مسئولان بیمارستان امام حسین (ع) شاهرود در حاشیه مصاحبه مطبوعاتی رییس بیمارستان و پزشک جراح در خصوص نخستین عمل جراحی پیوند کامل دو زن مجروح که بر اثر حادثه رانندگی، بازو و ساعد آنان قطع شده بود تصاویر و فیلم های نیمه عریان این دو زن را در اختیار خبرنگاران قرار دادند!
در جریان این مصاحبه فیلم و عکسهای مربوط به پیوند عضو این دو خانم در حالی که تصویر بالا تنه این دو خانم کاملا عریان بود برای خبرنگاران پخش شد و پس از پایان جلسه به هر یک از خبرنگاران یک حلقه سی دی حاوی این فیلم و عکسها داده شد!
این دو خانم به نامهای آرزو م 19 ساله و جمیله آ 40 ساله از جمله مصدومان اتوبوس حامل بانوان شهرستان جوانرود کرمانشاه بودند که در هفتم خردادماه در جاده شاهرود – سبزوار واژگون شد و بر اثر آن 39 نفر مجروح (چهار نفر از آنان قطع عضو) شدند.
سوال اینجاست مسئولان بیمارستان چطور به خود اجازه داده اند برای یک عملی که هنوز معلوم نیست موفقیت آمیز بوده یا نه که البته آنها مدعی شده اند موفقیت آمیز بوده و با دعوت از خبرنگاران آن را در بوق و کرنا کرده اند عکس و فیلم نیمه عریان دو زن را در اختیار افراد غیر قرار دهند و در صورتی که فردا این فیلم و عکسها به صورت گسترده در فضای مجازی و … منتشر شود چه کسی پاسخگو خواهد بود؟
نام مبارک امام حسین علیه السلام با محرّم پیوند خورده و جان فشانی او و 72 یار باوفایش، به محرم، روح و حیات دمیده است و این ماه برای شیعیان و عاشقان سید و سالار شهیدان از سال 61 هـ . ق تا به حال، ماه حزن و اندوه بوده است.
کربلا، نامی است که از گذشته های دور به یادگار مانده. از آن زمان که حضرت ابراهیم علیه السلام در مسیر هجرتش از سرزمین «اُور» به مکّه، پس از عبور از کناره رود فرات به سرزمین پُر برکت کربلا رسید و در آنجا به عبادت خداوند پرداخت.1
درباره این واژه سخنان و گفته های فراوانی وجود دارد؛ کربلا به یک معنا سرزمین بلا و مصیبت خوانده شده است. این واژه ترکیب شده از «کار» به معنای نجات و «بلاه» به معنای حیات و اَمان؛ یعنی: یافتن حیات. این مفهوم2 هماهنگ با روایتی است که می گوید: کربلا، بقعه ای است که خداوند در آن نوح و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، نجات داد.3
کربلا به زبان آرامی به معنای «سرزمین خدا» است.4 در قرآن کریم خداوند نجات حضرت موسی علیه السلام، هارون و قوم بنی اسرائیل را از دست فرعون و ظلمهای او در حقّ ایشان، با تعبیر «کَرْب» (نجات از بلای عظیم) بیان می کند: وَ نَجَّیناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ صافات/115. واژه کَرْب، چهار بار در قرآن مجید آمده است.5
قرآن کریم، انبیای الهی را هدایتگر مردم به امر الهی در پرتو صبر و یقین و عبادت معرفی می کند: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ ایتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ أنبیاء/73؛ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِایاتِنا یوقِنُونَ سجده/24.
امام حسین علیه السلام مظهر این وصف برجسته انبیای الهی است. از این رو، پیامبر اکرم او را مصباح و چراغ فروزان هدایت معرفی کرده است: «إنّ الحسین مِصباحُ الهدی و سَفینَةُ النّجاةِ»6.
1. امر به معروف: قرآن می فرماید: شما بهترین امّت هستید، در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر کنید: کُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ آل عمران/110.
حضرت سیدالشهدا نیز در هدف از قیام خود می فرماید: من برای احیای امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم؛ « إنّما خَرَجْتُ بِطَلَبِ الإصلاحِ فی أُمَّةِ جَدی محمد أُرید أن آمُر بالمَعروف وَ انهی عَنِ المُنکر».7
2. معلّم عزّت و عمل صالح: قرآن مجید می فرماید: هر کس خواهان عزّت است، عزّت در پرتو ایمان و عمل صالح پدید می اید: مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ فاطر/10. امام حسین علیه السلام در قیام خود در کربلا، طالب عزّت بود و گریزان از ذلّت: «هَیهاتَ منِّی الذّلّة».8
3. معلّم ایثار و انفاق: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ آل عمران/92؛ به مقام نیکان نایل نمی شوید، مگر با انفاق برخی چیزهایی که دوست دارید. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا تمام آنچه را که در اختیار داشت و همه آنها محبوب او بود، در راه خدا انفاق کرد.
4. صاحب نفس مطمئنّه: یا ایتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیةً مَرْضِیةً؛ فَادْخُلی فی عِبادی؛ وَ ادْخُلی جَنَّتی فجر30-27. امام صادق علیه السلام فرمودند: سوره مبارک فجر را در نمازهای واجب و مستحب بخوانید؛ زیرا این سوره مبارک در شأن امام حسین علیه السلام است. شخصی علّت آن را جویا شد، حضرت در پاسخ فرمودند: به دلیل آنکه امام حسین علیه السلام صاحب نفس مطمئنّه بود که خداوند از او راضی و او از خداوند راضی بود. (و یکی از مصادیق بارز این آیه شریف، امام حسین علیه السلام است)9
5. خوف و خشیت الهی: قرآن مجید در وصف انبیا می گوید: پیامبران پیشین کسانی بودند که در تبلیغ رسالت الهی، از خدا می ترسیدند و از هیچ کس دیگر هراسی نداشتند: الَّذینَ یبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یخْشَوْنَهُ وَ لا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ أحزاب/39. امام حسین علیه السلام نیز دارای این دو خصیصه برجسته است:
1. تنها از خداوند می ترسید. در دعای عرفه می فرماید: « اللهم اجْعلنی أَخشاکَ کَأنّی أراک»؛ خدایا! مرا آن گونه قرار ده که از تو بترسم، آن سان که گویی تو را می بینم.
2. از غیر خدا نمی ترسید. امام حسین علیه السلام می فرماید: اگر در دنیا، هیچ پناهگاهی نداشته باشم و کسی مرا حمایت نکند، من با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد: «لَو لَم یکُن لِی مَلْجَأَ وَ لا مَأوی لَما بایعْتُ یزیدُبنُ مُعاویة»10 آزمونی بالاتر از آزمون حضرت ابراهیم: وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا بقره/124؛ و (یاد آور) هنگامی که ابراهیم را خداوندش، با کلماتی بیازمود و او (ابراهیم) در همة آنها موفّق شد (آنها را به اِتمام رساند). خداوند گفت: تو را امام مردم قرار می دهم ... .
آزمونهای ابراهیم علیه السلام عبارت بودند از: امتحان ذبح اسماعیل، ساکن کردن هاجر و نوازش اسماعیل در جوار کعبه در سرزمین بی آب و گیاه و آزمون او در لحظه فرو افتادن در آتش نمرودیان و ... .
کسی که به حماسه های عظیم عاشورا چشم بیندازد، دشوارتر بودن آزمونهای حضرت حسین علیه السلام را لمس می کند:
ـ به قربانگاه بُردن جوان و نورس و خردسال شیر خوار
ـ اِسکان زنان و کودکان در قلب سی هزار انسان شیفته زندگی زوال پذیر دنیا
ـ اِتّکا و اِتّکال به خداوند، حتّی در قتلگاه در قالب نیایش عاشقانه و رضایت مندانه.
و دهها آزمون دشوار دیگر که در واژه واژه این تاریخ درخشان رخ می نماید.
بخشی از اسرار توجّه دادن مردمان به این روز و این حادثه، همین پایداری بر پاکی و بروز غیرت و هویت انسانی و اسلامی و پیامهای بی شماری است که در این واقعه بروز دارد.
6. پیشتازی و پیش دستی در نیکیها: فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ مائده/48 ؛ در خوبیها بر یکدیگر پیشی بگیرید.
در روایت معروفی آمده است: «بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری هست؛ اما اگر که انسانی در راه خدا به شهادت برسد، بالاتر از آن چیز دیگری نیست.» این خیر بزرگ شهادت، آن چنان جلوه گری می کرد و مشتاقان را به سبقت از یکدیگر در عرصه آسمانی نینوا می کشانید که تا یاران امام حسین علیه السلام زنده بودند، اجازه نمی دادند که یک نفر از خاندان بنی هاشم، پای به میان بگذارد و فرزند برومند حسین، علی اکبر، در میان بنی هاشمیها سبقت می گرفت و هر کدام بر دیگری پیشی می جستند.
به راستی، شایسته است که عاشقان و یاران حسینی نیز از سیره اصحاب آن امام همام الگو بگیرند؛ «تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل».
7. عارف به قرآن: سیدالشهداء علیه السلام فرمود: القرآن ظاهرهُ أَنیقُ و باطِنُه عَمیقٌ؛ قرآن، ظاهرش زیبا و شگفت انگیزست و باطنش ژرف و عمیق.11
همان طور که قرآن صامت از ظاهری شگفت و باطنی ژرف برخوردار است، وجود امام حسین علیه السلام به عنوان قرآنی ناطق از همین شگرفی و ژرفی در ظاهر و باطن و صورت و سیرت برخوردار است و ما در زیارت ناحیه مقدّسه در اوصاف آن امام می خوانیم: «و عَظیم السّوابق ...»12؛ تو دارای برتریهای با عظمت هستی.
8. دوستدار واقعی قرآن: امام حسین علیه السلام می فرماید: «خدا می داند که من نماز و تلاوت قرآن را دوست می دارم».13 در شب عاشورا که امام حسین علیه السلام به تلاوت قرآن مشغول بود، گروهی از لشگریان پسر سعد برای اطّلاع از احوال امام حسین علیه السلام و یاران از او نزدیک خمیه ها آمدند و ملاحظه کردند که امام با یک صورت ملکوتی و جذّاب ؛ ایاتی از سوره آل عمران را تلاوت می کند.14 امام حسین علیه السلام در ظهر عاشورا نیز در بحبوحه جنگ، نماز را به همراه یارانشان در کربلا اقامه می کنند.
9. اِحیاگر قرآن: از آنجا که قرآن کریم بعد از پیامبر به دست اُمویان و عوامل آنها مطابق میل و منافعشان تفسیر می شد، امام حسین علیه السلام رسالت اِحیای قرآن را با پیام بلند عاشورا آغاز کرد. این بار قرآن از حنجره امام حسین علیه السلام تلاوت شد و رسوم جاهلیت را در هم شکست و خفقان جامعه آن روز مسلمانان را از بین بُرد و ایشان را از خواب غفلت بیدار کرد. خود ایشان درباره احیاگری قرآن می فرماید: «شما را به زنده ساختن ایات قرآن و از میان بُردن بدعتها فرا می خوانم. اگر دعوت مرا بپذیرید، به راه راست و هدایت خواهید رسید.»15
1. فی رحاب ائمه اهل البیت، ایت الله محسن امین، ج3، ص 101.
2. معجم علامات آشوری، شماره 366.
3. بحارالانوار، ج 101 ، ص 33.
4. القرآن و علم الآثار، سیدسامی البرری، ج 1، ص 25 ـ 23.
5. صافات/ 76، 115؛ انعام 64/ انبیاء 76.
6. بحارالانوار، ج 36، ص 205.
7. نفس المهموم، ص 45.
8. بحارالانوار، ج 45 ، ص 83.
9. همان، ج 24 ،ص 93.
10. همان، ج 89 ص 328.
11. همان ج 44 ، ص 329.
12. نفس المهموم ص 7.
13. العترت و القرآن، ص 97.
14. الإرشاد و المفید، ج 1 ،ص 232، 601.
15. کلمات قصار امام حسین علیه السلام، ابوالقاسم حالت، ص 75.
امام حسین (ع) همراه و همرزم پدر و برادر
حضرت در دوران نوجوانی روزی وارد مسجد پیامبر (ص) شد، دید عمربالای منبر است. گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو. عمر گفت: پدرم منبر نداشت. او در هر سه جنگ حضرت علی (ع)شرکت فعال داشت و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی حضور یافت.
اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امام حسین (ع)
انحراف از اصول و موازین اسلامی، از «سقیفه » شروع شد، درزمان عثمان گسترش یافت و در زمان امام به اوج رسید تا جائی که اصل اسلام تهدید می شد. برای شناخت بهتر این انحراف، لازم است قبلا بنی امیه را بشناسیم.
ابو سفیان
او در فتح مکه چاره ای جز تسلیم نداشت و پس از 20 سال مبارزه با پیامبر (ص)، به ظاهر اسلام را پذیرفت.
روزی چشمش به پیامبر افتاد و با خود گفت: «لیت شعری بای شی ءغلبتنی »; کاش می دانستم به چه وسیله ای بر من پیروز شدی؟! پیامبر سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند و فرمود: «بالله غلبتک یا ابا سفیان ».
روزی ابو سفیان در خانه عثمان گفت: «یا بنی امیه تلقفوها تلقف الکرة اما و الذی یحلف به ابو سفیان لا جنة و لا نار و ما زلت ارجوها لکم و لتصیرن الی ابنائکم وراثة.» حکومت را مانند کره (توپ) به یکدیگر پاس دهید. آگاه باشید، قسم می خورم نه بهشتی و نه آتشی در کار است. آنچه رابرای شما آرزو داشتم به وراثت به فرزندان خود بدهید.
در دوران حکومت عثمان، روزی از احد عبور می کرد، با لگد به قبر «حمزه بن عبد المطلب » زد و گفت: چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر باشما می جنگیدم امروز در دست کودکان ما افتاده و با آن بازی می کنند.
دوران معاویه
مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید: با پدرم به شام نزد معاویه رفتم. پدرم هرگاه از پیش معاویه می آمد، از او تمجید می کرد. یک شب ناراحت بازگشت، گفتم: چه شده؟ گفت: از نزد ناپاکترین افرادمی آیم. گفتم: چرا؟ گفت: امشب به معاویه گفتم: اکنون (بعد ازصلح با امام حسن (ع)) پیروز شدی و کار در دست توست، بر بنی هاشم که اقوامت هستند سخت نگیر. او ناراحت شد و گفت: چه می گویی؟ابو بکر، عمر و عثمان مردند نامی از آنان باقی نماند; اما این پسر هاشم (پیامبر (ص)) روزی پنج بار به نام او فریاد (اذان)می زنند.
مسعودی می نویسد: کار اطاعت مردم از معاویه به جایی رسید که هنگام رفتن به صفین، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه کرد.
معاویه به عمرو بن عاص گفت: با من بیعت کن. گفت: بر دینم می ترسم;بیعت می کنم به شرط آنکه از دنیایت بهره گیرم. معاویه حکومت مصررا به او داد.
معاویه سخنان پیامبر را به تمسخر گرفت
وقتی وارد مدینه شد و چشمش به «ابوقتاده » افتاد، گفت: چرا شما جماعت انصار به دیدنم نیامدید؟ ابو قتاده جواب داد: وسیله سواری نداشتم. معاویه با تمسخر پرسید: شتران آبکش خود را چه کردید؟ ابو قتاده گفت: در روز بدر در جستجوی تو از دست دادیم. پیامبر فرمود: بعد از من افراد ناشایست بر ما مقدم می شوند. معاویه: در آن هنگام به شما چه دستور داد؟ ابو قتاده: دستور داد صبر کنیم. معاویه: پس صبرکنید تا او را ببینید.
در زمان معاویه، آزادگان به شهادت رسیدند
حجربن عدی (شخصیت وفادار به علی (ع)، و چند تن دیگر، چون به استاندار کوفه اعتراض کردند، به شام احضار شدند. در آنجا به آنان گفتند: علی (ع) را لعن کنید. آنان گفتند: «ان الصبر علی حر السیف لایسر علینا مما تدعونا الیه »; گرمی شمشیر بر ماآسان تر است از آنچه از مامی خواهید. آنگاه آنها را به شهادت رساندند.
ابن ابی الحدید می گوید: زیاد بن ابیه دوستان علی (ع) را زیرهرسنگ و کلوخی یافت، به قتل رساند، دست و پاها را قطع کرد وآنان را بردار آویخت تا جایی که حتی یک نفر معروف در عراق باقی نماند. معاویه، برخلاف حکم پیامبر (ص) زیاد را به پدرش ابوسفیان ملحق کرد. در زمان او سب علی (ع) به صورت سنت در آمد.
علامه امینی می گوید: «70 هزار منبر بر پا شد که سب علی (ع)کنند.»
مبارزات امام حسین (ع) با حکومت معاویه
در آن شرایط که کسی جراءت اعتراض نداشت، امام در برابر ستمهای او به مبارزه برخاست. در این مقاله، سه گواهی تاریخی بر این امر ارائه می دهیم.
1- سخنرانیها و نامه های اعتراض آمیز
الف) مخالفت با ولیعهدی یزید
معاویه به دنبال فعالیت های دامنه دار برای تثبیت ولیعهدی یزید،سفری به مدینه داشت و با بزرگان آنجا، بخصوص امام حسین (ع) وعبدالله بن عباس، دیدار و موضوع اصلی را مطرح کرد.
امام با ذکر مقدمه ای فرمود: «... تو در برتری و فضیلتی که برای خود قایلی، دچار لغزش شدی و... یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است... یزید را آن چنانکه هست، معرفی کن، یزید جوان سگباز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز وخوشگذرانی سپری می شود.»
ب) نگرانی معاویه از قیام امام و پاسخ امام
مروان بن حکم حاکم مدینه به معاویه نوشت: گروهی با حسین بن علی رفت و آمد دارند و اطمینان ندارم او قیام نکند.
معاویه به امام نوشت: گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است. مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود (صلح امام حسن (ع »وفا کن و از تفرقه امت بپرهیز. امام نوشت: «... اما آنچه درباره من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی اساس است... . ازاینکه برضد تو و دوستان ستمگر و بی دینت، که حزب ستمگران وبرادران شیطانند، قیام نکرده ام از خدا می ترسم.
آیا تو قاتل «حجر بن عدی » و یارانش نبودی، پس از آنکه به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی...؟ تو قاتل «عمرو بن حمق » آن مسلمان پارسا، که از کثرت عبادت، چهره وبدنش فرسوده شده بود، نیستی...؟ آیا تو نبودی که زیاد پسرسمیه را، که پدرش مشخص نبود. پسر ابو سفیان قلمداد کردی درحالی که پیامبر فرمود: « نوزاد به پدر (شرعی) ملحق می گردد.»... و او با اتکا به قدرت تو مسلمانان را کشت، دستهاو پاهایشان را قطع کرد و بر شاخه های نخل به دار آویخت ....آیا تو قاتل «حضرمی » نیستی...؟ ای معاویه، من هیچ فتنه ای بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم....»
ج) سخنرانی افشاگرانه در کنگره عظیم حج
یکی دو سال قبل از مرگ معاویه، که فشار نسبت به شیعیان اوج گرفت، امام حسین (ع) به حج مشرف شد. در منی از صحابه و تابعان و بنی هاشم دعوت کرد در چادرش جمع شوند. بیش از هفتصد نفر تابعی و دویست نفر صحابی آمدند. حضرت در بخشی از خطبه اش فرمود: «دیدید این مرد زورگو و ستمگر (معاویه) با ما و شیعیان ما چه کرد...؟ وقتی به شهرهای خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد درمیان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید; زیرا می ترسم حق نابود گردد.»
در تحف العقول خطبه ای از حضرت نقل شده که ظاهرا همین خطبه «منی » می نماید. در بخشی از این خطبه می فرماید: «... شما به چشم خود می بینید که پیمانهای الهی را می شکنند...; ولی بیم وهراس به خود راه نمی دهید... . مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است. زمام امور باید در دست کسانی باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام اویند. ... آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگی تان به زندگی چند روزه دنیا... .»
حضرت در پایان عرض می کند: «پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست، بلکه به خاطر آن است که نشانه های دین تو را به مردم نشان دهم و اصلاحات را در کشوراسلامی اجرا کنم....».
2- ضبط اموال دولتی
در همان ایام کاروانی از یمن، که حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع) آن را ضبطو در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم کرد. آنگاه به معاویه نوشت: «کاروانی از اینجا عبور می کرد که حامل اموال وپارچه ها و عطریاتی برای تو بود تا آنها را به خزانه دمشق سرازیر کنی و به خویشانت، که تاکنون شکمها و جیبهای خود را ازبیت المال پر کرده اند، ببخشی. من نیاز به آن اموال داشتم وآنها را ضبط کردم.»
بی شک این عمل امام یک گام در جهت نامشروع نمایاندن حکومت معاویه و مخالفت با آن بود. حضرت با این اقدام، خود را ولی امور و صاحب اختیار بیت المال دانست.
پیامبر خلق کریم خود را از هیچ کس دریغ نمی کرد، ولی روشی محتاط داشت و تا زنده بود بنی امیه در حکومت جای پایی نیافتند. بعد از پیامبر در زمان عمر، معاویه والی شام شد.
عثمان که خود از بنی امیه بود بیت المال و مناصب حکومتی را دراختیار آنان گذاشت و آنان چهار عامل مهم ثروت، روحانیت(اجیرکردن امثال ابو هریره) و دیانت (با بهانه قرار دادن پیراهن عثمان) و قدرت را به دست گرفتند. در این امر چند چیزدخالت داشت: 1- تیزهوشی معاویه 2- سوء تدبیر خلفا 3- جهالت مردم
علت مبارزه بنی امیه با اسلام دو چیز بود: 1- رقابت نژادی که در سه نسل متراکم شده بود. 2- تباین قوانین اسلام با نظام زندگی (جابرانه) روسای قریش،خصوصا امویها.
قرآن کریم می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون » (سوره سبا، آیه 34.)
حکومت فاسد یزید
بعضی از مفاسد حکومت یزید عبارت است از:
1- سگبازی و میمون بازی
علاقه وافر او به شکار و تفریح، مانع رسیدگی به امور مملکت می شد و علاقه به حیوانات، کارهای او را به صورت مسخره ای درآورده بود. یک عده بوزینه داشت. یکی ابو قیس کنیه داشت. او رادر مجلس شراب خویش حاضر می کرد و لباس ابریشم و حریر می پوشاندو به مسابقه می فرستاد.
2- ارتباط نامشروع با محارم
عبد الله بن حنظله با عده ای به نمایندگی از سوی اهل مدینه به شام آمد تا اوضاع حکومت را از نزدیک ببینند. عبد الله دربازگشت، گفت: «و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات ویشرب الخمر و یدع الصلوة و الله لو لم یکن معی احد لابلیت لله فیه بلاء حسنا»
3- شرابخواری
یزید دائم الخمر بود. به قولی، حتی مردنش در اثر افراط درنوشیدن شراب و از بین رفتن کبد تحقق یافت. (در سن 37 سالگی)او می گوید: «دع المساجد للعباد تبشرها) و قف دکة الخمار تزئینا
4- گرایش به مسیحیت تحریف شده
می گویند مادر یزید در اصل، مسیحی بود. بدین سبب، به مسیحیت گرایش داشت. به نظر گروهی از مورخان، از جمله «لامنس »، بعضی از استادان یزید از مسیحیان شام بودند. یزید تربیت پسرش را به یک مسیحی سپرد. او درباره شراب می گوید: فان حرمت یوما علی دین محمد فخذها علی دین المسیح بن مریم
5- عیش و طرب پیوسته
یک سال معاویه او را برای جنگ فرستاد، شخصیت وی را بالا برد.سفیان بن عوف را نیز با وی همراه ساخت. یزید زن مورد علاقه اش «ام کلثوم » را همراه برد. در محلی به نام «غذقذونه » سربازان به تب و آبله مبتلا شدند. یزید درمنزلی با معشوقه اش سرگرم بود که خبر بیماری سربازان را دریافت کرد. در این هنگام اشعاری خواند که معنایش چنین است: من با ام کلثوم خوشم و به من چه ربطی دارد که سربازان از آبله رنج می برند.
6- کفر
هنگام ورود اسرا به مجلس یزید، او فکر می کرد دیگر رقیب ندارد،با شعر معروف «لعبت هاشم بالملک...» کفر خود را آشکار ساخت.
سه جنایت بزرگ در سه سال حکومت
در سال اول حکومت ننگین خویش، امام حسین (ع) را به شهادت رساند.
در سال دوم دستور داد مدینه را به خاک و خون بکشند و سه روزتمام جز خانه امام سجاد (ع) آنچه را در مدینه بود (مال، جان وناموس مردم) بر سپاهیان خود حلال کرد.
در سال سوم برای دستگیری «عبد الله بن زبیر»، که علیه اوقیام کرده و به مسجد الحرام پناهنده شده بود، کعبه را بامنجنیق به آتش کشید.
با روی کار آمدن یزید، اصل اسلام در خطرقرار گرفت. مردم این خطر عظیم را به خوبی درک نمی کردند. بدین سبب، باید یک موج ایجاد می شد تا برای همیشه اسلام را تضمین ووجدان خفته مردم را بیدار کند.
امام حسین (ع) و قیامی خونین
امام حسن (ع) در سال چهل و نهم هجری به شهادت رسید و امام حسین (ع) امامت را عهده دار شد. او به همان دلایل که برادرش صلح کرده بود، علیه معاویه قیام نکرد و در پاسخ نامه هایی که به اونوشته شده بود، فرمود: «وجدان من اجازه نمی دهد، پیمانی را که با معاویه بسته ایم، بشکنم و تا معاویه زنده است، بر همان عهدپایدار هستم و پس از درگذشت او، در تصمیم خود تجدید نظر خواهم کرد.»
معاویه در شصت هجری، پس از آنکه به رغم پیمان خود باامام حسن (ع)، یزید را به فرمانروایی مسلمانان منصوب کرد وبرای او بیعت گرفت، درگذشت.
روزی که مروان می خواست از امام حسین (ع) نیز برای یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.» همانا از خداییم و به سوی او بازمی گردیم وبر اسلام باید فاتحه خواند; زیرا امت به رهبری مثل یزید مبتلاشده است.
و اسلام در خطر قرار گرفت و تنها قیامی خونین می توانست وجدان خفته مردم را بیدار و کاخ ظلم را متزلزل سازد، امام (ع) در این راه گام نهاد و برای آگاه کردن مردم کوفه طی نامه ای اعلام کرد: «فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و القائم بالقسط و الدائن بدین الحق.» به جانم سوگند، امام جز کسی که عمل به کتاب خداکند و عدالت را به پا دارد و راه حق را می پیماید، نیست.
او، در وصیت نامه ای که قبل از خروج از مدینه به «محمد بن حنفیه » نوشت، هدف قیام خود را این گونه ترسیم کرد: «من برای طغیان و خودداری از قبول حق و فساد و ستم خارج نشدم، بلکه برای اصلاح امور امت جدم خارج می شوم. اراده کرده ام امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب (ع) را پیش گیرم. در بین راه مکه و کوفه (منزلگاه ذی حسم) در خطبه ای به یارانش فرمود: «الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا فانی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما.» آیا نمی نگرید به حق عمل نمی شودو از باطل جلوگیری نمی گردد؟ بنابراین، اشتیاق مؤمن به لقای خدا (و شهادت طلبی) سزاوار و لازم است. من در این وضع، مرگ راجز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و شکست نمی دانم.
سرانجام امام رسالت خویش را با ترسیم خط سرخ شهادت به پایان برد.
آثار قیام امام حسین (ع)
1- درهم شکستن چهارچوب ساختگی دینی که امویان تسلط خود را برآن پایه استوار ساخته بودند و رسوا کردن روح لامذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود.
2- شهادت امام موجی شدید از احساس گناه در مردم به وجود آوردو این احساس پیوسته بر افروخته ماند تا انگیزه انتقام از بنی امیه وجود داشته باشد و در نتیجه سقوط بنی امیه و نجات دین ازبدعتهای آنان، که می رفت دین را نابود کند، ثابت بماند.
3- هدف معاویه بالا بردن محبوبیت بنی امیه و از بین بردن محبت آل علی و رسول اکرم (ص) بود، با این نهضت محبوبیت آل علی (ع)فزونی یافت و بنی امیه منفور شد.
4- پس از قیام امام، در مکتب روح انقلابی دمیده شد وانقلاب هایی از قبیل: انقلاب مدینه در روز اول محرم سال 63 هجری، قیام مختار در سال 66 هجری در عراق، قیام توابین در کوفه در سال 65 هجری، قیام مطرف بن مغیره در سال 77 هجری، قیام ابن اشعث در سال 81 هجری و نهضت زید بن علی در سال 122 هجری تحقق یافت.
این روح انقلابی مکتب همواره در طول تاریخ منشاء بسیاری ازانقلابها، شورشها و قیامها علیه مستبدان و مستکبران گردید. درزمان ما نیز انقلاب اسلامی ایران با الهام از آن قیام و روح انقلابی مکتب به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید.
زنان بزرگ تاریخ اسلام، جایگاه ویژه ای نزد اهل بیت علیهم السلام دارند. من یک روایت عرض کنم که جواب گوی خیلی از سؤالات است؛ مرحوم شیخ بهائی می نویسد: دختر امیر مؤمنان علیه السلام متولد شد. حضرت صدیقه طاهره سلام اللّه علیها دختر را در دامن علی علیه السلام گذاشت و گفت: نام این نوزاد را بگذار. امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند؛ «واللّه من در نام گذاری فرزندانم بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله پیشی نمی گیرم»؛ پیغمبر در سفر بودند، دو روز بعد که آمدند، حضرت زهرا سلام اللّه علیها بچه را به بابا دادند؛ آن گاه پیغمبر فرمودند: «واللّه در نام گذاری خودت و بچه هایت بر خدا پیشی نگرفتم.» جبرئیل وارد شد، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله لحظاتی با جبرئیل مشغول سخن شد و بعد از چندی پیغمبر صلی اللّه علیه و آله به فاطمه و علی علیه السلام رو کرده و گریه شدیدی نمودند و بعد چندین بار تکبیر گفتند. حضرت فاطمه سلام اللّه علیها می فرمایند: «به پدرم گفتم: بابا چرا تکبیر می گویی؟» پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمودند: «به خاطر نامی که خدا برای این دختر قرار داد»؛ و گفتند: «زین اب»، که بر اثر کثرت استعمال به «زینب» معروف شد.
البته همان جا پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: «علی ، خودش زینت اهل دنیاست، اما این دختر به جایی می رسد که زینت پدر می شود.»
حضرت زهرا سلام اللّه علیها سپس می پرسند: «بابا جان، اگر این است، برای چه گریه می کنی؟» حضرت فرمودند: «از خدا اجازه گرفتم که به او کنیه بدهم.» فاطمه سلام اللّه علیها پرسید: «کنیه دخترمان چیست؟» پیغمبر در حالی که گریه می کرد، فرمود: «ام المصائب».
در ادبیات عرب، کسی که یک صفت عالی سرشار داشته باشد، آن صفت را به «اَب» یا «ام» می آورند؛ مثلاً ام الامامه، ام الکرم و .... برای مردم بسیار قابل توجه است که زینب کبری، از سوی خدا و با تقریر رسول خدا به «ام المصائب» مُکنات شده است.
یک قرینه بیاورم، در مورد حضرت زهرا سلام اللّه علیها بعد از رحلت پیامبر صلی اللّه وعلیه وآله شعری داریم، که منسوب به حضرت است و همه نوشته اند:
«صُبَّت علیَّ مَصائب لَو انها
صُبَّت علی الاَیام صِرنَ لَیالیا»؛
یعنی مصائبی بر من ریخت، اگر بر روز روشن آفتابی می ریخت، بلافاصله به شب تار تبدیل می شد. این منتهای مصائب بوده، که تازه درطول 70 یا90 روز بر صدیقه زهرا سلام اللّه علیها واردشد، زیرا با وجود این، از هیچ یک از مورخان نشنیده ایم که به حضرت زهرا سلام اللّه علیها ام المصائب بگویند. حالا ببینید چه بر سر زینب کبری آمده و چه مصائبی را تحمل کرده است که خدا و پیغمبر به او کنیه «ام المصائب» داده اند.
وقتی پیغمبر این را فرمود، حضرت زهرا سلام اللّه علیها به پیغمبر عرض کردند: «اَبتا ما لِمَن بَکی عَلیها و علی مَصائِبها»؛ یعنی خدا چه مزدی می دهد به کسی که برای این زینب و مصائبش گریه کند؟
پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه وآله فرمودند: «مَن بَکی علیها و علی مصائبها کان له اَجرُ من بکی علی الحسن و الحسین»؛ کسی که بر زینب و مصیبتش گریه کند، برابر است با ثواب گریه بر امام حسن و امام حسین علیهم السلام؛ یعنی این جا گریه بر یک زن، مساوی با گریه بر دو مرد است، که «سیدا شباب اهل الجنة» هستند.
کتاب های بسیاری هم درباره حضرت زینب سلام اللّه علیها تدوین شده و همان طور که درباره امام حسین علیه السلام کتاب های مختلفی نوشته شده است، در مورد حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز کتاب های مختلفی وجود دارد؛ حتی اندیشمند مسیحی مصری درباره ایشان، کتاب نوشته است.
یکی از نویسندگان تردست عرب، به نام «علی محمد علی دخیل» کتابی نوشته به نام «اعلام النساء»، یعنی «بزرگ زنان». کتاب هایش عموماً مفید است و درباره حضرت زینب سلام اللّه علیها هم کتابی نگاشته که انصافا کتاب هایش در این باره غوغا می کند.
زینب کبری و نماز شب
یک روایت از حضرت سجاد علیه السلام نقل شده که نشان می دهد، حضرت زینب سلام اللّه علیها از دیدگاه ائمه علیهم السلام چه جور شخصیتی است. همین یک سخن را ببینید، چقدر ما را اشباع می کند! حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: «عمتی زینَب ما تَرکت تَهجدَها طولَ دَهرها حتّی لیلة حادی عشر من المُحَّرم» «عمه جانم زینب در طول زندگی اش نماز شبش را ترک نکرد؛ حتی شب یازدهم مُحرّم»؛ یعنی حتی در وضعیت غم بار یازدهم محرم، که شب شام غریبان است.
چرا حضرت سجاد علیه السلام این قدر تأکید داشته است که گفته اند: شب یازدهم، نماز شب عمه اش زینب سلام اللّه علیها ترک نشد. علم امام سجاد علیه السلام به قدر فرش و عرش است. کتاب ها را نگاه کردم و با بزرگان هم صحبت کردم. در نوشتار یکی از بزرگان دیدم چیز عجیبی است درقدیم رسم بوده که وقتی جنگی بر پا می شده، در پایان جنگ، طرفی که جنگ را برده، خیمه ای برپا می کرد به نام «خیمه الجایزة»، و در آن به فرماندهان و قاتلان جایزه می دادند. عمر سعد غروب عاشورا این خیمه را تشکیل داد و به هرکسی که در جنگ کاری کرده بود. جایزه می داد. به یکی گفت: تو چه کردی؟ او گفت: من شریعه را بستم؛ به او جایزه داد، سپس به دیگری گفت تو چه کردی، پاسخ داد من دستان ابوالفضل را قطع کردم، دیگری گفت: سر مقدس امام حسین علیه السلام را بریدم؛ تا این که نوبت به حرمله رسید. عمر سعد پرسید: تو چه کردی؟ حرمله گفت: من کاری کردم که کسی در روزگار انجام نداده. گفت: من تیر به گلوی بچه شیرخوار تشنه کام و رنگ پریده ای که سرش روی شانه پدر بود، زدم. نقل کرده اند: عمر سعد بیش از همه به حرمله جایزه داد.
زینب کبری هم همان شب، خیمه نیمه سوخته ای تشکیل داد، از پاره سوخته های خیمه ها یک فرش تشکیل داد و برای حضرت زین العابدین علیه السلام، که عصر روز عاشورا پردردترین روزهایش بود، متکایی از رمل و شن درست کرد.
امام سجاد علیه السلام می فرماید: عمه ام در طول شب با پای برهنه در آن بیابان، تک تک بچه ها را صدا زد و سرشماری نمود؛ در زیر خار مغیلان دو شبحی را دید و جلوتر رفت و دید دو دختر دست به گردن هم، جان داده اند؛ به قول حجة الاسلام نیر تبریزی، رو کرد به مدینه و گفت:
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
که گریان دیده دشمن به حال زینب است امشب
یک نگاه هم به گودال قتلگاه امام حسین علیه السلام می کند و می گوید:
سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
آن وقت امام سجاد علیه السلام می فرماید: آن شب هم نماز شب زینب ترک نشد.
حضرت زینب سلام اللّه علیها وقتی به مجلس ابن زیاد وارد شدند، سلام نکردند. ابن زیاد گفت: «من هذه متکبرة»؛ این زن متکبر کیست؟ امام سجاد علیه السلام می فرماید: «هذه عمتی زینب، اخت الحسین علیه السلام»؛ این عمه من زینب، خواهر حسین علیه السلام می باشد. برای این که ابن زیاد، جگر زینب را آتش بزند، گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ حضرت زینب گفت: اگر خدا کرد، «ما رأیت الا جمیلا»؛ من چیزی جز زیبایی ندیدم؛ حضرت کاری کرد که دیگر سخن ابن زیاد در آن جلسه، نگرفت و خنثی شد. ایشان هم چنین خطبه ای نیز در دروازه کوفه بیان فرمودند و کاری کردند که مردمی که دم دروازه نو نوارکرده بودند و نُقل و شیرینی پخش می کردند و عید گرفته بودند، همه جامه هایشان را درآوردند و عزا به پا کردند. کسی برای ابن زیاد خبر آورد و گفت: تا چند دقیقه دیگر، همه علیه تو می شورند. پرسید: چرا؟ گفت: مگر نمی دانی که زینب وقتی سخن می گوید، گویا علی علیه السلام به زبان آمده است؟! بعد گفتند: برای این که زینب سلام اللّه علیها ساکت شود، سر حسین علیه السلام را جلویش ببرید؛ یعنی آن ها هم می دانستند که همه چیز زینب سلام اللّه علیها با حسین علیه السلام است.
عشق زینب و حسین، لدنی است
من در یکی از کتاب های قدیمی، روایتی دیدم که این دختر در دامان پیامبر و امام علی و فاطمه و حسن علیهم السلام گریه کرد و وقتی در بغل امام حسین چهارساله قرار گرفت، آرام شد؛ پیامبر صلی اللّه وعلیه وآله آن جا فرمودند: «این دختر همراه با این پسر خواهد بود» و شرط ازدواج و مهریه اش با عبداللّه بن جعفر، نیز همراهی با حسین علیه السلام بوده و این که از او جدا نشود. خدا خواسته؛ یعنی خدا برای حفظ دین با اسباب و ابزار کار می کند. این خدایی که حسین علیه السلام را خلق کرد، یک زینبی را هم کنارش می گذارد.
یکی از فضلای حوزه کتابی نوشته درباره صدیقه کبری که در آن کتاب، جمله قشنگی وجود دارد؛ می گوید: در حرکت و قیام انبیا، هرکدام که یک زن همراهشان بوده است، موفق بوده اند. من استنباط می کنم هر نهضت و قیامی که زنان شجاعی در کنار مردان بوده اند، آن انقلاب، شدنی و باقی ماندنی است و انقلاب ما هم این مسئله رابه وضوح نشان داد.
مضاربه حسین علیه السلام و زینب سلام اللّه علیها
بیننا و بین اللّه، نیازی به روایت هم نیست. آن چه از قیام و نهضت و خون صاحب این نهضت و وارث آن می دانیم، آن است که در 1370 سال قبل، در سرزمینی به نام «کربلا» و در روزی به نام «عاشورا»، آقا و خانمی، مضاربه ای را شروع کردند که سرمایه کار را آقا تقبل کرد و خب خانم هم با آن سرمایه کار کرد. اگر حضرت زینب سلام اللّه علیها در دوران اسارت، آن عظمت را از خود نشان نمی داد و آن سخنرانی ها را نمی کرد و آن تقابل ها را با یزید و ابن زیاد نداشت و به یزیدیان نمی گفت: «شما با همه سعی و تلاشتان نمی توانید نام و دین ما را محو کنید»، این میراث بزرگ به دست ما نمی رسید.
آقای چایچیان (حسان) چه زیبا درباره بی بی حضرت زینب سلام اللّه علیها از زبان امام حسین علیه السلام گفته اند:
دل مرده را محبت من زنده دل کند
دل را اگر ز الفت شیطان بحل کند
قلب شکسته ام شده منزل گه خدا
سازنده دل آمده تعمیر دل کند
آن ره رویی که دور شود از حریم من
با دست خویش کشتی دل را به گل کند
شرمنده عالمی بود از لطف و مهر من
اما مرا محبت زینب خجل کند
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خدا حق عمه ام زینب را بر ما و شیعیان ما حلال بگرداند!»
در زوایای کربلا وقایع عجیبی نهفته است؛ این که حضرت، مجلس یزید را به هم ریخت و ساربان ها را منفعل می کرد و مجلس ابن زیاد را ماتم سرا کرد و... می گویند: اهل بیت علیهم السلام به مدت یک هفته در سرزمین شام بودند. مردم شام بچه ها را نو نوار می کردند و شیرینی به دست آن ها می دادند. بعد ما در تاریخ می بینیم که حضرت زینب سلام اللّه علیها طوری عمل می کردند که بچه ها با دیدن کودکان شامی و شادی آن ها، غم و غصه شان تازه نشود. در عین حال حضرت، نماز شب و نماز اول وقتش ترک نمی شد.
زینب، شاگرد مکتب فاطمه زهرا سلام اللّه علیها
وقتی درست بنگریم، می بینیم شخصیت حضرت زینب سلام اللّه علیها، مثل حضرت زهرا سلام اللّه علیها است. در تاریخ آمده است: حضرت زهرا سلام اللّه علیها در مدینه، برای رهبر و امامش جان فشانی کرد و در دفاع از حق مولا، آن خطابه ها را داشت؛ حضرت زینب نیز در کوفه و شام این گونه سخن می گفت؛ گو این که حضرت علی علیه السلام لب به سخن گشوده است.
مصیبت های حضرت در حالی است که این ها مختار بودند، اما به مشیت الهی راضی بودند.
در خطبه ای که حضرت زینب سلام اللّه علیها در دروازه کوفه بیان کردند، کار به جایی رسید که حضرت سجاد علیه السلام برای عمه شان احساس خطر کردند. ببینید یک وقت کسی را به جایی دعوت می کنند، که همه چیز برای او آماده است، اما یک وقت زینب در جایی سخن می گوید که کوفیان لباس نو پوشیده، شهر را چراغانی کرده و آمده اند به هم تبریک بگویند، نه این که سخنرانی یک زن کتک خورده را بشنوند. بعد حضرت با توجه به چنین فضا و شرایطی سخنرانی می کند، که در همان جا چنان تحولی بر مردم کوفه عارض شد که حتی نزدیک بود بر ابن زیاد بشورند و حضرت سجاد علیه السلام در آن جا، در حالی که بر جان عمه اش می ترسید، فرمود: «عَمتی زینب انتِ بحمداللّه عالمة غیر مُعلمة و فَهِمَة غیر مُفَهمِة»؛
برخی این را دلیل بر عصمت زینب کبری گرفته اند؛ یعنی همان علم لدنی. برخی معتقدند که علم لدنی را خدا به معصومین عطا می کند. در جاهای دیگری هم سخنانی گفته شده، که دلیل بر همین معناست.
زینب، عقیله بنی هاشم
حضرت زینب سلام اللّه علیها عقیله بنی هاشم است. عقیل از عقل می آید؛ یعنی علاوه بر جرئت، جسارت و شجاعتی که در حضرت بوده، عاقل ترین زنان اهل بیت عصمت علیهم السلام و حتی عاقل بنی هاشم بوده است.
زینب و کرسی تدریس برای بانوان
حضرت زینب در زمان خلافت امیرمؤمنان در کوفه برای خانم ها کلاس درس و احکام دینی می گذاشتند. حضرت امیر علیه السلام برای حضرت زینب، احترام بسیاری قائل بودند؛ وقتی اهل بیت علیهم السلام می خواستند به زیارت مرقد پیامبر صلی اللّه علیه وآله بروند، امام علی علیه السلام جلوتر می رفتند، تا راه را باز کنند و حسنین علیهم السلام اطراف حضرت زینب سلام اللّه علیها را می گرفتند و امیرمؤمنان قندیل هایی که در حرم پیامبر صلی اللّه علیه وآله روشن بود را خاموش می کردند تا کسی قد و قامت حضرت زینب سلام اللّه علیها را مشاهده نکند. آن وقت با این همه جلال و عظمت، شما ببینید حضرت در کربلا چه مصائبی را تحمل کردند!
حضرت زینب برای زنان تفسیر قرآن می گفتند. امیرالمؤمنین علیه السلام هم بعضی تفاسیر را گوش می کردند؛ مثلاً در تاریخ آمده که حضرت زینب سلام اللّه علیها قرآن را تفسیر می کردند، تا رسیدند به آیه «کهیعص». حضرت آیه مذکور را این گونه تفسیر کردند: کاف یعنی کربلا، « ها» یعنی هلاکت، «یا» یعنی یزید، «عین» یعنی عترت و «صاد» یعنی صبر؛ یعنی زینب کبری به زن های کوفه خط می دادند. در این جا امیرالمؤمنین علیه السلام صورت زینب را بوسیده و فرمودند: «حق آیه را ادا کردی».
به نظر من هنوز هم حق حضرت زینب ادا نشده و این ها از جامعه ما مخفی مانده است. از شب یازدهم محرم به بعد، ایام متعلق به حضرت زینب سلام اللّه علیها است؛ و در این ایام باید از زندگی حضرت برای خانم ها کلاس همسرداری بگذایم و این که همواره زنان باید از شوهران خود اجازه بگیرند. حضرت خودشان این گونه بودند؛ حتی در مسئله کربلا از همسرشان، عبداللّه بن جعفر، اجازه گرفتند؛ با این که علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام داشتند، اما از شوهر خود برای سفر اجازه گرفته و فرمودند: یا به من اجازه بده، یا مرا طلاق بده! من بدون حسین نمی توانم زندگی کنم.
در خصوص علاقه وصف ناپذیر زینب کبری به سیدالشهدا علیه السلام، از زبان مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی نقل شده، که بعد از عروسی حضرت زینب با عبداللّه بن جعفر، آن حضرت یک شبانه روز امام حسین علیه السلام را ندیده بود؛ چادر بر سر کرده و آماده ملاقات با برادر شده بود. برای زینب، حتی آن یک شبانه روز هم دوری از امام حسین علیه السلام، بسیار سخت بوده است. پس از این که می خواهد به دیدار برادر برود، به ایشان خبر می دهند که امام حسین علیه السلام خودشان به دیدار شما می آیند. زینب کبری سلام اللّه علیها از فرط خستگی بر سکوی خانه و جلوی آفتاب به خواب می رود، تا این که امام حسین علیه السلام سر می رسند، اما زینب را بیدار نمی کنند، بلکه قبای خود را سایه بان خواهر می نمایند، تا حضرت زینب بیدار نشوند. حضرت زینب سلام اللّه علیها که از خواب بر می خیزند، از برادر می پرسند: چرا من را بیدار نکردید امام حسین علیه السلام می فرمایند: دلم نیامد. بعد خانم گفتند: این کار را باید یک روز جبران کنم. و این جبران به عصر عاشورا کشید که زینب کبری با نیمی از چادر خود، نیمی از بدن عریان سید الشهدا علیه السلام را در گودال قتلگاه پوشانید.
اشاره
حضرت سکینه از صلب خورشیدی چون امام حسین علیه السلام و دامن ستاره ای چون رباب - دختر امری القیس - به دنیا آمد . (1)
چند سال از آغازین بهار زندگی اش نمی گذشت که طوفانی خوفناک در سرزمین کربلا پدید آمد . او تا آن هنگام، چون فرشته ای آسمانی در میان کسان خویش زندگی می کرد .
گرچه او دختری بود مثل همه دخترها; ولی نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت . سرمشق آنهایی که در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادی و آزادگی را پیشه خویش می سازند و در زیر درفش ولایت، ثابت قدم می مانند و با حفظ عفت و وقار خویش، از حریم «ولایت » و «دیانت » پاسداری می کنند .
کمتر تاریخ نگاری است که بعد از بیان جزئیات زندگی پرافتخار امام حسین علیه السلام به فرازهایی از سخنان و سروده های حضرت سکینه نپرداخته باشد . آنچه پیش روی شماست، گزیده از جملات آن بانوی دردمند است که در هنگامه حماسه و خون کربلا، و اشک و صبر شام، ایراد نموده است .
بعد از شهادت برادر
هوای گرم، فضای دم کرده و سرخ رنگی نینوا را فراگرفته است . عطش، ناجوان مردانه، گلهای بوستان نبوت را پژمرده کرده است . یاران اندک امام، همه رفته اند; جز اندکی از نزدیکانش، کسی باقی نمانده است . خیمه در نزیکی خیمه ای «سکینه » برپاست . در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیده اند . لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمست عشق و شهادت، افزوده می شود . ساعتی است که برادرش حضرت علی اکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است . اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه داونیده است . پدرش عازم میدان شده است تا از علی اکبرعلیه السلام خبری بیاورد . طول نمی کشد که بر می گردد; تنها و افسرده است . در مقابلش می ایستد . پدر را در دریای از ماتم، غرق می یابد . بی صبرانه لب به سخن می گشاید:
«پدر! چرا این قدر غمگینی؟»
و قبل از این که جوابی بشنود; از برادر به میدان رفته اش سؤال می کند . پدر که گویا کوهی از غم، برشانه های خسته اش سنگینی می کند; چنین لب به سخن می گشاید:
«دشمنان برادرت را کشتند.»
و غمگینانه ناله سکینه بلند می شود:
«فنادت وااخاه! وامهجة قلباه! . . . ; ای وای برادرم، آه میوه دلم . . . !»
پدر با دیدن بی صبری دخترش، لب به اندرز می گشاید:
«دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمل پیشه ساز .»
سکینه در حالی که باران اشک، از دیدگانش فرو می ریزد; خطاب به پدر چنین نوحه می کند:
«یا ابتاه! کیف تصبر من قتل اخوها و شرد ابوها;»
پدرم! چگونه صبر و بردباری کند کسی که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است .
پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جاری می شود: «انا لله و انا الیه راجعون » (2)
با پرواز آب آور
خیمه نشینان، در دریای از عطش غرق شده اند . کودکان ناباورانه به بزرگترها می نگرند . نگاه های دردمندانه آنها «عباس علیه السلام » را سوی «فرات » کشانده است . او با مشک خشکیده اش رفته است تا برای گرفتاران این دریای عطش، آب بیارود . ساعتی است که چشمان منتظر و نگران بچه ها به سمت «علقمه » دوخته شده است . امام به میدان رفته است تا خبری از او بیاورد . و بعد، در حالی که دستش را به کمر گرفته است، باز می گردد . تنها و اندوهگین است . سکینه به جلوش شتافته، عنان اسبش را می گیرد و می گوید:
«یا ابتاه! هل لک علم بعمی العباس؟ !»
پدرم! از عمویم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!
امام که به سوز دل دخترش پی می برد، می گوید:
«یا ابنتاه! ان عمک العباس قتل و بلغت روحه الجنان;»
دخترم! دیگر منتظر عمویت نباش، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید .
صدای شیون سکینه و نیز عمه داغدارش، زینب علیها السلام بلند می شود: «وا اخاه! واعباساه! واقلة ناصراه . . . !»
وای برادر! وای عباس! وای از کمی یار و یاور . . . ! (3)
با دیدن قنداقه خونین
عطش، جابرانه بیداد می کند . گلهای حسینی یکی بعد از دیگری در باغستان آتش زده ی نینوا، بر زمین می افتند . و چه زود به خیل سعادتمندان جاویدان می پیوندند!
به راستی که گرما و عطش چه بی رحمند و سوزاننده! نه بزرگ می شناسند و نه کوچک . و اینک «علی اصغرعلیه السلام » را نیز به مسلخ عشق و میدان کارزار کشانده است . بابا که بر می گردد، قنداقه کوچکترین سربازش را در بغل دارد . سفیدی قنداقه به رنگ خون درآمده است . چه شده باشد؟ !
سکینه به استقبال پدر می رود و خوشبینانه می گوید:
«یا ابة! لعلک سقیت اخی الماء!»
پدرجان! گویا برادرم اصغر را سیراب کردی!
از آسمان دیدگان پدر، باران اشک می بارد و دردمندانه می گوید:
دخترم! بیا قنداقه برادرت را دریاب، که براثر تیر دشمن، سرش جدا شده است . (4)
هنگام وداع با پدر
زمان چه زود می گذرد و درد جانکاه، بردلهای محزون و ماتم زده نینوائیان، باقی می ماند . غم را توان شمارش نیست . آغازی دارد و فرجامی; و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است . همان کاروان سالاری که پیکر پاره پاره شاهدان عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند .
سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند . امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجادعلیه السلام » ، و خواهر صابرش «زینب علیها السلام » ، به سوی سکینه می رود . دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه می گوید:
«یا ابتاه! ءاستسلمت للموت فالی من اتکل » ;
پدرم! آیا تسلیم مرگ شده ای؟ بعد از تو من به چه کسی پناه ببرم؟
امام که پرده ای از اشک، مزاحم دیدگان بی قرارش شده است، می گوید:
نور چشمم! چگونه کسی که یار و یاوری ندارد، تسلیم مرگ نشود؟ !
دخترم! بدان که رحمت و یاری خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد .
دخترم! بر قضای الهی صبر کن و شکایت مبر; زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگی است .»
گویا دنیای از یاس و نا امیدی، دل کوچک دختر را فرامی گیرد و انبوهی از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده می شود . در آن دم که همه راهها را بسته می یابد، به پدر خطاب می کند:
«پدرجان! نمی شود ما را به حرم جدمان بازگردانی؟ !»
امام در حالی که نگاه مهرآمیزی به دخترش دارد، می فرماید:
«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام می گیرد .»
امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهای بعد، بیان می کند و به آن گل نورسته باغ عصمت می فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایی که برویم به تعقیب مان خواهد پرداخت .
سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک می ریزد . امام که یارای تماشای گریه های سکینه را ندارد، او را به سینه اش می چسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوی گرامی پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه می کند:
سیطول بعدی یاسکینة فاعلمی
منک البکاء اذالحمام دهانی
لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة
مادام منی الروح فی جثمانی
فاذا قتلت فانت اولی بالذی
تاتینه یاخیرة النسوان
«سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه ات بسیار خواهد شد . تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان . ای برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسی دیگر، به من نزدیکتری که کنار بدنم بیایی و اشک بریزی .» (5)
غریبانه با اسب بی صاحب
دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است; او همواره با ناله های جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامی می دارد . ناگهان صدای شیهه ذوالجناح گوش او و عمه اش زینب را به میهمانی فرامی خواند . نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه اش گره می زند، زینب علیها السلام که بی تابی او را درمی یابد، می گوید:
«سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام .»
سکینه احساس می کند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است . خوش بینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمی به بیرون می گذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتی امام علیه السلام بیفتد . اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را می گیرد . هماندم کوله باری از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه اش تداعی می گردد . ناله اش در فضای نیلگون و خون رنگ نینوا می پیچد:
«وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجداه! وافاطمتاه . . . !»
سپس نگاه مایوسانه اش را به ذوالجناح می دوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده های دل غم زده اش را می گشاید:
امیمون! اشفیت العدی من ولینا
و القیته بین الاعادی مجدلا
امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا
فان عدت ترجو عندنا و تؤملاه
«ای اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتی; آنها پیکرش را مجروح می سازند .
ای اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود .»
دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینی در میان می گیرند و به دورش حلقه می زنند . سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است . او که توان تماشای اسب خونین یال پدر را ندارد; ناگاه سر به سینه خاک گرم و تفتیده نینوا می گذارد . لحظاتی هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده خویی، بیرون می رود . آنگاه که به هوش می آید، نگاه مایوسانه خویش را به اسب فرو رفته در اقیانوس ماتم، می دوزد و خطاب به آن «بی زبان » وفادارتر از هزاران «زبان دار» بی وفا، درد دل می کند:
«یا جواد هل سقی ابی ام قتل عطشانا;
ای اسب! آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه به شهادت رساندند .» (6)
کنار پیکر خورشید
طوفانی که از هواهای نفسانی و شیطانی یزیدیان، برخاسته بود، اینک رو به آرامش و سکوت نهاده است . از چکاچک شمشیرها و دریدن نیزه ها کاسته شده است . برکه های از خون و اشک، سینه کدر دشت سوزان بلا را سرخگون و مرطوب نموده است . بخشی از فضای دم کرده و وحشت زای کربلا را، گرد و غبار کشنده و دلگیری پرنموده است . اینک صدای دویدن اسبها و ناله های جانسوز کودکان پنهان شده در بن خارها به گوش می رسد . نگاه های دردمند بچه ها به بزرگ ترها دوخته شده است . بزرگ ترها می گریند و صبر می کنند; گه گاهی نیز با بیان جملات آتشین و بیدارگر، تنور این حماسه بزرگ تاریخ را گرم نگه می دارند . سواران مشعل به دست یزیدی از راه می رسند و شعله های سوزان آتش، خیمه های ایثار و مقاومت را فرامی گیرد . دود برخاسته از خیمه ها، به آسمان تیره و تار نینوا تن سایانده، همراه با آه و ناله ای خیمه نشینان مجروح و غربت کشیده، آفاق دشت و دمن را پر می سازد . در چنین لحظات وحشت زا و دلگیر، آن بانوی قامت خمیده - که ام المصائبش خوانند - تاب جدایی از آن خیمه نیم سوخته را ندارد . گویا آن عزیزی باقی مانده از دودمان پاکان، از درد و رنج، به خود می پیچد . تنها آن دو مانده اند و دیگران براساس فرمان «عابد عابدان » ، مهاجر دشت نینوا شده اند . همین طور بچه ها که با دیدن آن همه سنگدلی و تاراج، به آن سوی بوته خارهای دشت، پناه برده اند .
ساعتی همچنان به آتش زدن خیمه ها، نواختن سیلی ها، ربودن گوشواره ها و برداشتن روسری ها می گذرد و به ناگاه اقیانوس خروشان نینوائیان، به سکوت و حیرت روی می آورند . و با گسترده شدن چتر سیاهی شب، دود و غبار دشت نیز فرو می نشیند . یزیدیان سرمست جهل و جمود، در آن واپسین لحظات «آتش و غارت » ، زنان و کودکان تشنه را گرد می آورند و با تهدید و ارعاب و پرخاش، ردای اسارت بر قامت آن ملکوتیان بهشتی تبار می پوشانند و آنان را از مسیری که از قتلگاه شهیدان شاهد می گذرد; عبور می دهند; و به مقصد کوفه بی اعتبار و شام فرو رفته در جهنم جهالت، به پیش می برند . اسیران زجر کشیده نشسته برکجاوه ها، با دیدن کشته های رعنا جوانان خویش، چون مرغکان رها شده از قفس، به پایین می پرند و هرکدام چون مادری دورمانده از طفل خویش، خونین تنان عرصه «عشق و ایثار» را به آغوش می گیرند . از جمله آنها سکینه است . او با مشاهده پیکر بی سر، ناله کنان، خود را روی نعش پدر می اندازد . چون او را تاب تحمل آن همه ظلم و بیداد نیست; از هوش می رود . وقتی که به حالت عادی برمی گردد، از زبان پدر شهیدش چنین می سراید:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی
او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی
و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی
و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی
لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی
کیف استسقی لطفل فابوا ان یرحمونی
وسقوه سهم بغی عوض الماء المعین
یا لرزء و مصاب هد ارکان الحجونی
ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین
فالعنو هم ما استطعتم شیعتی فی کل حین (7)
«شیعیان من! هرگاه آب خوشگوار نوشیدید، لبان تشنه من را به یاد آورید; و هرگاه سخن از غریب و شهیدی شنیدید، به یاد غربت و شهادت من گریه کنید; من فرزند پیامبری هستم که بدون جرم و گناه کشتند و بعد از کشتنم، از روی عمد، بدنم را پایمان ستم ستوران کردند; ای کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم آب طلبیدم ولی دشمنان به جای آب، با تیر ستم، او را سیراب کردند! آه، چه فاجعه ای غم انگیز و دردناکی که براثر آن، کوه های بلند مکه به لرزه آمدند و ویران شدند . وای برآنها که با این عمل خویش، قلب مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را جریحه دار نمودند; شیعیان من! هرچه در توان دارید، در هرزمان، دشمنان ما را لعن و نفرین کنید .»
سکینه سروده های پدر را به پایان می رساند . از کشته پدر، توان دل برداشتن ندارد; همچنان به پیکر خونین او چسبیده است . ناگهان صدای مردی از آن نامردان نابکار - که آنها را به نشستن در کجاوه های اسیری فرامی خواند - در دشت می پیچد . و سرانجام، جمعی از یزیدیان سنگدل، سر می رسند و دخترک یتیم گریان را، از نعش پدر جدا کرده کشان کشان به کاروان در حال حرکت می رسانند .
مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه گلزاری هست
ساربانان مزنید این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست
گریه من بر سرنعش پدر، بیجا نیست!
یوسف آنجا که بود، گرمی بازاری هست
ای پدر! هیچ ندانی که در این انجمنت
بال و پر سوخته ای، مرغ گرفتاری هست
در راه شام
کاروان اسیران تشنه، دل بیابان سوزان را می کاود . دور نمای سرسبزی، برق چشمهای سوخته را می گیرد . کاروانیان در جستجوی آب و سایه، بدان سو رهسپار می شوند . بعد از مدتی راه پیمودن، به منزلگاه «قصربنی مقاتل » می رسند . اینجا کربلای دیگر است . عطش و گرما بی رحمانه، حنجره های سوخته کودکان حسینی را به تب و لرز انداخته است . ساربانان سنگدل، برای خود خیمه های برپا کرده اند; اما اسیران زجردیده دشت بلا، در زیر آن آفتاب سوزان بیابان، بی سرپناه مانده اند . زینب علیها السلام، دست برادرزاده تب دار و دردمندش را گرفته به سمت سایه شتری می شتابد . با بادبزنی که در دست دارد; صورت نحیف سجادعلیه السلام را باد می زند . هریک از اسیران اهل بیت علیهم السلام، در آرزوی رسیدن به سایه اند . آنها افسرده و ناشاد به آن سوی بوته خارها و درختچه های بیابان پناه گرفته اند . در این میان سکینه نیز به دنبال سایه ای است . درختی، برق نگاهش را می رباید . تنها و رنجور، بدان سو می شتابد . خاکهای زیر درخت را جمع نموده بالشی از خاک به وجود می آورد و به دور از سایه شلاق یزیدیان، اندکی می آساید . لحظاتی بعد، کاروان آماده حرکت می شود . خواهرش فاطمه که «هم محمل » اوست; جای خالی سکینه را می بیند . فریاد زنان، ساربان را آگاه می کند . ساربان با خون سردی می گذرد . فاطمه که اندوه ناپدید شدن خواهرش، روی دلش سنگینی می کند، خطاب به ساربان می گوید:
«سوگند به خدا! تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم » ;
ساربان به ناچار رو به بیابان صدا می زند:
«آهای سکینه! آهای سکینه!»
کاروان حرکت می کند . لحظه به لحظه از نقطه آغازین، فاصله می گیرد .
سرانجام سایه ای که سکینه در زیر آن آرمیده است - با تابش مستقیم آفتاب - ناپدید می شود; گرمای خورشید بیدارش می کند; وقتی چشمانش به جای خالی قافله می افتد; با پاهای برهنه می دود و فریاد می زند:
«خواهرم فاطمه! مگر من «هم محمل » تو نبودم؟ رفتی و مرا در بیابان تنها گذاشتی!»
کاروان همچنان به پیش می رود . فاطمه نگران خواهرش سکینه است . چشمان اشکبارش را به دل بیابان می دوزد تا شاید گم کرده اش را بیابد . به ناگاه چشمش به سکینه می افتد که در حال دویدن بر روی خارهای مغیلان است . رو به سوی ساربان، فریادش دل بیابان را می کاود:
«ساربان! شتر را نگهدار، سوگند به خدا! اگر خواهرم نرسد، خود را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خونم را از تو مطالبه می کنم .»
دل ساربان نیز از مظلومیت آن دو خواهر گرفتار خصم، به رحم می آید و شتر را نگه می دارد تا سکینه فرا رسد .
مجروح گشته پای من اندر مسیر عشق
از بس بروی خار مغیلان دویده ام
ما بین مرگ و زندگی بی حضور باب
از این دو، مرگ را ز میان برگزیده ام
شاعر دل سوخته عرب نیز چه زیبا مظلومیت سکینه را به تصویر کشیده است:
رق لها الشامت مما بها
ما حال من رق لها الشامت
«دل دشمن شماتت کننده نیز به حال سکینه سوخت; به راستی، در چه حال است; کسی که دل دشمن برای او می سوزد!» (8)
در مجلس یزید
کاروان رنج دیده اسیران دیار شام، شهرها و قصبات زیادی را پشت سرگذاشته و اینک به کانون ظلم و استبداد رسیده است . فرعونیان شام از دیرباز، شهر را آراسته و مردمان نابخرد را به تماشای اسیران به اصطلاح «خارجی!» ، فراخوانده اند . بلهوسان و ظاهر پسندان شام، با پوشیدن جامه های فاخر خویش، در دو سوی مسیر عبور اسیران، به تماشا ایستاده اند . لحظه به لحظه کاروان دردمند و بلاکشیده اسیران کربلا، به محاصره نگاه های زهرآلود شامیان فرو رفته در خواب مرگ، در می آیند و سرانجام در مجلس بازمانده ناپاک ابوسفیان وارد می شوند . مجلس را همهمه ای فراگرفته است . رنج آن همه کشتار، اسارت و فرسنگها راه دویدن و هجران کشیدن به جای خود، که نگاه های مسموم و هوس انگیز آن نامحرمان نامرد، قلب دخترکان خاندان عصمت را می فشارد و بیش از قبل، بر حجم آلام جانگدازشان می افزاید .
مجلس، با جملات شورانگیز و گریه های مستمر اسیران، به انفجار می رسد . در لحظه عبور اسیران از مقابل جایگاه، ناگهان چشمهای جهنمی حاکم ستم پیشه شام به سکینه می افتد . هماندم از اطرافیانش می پرسد:
«این زن کیست؟»
پاسخ می دهند که «او سکینه، دختر حسین علیه السلام است .»
سکینه بر اثر نداشتن روپوش، مچ دستش را مقابل صورت آفتاب زده و سیلی خورده اش قرار می دهد تا جمال و کمال ملکوتی اش را، از نگاه آن جنایت کاران «غافل و بی درد» پنهان سازد . یزید که باده جاه و جلال، عقل و بصیرتش را ربوده است، به او می نگرد و می پرسد: «چرا گریه می کنی؟»
دختر پیشوای شهیدان کربلا، نه از شهادت پدر و برادرانش شکوه می کند و نه از بار اسارت خویش و همراهانش، سخنی بر زبان می آورد; بلکه خطاب به یزید فرورفته در لنجزار کینه و عصیان، می گوید:
«چگونه گریه نکند دختری که پوشش ندارد تا در مقابل نگاه های تو و مردمان پست فطرت شام، صورتش را بپوشاند .»
و چه نیکو است، پیام شایسته اش به نوباوگان شیفته و شیدای حقیقت; و چه زیباست، فریاد و کردار بیدارگرش، که در آسمان ابرآلود شام طنین افکند و خواب جهل و جمود را بر خفتگان و غافلان عالم حرام کرد .
همان جاست که یزید می گوید: «ای سکینه! پدرت حق مرا منکر شد و با من قطع رحم کرد و در ریاست و رهبری با من ستیز نمود .»
سکینه در حالی که همچنان چشمان گریانش را در فراسوی مجلس می چرخاند، قاطع و پیروزمندانه چنین لب به سخن می گشاید:
«ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش که او مطیع خدا و رسولش بود و دعوت حق را لبیک گفت و به سعادت نائل شد . ولی روزی خواهد آمد که تو را بازخواست کنند; خود را آماده پاسخگویی نما، از کجا که بتوانی پاسخ دهی؟»
یزید که با شنیدن کلام آن دختر اسیر، پایه های ستم خویش را لرزان می بیند; او را از سخن گفتن بازداشته آمرانه دستور می دهد: «ساکت باش! پدرت حقی بر من نداشت .» (9)
در خرابه شام
مدتی است که اسیران را در خرابه ای بی سقف و ستون، در جوار کاخهای ظلم و بیداد، جای داده اند . اسیران وادی غم، جز آه، افسوس، تبلیغ و مقاومت کاری ندارند . پرستوهای مهاجری که بر روی خاک های خرابه، شبانه روز می گریند و با اشک و ندبه های مستمر خویش به استحکام پایه های انقلاب سرخ فام پیشوای شهیدانشان می پردازند . گه گاهی که از آن سوز و ناله و ارشاد، خسته و فارغ می شوند; مظلومانه سر بر کف خرابه می گذارند و به خواب فرو می روند . از همین قبیل است کودکانی که بعد از بهانه گرفتن ها و اشک ریختن ها، سر به خاک خرابه نهادند و تا ابد خاموش شدند!
ولی خواب سکینه اینگونه نبود . او در چهارمین روزی که در شام، خرابه نشین شده بود، رؤیای شهد و شیرینی را تجربه کرد که به اسیران خاک نشین شام چنین تعریف نمود: «. . . آدم، ابراهیم، موسی و رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم . آنگاه چشمم به پنج «هودجی » از نور افتاد که در میان هر هودج، بانویی بود که به سوی من می آمدند . اولی حواء، دومی آسیه، سومی مریم و چهارمی خدیجه علیها السلام بود . چشمم به بانوی پنجم افتاد . دستهایش را روی سرش نهاده بود و اشک می ریخت . پرسیدم: کیستی؟
فرمود: جده تو فاطمه، دختر محمد، مادر پدرت .
با خود گفتم: به خدا سوگند! مصائبی که بر ما وارد شده است را به او می گویم و با او به درد دل می پردازم . آنگاه خودم را به او نزدیک کردم، در حالی که باران اشک از دیدگانم جاری بود، گفتم:
یا امتاه! جحدوا والله حقنا;
یا امتاه! بددوا والله شملنا;
یا امتاه! استباحوا والله حریمنا;
یا امتاه! قتلوا والله الحسین ابانا;
ای مادر! به خدا حق ما را انکار; جمعیت ما را پراکنده; حریم ما را مباح و پدرمان حسین را کشتند .
هنگامی که سخنانم به اینجا رسید، دیدم مادرم فاطمه، منقلب شد و در آن حال فرمود:
«کفی صوتک یا سکینة، فقد اقرحت کبدی و قطعت نیاط قلبی، هذا قمیص ابیک الحسین معی لا یفارقنی حتی القی الله به;
ای سکینه! بیش از این مگو که جگرم را سوزاندی و مجروح کردی; بند دلم را بریدی; این پیراهن پدرت حسین است که از من جدا نشود تا خدا را در روز قیامت ملاقات کنم .» (10)
در انتهای اسارت
اسیران اهل بیت علیهم السلام، کاخهای ستم پیشگان شام را، با خطبه های آتشین خویش ویران کردند و حقانیت و ظلومیت سالار شهیدان را به گوش های ناشنوای شامیان فرو رفته در ظلمت سرای جهل، رساندند; سپس با قلب سوزان و نوای غم، آهنگ شهر پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم را نمودند .
سکینه در میانه راه، فرصتی می یابد تا سر به گوشه محمل گذاشته، لحظه ای به دور از هیاهوی سفیان زادگان بیاساید . کاروان بر سر دوراهی کربلا و مدینه رسیده است . ناگهان دختر دل شکسته دلداده پدر، از خواب برمی خیزد . نسیم تربت پاک شهیدان کربلا، صورتش را می نوازد و بوی کوی دوست، در مشامش می پیچد . چشم به عمه اش می دوزد و آنگاه کلماتی بر زبان می آورد که مضمون آن را «جودی خراسانی » چنین به نظم آورده است:
شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید
بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید
مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید
مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید
حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید
ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید
در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید
کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید . (11) ×
سکینه مرثیه سرای عشق
روزهاست که زائران سیاه پوش نینوا، زانوان غم در بغل دارند . چه جانسوز است قبر به قبر سیرکردن آن کبوتران باغستان ولایت! و چه زیباست و عبرت انگیز، عشق و وفای زنان و مردان این دودمان!
آنها که هنوز سیلاب خون و دریای عطش را از یاد نبرده بودند; با اشک چشم و سوز دل، غبار از حرم کربلائیان سرافراز، زدودند . و اینک به فرمان سیدعابدان و پیشوای ساجدان، برآنند که با قبور شهیدان وداع کنند .
در آن واپسین لحظات حضور در لاله زار عشق و خون، سکینه بار دیگر، زنان و کودکان آماده سفر را در فراسوی قبر شریف پدر، فرا می خواند و در آن گیرودار وداع های جانسوز، محفل سوگواری برپا می کند . بانوان شکسته دل خاندان وحی، با آه و ناله، قبر کاروان سالار خویش را حلقه می زنند . در آن جمع محزون و داغدار، مرثیه های سکینه تماشایی است:
الا یا کربلا نودعک جسما
بلا کفن و لا غسل دفینا
الا یا کربلا نودعک روحا
لاحمد والوصیی مع الامینا
هان ای کربلا، با پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شده است!
هان ای کربلا، همراه امینمان - امام سجادعلیه السلام - در مورد حسینی با تو وداع می کنیم که روح و وصی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود . (12)
پی نوشت ها:
1 . معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (ع)، محمد مهدی حائری، جزء 2، ص 127 و 129 .
2 . الوقایع والحوادث، شیخ محمدباقر ملبوبی، ج 3، ص 131 .
3 . سوگنامه آل محمد (ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص 310 به نقل از کبریت احمر، ص 162 .
4 . همان .
5 . معالی السبطین، جزء 2، ص 13; الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 192 .
6 . همان، جزء 2، ص 29 و 90; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 371; به نقل از تذکرة الشهداء، ملاحبیب الله کاشانی، ص 349 .
7 . الوقایع والحوادث، ج 3، ص 269; معالی السبطین، جزء 2، ص 31; سوگنامه آل محمد، ص 398 به نقل از منتهی الآمال، ج 1، ص 293 .
8 . سوگنامه آل محمد (ص)، به نقل از وقایع الایام خیابانی، ص 292 .
9 . معالی السبطین، جزء 2، ص 96; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 456 .
10 . لهوف، سیدبن طاووس، ترجمه محمدطاهر دزفولی، ص 344; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 484 به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 140 .
11 . سوگنامه آل محمد (ص)، ص 498، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 438 .
× کلیات جودی خراسانی، ص 152 .
12 . معالی السبطین، جزء 2، ص 118; سوگنامه آل محمد (ص)، ص 511 .
مقدمه
قیام امام حسین(ع) و مسئله عاشورا همواره به عنوان یکی از مهمترین برگ های تاریخ قلمداد شده است و از همین رو یکی از مهم ترین وقایع تاریخی – چه درجزئیات واقعه و چه در تحلیل آن – بدون تردید قیام حضرت سیدالشهدا(ع) و ابعاد شخصیتی و آثار حرکتی آن بوده است.اما تلاش در جهت تحلیل قیام عظیم عاشورا برای پیروان مکتب اهل بیت(ع) همواره جایگاه خاصی داشته است و به اعتراف بسیاری ازجامعه شناسان یکی از ارکان اصلی پا برجایی مکتب اهل بیت(ع)تاثیرات پیدا و پنهان عاشوراست. با تمام این اوصاف و درطول صدها سال تلاش روشن اندیشان مکتب اهل بیت(ع) برای واکاوی هرچه بیشتر حوزه تحقیقی متقن و پویا در شناخت ابعاد عاشورا،هنوز سطوح رویی و لایه های باطنی آن در پژوهش های ما شناسایی و طبقه بندی نشده اند تا بتوان یک جریان عظیم علمی و سپس اجتماعی را در ذیل عاشورا شناخت و از آن در خدمت دین بهره برد.
از اصلی ترین عوامل پویایی بیشتر فقه اصغر (علم به احکام شرعی) در مقابل فقه اکبر به اصول اعتقادی شاید همین تلاش برای هر چه قاعده مندترشدن جریان علمی پویندگان آن باشد. اگر چه علم و بینش در حوزه هایی از اعتقادات مثل شناخت خدا وصفات او در حوزه های کلامی و فلسفی تلاش هایی صورت پذیرفته است، اما هر چه به لایه های دیگراعتقادی نزدیک می شویم، کمتربه آن ژرف اندیشی ها برمی خوریم. در حالی که مثلا مقام ولایت و اثرات آن و همین طور صاحبان این مقام که همانا چهارده معصوم(ع) هستند، دارای جایگاهی بسیار پر اهمیت تر و تاثیرگذارتر در شناخت حقایق دین هستند و این کم کاری در بازشناخت عالمانه و برپایی حوزه های فقیهانه در منظومه اعتقادی می تواند تاثیرات نامطلوبی در طی کردن گردنه های صعب العبوراینده بگذارد.
تفقه در باب شخصیت سیدالشهدا(ع)و ولایتی که آن حضرت نسبت به تاریخ و بلکه همه عوالم اعمال کرده اند، حتما از فقه موجود سنگین تر نیز خواهد بود و نیازمند جهد و کوشش هاست.کشاندن عرصه تفقه دینی به جایی که محوری ترین«عبادت» وکانونی ترین«فعل»تاریخ را مورد دقت قرار دهد حتما کاری سطحی، عادی و دم دستی تلقی نخواهد شد، بلکه نیاز به گستره وسیعی از فعالیت های مداوم، درازمدت، دقیق، عمیق و متقن دارد تا آنچه تاکنون صورت پذیرفته است تکامل بخشد و راه را برای اینده بگشاید.
1. چشم انداز عاشورا پژوهی
به طور قطع بهترین روش تحقیقی عاشورا پژوهی همانا جد و جهد فقیهانه ای است که حوزه های علمیه بدان تمسک جسته اند. جهدی عالمانه و فقیهانه در باب موضعی که اهم از موضوعات فقه اصغر است و با مقایسه ای اجمالی بین ابواب فقهی رایج در حوزه های علمیه و همین طور تفقه صورت گرفته در فعل عظیم امام حسین (ع) روشن خواهد شد که هنوز فاصله زیادی حتی بین این دو وجود دارد، چه رسد به اینکه بخواهیم تفقهی در شأن و منزلت عبادت کانونی و محوری عالم شکل دهیم.
البته روشن است که هر تلاش علمی، بضاعتی می طلبد که باید تدریجاً آن را تحصیل کرد. اما همیشه و از بدو شروع تحصیل علوم دینی باید این موضوع را در ذهن پرواند تا در اینده از ثمرات این توجه مدام فکری بهره مند شد و به مدد الهی به سطوح مغفول این قیام عظیم دست یازید.
1/1 – پیشینه عاشورا پژوهی
در گذشته علمای شیعه تلاش های پیگیری انجام داده اند که می توان آنها را در سه دسته تقسیم بندی کرد:
1 – کتب تاریخ عاشورا و احوال قبل و بعد آن؛ مهمترین آنها مقاتل هستند و پس از آن کتبی که در باب احوال زمانه عاشورای امام حسین (ع) جمع آوری شده اند و احوال قیام های خونخواهی عاشورا را نیز در بر می گیرد.
2 – گردآوری معارف اهل بیت (ع) و مجامع روایی: مثل کتاب شریف کامل الزیارات، معارف مربوط در بحار الانوار علّامه مجلسی (ره) یا کتاب شریف کافی که به گستره این معارف به طور مفصل خواهیم پرداخت.
3 – تحلیل قیام عاشورا: تحلیل هایی که گهگاه در نوع خود بسیار مفید نیز هستند، اما معمولاً از پشتوانه فقیهانه ای برخوردار نیستند و لذا دارای نگاهی جامع به مقامات تکوینی اولیای خدا تا جریان ولایت ایشان در بستر تاریخ و جامعه نیستند.
شاید بتوان تمام آنچه را امروز موجود است به عنوان سرمایه اولیه آغاز پژوهش دانست و نتوان در میان آنها کاری همه جانبه جست؛ این است که تلاش مجدانه را از باب علم و معرفت طلب می کند تا بتوان هر چه بیشتر از این عبادت عظیم برای سلوک فردی و اجتماعی جامعه بهره برد.
2/1 – گذری بر اینده عاشورا پژوهی
باید دانست که کارهای زیادی زمین مانده است، مثل تفقه در باب ولایت الهیه و شئون آن؛ اینکه جریان ولایت الهیه در عالم تکوین و سپس تاریخ و جامعه ( تکوین، تاریخ، جامعه) چگونه اتفاق می افتد. در پی این شناخت به تصرّفات و عبادت های اولیاء معصوم (ع) خواهیم رسید که عاشورا از مهمترین آنهاست. شاید کانونی ترین عبادت تاریخ که مبدأ تصرف در تکوین و تاریخ و جامعه قرار گرفته است، عبادت سیدالشهدا در روز عاشورا باشد.
تحلیل عاشورا، تحلیل واقعه ای با چنین گستره و ابعادی است و بدون شناخت شأن ولایت الهیه و ولایت معصومین (ع) و همچنین جایگاه ایشان در نظام خلقت ممکن نیست. اگر عبادت سیدالشهدا (ع) را این چنین محوری و تاریخ ساز معرفی کنیم، بدون شناخت صحیح از جبهه حق و باطل و به تبع آن نحوه درگیری آنها با یکدیگر نیز می توان پا در این وادی نهاد؛ چرا که حادثه عاشورا یکی از محوری ترین کانون های درگیری میان حق و باطل است و بدون شناخت این شأن نمی توان به تحلیل عاشورا پرداخت. رابطه باطنی سید الشهدا (ع) با خدای متعال، رابطه سیدالشهدا (ع) با عوالم – عالم ملکوت تا عالم جهاد و نبات و... –نیز باید بررسی شود و بدون مجموعه این شناخت ها نمی توان عاشورا را تحلیل کرد و فهمید که عاشورا چه بوده است؟ چه اغراض و اهدافی داشته است؟ چگونه در عالم واقع شده است؟ چه مقدمات و نتایجی داشته است؟ تکلیف ما با چنین حادثه عظیمی چیست؟ جویندگان معارف اهل بیت (ع) که در این نقطه از تاریخ مشغول به انجام رسالت خود هستند چه مسئولیتی دارند؟
سرفصل های کلی قیام عاشورا
به طور خلاصه تحلیل قیام عاشورا 2 سرفصل کلی دارد:
الف – تحلیل واقعه عاشورا:
در 3 محور کلی بررسی می شود.
یکم: معرفت نسبت به ولی الله؛ که مسایلی همچون ارتباط معصومین (ع) با خداوند متعال، جایگاه ایشان در نظام خلقت و نسبت ایشان با بقیه نظام خلقت و مخلوقات را شامل می شود.
دوّم: جایگاه فعل معصومین (ع) در نظام خلقت؛ که مسایلی همچون ارتباط فعل معصوم با عبودیت, دایره تصرَفات این فعل در عالم خلقت, تحلیل عاشورا به عنوان فعل معصوم در زمان و مکان و حتی فلسفه تاریخ, حق و باطل و نسبت عاشورا و ظهور را از این زاویه باید بررسی کرد.
سوَم: مطالعه تطبیقی این معارف در تاریخ عاشورا.
ب – چگونگی بهره مندی از عاشورا
عاشورا محل بروز بلاها و کربات عظیم است. لذا بهره مندی از عاشورا ریشه در بهره مندی از این ابتلائات عظیم دارد. بعضی از پیش نیازهای بهره مندی از این بلای عظیم را می توان به طور خلاصه این گونه فهرست کرد:
معنای بلاء ولی ا...، رضا و سلوک عباد با آن و همین طور نقش سلوک با این بلا در تهذیب فردی و جمعی و تاریخی عالم.
3/1 – برنامه ریزی برای عاشورا پژوهی
قطعاً شکل گیری یک جریان پژوهشی جدید، آن هم با قاعده مندی ای همچون جریان فقاهت شیعه، حتماً نیازمند شکل گیری یک جریان گسترده، هم در کمیت و هم در کیفیت است. لذا از حیث مدیریت پژوهش، حتماً به دورنما و برنامه آموزشی و پرورشی روشن و قابل هدایتی نیازمندیم که به تربیت مناسب سرمایه انسانی منجر شود تا در نهایت این مجموعه و موضوع تفقه آن به یکی از مهمترین موضوعات فقه شیعه تبدیل شود.
سطوح فعالیت چنین پژوهشگاهی را می توان به سه سطح تقسیم کرد:
یکم: آموزش دستاوردهای گذشتگان در این حوزه و تدوین و انتظام دوباره آنها براساس ضرورت های جدید. اهم دستاوردهای ما در حوزه شناخت ولایت معصومین و عاشورا شناسی، مجموعه روایی، زیارات و تفاسیر روایی است که به محوریت جایگاه اهل بیت (ع) تالیف شده اند.
دوم: مطالعات تطبیقی منابع و اندیشه ای که در دوره تحلیل عاشورا ایجاد و گسترش یافته است.
سوم: ورود به یک فعالیت گسترده، دامنه دار و به تبع آن زمان بر وگروهی که حتماً باید از همین ابتدا آغاز شود.
از آیات کتاب خدا و روایات کتابهاى معتبر استفاده مىشود که دعاى مستجاب دعائى نیست که هر کس در هر زمانى و بدون شرایط لازم دعا کند و هر چه از خدا بخواهد به اجابت رسد، دعا کننده باید به شرایط بیان شده در معارف آراسته باشد، و دعاى او هم دعاى صحیح و مناسب با شأن او، و مصلحت دنیا و آخرتش باشد.
اگر دعا کننده در خانه بنشیند، و راه هرگونه کوشش و فعالیت را به روى خود ببندد، آنگاه از خدا بخواهد، که رزق وسیع و معیشت فراخ، و سفره حلال به او بدهد قطعاً این دعا قابل استجابت نیست.
اگر کسى از همسرش آزار و اذیت و ظلم و ستم ببیند، و مشکلش جز از راه طلاق ممکن نباشد، به گوشهاى بخزد و زانوى غم بغل بگیرد، و به پهناى صورت اشک بریزد و به حضرت حق بنالد که مرا از چنین همسرى نجات بده، مسلماً این دعا به اجابت نمىرسد.
اگر کسى در ایام کهنسالى دعا کند که: خدایا مرا به جوانى و قله بیست سالگى برسان، چنین دعائى شایسته اجابت نیست.
اگر کسى دعا کند که: الهى همه گنجهاى روى زمین و معادن زیر زمین و آنچه ثروت در پهناى خشکى و دریاست به من عنایت فرما، بىتردید این دعا مایه اجابت ندارد.
اگى کسى دعا کند خدایا حسن یوسف، صداى داوود، علم پیامبر، شجاعت امیرمؤمنان، قدرت امین وحى را به من بده محلى از اجابت ندارد.
آرى دعاى مستجاب دعائى است که شراطى لازم در دعا کننده و در خود دعا باشد، دعائى که صلاح و خیر دنیا و آخرت عبد را تأمین کند و به رشد و هدایت و کمال او کمک دهد، و زندگى و حیات او را حیات طیبه سازد.
محدث خبیر، فیلسوف کبیر و عارف کمنظیر در جلد دوم محجة البیضاء مىگوید آداب و شرایط دعا ده شرط است و بلکه بیشتر و سپس ده شرط را ذکر مىکند:
1- نسبت به اوقات شریفه و ویژه چون روز عرفه، ماه رمضان، روز جمعه هنگام سحر، ساعتى پس از نیمه شب مواظبت و مراقبت داشته باشد، که در چنین ساعتى دعا مطلوب و داراى زمینه استجابت است.
از حضرت باقر (ع) روایت شده است:
«ان الله لینادى کل لیلة جمعه من فوق عرشه من اول اللیل الى آخره: الا عبد مؤمن یدعونى لدینه و دنیاه قبل طلوع الفجره فاجیبه، الا عبد مؤمن یتوب الى من ذنوبه قبل طلوع الفجر فاتوب الیه، الا عبد مؤمن قد قترت علیه رزقه فیسألنى الزیادة فى رزقه قبل طلوع الفجر فازیده و اوسع علیه. الا عبد مؤمن سقیم یسألنى ان اشفیه قبل طلوع الفجر فاعافیه، الا عبد مؤمن محبوس مغموم یسألنى ان اطلقه من سجنه و اخلى سربه، الا عبد مؤمن مظلوم یسألنى ان آخذ له بظلامته قبل طلوع الفجر فانتصر له و آخذ بظلامته قال:
فلا یزال ینادى بهذا حتى یطلع الفجر:» «1»
خداوند هر شب جمعه از اوج عرشش از ابتداى شب تا پایان شب فریاد مىزند: آیا بنده مؤمنى هست که مرا پیش از طلوع فجر براى دین و دنیایش بخواند و من او را اجابت کنم.
آیا بنده مؤمنى هست که پیش از طلوع فجر از گناهانش توبه کند و من توبه او را بپذیرم؟
آیا بنده مؤمنى هست که روزیاش بر او تنگ شده باشد و پیش از طلوع فجر زیاد شدن روزیاش را از ن بخواهد و من بر و بیفزایم و او را گشایش دهم؟
آیا بنده مؤمنى هست که دچار بیمارى باشد و پیش از طلوع فجر از من بخواهد، پس من او را شفا دهم؟
آیا بنده مؤمن محبوس اندوهناکى هست که از من آزادیاش را بخواهد تا او را آزاد کرده و راهش را باز کنم؟
آیا بنده مؤمن ستم دیدهاى هست، که از من پیش از طلوع فجر بخواهد که از او رفع ستم کنم، پس انتقامش را زستمکار بگیرم و از روى دفع ستم نمایم؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود: پیوسته حضرت حق ندا میکند تا صبح صادق طلوع کند.
حضرت صادق (ع) در قول یعقوب به فرزندانش
سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ:
در آینده نزدیک براى شما درخواست آمرزش میکنم، میفرماید:
«اخّرهم الى السحر من لیلة الجمعة:»
طلب آمرزش را براى فرزندانش به سحر شب جمعه که ساعت استجابت دعاست به تأخیر انداخت.
حضرت باقر (ع) میفرماید:
«ان من السحر الى طلوع الشمس یفتح ابواب السماء و یقسم فیها الارزاق، و تقضى فیها الحوائج العظام:» «2»
یقیناً از هنگام سحر تا طلوع خورشید درهاى آسمان باز میشود، و ارزاق در آن وقت تقسیم میگردد، و حوائج بزرگ در آن قطعه از شب برآورده میشود.
2- براى این که دعا مستجاب شود غنیمت شمردن مقاطع حساس و احوال شریفه لازم است مانند: هنگام حرکت صفوف مجاهدان به سوى جهاد فى سبیل الله، و زمان نزول باران، و وقت اقامه نمازهاى واجب و پس از نماز، و بین اذان و اقامه، و هنگام روزه.
از حضرت صادق (ع) از قول امیرمؤمنان صلوات الله علیه روایت شده است:
«اغتنموا الدعاء عند اربع: عند قراء القرآن، و عند الاذان، و عند نزول الغیث، و عند التقاء الصفین للشهادة:»
درخواست از حق، و گدائى از حضرت بىنیاز، و دعا نمودن را در هنگام تحقق چهار حقیقت غنیمت بدانید:
وقت قرائت قرآن، و زمان اذان، و هنگام نزول باران، و زمان برخورد دو لشگر حق و باطل و شوق ارتش حق به شهادت.
غزالى مىگوید: در حقیقت شرف اوقات برگشت به شرف حالات دارد، به این معنا که هنگام سحر زمان صفاى دل و پاکى قلب و خلوص نیت و دورى از دل مشغولى و علل تشویش است، و روز عرفه و روز جمعه زمان اجتماع همتهاى عالى، و تعاون قلوب براى جلب رحمت خداست، البته این امور از جمله اسباب شرف اوقات است وگرنه اسرارى دیگر در کار است که بشرى از آن آگاهى ندارد، حالت سجود نیز سزاوار به این است که دعا در آن مستجاب شود چنان که پیامبر فرموده است:
«اقرب مایکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا فیه الدعاء:» «3»
نزدیک حالت عبد به پرودگارش هنگام سجود است، پس در سجود زیاد دعا کنید.
3- از شرایط دیگر دعا و راز و نیاز دعا نمودن رو به قبله است، و دست به سوى حق برداشتن به صورتى که زیر بغل دیده شود، جابر بن عبدالله روایت مىکند:
«ان رسول الله اتى الموقف بعرفة و استقبل القبلة و لم یزل یدعو حتى غربت الشمس:» «4»
پیامبر خدا روز عرفه در موقف عرفات روى به قبله کرد و پیوسته در حال دعا بود تا خورشید غروب کرد.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است:
«ما ابرز عبد یده الى الله العزیز الجبار الا استحى الله تعالى ان یردها صفراً حتى یجعل فیها من فضل رحمة ما یشاء فاذا دعا احدکم فلا یرد یده حتى یمسح على وجهه و رأسه:» «5»
عبد دستش را به سوى خداى عزیز جبار به آسمان برنمىدارد مگر این که خدا حیا مىکند آن دست را خالى برگرداند، مسلماً از فضل رحمتش آنچه بخواهد به دعا کننده عطا مىکند، نهایتاً هر یک از شما به دعا موفق شود، دستش را برنگرداند مگر این که به صورت و سر بکشد.
به موسى بن عمران وحى شد:
«الق کفیک ذلا بین یدى، کفعل العبد المستصرخ الى سیده فانک اذا فعلت ذلک رحمت و انا اکرم القادرین یا موسى سلنى من فضلى و رحمتى فانهما بیدى لایملکهما غیرى، و انظر حین تسألنى کیف رغبتک فیما عندى، لکل عامل جزاء و قد یجزى الکفور بما سعى:» «6»
موسى دو دستت را ذلیلانه در پیشگاه من بردار، و حال دعایت مانند برده فریادخواهى در کنار مولایش باشد، چون به این صورت عمل کنى تو را مورد رحمت قرار مىدهم، من کریمترین قدرتمندم، موسى از فضل و رحمت من درخواست کن، زیرا فضل و رحمت در دست من است و غیر من دارنده فضل و رحمت نیست، هنگام دعا و درخواست دقت کن که میل و رغبتت نسبت به آنچه نزد من است چگونه است؟ براى هر کوشندهاى پاداشى است و پاداش کفران کننده نعمت به اندازه سعى و کوشش اوست.
4- به هنگام دعا نه صدا را باید بلند نمود و نه خیلى آهسته دعا کرد.
بلکه باید صدائى میان صداى بلند و آهسته باشد، در روایت آمده: مردم هنگامى که در معیت رسول خدا حرکت کردند و به مدینه نزدیک شدند با صداى بلند تکبیر گفتند، حضرت فرمود: اى مردم خدائى را که مىخوانید نه کر است و نه غائب، کسى را که مىخوانید میان شما و مرکبهاى شماست. «7»
در کتاب کافى شریف از جمله آداب دعا را پنهان دعا کردن شمرده و دلیل آورده که چنین دعائى از ریا دور و دعائى خالص است خداى مهربان در قرآن مجید فرموده:
ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً: «8»
پروردگارتان را از روى فروتنى و زارى و پنهان و مخفیانه بخوانید.
و در روایتى از حضرت رضا (ع) نقل شده است:
«دعوة العبد سراً دعوة واحدة، تعدل سبعین دعوة علانیة:» «9»
یک دعاى عبد در پنهان مساوى هفتاد دعاى او در آشکار است.
در روایت مهمى از رسول خدا آمده:
«ان ربک یباهى الملائکه بثلاثة نفر: رجل یصبح فى ارض قفر فیؤذن و یقیم ثم یصلى فیقول ربک عزوجل للملائکة: انظروا عبدى یصلى و لا یراه احد غیرى، فینزل سبعون الف ملک یصلون وراءه و یستغفرون له الى الغد من ذلک الیوم، و رجل قام فى اللیل یصلى وحده فسجدو نام و هو ساجد فیقول: انظروا الىعبدى روحه عندى وجده ساجدلى، و رجل فى زحف فیفر اصحابه و ثبت هو یقاتل حتى قتل.» «10»
پروردگارت نسبت به سه نفر مباهات مىکند، مردى که در سرزمین بىآب و گیاهى وارد مىشود، پس اذان مىگوید و به اقامه نماز مشغول مىشود، پرودگارت به فرشتگان مىگوید: بندهام را نظر کنید به دور از هر بیننده نماز مىخواند و کسى جز من او را نمىبیند، پس هفتاد هزار فرشته نازل مىشوند و پشت سر او به نمازش اقتدا مىکنند و تا فرداى آن روز براى او طلب آمرزش مىنمایند و مردى که نیمه شب از خواب راحت برمىخیزد و در خلوت و تنهائى نماز مىخواند سپس سجده مىکند و در حال سجده خوابش مىبرد، حضرت حق به فرشتگان مىگوید: بندهام را بنگرید روحش نزد من است، و بدنش براى من در حال سجده است، و مردى که در میدان جنگ است، یارانش در حال فرار از جنگاند ولى او در جنگیدن ثابت قدم است، تا به شهادت برسد.
5- از آداب دعا این است که دعا کننده از حضرت حق محرمات را نخواهد، و زمینه قطع رحم را نطلبد، و آنچه را متضمن کم حیائى و اسائه ادب است طلب ننماید، از رسول خدا روایت شده:
«ایاکم و السجع فى الدعا، حسب احدکم ان یقول:
اللهم انى اسألک الجنة و ما قرب الیها من قول و عمل، و اعوذ بک من النار و ما قرب الیها من قول و عمل:» «11»
شما را از تکلف در دعا و درخواستهاى بیجا بر حذر مىدارم کافى است که یکى از شما از خدا بخواهد که خدایا بهشت را نصیب من کن و هر قول و عملى که مرا به بهشت نزدیک مىکند، و از تو به آتش دوزخ پنهان مىبرم و هر قول و فعلى که مرا به آتش نزدیک مىنماید.
و بهتر این است که هر دعاکنندهاى به دعاهائى که از پیامبران و امامان در کتابهاى معتبر دعا وارد شده است اکتفا کند که در آن دعاها آنچه خیر دنیا و آخرت انسان است گنجانده شده است.
6- دعا باید همراه با زارى و تضرع، و خشوع قلبى، و ترس از عظمت حق باشد.
إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ: «12»
پیامبران همواره به کارهاى خیر مىشتافتند و ما را از روى امید و بیم مىخواندند، و پیوسته در برابر ما باطنى فروتن داشتند.
در صحیفه سجادیه در دعاى چهل و هشتم از حضرت سجاد روایت شده:
«و لا ینجینى منک الا التضرع الیک»
جز تضرع و زارى در پیشگاهت راه نجاتى براى من نیست.
به موسى (ع) خطاب رسید:
«یا موسى کن اذا دعوتنى خائفا مشفقاً و جلا، و عفر وجهک فى التراب، و اسجد لى بمکارم بدنک، واقنت بین یدى فى القیام، و ناجنى حیث تناجینى بخشیة من قلب و جل:» «13»
موسى در هنگام دعا چون دست به دعا برمىدارى ترسان و در حال برحذر بودن از سنگینى عقاب و با دلى پر دغدغه و ترسناک باش، و چهره بر خاک بساى، و به اعضاى با ارزش بدنت به سجده آى، و در حال قیام قنوت کن، و به وقت مناجات با من با قلب دغدغه دا پر از خشیت مناجات کن.
7- در دعا جدّى باشد، و به اجابتش یقین ورزد، و امیدش در دعا صادقانه باشد.
رسول خدا میفرماید:
«ادعوا الله تعالى و انتم موقنون بالاجابة، و اعلموا ان الله سبحانه لا یستجیب دعاء من قلب غافل:» «14»
خدا را در حالى که یقین به اجابت دارید بخوانید، و بدانید خداى سبحان دعاى برخاسته از قلب غافل را که توجه به قدرت و رحمت حق ندارد اجابت نمیکند.
و نیز آن حضرت فرموده:
«ان الله لا یستجیب دعاء بظهر قلب ساه، فاذا دعوت فاقبل بقلبک ثم الستیقن بالاجابة:» «15»
خداوند دعاى برخاسته از دل فراموش کار را نمیپذیرد، پس زمانى که دعا میکنى با قلب روى به دعا آر، سپس به اجابت یقین کن.
8- اصرار و پافشارى بر دعا جزء آداب دعاست، و هر دعائى را سه بار تکرار کردن لازم است.
ابن مسعود میگوید:
«کان رسول الله اذا دعاء، دعا ثلاثاً و اذا سأل، سأل ثلاثا:» «16»
رسول خدا هرگاه دعا میکرد سه بار دعا میکرد، و هر زمان از حضرت حق درخواست میکرد سه بار درخواست میکرد.
از حضرت باقر علیه السلام روایت شده:
«و الله لا یلّح عبد مؤمن على الله فى حاجته الاقضاها له:» «17»
به خدا سوگند عبد مؤمنى در حاجتش به خداوند اصرار نمیورزد مگر این که بر آورده میشود.
9- دعا باید با ذر حضرت حق و صلوات بر محمد آل محمد شروع شود، و بدون ذکر حق و یاد محبوب و صلوات اقدام به دعا نگردد.
سلمه بن اکوع میگوید:
«ما سمعت رسول الله یستفتح الدعا الا استفتحة فقال:
سبحان ربى العلى الاعلى الوهاب:»
از رسول خدا نشنیدم که دعا شروع کند مگر این که با این جمله که یاد و ذکر خداست شروع مىکرد:
«سبحان ربى العلى الاعلى الوهاب»
حارث بن مغیره مىگوید از حضرت صادق (ع) شنیدم مىفرمود:
«ایاکم اذا اراد ان یسأل احدکم ربه شیئاً من حوائج الدنیا حتى یبدء بالثناء على الله عزوجل و المدحة له و الصلاة على النبى ثم یسأل الله حاجة:» «18»
شما را توجه مىدهم که هرگاه یکى از شما چیزى از حوائج دنیا را از پروردگارش بخواهد، با ثنا و مدح حضرت حق و صلوات بر پیامبر شروع کند، سپس حاجتش را از خدا بخواهد.
هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) روایت مىکند:
«لایزال الدعا محجوبا حتى یصلى على محمد و آل محمد:» «19»
پیوسته دعا محجوب از اجابت است تا بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود.
10- ادب باطن است که از شرایط اصلى اجابت، و مستجاب شدن دعاى دعا کننده است و بخشى از آن عبارت از توبه، برگرداندن مال مردم به مردم و به عبارت کاملتر رد مظالم، و روى آوردن به حق به کنه همت و قلب صافى، و دل با خشوع، و بدنى فروتن و اشکى ریزان از چشم است.
در روایت آمده: در عهد موسى بن عمران امت موسى دچار قحطى شدید شدند، موسى سه بار با بنىاسرائیل براى طلب باران به بیرون شهر رفتند و باران نیامد! خداوند به موسى وحى کرد من دعاى شما را مستجاب نمىکنم زیرا نمّام و سخنچین میان شماست، موسى گفت پروردگارا آن سخنچین کیست تا او را از خود برانیم و از میان امت بیرونش کنیم، وحى آمد من همه شما را از سخنچینى نهى مىکنم اکنون خود سخن چینى کنم؟!
موسى به بنىاسرائیل خطاب کرد، همه آرى همه از نمامى و سخنچینى توبه کنید، همه توبه کردند، در نتیجه خداوند براى آنان باران فرستاد. «20»
و نیز نقل شده: بنىاسرائیل هفت سال دچار قحطى شدند تا جائى که به خوردن میته و خوردن اطفال گرفتار گشتند، این گونه به سر بردند تا به کنار کوه آمدند و به درگاه حق به زارى و تضرع نشستند، خداوند به انبیاء آنان وحى کرد: اگر با قدمهایتان به اندازهاى راه بروید که به شدت لاغر شود، و دستانشان به عنان آسمان برسد، و زبانتان از دعا باز بماند، من دعاى دعا کنندهاى از شما را مستجاب نمىکنم، و بر گریه گریه کنندهاى از شما رحم نمىکنم مگر این که مال مردم را به مردم برگردانید، و پرونده خود را از ردّ مظالم پاک کنید، قوم قحطى زده فرمان خدا را اطاعت کردند و از نعمت باران بهرهمند شدند. «21»
موانع اجابت
از حضرت صادق (ع) روایت شده: در میان بنىاسرائیل عابدى بود که به مدت سه سال پیوسته دعا مىکند که خداوند فرزندى پسر به او عنایت فرماید، ولى دعایش به اجابت نمىرسید، روزى در حال مناجات عرضه داشت:
«یا رب ابعید انا منک فلا تسمعنى ام قریب فلا تجیبنى؟»
پروردگارا آیا چنان از تو دورم که صدایم را نمىشنوى، یا نزدیکم و دعایم را اجابت نمىنمائى؟
در عالم رؤیا به او گفته شده سه سال است خدا را با زبانى که به فحش و ناسزا عادت کرده مىخوانى، و با قلبى آلوده به ستم و نیت دروغ دعا مىکنى، اگر دعاى مستجاب مىخواهى فحش و ناسزا را از زبان قطع کن، و از خدا بترس و قلبت را از آلودگى پاک کرده نیتت را نیتى صادقانه قرار ده، امام صادق مىفرماید به دستورات عمل کرد و خدا دعایش را با عنایت نمودن فرزند اجابت فرمود. «22»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى ج 2، ص 27، عده الداعى 28- 29.
(2)- محجة البیضاء ج 2 ص 286- 287
(3)- محجة البیضاء ج 2، 287.
(4)- محجة ج 2، ص 288.
(5)- کافى ج 2، ص 471.
(6)- عدة الداعى ص 138.
(7)- محجة ج 2، ص 291.
(8)- اعراف 55.
(9)- کافى ج 2، ص 476.
(10)- مستدرک ج 1، ص 13.
(11)- محجة البیضاء ج 2، ص 292.
(12)- انبیاء 90.
(13)- کافى ج 8، ص 44.
(14)- محجة ج 2 ص 294
(15)- محجة ج 2 ص 294
(16)- محجة ج 2 ص 294
(17)- محجة ج 2 ص 294
(18)- کافى ج 2، ص 484.
(19)- کافى ج 2، ص 491.
(20)- محجة البیضاء ج 2، ص 298.
(21)- محجة البیضاء ج 2، ص 298.
(22)- بحار ج 12، ص 113.
انسان مدنى الطبع و اجتماعى آفریده شده و در امور زندگى و حیات به کمک و معاونت دیگران نیازمند است و زندگى و ادامه حیات بدون ارتباط با همنوعان برایش میسّر نیست، ولى این همه اقتضاى این را ندارد که انسان در تمام جوانب حیات، حتّى حالات و احوالات در گرو خواستههاى بىحدّ و مرز دیگران برود، و به خاطر امور مادى و نیازمندىها به خصوص در مواقع گرفتارى که دیگران محض عواطف و احساسات یا اهداف دیگر به انسان کمکبلاعوض مىنمایند، آنان را به جاى حضرت مالک الملوک، معبود خود گرفته و موجودیت خویش را در آنچه آنان مىخواهند خرج کند.
گاهى نیازمندىهاى انسان، سنگرى براى دشمنان خداست که اگر انسان توجه به حقیقت نداشته باشد از آن سنگر با ظاهرى فریبنده به انسان حمله مىشود و مغز و قلب به تصرّف دشمن درآمده و آدمى عمله بىچون و چراى شیطان یا شیاطین مىگردد.
در این مسیر باید ابوذروار برخورد کرد، به وقت نیاز، عطاى دشمن را که براى به یغما بردن دین و ایمان انسان به کار گرفته مىشود با کمال شجاعت رد کرد و رنج تبعید به بیابان رَبَذه را پذیرفت و در آنجا در حال سلامت دین و الگو شدن براى مجاهدان فى سبیل اللّه در آغوش لطف و محبّت حضرت محبوب جان سپرد.
از دورى گزیدن آنان که قصد بَرده کردن انسان را دارند نباید وحشت کرد، و از تنها شدن از آنان که با حقیقت پیوند ندارند نباید ترسید. باید آن چنان در قید بندگى حق بود و عاشقانه در مدار عبادت راه پیمود که تدبیر الهى به سود انسان تمام شود، و به عبارت دیگر درهاى رحمت الهیّه به سوى انسان باز شده و نعمتهاى ظاهرى و باطنى آن چنان به کار گرفته شود که محصول به کارگیرى نعمتها بهشت و رضوان حق شود، نه این که به صورتى هم آغوش با زندگى شد که چنگال گناه به همه نواحى حیات اتصال پیدا کند، آنگاه تدبیر الهى به مجازات همه جانبه انسان تعلّق گیرد.
آن چنان هماهنگ با حق و حقیقت باید زیست که مشکلات آسان شود و گرههاى کور بازگردد و نور واقعیّت در قلب بتابد و به قول حضرت سجّاد علیه السلام:
مکر دوست به سود انسان شود، نه آن که به خاطر تخلّف از حقیقت، و بغى و تجاوز و ستم، بدون این که انسان بفهمد، به تدریج دچار مشکلات گردد و گرهها به کار افتد و آدمى با مکر حق به چاه هلاکت و شقاوت سرنگون شود.
آنان که جز در صراط مستقیمِ دوست حرکت ندارند، آنان که قلبشان از عشق حضرت محبوب مىتپد، آنان که بار غمى جز بار غم یار بر دوش جان ندارند، آنان که منوّر به نور معرفت هستند، آنان که غیر عمل صالح عملى ندارند و جز اخلاق حسنه مایه و سرمایهاى براى آنان نیست، آنان که هماهنگ با حیات انبیا و ائمّه زیست مىکنند و دلیلى جز قرآن نمىشناسند و لحظهاى از یاد حق و روز قیامت غافل نیستند و حقوق برادران و همنوعان را رعایت مىکنند، همیشه و همه جا بر دشمنان پیروزند.
[ «9» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وقِنَا مِنْکَ واحْفَظْنَا بِکَ وَاهْدِنَا إِلَیْکَ وَلَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ وَمَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ وَمَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ]
خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و ما را از خشم خود نگاه دار و به عنایتت محافظت فرما و به سوى خود هدایت کن و از حضرتت دور مساز؛ همانا هر که را تو حفظ کنى سالم مىماند، و هر که را تو هدایت فرمایى دانا مىشود، و هر که را تو به خود نزدیک کنى، به بهرهمندى مىرسد.
خدا، پناهگاه انسان
اگر خداوند، انسان را پناه دهد، او را از افراط و تفریط دور مىکند و در واقع بنده مستقیم الحرکات مىشود و به راه مستقیم هدایت مىشود و از انحراف در راستى و درستى و واقع شدن در هوا و هوس هلاک کننده سالم مىماند و چون هدایت حاصل شد مانع گمراهى از صراط مستقیم مىشود و عبد به راه حق علم پیدا مىکند و چون علم پیدا کرد و به طرف خداوند حرکت کرد قرب الهى براى او حاصل شده به سعادت ابد و به غناى حقیقى و ملک ابدى خواهد رسید که مستلزم سلامت و هدایت است و سلامت و هدایت مستلزم علم و قرب است و علم و قرب مستلزم غناى حقیقى و سعادت ابدى خواهد بود.
زیر بناى سعادت
خودشناسى و یا معرفت نفس زیربناى سعادت بشر در جمیع شؤون مادى و معنوى است. آدمى در پرتو خودشناسى به نیازهاى درونى و برونى خویش پى مىبرد، عواملى را که مایه تعالى و تکامل اوست تشخیص مىدهد، وظیفه شناس مىشود، به پاکى و نیکى مىگراید و سرانجام به کمالى که لایق مقام انسان است، نایل مىشود.
سعادت و خودآگاهى
کسى که خواهان سعادت است باید خود را بشناسد و از ذخایر درونى و برونى خویش آگاه شود، طبق سنن آفرینش قدم بردارد، کلیه جهات مادى و معنوى را مورد توجه قرار دهد، تمایلات انسانى و غرایز حیوانى را به موازات هم، با رعایت تعادل و موازنه اقناع نماید و هیچ یک را فداى دیگرى نکند، این خود برنامه اسلام و راه و رسم مسلمانان راستین و دین شناس است.
امام رضا علیه السلام مىفرماید:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ وَ دینَهُ لِدُنْیاهُ وَ تَفَقَّهُوا فِى الدّینِ. «1»
از ما نیست آن کس که دنیاى خود را براى دین ترک گوید، یا دین خود را براى دنیا از دست بدهد. سپس خاطر نشان فرموده است که آیین خدا را به درستى بشناسید و با آگاهى از آن پیروى کنید.
پی نوشت:
------------------
(1)- بحار الأنوار: 75/ 346، باب 26، حدیث 4؛ مستدرک الوسائل: 8/ 223، حدیث 9309
مفسران بزرگ و حکما و عرفا بر اساس معارف اسلامى براى ذکر بسم اللّه در ابتداى هر کار وجوهى آوردهاند که جمع آن وجوه را صاحب کتاب پرارزش «انیس اللیل» در پانزده مورد اشارت کرده است:
اول:
شاید به جهت حدیثى است که شاه اولیا از حضرت رسالت صلى الله علیه و آله از حضرت اقدس بارى جل اسمه روایت نموده که:
کُلُّ أمْرٍ ذى بالٍ لَمْ یُذْکَرْ فیهِ بِسْمِ اللّهِ فَهُوَ أبْتَرٌ «1».
هر کار بزرگى که در او ابتدا به نام خدا نکنند آن کار ابتر و ضایع شود و تمامت پیدا نکند.
دوم:
به جهت فراهم نمودن اسباب استجابت است چه اینکه در حدیث آمده:
لا یُرَدُّ دُعاءٌ أوَّلُهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ «2».
سوم:
به جهت آنکه رد اهل شرک و ضلال بوده باشد که در ابتداى هر امرى به نام آلهه خود ابتدا مىکردند و بسم اللات و بسم العزى مىگفتند، پس باید اهل توحید به اسم خداوند یکتاى بىهمتا ابتدا نمایند.
چهارم:
شاید به این جهت باشد که خداوند به اسم اعظم خوانده شود، چه اینکه از حضرت رضا علیه السلام مروى است که بسم اللّه الرحمن الرحیم اقرب است به اسم اعظم از سیاهى چشم به سفیدى آن «3».
پنجم:
شاید براى مداواى امراض باطنى انسان باشد، تا بتواند پس از علاج آن امراض متوجه حرم مقدس کبریایى گردد.
غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند |
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز «4» |
|
ششم:
شاید به این جهت باشد که این اسم مبارک پناهى و امانى باشد براى بنده غرق گناه و مردود از درگاه حقتعالى.
هفتم:
شاید به خاطر این باشد که به برکت این اسم مبارک از نوزده زبانه آتش جهنم نجات یابد، بندهاى که دچار گناه گشته، چنانچه از پیغمبر صلى الله علیه و آله مرویست که فرمود:
هر که خواهد حقتعالى او را از زبانه آتش دوزخ که نوزدهاند نجات دهد باید که به قرائت بسم اللّه الرحمن الرحیم اشتغال نماید که نوزده حرف است تا حق تعالى هر حرفى را سپرى و حاجبى گرداند براى دفع هر یک از آن، چه اینکه نوزده زبانیه نشانه غضب الهى و نوزده حرف علامت رحمت نامتناهى است «5».
آرى، کسى که به حقیقت بسم اللّه الرحمن الرحیم گوید، از رذایل شسته و به حسنات آراسته مىگردد و گناهانش را تدارک نموده و مافات را جبران مىنماید و به همین خاطر از نوزده زبانه آتش در امان مىماند.
هشتم:
شاید جهت این باشد که به وسیله این کلمه مبارکه، قبایح اعمال و افعال گوینده آمرزیده شود و قدم در مقام مناجات گذارد، چنانچه توضیح داده شد.
نهم:
شاید اشاره باشد، به اینکه از آنجا که خداوند کتابى به توسط پیغمبر رحمت صلى الله علیه و آله ارسال فرموده و در عنوان آن بسم اللّه ثبت فرموده، بنده مؤمن از حضرت حق به خاطر این عنوان بخواهد: خداوندا! با همین حقیقتى که در ابتداى کتابت آمده با ما معامله فرما، در دنیا به رحمت رحمانیت و در آخرت به رحمت رحیمیت که به مغفرت و آمرزش بوده باشد.
نقل است: که عارفى وصیت کرد که بسم اللّه بر کفن او نویسند، تا چون روز قیامت قائم شود، همه مردم از قبور خود برخیزند، گوید: خداوندا! براى ما کتابى فرستادى و در عنوان آن بسم اللّه را ثبت کردى، امروز به عنوان کتاب خود با ما معامله فرما.
دهم:
شاید بدین جهت باشد که قبل از دخول در حریم مناجات برات آزادى بگیرد.
مروى است از حضرت رسالت صلى الله علیه و آله: که هرگاه معلمى به کودکى بگوید و امر کند به گفتن بسم اللّه، حقتعالى برات آزادى از دوزخ براى آن کودک و پدر و مادر و معلم او بنویسد «6».
در اینجا باید به این نکته توجه داشت که لازم است در حفظ این برات مجاهدت و کوشش کرد که انسان تا در دنیاست، در محاصره انواع خطرهاست، اگر در مقام دفع خطر با عبادت و تقوا نباشد، دچار دوزخ خواهد شد.
یازدهم:
شاید اشاره به این باشد که چگونه کسى خود را رحمان و رحیم بنامد و به سائل در خانه خود رحم نکند.
دوازدهم:
شاید اشاره باشد به گفتار نوح به وقت سوار شدن بر کشتى که از برکت آن خود و یارانش نجات پیدا کردند: [بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها] «7».
سیزدهم:
ابتدا نمودن به این کلمه مبارکه به جهت تعظیم الهى است، در بعضى از تفاسیر است:
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که کاغذى را که بسم اللّه نوشته شده به احترام حق از روى زمین بردارد، جزء صدیقین به حساب آید و در عذاب پدر و مادرشتخفیفى داده مىشود، گرچه مشرک باشند «8».
نقل است که بشر حافى در ابتدا که مست باده دنیا بود، روزى در بین راه مىرفت، کاغذى یافت، روى آن نوشته بود بسم اللّه الرحمن الرحیم، عطرى خرید و آن کاغذ را معطر کرد و آن را در جاى محترمى نهاد، بزرگى آن شب به عالم خواب دید که گفتند بشر را بگو:
طَیَّبْتَ إسْمَنا طَیَّبْناکَ وَبَجَّلْتَ إسْمَنا فَبَجَّلْناکَ وَطَهَّرْتَ إسْمَنا فَطَهَّرْناکَ فَبِعِزَّتى لَأُطَیِّبَنَّ إسْمَکَ فى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ «9».
نامم را معطر کردى، معطرت کردیم، بزرگ دانستى، بزرگت شمردیم، پاکیزه کردى، پاکیزهات کردیم، به عزتم قسم نامت را در دنیا و آخرت پاکیزه گردانم.
آن بزرگ پیش خود گفت: بشر، مردى فاسق است مگر به غلط دیدهام، وضو گرفت و نماز بگزارد و به خواب رفت، باز همان خواب را دید، تا بار سوم که مسئله را مطمئن شد، صبح به در خانه بشر رفت و او را طلبید. گفتند به مجلس لهو و لعب رفته، به در آن مجلس رفت و بشر را خواست. گفتند: مشغول است گفت او را بگویید پیغامى دارم. به بشر خبر دادند. گفت: بپرسید از که پیغام دارى؟ جواب داد: از خداوند!
بشر گریان شد گمان کرد پیام عذاب و عقاب است؛ پس برخاست و روى به یاران کرد و با همه خداحافظى نمود و گفت: هرگز مرا در مجلس معصیت نخواهید
دید، پس به نزد آن شخص آمد و پیغام را شنید و مستعد توبه و انابه گشت و به دست حضرت موسى بن جعفر علیه السلام راه خدا یافت.
چهاردهم:
شاید به این جهت باشد که به این کلمه مبارکه داغ عبودیت بر بنده نهاده شود تا دشمن بزرگ که شیطان باشد در او طمع ننماید، از حضرت رضا علیه السلام مروى است که فرمود:
بِسْمِ اللّهِ أَىْ أُسَمِّ نَفْسى بِسِمَةٍ مِنْ سِماتِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وَهُوَ الْعُبُودِیَّةُ قالَ فَقُلْتُ لَهُ، ما السِّمَةُ قالَ الْعَلامَةُ «10».
در این حدیث تنبه است بر اینکه گوینده بسم اللّه باید جد و جهد کند در وقت گفتن این قول تا اینکه نشانه عبودیت و بندگى در خود مشاهده کند و اینکه فرمود سمه یعنى علامت، شاید اشاره به این باشد که عبد در وقت گفتن این قول سزاوار است که از انانیت و مالکیت و اختیار خود بیرون رود و خود را تحت اوامر پروردگار مقهور و مغلوب بیند، تا اینکه در گفتن این کلمه شریفه صادق باشد.
پانزدهم:
شاید اشاره باشد به اینکه بنده باید در جمیع اقوال و افعال و احوال متذکر خدا باشد، چنانچه حضرت یعقوب علیه السلام در وصایاى خود به حضرت یوسف علیه السلام فرمود:
پسرم! در هیچ حالى خدا را فراموش مکن.
به هر حال سالک الى اللّه باید حق تعالى را در هیچ حالى از احوال فراموش نکند چه در حال نعمت و چه در حال نقمت، چه در حال راحت و چه در حال شدت؛به قول عاشق عارف فیض کاشانى:
هر کجا داغ و درد و غم باشد |
کاش بر جان من رقم باشد |
|
نوبه نو مرهمى است بر دل ریش |
درد و داغى که دم به دم باشد |
|
زآتش عشقم ار بسوزد جان |
یا شود شعله دل چه غم باشد |
|
خام افسرده را چو باید بخت |
آتش عشق مغتنم باشد |
|
هر که در عشق مىتواند سوخت |
به جهنم رود ستم باشد |
|
دارم امید آنکه در غم عشق |
دل من ثابت قدم باشد |
|
وه که گلزار داغهاى دلم |
خوشتر از روضه ارم باشد |
|
هر که در دل نباشدش عشقى |
حاصلش حسرت و ندم باشد |
|
فیض را بخت اگر کند یارى |
در ره عشق حق علم باشد |
|
معنى و فایده بسم اللّه
توضیح و تفسیر بسم اللّه و تمامى آیات قرآن، به آن حقیقتى که هست کار پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان بزرگوار علیهم السلام است، در این گونه نوشتهها جز دورنمایى از مفاهیم بلند آسمانى آیات، آن هم با استفاده از آثار آن بزرگواران کار دیگرى نمىتوان انجام داد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم مفهومى برتر و گستردهتر از آفرینش دارد.
ابن عباس مىگوید:
حضرت امیر علیه السلام از اول شب تا آخر شب، از براى من تفسیر فاتحة الکتاب مىگفت، هنوز از تفسیر باء بسم اللّه نگذشته بود و بعد از آن فرمود: من آن نقطهامکه در تحت باء بسم اللّه است «11».
و هم چنین از آن حضرت منقول است که:
آنچه در جمیع کتب الهى است در قرآن است و آنچه در همه سور قرآنى منطوى است در بسم اللّه محتوى است و آنچه در بسم اللّه مندرج است باء بسم اللّه بر آن مشتمل است و آنچه که در باء بسم ثابت است نقطه باء بر آن دال است و منم آن نقطهاى که در تحت باء بسم اللّه است «21»!!
بعضى فرمودهاند که:
حضرت عزت لفظ اسم در اینجا ذکر فرمود، تا چون زبان بنده جارى گردد داند که نام دوست خواهد گفت، دل را مصفى و روح را منقى گرداند، تا به باطن صافى ذکر ملک وافى تواند کرد و تا سینه را از لوث تعلق پاکیزه نسازد و زبان را به آب استغفار از یاد کردن اغیار شستشوى ندهد، نام حق بردن غایت گستاخى و یاد او کردن نهایت جرأت و بىادبى است.
هزار بار بشویم دهان به مشک و گلاب |
هنوز نام تو بردن کمال بىادبى است |
|
و گفتهاند: حضرت حق سبحانه در اعلى مراتب تنزه و تقدس است و بنده خاکى در ادنى مقام تدنس و تعلق، بىواسطه از حضیض رذالت به اوج عزت و جلالت ترقى نتواند نمود، پس لفظ اسم را رابطه ساخت تا در وقت تلفظ بدین کلمه قدم همت بر مصاعد رفعت نهاده، پرتو قابلیت مشاهده انوار اسم بزرگوار از روزنه غیب بر او تابد.
معناى حروف بسم اللّه
در «الکافى» و «التوحید» و «تفسیر العیاشى» از امام صادق علیه السلام منقول است که هر حرفى از این حروف ثلاثه، اشاره به اسمى از اسماى حسنى است.
باء بهاى خداست و سین سناى اوست و میم مجد اوست و در روایتى وارد است که میم ملک اوست «31».
و برخى چنین دانستهاند که باء، اشاره به بصیر است و سین سمیع است و میم محصى، گویا قارى را تنبیه مىکند که بصیرم و مىبینم کردار تو را، در قرائت اخلاص ورز تا جزاى به سزا دهم؛ سمیعم، مىشنوم گفتار تو را، از غرض ریا دور شو تا خلعت فیض و صفا دهم؛ محصیم، مىشمارم انفاس روزگار تو، یک لحظه غایب مشو تا عوض آن حضور لقا دهم.
خلاصه در هر یک از این حروف چندان معانى مندرج است که عشر عشیر آن به هزاران قرن در صد هزار دفتر نگنجد و از آن معانى کسى بهره گیرد که بر باء بلاى دوست صبر کند و سین سر خود را به سلوک طریق فنا مشغول گرداند، تا وقتى که به میم مشاهده رسد و جمال وجه باقى بر منظر نظرش جلوهگر آید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر الامام العسکرى علیه السلام: 25، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 89/ 242، باب 29، حدیث 49.
(2)- «دعایى که با بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع شود ردّ نمىشود» مجموعة ورام: 1/ 32، باب الاسماء والکنى والألقاب؛ بحار الأنوار: 90/ 313، باب 17، حدیث 17؛ مستدرک الوسائل: 5/ 304، باب 16، حدیث 5959.
(3)- بحار الأنوار: 89/ 233، باب 29، حدیث 15.
(4)- حافظ.
(5)- مستدرک الوسائل: 4/ 387، باب 45، حدیث 4989.
(6)- وسائل الشیعة: 6/ 169، باب 1، حدیث 7651.
(7)- هود (11): 41.
(8)- التفسیر الکبیر: فخر رازى: 1/ 171.
(9)- التفسیر الکبیر: فخر رازى: 22/ 13 با کمى اختلاف.
(10)- «بسم اللَّه یعنى نامگذارى مىکنم خودم را به سمهاى از سمات خداوند که آن عبودیت است، عرض کردم: سمه چیست؟ حضرت فرمودند: سمه همان علامت است» بحار الأنوار: 89/ 230، باب 29، حدیث 9.
(11)- مشارق انوار الیقین: 21؛ ینابیع المودة: 69.
(21)- ینابیع المودة: 69.
(31)- الکافى: 1/ 114، باب معانى الأسماء واشتقاقها، حدیث 1؛ تفسیر العیاشى: 1/ 22، حدیث 18؛ التوحید: 230، باب 31، حدیث 3.
امام حسین (ع) همراه و همرزم پدر و برادر
حضرت در دوران نوجوانی روزی وارد مسجد پیامبر (ص) شد، دید عمربالای منبر است. گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو. عمر گفت: پدرم منبر نداشت. او در هر سه جنگ حضرت علی (ع)شرکت فعال داشت و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی حضور یافت.
اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امام حسین (ع)
انحراف از اصول و موازین اسلامی، از «سقیفه » شروع شد، درزمان عثمان گسترش یافت و در زمان امام به اوج رسید تا جائی که اصل اسلام تهدید می شد. برای شناخت بهتر این انحراف، لازم است قبلا بنی امیه را بشناسیم.
ابو سفیان
او در فتح مکه چاره ای جز تسلیم نداشت و پس از 20 سال مبارزه با پیامبر (ص)، به ظاهر اسلام را پذیرفت.
روزی چشمش به پیامبر افتاد و با خود گفت: «لیت شعری بای شی ءغلبتنی »; کاش می دانستم به چه وسیله ای بر من پیروز شدی؟! پیامبر سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند و فرمود: «بالله غلبتک یا ابا سفیان ».
روزی ابو سفیان در خانه عثمان گفت: «یا بنی امیه تلقفوها تلقف الکرة اما و الذی یحلف به ابو سفیان لا جنة و لا نار و ما زلت ارجوها لکم و لتصیرن الی ابنائکم وراثة.» حکومت را مانند کره (توپ) به یکدیگر پاس دهید. آگاه باشید، قسم می خورم نه بهشتی و نه آتشی در کار است. آنچه رابرای شما آرزو داشتم به وراثت به فرزندان خود بدهید.
در دوران حکومت عثمان، روزی از احد عبور می کرد، با لگد به قبر «حمزه بن عبد المطلب » زد و گفت: چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر باشما می جنگیدم امروز در دست کودکان ما افتاده و با آن بازی می کنند.
دوران معاویه
مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید: با پدرم به شام نزد معاویه رفتم. پدرم هرگاه از پیش معاویه می آمد، از او تمجید می کرد. یک شب ناراحت بازگشت، گفتم: چه شده؟ گفت: از نزد ناپاکترین افرادمی آیم. گفتم: چرا؟ گفت: امشب به معاویه گفتم: اکنون (بعد ازصلح با امام حسن (ع)) پیروز شدی و کار در دست توست، بر بنی هاشم که اقوامت هستند سخت نگیر. او ناراحت شد و گفت: چه می گویی؟ابو بکر، عمر و عثمان مردند نامی از آنان باقی نماند; اما این پسر هاشم (پیامبر (ص)) روزی پنج بار به نام او فریاد (اذان)می زنند.
مسعودی می نویسد: کار اطاعت مردم از معاویه به جایی رسید که هنگام رفتن به صفین، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه کرد.
معاویه به عمرو بن عاص گفت: با من بیعت کن. گفت: بر دینم می ترسم;بیعت می کنم به شرط آنکه از دنیایت بهره گیرم. معاویه حکومت مصررا به او داد.
معاویه سخنان پیامبر را به تمسخر گرفت
وقتی وارد مدینه شد و چشمش به «ابوقتاده » افتاد، گفت: چرا شما جماعت انصار به دیدنم نیامدید؟ ابو قتاده جواب داد: وسیله سواری نداشتم. معاویه با تمسخر پرسید: شتران آبکش خود را چه کردید؟ ابو قتاده گفت: در روز بدر در جستجوی تو از دست دادیم. پیامبر فرمود: بعد از من افراد ناشایست بر ما مقدم می شوند. معاویه: در آن هنگام به شما چه دستور داد؟ ابو قتاده: دستور داد صبر کنیم. معاویه: پس صبرکنید تا او را ببینید.
در زمان معاویه، آزادگان به شهادت رسیدند
حجربن عدی (شخصیت وفادار به علی (ع)، و چند تن دیگر، چون به استاندار کوفه اعتراض کردند، به شام احضار شدند. در آنجا به آنان گفتند: علی (ع) را لعن کنید. آنان گفتند: «ان الصبر علی حر السیف لایسر علینا مما تدعونا الیه »; گرمی شمشیر بر ماآسان تر است از آنچه از مامی خواهید. آنگاه آنها را به شهادت رساندند.
ابن ابی الحدید می گوید: زیاد بن ابیه دوستان علی (ع) را زیرهرسنگ و کلوخی یافت، به قتل رساند، دست و پاها را قطع کرد وآنان را بردار آویخت تا جایی که حتی یک نفر معروف در عراق باقی نماند. معاویه، برخلاف حکم پیامبر (ص) زیاد را به پدرش ابوسفیان ملحق کرد. در زمان او سب علی (ع) به صورت سنت در آمد.
علامه امینی می گوید: «70 هزار منبر بر پا شد که سب علی (ع)کنند.»
مبارزات امام حسین (ع) با حکومت معاویه
در آن شرایط که کسی جراءت اعتراض نداشت، امام در برابر ستمهای او به مبارزه برخاست. در این مقاله، سه گواهی تاریخی بر این امر ارائه می دهیم.
1- سخنرانیها و نامه های اعتراض آمیز
الف) مخالفت با ولیعهدی یزید
معاویه به دنبال فعالیت های دامنه دار برای تثبیت ولیعهدی یزید،سفری به مدینه داشت و با بزرگان آنجا، بخصوص امام حسین (ع) وعبدالله بن عباس، دیدار و موضوع اصلی را مطرح کرد.
امام با ذکر مقدمه ای فرمود: «... تو در برتری و فضیلتی که برای خود قایلی، دچار لغزش شدی و... یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است... یزید را آن چنانکه هست، معرفی کن، یزید جوان سگباز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز وخوشگذرانی سپری می شود.»
ب) نگرانی معاویه از قیام امام و پاسخ امام
مروان بن حکم حاکم مدینه به معاویه نوشت: گروهی با حسین بن علی رفت و آمد دارند و اطمینان ندارم او قیام نکند.
معاویه به امام نوشت: گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است. مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود (صلح امام حسن (ع »وفا کن و از تفرقه امت بپرهیز. امام نوشت: «... اما آنچه درباره من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی اساس است... . ازاینکه برضد تو و دوستان ستمگر و بی دینت، که حزب ستمگران وبرادران شیطانند، قیام نکرده ام از خدا می ترسم.
آیا تو قاتل «حجر بن عدی » و یارانش نبودی، پس از آنکه به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی...؟ تو قاتل «عمرو بن حمق » آن مسلمان پارسا، که از کثرت عبادت، چهره وبدنش فرسوده شده بود، نیستی...؟ آیا تو نبودی که زیاد پسرسمیه را، که پدرش مشخص نبود. پسر ابو سفیان قلمداد کردی درحالی که پیامبر فرمود: « نوزاد به پدر (شرعی) ملحق می گردد.»... و او با اتکا به قدرت تو مسلمانان را کشت، دستهاو پاهایشان را قطع کرد و بر شاخه های نخل به دار آویخت ....آیا تو قاتل «حضرمی » نیستی...؟ ای معاویه، من هیچ فتنه ای بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم....»
ج) سخنرانی افشاگرانه در کنگره عظیم حج
یکی دو سال قبل از مرگ معاویه، که فشار نسبت به شیعیان اوج گرفت، امام حسین (ع) به حج مشرف شد. در منی از صحابه و تابعان و بنی هاشم دعوت کرد در چادرش جمع شوند. بیش از هفتصد نفر تابعی و دویست نفر صحابی آمدند. حضرت در بخشی از خطبه اش فرمود: «دیدید این مرد زورگو و ستمگر (معاویه) با ما و شیعیان ما چه کرد...؟ وقتی به شهرهای خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد درمیان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید; زیرا می ترسم حق نابود گردد.»
در تحف العقول خطبه ای از حضرت نقل شده که ظاهرا همین خطبه «منی » می نماید. در بخشی از این خطبه می فرماید: «... شما به چشم خود می بینید که پیمانهای الهی را می شکنند...; ولی بیم وهراس به خود راه نمی دهید... . مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است. زمام امور باید در دست کسانی باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام اویند. ... آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگی تان به زندگی چند روزه دنیا... .»
حضرت در پایان عرض می کند: «پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست، بلکه به خاطر آن است که نشانه های دین تو را به مردم نشان دهم و اصلاحات را در کشوراسلامی اجرا کنم....».
2- ضبط اموال دولتی
در همان ایام کاروانی از یمن، که حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع) آن را ضبطو در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم کرد. آنگاه به معاویه نوشت: «کاروانی از اینجا عبور می کرد که حامل اموال وپارچه ها و عطریاتی برای تو بود تا آنها را به خزانه دمشق سرازیر کنی و به خویشانت، که تاکنون شکمها و جیبهای خود را ازبیت المال پر کرده اند، ببخشی. من نیاز به آن اموال داشتم وآنها را ضبط کردم.»
بی شک این عمل امام یک گام در جهت نامشروع نمایاندن حکومت معاویه و مخالفت با آن بود. حضرت با این اقدام، خود را ولی امور و صاحب اختیار بیت المال دانست.
پیامبر خلق کریم خود را از هیچ کس دریغ نمی کرد، ولی روشی محتاط داشت و تا زنده بود بنی امیه در حکومت جای پایی نیافتند. بعد از پیامبر در زمان عمر، معاویه والی شام شد.
عثمان که خود از بنی امیه بود بیت المال و مناصب حکومتی را دراختیار آنان گذاشت و آنان چهار عامل مهم ثروت، روحانیت(اجیرکردن امثال ابو هریره) و دیانت (با بهانه قرار دادن پیراهن عثمان) و قدرت را به دست گرفتند. در این امر چند چیزدخالت داشت: 1- تیزهوشی معاویه 2- سوء تدبیر خلفا 3- جهالت مردم
علت مبارزه بنی امیه با اسلام دو چیز بود: 1- رقابت نژادی که در سه نسل متراکم شده بود. 2- تباین قوانین اسلام با نظام زندگی (جابرانه) روسای قریش،خصوصا امویها.
قرآن کریم می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون » (سوره سبا، آیه 34.)
حکومت فاسد یزید
بعضی از مفاسد حکومت یزید عبارت است از:
1- سگبازی و میمون بازی
علاقه وافر او به شکار و تفریح، مانع رسیدگی به امور مملکت می شد و علاقه به حیوانات، کارهای او را به صورت مسخره ای درآورده بود. یک عده بوزینه داشت. یکی ابو قیس کنیه داشت. او رادر مجلس شراب خویش حاضر می کرد و لباس ابریشم و حریر می پوشاندو به مسابقه می فرستاد.
2- ارتباط نامشروع با محارم
عبد الله بن حنظله با عده ای به نمایندگی از سوی اهل مدینه به شام آمد تا اوضاع حکومت را از نزدیک ببینند. عبد الله دربازگشت، گفت: «و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات ویشرب الخمر و یدع الصلوة و الله لو لم یکن معی احد لابلیت لله فیه بلاء حسنا»
3- شرابخواری
یزید دائم الخمر بود. به قولی، حتی مردنش در اثر افراط درنوشیدن شراب و از بین رفتن کبد تحقق یافت. (در سن 37 سالگی)او می گوید: «دع المساجد للعباد تبشرها) و قف دکة الخمار تزئینا
4- گرایش به مسیحیت تحریف شده
می گویند مادر یزید در اصل، مسیحی بود. بدین سبب، به مسیحیت گرایش داشت. به نظر گروهی از مورخان، از جمله «لامنس »، بعضی از استادان یزید از مسیحیان شام بودند. یزید تربیت پسرش را به یک مسیحی سپرد. او درباره شراب می گوید: فان حرمت یوما علی دین محمد فخذها علی دین المسیح بن مریم
5- عیش و طرب پیوسته
یک سال معاویه او را برای جنگ فرستاد، شخصیت وی را بالا برد.سفیان بن عوف را نیز با وی همراه ساخت. یزید زن مورد علاقه اش «ام کلثوم » را همراه برد. در محلی به نام «غذقذونه » سربازان به تب و آبله مبتلا شدند. یزید درمنزلی با معشوقه اش سرگرم بود که خبر بیماری سربازان را دریافت کرد. در این هنگام اشعاری خواند که معنایش چنین است: من با ام کلثوم خوشم و به من چه ربطی دارد که سربازان از آبله رنج می برند.
6- کفر
هنگام ورود اسرا به مجلس یزید، او فکر می کرد دیگر رقیب ندارد،با شعر معروف «لعبت هاشم بالملک...» کفر خود را آشکار ساخت.
سه جنایت بزرگ در سه سال حکومت
در سال اول حکومت ننگین خویش، امام حسین (ع) را به شهادت رساند.
در سال دوم دستور داد مدینه را به خاک و خون بکشند و سه روزتمام جز خانه امام سجاد (ع) آنچه را در مدینه بود (مال، جان وناموس مردم) بر سپاهیان خود حلال کرد.
در سال سوم برای دستگیری «عبد الله بن زبیر»، که علیه اوقیام کرده و به مسجد الحرام پناهنده شده بود، کعبه را بامنجنیق به آتش کشید.
با روی کار آمدن یزید، اصل اسلام در خطرقرار گرفت. مردم این خطر عظیم را به خوبی درک نمی کردند. بدین سبب، باید یک موج ایجاد می شد تا برای همیشه اسلام را تضمین ووجدان خفته مردم را بیدار کند.
امام حسین (ع) و قیامی خونین
امام حسن (ع) در سال چهل و نهم هجری به شهادت رسید و امام حسین (ع) امامت را عهده دار شد. او به همان دلایل که برادرش صلح کرده بود، علیه معاویه قیام نکرد و در پاسخ نامه هایی که به اونوشته شده بود، فرمود: «وجدان من اجازه نمی دهد، پیمانی را که با معاویه بسته ایم، بشکنم و تا معاویه زنده است، بر همان عهدپایدار هستم و پس از درگذشت او، در تصمیم خود تجدید نظر خواهم کرد.»
معاویه در شصت هجری، پس از آنکه به رغم پیمان خود باامام حسن (ع)، یزید را به فرمانروایی مسلمانان منصوب کرد وبرای او بیعت گرفت، درگذشت.
روزی که مروان می خواست از امام حسین (ع) نیز برای یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.» همانا از خداییم و به سوی او بازمی گردیم وبر اسلام باید فاتحه خواند; زیرا امت به رهبری مثل یزید مبتلاشده است.
و اسلام در خطر قرار گرفت و تنها قیامی خونین می توانست وجدان خفته مردم را بیدار و کاخ ظلم را متزلزل سازد، امام (ع) در این راه گام نهاد و برای آگاه کردن مردم کوفه طی نامه ای اعلام کرد: «فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و القائم بالقسط و الدائن بدین الحق.» به جانم سوگند، امام جز کسی که عمل به کتاب خداکند و عدالت را به پا دارد و راه حق را می پیماید، نیست.
او، در وصیت نامه ای که قبل از خروج از مدینه به «محمد بن حنفیه » نوشت، هدف قیام خود را این گونه ترسیم کرد: «من برای طغیان و خودداری از قبول حق و فساد و ستم خارج نشدم، بلکه برای اصلاح امور امت جدم خارج می شوم. اراده کرده ام امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب (ع) را پیش گیرم. در بین راه مکه و کوفه (منزلگاه ذی حسم) در خطبه ای به یارانش فرمود: «الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا فانی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما.» آیا نمی نگرید به حق عمل نمی شودو از باطل جلوگیری نمی گردد؟ بنابراین، اشتیاق مؤمن به لقای خدا (و شهادت طلبی) سزاوار و لازم است. من در این وضع، مرگ راجز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و شکست نمی دانم.
سرانجام امام رسالت خویش را با ترسیم خط سرخ شهادت به پایان برد.
آثار قیام امام حسین (ع)
1- درهم شکستن چهارچوب ساختگی دینی که امویان تسلط خود را برآن پایه استوار ساخته بودند و رسوا کردن روح لامذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود.
2- شهادت امام موجی شدید از احساس گناه در مردم به وجود آوردو این احساس پیوسته بر افروخته ماند تا انگیزه انتقام از بنی امیه وجود داشته باشد و در نتیجه سقوط بنی امیه و نجات دین ازبدعتهای آنان، که می رفت دین را نابود کند، ثابت بماند.
3- هدف معاویه بالا بردن محبوبیت بنی امیه و از بین بردن محبت آل علی و رسول اکرم (ص) بود، با این نهضت محبوبیت آل علی (ع)فزونی یافت و بنی امیه منفور شد.
4- پس از قیام امام، در مکتب روح انقلابی دمیده شد وانقلاب هایی از قبیل: انقلاب مدینه در روز اول محرم سال 63 هجری، قیام مختار در سال 66 هجری در عراق، قیام توابین در کوفه در سال 65 هجری، قیام مطرف بن مغیره در سال 77 هجری، قیام ابن اشعث در سال 81 هجری و نهضت زید بن علی در سال 122 هجری تحقق یافت.
این روح انقلابی مکتب همواره در طول تاریخ منشاء بسیاری ازانقلابها، شورشها و قیامها علیه مستبدان و مستکبران گردید. درزمان ما نیز انقلاب اسلامی ایران با الهام از آن قیام و روح انقلابی مکتب به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید