احب تفسیر فاتحة الکتاب که یکى از مهمترین کتابهاى عرفانى و علمى است و به قلم یکى از دانشمندان پس از عصر «فیض کاشانى» رحمه الله نوشته شده روایت مىکند:
«در بنى اسرائیل عابدى بود دامن انقطاع از صحبت خلق درچیده و سر عزلت در گریبان خلوت کشیده بود. چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت کرده بود که فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئیل که محرم اسرار پرده وحى بود در آرزومندى زیارت و دیدار او از حضرت حق درخواست نزول از دایره افلاک به مرکز خاک نمود. فرمان رسید: در لوح محفوظ نگر تا نامش را کجا بینى.
جبرئیل نظر کرد نام عابد را مرقوم در دفتر تیرهبختان دید. از نقشبندى قضا شگفتزده شد. عنان عزیمت از دیدار وى باز کشید و گفت: الهى، کسى را در برابر حکم تو طاقت نیست و مشاهده این شگفتىها را قوت و نیرو نمىباشد.
خطاب رسید: چون آرزوى دیدن وى را داشتى و مدتى بود که دانه این هوس در مزرعه دل مىکاشتى اکنون به دیدار او برو و از آنچه دیدى وى را آگاه کن.
جبرئیل در صومعه عابد فرود آمد، او را با تنى ضعیف و بدنى نحیف دید، دل از شعله شوق سوخته و سینه از آتش محبّت افروخته، گاهى قندیلوار پیش محراب طاعت سوزناک ایستاده و زمانى سجّادوار از روى فروتنى به خاک تضرّع و زارى افتاده.
جبرئیل بر وى سلام کرد و گفت: اى عابد، خود را به زحمت مینداز، که نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیرهبختان است.
عابد پس از شنیدن این خبر چون گلبرگ تازه که از وزش نسیم سحرى شکفته شود، لب خندان کرد و چون بلبل خوشنوا که در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتن «الحمد للَّه» به حرکت آورد.
جبرئیل گفت: اى پیر فقیر، با چنین خبر دلسوز و پیام غماندوز تو را ناله «انّا للَّه» باید کرد نعره «الحمد للَّه» میزنى؟، تعزیت و تسلیت روزگار خود مىباید داشت، نشانه تهنیت و مسرّت اظهار مىکنى!!
پیر گفت: از این سخن درگذر که من بندهام و او مولا، بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد و در پیش ارادت او ارادتى نماند، هرچه خواهد کند، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست، هرجا خواهد ببرد، عنان اقتدار در کف مشیّت اوست هرچه خواهد کند، «الحمد للَّه» اگر او را براى رفتن به بهشت نمىشایم، بارى براى هیمه دوزخ به کار آیم!
جبرئیل را از حالت عابد رقت و گریستن آمد، به همان حال به مقام خود بازگشت. فرمان حق رسید در لوح نگر تا ببینى که نقاش «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ» چه نقش انگیخته و صورتگر «وَیَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» چه رنگ ریخته؟
جبرئیل نظر کرد نام عابد را در دیوان نیکبختان دید. وى را حیرت دست داد، عرضه داشت: الهى، در این قضیه چه سرّى است و در تبدیل و تغییر مُجرمى به مَحرمى چه حکمت است؟
جواب آمد: اى امین اسرار وحى و اى مهبط انوار امر و نهى، چون عابد را از آن حال خبر کردى ننالید و پیشانى جزع بر زمین نمالید، بلکه قدم در کوى صبر گذاشت و به حکم قضاى من رضا داد، کلمه «الحمد للَّه» بر زبان راند و مرا به جمیع محامد خواند، کرم و رحمتم اقتضا کرد که به برکت گفتار «الحمد للَّه» نامش را از گروه تیرهبختان زدودم و در زمره نیکبختان ثبت کردم».
مردى به نام «عابد»، از نیکان قوم حضرت موسى علیه السلام، سى سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت ولى دعایش به اجابت نرسید. به صومعه یکى از انبیاى بنى اسرائیل رفت و گفت: اى پیامبر خدا، براى من دعا کن تا خدا فرزندى به من عطا کند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعایم به اجابت نمىرسد.
آن پیامبر دعا کرده، گفت: اى عابد، دعایم براى تو به اجابت رسید، به زودى فرزندى به تو عطا مىشود، ولى قضاى الهى بر این قرار گرفته که شب عروسى آن فرزند، شب مرگ اوست!!
عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پیامبر از خدا فرزند خواستیم تا در کنار او در دنیا راحت باشیم، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت، ما را محنت رسد، در هر صورت باید به قضاى حق راضى بود. شوهر گفت: ما هر دو پیر و ناتوان شدهایم چه بسا که وقت بلوغ او عمر ما به پایان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشیم.
پس از نُه ماه پسرى نیکو منظر و زیبا طلعت به آنان عطا شد. براى رشد و تربیت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و کمال رسید. از پدر و مادر درخواست همسرى لایق و شایسته کرد؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا مىداشتند، تا از دیدار او بهره بیشترى برند. به ناچار کار به جایى رسید که لازم آمد براى او شب زفاف برپا کنند. شب عروسى به انتظار بودند که چه وقت سپاه قضا درآید و فرزندشان را از کنار آنان برباید. عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا یک هفته بر آنان گذشت. پدر و مادر شادى کنان به نزد پیامبر زمان آمدند و گفتند: با دعایت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى که شب زفاف او با شب مرگ او یکى است، اکنون یک هفته گذشته و فرزند ما در کمال سلامت است!
پیامبر گفت: شگفتا، آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم، بلکه به الهام حق بود، باید دید فرزند شما چه کارى انجام داد که خداى بزرگ، قضایش را از او دفع کرد.
در آن لحظه جبرئیل امین آمد و گفت: خدایت سلام مىرساند و مىگوید: به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود که بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خیرى صادر شد که من حکم مرگ را از پروندهاش محو کردم و حکم دیگر به ثبت رساندم، و آن خیر این بود که آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد، پیرى محتاج و نیازمند در خانه آمد و غذا خواست، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد، آن پیر محتاج غذا را که در ذائقهاش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت: پروردگارا، بر عمرش بیفزا. من که آفریننده جهانم به برکت دعاى آن نیازمند، هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانیان بدانند که هیچکس در معامله با من از درگاه من زیانکار برنگردد و اجر کسى به دربار من ضایع و تباه نشود
قرآن کریم عمل به دو اصل حیاتی امر به معروف و نهی از منکر را از ویژگی های اهل ایمان می داند و در این باره می فرماید: )وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ([1]؛ مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند. آنان همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می کنند.
نکته مهم در این آیه، اشاره به نقش زنان در عرصه امر به معروف و نهی از منکر است که خداوند متعال به صراحت بیان می دارد زنان نیز همانند مردان باید به ترویج ارزش های الهی بپردازند و در عرصه امر به معروف و نهی از منکر پیشقدم باشند؛ چرا که این دو فرضیه، از تمام برنامه های اسلام حتی جهاد در راه خدا افضل و بالاتر و مهم تر است. علی(ع) می فرماید:
و ما اعمال البر کلّها و الجهاد فی سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الاّ کنفثهِ فی بحرٍ لِجّی؛[2] تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خداوند، در برابر امر به معروف و نهی از منکر، همانند قطره ای در دریاست.
این دو اصل، محافظ و پاسبان تمام اعمال نیک است. اگر امر به معروف و نهی از منکر نباشد، بهترین اعمال نیک به فراموشی سپرده شده و بقیه احکام خدا نیز عملی نخواهد شد. به این جهت امام باقر(ع) در مورد فلسفه این دو اصل می فرماید:
امر به معروف و نهی از منکر دو فرضیه مهم و برزگ الهی هستند که به وسیله آن دو، سایر واجبات الهی اقامه می شوند، راه ها امن می گردد، کسب و کار مردم حلال ، حقوق افراد تأمین، سرزمین ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می شود و استواری تمام کارها، به عملی شدن این دو اصل بستگی دارد.[3]
طبق رهنمود پیشوای پنجم، اگر مسلمانان به دو اصل امر به معروف و نهی از منکر اهتمام بورزند، دنیا و آخرت خود را آباد خواهند کرد؛ زیرا انجام دیگر واجبات ، امنیت و آسایش، رفاه و آرامش، تأمین حقوق مردم و آبادی شهر و روستا همه و هم در گرو عمل به این دو اصل است؛ زیرا معروف از منظر وحی، تمام اعمال و رفتار هایی است که مصلحت مردم در آن است و منکر نیر تمام کارهای زشتی است که فساد و تباهی و بی بند و باری در پی دارد.
اگر اهل ایمان، به احیای معروف و جلوگیری از منکرات اهتمام بورزند، جامعه ای سالم و به دور از زشتی ها، آلودگی ها، نگرانی ها و تضییع حقوق انسان ها به وجود خواهد آمد.
شیوه های نهی از منکر
با توجه به ضرورت نهی از منکر و الگو بودن حضرت زهرا(س) در این زمینه، بررسی شیوه های عملی نهی از منکر در سیره و سخن آن حضرت، امری پسندیده و مناسب می نماید:
1. استدلال به آیات قرآنی
یکی از شیوه های مهم در موضوع نهی از منکر، آگاهی دادن به مردم از طریق آیات قرآن است؛ زیرا بسیاری از مردم در اثر عدم اطلاع از دستور های خداوند و آشنا نبودن به آیات قرآن، به سوی منکرات تمایل پیدا می کنند، اما اگر به آنان کاملاً توضیح داده شود که خداوند متعال چه کارهایی را دوست دارد و چه اعمالی را نمی پسندد، بسیاری از مردم از ارتکاب منکر خودداری می کنند. به نمونه زیر توجه کنید:
عده ای در ستمی آشکار، فدک را که پیامبر(ص) آن را برای حضرت فاطمه(س) به ارث گذاشته بود، به او ندادند. استدلال این افراد کژاندیش این بود که پیامبران از خود مال دنیا به ارث نمی گذارند و بنابراین فدک به حضرت فاطمه(س) نمی رسد. امّا حضرت فرمود: شما که می گویید پیامبر ارث نمی گذارد، به کتاب خدا بنگرید. در آنجا خداوند می فرماید: )و ورث سلیمان داود([4]؛ سلیمان از پدرش داود ارث برد و در سوره مریم از زبان زکریای پیامبر می فرماید:خداوندا! به من فرزندی عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد. آن گاه حضرت فاطمه(س) به مردم حاضر در مسجد پیامبر(ص) فرمود: ای مردمی که به سوی باطل شتاب می کنید و کردار زشت و بیهوده را نادیده می گیرید، آیا به قرآن نمی نگرید که می فرماید: )افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها([5] ؛ آیا در قرآن نمی اندیشید یا آنکه بر دل های شما مهر زده شده است؟
یکی دیگر از منکرات عصر حضرت فاطمه(س) ، غصب مقام حکومتی حضرت علی(ع) بود. حضرت فاطمه(س) در مقام نهی از منکر برای زنان اهل مدینه باز هم به آیات قرآن تمسک کرد و بعد از حمد و ثنای الهی به آنان فرمود:
وای بر دوستان دنیا! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود بماند و خلافت بر پایه های نبوت بچرخد؛ چرا که آنان خلافت را از خانه ای که جبرئیل نازل می شد، به جای دیگر بردند و حق را از علی(ع) که به مسائل دین و سیاست آگاه بود، گرفتند. سپس آن حضرت آیاتی از سوره های اعراف، زمر، رعد، کهف و ... را قرائت فرمود.
طبق این شیوه فاطمی، آمران به معروف و ناهیان از منکر باید تا حدودی با آیات قرآن آشنا باشند تا در صورت لزوم از کلام الهی هم بهره گیرند. علاو ه بر آن، ناهیان از منکر موظف اند، آگاهی های لازم را در زمینه عواقب دردناک و خانمان برانداز منکرات به دست آورند و به مخاطبان خود عرضه کنند.
2. استدلال های عقلانی
آن حضرت برای نهی از منکر و جلوگیری از کارهای خلاف، به دلایل عقلی نیز تمسک می کرد؛ همچنان که در مناظره با ابوبکر، علاوه بر قرآن، به دلایل عقلی نیز استناده می کرد.
روزی آن حضرت به نزد ابوبکر رفت و او را از عمل زشت غصب فدک بر حذر داشت. او در پاسخ خلیفه که او را شایسته ارث نمی دانست، فرمود: ای ابوبکر! هر گاه تو بمیری چه کسی از تو ارث می برد؟ او گفت: زن و فرزندانم. حضرت زهرا(س) فرمود: پس چه شده که من نمی توانم از پدرم ارث ببرم؟[6]
هجوم به افکار و اندیشه های غلط مرتکبین منکرات و زیر سؤال بردن آنان، شیوه ای منطقی و عقلانی است و اگر هم نتوانند از کار منکر بازدارد، حداقل آنان را به تفکر وامی دارد و در مورد کار خلافشان مردّد می سازد. آن حضرت در مقام نکوهش مسلمانانِ بی تفاوت در ماجرای غصب خلافت، افکار آنان را به چالش می کشید و با سئوالات منطقی مواجه می ساخت و می فرمود: لیث شعری الی ایّ سناد استندوا؟ و علی ایّ عماد اعتمدوا؟ و بأیّ عروه تمسکوا؟ و علی ایّه ذرّیّه اقدموا و احتنکوا؛ ای کاش می دانستنم به چه پناهگاهی تکیه زده اند؟ و به کدام ستون استوار اعتماد کرده اند؟ و به کدامین ریسمان تمسک جسته اند؟ و بر کدام فرزند و خاندانی پیشی گرفته و غلبه کرده اند؟[7]
حضرت فاطمه درمورد مسائلی که ممکن بود در جامعه آن را منکر کوچکی محسوب کنند، حساسیت نشان می داد. روزی آن حضرت به اسماء بنت عمیس فرمود:
انّی قد استقبحت ما یصنع بالنساء انّه یطرح علی المرأه الثوب فیصفها لمن رأی[8]؛ من بسیار زشت می دانم که جنازه زنان را بر روی تابوت گذارند و بر روی آن پارچه ای افکنند که حجم بدن او را برای مردان نامحرم نمایان می سازد.
اسماء بنت عمیس عرضه داشت: ای دختر رسول خدا! در سرزمین، حبشه برای حمل جنازه ها تابوتی درست می کنند که بدن میت را کاملاً می پوشاند. آن گاه اسماء چوب های تر و شاخه های نازک درخت، شبیه آن تابوت را برای حضرت فاطمه ساخت و آن را به او نشان داد. حضرت زهرا(س) با خشنودی و خوشحالی فرمود: چه طرح زیبایی که کاملاً بدن زن در آن از دید مردان پوشیده می ماند. ای اسماء! برای من تابوتی با همین طرح درست کن و بعد از وفات مرا با آن بپوشان. خداوند تو را از آتش دوزخ نگهدارد![9]
3. قهر و سکوت
یکی از مراحل نهی از منکر قهر و سکوت است. انسان مسلمان وقتی نتواند با موعظه و گفتگو گنهکاران را از راه انحرافی بازدارد، با قهر و سکوت خود، به مبارزه می پردازد. این شیوه حتی در مسائل تربیتی نیز مؤثر است. حضرت زهرا(س) در عرصه نهی از منکر از این روش بازدارنده نیز بهره می گرفت. او بعد از رحلت پدر بزرگوارش، با انواع ناملایمات و گرفتاری ها روبه رو شد. او شاهد هجوم ناجوانمردان به خانه اش بود. اهانت به علی(ع)، سیاست های غیر اسلامی اهل سقیفه، بی تفاوت بودن مردم و ده ها مورد دیگر، از جمله کارهای ناپسند و زشت عده ای هواپرست و خودخواه بعد از وفات پیامبر بود. فاطمه زهرا(س) برای مقابله با این اعمال ناروا، به مبارزه منفی روی آورد و ناراحتی خود را با قهر و سکوت ابراز داشت و خطاب به خلیفه اول فرمود:
و الله لا اکلمک ابداً و الله لادعونّ الله علیک فی کلّ صلوه [10]؛ به خدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت. به خدا سوگند در نمازهایم تو را نفرین خواهم کرد.
زمانی که آن حضرت در آستانه شهادت قرار گرفت و خلیفه اوّل و دوّم برای دلجویی، به عیادت حضرت فاطمه(س) آمدند و در مورد اعمال غیر اسلامی و جابرانه خود عذر خواهی کردند. آن حضرت نهایت اعتراض خود را با قهر و سکوت ابراز داشت و به آنان فرمود:
والله لا اَکلمِکِما من رأسی حتی القی ربی فاشکونکّما الیه بما صنعتما به و بی و ارتکبتما منی[11]؛ به خدا سوگند بعد از این با شما دو نفر حتی یک کلمه نیز سخن نخواهم گفت، تا اینکه خداوند را ملاقات کنم و از شما دو نفر در نزد خداوند شکایت خواهم کرد که چگونه با خدا و دین او و با من رفتار کردید و چه اعمال زشتی را مرتکب شدید.
وصیت نامه حضرت فاطمه یکی دیگر از نشانه های مبارزه منفی و استفاده از شیوه قهر و سکوت در مقابل رفتارهای منکر و خلاف شرع است. آن حضرت به امیرمؤمنان علی وصیت کرد که :
اوصیک ان لا یشهد احد جنازتی من هولاء الّذین ظلمونی و اخذوا حقّی فانّهم عدوّی و عدوّ رسول الله و لاتترک ان یصلّی علیّ احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنّی فی اللیل اذا هدأت العیون و نامت الابصار[12]؛ به تو وصیت می کنم که در تشییع جنازه من هیچ یک از کسانی که به من ستم روا داشتند و حقم را غصب کردند، شرکت نکنند؛ زیرا آنان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند و هرگز اجازه نده که فردی از آنان و پیروانشان بر من نماز بگزارد. مرا شب دفن کن، آن هنگام که چشم ها آرام گرفته و دیده ها به خواب فرو رفته است.
4. توبیخ و تهدید و هشدار
برای جلوگیری از فساد و بی بند و باری و کارهای زشت و ناپسند، باید به اهل خلاف هشدار داد و از عواقب وخیم و فرجام کار زشتشان بر حذر داشت؛ حتی باید آنان را با تهدید و نفرین به سوی حق متمایل ساخت. از شیوه نهی از منکر، در سیره حضرت زهرا(س) نیز مشاهده می شود. حضرت فاطمه(س) به مردمی که از معیار حق یعنی علی(ع) فاصله گرفتند و به اهل باطل گراییدند، هشدار می دهد و خطاب به زنان مهاجر و انصار می فرماید:
به خدا سوگند اگر (مردان شما) پای در میان می نهادند و علی(ع) را بر کاری که پیامبر(ص) به عهده او نهاد، قرار می دادند، او ایشان را به راه راست می برد و حق هر یک را به او می سپرد؛ چنان که کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آنچه را که کِشته است، بچیند... . علی (ع) همواره در پنهان و آشکار نصیحت کننده و خیرخواه مردم بود و اگر به خلافت می رسید، از اموال بیت المال برای خود ذخیره نمی کرد و از ثروت دنیا جز به اندازه نیاز بر نمی داشت؛ به اندازه آب اندکی که عظش را فرونشاند و طعام مختصری که گرسنگی را رفع کند. اگر مردم حق را به امام واقعی می سپردند، درهای رحمت از آسمان و زمین به روی آنان گشوده می شد.
اما دروغ گفتند و به زودی به کیفر دروغشان عذاب خواهند شد... . شگفتا! چه دوستان دروغین و سرپرستان نااهلی را انتخاب کردند! و چه زشت است سرانجام ستمکاران که جایگاه بدی برگزیدند! ... . اما به جان خودم سوگند، نطفه فساد بسته شد. باید فرجام زشت فساد را در جامعه اسلامی انتظار کشید. مسلمانان آینده خواهند فهمید که سرانجام و نتایج اعمال به مسلمانان صدر اسلام، چه بوده است. مطمئن باشید شمشیر های کشیده و حمله ها و تهاجمات پی در پی، به هم ریخته شدن امور اجتماعی مسلمانان، و استبداد و حکومت دیکتاتوری ستمگران شما را فرا خواهد گرفت. آنان جمع شما را با شمشیر های خود درو می سازند. پس حسرت و اندوه بر شما! کارتان به کجا خواهد انجامید. دریغا که دیده حقیقت بین ندارید و ما هم نمی توانیم شما را به کاری که کراهت دارید، ملزم کنیم[13].
5. افشاگری
یکی از محورهای انجام نهی از منکر، مبارزه علنی با منکرات است. اگر موعظه، ارشاد، هشدار، قهر و سکوت نتیجه ندهد، مسلمان متعهد موظف است که در اجتماع به طور علنی فریاد برآورد و بر ضد زشتی ها، بی عدالتی ها و منکرات قیام کند. شیخ طوسی می گوید: نهی از منکر، یک امر الهی و واجب کفایی است و برحسب مراتب و زمینه ها، احکام مختلفی دارد. وقتی که تبلیغ، دعوت، موعظه مؤثر واقع نشد، باید راه های قوی تری را برای پیشگیری آن انتخاب کرد. افشاگری، تهدید، تخویف (ترساندن) و حتی برخورد فیزیکی نیز لازم است، تا اینکه منکرات از جامعه حذف شود. البته برخورد مستقیم باید با اجازه حاکم و والی صورت گیرد.[14]
حضرت فاطمه(س) در عمل به مراحل مختلف نهی از منکر، هر گاه که احساس می کرد گفتگو و موعظه و ارشاد تأثیر ندارد، به افشاگری می پرداخت. او در مقابل اعمال زشت حاکمان زمان که حقوق وی را غصب کرده و مرتکب اعمال ناپسند شده بودند، وقتی که از گفتگوی رو در رو نتیجه ای نگرفت، در جمع مسلمانان به افشاگری و تظلّم پرداخت و در اجتماع بزرگ مردم مدینه فرمود:
ای مسلمانان! شما را به خدا قسم می دهم، آیا از رسول خدا(ص) شنیده اید که فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را آزار دهد ، مرا آزرده کرده است . خشنودی فاطمه خشنودی من است و خشم او خشم من است. هر کس فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس او را راضی کند، مرا راضی کرده است.
گفتند: آری، این سخنان را از پیامبر(ص) شنیده ایم . در این حال، حضرت زهرا(س) خطاب به عمر وابوبکر گفت: من، خدا و فرشتگان را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کردید و به خشم آوردید و آزارم دادید و هرگز در راه رضایت من گام برنداشتید. اگر رسول خدا(ص) را ملاقات کنم، از شما دو نفر نزد حضرتش شکایت خواهم کرد.[15]
آن حضرت همچنین وقتی که سکوت و بی اعتنایی مردم را در مقابل تضییع حقوق علی و اهل بیت پیامبر: مشاهده کرد و از موعظه و ارشاد هم اثری ندید، به افشاگری و سرزنش آنان پرداخت و برای جلوگیری از عمل منکر آنان بر آشفت و با دلی مضطرب و صدایی رسا فریاد برآورد:
ویلکم ما اسرع ماخنتم الله و رسوله فینا اهل بیت وقد اوصاکم رسول الله باتّباعنا و مودّتنا والتمسّک بنا[16]؛ ای مردم! وای بر شما چه زود به خدا و پیامبرش درباره ما اهل بیت خیانت کردید؛ در حالی که رسول خدا شما را به پیروی از ما، و دوستی و تمسک به ما را توصیه کرده بود.
آن حضرت در سخن دیگری اعمال ناپسند کسانی را که فدک را غصب کرده بودند، نکوهش کرد و فرمود:
فدک هدیه ای الهی بود که آن را به پیامبرش بخشید و رسول گرامی اسلام آن را برای تأمین زندگی فرزندانم به من سپرد. واگذاری فدک به من و فرزندانم، با حکم و علم خداوند بزرگ و شهادت جبرئیل امین صورت گرفت. پس اگر کسانی آن را با ستم، غصب و وسیله امرار معاش فرزندانم را قطع کردند، با یاد روز قیامت بر این مصیبت صبر می کنم و به زودی غاصبان فدک، عذاب الهی را در دوزخ خواهند دید.[17]
پی نوشت ها:
[1]. توبه/71.
[2]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص306.
[3]. الکافی، ج 5، ص 55.
[4]. نمل / 16.
[5]. محمّد / 12.
[6]. کشف الغمّه، ج 1، ص477.
[7]. بحارالانوار، ج 43، ص159.
[8]. نوادر راوندی، ص 13، ذخائر العقبی، ص53.
[9]. تهذیب الاحکام، ج 1، ص 469؛ کشف الغمّه، ج1، ص 503؛ بحارالانوار، ج 43، ص 189.
[10]. اللمعه البیضاء، ص 825.
[11]. الهجوم علی بیت فاطمه(س)، ص 139.
[12]. روضه الواعظین، ج 1، ص 150؛ بحارالانوار، ج43 ، ص191.
[13]. احتجاج طبرسی، ج 1، ص 108؛ بحارالانوار، ج 42، ص 159؛ فرهنگ سخنان حضرت فاطمه(س)، ص92.
[14]. تفسیر التبیان، ج2، ص549.
[15]. الفرقان، ج22،ص60 ؛ الامامه والسیاسه، ج 1، ص20؛ ماساه الزهراء ، ج1، ص240.
[16]. الاسرار الفاطمیه، ص121؛ بحارالانوار، ج28،ص299.
[17]. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه(س) ، ص209.
برای تحقیق و بازشناسی ابعاد وجودی شخصیت ها و قهرمانان تاریخی راه ها و شیوه های متعددی وجود دارد مانند شناخت آنان از طریق آثار و گفتار.
ولی در حوزه اندیشه اسلام شناخت جایگاه شخصیت ها و قهرمانان همانند فاطمه ی زهرا(س) تنها با بهره گیری از کلام خدا و گفتار معصومین(علیهم السلام) امکان پذیر است از این رو بر آن شدیم ابعاد وجودی شخصیت بانوی برتر جهان را از طریق آیات و روایات اسلامی مورد بحث و تحقیق قرار دهیم البته بیان ابعاد فضائل آن حضرت (س) نیاز به فرصت دیگر دارد و در این مقال نمی گنجد و این نوشتار می تواند به طور اجمال به برخی از دریای فضائل آن حضرت اشاره داشته باشد و این مقال در محورهای زیر سامان یافته.
در منابع روائی و حدیثی اسامی و القاب فراوانی برای دختر پیامبر(ص) دیده می شود که از معانی بسیار بلندی برخوردار است از جمله آن نام فاطمه است که برای وی انتخاب شده
یونس برقی از امام صادق نقل می کند که امام کاظم(ع) فرمود پرمعناترین اسم های فاطمه نُه تا است که آنها نزد خدا می باشد. عبارتند از «فاطمه ـ صدیقه ـ مبارکه ـ طاهره، محدثه، زهرا، زکیه، راضیه، مرضیه.»
و نیز در کتب حدیثی دیگر گزارش شده که خداوند یکی از اسمهای خود را برای فاطمه نام گذاری کرده است که آن نام «فاطر» است چون فاطمه از فاطر گرفته شده و فاطر یعنی خالق و آفریننده همه اینها گویای این است که فاطمه(س) یک حقیقت است.
باید گفت در کتب حدیثی القاب و صفات بسیار برای فاطمه(س) گزارش شده که حدود شصت لقب و صفت را صاحب کتاب الجنة العالمه گردآوری کرده و به نظم کشیده که بعدا به ذکر آن خواهیم پرداخت که از جمله القاب پرارزش (زهراء) است جابربن عبداللّه می گوید از امام پرسیدم که معنای زهرا چیست؟ فرمود زهرا همان نوری است که خدا در صلب و نهاد پیغمبرش قرار داد که از او بواسطه دخترش فاطمه یازده امام و رهبر بوجود آمدند تا مجری دستورات خدا در زمین باشند.
حال می پردازیم به القاب ذکر شده آن حضرت در کتاب الجنة العالمه و کتاب عوالم العلوم محدث اصفهانی.
القاب بنت مصطفی کثیره | نظمت منها نبذة یسیره |
نفسی فداها و فدا ابیها | و بعلها الولی مع بنیها |
سیّدةٌ انسیة حوراء | نوریةٌ حانیةٌ عذراء |
کریمةٌ رحیمةٌ شهیده | عفیفةٌ قانعةٌ رشیده |
شریفةٌ حبیبةُ محترمه | صابرةٌ سلیمةٌ مکرمه |
صفیةٌ عالمة علیمه | معصومهٌ مغصوبةٌ مظلومه |
میمونةٌ منصورةٌ محتشمه | جمیلةٌ جلیلةٌ معظمه |
حاملة البلوی بغیر شکوی | حلیفة العبادة والتقوی |
حبیبةُ اللّه و بنتُ القصوه | رکن الهدی و آیة النبوّه |
شفیعة العصاة امّ الخیره | تفاحة الجنه والمطهّره |
سیدةُ النساء بنتُ المصطفی | صفوة ربها و موطن الهدی. |
غرّة عین المصطفی و بضعه | مهجة قبله کذا بقیه |
حلیمة فهیمة عقیله | محزونة مکروبة علیله |
عابدةُ زاهدة قوامه | باکیةٌ صابرة صوامه |
عطوفةُ رؤوفةٌ حنانه | البرّة الشفیعة الابابه |
والدة السبطین دوحة النبی | نور سماواتی و زوجة الوصی |
تمام غرةٍ غرائی | روح ابیه ذرة بیضاء |
واسطة قلادة الوجود | درة بحر الشرف والجود |
امینة اللّه و سراللهی | امینة الوحی و عین اللّه |
درة بحرالعلم والکمالِ | جوهرة الغرة والجلالی |
قطب رحی المفاخر السنیّة | مجموعة المآثر العلیه |
مشکاة نوراللّه والزجاجه | کعبة الآمال لاهل الحاجه |
لیلة قدر لیلة مبارکه | ابنة من صلت به الملائکه |
قرار قلب امها المعظمه | عالیه المحل سرّالعظمه |
مکسورة الضلع رفیض الصدری | مغصوبةُ الحق خفی و جلّی |
اینها بخشی از القاب و اوصاف آن حضرت بود که ذکر شد.
امام صادق(ع) به راوی «یونس برقی» می فرماید آیا می دانی معنای فاطمه چیست؟ راوی گفت خیر حضرت فرمود: «الفاطمة فُطِمَت من الشّر» یعنی فاطمه انسان کامل است که هیچگونه پلیدی همراه او نیست از این رو او را فاطمه نهادند و سپس اضافه کرد اگر علی نبود هم کفوی در این جهان برای حضرتش یافت نمی شد.
در حدیث دیگری معنای فاطمه تعریف شده که رسول خدا فرمود «انّما سماها فاطمة لان اللّه فَطَمها و مُحبیّها من النّار» همانا خداوند فاطمه را فاطمه نهاده است چون وجود شریفش و دوستارانش را از دوزخ محفوظ داشته است.
در حدیث دیگر گزارش شده که امام باقر(ع) فرمود هنگامی که فاطمه به دنیا آمد فرشته ای از عالم بالا فرود آمد. و از زبان جدّم محمّد(ص) به سخن درآمد و فرمود: اسم این مولود فاطمه است. سپس فرمود: «انّی فَطَمْتُکِ بالعِلم و فَطمْتُکِ عن الطَّمتْ. یعنی من تو را دریایی از علم و آگاهی می بینم و نیز فاطمه هرگز از عهد و پیمانی که با خدا بسته بر نخواهد گشت و عهدشکن نخواهد بود و مرحوم محدث کبیر اصفهانی در معنای فطمتک بالعلم گفته است یعنی تو را از علم و دانش عالم غیب سیراب کرد تا اینکه از تعلیم و یادگیری بی نیاز شدی و روی این جهت او را علیمه نیز گفته اند.
«و قَطَعتُکِ عن الجَهل» یعنی تو را از دنیای جهالت و نادانی دور گردانید.
بیشتر دانشمندان علوم قرآن کلمه کوثر در آیه «انّا اعطیناک الکوثر» را به خیر کثیر در دنیا و آخرت کثرت و زیادی پیروان پیامبر و نهر کوثر در بهشت و شفیع تفسیر کرده اند.
از دلائلی که می توان این تفسیر را پذیرفت و تطبیق بر حضرت فاطمه داد شأن نزول و معانی بلند سوره کوثر است.
«انّا اعطیناک الکوثر فصلِّ لِربّک وانحر انّ شانئک هوالأبتر» ای پیامبر ما به تو کوثر عطا کردیم پس تو به شکرانه آن برای خدا نماز بگذار و نیز شتر قربانی کن زیرا دشمن می گوید که تو ابتر و فاقد نسل هستی.
گفته اند پیامبر فرزندی به نام قاسم داشت که به سن رشد رسیده بود و در سن نوجوانی درگذشت عده ای از اعراب جاهلی و مشرکان از جمله عاص بن وائل پیامبر(ص) را شدیداً سرزنش می کردند در این زمان اولین دختر پیامبر بنام فاطمه متولد شد امّا چون اعراب جاهلی دختر را جزء فرزندان خود به حساب نمی آوردند پیامبر را ابتر و بلاعقب و بدون فرزند می نامیدند در پاسخ به این یاوه گوییها سوره کوثر نازل شد و طبق گفته بعضی سوره مزبور در میانه منی نازل شده است
آیه دیگری در قرآن هست که دال بر مقام و منزلت حضرت زهرا(س) دارد زمانی بود که دنیای مسیحیت طرح رویارویی و شکست دادن پیامبر اسلام(ص) را پایه ریزی کردند و در مقام انکار رسالتش برآمدند رسول خدا برای مقابله رویارویی با آنان و اثبات ادعای نبوت خود طرح مباهله را پیشنهاد کرد تا هر کدام ناحق و دروغگو هستند رسوا شوند و در نهایت نابود گردند یکی از افرادی که رسول خدا به جمع مباهله دعوت کرد حضرت فاطمه بود و این مسئله نزد شیعه و سنی به حد تواتر رسیده است و این خبر از طریق جابربن عبدالله انصاری رسیده است. «فَمَن حاجّک من بعدِ ما جاءَک مِن العلم فقل تعالوا ندعُ ابناءَنا و ابنائکم و نساءَنا و نساءَکم و اَنْفُسَنا و اَنْفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعل لعنة اللّه علی الکاذبین هر کس با توبه مجادله برخیزد پس از آنکه دانش (وحی) به تو برسد بگو بیایید ما و شما با فرزندان (حسن و حسین) و زنان «حضرت فاطمه» و خودمان با هم به مباهله برخیزیم تا دروغگویان را به لعنت خدا گرفتار سازیم».
از جمله آیاتی که به صراحت درباره فرزندان پیامبر و جانشینان پیامبر و حضرت فاطمه به طور صریح و روشن دلالت بر عصمت و پاکی و پیراستگی از گناه آنان می کند این آیه است که معروف به آیه ی تطهیر است و در خانه امّ سلمه نازل شده است هنگام نزول آیه فاطمه حسن و حسین نزد پیامبر(ص) حضور داشتند پیامبر عبای خویش بر آنان افکند و بدین ترتیب آنان را از بقیه اهل خانه جدا کرد و دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود خدایا اینان فرزندان و اهل بیت من هستند پس بر محمّد و آل او درود فرست. «اِنّما یریدُاللّه لِیُذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطَهِّرَکم تطهیرا؛ خداوند چنین می خواهد که رجس و پلیدی را از شما خاندان نبوّت ببرد و شما را پاک و منزّه گرداند».
و نیز در احادیث به مسئله فوق اشاره شده از جمله این حدیث است که امام صادق فرمود: «الفاطمة فُطِمَت من الشّر» فاطمه از هرگونه بدی به دور است. به طور کلی از معنای فاطمه نیز بخوبی استفاده می شود که وی با هیچ گونه پلیدی همراه نیست و از هر پلیدی و گناهی به دور است.
«و یُطعمون الطعام علی حُبّهِ مسکینا و یتیما و اسیرا انما نُطعِمکم لوجه اللّه لا نُریدُ منکم جَزاءَ ولا شکورا بر دوستی خدا به فقیر و طفل یتیم و اسیر طعام می دهند «گویند» ما فقط برای خشنودی خدا به شما طعام می دهیم و از شما پاداشی نمی طلبیم».
ابن عباس می گوید حسن و حسین(علیهم السلام) مریض شده بودند پیامبر به همراه گروهی از آنان عیادت نمود و به امام علی(ع) فرمود چه خوب است برای شفای فرزندانت نذری کنی آنگاه امام علی و فاطمه(س) و کنیز آنها فضه نذر کردند که در صورت بهبودی آنان سه روز روزه بگیرند پس از بهبودی امام حسن و امام حسین حضرت فاطمه روزه گرفتند و برای افطار نان جویی که آماده کرده بودند سر سفره آوردند در این هنگام مسکینی آمد طلب غذا کرد که آن حضرت غذا را به او بخشید روز دوّم و سوّم نیز یتیم و اسیری در وقت افطار آمدند و غذای خود را به آنان دادند و با آب افطار کردند تا روز چهارم امام علی(ع) و دو فرزندش محضر رسول خدا رسیدند در حالی که از ضعف به خود می لرزیدند پیامبر همراه آنان به خانه فاطمه(س) آمد وقتی فاطمه را با آن حال در شدت ضعف و در حال نماز دید افسرده خاطر شد در این هنگام جبرئیل فرود آمد در حالیکه هدیه بهشتی برای اهلبیت آن حضرت(ص) آورده بود به پیامبر فرمود این هدیه را بگیر خدای تعالی به داشتن چنین اهل بیتی به تو تهنیت گفته پس سوره هل اتی را بر پیامبر نازل کرد. مرحوم فیلسوف گرانقدر آیة اللّه العظمی کمپانی چه زیبا سروده است
وحی و نبوتش نسب جود وفتوتش حسب | قصه ای از مروّتش سوره هل اتی کند |
جابربن عبداللّه انصاری می گوید: روزی رسول خدا(ص) نماز عصر را با ما خواند و پس از فراغ از نماز در محراب نشست و مردم اطراف او گرد آمدند به ناگاه پیرمردی از مهاجران عرب نزد رسول خدا آمد در حالی لباس های کهنه و مندرس پوشیده بود و در نهایت ضعف و پیری نمی توانست خود را نگاه دارد رسول خدا متوجه او شد. و از احوال او پرسید پیرمرد گفت ای پیامبر خدا من گرسنه ام، غذایم دهید، برهنه ام مرا بپوشانید و نادارم بی نیازم کنید حضرت فرمود الآن چیزی ندارم ولی می توانم شما را راهنمای خوبی باشم چون راهنمای به خوبی مانند انجام دهنده آن است به منزل کسی برو که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول هم او را دوست می دارند و رضای خدا را بر جان خود مقدّم می دارد. به سوی خانه فاطمه برو حضرت به بلال فرمود برخیز و این مرد را به منزل فاطمه ببر پیرمرد و بلال به راه افتادند و چون به در خانه فاطمه رسیدند با صدای بلند سلام کردند پس فاطمه فرمود سلام بر تو کیستی؟ گفت: پیر مردی از عرب، آمده ام به سوی پدرت ای دختر محمّد من برهنه و گرسنه ام با من از مال خود کمک کن تا خدا تو را رحمت کند این در حالی بود که فاطمه و علی و رسول خدا(ص) سه روز بود که غذا نخورده بودند و پیامبر این را می دانست فاطمه پوست قوچی را که دباغی شده بود و حسن و حسین بر روی آن می خوابیدند به پیرمرد داد و فرمود این را بگیر (ای کوبنده در) امید می رود که خداوند بهتر از این به تو عطا کند مرد عرب گفت ای دختر محمّد من از فقر و گرسنگی به تو شکایت می کنم و شما پوست قوچ به من می دهید؟ چون فاطمه این سخن را شنید گردنبندی که فاطمه دخترِ عمویش حمزه به او هدیه داده بود از گردن خود باز کرد و به اعرابی داد و فرمود این را بگیر و بفروش! امید است خداوند بهتر از این به تو عوض دهد. مرد عرب گردنبند را گرفت و به نزد رسول خدا آمد و هنوز حضرت با اصحاب خود نشسته بودند مرد گفت ای رسول خدا فاطمه این گردنبند را به من داد و گفت بفروش امید می رود که خداوند برای تو چاره بسازد رسول خدا بگریست و گفت چگونه خداوند برای تو چاره نمی سازد و حال آنکه فاطمه دختر محمّد به تو داده که بهترین دختران فرزندان آدم است! در این هنگام عمار بن یاسر برخاست و گفت ای رسول خدا آیا اجازه می دهی که من این گردنبند را خریداری کنم؟ حضرت فرمود. خریداری کن ای عمّار اگر جن و انس در این گردنبند شریک شوند خداوند آنها را به آتش جهنم عذاب نکند. عمار گفت گردنبند را چند می فروشی ای عرب؟ گفت آن قدر که از نان و گوشت سیر شوم و یک بُرد یمانی تهیه کنم که با آن خود را بپوشانم و در آن نماز بخوانم و یک دینار که مرا به خانواده ام برساند عمّار آنچه آن مرد عرب گفت به او داد علاوه شتر خود را هم داد سپس اعرابی نزد پیامبر برگشت حضرت به او فرمود آیا سیر و پوشیده شدی؟ مرد عرب گفت آری بی نیاز شدم پدر و مادرم فدای تو باد حضرت فرمود: پس فاطمه را به دعای خود نسبت به آنچه در حق تو کرد پاداش ده، اعرابی، گفت خداوندا، تویی پروردگار ما، و تویی روزی دهنده ما در همه حال! خداوندا، به فاطمه عطا کن آنچه ندیده چشمی و گوشی نشنیده باشد.
و رسول خدا به دعای او آمین گفت و روبه اصحاب خود کرد و فرمود خداوند به
فاطمه عطا کرده است در دنیا آنچه اعرابی برای او تقاضا کرد. چون من پدر او هستم و هیچ کس از جهانیان مثل من نیست و علی شوهر اوست و اگر علی نمی بود، همتایی برای فاطمه نبود. خداوند به او حسن و حسین را عطا کرده و به هیچ یک از آدمیان چنین فرزندانی نداده است و ایشان بهترین فرزند زادگان پیغمبرانند و دو آقای جوانان اهل بهشت هستند در آن حال عمّار آن گردنبند را به مشک خوشبو کرد و در بردیمانی پیچید و به غلامش بنام سهم داد و گفت این را خدمت پیغمبر ببر و تو را هم به او بخشیدم غلام خدمت پیغمبر آورد و آنچه عمار گفته بود به پیغمبر عرض کرد. حضرت فرمود به نزد فاطمه برو و گردنبند را به او بده و تو هم غلام و خدمت کار او باش غلام گردنبند را آورد و پیغام حضرت را رسانید فاطمه(س) گردنبند را گرفت و غلام را هم آزاد کرد غلام خندید و فاطمه فرمود این خنده برای چیست؟ عرض کرد بزرگی برکت این گردنبند مرا به خنده وا داشت. گرسنه ای را سیر کرد و برهنه ای را پوشاند و فقیری را بی نیاز و بنده ای را آزاد کرد و در نهایت به صاحبش برگشت.
امّا جایگاه و منزلت دختر پیامبر چیزی نیست که بر دانشمندی پنهان باشد. زیرا از آیات و روایات وارد شده استفاده می شود که دختر پیامبر مقامی عظیم در نزد خدا و پیامبر دارد امّا آیات: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الآ المودّة فی القربی؛ ای پیامبر به امت خود بگو من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر در قبال آن دوستی و محبت به فرزندانم.»
یکی دیگر از آیات این آیه است: «فتلقی آدم من رَبّهِ کلمات فتاب علیه انّه هوالتوّاب الرحیم» پس آدم از پروردگار خویش کلماتی را فرا گرفت و خداوند بوسیله آن
کلمات توبه او را پذیرفت که خداوند توبه پذیر و مهربان است» از پیامبر سؤال شد: درباره کلماتی که خداوند به آدم تعلیم داد و آدم بوسیله آن کلمات توبه کرد؟ حضرت فرمود خداوند این کلمات را به آدم آموخت (بحق محمّد و علی و فاطمه والحسن والحسین الا تبت علیَّ) به حق محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه ما را قبول فرما» پس خداوند توبه او را پذیرفت در اینجا عظمت زهرای مرضیه مشخص می شود. که حضرت آدم برای پذیرفته شدن توبه خود نام فاطمه و فرزندانش را بر زبان جاری ساخت آیه دیگر آیه 19 و 20 از سوره الرحمن است که امام صادق در تفسیر این آیات می فرماید «مَرَج البحرین یلتقیان بینهما برزخٌ لایَبقیان» دو دریایی در دو جهان هستند که هرگز سرکشی نمی کنند آن دو علی و فاطمه(س) می باشند و بیان آن دو دریا «ای رسول» برزخ و فاصله ایست که تجاوز به حدود یکدیگر نمی کنند که شاید آن مقررات که مرد به وظایف خود و زن به وظایف خود می باشد.
امّا جایگاه فاطمه(س) در روایات و منزلت آن حضرت از زبان پیامبر(ص) و امامان معصوم گزارش شده است در حدیث است که پیامبر(ص) به امام علی(ع) به حسن و حسین و فاطمه(س) نگاه کرد و فرمود «اَنا حربٌ لِمَنْ حارَبَکم و سلم لمن سالمکم» یعنی من با هر کسی که با شما در جنگ باشد در جنگم و هر کسی که با شما از در صلح و آشتی درآید من نیز با او از در صلح و صفا خواهم بود.
2 ـ در حدیث دیگری است که ذهبی روایت کرده که رسول خدا فرمود: (اوّل شخص یَدخُل الجنّةَ فاطمه بنتُ محمد) اول کسی که وارد بهشت می شود فاطمه دختر محمّد(ص) است.
3 ـ بخاری محدث معروف و بزرگ اهل سنت است در کتاب خود از رسول خدا
روایت می کند که فرمود: «فاطمةُ بضعةُ منی فَمَنْ اَبْغَضَها ابغَضَنی» فاطمه پاره تن من است هر کسی او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
4 ـ احمدبن حنبل نیز از محدثان معروف اهل سنت در کتاب خود حدیث مزبور را با عبارتی دیگر از رسول خدا نقل کرده: انما فاطمة بضعةُ منّی یُؤذینی ما آذاها و یُنصِبُنی ما اَنْصَبَها حضرت فرمود «فاطمه پاره تن من است آنچه او را بیازارد مرا آزرده است و آنچه او را ناخشنود می کند مرا ناخشنود کرده است.»
5 ـ و نیز جوینی خراسانی در کتاب خود حدیثی نقل کرد. که رسول خدا(ص)فرمود: «اذا کان یوم القیامه نادی مناد من تحت الحُجُب یا اهل الجمع غَضّوا ابصارَکم و نکّسوا رؤوسُکم فهذه فاطمة بنتُ محمّد(ص) تریدُ اَن تمر علی الصراط فتمرّوا معها سبعون الف جاریه من الحور العین کالبرق اللاّمع؛ روز قیامت منادی از پس پرده ندا می کند که ای اهل محشر چشمانتان را ببندید و سرها را بزیر افکنید که فاطمه(س)دختر رسول خدا(ص) از صراط بگذرد با هفتاد هزار فرشته آنهم مثل آفتابی روشن. در کتب حدیثی از امام باقر(ع)به نحو تواتر گزارش شده که حضرت می فرماید: برای مادرم فاطمه(س) جلو درب جهنم ایستگاهی است که آن حضرت هنگام ورود افراد به آن جا می ایستد روی پیشانی هر فردی کلمه مؤمن یا کافر نوشته آن حضرت از بین آنان دوستاران خود را جدا نموده و سپس این جملات را می فرماید «الهی و سیدی سَمَّیتَنی فاطمه و فُطِمَت بی من تولاّنی و تولاّ ذریّتی من النار و وَعدک الحق و أنْتَ لا تخلفُ المیعاد، ای خدای من نام مرا فاطمه نهادی و از عذاب جهنم بریدی و وعده کردی که من و دوستانم را از جهنم برهانی زیرا که وعده تو حق است و خلاف نیست خداوند در پاسخ می فرماید: «صَدَقْت یا فاطمه انّی سَمّیتکِ فاطمه و فطمت بک من احبک و تولاّکِ و احبّ ذریّتکِ و تولاّهم من النار وَعدِیَ الحق و انا لا اُخْلِف المیعاد». خدا فرمود آنچه که گفتی درست است وعده ی من حق و تخلف ناپذیر است به شما اجازه می دهم که دوستاران خود را شفاعت کنی. در پایان به اشعاری از آیة اللّه محمدحسین اصفهانی که در مقام فاطمه(س) سروده است اکتفا می کنیم.
دلیل نطق من ز یک نغمه ی عاشقانه ای | گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند |
بضعه سید بشر ام ائمه غرر | کیست جز او که همسری باشه لافتی کند |
وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب | قصه ای از مروّتش سوره «هل اتی» کند |
در جبروت حکمران در ملکوت قهرمان | در نَشَأت کن فکن حکم بما تشاء کند |
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او | سرقدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند |
نغمه قدس بوی او جذبه اُنس خوی او | منطق او خبر ز لاینطق عن هوی کند |
مفتقرا متاب رو از در او بهیچ سو | زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند |
این قلعه در 80 کیلومتری شرق بیرجند و در روستایی به همین نام که بنای اولیه آن در زمان نادر شاه افشار بنا نهاده شده ، واقع شده است .
قلعه بر بالای صخره ای سنگی همراه با 18 برج پس از قرون متمادی همچنان در گستره تاریخ بیرجند قامت خود را استوار نگه داشته است تا تلخ کامی ها و کامیابی های روزگار را شاهد باشد .
آثار و بقایای معماری داخل قلعه بیانگر بازسازی قلعه در چند مرحله بوده است که این بازسازی بر وسعت آن نیز افزوده است.
وجود دو مرحله معماری در این قلعه نشان دهنده نیاز به فضای بیشتر در دو سلسله مختلف افشاریه و قاجاریه است .
البته متاسفانه این مکان دیدنی و جذاب و توریستی به یک قهوه خانه سنتی تبدیل شده است ودر این مکان که باید تحت حمایت سازمان گردشگری قرار بگیرد تحت حمایت اتحادیه قهوه خانه داران شهر می باشد.افسوس و صدافسوس که باید بامکانی که به راحتی جذب توریست میشود جذب قلیان و دخانیات میکنیم.خداوکیلی باید برای این موضوع خون گریه کرد که در داخل قلعه به صورت بسیار بدشکلی با آجروگچ دالان واتاقک درست کرده اند ودرون آن اتاقکها قلیان میکشند.آیا میشود با میراث فرهنگی یک مملکت این جنایت را انجام داد؟ در مکانی که با خشت وگل وبا یک معماری زیبا ساخته شده است باید با گچ وآجر اتاقک درست کرد ودرون آن قلیان کشید؟واقعا به افراد خارجی که از این برج و قلعه دیدن میکنند چه میتوان گفت؟آیا باید گفت که شهرداری بیرجند به علت کمبود بودجه ومکان ،این قلعه را به قهوه خانه تبدیل کرده است؟
خواهشمند است که این مطلب را به گوش دوستان برسانید تا شاید مسئولین محترم شهربیرجند از خواب غفلت بیدار شوند واینگونه بامیراث فرهنگی وهنری کشور عزیزمان ایران بازی نکنند
ذکر قلب عبارت از یاد خداست و این یاد، معلول معرفت انسان به حضرت اوست.
آن معرفتى که ثمرهاش یافتن و درک «لا إله إلّا اللّه»، و «لا حول ولا قوّة إلّا باللّه»، و «لا مؤثّر فى الوجود إلّااللّه»، و «لیس فى الدّار غیره دیّار» است.
علم به فقر ذاتى
انسان چون نسبت به خود و تمام آفرینش به دریاى فکرت فرو رود، به این نتیجه مىرسد که همه موجودات، فقیر بالذات و محتاج مطلقاند و به این حقیقت دست مىیابد که هیچیک از موجودات عالم را بزرگى نمىرسد و در وجود آنها هم علّتى که سبب ادّعاى بزرگى از طرف آنان شود وجود ندارد.
در پایان این فکر نورانى و اندیشه روحانى حقارت و فقر ذاتى تمام موجودات برایش آشکار شده و عظمت بىنهایت در بىنهایت محبوب در آیینه دلش تجلّى مىکند.
چون فقر خالص را در ذات موجودات ببیند و عظمت را به تنهایى در محبوب حقیقى عالم مشاهده کند، تمام حجابهایى که قبل از این دو نظر- نظر به فقر ذاتى موجودات و عظمت منحصر به حق در قلبش بود از میان برداشته شود و دلى که قبل از مشاهده بزرگى حق و حقارت موجودات، دچار حجابها بود عرش الهى گردد و از آسمانها و زمین وسعتش بیشتر شود!!
در اینجاست که دست حاجت بردن به سوى غیر خدا قطع شود و جز دامن رحمت و عنایت و لطف و محبّت او در دست نماند.
در اینجاست که بر انسان معلوم مىشود تمام موجودات با همه قدرتى که از طرف حق به آنها عنایت شده از درمان کوچکترین درد انسان عاجز و تنها خداست که حلّال تمام مشکلات است.
در اینجاست که موجودیّت ناچیز انسان با اتّصال به انوار حقیقت، از ناسوت نجات پیدا کرده و پرواز کنان به سوى خطّه لاهوت به حرکت آید.
و اینجاست که مشرّف به شرف خلافة اللهى گشته و در زمین به خاطر فنا شدن در حق، کار خدایى کند.
ادیب ارجمند، ملّا محمّدباقر لارى به پیشگاه مولا چنین عرضه مىدارد:
کریما رحیما جهان داورا |
عطا پرورا معدلت گسترا |
|
خداوندگارا خدایى تو راست |
زما عجز و قدرت نمایى تو راست |
|
تویى دادخواه و تویى دادرس |
تویى بیگه و گاه فریاد رس |
|
تویى آگه از هر نهان همه |
تویى هم نهان هم عیان همه |
|
على را شبانگاه بیتوته نیز |
نگه داشتى زآن گروه سیتز |
|
الهى الهى تو را بندهام |
به خاک نیازت سرافکندهام |
|
سرافکنده آستان توام |
غبار ره آستان توام |
|
طلوع نور ایمان
هر اندازه که علم به خدا و اوصاف جمالیه و جلالیّهاش حاصل شود، نور ایمان در قلب طلوع نماید و حجابهاى نورانى و ظلمانى میان خدا و قلب برداشته گردد و حیات تازهاى به قلب افاضه مىشود.
[اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ] «1».
خدا سرپرست و یار کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنان را از تاریکىها [ى جهل، شرک، فسق وفجور] به سوى نورِ [ایمان، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون مىبرد.
[أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها] «2».
آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] حرکت کند، مانند کسى است که در تاریکىها [ىِ جهل و گمراهى] است و از آن بیرون شدنى نیست؟!
و در روایت عنوان بصرى است که امام صادق علیه السلام به او فرمود:
لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ، وَلکِنَّهُ نُورٌ یَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإِذا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فى نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَاطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمالِهِ، ثُمَّ اسْتَفْهِمِ اللّهُ یُفْهِمُکَ «3».
کسب دانش به این نیست که در فراگیرى آن بسیار بکوشى بلکه آن پرتوى است از نور که خداوند آن را در دل هرکس که بخواهد رهنمونش گردد قرار مىدهد، پس اگر دانش مىطلبى نخست باید در جان خود حقیقت بندگى را بجویى و دانش را از رهگذر عمل طلب کنى، آن گاه فهم مشکلات را از خدا بخواهى تا خداوند نیروى فهم به تو عطا کند.
مرحوم الهى قمشهاى گوید:
خیز تا زین خیمه تنگ جهان بیرون زنیم |
خیمه بر بالاى هفت اقلیم و نُه گردون زنیم |
|
خلق عالم سخره نیرنگ و رنگند و فسون |
ما به بیرنگى برون زین قوم بوقلمون زنیم |
|
نیست دنیا را بهاى آن که دل بر وى نهیم |
گوهر جان را به سنگ عشوه او چون زنیم |
|
چند روزى از صفا شاگردى احمد کنیم |
تا به دانش طعنه بر سقراط و افلاطون زنیم |
|
و البته این نور- نور علم- نیز مانند سایر انوار، قابل شدّت و ضعف و زیادت و نقصان است.
[وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً] «4».
وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید.
[وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً] «5».
و بگو: پروردگارا! دانش مرا بیفزاى.
و چون حجابها مرتفع شود، با خرق هر حجابى نورى در دل تابیده و به همان اندازه قوىتر وکاملتر مىشود، تا آنجا که نور تمام فضاى قلب را احاطه نموده و انشراح صدر براى سالک دست دهد و حقایق اشیاء بر او منکشف شود و بر نظام اتَمّ عالم اطّلاع یابد و داند که آنچه انبیاى عظام الهى فرمودهاند، همگى درست است و از جانب خداى تعالى است و نتیجه این انشراح آن است که لوث شدن صفات ذمیمه در نفس و متخلّق شدن به اخلاق فاضله است.
[أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ] «6».
آیا کسى که خدا سینهاش را براى [پذیرفتن] اسلام گشاده است و بهره مند نورى، از سوى پروردگار خویش است.
و چون نور صفات و ملکات فاضله، بر نور معرفت اضافه شود، به مصداق نور على نور،
[یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ] «7».
[این پاداش نیکو و باارزش در] روزى [است] که مردان و زنان باایمان را مىبینى که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت مىکند.
در کلیّه اوامر حق، کمر اطاعت بربندد و از همه منهیّات اجتناب نماید و هر عبادتى را به طور شایسته بجاى آورد تا نورى و صفایى در قلبش پیدا شود که قلب را آماده انشراح بیشتر و معرفت و یقینى افزونتر گرداند.
و باز همین معرفت و یقین و انشراح، او را بر عبادتى دیگر و اخلاصى بیشتر وادارد، که از آن عبادت و اخلاص باز دل را صفایى و نورى تازهتر و یقینى قوىتر و معرفتى تمامتر حاصل آید.
[یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ] «8».
خدا به وسیله آن [نور و کتاب] کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند به راههاى سلامت راهنمایى مىکند.
[وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ] «9».
و آنان را به توفیق خود از تاریکىها [ىِ جهل، کفر، شرک و نفاق] به سوى روشنایىِ [معرفت، ایمان و عمل صالح] بیرون مىآورد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَأَماتَ نَفْسَهُ، حَتّى دَقَّ جَلیلُه وَلَطُفَ غَلیظُهُ، وَبَرِقَ لَهُ لامعٌ فَابانَ لَهُ الطَّریقَ، وَسَلَکَ بِهِ السَّبیلَ، وَتَدافَعَتْهُ الأَبْوابُ إِلى بابِ السَّلامَةِ وَدارِ الْاقامَةِ، وَثَبَتَ رِجْلاهُ لِطُمَأْنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمْنِ وَالرَّاحَةِ، بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَأَرْضى رَبَّهُ «10».
عقلش را زنده و هواهاى نفس را کشته، تا آن حد که اندام ورزیده او باریک و دل سختش نرم گردید و نورى تابان درخشیدن گرفت که راه را براى او روشن ساخت و در پرتو آن نور راه را پیمود و درهاى رحمت الهى را یکى پس از دیگرى بروى او گشوده مىشد، او را به در سلامت و دربار اقامت کشاند و در قرارگاه امن و آسایش، با کمال آرامش تن، پاى برجا بماند؛ زیرا دل خود را در راه رضا و خشنودى پروردگار خود به کار بست.
در جاى دیگر مىفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعانَهُ اللّهُ عَلى نَفْسِهِ... فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدى فى قَلْبِهِ...
قَدْ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهَواتِ، وَتَخَلّى مِنَ الْهُمُومِ إِلّا هَمّاً واحِداً انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمى وَمُشارَکَةِ أَهْلِ الْهَوى، وَصارَ مِنْ مَفاتیحِ أَبْوابِ الْهُدى وَمَغالیقِ أَبْوابِ الرَّدى، قَدْ أَبْصَرَ طَریقَهُ وَسَلَکَ سَبیلَهُ، وَعَرَفَ مِنارَهُ وَقَطَعُ غِمارَهُ، وَاسْتَمْسَکَ مِنَ الْعَرى بِأَوْثَقِها، وَمِنَ الْجِبالِ بِامْتَنِها، فَهُوَ مِنَ الْیَقینِ عَلى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ «11».
به راستى که محبوبترین بندگان خدا نزد حضرتش بندهاى است که خدا او را در پیکار با هواهاى نفس یارى فرموده باشد، پس حزن و اندوه را شعار خود ساخته و بر دل خود جامهاى فراگیر از ترس خدا پوشانیده باشد...
این هنگام است که چراغ هدایت در دلش فروزان گردد و از جامههاى شهوتهاى نفس خالى و از همه خواستهها تهى گشته بجز یک خواسته که تنها آن را وجهه همّت خود قرار داده باشد.
پس او از نابینایى رسته و از بند شرکت با اهل هوا نجات یافته و خود یکى از کلیدهاى درهاى هدایت و موجبات بسته شدن درهاى هلاکت گردد. با بینایى کامل در راه خود پیش رفته و نشانههاى راههاى سعادت را شناخته و سختى راه را پشتسر مىگذارد و به محکمترین دستآویز و استوارترین ریسمان چنگ زده و نور یقین او به روشنى نور آفتاب مىگردد.
در حدیث نبوى است که فرمود:
ما مِنْ عَبْدٍ إِلّا وَلِقَلْبِهِ عَیْنانِ وَهُما غَیْبٌ یَدْرُکُ بِهِمَا الْغَیْبَ، فَإِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَتَحَ عَیْنَى قَلْبِهِ فَیَرى ما هُوَ غایِبٌ عَنْ بَصَرِهِ «12».
هیچ بندهاى نیست مگر آن که دل او را دو دیده غیبى هست که با آن دو امور پنهانى را درک مىکند تا آنچه را که از دیده سر نهان است با دیده دل ببیند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 257.
(2)- انعام (6): 122.
(3)- منیة المرید: 149.
(4)- انفال (8): 2.
(5)- طه (20): 114.
(6)- زمر (39): 22.
(7)- حدید (57): 12.
(8)- مائده (5): 16.
(9)- مائده (5): 16.
(10)- نهج البلاغة: خطبه 210، فى سالکان الطریق؛ بحار الأنوار: 66/ 316، باب 37، حدیث 34.
(11)- نهج البلاغة: خطبه 86، فى بیان صفات المتقین؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(12)- پرواز در ملکوت: 49.
آنان در عصر غیبت باید خلاء حضور امام غایب از دیدگان، را به خوبى پر کنند و تداعى کننده حضور آن سرور جهانیان و رفیق شفیق أمت باشند. بر این اساس علما در دوران انتظار وظیفه دارند عملکردى به شرح زیر داشته باشند.
1) وظیفه شناس
از آن جا که ایشان یک نوع وابستگى خاص به ولى عصر(عج) دارند لازم است تکالیف کلى فرد منتظر و نیز وظایف خود نسبت به آن حضرت را به نحو احسن و اکمل بجا آورند.[5]
2) تجهیز به علم توأم با عمل
علما دوران انتظار، لازم است در تفقه دین و حل مشکلات علمى و یا پاسخ به شبهات به تمام امکانات نرم افزارى و علوم مربوطه، مجهز باشند; زیرا آنان به عنوان سنگربانان دین و اعتقادات مردم باید اولاً خود را در معرض شبهات و اشتباهات بیمه نمایند که امام صادق(علیه السلام)فرمود:
«انسان عالم و آگاه به زمان خودش، مورد هجوم خطاها و اشتباهات قرار نمى گیرد».[6]
و هم بتواند از مرزهاى عقیدتى و عملى مردم دفاع نمایند.
و ثانیاً: آنچه از نظر علمى اندوخته باید عمل نمایند تا بتوانند مانع انحراف جامعه شوند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«چون عالم به علم خویش عمل نکند اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد چنانکه باران از سنگ صاف مى لغزد».[7]
و اصولاً کسى که به علمش عمل نکند عالم نیست حضرت امام صادق(علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل (تنها بندگان دانشمند خدا از او ترس دارند)[8] فرمود:
«مراد به دانشمند کسى است که کردارش گفتارش را تصدیق کند و کسى که چنین نباشد عالم نیست».[9]
3) دفاع و حفاظت از دین
سنگربانان و مرزبانان دین، بعد از تجهیز به علوم و تفقه در دین، باید به حفاظت از آن و تحکیم پایه هاى آن بپردازند. و در این راستا اولاً: مبانى دین را با براهین علمى مستحکم نموده و دین را آنگونه که هست به بشریت معرفى نمایند و ثانیاً: در مقابل شبهات و القائات شیاطین آخرالزمان به مقابله و روشنگرى برخیزند. امام هادى(علیه السلام) فرمودند:
«اگر نبودند کسانى از علما که بعد از غیبت قائم ما به او دعوت کنند و بر او دلالت نمایند و از دین او با دلایل خداوند دفاع کنند و بندگان ضعیف خداوند را از دامهاى ابلیس و سرکشان او، رها سازند و از شبکه ناصبان خلاص نمایند. هیچ کس نمى ماند مگر اینکه از دین بر مى گشت ولى اینان هستند که زمام دلهاى شیعیان ضعیف را به دست مى گیرند همچنان که ناخداى کشتى سکان آن را در دست دارد، آنان برترین کسان نزد خداى عزوجل مى باشند».[10]
4) تعلیم دین و تنظیم اندیشه ها
در عصر غیبت جاودانگى اسلام اقتضاء دارد که تعلیم دین و اجراى احکام تداوم یابد و این وظیفه ى مهم بر عهده ى فقیهان عادل و اسلام شناس است.
روایات متعددى که درباره تحکیم ایمان مردم و نیز سرپرستى أیتام آل محمد(صلى الله علیه وآله) وارد گردیده است ناظر به این وظیفه ى خطیر مرزبان حوزه فکرى و عقیدتى است.
1 - معاویه بن عمار گوید:
«به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مردى است که از شما روایت بسیار نقل و در میان مردم انتشار مى دهد و آن را در دل شیعیانتان استوار مى کند و شاید عابدى از شیعیان شما باشد که در روایت چون او نباشد; کدام یک بهترند؟ حضرت فرمود: آنکه احادیث ما را روایت کند و دلهاى شیعیان ما را استوار سازد از هزار عابد بهتر است».[11]
2 - امام حسن عسکرى(علیه السلام) در حدیث نسبتاً طولانى که از پدرش و او هم از پدرانش و آن حضرات هم از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل نموده اند مى فرماید:
«... و بدتر از این یتیمى (پدر از دست دادن) حال آن یتمى است که از امامش جدا گشته و نتواند به حضور او برسد و نداند حکم در آنچه از شرایع و احکام دینش دچار مى گردد چیست، توجه کنید هرکس از شیعیان ما علوم ما را بداند و کسى که نسبت به شریعت ما جاهل و از دیدن ما محروم مانده است را هدایت نماید، یتیمى بر دامان نشانده است آگاه باشید هرکس او را هدایت کند و شریعت ما را به او بیاموزد در رفیق اعلى با ما خواهد بود».[12]
پی نوشت:
[1] - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار(دار احیاء التراث العربیه، بیروت، چاپ سوم، 1403) ص 346، ح 4.
[2] - کلینى، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافى (دفتر نشر فرهنگ اهل بیت) ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 1، ص 39.
[3] - همان، ص 47، ح 3.
[4] - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار (دار احیاء التراث العربیه، بیروت، چاپ سوم، 1403 هـ ق) ج 53، ص 181، ح 10.
[5] - وظایف فوق در دو پرسش و پاسخ قبل از این پرسش توضیح داده شد.
[6] - کلینى، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافى، پیشین، ج 1، ص 31، ح 29.
[7] - همان، ج 1، ص 56، ح 3.
[8] - فاطر / 28.
[9] - همان، ج 1، ص 44، ح 2.
[10] - موسوى اصفهانى، سید محمد تقى، مکیال المکارم، پیشین، ج 2، ص 393.
[11] - کلینى، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافى، پیشین، ج 1، ص 40، ح 9.
[12] - موسوى اصفهانى، مکیال المکارم، پیشین، ج 2، ص 388
تحقیق در اوضاع حیات و مسائل زندگى نشان دهنده این معناست که علّت تمام بدبختىها و نکبتها و ذلّتها درون انسان است.
همه دردها از درون شروع مىشود و تمام مفاسد از آنجا سرچشمه مىگیرد.
هیچگاه نمىتوان مشکلات و بنبستها را به عوامل طبیعى و مادّى بیرون نسبت داد؛ چه این که کلیّه عناصر طبیعى به اراده حکیمانه خالق مهربان در راه رشد وکمال بشر قرار گرفته و این انسان در صورت سلامت قلب مادیات را در راه صحیح به کار برده و در صورت فساد قلب- که منشأ فساد اخلاق و عمل است- آنها را در راه نابودى خود و دیگران به کار برده و از این راه خسارتهاى معنوى و مادّى به حیات خویش و انسانهاى دیگر وارد مىآورد!!
کاظمزاده ایرانشهرى که سالهاى متمادى در غرب مىزیست و نسبت به اوضاع زندگى مردم مغرب زمین آگاهى کامل داشت، اوضاع وحشتناک غرب را معلول درون مریض و فاسد سردمداران غرب و مردم آن سرزمین مىداند و بسیارى از علماى با انصاف آن ناحیه، در این مسئله با او همرأیند.
این مرد عارف و متخلّق به اخلاق مىگوید:
علّت اصلى اوضاع وحشتناک اروپا و این انقلابهاى خونآلود- که تمدّن غرب را به گودال اضمحلال پرتاب مىکند- همانا جز انکار و ردّ نوامیس دیانت حقیقى و فضیلت اخلاقى چیز دیگر نیست و در همه تمدّنهاى گذشته نیز همین حال سبب فنا و زوال آنها گردیده است.
غفلت و نادانى مؤسسین و مروّجین علوم مادّى و طبیعى از یک طرف و نفعجویى و حرص و طمع مردمان خودپرست و جاه طلب از طرف دیگر اسباب این اوضاع کنونى را فراهم آورده است.
علماى فنون طبیعى مثبت، درخت تناور دین و اخلاق را از ریشه برکنده و مردم را تسلیم دیوهاى رذایل اخلاقى و هوسهاى نفسانى نمودند و پرستش کنندگان سیم و زر نیز از حال ناگوار و ناتوانى توده مردم استفاده نموده، به مکیدن خون سعى و عمل و حسن نیّت ضعفا و بیچارگان پرداخته، این بحران مرگآسا را تولید کردند.
این توده مردم بیچاره که امروز خود را به این در و آن در مىزند و به هر راهى که او را مىکشند مىرود و به امید این که پاره نانى بدست آورده با فکر آسوده و ایمن از فردا، شب را به سر برد، تقصیرش در ناتوانى و نادانى اوست و این ناتوانى را کسانى به او دادهاند که در نتیجه تعلیمات مادّهپرستى فنون طبیعى مثبت، از نادانى و ناتوانى این طبقههاى پایین ملّت استفادههاى مادّى مىکنند و مقام ریاست و تسلّط خود را حفظ مىنمایند و وقت و فرصت به مرد کارگر و دهقان و کاسب نمىدهند تا ساعتى به فراغت فکر کند و به حال و مآل خود بیندیشد، پس منبع بدبختى توده ملت، فساد اخلاق و بىدینى و بىهمه چیزى طبقات عالى که زمام امور اقتصادى و دینى و اجتماعى را در دست دارند مىباشند.
بنابراین باید قبول کرد که نه کشفیّات و تحقیقات علوم طبیعى و نه ماشینآلات و اختراعات و ترقّیات فنى و تکنیکى هیچ کدام مستقیماً سبب بدبختى نیستند، بلکه سوء استعمال آنها در نتیجه فقدان حسّ دیانت و مکارم اخلاقى، این حال دلخراش بدبختى را تولید کرده است.
کارخانه و ماشین و دستگاه و موتور و آهن و غیره که داراى جان و اراده و فهم نیستند، نمىتوانند به خودى خود کسى را خوشبخت و یا بدبخت کنند، بلکه کسانى مسؤول بدبختى مردم هستند که این وسایل ترقى را در راه منافع شخصى غیر مشروع خود به کار مىاندازند و این وسایل آسایش و ترقى را مبدّل به آلت مرگ و هلاک مىسازند!
چنان که هواپیما یکى از بزرگترین و مفیدترین اختراعات قرن کنونى است که مملکتها را به هم نزدیک و ملّتها را با هم آشنا و مرتبط و مسافتهاى دراز را کوتاه مىسازد، ولى اگر اینها را براى مقاصد جنگى و حمل و نقل آلات کشتار به کار برند و اسباب هلاک و مرگ قرار دهند، تقصیر در آنها نیست بلکه بر گردن کسانى است که آنها را در این راه بد به کار مىبرند.
اگر برعکس، این وسایل نقلیّه هوایى را براى حمل آذوقه و ارزاق و محصولات تجارتى و فلاحتى و مسافرتهاى شخصى بکار برند، البته خدمت بزرگى به اوضاع اقتصادى و رفع قحطى و گرسنگى و تأمین خوشحالى و آسایش ملّتها خواهد شد، همینطور است سایر ماشینآلات و اختراعات و ترقّیات فنّى که روز به روز بر شمار آنها افزوده مىشود.
پس نباید از ساختن ماشینها و آلات تکنیکى صرفنظر نمود و به وسایل ابتدایى دستى اکتفا کرد و یا ماشینهاى موجود را به خیال این که مایه بدبختى مردم شدهاند، درهم شکست، چنان که بعضى پیشنهاد مىکنند.
آنچه باید درهم شکسته شود، افکار زشت و حرص و طمع و نادانى و نفسپرستى و جاهطلبى و غارتگرى است.
پس باید افکار و حسّیات و طبایع و اخلاق اشخاصى را عوض و تبدیل و اصلاح کرد که عنان سرنوشت ملّتها به دست ایشان سپرده شده و خوشبختى ملّتها بسته به حسّ تفکّر و حسّ دیانت و فضیلت اخلاقى ایشان مىباشد.
از اینجا به خوبى آشکار مىگردد که اسباب بدبختى بشر در چیزهاى خارجى و مادّى نیست، بلکه در دل و مغز افراد بشر به خصوص رهنمایان و پیشوایان اوست.
بدین جهت اقدامات و تدابیر خارجى و قانونها و نظامنامهها و تهدیدها و امرها و نهىها و حبسها و جبرها که امروز در ممالک متمدّن اروپا به فراوانى یافت مىشود، هرگز چاره بدبختىشان را نخواهد کرد؛ زیرا که درد از درون است و دوا نیز از درون باید داده شود.
آرى، این کاخ تمدّن از پاى بست لرزان شده است و با تعمیرهاى ظاهرى و خارجى استوار و برقرار نخواهد ماند.
با وجود انتشار وسیع علوم و فنون و فلسفه و حکمت در اروپا، جاى تعجّب است که نادانى و غفلت به اندازهاى مغز و دل مردم این سرزمینها و به خصوص بزرگان آن را استیلا نموده است که اکثر مردم پى به این مسائل ساده نمىتوانند برد و یا نمىخواهند ببرند.
امروز بیشتر اختراعات و ترقیات فنى، براى جلب فایده مالى و تحصیل سیم و زر به عمل مىآید، در هر اقدام و هر کار مسئله اساسى و شرط نخستین همانا بدست آوردن پول است و بس.
هر کارى که بیشتر براى بدست آوردن پول خدمت کند، به هر نام و به هر وسیله و نحو باشد ولو هزاران مردم دیگر را بىنان سازد و یا به خطر جانى و مرگ بیندازد، مشروع و مجاز دیده مىشود.
در نتیجه از میان رفتن رادع اخلاق و آمر وجدانى و مانع درونى و دینى، اکثریت مردم مغرب زمین، کارى و خیالى و فکرى جز جمع کردن سیم و زر و جز هوسرانى و نفسپرستى و پر کردن شکم و ربودن و غارت کردن مال یکدیگر به هر اسم که باشد ندارند و وظیفهاى براى خود نمىشمارند.
اگر این اوضاع، حداقل همه افراد یک ملت را از نظر مادى خوشبخت مىکرد، باز مىتوانستیم بگوییم که بگذارید این مردم نادان، که به زندگى دیگر و عالىترى عقیده ندارند در این چند روزه عمر خود یک زندگى خوشى داشته، خوشبخت و بىخبر زیست کنند، لکن بدبختانه از این خوشبختى ظاهرى و مادّى نیز اثرى و بویى پیدا نیست!!
این غفلت و نادانى و نابینایى فقط نتیجه پیروى از یک تربیت ناصحیح است؛ تربیتى که بر پایه معلومات ناقص فنون مادى و طبیعى و فلسفه مادّهپرستى بنا شده است و در این تربیت براى حیات دینى و مکارم اخلاقى و معلومات معنوى و حقایق علوم روحى و احکام آسمانى، جایى نیست.
این است اوضاع ناگوارى که در نتیجه شیوع فساد در تمدّن غرب ظهور نموده است و بعضى از متفکّران از آن به شیطان یا دجّال تعبیر مىکنند و این اوضاع را علامت انقراض تمدّن غرب مىشمارند؛ زیرا از روى تاریخ مىبینند که ملّتهاى قدیم همواره در نتیجه شیوع فساد اخلاقى و ظاهرپرستى و تسلّط حرص و آز از میان رفتهاند! «1» در این مقاله به موقف حساس و سازنده دین پى بردید و دانستید که تنها علّتى که انسان را از افتادن در هر نوع بدبختى حفظ مىکند، دین است و باید دانست که باور کردن دین تنها کار قلب و تجلّى آن در خانه دل به صورت ایمان و در اعضا و جوارح به صورت عمل صالح و در صفحه روان به شکل حسنات اخلاقى است و اگر قلب محروم از نور با عظمت ایمان به خدا و روز جزا گردد، دیگر نمىتوان او را با قانون به ساحت صلاح کشید و در نتیجه از فساد اخلاق و فساد عمل نمىتوان به هیچ وجه جلوگیرى کرد.
در اینجاست که باید متمسک به کلام گهربار حضرت امام صادق علیه السلام شده و بگوییم: قلبى که از توجّه به حقّ و نور ایمان محروم است، قلب متوقّف است و قلبى است که از حیات معنوى بىبهره و مردهاى بیش نیست و روحى که در گرو قلب غافل است از فساد اخلاق ایمن نیست و اعضایى که فرمانبر قلب مردهاند، جز جنایت و خیانت و غارت و فساد از آنان توقعى دیگر نمىرود و در حقیقت باید گفت: وَوَقْفُ الْقَلْبِ فى الْغَفْلَةِ عَنِ اللّهِ.
بیایید با روى آوردن به دین حقیقى و اتصال به احکام نورانى آسمانى و با تکیه به قرآن مجید و توجه به کلمات انبیا و امامان و اولیا و عرفا و مربیان دلسوز، به اصلاح درون برخیزیم، تا از این راه به اصلاح همه امور زندگى توفیق حاصل کنیم.
[أَلا تَرى أَنَّ الْعَبْدَ إِذا ذَکَرَ اللّهَ تَعالى بِالتَّعْظیمِ خالِصاً إِرْتَفَعَ کُلُّ حِجابٍ بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللّهِ مِنْ قَبْلِ ذلِکَ]
مسلّم است وقتى بندهاى خداوند را با کمال خلوص به آن عظمتى که هست ببیند، هر حجابى که قبل از این دیدن و قبل از این مشاهده واقعى بین او و خداوند بوده برداشته مىشود.
اندیشه در تمام موجودات عالم و تفکّر نسبت به خالق موجودات، انسان را به این نتیجه مىرساند که کلیّه مخلوقات عالم اعم از مخلوقات غیبى و شهودى، فقر محض و احتیاج صرف و تعلّق خالص و سایهاى بیش نیستند. با درک این حقیقت چگونه انسان عارف مىتواند موجودى را هرچند به ظاهر بزرگ باشد- بزرگ و عظیم ببیند و از طرفى وقتى با دیده دل و چشم عقل به آفریننده این دستگاه حیرتآور نظر کرد مىیابد که حضرت او کمال محض و داراى صفات ثبوتیّه بىنهایت در بىنهایت است و جز عظمت و بزرگى چیز دیگرى در آن ساحت مقدّس مشاهده نمىشود. اینجا است که دل از همه موجودات فقیر و کلیّه این نمودها و سایهها آزاد شده و غرق در تعلّق خالص نسبت به جانان خواهد گشت و جذبه و کششى جز جذبه معشوق واقعى در میان نخواهد ماند و انسان فکر و ذکر و عشق و ورد و معشوقى جز حضرت حق برایش نخواهد بود.
در این مقام انسان فقط و فقط در میدان فى اللّه و باللّه و من اللّه و إلى اللّه و على اللّه قرار دارد و الهى محض و خدایى صرف است و همین معناى رفع حجاب بین عبد و خداوند است.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست |
تا کرد مرا تهى و پر کرد زدوست |
|
اجزاى وجود من همه دوست گرفت |
نامى است زمن بر من باقى همه اوست |
|
«2» [وَإِذَا انْقادَ الْقَلْبُ لِمَوْرِدِ قَضاءِ اللّهِ بِشَرْطِ الرِّضا عَنْهُ کَیْفَ لا یَنْفَتِحُ الْقَلْبُ بِالسُّرُورِ وَالرُّوحِ وَالرَّاحَةِ]
زمانى که قلب، تسلیم قضاى حق شد و بر این قضا کمال خشنودى و رضایت را داشت، چرا به نور خوشحالى و گشادگى و راحتى و امنیت و آرامش و آسایش منوّر نشود!
قلبى که توجه خود را از تمام موجودات که فقر محضند برداشته و آنان را جز وسیلهاى براى رسیدن به محبوب نمىداند و با کمک حق به تماشاى عظمت حق نایل آمده، تمام مسائل وارده از طرف خداوند را حق دانسته و به آن کمال رضایت دارد، ازاین جهت با توجّه به عمق مصائب و ابتلائات غرق در لذّت و سرور است!
فیض کاشانى، این عارف دل منوّر به نور عشق مىگوید:
اى که درد مرا تویى درمان |
اى که راه مرا تویى پایان |
|
کمر خدمتت به دل بستم |
هرچه گویى به جان برم فرمان |
|
به خیال تو زنده است این سر |
به هواى تو زنده است این جان |
|
گرنه در سر خیال توست مقیم |
ورنه در جان هواى توست روان |
|
نیستم من به جز تن بىسر |
نیستم غیر قالب بىجان |
|
یک دم ار وصل تو دهد دستم |
مىدهم در بهاش جان و جهان «3» |
|
[وَإِذَا اشْتَغَلَ قَلْبُهُ بِشَىْءٍ مِنْ أَسْبابِ الدُّنْیا کَیْفَ تَجِدُهُ إِذَا ذَکَرَ اللّهَ بَعْدَ ذلِکَ مُنْخَفِضاً مُظْلِماً کَبَیْتِ خَرابٍ خَاوٍ لَیْسَ فِیهِ عِمْارةٌ وَلا مُونِسٌ]
آن گاه که دل مشغول به چیزى از برنامههاى دنیایى است، عارف نمىداند که بر دل چه مىگذرد، زمانى که دل به ذکر حق روشن شود درمىیابد که انگار دل او به وقت اتصال به امور دنیا همانند خانه تاریک و پر وحشتى بوده و اکنون با ذکر حق روشن شده و داراى آبادى و انس گشته.
[وَإِذَا غَفَلَ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ، کَیْفَ تَراهُ بَعْدَ ذلِکَ مَوْقُوفاً مَحْجُوباً قَدْ قَسا وَأَظْلَمَ مُنْذُ فَارَقَ نُورَ التَّعْظِیمِ]
هرگاه کسى بعد از یاد الهى و توجّه به جناب احدیت، به سبب اشتغال به کارهاى دنیاى دنیّه و امور مخالف خدا و میل به لذّات فانیه کاسده، از یاد حضرت دوست غافل شود و از معموره ذکر رو به خرابه غفلت آورد، چنین مىیابد که گویا از نورانیّت به ظلمت و از انس به وحشت آمده، در اینجا قلب دچار حجاب و غفلت گشته و به کدورت قساوت و تجاوز مبتلا مىشود و چه بدبخت است کسى که از اوج تماشاى نور عظمت به حضیض غفلت درافتد!
[فَعَلامَةُ الرَّفْعِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ وُجُودُ الْمُوافَقَةِ وَفَقْدُ الْمُخالَفَةِ وَدَوامُ الشَّوْقِ]
علائم رفع قلب
نشانه رفع قلب که ذکر خداست سه چیز است:
1- موافقت کامل با اوامر الهى و اجتناب حتمى از محرمات
2- آلوده نشدن به مخالفت با اوامر و نواهى حق
3- ادامه شوق جهت رسیدن به وصال دوست و به دست آوردن رضاى او در همه شؤون حیات «4».
[وَعَلامَةُ الْفَتْحِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: التَّوَکُّلُ وَالصِّدْقُ وَالْیَقینُ]
علائم فتح قلب
نشانه فتح قلب که مرتبه رضاست سه چیز است:
1-/ توکّل
2-/ صدق
3-/ یقین
این سه صفت هریک در طول شرح کتاب «مصباح الشریعة» بابهاى جداگانهاى دارند که به خواست خدا به تفسیر و توضیح هریک اقدام خواهد شد.
[وَعَلامَةُ الْخَفْضِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: الْعُجْبُ وَالرِّیاءُ وَالْحِرْصُ]
علائم خفض قلب
نشانه خفض و غفلت از جناب حق سه چیز است:
1- حرص؛ چرا که غفلت از دوست موجب غفلت از مردن و غفلت از مردن علت حرص و طول امل است.
2- ریا؛ دورى از یاد حق است و مستلزم جلب توجه دیگران و جلب توجه دیگران به خصوص در عبادات علاوه بر این که مُبطل بندگى است، انسان را به چاه بدبختى در انداخته و از رحمت حق محروم خواهد کرد.
3- عجب؛ شرح مفصل این سه صفت نیز در طول تفسیر کتاب که براى هریک فصلى جداگانه دارد، خواهد آمد.
[وَعَلامَةُ الْوَقْفِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: زَوالُ حَلاوَةِ الطَّاعَةِ، وَعَدَمُ مَرارَةِ الْمَعْصِیَةِوَالْتِباسُ عِلْمِ الْحَلالِ بِالْحَرامِ]
علائم وقف قلب
و نشانه وقف سه چیز است:
1- زایل شدن لذّت عبادت؛ چرا که لذت عبادت مولود حضور قلب و اطمینان خاطر است، در حال وقف که مرتبه غفلت است، چگونه دل انسان از شیرینى عبادت و بندگى بهرهمند شود؟!
2- آشکار نشدن تلخى معصیت؛ تلخ نبودن معصیت نشانه غفلت است؛ چرا که درک کردن مرارت گناه فرع صفاى باطن است و به هنگام غفلت از حق و وقف قلب چنان که اطاعت لذت نمىدهد، معصیت هم تلخى خود را نشان نمىدهد.
و تا کسى تلخى معصیت را درک نکند از گناه خوددارى نمىنماید.
از این جهت است که اگر از اهل اللّه بر سبیل اتفاق- خواه از روى اختیار و خواه از اضطراب- خلاف شرع یا ترک اولایى صادر شود، در کام ایشان بسیار تلخ و ناگوار است و فوراً در مقام تدارک و استغفار برمىآیند؛ به خلاف اهل دنیا و اهل قساوت قلب که حال ایشان به عکس این است.
اینان به هنگام عبادت حق، تلخ کام و به وقت بندگى مخلوق، شیرین مذاقند.
چه بسا براى بدست آوردن یک مقام پست دنیایى از خدمت به افراد رذل و بىادب لذت برده و شبانهروز سختىها را تحمل کنند و به گرسنگى و تشنگى و بىخوابى بسازند، امّا از دو رکعت نماز به وقت اکراه داشته باشند!
3- بىتوجّهى به حلال و حرام خدا در مأکولات و ملبوسات و سایر برنامهها؛ به قول معروف: مانند گاو خوش علف هرچه بدست آید خوردن و از هرکجا بدست آید بردن!!
تا اینجا تفسیر و توضیح باب دوّم کتاب «مصباح الشریعة» به پایان مىرسد، امید است خداى مهربان دل همه ما را به نور حقیقت منوّر کرده و قلب عاشقان خود را میدان تجلّى انوار جمال و صفاتش بنماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اصول اساسى فن تربیت: 210.
(2)- شمس تبریزى.
(3)- فیض کاشانى.
(4)- تفسیر و توضیح مسئله شوق در باب 98 کتاب مصباح الشریعه خواهد آمد.
این فراز دعا برگرفته از آیات سوره غافر است که مىفرماید:
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّماءَ بِنَاءً وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» «1»
خداست که زمین را براى شما جایگاه امن و آسایش آفرید و آسمان را بنایى [محکم و استوار] ساخت و شما را صورتگرى کرد و صورتهایتان را نیکو گردانید و از چیزهاى پاکیزه [اى که با طبیعت شما هماهنگ است] به شما روزى داد. این است خدا پروردگار شما، پربرکت است خدا پروردگار جهانیان.
خدا پس از آن که ما را آفرید و از روح خود در ما دمید به برآوردن نیازهاى ما پرداخت، تا آرزوهایمان را که هر یک فکر و روح ما را به خود مشغول مىدارد و خاطرمان را پریشان مىسازد، برآورد.
از این رو؛ روزىهاى پاک و پاکیزه را به سوى ما روان ساخت.
خداوند متعال مىفرماید:
وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلَا تَجْعَلُوا للَّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» «2»
و از آسمان، آبى [مانند برف و باران] نازل کرد و به وسیله آن از میوههاى گوناگون، رزق و روزى براى شما بیرون آورد؛ پس براى خدا شریکان و همتایانى قرار ندهید در حالى که مىدانید [براى خدا در آفریدن و روزى دادن، شریک و همتایى وجود ندارد].
معانى رزق
معناى رزق را هر موجودى به درک فطرى خود با آن آشناست.
یکى از معانى رزق بخشش است؛ مانند آن که مىگویند پادشاه به لشکریانش رزق مىدهد مقصود مواد غذایى و خوراک است. دامنه معناى رزق با گذشت زمان گسترده شده و هر گونه مواد غذایى را که به آدمى مىدهند، خواه دهنده آن شناخته شده باشد یا نه، شامل مىشود.
رزق، بخششى است که به میزان تلاش آدمى مىرسد هر چند دهنده آن ناشناخته باشد، سپس معناى آن گستردهتر شده و به معناى هر سودى است که به آدمى مىرسد. اگر چه خوراک آدمى نباشد براى همین همه سرمایههاى زندگى مانند: مال و مقام و خویشاوندان و یاران و فرزندان و زیبایى و دانش و آگاهى و نظیر اینها، رزق هستند.
رزق به آن مقدار روزى گفته مىشود که مورد استفاده روزى خوران قرار مىگیرد خواه خوراکى باشد یا معنوى، مانند آفریدن، مشیّت و تدبیر و مانند اینها که مخصوص خداست.
آنچه را انسان از راه حلال به دست مىآورد رزق خداوند است. بنابراین ابزارهاى نامشروع و گناهساز، رزق خداوند نیست چرا که خداوند هیچ گاه گناه بندگانش را به خود نسبت نمىدهد.
آیه شریفه:
وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ» «3»
و آنان که چون کار زشتى مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و براى گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟
و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شدهاند، پا فشارى نمىکنند.
اشاره به همین نکته است.
رزق طیّب همان رزق حلال است و طبیعت سالم آدمى، پاکیزه آن را مىپسندد و ملاک حلال بودن شرعى نیز همین است که در سوره اعراف فرمود:
وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ» «4»
و پاکیزهها را بر آنان حلال مىنماید و ناپاکها را بر آنان حرام مىکند.
حلال شرعى تابع حلال فطرى است؛ زیرا دین خداوند بر طبیعت فطرتهاى آدمیان است. خداوند آدمى را به ابزارهاى تغذیه کارآمد و ظریف مجهّز کرده است و موجوداتى از زمینیان مانند حیوانات و گیاهان را با ماندگارى زندگى سازگار کرده است.
طبیعت سالم آدمى نیز بدون نفرتى به سوى آنها کشش دارد و به همین دلیل هر چیزى که طیّب است از نظر شرع حلال است.
همان طور که جسم آدمى براى بقاى خود نیاز به خوراک و غذا دارد، روح او نیز براى رشد حیات طیّبه معنوى خود حتى بعد از دنیا به روزى معنوى نیاز دارد از این رو حق تعالى درباره شهیدان فرمود:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» «5»
و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
پس رزق، محدود به روزى مادّى نیست بلکه کمالات معنوى نیز خوراک انسان و ضرورى او براى استمرار زندگى معنوى در دنیا و آخرت است. و چون انسان مشتمل بر مادّه و روح است، هنگامى که انسان از خداوند متعال درخواست گشایش در روزى مىکند باید گشایش در روزى مادّى و معنوى را به طور جمعى مورد توجّه قرار دهد.
رزق همیشگى
امیرمؤمنان علیه السلام در بیان ملکوتى خود تداوم در توجّه به حق را رزق همیشگى جانها برشمرده است:
مُداوَمَةُ الذِّکْرِ قُوْتُ الأَرْواحِ وَمِفْتاحُ الصلاح. «6»
مداومت بر ذکر، خوراک روح و کلید صلاح و پاکى است.
انسان در خواهش روزى معنوى هیچ محدودیّت ندارد؛ زیرا ظرف وجود انسان از جهت روح و باطن مجرّد است و مىتواند سیر معنوى بىپایان داشته باشد. پس روزى معنوى او نیز مىتواند نامحدود باشد.
خداوند حکیم رزق مادّى بندگانش را بر پایه حکمت تنظیم نموده است و به هر کس به فراخور حالش روزى مىدهد و در روزى معنوى نیز این چنین تقدیر نموده که بنده مؤمن در راه قرب و وصالش به اندازه توان، موانع را کنار زده و ظرف وجود خود را گسترش دهد و قابلیّت خود را براى پذیرش حق و روزى معنوى بیشتر نماید.
واقعیّت روزى گسترده این است که در دعا بخواند:
خدایا! به من گشایش بده تا نیازمند نباشم نه آن که افزونتر از نیازم باشد.
ولى گستردگى در روزى معنوى بىپایان است، چرا که خداوند متعال حقیقت بىپایان است و روزى بىپایان نمىتواند چیزى جز رسیدن به آن حقیقت باشد.
انسان در سیر معنوى خود به جایى مىرسد که حق، خوراکش مىشود و چیزى جز حق نمىتواند او را سیر کند.
معانى طیّبات در کلام بزرگان
مراد از طیّبات، آنچه را پاک باشد گویند، مگر در کتاب و حدیث دلیلى بر حرمت باشد.
برخى گفتهاند:
هر چه که لذیذ و خوش طبع و مناسب اهل جوانمردان و اخلاق پسندیده باشد.
برخى گفتهاند:
آنچه را که طبع سالم خبیث نداند و متنفّر از آن نباشد.
و آیه شریفه مىفرماید:
وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ» «7»
و پاکیزهها را بر آنان حلال مىنماید و ناپاکها را بر آنان حرام مىکند.
رزق از دیدگاه اشاعره و معتزله
رزق در لغت، عطا و سهمى است که بخشیده شود.
اشاعره گویند: آنچه را زنده نفع ببرد چه تغذیه باشد یا غیره، مباح باشد یا حرام.
و برخى گفتهاند:
مواد پرورشى حیوانات از غذا و مشروبات است.
معتزله معتقدند:
آنچه را که حیوان انتفاع ببرد و کسى را منع از آن نیست. پس حرام رزق نیست که از آیه:
مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ» «8»
از آنچه به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند.
استفاده کردهاند که: استناد رزق به نفس اشاره به حلال و طیّب و دائم است و حرام مدحى ندارد.
به اتفاق نظر معتزله و اشاعره، رزق اعم از غذاست و سود بردن کنونى هم در آن شرط نشده است.
رزق در دعا اعم از جسمانى و روحانى است. انسان از بدن و روح است. همان طور که بدن محتاج به کمال و نیرومند شدن است؛ روح هم نیازمند به نیرویى مناسب است که به کمال برسد و آن علم و معرفت مىباشد که با تابش نور بر وجود هر کسى بر اساس شناخت آیات و نشانههاى عقل او را نصیبى مىرسد.
غذاى روحانى
اطلاق طعام بر غذاى روحانى هم معنایى شایع است.
رسول اللّه صلى الله علیه و آله فرمود:
أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّى یُطْعِمُنى وَ یَسْقِینى. «9»
من نزد پروردگارم با غذا و نوشیدنى شب را مىگذرانم.
بدون شک این شراب معرفت و محبّت و نورانیّت از انوار عالم غیب است.
اولین رزقى که خداوند روزى بنده مىکند، نفسهاى معیّن است و حق این نعمت این است که در بالاترین امور صرف کند و در بهترین راه انفاق کند که تقرّب به خداست.
تفسیر قمى از امام باقر علیه السلام نقل کرده: امام در تفسیر آیه رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ فرمود:
وَ الرِّزْقُ الطَیِّبُ الْعِلْمُ. «10»
روزى پاکیزه، علم است.
احمد بن ابى نصر مىگوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم:
جُعِلْتُ فِداکَ ادْعُواللّهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِى الحَلالَ، فَقالَ: اتَدْرِى مَا الحَلالُ؟
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداک، أَمَّا الَّذى عِنْدَنَا فَالکَسْبُ الطَیِّب، فَقالَ: کانَ عَلىُّ بن الحسین علیهما السلام یَقُول: الْحَلالُ قُوْتُ الْمُصْطَفِینَ وَلکن قُلْ: اسْأَلُکَ مِنْ رِزْقِکَ الوَاسِعِ. «11»
فدایت شوم، من دعا مىکنم خداى عزوجل روزى حلال به من دهد. حضرت فرمود: مىدانى روزى حلال چیست؟ عرض کردم، فدایت شوم تا جایى که مىدانیم کاسبى پاک است. حضرت فرمود: امام سجاد علیه السلام همیشه مىفرمود:
روزى حلال رزق برگزیدگان (خداوند) است. اما تو در دعاى خود بگو:
خدایا! من از روزى گستردهات درخواست مىکنم.
[ «18» وَجَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ «19» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَیْهِ فَکَیْفَ نُطِیقُ حَمْدَهُ؟ أَمْ مَتَى نُؤَدِّی شُکْرَهُ لَا مَتَى؟!]
و ما را با تسلّط بر همه موجودات برترى داد. در نتیجه، همه موجوداتش بر اساس قدرت حضرتش فرمانبردار ما هستند و در سایه عزّتش، در گردونه اطاعت از ما قرار دارند. و سپاس مخصوص خداست که درِ احتیاج و نیاز ما را از غیر خود بست؛ پس چگونه قدرت، سپاسگزارى او را داریم؟ یا چه زمانى مىتوانیم به اداى شکرش اقدام کنیم؟ هیچ گاه!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غافر (40): 64.
(2)- بقره (2): 22.
(3)- آل عمران (3): 135.
(4)- اعراف (7): 157.
(5)- آل عمران (3): 169.
(6)- غرر الحکم: 189، حدیث 3661؛ عیون الحکم والمواعظ: 487.
(7)- اعراف (7): 157.
(8)- بقره (2): 3.
(9)- بحار الأنوار: 6/ 208، باب 8؛ عوالى اللآلى: 2/ 233، حدیث 1.
(10)- تفسیر قمى: 2/ 22؛ ذیل آیه 70 سوره اسراء.
(11)- الکافى: 5/ 89، حدیث 1.
این قلعه در 80 کیلومتری شرق بیرجند و در روستایی به همین نام که بنای اولیه آن در زمان نادر شاه افشار بنا نهاده شده ، واقع شده است .
قلعه بر بالای صخره ای سنگی همراه با 18 برج پس از قرون متمادی همچنان در گستره تاریخ بیرجند قامت خود را استوار نگه داشته است تا تلخ کامی ها و کامیابی های روزگار را شاهد باشد .
آثار و بقایای معماری داخل قلعه بیانگر بازسازی قلعه در چند مرحله بوده است که این بازسازی بر وسعت آن نیز افزوده است.
وجود دو مرحله معماری در این قلعه نشان دهنده نیاز به فضای بیشتر در دو سلسله مختلف افشاریه و قاجاریه است .
البته متاسفانه این مکان دیدنی و جذاب و توریستی به یک قهوه خانه سنتی تبدیل شده است ودر این مکان که باید تحت حمایت سازمان گردشگری قرار بگیرد تحت حمایت اتحادیه قهوه خانه داران شهر می باشد.افسوس و صدافسوس که باید بامکانی که به راحتی جذب توریست میشود جذب قلیان و دخانیات میکنیم.خداوکیلی باید برای این موضوع خون گریه کرد که در داخل قلعه به صورت بسیار بدشکلی با آجروگچ دالان واتاقک درست کرده اند ودرون آن اتاقکها قلیان میکشند.آیا میشود با میراث فرهنگی یک مملکت این جنایت را انجام داد؟ در مکانی که با خشت وگل وبا یک معماری زیبا ساخته شده است باید با گچ وآجر اتاقک درست کرد ودرون آن قلیان کشید؟واقعا به افراد خارجی که از این برج و قلعه دیدن میکنند چه میتوان گفت؟آیا باید گفت که شهرداری بیرجند به علت کمبود بودجه ومکان ،این قلعه را به قهوه خانه تبدیل کرده است؟
خواهشمند است که این مطلب را به گوش دوستان برسانید تا شاید مسئولین محترم شهربیرجند از خواب غفلت بیدار شوند واینگونه بامیراث فرهنگی وهنری کشور عزیزمان ایران بازی نکنند