عبدالواحد بن زید مىگوید:
به محل عبادت عابدى از وارستگان سرزمین چین گذر کردم صدا زدم: اى راهب! جواب نداد، دو مرتبه صدا کردم پاسخ نداد. بار سوّم صدا زدم. سر بیرون کرد و گفت: من راهب نیستم، راهب کسى است که از خدا بترسد و کبریاییش را تعظیم کند؛ بر بلایش صبر و به قضایش راضى شود، بر آلائش حمد و بر نعمتهایش شکر گزارد؛ در برابر بزرگى و جلالش تواضع کند و در پیشگاه عزّتش، صورت ذلّت به خاک بگذارد؛ به قدرتش تسلیم شود و در برابر مهابتش خضوع کند؛ در حساب آن حضرت اندیشه کرده و در عقابش تعقّل کند؛ روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت بیدار باشد؛ آتش فردا را فراموش نکرده و جبّاریّت حق را از یاد نبرد. این صفات در هرکس باشد راهب است. اما من سگ هارى هستم که نفسم را در این صومعه حبس کردهام، تا مردم را گاز نگیرد و زخمى نکند!!
به او گفتم: چه چیزى عباد را از اللّه- پس از این که او را شناختند- جدا مىکند. گفت:
اى برادر! علّتى براى جدایى خلق از خدا جز حبّ دنیا و زینت آن نیست؛ زیرا دنیا محل معاصى و گناهان است و عاقل کسى است که عشق دنیا از دل پاک کند و از گناه به خدا توبه آرد و به آنچه او را به حق نزدیک مىکند روى آرد