اولاً: این فرقه را دشمنان استعمارگر برای مقابله با اسلام اصیل، طراحی نمودهاند که باید ازگرایش به آن فرقه اجتناب نمود که سرانجامی جز ضلالت و گمراهی ندارد. بعضی از مذاهب ساختگی که در قرون اخیر پیدا شدهاند برای رسیدن به اهداف شوم خود، لازم دیدهاند که قبل از هر چیز پایه خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را به گمان خویش متزلزل سازند، لذا بعضی از آیات قرآن را که هیچ دلالتی بر هدف آنها ندارد را به کمک تفسیر به رای(برداشت شخصی) و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساختهاند که یکی از آنها آیه 35 سوره اعراف است. آنها بدون اینکه قبل و بعد این آیات را در نظر بگیرند، میگویند: این آیه با توجه به جمله « یا بَنِی آدَمَ اِمَّا یاْتِینَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یقُصُّونَ عَلَیکُمْ آیاتِی؛ اى فرزندان آدم، چون پیامبرانى از جنس خودتان به سویتان آیند که آیاتم را بر شما بخوانند [ به آنان ایمان آورید و آیاتم را عمل کنید[ » که فعل مضارع دارد دلیل بر این است که امکان دارد پس از پیامبر اسلام، پیامبران دیگری مبعوث شوند. ولی اگر کمی به عقب برگردیم و آیات گذشته را که از آفرینش آدم و سکونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن میگوید ملاحظه کنیم روشن می شود که مخاطب در این آیات مسلمانان نیستند بلکه مجموع جامعه انسانی و تمام فرزندان آدمند، زیرا شک نیست که برای مجموعه فرزندان آدم رسولان زیادی آمده اند. منتها این عده از دین سازان برای اغفال مردم، آیات گذشته را به دست فراموشی میسپارند و مخاطب در این آیه را خصوص مسلمانان میگیرند و از آن نتیجهگیری میکنند که احتمالا رسولان دیگری در کار است. در این گونه سفسطهها جملهای از یک آیه را از بقیه جدا میکنند و قبل و بعد آن را نادیده میگیرند و بر مفهومی که تمایل دارند تطبیق میدهند.
ثانیاً: پیروان فرقه بهائیت از آن جهت که دارای افکار و عقایدی کاملا باطل و ضد حقیقت و خلاف شریعت ناب محمّدی(ص) هستند، از نظر علما و فقهای اسلام، نجس هستند و هر گونه ارتباط با آنها نیز جایز نمیباشد و شرعا نباید با آنها معاشرت داشت.
ثالثاً: لازم است به بخشی از عقاید بهائیت توجه کنید تا خود قضاوت نمایید که آنها چگونه راه خذلان و جهنم را در پیش گرفتهاند و عدّهای را نیز فریب داده و با خود همراه ساختهاند:
رهبر فرقه بهائیت شخصی به نام «علی محمد باب» است که خود را پیامبر(ص) میداند و ادعای نبوّت کرده است، ازدواج محارم مانند ازدواج با خواهر را جایز میداند و حتی به مردان اجازه می دهد همسران خود را در اختیار دیگران قرار دهند. بهشت و جهنم را قبول ندارند، نبوّت پیامبر اکرم(ص) را انکار میکنند، خود را صاحب شریعت میپندارند، خود را در زمره پیامبران بلکه برتر و بالاتر میپندارند، شریعت و کتات ساختگی خود را که مملوّ از مطالب بیاساس و مزخرفات است را ناسخ شریعت و کتب آسمانی قلمداد نمودهاند. «علی محمد باب» که رهبر بهائیت است پا را فراتر گذاشته و ادعای الوهیت (خدایی) نیز نموده است.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: قومى وارد قیامت مىشوند که حسنات آنها مانند کوههاى تهامه است،
ولى آنان را به آتش مىبرند.
عرض کردند: در پرونده آنان نماز هست؟
فرمود: آرى.
