صابون به دست مىآید، از گوگرد بدن هفت سر کبریت به دست مىآید، از آهن بدن که از مواد اسفنجى کاهویى گرفته شده، هفت عدد میخ معمولى به دست مىآید. از املاح بدن به اندازه لانه مرغى که قدقد مىکند، گچ به دست مىآید. از کربن بدن به اندازهاى یک مغز مداد کربن به دست مىآید. اگر مجموع اینها را براى فروش به بازار ببرند، بیست تومان بیشتر نمىخرند.
اگر کسى چنین فکر کند: ارزش حیوانات از او بیشتر است، چون ترکیبات بدن حیوانات بیشتر است؛ مثلًا اگر بدن فیل را تجزیه کنند و به بازار ببرند، قیمت آن چند برابر مىشود. خیلى که پروردگار به بدن ما احترام بگذارد، دیه ما را هزار مثقال طلا قرار داده است. دیه بدن نه دیه یک زال و فرتوت، زال که کشته نمىشود. او باقى به بقاى الهى است. واقعاً ما از چه کسى هستیم؟ از خدا؛ «إِنَّا لِلَّهِ» وطن اصلى و آخر ما کجاست؟ خدا؛ «إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» لکن «مِنَ اللَّه» حرکت کردم آخر مِنْ عند اللَّه. اگر این حرکت را ادامه دهم و در انتهاى این حرکت به دامنه معشوق بیفتم، چه قدر مىارزم، «لَایَعْلَمُونَ»؛ هیچ کسى نمىداند.
خداوند به موسى علیه السلام فرمود: به مردم بگو که اگر کسى به یک مؤمن واقعى در روى زمین ناسزا بگوید، گویا به من گفته است. اگر با یک مؤمن بجنگد، با من جنگیده است. او نیست، من هستم، چه قدر این موجود مىارزد «لَایَعْلَمُونَ» است، کسى نمىداند، مگر کسى ارزش انسان را مىداند. کسى ارزش تجلّى انسان را نمىداند چرا خودم را در بند شیطان بیندازم و بعد هم در بند شیطان در فکر به بند انداختن دیگران باشم. چرا تجلّى خدا نشوم. اگر در بند شیطان باشم، چه ارزشى خواهم داشت؟ هیچ ارزشى ندارم، اگر فقط بدنم را تجزیه کنند، بیست تومان بیشتر نمىارزد. من هم مىتوانم در بند شیطان بیفتم و هم در فکر به بند انداختن دیگران باشم اما براى آن که در آغوش شیطان نیفتم باید در آغوش الهى بیفتم. صد و بیست و چهار هزار واسطه، دوازده امام، محرم، صفر، رمضان، شب جمعه، لیلة القدر، دعا، نماز، روزه، حج، جهاد تمام اینها آغوش الهى است. دائماً صداى پروردگار بلند است که: «عِبَادِى عَنّى» «21» بندگان من پیش من بیایید، شما مال من هستید. شما براى من هستید و من براى شما. ما دو تا از یک طرف، هم عاشقیم و هم معشوق. این سخن پروردگار است که: «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» «22» هم من عاشق تو هستم و هم تو عاشق من، هم من معشوق تو هستم و هم تو معشوق من.
اگر مرا به این دنیا آوردى، تنها به این دلیل بوده است که این استعداد من به فعلیت برسد. من قبلًا فقط به صورت استعداد بودم، نه این که خیال کنى تازه متولد شده در عالم علم الهى، به صورت وجود نورى بودیم و این وجود نورى ما به صورت قدرت و استعداد محض بود.
خدا این استعداد را به این بدن منتقل کرد تا با علم و عمل، خود را به فعلیّت برساند و به تجلّى الهى تبدیل شود. وقتى تجلّى الهى شد، به خدا و لقاى خدا مىرسد، به حالت نفس مطمئنه، نفس راضى و نفس مرضیه مىرسد آن زمانى است که خود پروردگار در مناجات شعبانیه مىفرماید «23» که: آن گاه که انسان یا اللَّه مىگوید، در آن حس و حال، این من هستم که یا اللَّه مىگویم نه او، من هستم که با او مناجات مىکنم نه او. او نیست که با من حرف مىزند، نوبت او دیگر تمام شد.
خداوند مىفرماید: اى انسان، تو کار خودت را کردى، حال من هستم که جواب تو را مىدهم، منم که حرف مىزنم. منم که مناجات مىکنم. این اللَّه اللَّه تو، اللَّه اللَّه خود من است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- یس (36): 36؛ «منزّه [از هر عیب و نقصى] است آنکه همه زوجها را آفرید از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند.»
(2)- بقره (2): 30؛ «مسلماً من جانشینى در زمین قرار خواهم داد.»
(3)- هود (11): 107؛ «بىتردید پروردگارت هر چه را اراده مىکند، انجام مىدهد.»
(4)- یس (36): 82؛ «شأن او این است که چون پدید آمدن چیزى را اراده کند، فقط به آن مىگوید: باش، پس بىدرنگ موجود مىشود.»
(5)- سوره آل عمران (3): 59
«إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»
قطعاً داستان عیسى نزد خدا [از نظر چگونگى آفرینش] مانند داستان آدم است که [پیکر] او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: [موجود زنده] باش؛ پس بىدرنگ [موجود زنده] شد.
(6)- تفسیرالعیاشى: 2/ 20، حدیث 54
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَأَلَ جَبْرَئِیلَ کَیْفَ کَانَ مَهْلِکُ قَوْمِ صَالِح فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ سَلُونِی مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا انْطَلِقْ بِنَا إِلَى هَذَا الْجَبَلِ وَ جَبَلٍ قَرِیبٍ مِنْهُ حَتَّى نَسْأَلَکَ عِنْدَهُ قَالَ فَانْطَلَقَ وَ انْطَلَقُوا مَعَهُ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْجَبَلِ قَالُوا یَا صَالِحُ اسْأَلْ رَبَّکَ أَنْ یُخْرِجَ لَنَا السَّاعَةَ مِنْ هَذَا الْجَبَلِ نَاقَةً حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ وَ فِی رِوَایَةِ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ حَمْرَاءَ شَعْرَاءَ بَیْنَ جَنْبَیْهَا مِیلٌ قَالَ قَدْ سَأَلْتُمُونِی شَیْئاً یَعْظُمُ عَلَیَّ وَ یَهُونُ عَلَى رَبِّی فَسَأَلَ اللَّهَ ذَلِکَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً کَادَتْ تَطِیرُ مِنْهُ الْعُقُولُ لَمَّا سَمِعُوا صَوْتَهُ قَالَ وَ اضْطَرَبَ الْجَبَلُ کَمَا تَضْطَرِبُ الْمَرْأَةُ عِنْدَ الْمَخَاضِ ثُمَّ لَمْ یَفْجَأْهُمْ إِلَّا وَ رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّى اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قَائِمَةً فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ قَالُوا یَا صَالِحُ مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَک
(7)- القصص للجزائرى: 228- 227
«عن ابن عباس أن أم موسى لما تقارب ولادتها و کانت قابلة من القوابل مصافیة لها فلما ضربها الطلق أرسلت إلیها فأتتها و قبلتها فلما وقع موسى ع بالأرض هالها نور بین عینی موسى فارتعش کل مفصل منها و دخل حبه فی قلبها و لما خرجت القابلة من عندها أبصرها بعض العیون فجاءوا لیدخلوا على أم موسى فقالت أخته هذا الحرس بالباب فطاش عقلها فلفته فی خرقة و وضعته فی التنور و هو مسجور فدخلوا فإذا التنور مسجور و لم یروا شیئا و خرجوا من عنده فرجع إلیها عقلها فقالت لأخت موسى فأین الصبی قالت لا أدری فسمعت بکاء الصبی من التنور فانطلقت إلیه و قد جعل الله النار علیه بردا و سلاما فاحتملته.»
(8)- هود (11): 107؛ «بىتردید پروردگارت هر چه را اراده مىکند، انجام مىدهد.»
(9)- یس (36): 36؛ «منزّه [از هر عیب و نقصى] است آنکه همه زوجها را آفرید از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند.»
(10)- جمعه (62): 1؛ «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، خدا را [به پاک بودن از هر عیب و نقصى] مىستایند، خدایى که فرمانرواى هستى و بىنهایت پاکیزه و تواناى شکستناپذیر و حکیم است.»
(11)- نور (24): 35
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ»؛ خدا نور آسمانها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانى است که در آن، چراغ پر فروغى است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینى است، که آن قندیل بلورین گویى ستاره تابانى است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونى پربرکت که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود، [و] روغن آن [از پاکى و صافى] نزدیک است روشنى بدهد گرچه آتشى به آن نرسیده باشد، نورى است بر فراز نورى؛ خدا هر کس را بخواهد به سوى نور خود هدایت مىکند، و خدا براى مردم مثلها مىزند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست.
(12)- تفسیر فرات: 298، حدیث 403؛ بحار الأنوار: 8/ 51، باب 21، حدیث 59
«عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ جَابِرٌ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ فِی فَضْلِ جَدَّتِکَ فَاطِمَةَ إِذَا أَنَا حَدَّثْتُ بِهِ الشِّیعَةَ فَرِحُوا بِذَلِکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُصِبَ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ مِنْبَرِی أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ یَا مُحَمَّدُ اخْطُبْ فَأَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنْصَبُ لِلْأَوْصِیَاءِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ یُنْصَبُ لِوَصِیِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی أَوْسَاطِهِمْ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ مِنْبَرُهُ أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ یَا عَلِیُّ اخْطُبْ فَیَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنْصَبُ لِأَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ لِابْنَیَّ وَ سِبْطَیَّ وَ رَیْحَانَتَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ ثُمَّ یُقَالُ لَهُمَا اخْطُبَا فَیَخْطُبَانِ بِخُطْبَتَیْنِ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنَادِی الْمُنَادِی وَ هُوَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام أَیْنَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَیْنَ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أَیْنَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ أَیْنَ آسِیَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ أَیْنَ أُمُّ کُلْثُومٍ أُمُّ یَحْیَى ...».
(13)- بقره (2): 257؛ «خدا سرپرست و یار کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنان را از تاریکىها [ى جهل، شرک، فسق وفجور] به سوى نورِ [ایمان، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون مىبرد.»
(14)- یس (36): 36؛ «و از آنچه نمىدانند.»
(15)- المناقب، ابن شهرآشوب: 1/ 85؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام: 2/ 64، باب 31، حدیث 282.
(16)- در بحار الأنوار: 89/ 107، باب 9، ذیل حدیث 2 شبیه این آمده:
«وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَایُبْصِرُون».
(17)- الاحتجاج: 2/ 296؛ مستدرک الوسائل: 17/ 291، باب 8، حدیث 21379
«فَقَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فِیهِمْ خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَیْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَکُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُمُوا قَوْلِی ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ».
(18)- بقره (2): 124؛ «فرمود: من تو را براى همه مردم پیشوا و امام قرار دادم.»
(19)- شجرة طوبى: 2/ 287؛ ینابیع الموده: 1/ 412، حدیث 5 (با کمى اختلاف).
(20)- بقره (2): 156؛ «ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم.»
(21)- بقره (2): 186؛ «هنگامى که بندگانم از تو درباره من بپرسند.»
(22)- مائده (5): 54؛ «آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند.»
(23)- الإقبال: 685 (مناجات شعبانیه).