واژه «عزّت» و بزرگ منشی در فرهنگ واژه شناسان به معنی عزیز، دوست داشتنی، گرامی، نیرومند، بی نظیر(1)، کمیاب، نایاب،(2)ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنی، غیرقابل نفوذ و شکست ناپذیر آمده،(3) و نیز وصف و حالتی است که اگر در دنیای وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتی به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگی را به او نمی دهد، و وی را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری های طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشیب های تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه های ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه «عَزاز» (زمین سخت و نفوذناپذیر) گرفته شده؛ به همین جهت هنگامی که گفته می شود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است، و آن گاه که گفته می شود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور این است که: «گوشت، در بازار به گونه ای کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت».(4)
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیری آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیری معانی دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتی تعصب، خودبزرگ پنداری در برابر حق و حق ناپذیری نیز به کار رفته است.
در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانی و مفاهیم به کار رفته است:
1ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:
«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»(5)
«پس هنگامی که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان ای عزیز! ... .»(6)
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
«یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ»(7)
«ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانی نمی رساند، چرا که به زودی خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند؛ با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.»
3ـ نیرومندتر و پرتوان تر، در برابر ناتوان تر و زبون تر:
«اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»(8)
«دارایی من از تو افزون تر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوان ترم.»
4ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»(9)
«این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن؛ و در سخنوری بر من چیره شده است.»
5ـ شکوه و شکست ناپذیری:
«اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً»(10)
«... آیا اینان به راستی سرافرازی و پیروزمندی را نزد حق ناپذیران می جویند؟! این پنداری بی اساس است! چرا که پیروزمندی و سرافرازی یکسره از آن خدا و نزد اوست.»
6ـ سخت و دشوار:
«لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ...»(11)
«بی تردید برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشواری بیفتید ... .»
7ـ عزیزتر و ارجمندتر:
«قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطی اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ...»(12)
«هان ای قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد برده اید؟»
8ـ تعصب و سرکشی و حق ناپذیری:
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»(13)
«آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و ستیزه اند.»
با این بیان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختی و نفوذ ناپذیری است ـ گاه در سرکشی و حق ناپذیری نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.
واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندی معنوی و اخلاقی و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگی به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیری روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکست ناپذیر، در مرحله نخست از ژرفای جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدف ها و روش زندگی او تجلی می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیری می بخشد.
کسی که به این ویژگی انسانی و معنوی آراسته شود، از سویی به راستی تجسم اخلاص وپاکی، حق گرایی و حق پذیری، فروتنی و بردباری، صلح جویی و مدارا در ابعاد گوناگون زندگی می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشی و دنباله روی، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایش های چندش آور و لقب های پوشالی و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری های چاکرمنشانه و اهانت آمیز می خواهد.
به مرحله ای اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ می پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل می کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمی در چنگال این آفت های عزّت کش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آری، حقیقت عزّت و آزادگی پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهی شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگی واقعی را تواضع و فروتنی در برابر حق و عدالت می نگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»(14)
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْی عَنِ النّاسِ.»(15)
«شرف انسان در شب زنده داری اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»(16)
«آراستگی به راستی و درستی، عزّت و آزادگی است و جهالت و نادرستی، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ.»(17)
«منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنی اوست و عزّت و آزادگی او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونت بار است.»
گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایی، شکست ناپذیری، استقلال، پیروزی، استواری، ریشه داری، سلطه ناپذیری و عدم تحمیل سلطه در میدان های مادی و معنوی و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگی، دنباله روی، تزلزل، بی ریشگی، ذلّت، حقارت، پستی، زبونی، زورمداری، خودکامگی، از خودبیگانگی، فرومایگی و خودباختگی قرار دارد. آن، از ویژگی های انسان مترقی و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامی است، و این یکی، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذیر است.
... و حسین علیه السلام بزرگ آموزگار این ویژگی پرجاذبه انسانی و اخلاقی و درخشان ترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکی از هدف های بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفی ذلّت و ذلّت پذیری از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموی، آن گاه عزّت آموزی و عزّت طلبی و نشان دادن راه آزادمنشی و آزادگی مطلوب قرآن وپیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه های عزّت وآزادگی مورد نظر قرآن را در نهضت حسین علیه السلام ویا نُمودهای عزّت وآزادمنشی عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامی که به زندگی پر افتخار پیشوای آزادی و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنی در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیری قرآن، در حرکت فکری و فرهنگی و ذلّت زدای خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندی و سرفرازی در مزرعه خزان زده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آن هاست.
آن حضرت موجبات واقعیِ عزّت و آزادگی را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایی و رفاه مادّی، تشکیلات حزبی و وابستگی به قطب های زور و تزویر، موقعیت سیاسی و اجتماعی و مذهبی و... نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهی ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّت ها، در اطاعت و فرمانبرداری از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،(18) و این یکی از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اینک این شما و این هم نمودهای عزّت و و آزادگی مورد نظر قرآن در موضع گیری و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگی:
دوران تیره و تار بنیان گذار سلسله پرفریب و بیدادپیشه اُموی، با مرگ معاویه به پایان رسید، وفرزند مغرورش یزید نامه ای به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین علیه السلام برای او ـ به عنوان پیشوای اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوی من گسیل دار؛ «اِنْ أَبی عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّی بِرَأْسِهِ.»(19)
فرماندار، پیشوای آزادی را به فرمانداری دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین علیه السلام با منطق و مدارا روشنگری فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّی و امکانات جامعه بانهان کاری و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانی همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانی و در پشت درهای بسته؛ بر این باور هنگامی که مردم را برای بیعت فراخواندی، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّا، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ که از مهره های کهنه کار رژیم اموی بود و خود عنصری تجاوزکار و نیرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین علیه السلام از آتش افروزی مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او(20)، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتی وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحی و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:
«أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلی لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»(21)
«هان ای امیر! تو نیک می دانی که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت؛ امّا یزید در منش و روش، عنصری است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هوای دل، که بی هیچ پروایی به جنایت و بیداد دست می زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتی و گناه آلوده می سازد؛ از این رو فردی چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکاری چون یزید ـ که مدیریت دنیای وجود خود را به کشش های حیوانی سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت برای آگاهی از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، «مروان» را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشوای آزادی با تلاوت آیه ای از قرآن، به ترسیم جلوه دیگری از ذلّت ناپذیری و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبدادپیشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للّه ِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَی الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّه یَقولُ : الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أبی سُفیان ... .»(22)
«آن گاه که عنصر آلوده ای به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامداری چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیای گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود: مدیریت و زمامداری جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشی ومنش ذلّت بار و برده ساز آن ها حرام است... .»
مروان از استبدادستیزی و آزادی خواهی و بزرگ منشی آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.
در دیدار دیگری، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد برای شکستن بسیاری از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیری، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبی استوار و کوه آسا فرمود:
«اِلَیْکَ عَنِّی فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلی رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.»(23)
«هان ای مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصری ناپاک هستی، و من از خاندانی هستم که خدا در وصف پاکی اندیشه ومنش آن،این آیه را فرو فرستاد که: هان ای خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدی را از شما بزداید و شما را آن گونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»(24)
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگی، در نخستین گام ها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزادپرورش، از سویی از کتاب عزّت و سرفرازی الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگی قرآن در چشم انداز عزّت خواهان طلوعی تازه می آغازد.
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستم ستیزی و شکست ناپذیری بر مزرعه دل ها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوی خانه خدا می شود و به هجرتی دیگر دست می زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسی گام به آن سفر تاریخی و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشی که آن پیامبر آزادی و نجات بر لب زمزمه می نمود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»(25)
«پس موسی هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالی که نیایش گرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجات بخش!»(26)
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسی به خاطر یاری ستمدیدگان و برای زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش می پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگی می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموی و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم می پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگی و همّت و بالندگی را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالت خواهی و شکست ناپذیری را در رگ های آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسل ها نیز درس آزادی خواهی و عزّت طلبی مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسی و مسیح و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم نُماد آزادگی و شکوه قرآن هستند، حسین علیه السلام نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازی در آینه کتاب خدا می گردد.
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگی پس از تصمیم به هجرت تاریخ ساز خویش، نه از بی راهه، که از شاهراهی که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد. پاره ای از نیک اندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: ای کاش از این شاهراه نمی رفتید؛ چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند؛ «لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتی یَقْضِیَ اللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»(27)
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه های کوهستانی و بی راهه ها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم.»
بدین سان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازی و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموی، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالی که مخالفانی چون «عبداللّه بن زبیر» نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بی لیاقتی و فرومایگی حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداری را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راهه می گریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگی نمی پسندد که مبارزه منطقی و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادی، ذرّه ای رنگ و بوی مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفرین اش به گوش ها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفی تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالی که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.
چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّت مندانه ودرست جست، نه از هر بی راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه های کوهستانی و بی راهه ها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد؛ چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حق پذیری و عزّت خواهی و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادی گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقی و انسانی خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادی اندیشه و بیان و رأی و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین برای سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملی و دینی مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایی وانسانی مردم، به هر بهانه و محملی پایمال گردد، زمینه نهانکاری و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.
حسین علیه السلام هنگامی که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که:
«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»(28)
«هنگامی که موسی به سوی شهر مدین روی نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید.»(29)
بدین سان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگری کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسی از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسی برای باز آوردن عزّت و آزادگی مردم خویش و رهایی آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگی به سر زمین دیگر می زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگی نیز برای نجات و آزادی امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموی.
دو: نهضت افتخارآفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادیخواهانه موسی است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتی است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونی است و ره آوردش نیز چیزی جز خشونت و برده پروری و پایمال ساختن حرمت وکرامت انسان ها نیست، گرچه در قالب مذهب سالاری و به نام خدا و به بهانه جانشینی پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.(30)
«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتی برادرم حسین علیه السلام در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآوری روایتی از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیدادپیشه و خشونت کیش بیعت می کردی!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خدای سوگند که هرگز تن به خواری نخواهم داد و با خودکامگی و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادی مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
«وَاللّهِ لا اُعْطِی الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسی أَبَدا... .»(31)
این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهی خبرداد که در اوج عزّت و آزادگی است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.
حسین علیه السلام نهضت فکری و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیای منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... .»(32)
«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازی فرامی خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطی است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقی پیامبر، یکسره از میان رفته و جای آن را شیوه های استبدادی گرفته است ... .»
هم چنین در پاسخ نامه های مردم کوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذلِکَ للّه ِ.»(33)
«به جان خودم سوگند! پیشوای راستین مردم، تنها آن کسی است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داوری کند؛ عدل و داد را به راستی برپای دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دست آوردن خشنودی خدا، به سبکی خداپسندانه زندگی کند.»
امام حسین علیه السلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پیامبر به سوی خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهای بسیاری با مردم به جان آمده و با چهره های مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزی «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوی عراق خودداری ورزد و در کنار خانه خدابماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
«این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودی خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستم ناپذیری است.»(34)
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه ای کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسین علیه السلام در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه های ظلم پذیر و نظام های استبدادی پیشین و فرجام عبرت آموز آن ها و ایستادگی خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَی اللّه ِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ یَحْیی بِنْ زَکَریّا اُهْدی إلی بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللّه َ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»(35)
«آیا ندانسته ای که از خواری و بی مقداری دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیی» را به خاطر ستم ستیزی و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کرداری از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند؛ امّا هنگامی که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیری پافشاری کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابی سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پروای خدا را پیشه ساز واز خشم او بترس و از یاری و همراهی ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلای تاریک اندیشی و استبداد ـ برای نجات دین و آزادی و آفرینش عزّت وسرفرازی برای این مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگی انسان، به سان پیام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدی و یأس مطلق و در شرایطی که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمی زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضای رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جای احساس مسؤولیت و روشنگری و دمیدن روح عزّت و آزادگی و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،(36) برخی تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخی سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخی نیز از سرخیرخواهی پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقی درخشید و همانند خورشیدی فراراه مردم در بند به نورافشانی پرداخت و خروشید که:
«هان ای مردم! من برای شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را می پذیرید؟ به پا خیزید.»
«... وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ.»(37)
پیشوای آزادی، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگری فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشی و عزّت آفرینی و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و دارای حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور دارای حقوق و آزادی و فرصت ها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و بهره وری ابزاری از دین را به هیچ بهانه ای بپذیرند.
از سوی دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازی بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک می کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقی دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختاری کند و آن را به اندیشه امانت و امانتداری از سوی خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیری و نقدطلبی و محاسبه جویی و قانونگرایی و بشردوستی ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسی و معماری اجتماعی و مهندسی سیاسی، روح عزّت و آزادگی را در مردم بدمد و شکست ناپذیری و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیت نامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا برای عصرها و نسل ها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین علیه السلام و آزادگی و استبدادستیزی او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهان کارانه و استبدادی و خشونت بار یزید پافشاری کرد و خواری و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:
«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهی عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی.»(38)
«من نه به انگیزه خودبزرگ بینی و حق ناپذیری بیرون می روم، و نه طغیان گری وآشوب طلبی؛ نه برای افشاندن بذر تباهی حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکری و فرهنگی و جنبش اصلاحی و انسانی و خیرخواهانه و مسالمت آمیز برای اصلاح امور جامعه و اُمّت نیای گران قدرم پیامبر است. من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه های ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقی و سرشار از عدل و داد نیای گران قدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»