درخشش هماره نهضت عاشورا
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبش ها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می کنند، و می دانیم که استبداد سیاهکار اموی، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگی و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،(65) به تدریج گورستانی سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّت پذیری و واپسگرایی و فقدان آزادی اندیشه و بیان مردم، به جایی رسید که به هر انحصارگر و زورمداری ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت می زد ـ تسلیم می شدند و به خواست او، اطاعت از وی و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکاری و وفای به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون می پنداشت و هر آنچه را می خواست، دیکته می کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمی آوردند که ناگزیر، استقبال هم می کردند و به تمام مظاهر خودسری و زورگویی و اسارت و تحقیر، آفرین هم می گفتند.
یکی از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله روی و خفّت پذیری جامعه از استبداد چنین می سراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبایِعُها اَمِیْرةَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموی، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبری و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّت پذیری و سرکوب شدگی با آنان بیعت می کنیم!»(66)
* * *
... امّا نهضت شکست ناپذیر و زندگی ساز عاشورا به مردم ذلّت زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه دارای حقوق و آزادی و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارت پذیر و تضمین گر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّت خواه و آن منش آزادی طلب و آن روح و اندیشه استقلال جوی پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگری فکری و دهش عقیدتی و شورانگیزی و حماسه سازی و الگودهی عینی و عملی خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(67)
پس از نهضت عزّت ساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیری و صلابت آن بر جای جای قلمرو اسلام و اثرگذاری معجزه آسای آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستم پذیری، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگی در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگ ها، در وصف دگرگونی مطلوب و مترقی دل ها و اندیشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّت پذیری و حقارت مردم آن گونه در نهان می نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّی لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِی أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دل های ما به اندازه ای از خشم و کینه استبدادگران اموی مسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»(68)
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین علیه السلام و شهادت انتخابی و حماسه ساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکست ناپذیرش می بینیم به تدریج لب ها گشوده و زبان ها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقی و مردم نواز و عادلانه آل علی علیه السلام را زندگی ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادی و آزادگی و بشردوستی می ستایند و تاعرش بالا می برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموی و مهره ها و دژخیم های پلید آن را به باد نفی و نکوهش و لعنت و نفرین می گیرند و با شورش ها و قیام های پیاپی آنان را به دوزخ می فرستند، همه این ها پرتوی از شعله عزّت آفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.
اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین علیه السلام ، روح آزادمنشان را می نوازد که جان پدر! با این موضع حق طلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالی بِالْمَوْتِ»(69) و روز عاشورا با این بینش و منطق شکست ناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می افرازد: به خدای سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِیّ ...»(70) و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبی علیه السلام در پاسخ پرسش پیشوای آزادی از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می گردد که از عسل مصفّا شیرین تر و دلنشین تر است؛ «اَحْلی مِن العَسَلِ!»(71) و اگر در آستانه عاشورا آن موضع گیری بی همتای سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و امان نامه «شمر» می نگریم که دست های خیانت بارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر امان نامه ات ای دشمن خدا! آیا از ما می خواهی که برادر و سالارمان حسین علیه السلام ، فرزند ارجمند فاطمه علیهاالسلام را رها سازیم و سر بر آستان لعنت شدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبرداری آن خودکامگان انحصارگر و سیاه کار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»(72) همه این جلوه های عزّت و صلابت و درایت، پرتوی از تابش روح ستم ستیز و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورای او بر دل هاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه السلام ، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگری دلیرانه ای فرمود: در چنین شرایط ظالمانه ای مرگ را جز سعادت نمی بیند؛ و زندگی با ستمگران خشونت کیش را ملال انگیز و جانفرسا می داند! «فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگین ترین فشار و ددمنشی استبداد، ضمن پاسخ های لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می خیزند وپافشاری می کنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگی پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَدا حتی نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»(73) این موضع شکوهبار، پرتوی از تابش روح سِتُرگ حسین علیه السلام بر جان های حق طلب و ارواح کمال جوی آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّت ستیز، شهامت و شکست ناپذیری سفیر آزادی را می نگریم که در برابر امان نامه استبداد، ندای آزادگی سر می دهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً ... .»(74)
«سوگند یاد کرده ام که جز به آزادی خواهی سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانی» و نیز «قیس صیداوی»، آن نامه رسان درایت مند و شجاع و نیز زن آزاده ای چون «طوعه» را می نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگی و پناهگاه «مسلم» تبدیل می سازد،(75) و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنین افکن شدن ندای آزادی خواهی حسین علیه السلام بر بام گیتی در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیف ها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و ندای عزّت خواهانه دختر آزاده او را می نگریم؛ اگر صدای اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولی» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهای او در خانه ها و کوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموی به گوش می رسد و حتی درون خانه هایشان بر آنان ناامن می شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفی» در «یمامه» یکی پس از دیگری زبانه می کشد؛ اگر فریاد یحیی بن حکم ها، زید بن ارقم ها، جوان حق جوی شامی، سفیر آزادمنش رومی، عالم نواندیش مذهبی یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جای جای قلمرو اسلام، به آسمان بر می خیزد، همه و همه پرتوی از خورشید ظلمت سوز و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورای اوست.
بالاتر از همه این ها، اگر امام سجّاد علیه السلام ، زینب علیهاالسلام ، فاطمه، اُمّ کلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالت خواه حسین علیه السلام توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله ها، با فرصت سازی و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگی تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشوای آزادی تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه های میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوی و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعله افکن، شوری دیگر برپا کنند و شعوری تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتی سراپرده اموی را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه این ها از جلوه های عزّت و شکست ناپذیری عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ های مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابرای تنفس و روشنگری و تحول مطلوب است.
به راستی آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموی بود و نیروی تاریک اندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموی امکان آن فجایع را می داد(76) ـ پیش از هجرت تاریخ ساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین علیه السلام ، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضای پر اختناق و آکنده از تملق و بت سازی و ظالم پروری ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلم هایشان شکسته، و اوباش و سگ های هار استبداد همه جا بی مهار و رها می لولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسی می توانست در تالار استانداری کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاه رو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادی حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا ندای اعتراض و پایداری و شهامت از هیچ جا بر نمی خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشی و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حق طلبان و بنیاد و گسترش دخمه های مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و علی علیه السلام به یک مذهب سالاری خشن و هراس انگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علی علیه السلام و برخی رهروان راه آنان، از جایی شنیده نمی شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دل ها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخی شهرهای دیگر پس از دیداری از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونت کیش او، وقتی به شهرهای خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که ای وای! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدی می آییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می سازد؟
نکته ظریف تر و باریک تر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلی، شب عاشورا با احساس خطر جدّی به جان پیشوای آزادی، آن گونه بی قرار می شود،(77) امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهای دژخیمان سیاه رو، با درایت وشهامتی وصف ناپذیر در پاسخ فریبکاری و دجّالگری «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می دهد:
«... إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انسان نماهای خودکامه و پلیدکارند که رسوا می شوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ می بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادی وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدی خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسه ساز روشنگری کرد:
«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذٍ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکی و سرفرازی چیزی ندیدم! خدای فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادی و حقوق پایمال شده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازی سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی آغاز خواهد شد و آن گاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آنِ کیست؛ آزادی خواهان و حق طلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان ای پسر مرجانه! چه می گویی؟ تو می پنداری پیروز شده ای؟!»
نیز با منطق و بیانی روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می خروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَدا ؟ یَومَ یُنادِی المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ.»
«تو ای یزید! هر فریب و نیرنگی داری ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشی که می توانی دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدایِ پیروزمند که نخواهی توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان برداری و نه نورِ روشنگر وحی وفرهنگ خداپسندانه و انسان دوستانه ما را خاموش سازی؛ و نه می توانی به جلال وشکوه دست یابی و نه موفق خواهی شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادی را که به آن دست یازیده ای از دامان و پیشانی خود و رژیم پوشالی و هراس انگیزت بشویی واز پرونده زندگی رسوایت بزدایی! آگاه باش که رأی و دیدگاه تو سخت سست وبی اعتبار است و روزگار میدان داری و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنش ات رو به پریشانی و پراکندگی است. دور نیست روزی که نداگری ندا سر دهد که: هان ای مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریک اندیشان و دژخیمان بیداد پیشه ای است که حقوق و آزادی انسان هارا پایمال می سازند.»
به جای بی قراری و گله از روزگار، با آرامشی شگرف به ستایش و سپاس خدا می پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذی خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»
«باز هم خدای بی همتا را ستایش می کنم که آغاز کار ما را به نیک بختی و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی کران خویش رقم زد؛ و از بارگاه او می خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالت خواه ما را کامل تر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حق شناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی همتای او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازی است.»
در قالب پرسشی اندیشاننده، عدل دروغین اموی مسلک ها را به باد نکوهش می گیرد و دلیرانه از رهبرشان می پرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا ... .»
«هان ای زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگری است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانی و آن گاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانی و در این کوی و آن برزن بگردانی؟»
امام سجّاد علیه السلام در برابر دژخیمی چون «عبید» جلوه ای دیگری از عزّت و آزادگی را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان ای پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می ترسانی؟ مگر هنوز نمی دانی که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادی تقدیم داشتن مایه سرفرازی و کرامت ما! ما را از چه می ترسانی؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصت سازی شگرفی در مرکز استبداد اموی رو به یزید می کند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللّهِ لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان ای یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را این گونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او می خروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودیِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توانا خریدی! اینک جایگاه تو در آتش شعله ور دوزخ است، پس خود را برای آن جا آماده ساز!»
آن گاه رو به یزید می کند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لی حَتّی اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ لِلّهِ فِیهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان ای یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوب ها بروم و سخنان درست وشایسته ای بگویم که هم خشنودی خدا و هدفمندی آفرینش در آن ها باشد و هم این مردم دربند، بهره ور شوند و به آگاهی و پاداشی پرشکوه برسند.»
به باور ما همه این ها نمودها و جلوه های عزّت و شکست ناپذیری عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگ منشی و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ های جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط برای درخشش زینب و زین العابدین است.
نهضت عزّت آفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمه سار شکوه و آزادگی است، و در منطق و پیام، موضع گیری و روشنگری، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگیِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخی ـ موج می زند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بی طرف و بیگانه وحتی مخالف نیز هست؛ برای نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابی الحدید» در این مورد نوشته است:
«سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانی که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسل ها درس جوانمردی و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهای آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتی حسین علیه السلام ، فرزند رشید علی علیه السلام است. استبدادگران اموی به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش امان نامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوی «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگی ذلیلانه برگزید.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدی» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگی و عزّتمندی حسین علیه السلام از جمله چنین می سراید:
الْحسینُ الَّذِی رَأی الْمَوتَ فِی الْعِزِّ | حَیاةً وَالْعِیشَ فِی الُّذلِ قَتْلاً ...(78) |
«حسین علیه السلام همان کسی است که مرگ با عزّت و آزادگی را زندگی حقیقی می نگریست و زندگی باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبیر» آورده اند که وقتی «سکینه» دخت آزاده حسین علیه السلام و همسر ارجمند خویش را اندوه زده دید، گفت:
«لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»(79)
«پدرت حسین علیه السلام دیگر برای هیچ آزادمنش و آزادیخواهی عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقی نگذاشته است!»
4ـ نیز پس از فروپاشی یاران و همراهانش هنگامی که دید دیگر یار و یاوری ندارد، به خواندن این شعر حماسی پرداخت:
فإِنَّ الْأُلی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ | تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا(80) |
«آن پیشتازان راه آزادی و عدالت که در کرانه های فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، برای همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوی جاودانه ای به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتدای شکست ناپذیر برای همه آزادمنشان جلوه کردند.»
5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزی» که روزی با تعمق در جلوه ها و نُمودهای عزّت و آزادگی عاشورا دگرگون شده بود، شعری سرود که یک بند آن این گونه است:
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ | اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ... |
«نیزه های بیداد استبدادِ عنان گسیخته و بی مهار توانست همه اندام و اعضای پیکر آن آزادمنشان عدالت خواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکست ناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقی و همّت والای آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را برای کسی نخوانده بود که یکی از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزی» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفت زده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبی نداشت به در خانه اش آمد و گفت: هان ای دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سروده ای؟
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ | اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ... |
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آری! امّا هنوز آن را برای کسی نخوانده ام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر داری و آن را از کجا به دست آورده ای؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه علیهاالسلام را دیدم وآن حضرت این شعر را برای من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.(81)