پس هر که را از اندکهوشى بوده باشد، و دشمن نفس خود نباشد، بر او لازم استسعى در استیلاى قوه عقلیه، و جد و جهد در «استیفاى» (20) سعادت ابدیه، و صرف وقتدر تحصیل صفات جمیله، و دفع اخلاق رذیله.و پیرامون شهوات نفسانیه و لذاتجسمانیه نگردد مگر به قدر ضرورت.
پس، از غذا«اقتصار» کند به آنچه در صحتبدن به آن احتیاج، و به جهتبقاىحیات از آن لابد و «لا علاج» (21) است.و روزگار خود را در تحصیل الوان طعامها و اقسامغذاها ضایع و تلف نکند.و اگر هم از این تجاوز کند، این قدر طلبد که موجب ذلت درنزد اهل و عیال نباشد، و زیاده از این«وبال» ، (22) و باعثخسران «مآل» (23) است.
و از جامه و لباس، اقتصار کند بر آنچه بدن را بپوشاند، و دفع سرما و گرما کند.و اگراز این مرتبه درگذرد به قدرى جوید که در نظرها خوار، و در برابر همگان بىاعتبارنگردد.
و از مجامعت، نخواهد مگر آنچه به آن حفظ نوع و بقاى نفس و نسل متحقق شود.
و بپرهیزد از اینکه غریق لجه شهوات نفسانیه و گرفتار قیود و علائق دنیویه شود، و ازاین جهتبه شقاوت ابد و هلاکتسرمد رسد.
پس اى معشر اخوان و گروه برادران! از براى خدا بر خود رحمت آرید، و بر نفسخود ترحم کنید، بیدار شوید پیش از آنکه همه راهها بر شما بسته شود.و راهى طىکنید قبل از آنکه پاى شما شکسته گردد.و دریابید خود را که وقت در گذر است.غافلننشینید که عمر کوتاه و مختصر است.چاره بسازید پیش از آنکه ریشه اخلاق رذیله مستحکم شود، و صفات ردیه عادت گردد، و لشکر شیطان مملکت دل را تسخیر کند، و تختگاه دل، مقر سلطان شیطان شود، و جوانى تو که وقت قوت و توانائى استسپرىگردد. بلى«آنا فآنا» (24) تو روى به ضعف و پیرى و ناتوانى مىروى، و صفاتى که درنفس تو هست محکم و قوى مىگردد.
خاربن در قوت و برخاستن خارکن در سستى و در کاستن
تو که در جوانى مقابله با حزب شیطان نکردى، که هنوز احاطه بر ملک دلت نکردهبودند، چگونه در پیرى با ایشان مجاهده کنى؟!
«و لا تیاسوا من روح الله»
یعنى:
«اما در هیچ حال نومیدى از رحمتخدا روا نیست (25) و در هر وقتى باید به قدر قوه سعى و اجتهاد نمود)» .
منقول است از شیخ کامل فاضل احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، (26) که استاداست در علم اخلاق، و اول کسى است که از اهل اسلام که در این فن شریف تصنیف وتالیف نمود که گفته: «من در وقتى از مستى طبیعت هشیار، و از خواب غفلتبیدارشدم که مایه جوانى بر باد رفته بود، و پیرى مرا فرا گرفته و عادات و رسوم در منمستحکم گشته، و صفات و ملکات در نفس من رسوخ کرده بود، در آن وقت دامناجتهاد بر میان زدم، و به مجاهدات عظیمه و ریاضات شاقه، نفس خود را ازخواهشهاى آن باز داشتم، تا آنکه خداوند عالم مرا توفیق کرامت فرموده و خلاصى ازمهلکات حاصل شد» .
پس اى جان برادر! مایوس مباش و بدان که درهاى فیض الهى گشاده است، و امیدنجات از براى هر کسى هست.و لیکن چنان نپندارى که صفا و نورانیتى که از نفس فوتمىشود به جهت کدورت و تیرگى که از معصیت در حالتى حاصل مىشود، تدارک آنممکن باشد، و توان نوعى نمود که صفایى که اگر معصیتى صادر نشده بود حاصلمىشد توان تحصیل نمود، زنهار، این اندیشهاى است محال، و خیالى است فاسد، زیراکه نهایت امر آن است که: آثار این معصیت را به افعال حسنه محو نمایى، در این وقتنفس مثل حالتى مىشود که آن معصیت را نکرده بود.
پس به این حسنات روشنایى و سعادتى حاصل نمىگردد و اگر معصیت را نکرده بودو این حسنات از او صادر مىشد، از براى او در دنیا صفا و بهجتى، و در عقبى درجهاى هم مىرسید، و چون ابتدا معصیت کرده بود این صفا و درجه از دست او رفت، و فایدهحسنه، محو آثار معصیتشد و بس.
از آنچه گذشت روشن شد که: از براى انسان اگر چه قوى و جوارح بسیار است،و لیکن همه آنها به غیر از چهار قهرمان، مطیع و فرمانبردارند، و ایشان را مدخلیتى درتغییر و تبدیل احوال مملکت نفس نیست، و آنچه منشا اثر و باعث نیک و بد صفات، وخیر و شر ملکات هستند از این چهار قوهاند.پس همه اخلاق نیک و بد از این چهارپدید آید، و منشا صفات خیر و شر اینها هستند.
و لیکن، خیرات و نیکیهاى قوه عاقله در حال تسلط و غلبه آن است، و بدیها و شرورآن در حالت زبونى و عجز آن در تحتسایر قوا، و آن سه قوه دیگر بر عکس ایناند،زیرا که: آثار خیر و نیکوئیهاى آنها در حالت ذلت و انکسار و عجز ایشان در نزد عقلاست، و شرور و آفات ایشان در وقت غلبه و استیلاى آنها استبر عقل.
بدان که: شان قوه عقلیه وهمیه، ادراک امور است.و لیکن اولى ادراک کلیات راکند و دومى تصور جزئیات را.و چون هر فعلى که از بدن صادر مىشود، افعال جزئیهاست، پس مبدا تحریک بدن در جزئیات افعال به تفکر و رویه قوه وهمیه است، و از اینجهت آن را «عقل عملى» و «قوه عامله» مىنامند، و اولى را «عقل نظرى» و «قوه عاقله» .
و شان قوه غضبیه و شهویه تحریک بدن است، و این دو مبدا تحریکاند.اما غضبیه،مبدا حرکتبدن استبه سوى دفع امور «غیر ملائمه» (27) از بدن، و شهویه، مبدا حرکتآن استبه سوى تحصیل امور ملائمه.
پس اگر قوه عاقله بر سایر قوا غالب شود، و همه را مقهور و مطیع خود گرداند، البتهتصرف و افعال جمیع قوا بر وجه صلاح و صواب خواهد بود، و انتظام در امر مملکتنفس و نشاه انسانیتحاصل خواهد گردید.و از براى هر یک از قوا، تهذیب و پاکیزگىبه هم خواهد رسید.و هر یک را فضیلتى که مخصوص به آن استحاصل خواهد شد.
پس، از تهذیب و پاکیزگى قوه عاقله، صفت «حکمت» حاصل مىشود، و از تهذیب قوه عامله، ملکه «عدالت» ظاهر مىگردد، و از تهذیب غضبیه، صفت «شجاعت» به هممىرسد، و از تهذیب شهویه، خلق «عفت» پیدا مىشود.و این چهار صفت، اجناساخلاق فاضلهاند، و سایر صفات حسنه مندرج در تحت این چهار، یعنى: از این چهارصفت ناشى مىشوند، و این چهار صفت مصدر هستند. همچنان که: «حکمت» ، مصدر «فطنت» «فراست» ، (28) حسن تدبیر و توحید و امثال آن مىشود، و «شجاعت» ، منشا صبر،علو همت، حلم، و قار و نحو اینها مىگردد، و «عفت» ، سبب سخاوت، حیا، امانت،گشادهرویى و مانند اینها مىشود.
پس، سر همه اخلاق حسنه این چهار فضیلت است:
اول «حکمت» : و آن عبارت است از: شناختن حقایق موجودات به طریقى کههستند، و آن بر دو قسم است: «حکمت نظرى» ، و آن علم به حقایق موجوداتى استکه وجود آنها به قدرت و اختیار ما نیست.و «حکمت عملى» ، و آن علم به حقایقموجوداتى است که وجود آنها به قدرت و اختیار ماست، مانند افعالى که از ما صادرمىشود.
دوم «عفت» : و آن عبارت است از: مطیع بودن قوه شهویه از براى قوه عاقله، وسرکشى نکردن از امر و نهى عاقله تا آنکه صاحب آن از جمله آزادگان گردد، و ازبندگى و عبودیت هوا و هوس خلاصى یابد.
سیم «شجاعت» : و آن عبارت است از: انقیاد و فرمانبردارى قوه غضبیه از براى عاقله، تا آنکه آدمى نیفکند خود را در مهالکى که عقل حکم به احتراز از آنها کند، ومضطرب نشود از آنچه عقل حکم به عدم اضطراب از آنها مىکند.
چهارم «عدالت» : و آن عبارت است از: مطیع بودن قوه عامله از براى قوه عاقله، ومتابعت آن عاقله را در جمیع تصرفاتى که در مملکتبدن مىکند، یا در خصوصبازداشتن آن غضب و شهوت را در تحت اقتدار و فرمان عقل و شرع.
و بعضى عدالت را تفسیر نمودهاند به اجتماع جمیع قوا، و اتفاقشان بر فرمانبردارى عاقله، و امتثال اوامر و نواهى آن به نحوى که هیچ گونه مخالفتى از ایشان سر نزند.ووالد ماجد حقیر طاب ثراه در کتاب «جامع السعادات» ، تفسیر اول را اختیار کرده وفرمودهاند که: «تفسیر ثانى و سایر تفاسیر دیگر، که بعضى از علماى علم اخلاق از براىعدالت کردهاند، از لوازم آن است نه عین آن» . (29)
چون دانستى که: جنس همه فضایل چهار فضیلت مذکوره است، که هر یک ازتهذیب و پاکى یکى از قواى اربع حاصل مىشود، و سایر فضایل و اخلاق حسنهمندرجاند در تحت این فضایل، بدان که بسیارى از علماى اخلاق از براى هر یک از اینچهار فضیلت انواعى ذکر کردهاند که مندرجاند در تحت آنها.
و لیکن والد ماجد حقیر - قدس سره - در «جامع السعادات» (30) فرمودهاند که: اینخلاف مقتضاى نظر است، زیرا که بعد از آنکه معلوم شد که عدالت، انقیاد قوه عاملهاست از براى قوه عاقله در کار فرمودن خود قوه عاقله و قوه غضبیه و شهویه، ظاهرمىشود که: جمیع صفات فضایل و اخلاق حسنه به سبب کارفرمائى قوه عامله مىشودآن سه قواى دیگر را.پس حقیقت هر صفت نیکى از یکى از این سه قوه و منسوب بهآن است، که حصول آن فضیلت از آن قوا به واسطه قوه عامله، و ضبط و ربط وکارفرمائى آن باشد.و لیکن، مجرد این، باعث نمىشود که آن فضیلت را نسبتبه قوهعامله دهند، با وجود اینکه حقیقت مصدر آن، قوهاى دیگر است.همچنان که هر گاهقوه عامله مطیع عاقله نشده باشد رذایل سایر قوا را نسبتبه آن نمىدهند.پس امرى ازبراى قوه عامله باقى نمىماند مگر محض اطاعت و انقیاد از براى عاقله.و ظاهر استکه: این خود اگر چه فضیلتى است در غایت کمال، و عدم آن رذیله است موجب «نکال» ، (31) بلکه همه فضایل و رذایل از لوازم این دو است، ولیکن موجب فضیلتى دیگرشود و عدمش باعث رذیلتى دیگر گردد، که تعلق به یکى از این سه قوه دیگر نداشتهباشد نمىشود، بلکه هر صفتى از فضایل یا رذایل متعلق استبه قوه عاقله یا غضبیه یاشهویه به توسط قوه عامله.و از براى عامله - بنفسها - فضیلت و رذیلتى دیگر نمىشودمگر محض کارفرمائى، و اگر این موجب استناد هر فضیلتى که به آن سبب حاصلمىشود به قوه عامله بودى، بایستى جمیع فضایل مستند به قوه عامله باشد، و همهمندرج در تحت عدالتبوده باشند.و شمردن بعضى از فضایل را از انواع عدالت: بدونبعضى دیگر، صحیح نخواهد بود.
پس مقتضاى نظر صحیح آن است که گفته شود: همه فضایل مندرجاند در تحت آنسه فضیلت دیگر، که «حکمت» «شجاعت» و «عفت» بوده باشد، و اضداد آنها متعلقاند به قواى ثلاث «عاقله» «غضبیه» و «شهویه» .
و از این، ظاهر مىشود که: جمیع اخلاق حسنه و صفات ذمیمه، انواعى هستندمندرجه در تحتسه صفت مذکوره، و اضداد آنها متعلقاند به یکى از قواى عاقله،غضبیه و شهویه، یا به دو قوه از آنها یا به سه قوه از آنها، که به کارفرمایى قوه عالمهباشد.
مثال آنکه متعلق به یکى از آنها است: مثل «علم و جهل» ، که متعلقاند به قوه عاقله،و «حلم و غضب» ، که متعلقاند به قوه غضبیه، و «حرص و قناعت» ، که متعلقاند به قوهشهویه.
و آنکه متعلق به دو قوه یا سه قوه استبه این نحو است که: از براى آن، اصنافىچندند که بعضى متعلق به قوهاى و بعضى متعلق به قوهاى دیگر است، مثل «حب جاه» ،که اگر مقصود از آن برترى بر مردم و تسلط بر خلق باشد از مقتضیات قوه غضبیه است.
و اگر مطلوب از آن جمع مال و «تنقیح» (32) امر اکل و جماع باشد از متعلقات قوه شهویهاست.و همچنین «حسد» ، اگر باعث آن عداوت باشد از دمائم قوه غضبیه است، و اگرسبب آن خواهش نعمت محسود باشد از رذائل قوه شهویه است.
یا به این نحو است که: از براى آن، دو یا سه بالاشتراک مدخلیتى است در نوع آنصفت فضیلتیا رذیلت، یا در صنفى از اصناف آن، مانند: حسدى که منشا آن،عداوت، یا توقع وصول آن نعمتبه حاسند، بعد از زوال آن از محسود باشد.و مثلغرور، چنان که آدمى بالطبع مایل به چیزى باشد که خیر او نباشد و از راه جهل آن راخیر پندارد.
پس اگر آن چیز از مقتضیات قوه شهویه است، این صفت رذیله خواهد بود و متعلقبه قوه عاقله و شهویه، و اگر مقتضاى قوه غضبیه باشد این صفت رذیله متعلق خواهد بودبه قوه عاقله و غضبیه، و اگر از مقتضیات غضبیه و شهویه باشد، این صفت رذیله متعلقخواهد بود به سه قوه عاقله، غضبیه و شهویه.
و مراد از تعلق صفتى به قواى متعدده و بودن از رذائل یا فضائل آنها، این است که:
از براى هر یک از آن قوا اثرى در حدوث و حصول آن صفتبوده باشد، به این معنىکه: از جمله علل فاعلیه آن باشد.پس، اگر مدخلیت قوه در صفتى مجرد باعثیتباشد،به این معنى که: آن قوه باعثشده باشد که آن قوه دیگر آن صفت را ایجاد کند کهموجد صفت آن قوه ثانیه باشد که اولى باعثباشد، آن صفت از جمله متعلقات قوهثانیه شمرده خواهد شد نه اول، مانند غضبى که حاصل شود از تلف گردیدن یکى از ملایمات قوه شهویه، که در حقیقت متعلق به قوه غضبیه است، اگر باعث ایجاد قوهغضبیه این غضب را، قوه شهویه شده باشد.
و چون دانستى که جمیع فضایل و رذائل متعلقاند به یکى از قوه عاقله یا غضبیه یاشهویه، یا به دو قوه از آنها یا به سه قوه، بدان که ما در این کتاب چنان که والد ماجد در «جامع السعادات» ذکر کردهاند، اول اوصاف حسنه و صفات رذیله را که متعلقاند بهقوه عاقله بیان مىکنیم، و سپس آنچه را که متعلق استبه قوه غضبیه ذکر مىنمائیم.وپس از آن اوصافى را که منسوب استبه قوه شهویه شرح مىدهیم، بعد از آن صفاتى راکه متعلقاند به دو یا سه قوه از این قوا، بیان مىنمائیم.
شکى نیست که: در مقابل هر صفت نیکى خلق بدى است که ضد آن است.و چوندانستى که اجناس همه فضایل چهارند، پس معلوم مىشود که اجناس صفات رذایل نیزچهارند:
اول: جهل، که ضد حکمت است.
دوم: جبن، که ضد شجاعت است.
سوم: شره، که ضد عفت است.
چهارم: جور، که ضد عدالت است.
ولیکن این به حسب «مؤداى نظر» (33) است، اما تحقیق مطلب آن است که: از براى هرفضیلتى حدى است مضبوط و معین، که به منزله وسط است، و تجاوز از آن خواه بهجانب افراط و خواه به طرف تفریط مؤدى استبه رذیله.
پس هر صفت فضیلتى که وسط استبه جاى مرکز دایره است، و اوصاف رذایل بهمنزله سایر نقطههایى است که در میان مرکز یا محیط فرض شود.و شکى نیست کهمرکز، نقطهاى است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیر متناهیهاند.
پس بنابر این، در مقابل هر صفت فضیلتى، اوصاف رذیله غیر متناهیه خواهد بود، ومجرد انحراف از صفت فضیلتى از هر طرفى موجب افتادن در رذیله خواهد بود.واستقامت در سلوک طریقه اوصاف حمیده به منزله حرکت در خط مستقیم، و ارتکابرذایل به جاى انحراف از آن است.و چون خط مستقیم در میان دو نقطه نیست مگریکى، و خطوط منحنیه میان آنها لا محاله غیر متناهیه است، پس استقامتبر صفات نیک نیست مگر بر یک نهج، و از براى انحراف از آن مناهجبىشمارى است.
و این استسبب در اینکه اسباب بدى و شر بیشتر است از اسباب و بواعثخیر ونیکى.و از آنجا که پیدا کردن یک چیز معین در میان امور غیر متناهیه مشکل، و وسطرا یافتن فیما بین اطراف متکثره مشکلتر است، پس استقامتبر آن و ثبات در آن «اصعب» (34) از هر دو است، و لهذا جستن وسط از میان اخلاق، که آن حد اعتدال است واستقامتبر آن، در غایت صعوبت است.و از این جهت است که: بعد از آنکه سوره «هود» به برگزیده معبود نازل شد، و در آنجا امر به آن بزرگوار شد که:
«فاستقم کما امرت»
یعنى: «بایست و ثابتباش همچنانکه ترا امر فرمودهایم» . (35)
فرمود: «شیبتنى سورة هود» یعنى: «پیر کرد مرا سوره هود» . (36)
و مخفى نماند که وسط بر دو قسم است: حقیقى و اضافى.حقیقى آن است کهنسبتبه آن، طرفین حقیقتا مساوى بوده باشد.مثل نسبت چهار به دو و شش.و وسطاضافى آن است که نزدیک به حقیقى باشد عرفا.و بعضى تفسیر نمودهاند به اینکهنزدیکتر چیزى استبه وسط حقیقى که ممکن است از براى نوع یا شخص.و وسطى کهدر علم اخلاق معتبر است و امر به استقامت و ثبات بر آن شده آن وسط اضافى است،زیرا که یافتن وسط حقیقى و رسیدن به آن متعذر، و استقامت و ثبات بر آن غیر میسراست.و چون معتبر، وسط اضافى است و اختلاف آن ممکن است، به این جهت استکه: اوصاف حمیده گاه به اختلاف اشخاص و احوال و اوقات مختلف مىشود.پس بساباشد مرتبهاى از مراتب وسط اضافى فضیلتباشد به نظر شخصى یا حالى و وقتى، ورذیله باشد نسبتبه غیر آن.