گفتند: روزه دارند؟
فرمود: آرى؛
حتّى در پرونده خود نماز شب هم دارند، ولى آنچه باعث به آتش رفتن آنها است،
این است که در برخورد به مال دنیا رعایت حلال و حرام خدا را ننمودند!!
عالم بزرگ شیعه، شیخ مفید در کتاب «الارشاد» حدیثى از حضرت صادق علیه السلام درتوضیح عبادت امیرالمؤمنین علیه السلام بدین مضمون نقل مىکند:
واللّه قسم على بن ابىطالب علیه السلام تا از دنیا رفت هرگز حرامى نخورد و دو امرى از اوامر حق بر او عرضه نشد، مگر این که سختترین آن دو را براى عمل اختیار کرد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله شدّتى نازل نشد مگر این که على را از باب اطمینانى که به او داشت خبر کرد؛ زیرا در امّت جز امیرالمؤمنین کسى طاقت عمل کردن به مانند پیغمبر نداشت، على عمل مىکرد عمل شخص ترسناک، آن حضرت خود را بین بهشت و جهنّم مىدید، امید ثواب و ترس از عقاب داشت، از کارکرد دست خود و محصول رنجى که در کار کردن کشیده بود، هزار بنده در راه خدا آزاد کرد.
قوت اهل بیتش را روغن و سرکه و خرما قرار داده بود، لباسش از کرباس بود و اگر آستینش بلند مىآمد، قیچى مىخواست و آن را قطع مىکرد.
کسى از اولادش در این امور شبیهتر از امام سجّاد علیه السلام نبود، حضرت باقر علیه السلام وارد بر پدر بزرگوار شد، دید پدر مهربانش به حدّى از عبادت رسیده که کسى به آن حد نرسیده، رنگش از بیدارى شب زرد شده بود و چشمانش گویى از شدّت گریه سوخته بود و جبههاش جراحت داشت، بینى آن جناب از کثرت سجود گویى پاره شده بود، ساق پاى آن حضرت از زیادى ایستادن در نماز ورم کرده بود.
امام باقر علیه السلام مىفرماید: از دیدن حال پدرم نتوانستم از گریه خوددارى کنم، گریه کردم در حالى که پدر مشغول فکر بود، پس به من توجّه کرد و فرمود: پسرم! صحیفههایى که عبادت امیرالمؤمنین در آن است به من بده، آنها را به دست حضرت دادم، مقدار کمى قرائت کرد، سپس آن را گذاشت و در حال ناراحتى و غصّه فرمود: چه کسى قدرت عبادت على بن ابىطالب را دارد؟!
عزیزان! على علیه السلام با آن کثرت عبادات، که در طاقت هیچ بشرى نیست، در پیشگاه حضرت حق در نیمه شب، هم چون مار گزیده به خود مىپیچید و مىگفت:
آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِ.
واى بر من از کمى توشه و دورى سفر.
اگر على علیه السلام در برابر عظمت حق، با داشتن آن همه عبادت بنالد و بگوید: آه از قلّت زاد، ما باید با این اعمال ناقص و پر از رعبت خود بگوییم: آه من عدم الزاد؛ بار خدایا! ما چیزى نداریم.
امّا با این همه نباید از کرم و رحمت و عنایت دوست ناامید بود که حضرت یار، همین عبادات ناقابل را که به توفیق خود او، انجام دادهایم با قیمت گران خواهد خرید، ما باید در همه لحظات در حال شکر او و عذرخواهى از جناب او باشیم.
در کتب تاریخ و اخبار آورده اند:
در عهد قدیم بازرگانى بود بسیار متموّل و صاحب ثروت و اکثر اوقاتش مستغرق جمع مال و در فکر به دست آوردن ثروت بود.
بعد از انقضاى مدّت اجلش روزى ملک موت به در خانه خواجه آمد و درب خانه را کوفت، غلامان در گشودند. شخص مهیبى را دیدند. به او گفتند: که را مى خواهى؟ گفت:
خواجه را. گفتند: خواجه از براى چون تو کسى بیرون نمىآید برو. در را ببستند و رفتند.
دیگر بار محکمتر از اوّل در کوفت، این مرتبه خواجهها رفتند و چماقها کشیدند که تو کیستى که این چنین گستاخانه در مىکوبى و پاس عزّت خواجه نمىدارى؟ گفت: من ملک موتم که به قبض روح خواجه آمدهام. ملازمان از این حرف متأثّر شده به خدمت خواجه آمده ماجرا به عرض وى رسانیدند. خواجه از استماع این حرف بر خود لرزیدو گفت: بروید و به زبان خوش بگویید که شاید اشتباه کرده باشى و به قبض روح دیگرى مأمور باشى. رفتند و گفتند، گفت: نه من غلط نمىکنم، بگویید آماده باشد. غلامان خبر آوردند. خواجه بیچاره غیر تسلیم چارهاى ندید و به جز تسلیم علاجى نداشت، به صندوقهاى زر و جواهر خطاب کرد: من از براى جمع شما عمر عزیز خود تلف کردم و سرمایه وجود و هستى خود باختم و براى شما به زحمت و ریاضت هرچه تمامتر شبها به روز و روزها به شب رسانیدم، حالا براى من چه مىکنید و چه کمکى به من مىنمایید.
ثروت هنگفت او به زبان حال گفتند: زمام اختیار ما به دست تو بود، و مىتوانستى که آخرت خود را به وسیله ما آباد کنى، اما به فکر این حقیقت نیفتادى و اکنون از ما به جز یک کفن نفعى ندارى!!
به زن و فرزند خود خطاب کرد: من از براى شما به توهّم باطل و تخیّل عاطل که شما به زحمت نیفتید، در راحت به روى خود بستم و این همه مال جمع کردم که لحظات دیگر به شما مىرسد، اکنون براى من بیچاره چه مىکنید؟
زن و فرزند به زبان حال گفتند: از ما به جز این که تو را به لوازم تغسیل و تکفین و تدفین برسانیم کارى برنمىآید، غرض این که از هر کدام سؤالها کرد و جوابهاى رد شنید تا به هزار حسرت و ندامت شربت تلخ مرگ را چشید!!
حاصل آن که، چنان که طول امل موجب به زحمت افتادن و ندامت و پشیمانى است و علت گرفتار شدن انسان در زندان دنیاست، قصر امل باعث راحت دنیا و خوشحالى در زندگى و نجات ابدى در عالم آخرت است
پیامبر عزیز صلى الله علیه و آله فرمود:
عبد، اعمال نیکویى به جا مىآورد و ملائکه آن اعمال را در دفتر مهر شدهاى به حضرت حق ارائه مىدهند،
خطاب مىرسد: این دفتر را بیندازید؛ زیرا صاحبش در اعمالى که داشته به جلب رضایت من و رسیدن به قرب من کار نداشته و نیّتش در این اعمال براى من نبوده است.
آنگاه به ملائکه خطاب مىرسد: برایش فلان چیز و فلان چیز را بنویسید.
عرضه مىدارند: این اعمالى که مىفرمایى در حقّ او بنویسیم، انجام نداده است.
خطاب مىرسد. به درستى که نیّت کرده، به تحقیق که نیّت کرده.
روایت شده: مردى در حالى که گرسنه بود به ریگ زارى عبور کرد.
پیش خود گفت: اگر این رملها طعام بود، همه را بین مردم قسمت مىکردم.
خداوند به پیامبر زمان وحى کرد: به آن مرد بگو صدقه تو و شکر نیّت پاکت را قبول کردم و ثواب اطعام طعام اگر به مانند این ریگها نموده بودى به تو عنایت کردم.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
کسى که براى خدا بوى خوش استعمال کند، قیامت مىآید در حالى که بویش از مشک پاکیزهتر است
و هرکس نیّتش در استعمال بوى خوش غیر خدا باشد،
قیامت بویش از بوى مردار بدتر است
انَّ اللّهَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ» «1»
یقیناً خدا شنوا و بیناست.
وقتى آگاهى حضرت حق نسبت به همه چیز و همه کس و نسبت به ظاهر و باطن و امور پنهان و آشکار، علم فراگیر باشد، این معنى که حضرت حق نسبت به هر عمل و هر حرکتى از هر موجودى شاهد است و به وقت بازپرسى و محاکمه در محکمه عدالت و در دادگاه قیامت و اثبات حقّى به غارت رفته و مالى غصب شده و حقوقى بر باد رفته و ستمى که بر مظلومى واقع شده، هیچ نیازى به توضیح و تفسیر ندارد.
قُلْ یا اهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ اللّهُ شهیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ» «2»
بگو: اى اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر مىورزید؟ در حالى که خدا بر آنچه انجام مىدهید، گواه است.
ما قُلْتُ لَهُمْ الّا ما امَرْتَنى بِهِ انِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنِى کُنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ انْتَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ شَهیدٌ» «3»
من به آنان جز آنچه را که به من دستور دادى نگفتم، [گفتم:] خدایى را بپرستید که پروردگار من و شماست. و تا زمانى که در میان آنان بودم گواهشان بودم، و چون مرا [از میان آنان به سوى خود] برگرفتى، خود مراقب و نگاهبانشان بودى؛ و تو بر همه چیز گواهى.
قُلْ اىُّ شَىْءٍ اکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنى وَ بَیْنَکُمْ» «4»
[به کافران و مشرکان که براى حق بودنِ نبوتت گواه مىطلبند] بگو: گواهى چه کسى از همه گواهان بزرگتر است [تا او را بر حقّانیّت نبوّتم براى شما گواه آورم]؟ بگو: خدا میان من وشما گواه است [که گواهىاش بزرگترین ومطمئنترین و صحیحترین گواهىهاست].
وَ امّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذى نَعِدُهُمْ اوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَالَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلى ما یَفْعَلُونَ» «5»
اگر پارهاى از عذابهایى را که [به سبب کفرشان] به آنان وعده مىدهیم، به تو نشان دهیم [مىبینى که عذابى سخت و دردناک است] یا اگر [پیش از آن که عذاب آنان را به تو نشان دهیم] تو را قبض روح کنیم [اندوه مخور که در قیامت، عذابشان را خواهى دید] پس بازگشتشان به سوى ماست؛ خدا بر آنچه انجام مىدهند، گواه است.
إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ» «6»
حتماً خدا روز قیامت میانشان داورى مىکند [تا گرویدگان به حق از آلودگان به باطل جدا شوند و حقپیشگان به بهشت و باطل گرایان به دوزخ درآیند]؛ بىتردید خدا بر همه چیز گواه است.
الَّذى لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلَارْضِ وَاللّهُ عَلى کُلِّ شَىْءٍ شَهیدٍ» «7»
خدایى که مالکیّت و فرمانروایى آسمان ها و زمین در سیطره اوست و خدا بر همه چیز گواه است.
عظمت خالق در نهج البلاغه
امیر المؤمنین علیه السلام مىفرماید:
قَدْ عَلِمَ السَّرائِرَ، وَ خَبَرَ الضَّمائِرَ، لَهُ الْاحاطَةُ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ الْغَلَبَةُ لِکُلِّ شَىْءٍ، وَ الْقُوَّةُ عَلى کُلِّ شَىْءٍ. «8»
به نهانها آگاه است و از اندیشهها باخبر است، به هر چیزى احاطه دارد و بر هر چیزى غالب است و بر همه چیز تواناست.
به قسمتى از خطبه معروف به اشباح توجه کنید، تا بیش از پیش به عظمت خالق و حضورش در ظاهر و باطن هستى واقف شوید و نیز به معجزهاى از معجزات حضرت مولا، امام عارفان، پیشواى پرهیزکاران، شمع قلب عاشقان، غالب کل، على بن ابیطالب علیه السلام آگاه گردید.
خداوند متعال بر کسانى که راز خود را نهان کنند، دانا و آگاه است و به پنهان گویى آنان که سخن با یکدیگر آهسته رانند مطّلع و بیناست. و به اندیشههایى که از ظنّ و گمان در دل قرار گیرد و به آنچه با یقین، تصمیم بر آن گرفته شود و به نگاه کردنهاى زیر چشم که از روى دزدى و آهستگى انجام مىگیرد و به آنچه درقلوب پنهان شده و به نادیدنىها که در زیر حجابها و پردهها مستور است وقوف کامل دارد.
به سخنانى که سوراخهاى گوشها به دزدى و آهستگى مىشنود و به روزنههایى که موران کوچک در تابستان و حشرات و گزندگان در زمستان در آن جاى مىگیرند و به صداى با آه و ناله و گریه زنانى که میان ایشان و فرزندانشان مفارقت و جدایى افتاده و به صداى آهسته قدمها و به جاى نمو میوه که در غلافهاى رگ و ریشه درختان است و به جاى پنهان شدن حیوانات در غارها و درّهها و کوهها و به جاى پنهان شدن پشهها میان ساقها و پوستهاى درختان و به جاى اتصال برگها به شاخهها و به رحمهایى که نطفههاى آمیخته به خون که از صلبها خارج شده در آن قرار گیرد و به ابرهاى درآمده در هوا و جاى پیوستن آنها و به باریدن دانه باران در جاى روى هم آمدن ابرها و به آنچه گردبادها بر روى زمین مىپاشند و به فرو رفتن و حرکت حشرات در ریگستانها و به جایگاه پرندگان بر سر کوهها بلند، به نغمه سرائى مرغان خواننده در آشیانهاى تاریک و به آنچه در میان صدفها است و امواج دریا، در دل خود آن را پرورش داده و به آنچه تاریکى شب آن را پوشانده و یا آفتاب بر آن تابیده و به آنچه پى در پى پردههاى تاریکى و درخشندگىهاى روشنى بر آن وارد گردیده و به نشانه هر گامى و به صداى آهسته هر حرکتى و به آواى هر سخنى و به حرکت و جنبش هر لبى و به جاى هر جاندارى و به مقدار و وزن هر ذرّهاى و به همهمه و صداى آهسته هر جاندارى که داراى عزم و اراده است و به آنچه بر روى زمین است از قبیل میوه درخت، یا برگى فرو افتاده یا رحمى نطفه دار، همراه با شؤون آفرینش از قبیل خون بسته، پاره گوشت، یا داراى شکل و صورت، یا طفل متولد شده، به همه و همه آگاه و بینا و نسبت به تمام، حاضر و شاهد است! «9»
به طواف خانه تا کى نظر افکنى بنا را |
به حریم دل قدم نه که نظر کنى خدا را |
|
قدحى ز زمزم عشق اگرت نصب افتد |
چو خضر دگر نجوئى سرچشمه بقا را |
|
عرفات درگه دل، طلب و وقوف بنما |
که از آن وقوف یابى جلوات کبریا را |
|
بصفاى جان نما سعى و گذر زمروه تن |
که مگر در آن ببینى رخ یار دلربا را |
|
به مناى عشق قربان کنى ار منىّ خود را |
ز وصال دوست یابى به خدا تو هر منا را |
|
نه به ذبح گوسپندى به جهان تو راست عیدى |
به تو عید گردد آنگه که بُرى سر هوا را |
|
چو در این طریق نفست به خلاف این بخواند |
تو به دست عشق بر او عددى بزن حصا را |
|
بگذر ز راه صورت بسپار راه معنى |
که جز از طریق معنى نبود رهى خدا را |
|
(لامع)
چنین آگاهى و علمى، به وقت محاکمه ستمگر و رساندن مظلوم به حقى که از او به غارت رفته، چه نیازى به گواه گواهان دارد که او گواه بر تمام عالم و شاهد بر تمام شؤون هستى و حاضر بر سرّ و نهان و ناظر بر آشکار و پنهان است.
راستى، اگر تمام مردم روى زمین به این معنا توجه قلبى داشتند و خود را در تمام لحظات در محضر حضرت او مىدیدند و آن محبوب را با تمام وجود لمس مىکردند، روزگار آنان و برخوردشان با یکدیگر چگونه بود؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غافر (40): 20.
(2)- آل عمران (3): 98.
(3)- مائده (5): 117.
(4)- انعام (6): 19.
(5)- یونس (10): 46.
(6)- حج (22): 17.
(7)- بروج (85): 9.
(8)- نهج البلاغه: خطبه 85.
(9)- نهج البلاغه: خطبه 90، خطبة الاشباح.
حضرت حق، چون انسان را بیافرید، خورشید نبوت و امامت و چراغ پر فروغعقل و خرد را فرا راه او قرار داد، تا به اسرار و رموز جهان و به عظمت شخصیت خود و به قوانین و مقرّراتى که سلامت همه جانبه وى را در زندگى دنیا و سعادت و خوشبختى او را در قیامت تضمین مىکند، واقف و آگاه گردد.
رسالت انبیا و امامت امامان عطیّهاى عظیم و نعمتى بزرگ از جانب حضرت محبوب به انسان بود.
حیات طیبه و زندگى پاک و ثواب آخرت و بهشت عنبر سرشت، معلول پیروى از انبیا و نتیجه اطاعت از سفیران پاک الهى است.
نبوّت و امامت حصن حصین حضرت حق و ضامن حفظ انسان از خطر و عامل شکوفایى همه استعدادهاى بشر و ترسیم کننده صراط مستقیم حضرت ربّ براى انسان است.
انبیا و امامان علیهم السلام راه زندگى صحیح را به انسان نمایاندند و هر آنچه در مسیر هدایت و رشد و کمال نیاز داشت به او فهماندند و وى را به تمام منافع و خطرات مادى و معنوى آگاه کردند.
انبیا و ائمه علیهم السلام کلیه مسائل مربوط به عقاید حقه و حسنات اخلاقى و اعمال صالحه را در اختیار بشر قرار دادند و در این زمینه از چیزى فروگذار نکرده و براى هدایت و دستگیرى انسان تا سر حدّ نثار جان در راه خدا کوشیدند.
انبیا و امامان علیهم السلام با کتابهاى الهى خود و دستورها و قوانین جامعى که داشتند، انسان را دعوت به آبادى دنیا و عمارت آخرت کردند.
آن بزرگواران از آدمیان خواستند در تمام امور حیات به حقوق مربوط به خود قانع باشند و در همه زمینهها حق وحقوق دیگران را رعایت نمایند.
آنان از مردم خواستند از هر گونه ظلم و ستمى به دیگران و حتى به حیوانات بپرهیزند و آنچه مربوط به دیگران است بگذارند در دست آنان بماند و از غارت و غصب و دزدى و رشوه و خیانت و جنایت و غل و غشّ و حیله و مکر و ثروتاندوزى و تعطیل حق دیگران خوددارى نمایند.
در حالى که وجود مقدّس حضرت ربّ، حجت همه جانبه خود را نسبت به بندگان تمام کرده و زمینهاى براى تجاوز باقى نگذاشته، چنانچه ظلمى به کسى واقع شود، آتش غضب و خشمش نسبت به ظالم افروخته مىگردد و مظلوم را پناه داده، زمینه انتقام او را یا به دست خودش، یا به وسیله دیگران از ظالم فراهم مىنماید و چنانچه بنا به عللى در دنیا، از ستم پیشه انتقام مظلوم را نگیرد، وى را در قیامت به عذابى دچار مىکند که راه نجاتى براى او نباشد.
این معنا از ابتداى زندگى انسان در دنیا عملًا نسبت به ظالم و مظلوم مسلّم بوده وموضوعى است که نسبت به وضع قیامتى آن، هیچ گونه شک و تردیدى وجود ندارد.
حق مظلوم در این دنیا و در جهان آخرت محال است از بین برود و انتقام از ظالم چیزى نیست که فراموش گردد که حضرت حق عالم به همه امور و سمیع و بصیر و خبیر و علیم و نسبت به کلیّه برنامهها گواه و شهید و آگاه وشاهد است.
حضرت او به کسى که به ناحق مورد ظلم واقع شده رحیم و مهربان و نسبت به ظالم وستمگر خصم و دشمن است.
مظلوم با شخصیت و صابر که قدمى از راه حق فراتر نمىنهد و در تمام امور برابر با خواستههاى حق زندگى مىکند و منتظر مىماند تا خداوند زمینه انتقام را برایش فراهم آورد، تا به دست خود و یارى مردم مؤمن حقّش را از ظالم بگیرد محبوب خدا مىباشد و ستمگر نابکار و متکبّر غدّار و فخر فروش از خود راضى، منفور و مبغوض خدا است.
یارى حضرت حق به فرموده حضرت سجّاد علیه السلام به مظلوم نزدیک و کمک حضرت جبّار و صاحب انتقام از ستمکار دور است.
دورى از ستم
ظلم و ستم یا به عبارت دیگر تجاوز به حق خود، یا به حق دیگران، یا به حقوق حضرت حق، عملى بسیار زشت و برنامهاى ناباب و کارى پلید و حرکتى زیان آور است.
وجود مقدس حضرت حق در کتب آسمانى، به خصوص قرآن مجید، انسان را از هر عمل زشتى و سوء خلقى و نیت آلودهاى، به خصوص ظلم نهى فرموده و به ظالم در صورتى که توبه نکند و دست از ستم برندارد، وعده عذاب دردناک داده است.
آیات و روایات در این زمینه خواهد آمد.
نتیجه طغیان در نعمت
روشن است که اوّلًا: نعمتهاى حضرت حقّ چه مادى و چه معنوى قابل شماره نیست و ثانیاً: خداوند مهربان به هر کسى به اندازه لیاقت و سعى و کوشش او نعمت عنایت فرموده و ثالثاً: راه مصرف نعمت را به وسیله کتب آسمانى و تعلیمات انبیا و امامان علیهم السلام به انسان آموخته است.
اگر نعمت زیبایى و نعمت جسم و نعمت حالات قلب و نعمت غرایز و شهوات و نعمت مال و ثروت و نعمت علم و فهم و نعمت قدرت و قوت و سطوت و مکنت در راه آبادى دنیا و سلامت زندگى و خوشبختى حقیقى خانواده و جامعه و طاعت و عبادت و رشد و کمال و خیر و سعادت و حل مشکلات بندگان خدا خرج شود، عین عدالت و مورّث رضا و خشنودى حق و رسیدن انسان به اجر کریم و ثواب عظیم است.
و اگر آن نعمتها خرج خیانت و غلّ و خدعه و شهوات حرام و قمار و شراب و گناه و معصیت و حبس حقوق از دیگران و فروپاشى نظام خانه و اجتماع و تکاثر وثروت و کبر و فخر فروشى و ... شود باعث نفرت حق و شعله ور شدن آتش غضب حضرت جبار و لعنت خدا و ملائکه و لعنت کنندگان و عذاب مقیم و آتش ابد در قیامت خواهد شد و ظلم و ستم جز این معنایى ندارد، ظلم یعنى طغیان و سرکشى در نعمت و یا به عبارت دیگر، نعمت را در غیر جاى خودش مصرف کردن است.
تبدیل کردن نعمت به معصیت، ظلمى سنگین، عملى زشت و حرکتى فوق العاده قبیح است.
الَمْ تَرَ الَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّهِ کُفْراً وَ احَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَالْبَوارِ* جهنّم یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» «1»
آیا کسانى را که [شکر] نعمت خدا را به کفران و ناسپاسى تبدیل کردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاکت درآوردند، ندیدى؟* [سراى نابودى و هلاکت، همان] دوزخى است که در آن وارد مىشوند، و بد قرارگاهى است.
اى کاش آنان که نعمتهاى الهى را در گناه و کوبیدن بندگان حق و ظلم و ستم خرج مىکنند، از وضع ستمگران قبل از خود عبرت مىگرفتند و افتادن آنان را به بند انتقام و مالیده شدن دماغشان را به خاک مذلّت با چشم دل مشاهده مىنمودند، تا از ظلم دست برداشته و قدم به راه پاکى و درستى و صدق و صفا مىنهادند.
اى دل اساس خانه عمر استوار نیست |
سرمایه خوش است ولى پایدار نیست |
|
نشکفت بر نهال گلستان روزگار |
یک گل که رنگ عارض او مستعار نیست |
|
با شادى زمانه غم بى شمار هست |
در جام روزگار مى بى خمار نیست |
|
صورت مبند راحت بى رنج در جهان |
کین نقش بر صحایف لیل و نهار نیست |
|
در جستجوى یار مکن نقد عمر صرف |
اى یار فکر یار رها کن که یار نیست |
|
درویش اگر عزیز نباشد بچشم خلق |
خوارش مخوان که در نظر شرع خوار نیست |
|
چون فخر بهترین خلایق به فقر بود |
گرما گدا و بى سروپائیم عار نیست |
|
[ «6» اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خُذْ ظَالِمِی وَ عَدُوِّی عَنْ ظُلْمِی بِقُوَّتِکَ وَ افْلُلْ حَدَّهُ عَنِّی بِقُدْرَتِکَ وَ اجْعَلْ لَهُ شُغْلًا فِیمَا یَلِیهِ وَ عَجْزاً عَمَّا یُنَاوِیهِ «7» اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا تُسَوِّغْ لَهُ ظُلْمِی وَ أَحْسِنْ عَلَیْهِ عَوْنِی وَ اعْصِمْنِی مِنْ مِثْلِ أَفْعَالِهِ وَ لَا تَجْعَلْنِی فِی مِثْلِ حَالِهِ «8» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِدْنِی عَلَیْهِ عَدْوَىً حَاضِرَةً تَکُونُ مِنْ غَیْظِی بِهِ شِفَاءً وَ مِنْ حَنَقِی عَلَیْهِ وَفَاءً «9» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَوِّضْنِی مِنْ ظُلْمِهِ لِی عَفْوَکَ وَ أَبْدِلْنِی بِسُوءِ صَنِیعِهِ بِی رَحْمَتَکَ فَکُلُّ مَکْرُوهٍ جَلَلٌ دُونَ سَخَطِکَ وَ کُلُّ مَرْزِئَةٍ سَوَاءٌ مَعَ مَوْجِدَتِکَ]
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست، و ستمکننده بر من و دشمنم را با نیرویت از ستم بر من بازدار، و با قدرتت تندى و تیزى ستمش را بر من بشکن، و برایش در آنچه که دوست دارد، مشغولیّت و سرگرمى قرار ده، تا از ستم ورزى غافل گردد، و بر وجودش در برابر مظلومى که به دشمنى برمىخیزد، داغ عجز و ناتوانى زن.
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست. و ستم کار را رخصت ستم بر من مده، و یاریت را نسبت به من، در برابر او نیکو قرار ده، و مرا از دست زدن به کارهایى مانند کار او حفظ کن، و در حالتى مانند حال او قرار مده.
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و مرا بر دشمنم یارى ده؛ یارى دادن بىدرنگى که خشمم را نسبت به او شفا، و کینهام را در برابر او وفا باشد.
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و عفو و بخششت را، در برابر ستمى که دشمن به من روا مىدارد عوض ده و به جاى رفتار بدش نسبت به من، رحمتت را قرار ده، پس هر شدّتى وراى خشم تو ناچیز، و هر بلایى با وجود غضب تو معتدل است.
پی نوتشت:
______________________________
(1)- ابراهیم (14): 28- 29.
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.
دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی!
گفت …
.
همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن…
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…
شما چی فکر میکنید؟
چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم”