سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتر است» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» فضیل و آشتى باحق‏

فضیل که به خاطر قدرت زیاد و شغل کاروان زنى، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود و امنیت جاده‏ هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ریخته بود، عاشق زنى صاحب جمال گشت، قسمتى از اموال به دست آورده را، براى او مى‏ فرستاد و گاهى براى کام‏جویى از او به نزدیک خانه او مى ‏رفت، ولى زمینه دسترسى به آن زن برایش میسر نمى ‏گشت.

تصمیمش براى رسیدن به وصال معشوقه سخت‏گیر قطعى شد، خانواده زن، در ترس و وحشت بودند، ولى از ضعف اراده و عدم توانایى، چاره‏ اى جز تسلیم در برابر آن قدرت شیطانى، در خود نمى ‏دیدند.

کاروانى به وقت شب از نزدیکى‏ هاى محل زندگى فضیل، در بیابان مرو یا باورد عبور مى ‏کرد، یکى از کاروانیان با صداى خوش ولى آمیخته با حزن این آیه را قرائت مى ‏نمود:

[أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ‏].

آیا براى اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان براى یاد خدا و قرآنى که نازل شده، نرم و فروتن شود؟

آیه شریفه چون تیرى بود که بر جان فضیل نشست، گویى آیه کریمه به او گفت:

اى فضیل! تا کى تو راه مردم زنى؟ گاه آن آمد که ما راه تو زنیم، فضیل لحظه‏ اى در آیه و در کار خود و در کار مردم و عاقبت برنامه اندیشید، بیدار شد، خجل و گریان روى به‏ویرانه نهاد، کاروانى در آنجا اطراق داشت، عده ‏اى مى ‏گفتند: برویم، یکى مى ‏گفت:

نتوان رفت که فضیل بر سر راه است!!

فضیل چون این مسئله بشنید، فریاد زد: بشارت باد شما را که آن دزد خطرناک و آن منبع شرّ با خدا آشتى کرد، دیگر بیم راه نیست.

پس از آشتى با حق همه روزه، روزه گرفت و به تدریج رضایت صاحبان مال را جلب کرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد و گروهى از نفس الهى او به مدار تربیت قرار گرفتند!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:14 عصر )
»» خانه‏ اى دو در

از حضرت شیخ الانبیا وجود مقدس نوح مرویست که مى ‏فرمود: دنیا در نظر من، همانند خانه‏ اى دو در است که از یکى داخل شدم و از دیگرى بیرون روم، این است حال کسى که گفته‏اند: نزدیک به دو هزار سال و کسرى طول عمر داشته، وقتى نظر چنین بیدارى به دنیا چنین باشد، واى به حال کسى که با عمرى بسیار کم، دل به دنیا بسته باشد، آن چنان دلبستنى که انگار، جز دنیا جایى نیست و گویا یک در براى دنیا، جز درورود نبوده و براى این منزل در خروجى نهاده نشده!!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:11 عصر )
»» از حجله عروسى تا بستر شهادت‏1

ماه شوال سال سوم هجرت، در شهر مدینه در میان مسلمانان رفت و آمدهاى غیر عادى دیده مى‏شود؛ زیرا همه احساس مى‏کنند که به همین زودى جنگى در شرف اتفاق است، ولى در انجام آن تردید دارند، هر وقت به همدیگر مى‏رسند، درباره جنگ احتمالى سخن مى‏گویند و از همه خبر مى‏گیرند، ولى جواب اکثریت معمولًا این است «خدا و رسولش بهتر مى‏دانند» و این حرف کافى است که مسلمانان را قانع و آرام کند.

بالاخره تصمیم اهل مکه براى جنگ با مسلمانان در تمام شهر مدینه پیچید و این همان چیزى بود که مردم مؤمن مدت‏ها انتظارش را مى‏کشیدند.

شکستى که کفار در جنگ بدر خورده بودند، نه تنها حسّ حماسى آن‏ها را جریحه دار ساخته بود، بلکه راه کاروان و تجارت را بر آن‏ها بسته، از این طریق ضربه‏هاى مادى غیر قابل جبرانى به آن‏ها وارد مى‏آمد.

آن‏ها مى‏خواستند با شروع یک جنگ جدید، از کشتگان خود در بدر انتقام کشیده و منافع بازرگانى خویش را تأمین کنند و در اثر تطمیع و وعده غنایم بسیار، عده کثیرى از بدویان را که مدت‏ها بود در اثر اشعار شاعرانى چون کعب بن اشرف تحریک شده بودند با خود همراه نمودند.

نیمه شوال فرا رسید، روزى به اهالى مدینه خبر دادند که عده کثیرى مرکب از سه هزار نفر مسلح با تجهیزات کامل به سرپرستى ابوسفیان به سوى مدینه مى‏آیند و چیزى به مدینه راه ندارند.

در میان این عده مردان شجاعى بودند که حس انتقام‏جویى آن‏ها را هم‏چون درنده کرده بود، از قبیل صفوان پسر امیه و عکرمه پسر ابو جهل که از گذشتگان کفار در بدر بودند، به علاوه عده‏اى زن براى تحریک و تشویق سربازان به سرپرستى هند زن ابوسفیان با ارتش کفر پیش مى‏آمدند.

مؤمنان که در اثر فتح بدر تشویق به مبارزه شده و تعلیمات اسلام آن‏ها را تشنه شهادت کرده بود، به قدرى از خود اشتیاق و تمایل نشان دادند که حضرت به درخواست آنان براى کشاندن جنگ به بیرون مدینه پاسخ مثبت دادند، گرچه خود حضرت از نظر نظامى صلاح را در این مى‏دانستند که تمام دروازه‏هاى مدینه را بسته، دشمن را از محاصره شهر خسته کنند و نومیدانه آنان را به پراکندگى بکشند و از این طریق به آنان ضربه کارى بزنند.

در همین حال که آمد و رفت و تکاپو به خاطر این اتفاق بزرگ در مدینه جارى بود، در یک خانه از اهالى همین شهر، جشن و سرور بر پا گشته و تعدادى در آن مجلس شرکت کرده بودند.

این خانه در حقیقت، خانه ابو عامر راهب است که اخیراً از مخالفان خدا و رسول شده و همان کسى است که به حضرت رسول نفرین کرد که در غربت بمیرد، ولى حضرت فرمود:

خداوند، نسبت به مردم دروغگو چنین جزا مى‏دهد و بالاخره خود او در یکى از شهرهاى روم، بى‏کس و تنها جان داد.

این شخص بدبخت و منافق و جاسوس زودتر و بیشتر از همه اهالى مدینه از وضع کفار نسبت به جنگ با مسلمانان آگاه شد و براى این که دشمنى خود را با رسول حق و راه الهى به نهایت برساند، پنجاه تن از کسان خود را اغوا کرد و به همراه خود برداشت و به ارتش کفر پیوست، بنا بر این در مجلس جشنى که امشب در خانه او برپاست خود او حضور ندارد.

این جشن براى کیست و به خاطر چیست؟ براى پسر ابو عامر حنظله و به خاطر عروسى این جوان پاک و برومند!!

در مقابل، چنین پدرى که دشمن رسول خداست و خود را براى نابودى دین اسلام آماده کرده، این پسر جزء مؤمنان و از فدائیان و مشتاقان جانباز در راه خداست.

این پسر خلف صالح، بیدار بینا، مؤمن واقعى، دارنده یقین و عاشق خدا و رسول و شیفته خدمت و علاقمند به جهاد و شهادت در راه محبوب حقیقى عالم است!!

من مبتلاى عشق و دلم دردمند توست‏

 

از پاى تا سرم همه صید کمند توست‏

زلف بلند توست که افتاده تا به ساق‏

 

یا ساق فتنه از سر زلف بلند توست‏

     

اى شهسوار عرصه سرمد رکاب زن‏

 

ملک وجود نعل بهاى سمند توست‏

گفتى زعشق ره به سلامت برى زدرد

 

عشق تو در دل است و دلم دردمند توست‏

     

حنظله، جوانى است هیجده ساله، زیبا، ورزیده، صادق، مؤمن، پاک و بى‏نهایت مورد لطف و مهر حضرت رسول.

نبى بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله این جوان دلیر و آراسته را که پدرش جزء دشمنان سرسخت اسلام است، ولى خود او با چنین صداقت و مشتاقى به اسلام خدمت مى‏کند دوست دارد.

مدتى است گفتگوى ازدواج حنظله در افواه است و اقدامات جهت این امر به عمل مى‏آید، نامزد او نجمة الصباح دختر سعد بن معاذ که از برزگان اصحاب و از چهره‏هاى سرشناس مدینه است مى‏باشد، اقدامات به نتیجه رسیده به طورى که قبلًا چنین شبى را براى عروسى و زفاف تعیین کرده بودند، بدون این که خبر شوند که فرداى این شب، جنگ بین مسلمانان و کفار درخواهد گرفت.

حنظله، نسبت به نجمه علاقه و عشق شدیدى مى‏ورزد و مدت‏ها صحبت و آمد و رفت و اقدامات نسبت به قبول پدر او و خود نجمه به برگزیدن وى به همسرى، آتش اشتیاق او را تیزتر کرده است.

روزهاى مدیدى است که انتظار شب عروسى را مى‏کشد و چشم به راه دقیقه‏اى است که از وصل محبوبه سیراب شود.

نجمه هم چنین است، علاقه شدیدى به جوان شجاع و با صداقتى چون حنظله پیدا کرده، دقایقى را که به طور قطع حنظله متعلق به او خواهد شد انتظار مى‏برد، خانواده طرفین نیز که تاریخ عروسى را تعیین کرده‏اند، اصرارى دارند که حتماً در شب معین، این امر مهم انجام پذیرد.

اما تاریخى که معین شده، مصادف با شب جنگ است، دو نیروى بسیار قوى در درون قلب حنظله در مبارزه‏اند:

از طرفى عشق به همسر زیبا و ارضاى غریزه و از طرف دیگر شدت ایمان و علاقه به اسلام و مانعى که از برگزارى عروسى در شبى که باید فرداى آن تمام مردان مؤمن به جنگ روند، در پیش دارد.

این دو فکر متضاد، چنان مغز و قلبش را در معرض تهاجم قرار داده بود که وجودش سخت گرفتار شده و انگار قوه اخذ تصمیم از وى سلب گردیده بود.

از یک طرف، گاهى تسلیم عشق و علاقه به هواى نفس شده، مى‏خواهد قبول کند که عروسى سر بگیرد و از جانب دیگر حس ایمان آتشین او پشت پا به تمام علایق دنیایى زده، مى‏خواهد براى ظهور اوج زهد، همه را رها کند و خود را به دامان رسول خدا صلى الله علیه و آله انداخته تا فردا از او جدا نگردد، مبادا کشش، جسم او را از آن چنان عظیمى بازدارد.

هر چند از پدر اجازه عروسى گرفته، ولى مى‏خواهد مطمئن شود در این شبى که فرداى آن باید به جنگ روند، صبح عروسى او چه خواهد شد؟!

بالاخره، کشمکش این دو نیرو چنان او را در عذاب گذاشت که کسى را خدمت رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرستاد که براى عروسیش از حضرت اجازه مخصوص دریافت کند!

نبى عزیز صلى الله علیه و آله، آن فرشته رحمت الهى، اجاز داد، از شنیدن خبر اجازه برقى از شعف در چشمان حنظله درخشید و این بار از شدت شعف مى‏لرزید، در حالى که روحش از دستورى که آمده بود به خشنودى نشست و دیگر مى‏توانست هماهنگ با جسم باشد و با آن مبارزه نکند.

نجمه را به منزل او آوردند، جشن مختصرى که قبلًا به آن اشاره رفت تمام شد، مدعوین یکى یکى به خانه خود بازگشتند.

شب زفاف تمام شد، دو دلداده از هم کام گرفتند، هر لحظه که مى‏خواهد به وضع حال‏ دل خوش شود، ناگهان جمال فردا و وصال محبوب ابدى و تصمیمى که نسبت به رفتن جنگ باید بگیرد در نظرش مجسم مى‏شود.

او با زبان حال به معشوق واقعى مى‏گوید:

افلاک را جلالت تو پست مى‏کند

 

املاک را مهابت تو پست مى‏کند

هر جا دلى که عشق تو در وى کند نزول‏

 

هوشش رباید و خردش مست مى‏کند

مر پست را عبادت تو مى‏کند بلند

 

مر نیست را ارادت تو هست مى‏کند

     

حنظله، از بیان فکر خود به نجمه احتراز مى‏کند، مبادا عیش او منغص شود، او عزم دارد که تا آخرین لحظه، به نجمه چیزى نگوید!

لحظات خوشى و کامرانى مثل برق مى‏گذرد، آن چنان سریع که عشّاق، ناگهان متوجه مى‏شوند که دو ساعت از نیمه شب گذشته و هنوز به راز و نیاز و گفتگوى آینده، مشغولند.

بالاخره، خستگى چیره مى‏شود و ابتدا چشمان نجمه و بعد دیدگان حنظله را به هم مى‏دوزد.

آرامش شب، به علت وجود حالت جنگ در شهر نیست، به این لحاظ هنوز یک ساعت از خواب این دو دلداده تازه به هم رسیده نگذشته که صداى همهمه‏اى که پشت در منزل برخاسته بود، حنظله را سراسیمه از خواب بیدار کرد، فوراً به یاد ما وقع افتاد، از بستر برخاست و خود را به پنجره رسانید و شخصى را که به شتاب عبور مى‏کرد صدا زد:

چه خبر است و رو به کجا مى‏روید؟!

مگر از جریان جنگ بى‏خبر هستى؟

- چرا خبر دارم ولى مى‏پرسم وضع چگونه است و قشون کجا باید بروند و شما به کجا رهسپارید؟

مقصودت از این سؤال چیست؟ من هم مسلمانم و مى‏خواهم به ارتش اسلام ملحق شوم. چطور، هنوز از منزل بیرون نیامده‏اى، همه حرکت کرده و رفته‏اند و من آخرین آن‏ها هستم که باید به سرعت حرکت کنم، مبادا عقب بمانم.

خدا تو را اجر دهد، من هم عازم آمدنم، ولى شب گذشته به اجازه رسول اللّه صلى الله علیه و آله جریان زفاف خود را طى کردم و حالا از تو خواهش مى‏کنم وضع را برایم تشریح کنى، تا من هم به شما ملحق شوم.

به به! عجب همتى، بسیار خوب، حالا که تو این قدر مؤمن هستى به تو مى‏گویم و از خدا خواهانم تو را توفیق جهاد مرحمت کند.

دیشب، ارتش اسلام به سرپرستى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در حالى که به سه دسته مهاجر و اوس و خزرجى قسمت شده بودند به شکل ستون به طرف شمال حومه شهر رفته، آنجا را دور زده‏اند و چند نفرى که عقب مانده‏اند در ساعات مختلف شب به آن‏ها پیوسته‏اند.

در موقع خروج از دیوارهاى شهر، عبداللّه بن ابى سلول آن رئیس منافقان با ششصد نفر یهودى در حین خروج از شهر، خدمت رسول اسلام صلى الله علیه و آله رسید و پیشنهاد کرد به همراهى مسلمانان به جنگ بیاید، ولى حضرت از آن‏ها تشکر کرد و فرمود: کمک خدا براى من کافى است.

عجب!! آرى، خداوند به رسول خود وحى کرده بود که اینان به قصد تخریب و خیانت این پیشنهاد را کرده‏اند و حضرت نیز خوب جلوى آنان را گرفت.

اما رئیس منافقان از این مسئله که آن را توهینى تلقى کرد، برآشفت و به طرف سربازان مسلمان رفته، در بین آنان تخم اضطراب و نگرانى پاشید و گفت:

من به محمد گفتم که از مدینه خارج مشو، ولى او به حرف اشخاص بى‏فکر و کم ظرفیت از مدینه بیرون شد، چرا شما خود را به دهان یک مرگ حتمى مى‏اندازید و به این ترتیب توانست یک ثلث از ارتش را از رفتن بازدارد و ارتش اسلام تقریباً به هفتصد تن‏ رسید و رئیس منافقان هم با فراریان از جنگ، راه مدینه را پیش گرفت.

خوب بعد چه شد؟

دیگر چه مى‏خواهى بشود، به قدرى مؤمنان و مجاهدان الهى، این گروه پست و منافق ترسو را، مسخره کردند که رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: بس است.

خداوند اجر نیکوکاران را بهتر مى‏داند و از حال کسانى که از زیر بار وظیفه، شانه خالى مى‏کنند بهتر مى‏داند و این‏ها خیال مى‏کنند با فرار از جنگ در امن خواهند بود ولى از راه سعادت برگشته، به سوى تاریکى مى‏روند.

اى برادر اسلامى! گفتى که اکنون ارتش اسلام در شمال شهر خیمه زده‏اند، چه وقت حرکت خواهند کرد؟

این طور مذاکره شده که قبل از سحر حرکت کنند، بنا بر این جز چند دقیقه وقت نیست، باید هر چه زودتر حرکت کرد، مبادا عقب بمانیم.

مردى که این گونه با حنظله صحبت کرد با عجله خداحافظى نمود و دوان دوان به سوى جبهه حرکت کرد.

حنظله حالتى پیدا کرد که قلم از شرح آن عاجز است، او مانند مرغ سرکنده که در میان خون خود دست و پا مى‏زند به جوش و خروش افتاد!

نمى‏گویم که تردید داشت آیا بماند یا به جنگ برود؟ خیر، تصمیم خود را از همان لحظه اول گرفته بود، از همان ساعتى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله اجازه گرفت، لحظه‏اى تردید به او دست نداد اما اکنون اضطرابش از دو چیز است:

اولًا فرصت از دست مى‏رود و چون چند دقیقه دیگر، قشون حرکت مى‏کند، ممکن است عقب بماند و هرگز به فیض عظیم همراهى با ارتش اسلام نرسد.

از جانب دیگر بدنش با یک عمل حیوانى مشروع کثیف شده و احتیاج به غسل دارد، چگونه غسل نکرده به جنگ برود؟ نماز خود را چگونه بخواند؟ اگر هم تیمّم کند، اما چگونه روح و فکرش راحت است و از کثافت تن، در عذاب نیست، چطور محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله را با این حالت درک نماید، اگر به فیض بزرگ شهادت برسد، تکلیف او با این بدن ناپاک چیست؟

این افکار بود که او را سخت عذاب مى‏داد و از طرفى به علت نبودن آب و کمى وقت، نمى‏توانست راه حلى پیدا کند.

در این چند لحظه مغزش مانند ساعتى که چرخ‏هایش در رفته باشد و به سرعت کار کند، هر آن، یک نوع مى‏اندیشید و از این فکر به فکر دیگر مى ‏جهید، چه کند؟

از عمر بسى نماند ما را

 

در سر هوسى نماند ما را

رُفتیم زدل غبار اغیار

 

جز دوست کسى نماند ما را

     

خیر، حتماً باید غسل کند، آرى، ولى با چه، وقت کجاست، آب کجاست، پس غسل چطور مى‏شود، چگونه برود؟!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:9 عصر )
»» از حجله عروسى تا بستر شهادت2‏

خلاصه روحیه او در این لحظه به قدرى شگفت آور بود که قابل شرح و بیان نیست و اگر یک روانشناسى بخواهد نهایت درجه اضطراب را به صورت تجسم درآورد، باید حالت حنظله را در این چند دقیقه شرح بدهد!

فکر را با عمل توام کرد، دوان دوان این طرف و آن طرف منزل مى‏دوید، یک جا کوزه آبى دید برداشت و خواست آن را بر سر خود بریزد، ترسید لباس‏هایش هم ناپاک شود و بد از بدتر گردد، در را باز کرده هراسان بیرون رفت؛ ولى هنوز چند قدم نرفته برگشت؛ زیرا مى‏دانست که در این حوالى نه آب هست و نه حمام و اگر هم حمام در فاصله دورى هست با این وقت کم به درد او نمى‏خورد، بدون قصد مانند دیوانگان این طرف و آن طرف مى‏رفت و هر جا مى‏رسید، لحظه‏اى ایستاده نمى‏توانست تصمیمى بگیرد و باز آنجا را ترک مى‏گفت.

بالاخره، در اثر رفت و آمد او نجمه از خواب بیدار شد و چشمانش را باز کرده، به‏ محض این که حنظله را دید، یک مرتبه حدقه از هم گشود و نگاهى به سر تا پاى او انداخته گفت:

عزیزم! چرا از جا برخاسته‏اى، بیا بنشین تا خوابى که درباره تو دیده‏ام تعریف کنم، نمى‏دانى چه خوابى است، ولى نه مى‏ترسم بگویم، نخواهم گفت، ممکن است خواب شومى باشد، نه نه باور نمى‏کنم، اى شوهر مهربان! چرا از جاى برخاسته‏اى؟

نجمه عزیز! نگران مباش، من براى انجام وظیفه‏اى برخاسته‏ام.

بالاخره، باید به تو بگویم، آیا مى‏دانى که ارتش اسلام براى جنگ با دشمن از شهر بیرون رفته؟ بسیار خوب... من هم باید بروم و به آن‏ها ملحق شوم.

در این میان نجمه سخن او را بریده، گفت: مگر دیوانه شده‏اى چطور ممکن است بروى، کسى که دیشب عروسى کرده، چطور در سحر زفاف خود به جنگ مى‏رود، بیا و به جایت بخواب و این افکار را از سرت بیرون کن.

نجمه، بیهوده اصرار مکن، من خودم هم مى‏دانم که چقدر این رفتن من بر تو سخت است، بر من هم فراق تو بسیار گران است و تاکنون سابقه ندارد که دامادى از حجله دامادى به صحنه جنگ برود، اما چه باید کرد، اسلام از همه این‏ها عزیزتر و نیکوتر است، جان همه ما فداى اسلام باد، خود را راضى کن که بروم و ان شاء اللّه به زودى ارتش اسلام با فتح و ظفر بازمى‏گردد و من هم دوان دوان به خانه معشوق عزیز خود مى‏آیم و تو را در آغوش گرفته، در سایه پیروزى دین، عمرى را در خوشى و رفاه به سر خواهیم برد، کمى فکر کن، ثواب من از این جهاد چقدر زیاد خواهد بود، خود رسول اللّه صلى الله علیه و آله با دهان مبارکش مژده ثواب چند برابر فرمود، پس براى خاطر من و بهره‏اى که از این اقدام مى‏برم، دست از اصرار باز دار.

عزیزم! این‏ها که تو گفتى صحیح است و جانب اسلام از هر چیز گرامى‏تر، سر و جان من و همه کسانم فداى اسلام باد، ولى با نرفتن تو لطمه به اسلام نمى‏خورد و قریب هزار تن در این جنگ شرکت مى‏کنند، بگذار تو یک نفر کم باشى به علاوه شاید جنگ چندین روز طول بکشد و تو همیشه فرصت آن را خواهى داشت که به ارتش اسلام بپیوندى.

نه، نجمه مرا منصرف مکن، اگر اکنون نروم، دیگر فرصت از دست مى‏رود و ممکن است ارتباط ارتش با شهر قطع گردد، به علاوه نرفتن فورى موجب دلسردى و انصراف کلى خواهد شد، درست است که من یک نفر در برابر هفتصد نفرى که اکنون به جنگ مى‏روند چیزى نیستم، ولى نسبت به وظیفه خودم چه باید بکنم، آیا حاضرى در پیش خدا و رسول او شرمنده باشم؟

شرمنده نیستى، عذر خوبى دارى و خواهى گفت: شب زفاف من بوده و حق داشته‏ام چند روزى با تازه عروس خود بمانم.

نه، نه این حرف را نزن، حق ندارم، حق اسلام و دفاع از آن بالاتر و بهتر است، به علاوه اى محبوبه عزیز! دیشب که رسول اسلام صلى الله علیه و آله اجازه عروسى به من عطا فرمود، با خود عهد کردم که به جنگ بروم و این امر بستگى به ایمان من دارد، چه شده که من ایمانم از دیگران کمتر باشد نه، نه دیگر حرفى نزن و مرا منصرف مکن، حتماً خواهم رفت و چنان که گفتم، به خواست خدا با روى سفید و دلى خوشحال به سوى تو بازگشت خواهم نمود!

نجمه چند دقیقه دیگر اصرار کرد و هر چه گفت با عزم آهنین و اراده خلل‏ناپذیر حنظله مواجه شد، بالاخره چون از انصراف او مأیوس گردید، گفت:

حالا که مى‏روى پس بگذار خوابى را که دیده‏ام برایت تعریف کنم، براى خاطر همین خواب بود که نمى‏خواستم حرکت کنى.

آرى، همین خواب مرا مضطرب و پریشان کرده است، اما حالا که مى‏روى خداوند بهتر به کار خود بیناست.

دیشب در خواب دیدم شکافى در آسمان پیدا شد و تو از روى زمین بالا رفتى که به‏ شکاف رسیدى و داخل آن شدى و از آن هم گذشتى و به درون آسمان وارد گشتى و پس از رفتن تو، شکاف بسته شد.

اکنون بر تو مى‏ترسم، مبادا این خواب تعبیرى داشته باشد و تعبیر آن شهید شدن تو باشد و هنوز کام از حیات برنگرفته از آن بگریزى!

در حالى که کلمات نجمه راجع به خواب از دهانش بیرون مى‏آمد، حنظله سراپا گوش بود و هر سخنى که از دهان نو عروس به او مى‏رسید وى را چنان تکان مى‏داد که اعصابش مثل کسى که در زمستان آب یخ بر تن ریزد کشیده مى‏شد و بالاخره چون کلام معشوقه به پایان رسید رنگ حنظله برافروخته بود، اما لحظه‏اى بیش نگذشت که تبسمى بر لبان او ظاهر شد و روى به طرف نجمه کرده و خنده کنان گفت:

عزیزم! اگر خواب تو راست باشد و من این طور به داخل آسمان‏ها روم چه سعادتى بالاتر از این است، مگر نه ما همه مسلمانان باور داریم که شهادت، بزرگ‏ترین کامیابى جهان است، پس مژده‏اى که تو به من دادى بالاترین مژده‏هاست، چرا نگرانى؟!

گر عشق رفیق راه من گردد

 

خار ره من گل و سمن گردد

هر گوشه ز ریگزار گل روید

 

هر شاخه ز خار من چمن گردد

گنجینه روح را شود گوهر

 

سنگى که عقیق این یمن گردد

     

در این حال نجمه گفت: بسیار خوب، برو خدا به همراهت.

حنظله، پس از این کلام در حالى که چند دقیقه بود موضوع غسل را فراموش کرده بود به محض شنیدن رخصت همسرش به یاد غسل افتاد و با حالتى زار و پریش گفت:

اى نجمه زیبا! با این چند دقیقه حرف زدن فرصت احتمال غسل کردن را از من سلب کردى خداوند تو را ببخشد، ولى چه باید کرد قسمت این بود و با تقدیر چاره‏سازى نتوان کرد، من همین الان مى‏روم شاید رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم و عذر خود را به او گفتم از او طلب چاره کردم و شاید براى من دعایى کند که خداوند از این گناه من درگذرد.

در حالى که این سخن را گفت قدمى جلو گذارد که نجمه را براى آخرین بار در آغوش گرفته و با او خداحافظى کند که ناگاه نجمه گفت: اى حنظله! اى شوهر مهربان من! آیا حاضر هستى نام من به بدنامى شهره شود؟!

البته نه نجمه عزیزم این چه سؤالى است که مى‏کنى؟ هیچ مى‏دانى اگر بر نگردى کسى از من باور نخواهد کرد که در همین چند ساعت زن تو شده و گوهر دوشیزگى را از دست داده‏ام، مردم بعد از این به من چه خواهند گفت، آیا در معرض تیر ملامت واقع نخواهم شد.

نجمه ممکن است ولى چاره چیست و چه فکرى به نظرت مى‏رسد؟ تو را به خدا قسم زود بگو که وقت مى‏گذرد و مى‏ترسم که ارتش حرکت کند!! نجمه به عجله لباسش را پوشید و در حالى که قصد خود را به حنظله مى‏گفت، شتابان از خانه بیرون رفت و در خانه چند همسایه را کوفت و پس از چند دقیقه، چهار نفر زن را در اطاق حاضر کرد، آن گاه در برابر آنان روى به حنظله نمود و گفت:

اى شوهر عزیز من! آیا اقرار دارى که دیشب عمل زفاف واقع شد و من زن شرعى تو شده‏ام؟

حنظله پاسخ داد: بلى، اى نجمه عفیفه و پاک!

آن گاه نجمه روى به طرف شاهدان کرده و گفت:

گواه باشید و این سخن را به یاد داشته باشید؛ زیرا من خوابى دیده‏ام و پیش خود تعبیر آن را به شهید شدن حنظله و برنگشتن او از جبهه دانسته‏ام، پس اگر روزى طعنه زنان و بدگویان، تیر زبان آلوده خود را متوجه من کردند، شما شاهد و گواه و مدافع من باشید.

هر چهار نفر با نهایت صداقت و لحنى که همراه با تحسین بود، حمل شهادت را قبول کردند و در حالى که به شجاعت و جوانمردى و ایمان حنظله و عفت دوستى و پاکى و مآل‏اندیشى نجمه، آفرین گفتند از در خارج شدند.

پس از خروج آن‏ها حنظله جلو رفت و سر نجمه را در سینه گرفته در حالى که آن را به خود مى‏فشرد گفت:

اى بنت سعد! اى محبوبه عزیز! اى معشوقه گرامى و اى همسر ارجمند! خداحافظ، درباره من دعا کن و مرا هرگز فراموش مکن و از یاد مبر که من تو را از دل و جان دوست دارم، گرچه اسلام را بر تو مقدم داشته‏ام، ولى مى‏دانم که مرا ملامت نخواهى کرد و از این که رضاى خدا را بر خشنودى تو اختیار کردم، ناراضى نخواهى بود.

اگر از من گله دارى مرا ببخش، از این که نتوانستم کام دل تو را چنان که معمول است برآورم، مرا عفو کن، اى عزیز! اگر پیروز برگشتم تو براى همیشه از آن من خواهى بود و تا آخر عمر با لذت و سعادت زندگى خواهیم کرد و اگر به فیض شهادت رسیدم در آن دنیا مراقب تو خواهم بود و براى تو پیش خداى خود دعا خواهم کرد و طلب مغفرت خواهم نمود، صبر داشته باش شکیبا باش، عزم و اراده به خرج بده، چرا گریه مى‏کنى، یک مسلمان باید بیشتر از این‏ها مقاومت داشته باشد، همسر عزیزم! مگر فراموش کرده‏اى که تو هم امت رسول خدا صلى الله علیه و آله هستى؟

پس گریه نکن اگر به گریه ادامه دهى مرا هم گریه مى‏اندازى، آن وقت ممکن است در من سستى راه پیدا کند و این سستى دل در من باقى بماند و رشادت لازم در مقابل دشمن خدا، از من ظهور نکند.

نجمه که مثل ابر بهار مى‏گریست چون سخن اخیر را از دهان حنظله شنید خوددارى کرد و با صدایى که نیمه بریده بود و درست از گلو در نمى‏آمد و گاهى با ترکیدن بغض قطع مى‏شد، گفت:

برو عزیزم! خدا همراه تو باشد، از این که گریه مى‏کنم مرا ببخش، زنم و زن رقیق القلب است، به علاوه مى‏دانى که تو را بسیار دوست دارم از جان خودم بیشتر، پس حق دارم که با از دست دادن تو، این طور بى‏تابى کنم.

در اینجا حنظله خود را از آغوش نجمه خارج کرده در حالى که از او جدا مى‏شد، گفت:

بس است عزیزم! اگر این طور بخواهیم پیش هم باشیم فرصت از دست مى‏رود، خدا حافظ.

تا پاى خود را از آستان در بیرون گذاشت، نجمه به دنبال او دویده گفت: حنظله یک کلمه دیگر با تو دارم، آیا راهى هست که در صورت شهادت تو من هم به تو بپیوندم؛ زیرا پس از تو زندگى بر من حرام است! حنظله ندانست در مقابل این کلام که از دل صادقى بیرون مى‏آید چه بکند پس روى خود را برگرداند و در حالى که اشکى از شوق در گوشه چشمش پیدا شده بود، گفت:

الحق که لایق حنظله هستى، خداوند تو را جزاى خیر دهد، پاداش دهنده ما اوست و ان شاء اللّه پاداشى که در انتظار دارى خواهى گرفت، پس از آن بدون این که بیش از این خود را تسلیم احساسات کند دوان دوان شروع به رفتن کرد.

دلش مى‏خواست بال درآورد و به فاصله چند لحظه به لشکر اسلام برسد.

در حالى که دیوانه‏وار بر سرعت قدم هاى خود مى‏افزود و هر لحظه نزدیک بود پایش به سنگ خورده و بر زمین افتد و چند مرتبه نیز سکندرى خورد، سرعت حرکت، مجال تفکر را از او سلب کرده بود، فقط مانند گرسنه‏اى که تنها فکرش به سفره طعام است اندیشه‏اى، جز رسیدن به اردوگاه نداشت و چون چراغى که در انتهاى بیابانى دیده شود مشتاقانه فقط آن را مى‏دید، به سوى آن مى‏رفت.

او که در لحظات جدایى از محبوبه، خود را نگهداشته و ابداً نگریسته بود، اکنون مانند سیل، اشک از چشمش جارى بود.

هاى‏هاى مى‏گریست، به طورى که اگر کسى در راه به او برمى‏خورد و حوصله نگاه کردن به این جوان را داشت، منظره عجیب وى- در حالى که عرق سراپایش را فراگرفته‏ بود و به سرعت مى‏دوید و صورتش از اشک شسته شده و بغض گلویش چنان بلند بود که به گوش دیگران مى‏رسید- او را مبهوت مى‏کرد.

چرا گریه مى‏کرد؟ آیا حالا به یاد معشوقه و جدا شدن از او افتاده بود، آیا به خاطر نجمه عزیز مى‏گریست؟ نه، علت گریه او این نبود.

این چشمان التماس‏آمیز آغشته به اشک که هر لحظه به سوى آسمان دوخته مى‏شد و با تضرع و لابه به مبدأ مى‏گردید، از عشق مجازى چنین گریان شده بود؟!

گریه‏اش از این بود که مى‏ترسد مبادا فرصت از دست رفته باشد و به موقع به میدان نرسد، مى‏ترسید وقتى آنجا برسد که قشون رفته باشد، آن وقت جواب خدا را چه خواهد داد، به رسول خدا صلى الله علیه و آله چه خواهد گفت!!

علت دیگر گریه‏اش وضع ناپاکى بدن که بالاخره از حل کردن آن عاجز مانده بود که چه خواهد شد، اگر چنان که نجمه خواب دیده و گفته بود، کشته مى‏شود، تکلیف او با این تن غسل نکرده، چیست؟ چطور اذن دخول به ملکوت معنوى خواهد یافت، آیا او را مانند موجود پلیدى طرد نخواهند کرد، آیا با بدن ناپاکش چه معامله مى‏کنند؟

این افکار هر لحظه شدت مى‏گرفت و از یک طرف به سرعت پاهایش مى‏افزود که زودتر به اضطرابش خاتمه داده شود و از جانب دیگر صداى گریه‏اش را بلندتر مى‏کرد.

بالاخره، از دور صداى اذان صبح به گوشش خورد، دریافت که صدا از لشکر اسلام است، چون این حالت را دید سر را به علامت شکر به سوى آسمان بلند کرد، گریه‏اش قطع شد و پا را آهسته‏تر کرد و بالاخره آن قدر از حالت دویدن کاست تا به راه رفتن معمولى رسید، عرق بدن او سرازیر بود، اما کم کم خشک مى‏شد، چون به اردوگاه رسید صف نماز بسته شده بود، مسلمانان پشت سر رسول خدا صلى الله علیه و آله ایستاده، مى‏خواستند عبادت خدا را به جا آورند.

حنظله، به عجله تیمم کرد و در صف آخر قرار گرفت و نماز را با خلوص کامل بجاى آورد.

پس از خاتمه نماز که به واسطه جنگ به سرعت برگزار شد، حنظله صفوف برادران را آهسته شکافت و به سوى خیمه رسول خدا صلى الله علیه و آله شتافته بالاخره به حضرت رسید، در برابر حضرت سیل اشک از چشمش ریخت، حضرت با ملاطفت و نهایت مهربانى دست خود را روى پیشانى او گذارد و سرش را بلند کرد و فرمود:

حنظله تویى، خدا تو را اجر دهد بالاخره آمدى، من حدس مى‏زدم که ایمان عظیم تو، تو را راحت نخواهد گذارد و بالاخره تو هم به جبهه حق علیه باطل، خواهى آمد!

اى رسول اللّه! آمدم ولى چه آمدنى... بسیار پریشان و ملول و افسرده‏ام و نمى‏دانم تکلیفم چیست؟ شرم دارم از این که در مقابل خدا ایستاده‏ام و خجلم از آن که اکنون این طور در حضور توام.

چرا؟ علت خجلت تو چیست؟

اى رسول خدا! مى‏دانى که دیشب، شب زفاف من بود و من آب نیافتم که غسل کنم و اکنون با این بدن ناپاک، چگونه به جهاد روم؟

حضرت فرمود: بر خیز، مگر نمى‏دانى که تکلیف به قدر وسع است، چون آب نیافته‏اى بر تو باکى نیست و دل چرکین مکن.

پس اى رسول خدا! آیا به من اطمینان مى‏دهى، اگر به فیض شهادت برسم از ناپاکى بدن پیش خدا مسئول نیستم؟ فرمود: برو اطمینان داشته باش، خدا تو را بیامرزد!

مقدمات جنگ فراهم شد، برنامه در ابتداى کار به نفع مسلمانان بود، نزدیک بود وضع دشمن به هم به پاشد، نسیم پیروزى به مشام مى‏خورد، در این وقت نیروى جناح چپ که به فرمان مؤکد رسول خدا صلى الله علیه و آله، حافظ گردنه عنین بودند به اشتباه بزرگى دچار شدند که باعث تغییر سرنوشت جنگ شد!!

ابن جبیر رئیس این قسمت به خیال این که دیگر پیروزى اسلام کامل شده و کفار شکست خورده‏اند، براى استفاده از غنیمت، تصمیم گرفت به داخل میدان بیاید و با دشمنان بجنگد و سفارش اکید رسول اللّه صلى الله علیه و آله را دایر به ماندن در آنجا، فراموش کرد و به داخل میدان آمد.

این اشتباه که اشتباه عمدى بود به ضرر مسلمانان تمام شد، خالد جنگجوى متهور قریشى، متوجه خالى شدن جناح چپ شد، به باقى ماندگان نیروى جبیر که به سفارش پیامبر مانده بودند تاخت و پس از قتل عام آنان از پشت به مسلمانان حمله کرد، در این حال یک زن کافر به نام عمره بنت علقمه، پرچمى را که مدت‏ها بود از ترس بر زمین مانده بود برداشت و کفار را مخاطب قرار داده، آن‏ها را از ترس و بزدلى سرزنش کرد و با این کار جسارت مکیّون را تحریک نمود، از طرف دیگر خبر شوم قتل پیامبر که همه جا منتشر شده بود به درهم ریخته شدن وضع مسلمانان، کمک کرد، به طورى که عده‏اى از آنان به طرف مدینه گریختند. عده‏اى از جنگجویان نجیب و فعال و مؤمن که از آن جمله حنظله بود در بحبوحه جنگ به زمین افتاده، شربت شهادت نوشیدند.

حنظله در لحظات آخر به محبوب ابدى روى کرد و عرضه داشت:

اى خداوند قادر متعال و اى بخشنده مهربان! با بدن پاره پاره و خونین به سوى تو مى‏آیم در حالى که تن، ناپاک است، ولى رسول تو گفت: مرا از این حالت خواهى بخشید.

اى خداى مهربان! مرا ببخش... نتوانستم آب بیابم تا خود را پاکیزه کنم و به این ضیافت عظیمى که مرا به سوى آن مى‏خوانى بیایم، تقصیر از من نبود و اگر بود از رحمت بى‏پایان و لا یتناهى تو امید عفو دارم.

مرا ببخش و از رحمت خود مأیوس مساز... این شهادت را که با رضایت کامل و اشتیاق انجام گرفته، قبول کن و مرا از لطف و عنایت خویش محروم مفرما.

خداى من! خانواده خود و این تازه عروس را که دیشب با یک دنیا امید و آرزو جا گذاشتم به تو سپردم، تو براى روزى دادن و نگاهداریش شایسته‏ترى.

اى خدا! آمدم مرا از خود مران که درى دیگر جز این نمى‏شناسم، این بگفت و چشم بر هم گذاشت، تا از هر چه غیر اوست، چشم پوشیده باشد و تنها به وجه او نظر داشته باشد.

آرى، حنظله تازه داماد که با این اشتیاق به جانب شهادت شتافته بود، بالاخره به آرزوى خودش رسید و خواب تازه عروس او به حقیقت پیوست.

در این حال نبى اسلام صلى الله علیه و آله به دیدار جنازه پاک شهدا شتافت، پس از عبور از جلوى چند نفر چشمش به حنظله افتاد، نگاهى بر او انداخته مدتى بر بدن خونین آن جوان رشید خیره شد، پس از آن رو به طرف مؤمنان که در اطراف حلقه زده بودند کرده فرمود:

این همان جوانى است که دیشب عروسى کرد و از بستر زفاف مستقیماً به میدان جنگ شتافت و امروز او را در این حال مى‏بینید، این جوان از شدت ورع و تقوا، مدت‏ها در تب و تاب و التهاب گذراند که مبادا با بدن غسل نکرده کشته شود، اما اکنون دیدم که ملائکه بین زمین و آسمان او را غسل مى‏دهند!!

در این وقت نجمه که او هم مانند اهل مدینه مى‏خواست خبرى از محبوب خود بگیرد جلو رسید و چون بدن خونین آن شهید عزیز را نگریست، زانویش تاب مقاومت نیاورد، به زمین نشست و نگاهى به روى او افکند و در حالى که مى‏گریست گفت:

اى حنظله! محبوب من! خدا تو را بیامرزد، چه خوب شجاعانه جان سپردى، چه ایمان بزرگى از خود نشان دادى.

گویى مرگ را چون هدف روشنى در مقابل خود مى‏دیدى و رقص‏کنان به سوى آن شتافتى.

اى نجمه به فداى تو باد، برو که سعادتمند رفتى، ولى فراموش نکن که به من وعده کردى که در آن دنیا مرا از یاد نبرى و همان طور که حین وداع با تو گفتم، دعا کن که من هم به زودى به دنبال تو بیایم تا جشن عروسى خود را آنجا یعنى در عالم پاک و بى‏آلایش‏ تکمیل کنیم.

حضار از این سخنرانى عالى، تعجب کرده و از جهتى متأثر شدند و بر شجاعت و محبت این زن به دیده احترام نگریستند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:8 عصر )
»» آفرینش انسان، تربیت و پرورش، تکفّل روزى‏

خاک مرده و بى‏جان به اراده حضرتش به مواد غذایى و گوشت حلال گوشتان تبدیل مى‏شود، دهان و دندان پدر غذا را مى‏جود، اندام‏ها بعد از دهان لقمه را به‏ معده مى‏رسانند، این آزمایشگاه شگفت‏انگیز هر کجاى بدن را به تناسب نیازش تغذیه مى‏کند، قسمتى از آن غذا به توسط آن آزمایشگاه به صلب هدایت مى‏شود، و در آن‏جا با فعل و انفعالات عجیب و غریب تبدیل به نطفه مى‏گردد!

نطفه که خود از بدایع و صنایع قدرت حق است به تاریک خانه رحم منتقل مى‏شود، اراده حق در آن تاریکى‏ها نطفه را تبدیل به علقه مى‏کند، علقه را به صورت پاره گوشت و پاره گوشت را به صورت اسکلت درمى‏آورد، و بر اسکلت گوشت مى‏پوشاند، سپس به آن صورت زیبا جان مى‏دمد و انسانى آراسته و خلقتى سوىّ از کار درمى‏آورد.

وَ لَقَدْ خَلَقْنا الاْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَکینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ انْشَأْناهُ خَلَقْاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقینَ» «1»

و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده‏اى از گِل آفریدیم،* سپس آن را نطفه‏اى در قرارگاهى استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم.* آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره‏گوشتى درآوردیم، پس آن پاره‏گوشت را استخوان‏هایى ساختیم و بر استخوان‏ها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشى دیگر پدید آوردیم؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.

آدمیزاد، موجود پیچیده و مرموزى است که از برترین و شگفت‏ترین اسرار خلقت پروردگار به حساب مى‏آید. تنها پدیده‏اى که در افکار و اعمال با اراده و اختیار و آزاد برپا شده است و دیگر موجودات چنین ویژگى‏هایى را ندارند.

امیر بیان و مولاى مؤمنان امام على بن ابى طالب علیه السلام در این باره مى‏فرماید:

ثُمَّ نَفَخَ فیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ انْساناً ذا اذْهانٍ یُجیلُها وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِها وَ جَوارِحَ یَخْتَدِمُها وَ ادَواتٍ یُقَلِّبُها وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِها بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ الْأَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الْالْوانِ وَ الْاجْناسِ، مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْباهِ الْمُؤْتَلِفَةِ وَ الْاضْدادِ الْمُتَعادِیَةِ وَ الْأَخْلاطِ الْمُتَبایِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبِلَّةِ وَ الْجُمُودِ وَ الْمَساءَةِ وَ السُّرُورِ .... «2»

سپس ازدم خود بر آن مادّه شکل گرفته دمید تا به صورت انسانى زنده درآمد، داراى اذهان و افکارى که در جهت نظام حیاتش به کار گیرد، و اعضایى که به خدمت گیرد، و ابزارى که زندگى را بچرخاند، و معرفتش داد تا بین حق و باطل تمیز دهد و مزه‏ها و بوها و رنگ‏ها و جنس‏هاى گوناگون را از هم بازشناسد، در حالى که این موجود معجونى بود از طینت رنگ‏هاى مختلف، و همسان‏هایى نظیر هم، و اضدادى مخالف هم، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشکى و ناخوشى و خوشى.

تنها امتیاز این موجود، آمیخته بودن او از عقل و هوس است و برترى هر یک بستگى به شیوه تربیت و پرورش او دارد. اگر بر اساس اصول اخلاقى و دینى تربیت شود، به سوى افق کمال و سعادت مى‏رود و اگر بر پایه قانون طبیعت که خوراک و خواب و شهوت‏رانى است؛ پرورش یابد به درّه پستى و سیاه‏بختى سقوط کند. این ماهیّت دو بعدى انسان است که هیچ‏یک، نهایت و حدّى ندارد.

عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا فرشتگان برترند یا آدمیان؟

حضرت در جواب به نقل از امیرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام فرمود:

خداوند در فرشتگان تنها عقل نهاده است نه خواهش نفسانى و در ستوران میل و خواهش نهاده است نه عقل و در بنى آدم هر دو را نهاده است، پس آن‏ که خردش بر خواهش او چیره گردد، از فرشتگان بهتر است. و هر که هوس‏هایش بر عقل او پیروز گردد، از حیوانات بدتر است. «3»

 

خلقت انسان در کلام امام صادق علیه السلام به مفضّل بن عمر

 

براى درک بهتر از آفرینش انسان، به اصل خلقت او باز مى‏گردیم:

امام صادق علیه السلام در مجلس اوّل، درباره آفرینش آدمى و مراحل پیدایش او به مفضّل بن عمر چنین مى‏فرماید:

«اى مفضّل! سخن خود را با بیان آفرینش انسان آغاز مى‏کنیم، تو نیز بکوش که از آن پندگیرى:

اول این که: تدبیر چنان شد که چنین در رحم در سه پرده تاریکى پوشیده مى‏ماند. شکم، رحم و بچه‏دان. جایى که توان چاره اندیشى براى دریافت غذا و خروج ناروا را ندارد. نه صلاح خویش مى‏داند و نه ضرر خود را مى‏داند. غذاى او خون حیض و پیوسته مانند آب براى گیاه، غذایش چنین است.

آنگاه که آفرینش او کامل گردد بدنش سخت شود، پوستش با هوا سازگار آید و دیده‏اش تاب دیدن نور به هم رساند. مادرش درد زاییدن گیرد و درد چنان بر او سخت مى‏آید که جنین از فشار درد بیرون مى‏افتد. چون متولّد گشت، همان خونى که غذایش بود اینک با رنگ و بویى جز آنچه بود در شکل غذایى دیگر از پستان مادر سرازیر مى‏شود.

این غذا براى نوزاد از همه سازگارتر است. وقتى که به دنیا آمد، زبان خود را به نشانه خواستن غذا بیرون مى‏کند و پیرامون دهان مى‏چرخاند. در این زمان پستان‏هاى مادرش را که چونان دو مشک از سینه او آویخته مى‏یابد و تا زمانى که تن او تر و درونش ظریف و اعضایش نرم است، از آن مى‏نوشد. آنگاه که حرکت کرد و به غذایى محکم و قوى نیاز پیدا نمود تا تنش استحکام یابد، در هر طرف دندان‏هاى آسیا سر برمى‏آورد، تا غذا را بجود، نرم گرداند و به راحتى فرو برد.

پیوسته حالش اینگونه است تا آنگاه که پاى در بلوغ نهد.

در این وقت اگر مذکّر است، موى در رویش مى‏روید تا نشانه مردى و عزّت او باشد و از همانندى با زنان و بچگان به دور ماند و اگر مؤنّث است، رخش از موى پیراسته ماند تا طراوت و زیبایى‏اش دل مردان را برباید و نسل بشر ماندگار و پایدار گردد.

اى مفضّل! در این مراحل، نیک بیندیش، آیا مى‏شود که بدون مدبّر و حکیم باشد.

آیا مى‏دانى که اگر در رحم خون به او نمى‏رسید، همانند گیاهى که آب به وى نرسد، خشک و پژمرده مى‏گشت؟

آیا مى‏دانى وقتى که بزرگ شد اگر مادرش را درد زاییدن نمى‏گرفت چون زنده به گور در رحم مى‏ماند و اگر در هنگام ولادت شیر با او نمى‏ساخت یا از گرسنگى مى‏مرد و یا با غذاى نامناسب و زیانبار تغذیه مى‏شد؟!

و اگر در وقت مناسب دندان‏هایش نمى‏رویید، بر جویدن و فرو بردن غذا ناتوان بود، باید همیشه شیر مى‏خورد و بدن او براى کار قوّت نمى‏یافت و مادرش به خاطر او از تربیت فرزندان دیگرش باز مى‏ماند ...

اگر کودک عاقل و فهیم به دنیا مى‏آمد، وقت تولّد جهان هستى را انکار مى‏کرد و هنگامى که با حیوانات، پرندگان و دیگر موجودات غریب رو به رو مى‏گشت و هر ساعت و هر روز پاره‏اى از شکل‏هاى گوناگون و شگفت عالم را که از پیش ندیده بود مى‏دید، هر آینه عقل و اندیشه‏اش سرگشته و گمراه مى‏گشت.

بدان که: اگر عاقلى را به اسیرى از سرزمینى به سرزمین دیگر ببرند، همواره حیران و سرگشته است و به خلاف کودکى که در خردسالى اسیر شود به سرعت‏ زبان و آداب آن سرزمین را فرا نمى‏گیرد.

اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان مى‏نهاد از اینکه باید دیگران بر دوشش گیرند، شیر بنوشانند، در جامه‏اش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند، سخت احساس خوارى و پستى مى‏کرد.

از سوى دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ‏گاه از این امور بى‏نیاز نیست.

و نیز در چنین حالى آن شیرینى، دلبندى و محبوبیّت کودکان را نداشت، از این رو آنان در حالى به دنیا مى‏آیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.

اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندک و ناقص خود با همه چیز روبه‏رو مى‏شوند اما اندک اندک در حالت‏هاى گوناگون بر شناخت و آگاهى آنان افزوده مى‏شود.

کودک پیوسته چنین کسب شناخت مى‏کند. تا آنکه از مرحله حیرت و تفکّر، پاى فراتر مى‏نهد و با کمک عقل و اندیشه، قدم در وادى تصرّف و تدبیر معاش و ...

مى‏گذارد. از حوادث پند مى‏گیرد، اطاعت مى‏کند و یا در اشتباه و فراموشى و غفلت و گناه، سقوط مى‏کند.

 

حکمت‏هایى در خلقت انسان‏

 

حکمت‏هاى بسیارى در پس این امر نهفته است:

اگر کودک در هنگام تولّد، عقلى کامل و خودکفا داشت؛ شیرینى فرزند دارى از میان مى‏رفت، پدر و مادر به مصالحى که در تربیت کودک نهفته است، نمى‏رسیدند.

در نتیجه تربیت و سرپرستى و مهربانى و احترام به آنان، هنگام پیرى بر فرزند لازم نبود.

و نیز با این فرض در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و محبّتى حاکم نبود؛ زیرا کودکان از تربیت و پرورش و روزى رسانى پدران بى‏نیاز بودند و در زمان تولّد، از پدران خویش جدا مى‏گشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش و دیگران را نمى‏شناخت و این حالت باعث مى‏شد که بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعى پدید نیاید. و کمترین مفسده و زشتى، هنگامى است که چنین کودک هوشمندى در هنگام تولّد بر چیزى نظر افکند که اجازه این عمل را از او گرفته‏اند و سزاوار نیست که چنین کند.

آیا نمى‏بینى که چگونه هر چیزى از آفرینش در جاى مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزاى هستى، اندک نقص و نادرستى پیدا نیست؟

مفضّل بن عمر پس از شنیدن بخشى از حکمت‏هاى آفرینش، مى‏گوید: گفتم: اى آقایم! برخى مى‏پندارند که این‏ها همه کار طبیعت است.

حضرت فرمود: از آنان بپرس که این طبیعت نسبت به این امور علم و قدرت دارد یا نه؟

اگر علم و توانایى را براى طبیعت ثابت کردند، پس اینان در اثبات آفریدگار و اعتراف به وجود مبدأ دانا، چه سدّى در راه دارند؟ این هم آفرینش و تدبیرش.

اگر گمان مى‏کنند که این اعمال حکیمانه و قوانین مدبّرانه بدون دانش و پایه‏اى انجام مى‏گیرد؛ بدان: این امور از آفریننده‏اى حکیم و داناست. و آن را که طبیعت نامیده‏اند همان سنّت الهى در آفرینش اشیاست که مطابق فرمان و حکمت الهى جریان دارد.

 

نیاز آدمى به معاش و تلاش‏

 

حضرت در بخش دیگرى از اسرار آفرینش به حکمت نیاز آدمى به معاش و تلاش مى‏پردازد و مى‏فرماید:

اى مفضل! بدان که نان و آب، اصل معاش و زندگى انسان به شمار مى‏آید. به حکمت‏هاى نهفته در آنها بنگر، نیاز آدمى به آب شدیدتر از نیازش به نان است؛ زیرا شکیبایى او بر گرسنگى بیش از صبر او بر تشنگى است. این به خاطر آن است که بدن انسان به آب بیش از نان نیازمند است، چونکه آدمى براى نوشیدن، شستن خود و لباس و سیراب کردن حیوانات و آبیارى مزرعه، به آب نیاز دارد.

پس براى نیازهاى فراوان، آب به راحتى در دسترس قرار گرفته تا انسان براى خریدن و تحصیل آن در دشوار و رنج بسیار نیفتد.

اما نان جز با رنج و تلاش و حرکت به دست نمى‏آید؛ تا انسان به خاطر بیکارى و بطالت در سرمستى و فساد غوطه‏ور نگردد. آیا نمى‏بینى که کودک را با اینکه به سنّ آموزش نرسیده است به نزد مربّى مى‏گذارند، تا از بازى فسادانگیز و مزاحمت براى خانواده به دور ماند؟!

انسان اینگونه است اگر مشغول نباشد، بر اثر سرمستى و خوشحالى و بیکارى، سبب زیان خود و نزدیکانش مى‏گردد. براى فهم این واقعیّت به کسانى بنگر که در ثروت و رفاه و خوشى بزرگ شده‏اند، کارشان به کجا کشیده است.» «4»

 

پراکندگى آفرینش انسان‏

 

سنّت الهى در گوناگونى و پراکندگى آفرینش انسان بر اساس آزادى و انتخاب افکار و عقاید و اعمال نیک و شرّ بوده است. اگر همه انسان‏ها یک دست و امّتى یکسان بودند، دیگر اختیار و انتخاب معنایى نداشت؛ و این اختلاف مردم در اندیشه و نژاد و ملّیّت دلیل بر قدرت آزادى و اراده استقلالى آنان است. ولى خداوند متعال هم سایه رحمت خود را بر همه آفرینش افکنده است که به تکامل روحى و معنوى برسند.

وَ لَوْ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ لَایَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلَّا مَن رَّحِمَ‏ رَبُّکَ وَ لِذَ لِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» «5»

اگر پروردگارت مى‏خواست یقیناً تمام مردم را [از روى اجبار، در مسیر هدایت‏] امّت واحدى قرار مى‏داد، [ولى نخواست به همین سبب‏] همواره [در امر دین‏] در اختلاف‏اند.* مگر کسانى که پروردگارت به آنان رحم کرده و به همین سبب آنان را آفریده است. و فرمان حتمى پروردگارت تحقق یافت که همانا دوزخ را از همه جن و انس [که راه کفر و عناد را برگزیدند] پر خواهم کرد.

در آیات دیگر قرآن، فلسفه آفرینش بشر بر اساس عبادت و آزمایش و رحمت قرار گرفته است و هر سه محور، بر یک نقطه تمرکز دارند و آن کمال آدمى است.

بنابراین همه مردم بلکه همه مخلوقات هستى اختلاف دارند، مگر آنانى که در سایه لطف و رحمت حقّ گرفتار اختلاف نشوند و براى این منظور خداوند متعال وحدت کلمه را براى آنان آفرید. پس انسان در انتخاب راه آزاد است ولى به خاطر پذیرش راه باطل جهنّمى مى‏شود.

نمونه روشن اختلاف مردم در مسأله امامت معصوم است. آن گروه که در خط اهل بیت و پیشوایان معصوم علیهم السلام قرار گرفته‏اند مشمول رحمت شده‏اند و دیگر مردمانى که از خط خارجند؛ منحرف هستند. خداوند با قرار دادن فطرت و عقل از درون وانبیاى گرامى و کتب آسمانى از بیرون، حجّت را بر همه تمام کرده است و عامل وحدت تنها امدادهاى الهى است و امکانات دنیوى و مادّى، امورى مقطعى و خیالى و نابود شدنى مى‏باشد؛ زیرا راه شریعت و دیانت است که هدف آفرینش بشر را سامان مى‏دهد و نفس آدمى که مرکز دگرگونى‏هاى خیر و شرّ است؛ پرورش‏ مى‏یابد.

امام على علیه السلام در این باره مى‏فرماید:

الشَّرِیعَةُ، رِیاضَةُ النَّفْسِ. «6»

سنّت الهى پرورش نفس است.

الشَّرِیعَةُ، صَلاحُ الْبَرِیَّةِ. «7»

دین و آئین، مصلحت مردم است.

آفَةُ الرِّیاضَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ. «8»

آفت پرورش جان، چیره شدن عادت است.

بدون شک، هر آدمى در فطرت توحیدى خویش خواهان این است که موجودى با ارزش و محترمى باشد، به همین جهت با تمام وجودش براى کسب ارزش‏ها و کرامت‏ها تلاش مى‏کند ولى گاهى در شناخت معیار ارزش‏ها با تفاوت نگرش‏ها و فرهنگ‏ها دچار لغزش مى‏شود و ارزش‏هاى دروغین را به جاى ارزش‏هاى حقیقى مى‏گیرد. با اینکه خداوند درباره او فرموده است:

وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنهُمْ فِى الْبَرّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنهُم مّنَ الطَّیّبتِ وَ فَضَّلْنهُمْ عَلَى‏ کَثِیرٍ مّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» «9»

به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکب‏هایى که در اختیارشان گذاشتیم‏] سوار کردیم، و به آنان از نعمت هاى پاکیزه روزى بخشیدیم، وآنان را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى کامل دادیم.

با این حال در رازق و رزق و نعمت‏هاى خداوندى تردید مى‏کند و شتابزده به بیگانگان دل مى‏بندد و راه حلال و حرام را بر خود مشکوک مى‏سازد، پس گرفتار آثار بد آن مى‏شود.

ابوعبیده حذاء مى‏گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: دعا کن که خداوند روزى مرا در دست بندگانش قرار ندهد. حضرت فرمود:

خداوند چنین کارى نمى‏کند؛ او روزى بندگان را در دست یکدیگر قرار داده است؛ اما از خدا بخواه که روزیت را در دست بندگان نیک خود قرار دهد که این از خوشبختى است. «10» در زمینه خلقت انسان به کتاب‏هاى «فیزیولوژى انسان»، «آفرینش انسان»، «اوّلین دانشگاه و آخرین پیامبر» مراجعه نمایید، تا به مسئله خلقت سَوىّ، و تربیت جسم و جان که محصول عنایت و اراده اوست بیش از پیش آگاه شوید.

 

راز خلقت درکلام امام حسین علیه السلام‏

 

حضرت حسین علیه السلام در ابتداى دعاى عرفه بدین گونه، راز خلقت را با اهل دل به میان مى‏گذارد:

«تو در اول که من نابود بودم به من نعمت وجود بخشیدى، و مرا از خاک پست بیافریدى آنگاه (که در عالم نبات، و حیوان آوردى و از آن غذا و خون و نطفه ساختى) در صلب پدرانم جاى دادى و از حوادث زمان و موانع دهر و اختلاف و تغییرات روزگاران (که همه مانع نعمت وجودم بودند) مرا محفوظ داشتى، تا آن که پى در پى از یکایک پشت پدرانم به رحم مادران انتقال یافتم، در آن ایّام پیشین و دوران گذشته (همه گاه مرا محافظت کردى) و از آن‏جا که با من رأفت و مهربانى‏ داشتى و نظر لطف و احسان، مرا در دور سلطنت پیشوایان کفر و ضلالت که عهد تو را شکستند و رسولانت را تکذیب کردند به دنیا نیاوردى ولیکن زمانى به وجود آوردى که از برکت پیشواى توحید، خاتم پیامبرانت، مقام هدایت را که در علم ازلیّت مقرّر بود بر من میسّر فرمودى و در این عصر هدایت مرا پرورش دادى، و از این پیش هم، پیوسته با من نیکویى و مهربانى کردى و به نعمت فراوانم متنعّم ساختى تا آنگاه که آفرینشم را به مشیّت خود از آب نطفه فرمودى، و در ظلمات سه گانه (بَطن و مشیمه و رحم) در میان لحم و دمم مسکن دادى، نه مرا از کیفیت خلقتم آگاه ساختى و نه کارى در آفرینشم به من واگذار کردى، تا آن که مرا به آن رتبه معرفت و هدایت علم ازلى با خلقت کامل و آراسته به دنیا آوردى و در گهواره که کودکى ناتوان بودم مرا از هر آسیب و خطر حفظ کردى، و از شیر مادر غذاى گوارا روزیم نمودى، و قلوب دایگان را به من مهربان ساختى، مادران مهربان را براى محافظتم از آسیب جنّ و انس برگماشتى، و از عیب و نقصان خلقتم را پیراستى.

به هر حال بسى بلند مرتبه و خداى مهربانى، پس آنگاه که زبانم به سخن گشودى نعمت بى حدّت بر من تمام کردى، و در هر سال به تربیتت فزون‏تر شدم و خلقتم مقام کمال یافت و قواى جسم و جانم به حدّ اعتدال رسید، پس حجت خود را بر من الزام نمودى، و معرفت خود را به قلبم الهام فرمودى، و در عجایب حکمت‏هاى خویش عقلم را حیران ساختى، و مرا بیدار و هوشیار کردى تا در آسمان و زمین بدایع مخلوقاتت را مشاهده کنم، و مرا به یاد خود و شکر نعمت‏هاى بى‏حدّ خویش متذکّر ساختى و طاعت و عبادتت را بر من فرض نمودى، و فهم دانش و علوم و حقایقى که پیامبرانت به وحى آوردند به من عطا فرمودى، و روح مرا براى پذیرفتن اسرار آمادگى دادى، و به سعه صدر، دریافتن مقام رضا و تسلیم را بر من آسان کردى.» «11»

تا جائى حضرت به دقایق و لطایف آفرینش بدن اشاره مى‏فرماید، که انسان را در بهت و حیرت مى‏برد.

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- مؤمنون (23): 12- 14.

(2)- نهج البلاغه: خطبه 1.

(3)- بحار الأنوار: 57/ 299، باب 39، حدیث 5؛ علل الشرایع: 1/ 4، حدیث 6.

(4)- بحار الأنوار: 3/ 62- 67، باب 4، حدیث 1؛ توحید المفضّل: 48- 55، با کمى تلخیص.

(5)- هود (11): 118- 119.

(6)- غرر الحکم: 238، حدیث 4791.

(7)- غرر الحکم: 84، حدیث 1349.

(8)- غرر الحکم: 238، حدیث 4795.

(9)- اسراء (17): 70.

(10)- بحار الأنوار: 5/ 244، باب 23، ذیل حدیث 108؛ تحف العقول: 361.

(11)- بحار الأنوار: 95/ 216، باب 2، دعاى عرفه؛ إقبال الأعمال: 339



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:3 عصر )
»» روش پاکان در زندگى‏

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ‏ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ‏ بقره (2): 207

 

دستورات اخلاقى خداى متعال به پیامبر اکرم (ص)

پیامبر عزیز اسلام علاوه بر این که از سوى خدا در قرآن مجید توصیه به حسنات اخلاقى شده، در غیر قرآن هم از جانب حق به حسنات اخلاقى سفارش شده است، چنان که در روایتى مى‏فرماید:

أوصَانِى رَبّى بِتِسعٍ: أوصانِى بِالإخلاصِ فِى السرّ وَالعَلانِیَةِ، وَالعَدلِ فِى الرّضا وَالغَضَبِ، وَالقَصدِ فِى الفَقرِ وَالغِنى، وَأن أعفُوَ عَمّن ظَلَمَنِى، وَأعطِىَ من حَرَمَنى، وَأصِلَ مَن قَطَعَنى، وَأن یکونَ صَمتى فِکراً، وَمَنطِقى ذِکراً، وَنَظَرى عِبراً «1»

. پروردگارم مرا به نه چیز سفارش فرمود: سفارش کرد به اخلاص در نهان و آشکار، و عدالت در حالت رضا و غضب، و میانه روى در هنگام فقر و ثروت، و این که ببخشم آن کس را که بر من ظلم کرد، و عطا کنم به آن که مرا محروم داشت، و صله‏ى رحم کنم با آن که از من قطع رحم کرد، و این که سکوتم فکر، و سخنم ذکر، و نگاهم دیده‏ى عبرت باشد.

براى توجه بیشتر به این سفارشات و درک کردن معانى و مفاهیم با ارزش این توصیه‏هاى گرانبها از زبان ائمه‏ى اطهار علیهم السلام به توضیح مختصر هر یک از این‏ وصایا مى‏پردازیم.

 

اخلاص‏

باارزش‏ترین و مفیدترین و نجات‏بخش‏ترین عمل مؤمن، عملى است که با هیچ هدفى جز به دست آوردن خشنودى حق انجام نگیرد و مایه‏ى آن جز رضاى خدا چیزى نباشد و مدح و مذمت مردم در انجام یا ترکش اثر نداشته باشد و از هر جهت خالص و بى‏غل و غش و پاک از همه‏ى شوائب براى خدا انجام گیرد.

مؤمن باید با به کارگیرى معرفت و بصیرتش و با به میدان آوردن اراده و همتش و با مواظبت کامل از رفتار و منشش پیوسته زبان قال و عملش به پیشگاه پروردگارش اعلام کند:

«إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» «2».

بى‏تردید نمازم و همه‏ى عباداتم و حیات و مرگم فقط براى خدا، پروردگار جهانیان است.

عبادت کننده باید این حقیقت را به خود تلقین کند که: کدام چرخ در آسمان‏ها و زمین به اراده‏ى مردم مى‏چرخد، کدام فعل و انفعالات در عرصه‏ى هستى به خواست مردم انجام مى‏گیرد، کدام موجود به اراده‏ى مردم به وجود مى‏آید و مى‏میرد، کدام کلید از کلیدهاى بهشت و دوزخ به دست مردم است که من عبادت و کار خیرم را براى خوشایند آنان و جلب نظرشان انجام دهم؟!

اخلاص ورزیدن در همه‏ى کارها بویژه عبادت و طاعات از آثار سودمند فراوانى برخوردار است از جمله: رساندن انسان به مقام قرب و سبب پذیرفته‏ شدن اعمال و نجات از دوزخ و راه یافتن به بهشت و به خصوص باز شدن چشمه‏هاى حکمت از قلب و جارى شدنش بر زبان، چنان که حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از پیامبر اسلام روایت کرده است:

مَا أخلصَ عبدٌ للَّهِ عَزّ وَجلّ أربَعین صَباحاً إلّاجَرَت یَنابِیعَ الحِکمةِ من قَلبِهِ عَلى لِسانِه‏ «3»

. بنده‏اى چهل روز نسبت به خدا اخلاص نورزید مگر این که چشمه‏هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى شد.

اسماعیل بن یسار مى‏گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم مى‏فرمود:

إنّ رَبَّکُم لَرَحیمٌ، یَشکُرُ القلِیلَ؛ إنّ العبدَ لَیُصلِّى الرکعتَیْنِ یُریدُ بِها وجهَ اللَّهِ فَیُدخِلهُ اللَّهُ بِه الجَنّةَ «4»

. همانا پروردگارتان مهربان است، عمل اندک را پاداش مى‏دهد، عبد دو رکعت نماز به خاطر خشنودى خدا به جا مى‏آورد، خدا به سبب آن او را وارد بهشت مى‏کند.

حضرت امام جواد علیه السلام فرمود:

أفضلُ العِبادَةِ الإخلَاص‏ «5»

. برترین عبادت اخلاص است.

و نیز حضرت امام عسکرى علیه السلام فرمود:

لَو جَعلْتُ الدُّنیا کُلَّها لُقْمَةً وَاحِدةً ولَقَمْتُها من یَعبُدُ اللَّهَ خَالِصاً لَرَأَیْتُ أنِى مُقَصِّرٌ فى حقِّهِ‏ «6»

. اگر همه‏ى دنیا را یک لقمه کنم و آن را در دهان کسى که خدا را خالصانه عبادت مى‏کند بگذارم فکر مى‏کنم در حق او کوتاهى کرده‏ام!!»

حضرت صدیقه‏ى کبرى فاطمه‏ى زهرا علیها السلام مى‏فرماید:

مَن أصعَد إلى اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِه، أهبَط اللَّهُ عزّ وجلّ إلیه أفضلَ مَصلَحَتِهِ‏ «7»

 کسى که عبادت خالصش را به سوى خدا بالا فرستد، خداى (عز و جل) برترین مایه‏ى شایستگى و صلاحیت او را به سوى او فرود آورد.

 

سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به معاذ

پیامبر در ضمن روایتى بسیار مفصل، به معاذ بن جبل براى خالص شدنش سفارشاتى دارند که دانستنش بر همه‏ى مؤمنان واجب است. در بخشى از آن روایت به معاذ مى‏فرماید:

زبانت را از بدگویى به برادران دینى‏ات و قاریان قرآن قطع کن، گناهانت را بر عهده‏ى خود گیر، بر عهده‏ى برادران دینى‏ات بار مکن، با زشت گویى از دیگران خود را از عیوب پاک مدار، با پایین بردن برادرانت خود را بالا مبر، با کارهایت ریا مکن، با امور دنیایى و مادى آخرت نمایى نداشته باش، در نشست و برخاستت فحش مده که به خاطر اخلاق بدت از تو بپرهیزند، در حالى که کسى نزدت قرار دارد درِ گوشى با کسى حرف نزن، بر مردم تکبّر نورز که همه‏ى خوبى‏هاى دنیا از تو قطع مى‏شود، وحدت مردم را به پراکندگى نینداز که سگان دوزخ پاره پاره‏ات خواهند کرد....

معاذ مى‏گوید به پیامبر خدا گفتم: چه کسى طاقت این خصلت‏ها را دارد؟

فرمود: معاذ بر کسى که خدا بر او آسان گیرد آسان است‏ «8».

در هر صورت اخلاص در نیت و عمل چه در پنهان و چه در آشکار از توصیه‏هاى بسیار مهم حضرت حق به رسول باکرامت اسلام و به همه‏ى امت است.

 

معناى اخلاص‏

هنگامى که انسان در زندگى‏اش نسبت به همه‏ى امور، خدا را مورد نظر قرار دهد و هر کار پسندیده‏اى را بدون توجه به مردم و تنها براى طلب خشنودى خدا انجام دهد، خورشید اخلاص از افق قلبش طلوع مى‏کند و این اخلاص به هر کارى که انجام مى‏دهد، ارزشى فوق العاده مى‏بخشد و آن را به نقطه‏ى قبولى حق مى‏رساند و سبب ورود انسان به حیات طیّبه در دنیا و ورود به بهشت و رضوان الهى در آخرت مى‏گردد.

براى این که بدانیم آیا اخلاص در دل ما ظهور کرده است یا نه، باید تعریف و ستایش و مذمت و سرزنش مردم را نسبت به کار مثبت خود ملاک و معیار قرار دهیم، اگر از تعریف و ستایش مردم خوشحال شویم و از مذمت سرزنش آنان رنجیده خاطر گردیم هنوز به مقام اخلاص دست نیافته‏ایم، و اگر ستایش و سرزنش مردم براى ما تفاوتى نداشته باشد و هر ستایش و سرزنشى نسبت به حال ما یکسان باشد به توفیق حق به نقطه‏ى اخلاص رسیده‏ایم.

امام صادق علیه السلام در این زمینه روایت بسیار جالب و کلامى حکیمانه به این مضمون دارند:

لَا یصیرُ العَبدُ عَبداً خالِصاً للَّهِ عَزّ وَجلّ حتّى یَصیرَ المَدحُ وَالذمُّ عِندَه سَواءٌ؛ لِأَنّ‏ المَمدوحَ عِند اللَّهِ (عَزّ وَجلّ) لَایصیرُ مَذموماً بِذمِّهِم وَکَذلِکَ المذمومُ، فَلَا تَفرَحْ بِمدحِ أحدٍ؛ فَإنّه لَایزیدُ فِى منزِلَتِک عِندَ اللَّهِ (عَزّ وَجلّ) وَلَا یُغنیکَ عَن المَحکومِ لَک وَالمَقدورِ عَلَیک‏ «9»

. هیچ بنده‏اى به مقام اخلاص، نسبت به بندگى خداى (عزّ و جلّ) نایل نمى‏شود مگر این که مدح و ستایش و مذمّت و سرزنش نزد او یکسان گردد، زیرا انسانى که نزد خدا مورد ستایش است با مذمت مردم مذموم نمى‏شود و کسى که نزد خدا مذموم است با مدح مردم ممدوح نمى‏گردد، هرگز به مدح مردم شادمان مشو، زیرا مقام و منزلتت را نزد خدا نمى‏افزاید و آن حکم و مقدرى را که درباره‏ى تو لازم شده از تو برطرف نمى‏کند.

مخلصین آن چهره‏هاى برجسته‏اى هستند که با معرفت کامل راه زندگى را طى مى‏کند و با مقید کردن هوا و شهوت به قیود الهى و ملکوتى عمر خود را با عمل کردن به دستورات و فرمان‏هاى حق مى‏گذرانند و دیگران را هم با نفس پاک و دم الهى خود به حقایق دعوت مى‏کنند.

از پیام سلیمان به ملکه‏ى سبا استفاده مى‏شود که آن حضرت بر اساس اخلاص و مقام نبوت خود، به ملکه‏ى سبا اعلام مى‏کند که هم اکنون برخیز و بیا، من پیامبرم و کارى جز عمل به فرمان‏هاى حق و سر نهادن به پیشگاه ربّ و دعوت به سوى خدا ندارم، من عامل مقیّد کردن هوا و شهوت به قیود الهیه‏ام نه شهوت پرست. اگر شهوتى دارم بر آن چیره‏ام نه این که اسیر شهوت زیبارویان باشم، ریشه‏ى وجودى‏ام مانند ابراهیم خلیل و دیگر پیامبران بت شکنى است.

اگر روزى گذر ما به بتکده افتد، نه تنها به بت سجده نمى‏کنیم بلکه بت در آن معبد پیش پاى ما به سجده مى‏افتد.

آرى، چنین است آن چهره‏ى برجسته‏ى اخلاص و عمل، محمد صلى الله علیه و آله و سلم و آن برده‏ى هوا و شهوت، ابوجهل، هر دو گام به بتخانه گذاشتند ولى تفاوت زیادى است میان آن دو گام!

پیامبر اسلام قدم در بتخانه گذاشت و بت‏ها همگى در برابرش روى زمین افتادند، در حالى که ابوجهل از اعماق جانش براى سجده‏ى بر بت‏ها سر به زمین سایید.

این جهان که نام دیگرش شهوت‏سراست بتخانه‏اى است که آشیانه‏ى هر دو گروه متضاد پیامبران و کفّار است، با این تفاوت که شهوت، برده‏ى پاکان اولاد آدم است، چنان که آتش طلا را نمى‏سوزاند تا تبدیل به خاکسترش کند هم چنان شهوت نمى‏تواند پاکان اولاد آدم را بسوزاند و تباهشان سازد «10».

 

اخلاص بى‏نظیر امام مخلصان‏

دشمنان خدا و پیامبر و مخالفان حق و حقیقت هنگامى که از متوقف کردن دعوت رسول اسلام مأیوس شدند، تصمیم گرفتند از چهل قبیله‏ى پرقدرت عرب چهل نفر را براى کشتن پیامبر استخدام کنند تا در تاریکى شب دزدانه به خانه‏ى حضرت هجوم برند و او را از میان بردارند تا قریش براى خونخواهى از آن حضرت نتواند در برابر چهل قبیله مقاومت کند و در نتیجه آن خون پاک و پرقیمت پایمال گردد.

پیامبر اسلام از جانب حضرت حق مأمور به هجرت شد. داستان هجرت و اجتماع کافران را براى کشتنش با على علیه السلام که در آن زمان بیش از بیست سال از عمر مبارکش نگذشته بود در میان گذاشت و از او دعوت کرد که براى حفظ حالت طبیعى خانه در بسترش بخوابد تا او بتواند از مکه به مدینه برود و دعوتش‏ را براى نجات مردم از کفر و شرک و گناه و فساد ادامه دهد.

على علیه السلام جانش را نثار خدا کرد و وجودش را به طاعت خدا فروخت و براى بذل کردن خون مبارکش براى رهایى پیامبر از شرّ دشمنان اعلام آمادگى کرد.

او با این نیت در بستر پیامبر آرمید. دشمنان خانه را محاصره کردند و منتظر فرصت ماندند تا ناجوانمردانه به آن بستر هجوم کنند و نیت شوم خود را عملى سازند.

اگر چنین داد و ستدى اتفاق نمى‏افتاد، تبلیغ دین ناتمام مى‏ماند و جان پیامبر در معرض خطر قرار مى‏گرفت و براى همیشه چراغ دین خاموش مى‏شد و حسودان نابکار و دشمنان غدّار به اهداف شوم خود دست مى‏یافتند!

دشمنان، اوّل طلوع سپیده به خانه هجوم بردند. وقتى على را دیدند که در برابر آنان مقاومت کرد پراکنده شدند و از کشتن او منصرف شدند؛ تدبیرشان نابود شد و خانه‏ى خیالات باطلشان فرو ریخت و به یأس و ناامیدى دچار گشتند و آرزوهایشان بر باد رفت. پیامبر به سلامت به مدینه رفت و امور دین نظام گرفت و چراغ اسلام ابدى شد و بناى ایمان به استوارى رسید و شیطان به بند شکست افتاد و کافران و مشرکان خوار شدند و این فضیلت و کرامت- که احدى را در عالم هستى در آن شرکت نیست- براى امیرالمؤمنین حضرت على علیه السلام ثبت شد و این آیه‏ى شریفه براى نشان دادن اخلاص آن امام مخلصان نازل گشت‏ «11»:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ‏ بِالْعِبادِ» «12».

کس دیگر از مردم براى جشن خشنودى خدا جان خویش را فدا کند. خدا بر این بندگان مهربان است.

در این بیع وشرا وخرید وفروش وداد وستد، فروشنده امیرالمؤمنین علیه السلام، خریدار خدا، جنس جان، و قیمت نه بهشت بلکه رضا و خشنودى خدا بود و شاید معناى‏ «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» این باشد که من با آفریدن على و این کارى که او در آن شب انجام داد زمینه‏ى استوارى دین و رساندن رحمتم را براى شما فراهم آوردم! و از طریق وجود على راه نجات از مهالک و جاده‏ى رسیدن به سعادت ابد را براى شما آماده ساختم.

 

اخلاص بنا کننده‏ى مسجد گوهرشاد

این مسجد در زمان شاهرخ میرزا به وسیله‏ى زنى باکرامت کنار حرم حضرت امام رضا علیه السلام ساخته شد. شبانه روز چند هزار نفر در آن نماز واجب و مستحب مى‏خوانند و صدها نفر از مواعظ و سخنرانى‏هایى که عالمان ربّانى ایراد مى‏کنند استفاده مى‏نمایند، و ده‏ها نفر کنار کرسى فقه و اصول و تفسیر علماى بزرگ بهره‏ها مى‏برند و میلیون‏ها نفر به هنگام ازدحام زائران رو به حرم حضرت رضا در آن مکان شریف زیارت مى‏خوانند و این همه حکایت از اخلاص سازنده‏ى آن دارد؛ زیرا اگر اخلاص او نبود این همه سود معنوى از آن چشمه‏ى زلال ملکوتى جارى نمى‏شد.

 

جوشش اخلاص از پاکدلى گمنام‏

عالمى بزرگوار و صاحب نفسى بردبار برایم حکایت کرد: اهل خیرى، کریم بزرگوارى مسجدى را در محلّى مورد نیاز بنا کرد و آن را براى اقامه‏ى نماز و مجالس مذهبى آماده نمود، ولى از این که آن را بر اساس علاقه‏اش به جاى گلیم و موکت مفروش به فرش‏هاى قابل توجه کند به خاطر کمبود مال بازماند.

خادم مسجد گفت: شبى به منزل یکى از اقوامم که فاصله‏اى بسیار دور با مسجد داشت مهمان بودم، به خاطر گذشتن وقت نتوانستم به مسجد بازگردم، نزدیک اذان صبح جهت آماده کردن مسجد براى نماز جماعت به مسجد بازگشتم، دیدم به جاى قفل درب زنجیرى به آن بسته شده، به نظرم آمد دزدى به مسجد زده و آنچه را توانسته برده، وقتى وارد مسجد شدم و چراغ‏ها را روشن کردم دیدم تمام محوطّه‏ى نمازخانه با فرش‏هاى دست بافت شهر مشهد مفروش شده و چندین جعبه و کارتن که محتوى انواع ظروف جهت پذیرایى از چند صد نفر است در گوشه‏ى مسجد قرار دارد و نامه‏اى به این مضمون روى یکى از جعبه‏ها نهاده شده: اى خادم! چند شب بود مسجد را زیر نظر داشتم تا شب گذشته دیدم مسجد را رها کردى و رفتى، با استمداد از حق تمام شبستان را فرش کردم و این ظروف را براى مصرف در مجالس مذهبى محرم و صفر و افطار ماه رمضان آوردم؛ اگر بخواهى مرا بشناسى که کیستم و از کجایم، قیامت از محضر حق بپرس، اگر صلاح بود مرا معرفى مى‏کند، اگر صلاح نبود معرفى نمى‏نماید و من این کار را در دنیا فقط براى رضاى محبوب انجام دادم و بس!!

اخلاص، مرتفع‏ترین قله‏ى معنویت‏

قرآن مجید مردم را از نظر عقاید و اعمال به چهار دسته تقسیم کرده است: مؤمن، مشرک، کافر، منافق.

مؤمن انسانى است که باورهایش بر اساس حق و اعمالش پاک و همراه با نیت صادقانه و براى همیشه اهل نجات و سعادت است.

مشرک انسانى آلوده باطن است که باورهایش شرک آلود و اعمالش ناخالص است، و اگر توبه نکند براى همیشه دچار شقاوت و عذاب الیم است.

کافر موجودى است که باورهایش بر اساس گمان باطل و خیال فاسد و اعمالش شیطانى و براى همیشه اگر به خدا رجوع نکند بدبخت و خوار و اهل آتش است.

و منافق آلوده قلبى است که از نظر قرآن از مشرک و کافر بدتر و عذابش دردناک‏تر و منزلتش از همه‏ى موجودات پست‏تر است. ولى قرآن مجید مى‏گوید اگر منافق توبه‏ى واقعى کند و مفاسد گذشته‏اش را اصلاح نماید و به خدا تمسّک جوید و عبادتش را براى خدا خالصانه انجام دهد از گروه مؤمنان محسوب خواهد شد و به اجر عظیم خواهد رسید.

«إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً* إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً» «13».

بى‏تردید منافقین در گودترین و پست‏ترین جایى از آتش دوزخند، و براى آنان یاورى نخواهى یافت، مگر کسانى که توبه کنند، و ظاهر و باطن خود را اصلاح نمایند و به خدا تمسّک ورزند، و عبادتشان را براى خدا خالص نمایند، اینان در نتیجه با مؤمنان خواهند بود، و خدا به زودى مؤمنان را پاداش بزرگ خواهد داد.

 

با خالصان باش‏

خداى متعال از این که ثروتمندان و صاحبان مال و جاه و زر و زیور نمى‏پسندند پیامبر بزرگ اسلام با فقیران مؤمن و تهیدستان پاک دل و خالصان مطیع حق نشست و برخاست داشته باشد و آنان را در محضر مبارکش بپذیرد، اظهار نفرت کرد و خواسته‏ى بى‏جاى آنان را مردود شمرد، و در آیه‏اى بسیار بسیار مهم وظیفه‏ى پیامبر عزیز اسلام را در رابطه با آن چهره‏هاى نورانى و آن آلوده دلان بیان داشت:

«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» «14».

با آنان باش که پیوسته پروردگارشان را در شب و روز عبادت مى‏کنند و تنها خشنودى و رضاى او را مى‏خواهند و دیده از آنان برمگیر و روى از آنان برمتاب و از کسى که دلش را از قرآنم و یادم بى‏خبر کرده‏ام و هواى نفسش را پیروى مى‏کند و سراسر زندگى‏اش زیاده‏روى است پیروى مکن.

 

خدا و شیطان‏

پیامبر بزرگ اسلام در روایتى بسیار باارزش آنچه خوبى از انسان صادر مى‏شود و شرایط لازم در آن جمع است خالص و پاک براى خدا مى‏داند و آنچه زشتى از آدمى سر مى‏زند گرچه صورتى حق به جانب داشته باشد از شیطان به حساب مى‏آورد؛ او مى‏فرماید:

یَا أیُّها النّاسُ إنَّما هُو اللَّهُ وَالشَّیطانُ وَالحقُّ وَالبَاطِلُ وَالهُدَى وَالضَّلالَةُ وَالرُّشْدُ وَالغَىُّ وَالعاجِلَةُ وَالآجِلَةُ وَالحَسناتُ وَالسَّیِّئاتُ، فَما کَانَ مِن حَسَناتٍ فَللَّهِ وَما کَانَ مِن سَیِّئاتٍ فَلِلشَّیطانِ لَعَنهُ اللَّهُ‏ «15»

. اى مردم خدا و شیطان و حق و باطل و هدایت و گمراهى و رشد و بیراهه، دنیا و آخرت، خوبى‏ها و بدى‏ها، پس آنچه از خوبى‏هاست براى خداست و آنچه از بدى‏هاست براى شیطان است که لعنت خدا بر او باد.

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- تحف العقول: 36؛ بحار الانوار: 74/ 140، باب 7، حدیث 8.

(2)- انعام (6): 162.

(3)- عیون اخبار الرضا: 2/ 69، باب 31، حدیث 321؛ بحار الانوار: 67/ 242، باب 54، حدیث 10.

(4)- بحار الانوار: 67/ 244، باب 54، حدیث 16.

(5)- عدة الداعى: 233؛ بحار الانوار: 67/ 245، باب 54، حدیث 19.

(6)- مجموعه‏ى ورام: 2/ 109؛ بحار الانوار: 67/ 245، باب 54، حدیث 19.

(7)- عدة الداعى: 233؛ بحار الانوار: 67/ 249، باب 54، حدیث 25.

(8)- فلاح السائل: 124؛ بحار الانوار: 67/ 248، باب 54، حدیث 20.

(9)- سفینة البحار: 8/ 34، باب المیم بعد الدال، النهى عن المدح.

(10)- شرح مثنوى معنوى: 10/ 26.

(11)- جریان لیلة المبیت و نزول این آیه شریفه در شأن حضرت امیرالمؤمنین على بن أبى طالب علیه السلام در مصادر شیعه و سنى به نحو اجمال یا تفصیل ذکر شده است: تفسیر کبیر (فخر رازى): 6/ 223؛ مجمع البیان: 2/ 390؛ تفسیر عیاشى: 1/ 101، حدیث 292؛ تفسیر برهان: 2/ 150؛ تفسیر فرات: 65، حدیث 32؛ تفسیر قمى: 1/ 70؛ تفسیر المیزان: 2/ 148؛ امالى طوسى: 446، حدیث 996؛ روضة الواعظین: 1/ 104؛ ارشاد مفید: 1/ 51.

(12)- بقره (2): 207.

(13)- نساء (4): 145- 146.

(14)- کهف (18): 28.

(15)- کافى: 2/ 15، باب اخلاص، حدیث 2.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/2 :: ساعت 2:2 عصر )
»» پاکى و آبرو

امام صادق علیه السلام مى ‏فرماید:

در زمان‏هاى گذشته جوانى بود وارسته، از گناه پیراسته، به حسنات الهى آراسته.

اهل محل به خصوص جوانان معصیت کار را به طور دائم امر به معروف و نهى از منکر مى‏ کرد، بى‏ ادبان و دریدگان تحمّل امر به معروف وى را نداشتند، نقشه ‏اى خائنانه براى ضربه زدن به شخصیّت او طرح کردند و آن این بود که زن بدکاره جوانى را دیدند، پولى در اختیارش گذاشتند و به او گفتند: به وقت تاریکى شب با اضطراب و ناراحتى در این خانه را بزن، چون در باز شد بدون معطلى به درون خانه برو و بگو زنى شوهردارم، عده‏ اى از جوانان مرا دنبال کرده ‏اند، به من پناه بده، چون به اطاق رفتى خود را به او عرضه کن تا ما اهل محل را خبر کنیم به خانه او بیایند و ببینند که این عابد مقدس چون به خلوت مى ‏رود آن کار دیگر مى ‏کند!!

نقشه عملى شد، جوان عابد که در خلوت آن خانه، شب‏ها را به عبادت قیام داشت، زن را پذیرفت، هوا سرد بود، جوان منقل آتش آورد، زن بى ‏حیا از حجاب خارج شد، چشم جوان به جمالى به مثال حور افتاد، آتش شهوت شعله کشید، ولى او براى خدا و فرو نشاندن شعله خطرناک آتش غریزه دو دست خود را روى آتش منقل گرفت بوى سوزش و سوختن و کباب شدن بلند شد.

زن فریاد زد: چه مى ‏کنى؟ گفت: مزه این آتش را در برابر خطر آتش شهوت به خود مى ‏چشانم تا از عذاب قیامت در امان باشم.

زن با عجله از خانه خارج شد، در میان کوچه داد و فریاد کرد، قبل از این که جوانان بى ‏تربیت مردم را خبر کنند تا آبروى آن عبد حق را ببرند، زن مردم را با فریاد خود جمع کرد و گفت: با عجله به خانه جوان عابد بروید که خود را سوزاند.

مردم به خانه ریختند جوان را از کنار آتش کنار کشیدند، چون سرّ قضیه و علت داستان فاش شد آبروى آن جوان بزرگوار و کریم در میان مردم دو چندان شد و از آن شب احترام او در میان مردم شهر افزوده گشت‏.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/2/1 :: ساعت 2:31 عصر )
»» از خاک تا افلاک‏

ابن بطوطه در سفرنامه خود مى ‏نویسد:

در طول سفر خود گذرم به شهر ساوه افتاد، گروهى را دیدم که از نظر قیافه و اطوار بر سایر مردم برترى دارند، سؤال کردم: اینان کیانند؟ گفتند: مریدان و شاگردان شیخ جمال، پرسیدم شیخ جمال کیست؟ گفتند: مدرسى بود عالم و شخصیتى بود با کمال، در عین داشتن زیبایى باطن از جمال ظاهر هم برخوردار بود، به همین خاطر به او مى‏گفتند شیخ جمال.

از منزل تا مدرسه‏اى که درس مى‏داد مقدارى راه بود و او هر روز آن راه را طى مى ‏کرد، زنى شوهردار او را دید و عاشق او شد، اندکى حوصله کرد تا شوهرش به سفر رود، مى‏دانست که شیخ جمال با قدرت و قوت ایمانى که دارد به دام نمى ‏افتد، نقشه‏ اى خائنانه طرح کرد، پیر زنى را دید، پولى در اختیار او گذاشت به او گفت: درب خانه من بایست، چون شیخ به اینجا رسید به او بگو: جوانى دارم مدت‏هاست به سفر رفته، نامه‏اى از او براى من رسیده این نامه را براى من بخوان ولى سعى کن او را به دهلیز خانه بیاورى، نقشه عملى شد، شیخ وارد دهلیز شد درب خانه را زن جوان قفل کرد و به شیخ گفت: اگر در برابر من مقاومت کنى به بام رفته و اهل محل را خبر مى‏کنم که در نبود شوهر من، این مرد به من قصد خیانت دارد!

شیخ وقار خویش را حفظ کرد و با زن به اطاق رفت، چون او را به خود دلگرم نمود، محل قضاى حاجت را از وى پرسید، زن محل قضاى حاجت را نشان داد، شیخ به آنجا رفت و با قلم تراش خود موى سر و صورت و ابروان خود را از بیخ و بن تراشید، شکل کریهى پیدا کرد، از محل قضاى حاجت بیرون آمد، زن با دیدن او سخت متنفر شد، قفل درب را گشود و وى را از خانه بیرون کرد داستان ورع و پاکدامنى او در میان مردم پیچید، گروهى براى اتصال به رشته هدایت به او گرویدند و هم اکنون در این شهر به شاگردان‏ و مریدان شیخ جمال مشهورند.

آرى، مردان خدا، محبوب خود را همه جا حاضر و ناظر مى ‏بینند و آخرت ابدى و نعمت مقیم و سرمدى را با لذت چند لحظه‏اى دنیا معامله نمى‏کنند، کمال لذت آنان در اطاعت و اجتناب از محرمات است و راز و نیازشان با معشوق حقیقى عالم‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/2/1 :: ساعت 2:28 عصر )
»» ترس از خدا

در کتابى که فیلسوف بزرگ، علامه طباطبایى مقدمه‏ اى بر آن نگاشته بود خواندم:

شاه عباس صفوى در شهر اصفهان با اندرونى خود سخت عصبانى شده و خشمگین مى ‏شود، در پى غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمى ‏گردد، خبر بازنگشتن دختر به شاه مى ‏رسد، بر ناموس خود که از زیبایى خیره کننده‏ اى بهره داشت سخت به وحشت مى ‏افتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولى او را نمى ‏یابند.

دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلّاب مى ‏شود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استرآبادى که طلبه‏ اى جوان و فاضل بود مى‏ رود، درب حجره را مى ‏زند، محمد باقر درب را باز مى ‏کند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او مى ‏گوید: از بزرگ‏زادگان شهرم و خانواده‏ ام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت کنى تو را به سیاست سختى دچار مى ‏کنم. طلبه جوان از ترس او را جا مى ‏دهد، دختر غذا مى ‏طلبد، طلبه مى ‏گوید: جز نان خشک و ماست چیزى ندارم، مى ‏گوید: بیاور، غذا مى ‏خورد و مى ‏خوابد، وسوسه به طلبه حمله مى ‏کند، ولى او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مى ‏کند، آتش غریزه شعله مى ‏کشد، او آتش غریزه را  با گرفتن تک تک انگشتانش به روى آتش چراغ خاموش مى ‏کند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مى ‏افتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمى ‏دادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالى قاپو منتقل کردند.

عباس صفوى از محمد باقر سؤال مى ‏کند که شب گذشته در برخورد با این چهره زیبا چه کردى؟ انگشتان سوخته را نشان مى ‏دهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مى‏ گیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مى‏ شود، بسیار خوشحال مى ‏شود، به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را مى ‏دهد، دختر از شدت پاکى آن جوانمرد بهت زده بود، قبول مى ‏کند، بزرگان را مى‏ خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانى مى ‏بندند و از آن به بعد است که او مشهور به میر داماد مى ‏شود و چیزى نمى‏ گذرد که اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شیرازى تربیت مى ‏کند!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/2/1 :: ساعت 2:26 عصر )
»» زود برکنارى رفت و بنشست

 

نقل کرده ‏اند از ابوذر غفارى رحمه الله که:

او وقتى شتر خود را آب مى ‏داد بر کنار حوض، کسى دیگر خواست که شتر خود را آب دهد و صبر نکرد تا او فارغ شود و شتر خود را بر سر شتر او راند و حوض بشکست!

ابوذر رضى الله عنه از آن در خشم شد، زود برکنارى رفت و بنشست و بعد از آن به پشت باز خفت تا از وى پرسیدند: چرا چنین کردى؟ گفت: رسول صلى الله علیه و آله ما را چنین فرموده است که چون شخص در خشم شود باید که بنشیند اگر خشم وى باز نشست والّا باید که به پشت بازخسبد تا خشم وى بازنشیند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/2/1 :: ساعت 2:23 عصر )
<   <<   11   12      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 71
>> بازدید دیروز: 201
>> مجموع بازدیدها: 1326984
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب