»» علی مصداق پاکی ها2
عمل امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اما از نظر عمل : به به ! امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : یک روز در اتاق پدرم زین العابدین نشسته بودم ، داشتم عبادت پدرم را نگاه مى کردم ، رکوعش را ، سجودش را ، حالش را ، بعد با صداى بلند شروع کردم گریه کردن . پدرم نمازش را که سلام داد و فرمود : باقرم ! چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : پدر از این سنگینى عبادتت دلم سوخت ـ پدرم شروع کرد گریه کردن . به پدرم گفتم : من دلم براى شما سوخت گریه کردم ، شما براى چه گریه مى کنى ؟ فرمود : عزیز دلم ! اگر زمان على بودى و عبادت على را مى دیدى چه مى گفتى ! این عبادت من عبادت است ؟! چه عبادتى .
یک شعر از یک سنى حنفى مسلک بخوانم ، حنفى ها خیلى متعصب اند .
شیر خدا شاه ولایت على *** صیقلى شرک خفى و جلى
روز احد چون صف هیجا گرفت *** تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پیکان به گل او نهفت *** صد گل محنت ز گل او شکفت
روى عبادت سوى محراب کرد *** پشت به درد سر اصحاب کرد
بیست و سه سالش بود ، جراح به پیغمبر گفت : نود زخم خورده ، همه را بستم اما یک تیر به عصب استخوان پا فرو رفته تا مى خواهم آن را دربیاورم شدید ناله مى زند ، من هم مى دانم دردش خیلى است ، نمى گذارد آن را دربیاورم ، چکار کنم ؟ پیغمبر فرمود : صبر کن وقت نماز بشود .
خنجر الماس چو بینداختند *** چاک به تن چون گلش انداختند
گُل گُل خونش به مصلى چکید *** گشت چو فارغ ز نماز آن بدید
این همه گل چیست ته پاى من *** ساخته گلزار مصلاى من
صورت حالش چو نمودند باز *** گفت که سوگند به داناى راز
کز علل تیغ ندارم خبر *** گر چه زمن نیست خبردارتر
« جامى » از آلایش تن پاک شو *** در قدم پاک روان خاک شو
شاید از این خاک به گردى رسى *** گرد شکافى و به مردى رسى
اخلاق امیرالمؤمنین (علیه السلام)
یک موردش را برایتان بگویم ، ایام حکومتش است ، رئیس جمهور مملکت است ، در راه دارد مى آید یک دختر خانمى را مى بیند زار زار گریه مى کند . على در مقابل گریه گریه کنندگان طاقت نمى آورد ، دختر خانم ! چى شده ؟ گفت : من کنیزم و کلفت هستم ، پول به من داده اند خرما خریده ام ، خرما خوب نیست ، خانمم گفته برو پس بده و آمده ام به خرمافروش مى گویم : پس بگیر ، مى گوید : پس نمى گیرم .
فرمود : بیا با همدیگر برویم من خرمایت را پس بدهم . آمد در مغازه خرمافروش ، خیلى با محبت فرمود : این خرما را عوض بکن . گفت : به تو هیچ ربطى ندارد ، به خرما فروش لات و بى تربیت دوباره فرمودند ، اگر ممکن است عوض کن ، گفت مزاحم کسبم نشو . و از پشت دخل آمد و یک مشت به سینه امیرالمؤمنین (علیه السلام) زد و از مغازه بیرون پرتش کرد . گفت : مى گویم برو . به دختر فرمود : خوب این که پس نگرفت بیا برویم در خانه اتان به خانمت بگویم حالا با این خرماها قناعت کن .
هیچ قدرتمندى در روى این کره زمین به این پاکى مى شناسید ؟ اینقدر اخلاق والا . دختر راه افتاد ، على هم راه افتاد ، همسایه روبرویى آمد در مغازه خرمافروش لات ، گفت : با کدام دستت به این سینه زدى ؟ گفت : با این دست . گفت : خوشت آمد با این مشتى که به این مرد زدى نه ؟! تو فهمیدى این کیست ؟ گفت : نه ، کیست ؟ با این لباس پاره اش آمده بود اینجا مزاحم ما شده بود . گفت : نفهمیدى ؟ گفت : نه ، گفت : این سینه ، صندوق اسرار خداست ، این شوهر فاطمه زهراست ، این پدر حسن و حسین و این امیرالمؤمنین (علیه السلام)است . دوید دنبال امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، آمد خودش را بیندازد روى پاى على ، زیر بغلش را گرفت ، گفت : مرا ببخش ، بد کردم . فرمود : تو مرا ببخش ، من آمدم مزاحم کاسبى ات شدم .لا اله الا الله .
شما رئیسهاى کشورها یک موى على به تنتان هست ؟ خرما را گرفت و بهترین خرما را براى دختر آورد و فرمود : برو ، گفت : على جان ! دیر شده مرا مى زنند . فرمود : خوب من مى آیم از جانب تو عذرخواهى مى کنم . خانم دید کنیزش دیر کرده ، پنج دفعه هى آمد در را باز کرد و بیرون را نگاه کرد ، بعد یک مرتبه دید کنیزش با امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد مى آید ، على را مى شناخت ، دو لنگه در را باز کرد امیرالمؤمنین (علیه السلام)رسید فرمود : یک مقدار دیر شده عذرش را قبول کن ، گفت : آقا جان ! فداى قدمتمان بشوم ، من این کنیز را به شما بخشیدم . امام هم رو کرد به کنیز ، فرمود : من هم تو را در راه خدا آزاد کردم برو ، این یک مصداق پاکى .
مجلس امشب به نام على شد ، على هنوز مظلوم است ، على هنوز تنهاست ، چند روز است از کنار قبرش صداى ناله هاى مظلومانه بلند است فرهنگ على هنوز در دنیا فرهنگ مظلومى است ، پاى منبرش یک نفر بلند شد و گفت : به من ظلم شده . فرمود : چقدر به تو ظلم شده ؟ گفت : یک ظلم . فرمود : به تو یک ظلم شده اما به من به اندازه ریگ هاى بیابان ، و به تعداد نخ پشم گوسفندان دنیا ظلم شده .
مصیبت جانکاه
زهرا داشت جان مى داد و اشک مى ریخت ، امیرالمؤمنین (علیه السلام)گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفت : به مظلومیت تو گریه مى کنم . در دامن خودش جان داد . بعد از ظهر بود ، به حسن و حسین ، و زینب و کلثوم گفت : عزیزانم ! بلند بلند گریه نکنید ، نمى خواهم همسایه هاى دیوار به دیوارمان هم بفهمند که مادرتان را از دست دادید .
نیمه شب شد بدن دختر پیغمبر را داخل آن حیاط کوچک آورد ، صدا زد : حسن جان ! حسین جان ! شما آب بیاورید ، من بدن مادرتان را با کمک شما غسل بدهم . اما وسط غسل دیدند بابا غسل را رها کرد و آمد صورت به دیوار گذاشت ، شروع کرد بلند بلند گریه کردن . مگر بابا به ما نگفته بلند بلند گریه نکنیم ؟ چرا خودش بلند بلند گریه مى کند ؟ آمدند گفتند : بابا چى شده ؟ فرمود : دستم به بازوى مادرتان رسید ، آنقدر با غلاف شمشیر به بازوى مادرتان زده اند...بعد بدن را کفن کرد و صدا زد حسن جان ! حسین جان ! دخترانم ! این آخرین بارى است که مادرتان را مى بینید . بچه ها آمدند ، دوتا دختر دو طرف بدن مادر سر گذاشتند ، امام حسن صورت ، روى صورت مادر ، ابى عبد الله صورت ، کف پاى مادر ، حسین جان ! براى شما سخت تر بود صورت روى پاى مادر یا براى خواهرت زینب وقتى صورت روى گلوى بریده تو گذاشت .
2 ) یونس ( 10 ) : 44 ; إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا وَ لَـکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ .
3) نساء ( 4 ) : 124 . وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّــلِحَـتِ مِن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْـلَمُونَ نَقِیرًا
4 ) نهج البلاغه : خطبه 185 .
5 ) ینابیع المودة : 1 / 362 ، الباب الرابعون ، حدیث 1 . أخرج أحمد بن حنبل فى مسنده ، و احمد البیهقى فى صحیحه عن أبى حمرا ، قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) :من أراد أن ینظر الى آدم فى علمه ، و الى نوح فى عزمه ، و الى ابراهیم فى حلمه ، و الى موسى فى هیبته ، و الى عیسى فى زهده ، فلینظر الى على بن ابى طالب .
و این روایت در مصادر شیعى به طرق مختلف با اختلاف کمى نقل شده است .
6 ) خوارج حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کافر مى دانستند ،
ملل و نحل : 170 ، الایضاح : 48 .
یک مصداق این مطلب روایتى است که : مردى از خوارج خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام)گفت : قاتله الله کافراً ما افقهه .
نهج البلاغه : حکمت 412 ; بحارالانوار : 33 / 434 ; حدیث 643 .
7 ) نهج البلاغه : نامه 53 .
8 ) نهج البلاغه : حکمت 131 . همانا دنیا سراى راستى براى کسى است که با آن به راستى برخورد کند ، و خانه عافیت است براى آن که آن را فهمید ، و محل توانگرى است براى آن که از آن توشه گرفت ، و جاى پند است براى کسى که با آن پند گیرد . مسجد عاشقان خدا ، و جایگاه نماز فرشتگان ، و محل فرود آمدن وحى ، و تجارتخانه اولیاء خداست که در آن کسب رحمت کردند و بهشت را سود بردند .
9 ) الاقبال : 467 ; عوالى اللآلی : 4 / 86 ، حدیث 102 .
10 ) بقره ( 2 ) : 207 .
11 ) کشف الغمة : 1 / 163 ; بحارالانوار : 40 / 331 ، باب 98 ، حدیث 14 . با کمى اختلاف .
12 ) در تاریخ ایراد این سخنرانى اشغالگران به شهر مقدس نجف اشرف حمله کرده بودند و گروه زیادى از شیعیان را در کنار حرم شریف حضرت امیرالمؤمنین به خاک و خون کشیدند
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/28 :: ساعت 11:31 صبح )
»» علی مصداق پاکی ها1
حضرت امیر المومنین (علیه السلام) نسبت به خدا ، انسان و دنیا از اندیشه و نظر پاک برخوردار بود . در مرحله قلب و نیّت قلب از پاکى برخوردار بود . در عمل و کردار و در اخلاق و حالات هم دریاى بى ساحلى از پاکى و طهارت بود . طوفان بلاها و خطرها و تنگناها و مصائب سنگین در نظر پاک او نسبت به حق ، نسبت به انسان و نسبت به دنیا در اخلاق و عمل او اثر منفى نگذاشت و راهى براى ایجاد انحراف در هیچ کدام از نواحىِ وجود مبارک او پیدا نکرد .
خدا در دیدگاه على علیه السلام
فعل حضرت حق
درباره وجود مقدس حضرت حقّ البته در جهت فعل حقّ ـ که شیاطین بیشترین انحراف را در طول تاریخ در اندیشه ها ایجاد کردند ـ وجود مقدس او این نظر را داشت ، ( در حالى که خودش گرفتار انواع حوادث و بلاها و مشقّت ها بود ببینید چه نظر پاکى نسبت به فعل حقّ داشت :
اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه .
خدا را این گونه دید و درست دید ، نظرى که درباره خدا و فعل خدا داشت ، صحیح ترین و پاک ترین نظر بود ، چون قرآن مجید اعلام کرد غیر از مخلَصین هر کس درباره خدا نظر بدهد و حرف بزند نظر کاملى نیست و سخن جامعى نیست ، اما صریحاً قرآن کریم نظر مخلصین را در رابطه با پروردگار امضا کرد .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید : او وجود مبارکى است که نسبت به بندگانش کمترین ستمى روا نمى دارد ، نه در دنیا و نه در آخرت ، کمبودها ، نقص ها و عیب ها هم در هر شکلى که در زندگى مردم رخ نشان مى دهد کارخانه تولیدش را خود مردم مى دانند .
( إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا... )
خداوند متعال به کمترین چیزى به بندگانش ستم روا نمى دارد ، این مردم هستند که خودشان زمینه ستمکارى بر خودشان را فراهم مى کنند .
خیلى حرف زیبایى است ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتقادش این است که عیب هاى زندگى ، نقص هاى زندگى ، کمبودهاى زندگى ، مشکلات زندگى و دردهاى زندگى را مجموعتان با عادل شدن معالجه کنید ، و الا تا در جامعه ستم هست طبعات ستم هم خواهد بود ، آثار ستم هم خواهد بود .
رهایى از طبعات ستم به این است که همه تصمیم بگیرند آدم هاى پاکى بشوند ، انسان هاى عادلى بشوند ، انسان هاى با انصافى بشوند .
نهایتاً حرف اسلام این است که کلید حل مشکلات متخلق شدن همه ، به اخلاق پروردگار است . اگر یک نفر ستمکار هم بین مردم باشد باز کشتى حیات عیب پیدا خواهد کرد ، و خیمه حیات دچار تنگنا خواهد شد . در قیامت هم همین طور ، با این که مَــلِکِ یَوْمِ الدِّینِ است قدرت واحد و تمام مهار قیامت به تنهایى به دست اوست .
در قرآن مجید مى فرماید : به اندازه رشته نازک وسط هسته خرما که به زحمت هم به چشم مى آید ، یا در آیات دیگر مى فرماید : به اندازه سوراخ ریز میان هسته خرما به احدى ستم روا نخواهم داشت .
این طور نیست که در بازار قیامت بگویم این طرفم فرعون است ، این نمرود است ، این شمر است ، این یزید است و با این اوضاعى که در دنیا داشتند بیش از حد جرمشان توى سرشان بزنم ، نه ، جریمه به اندازه جرم است ، خداوند ستم نمى کند .
منفعت این دیدگاه
یک منفعت این نظر پاک این است که هیچ گاه انسان گلایه مند و شاکى از وجود مقدس او نمى شود . وقتى که آنجا را در اوج عدالت ببیند و ستمکارى و مولدش را انحراف فکرى و روحى خود انسان بداند ، تمام درهاى گلایه و شکایت از پروردگار عالم به روى ذهن بسته مى شود ، آن وقت رابطه آدم با پروردگار عاشقانه مى شود ، بى رغبتى به حق در دل پیدا نمى شود ، کسالت از حق در باطن پدیدار نمى شود و خستگى از حق براى انسان نمى آید . بلکه انسان در این سیر فکرى پاک روز به روز بر عشق و ایمان و ارتباط و عبادت و حرکتش به جانب مقام قرب اضافه مى شود . این پاکى و عشق تا جایى مى رسد که نوشته اند : روز عاشورا هر چه بر أبا عبد الله (علیه السلام)مى گذشت برافروختگى چهره او بیشتر مى شد ، و زمانى که شمر تیزى خنجرش را مى خواست به گلوى حضرت بکشد سید الشهداء (علیه السلام)لبخند زد ، این لبخند خیلى معنى داشت ، معنایش هم این بود که تمام وجودم از محبوبم در اوج رضایت قرار دارد و آنچه مى گذرد مربوط به انحراف انسان است نه تقدیر و عمل پروردگار . این نظر وجود مبارکشان به پروردگار در جهت فعل پروردگار است .
احکام حضرت حق
و اما درباره احکام پروردگار :
عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِه .
پروردگار عالم در فرمان دادن به بندگانش فقط و فقط عدل را رعایت مى کند .
وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه .
و تمام حیات بشر را در سیطره عدلش اداره مى کند ، و ستم ها مربوط به خودشان است .
انسان از دیدگاه على علیه السلام
و اما نظرشان در رابطه با انسان ، خیلى نظر شگفت انگیزى است .
یک گروهى در زمان خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در اوج هواپرستى و خودپرستى و جهالت ـ که خطرناکترین بیمارى ها و کاملا بر ضد خدا قرار گرفتن است ـ چنان با شخصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام)درگیر شدند که نهایتاً حکم کفر بر امیرالمؤمنین (علیه السلام)جارى کردند .
شما مطلبى را فقط مى شنوید ، باید به گذشته برگردید و خود را در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار بدهید و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را امیرالمؤمنین ببینید ، هم از دید پروردگار هم از دید پیغمبر ، حداقل سیصد آیه در قرآن است که اهل تسنن هم نقل کرده اند ، مى گویند مصداق اکمل این سیصد آیه در امت ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است .
پیغمبر را شما ببینید و با چشم پیغمبر ، على را نگاه کنید ، من فقط یک نظر پیغمبر را مى گویم که : شیخ سلیمان بلخى حنفى در کتاب ینابیع الموده خود نقل مى کند که روى منبر پیغمبر به مردم فرمود : واقعاً هر کسى که دلش مى خواهد آدم را با علمش ببیند ، نوح را با عزمش ببیند ، ابراهیم را با حلمش ببیند ، موسى را با هیبتش ببیند ، و عیسى را با زهدش ببیند اشاره کردند :
فَلْیَنْظُرْ اِلى عَلى اِبْنِ اَبى طالِب .
این یک نفر به تنهایى همه انبیا است ، آن وقت این هواپرستان خودپرست جاهل ، در دل جامعه اسلامى ـ که خودشان را هم به مردم باورانده بودند که ما آدم هاى درستى هستیم ـ اعلام کردند که : على کافر است و جنگ با او و کشتنش واجب است و شرّش را باید از سر جامعه کم کرد .
از گنهکار ناامید نباشید
در چنین موقعیتى نظر ایشان راجع به انسان چه بود ؟ وقتى که به او مى گفتند با این گروه هواپرست و خودپرست جاهل که شما را تا پستى کفر به باور مردم دادند چه باید کرد ؟ شما بودید چه نظرى داشتید ؟ آنقدر براى انسان احترام قائل بود که ـ درباره این گروه ـ وقتى که از او مى پرسیدند چکار باید کرد ؟ مى فرمود : از گنهکار نا امید نباشید ، کریمانه با او برخورد بکنید ، معالجه اش بکنید . مى فرمود : انسان هاى خوب که خوبند ، انسان هاى پاک که پاکند ، ما در کنار آنها کارى و زحمتى نداریم ، یک کاروان پاکى هستند که به جانب لقاء خدا حرکت مى کنند ، باید به داد اینها رسید ، باید دل براى اینها سوزانید ، باید براى اینها گریه کرد و باید براى آنها طبیبانه اقدام کرد . و اصرار داشت ناامید نباشید .
حرمت انسان
براى حریم انسان ، جان انسان ، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود که مى گفت : دشمن ترین دشمنان من بیمارند ، باید علاجشان کرد . علاج .
او غیر حکومت هایى بود که اگر یک نفر بر اثر درد بگوید : بالاى چشمتان ابروست ، مأمور در خانه اش بیایند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراکز اطلاعاتى بکشند و رُسَش را دربیاورند و پدرش را جلوى چشمش بیاورند و به خاک سیاه بنشانند .
او مى گفت : اولا اینها انسان هستند و بعد هم عارضه بیمارى به آنها خورده ، باید معالجه شان کرد ، ناامید هم نباشید .
یک روزى روى منبر کوفه در ایام حکومت و قدرتش سخنرانى مى کرد ، آنقدر مردم تحت تأثیر سخنرانى بودند که مات زده نگاهش مى کردند ، یکى از همین گروه از وسط جمعیت بلند شد و گفت : پسر ابوطالب ! خدا ریشه ات را بکند که چقدر خوش زبانى ! تا چهل پنجاه نفر قصد حرکت کردند ، امام از روى منبر فرمود : با شما بود ؟! گفتند : نه . فرمود : به چه کسى گفت خدا ریشه ات را بکند ؟ گفتند : به شما . فرمود : حق درگیرى بر عهده من است ، من باید با او درگیر بشوم ، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده ، بگذارید بنشیند و گوش بدهد ، شاید هدایت بشود .
هدایت انسان ها
او نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدایت داشت . به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفین و نهروان تا جایى که در توان امیرالمؤمنین (علیه السلام)بود جنگ واقع نشود کوشید اما نشد و دشمن جنگ را به او تحمیل کرد .
نوشته اند در جنگ جمل بعد از این که حضرت پیروز شد به جاى این که بگوید شهرها را چراغان بکنید ، نقل و شیرینى پخش بکنید و پرچم هاى رنگارنگ بزنید ، آمد وسط میدان جمل ، کنار کشته هاى دشمن ، عین مادر داغ دیده اشک ریخت و گفت : اینها دلم را سوزاندند ، و سوز دل من به این است که همه باید بهشت مى رفتند ، اما خودشان راهشان را به سوى جهنم کج کردند .
کدام فرمانده نظامى براى کشته هاى دشمن اشک ریخت ؟! سراغ دارید ؟ فرماندهان پیروز ، همیشه غرور نشان مى دهند و مارش پیروزى مى زنند و چراغانى مى کنند ، درجه مى گیرند ، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام)آنقدر براى انسان دغدغه داشت که مى آمد کنار کشته دشمن اشک مى ریخت که چرا جهنم رفتید ؟ چه درسهایى امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پاکى به ما مى دهد !
ما چه کرده ایم ؟
پدران ! مادران ! معلم ها ! اساتید دانشگاه ! حاکمان مملکت ! شما چه مقدار دغدغه انسان را دارید ؟ چه مقدار ؟ این همه سوز دل را چگونه باید معالجه کرد ؟ مشکلات را چگونه باید حل کرد ؟ ثروت مملکت را چگونه باید خرج کرد ؟ محبت ها ، چگونه باید خرج بشود ؟ معلم چگونه باید خود را خرج شاگرد بکند ؟ استاد دانشگاه چگونه باید خود را خرج کند ؟ دولت چگونه باید خود را خرج ملت کند ؟ شما یک مو از على به تنتان هست ؟ شما به اندازه اى که او دغدغه انسان را داشت ، دارید ؟ او براى گمراه اشک مى ریخت ، شما براى گمراه تا حالا چه کرده اید ؟ الآن هم که کشور ما یَخْرُجُونَ مِنْ دینِ اللّهِ اَفْواجاً است .
چقدر شما دغدغه دارید ؟ چقدر ناراحتید ؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افکار و اخلاق تبدیل به دختران تلاویو و واشنگتن شده اند ؟ چقدر جوان هاى این مملکت فاسد و معتاد و دزد و جیب بر شدند ؟ شما چقدر دغدغه انسان را دارید ؟
محبت به شقى ترین مردم
شبى که زیر تیزى شمشیر زهر ابن ملجم داشت دست و پا مى زد ـ نزدیک نیمه شب بیست و یکم ـ حسن و حسین و قمر بنى هاشم و محمد حنفیه را صدا زد ، گفت : عزیزان من ! یک نفر به من حمله کرده ، من امشب شهید مى شوم ، فردا ننشینید بگویید على را کشتند پس تا جایى که دلمان خنک بشود باید بکشیم ، یک نفر مرا کشته است . بعد به حسن و حسینش گفت : حسن جان ! حسین جان ! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشید ، اگر بنا شد قصاص بکنید ، در تاریکى محراب ، حسنم ! حسینم ! یک ضربت به من زده ، دوتا نزده ، مبادا دوتا شمشیر به او بزنید ، اگر با آن یک ضربت کشته شد بدنش را دست مردم ندهید چون من مى دانم مردم عصبانى هستند ، عادل هم نیستند ، چاقو و خنجر و چوب مى آورند ، بدنش را ممکن است سوراخ سوراخ کنند ، چشمش را دربیاورند ، خودتان جنازه قاتل مرا دفن کنید ، به دست مردم نیفتد .
چه کسى چنین دغدغه اى را نسبت به انسان دارد ؟ آن هم نسبت به اشقى الاشقیاء و قاتل خود .
به جز از على که گوید به پسر که قاتل من *** چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
این چه پاکى روح و فکرى است که وقتى صبح نوزدهم او را روى گلیم مى گذارند ، سر گلیم را بچه ها مى گیرند مى آورند داخل خانه ، بلافاصله نان و آب و شیر مى آورند ، چشمش را باز مى کند مى گوید : حسن جان ! ابن ملجم هم مسافر است ، او هم روزه نیست ، صبحانه مرا به او بدهید بعد براى من صبحانه بیاورید . و براى این که قاتل را بیدار و آگاه کند آفتاب که طلوع کرد به پسرهایش گفت : قاتل را بیاورید من او را ببینم . ابن ملجم را آوردند . فرمود : بنشین کنار بستر من . براى این که او را تحریک بکند و به خود بیاید ، با آن حال مظلومانه اش برگشت گفت : من براى تو بد امامى بودم ؟! عیبى داشتم ؟!
سفارش به استاندار
در عهدنامه مالک اشتر نوشت : مالک ! کارى کن که در خیمه حیات از حداقل زندگى خوب تمام مردم برخوردار باشند ، چه این که مردم هم دین تو باشند یا هم دین تو نباشند ، براى تو فرقى نکند . یک وقت نگویى چون اینها مؤمن هستند به اینها بیشتر برسم ، ولى اینها چون یهودى ، مسیحى یا زرتشتى اند از تدارکات کشور چیزى به آنها ندهم .
دنیا در دیدگاه على (علیه السلام)
اما راجع به دنیا پاک ترین نظر را داشت :
اِنَّ الدُنْیا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها ، وَ دارُ عافیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ أَحِبّاءاللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِکَةِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْىِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ اَوْلیاءَ اللّهاِکْتَسَبُوا فیها الرَحْمَة وَ رَبِحُوا فیها الْجَنَة
شما در تمام مکتب ها بگردید اگر نمونه این نظر را راجع به دنیا دیدید ؟
نیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
و اما نیّت او ، کافى است که شما در کتاب هاى شیعه و سنى وزن نیت او را از زبان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)بشنوید . این وزن نیت على (علیه السلام) در پاکى در سن بیست و سه سالگى است :
ضَرْبَةُ عَلى یَوْمَ الْخَنْدَقْ اَفْضَلْ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَیْنْ .
در پاکى نیت ، شما کافى است پاکى نیت او را در این آیه سوره بقره ببینید :
( وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ... )
خدایا ! جانم را آن هم در سن بیست سالگى با تو معامله مى کنم فقط محض خودت . من نه کارى به بهشت دارم و نه کارى به جهنم ، جانم را با شخص خودت معامله مى کنم .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/28 :: ساعت 11:31 صبح )
»» اخلاق در محیط خانه2
کم توقعى
هر مرد و زنى از نظر جسمى و روحى داراى قوت و قدرتى مخصوص به خود است، درک این قدرت و قوت، بستگى به مدتى معاشرت و برخورد طبیعى و اخلاقى دارد.
زن و شوهر پس از مدتى اندک، یکدیگر را تا اندازه اى درک مى کنند، و به موقف بدنى و موقعیت روحى همدیگر آشنا مى شوند.
زن و شوهر باید به این حقیقت الهیه توجه داشته باشند، که حضرت حق، در مسئله بسیار مهم ارائه تکلیف به انسان، دو واقعیت را منظور فرموده :
آنچه را که مقدور انسان نبوده، و از تحمل و طاقتش بیرون بوده به انسان تکلیف ننموده، ثانیاً تکـالیف و مسئولیت هاى شرعـى و اخلاقـى را با ملاحظه وسع، که به فرموده محققین مرحله اى کمتر از دایره قدرت است بر دوش انسـان قرار داده.
این نیست مگر جلوه رحمت و لطف و عنایت او بر بندگان، و همه انسانها تا روز قیامت.
در سوره بقره آیه 233 و 286 و انعام آیه 152 و اعراف آیه 42 و مؤمنون آیه 62 به این حقیقت اشاره فرمود :
لاَ تُکَلِّفُ نَفْسٌ اِلاّ وُسْعَها.
هیچ کس را تکلیف جز به اندازه وسع نکنند.
لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها.
خداوند احدى را جز به اندازه سعه وجودیش تکلیف ننماید.
روى این حساب زن و شوهر، باید در مسئله درخواستها و توقعاتشان از یکدیگر، این اخلاق کریمانه، و صفت رحیمیه حضرت حق را سرمشق و الگوى خود قرار دهند.
اوّلاً خارج از قدرت و طاقت چه در امور مادى، چه در امور معنوى از یکدیگر چیزى نخواهند، که تحمیل خواسته، بیرون از حدّ قدرت، و درخواست کارى غیر قابل تحمل ظلم است، و ظلم ظلمت روحى، و موجب عقاب الهى است.
ثانیاً قدرت و توان یکدیگر را در خواسته ها ملاحظه ننمایند، بلکه توقعات، و خواسته هاى خود را به اندازه وسع و طاقت موجود قرار داده، و تکالیف طبیعى و روزمره را در حدى به یکدیگر ارائه دهند، و از هم بخواهند، که به شیرینى، و با شوق و اشتیاق انجام بگیرد.
اگر بتوانند، که مى توانند از یکدیگر کم توقع باشند، که کم توقعى اخلاق حق، و خوى انبیاء و امامان، و از ویژگیهاى اولیاء الهى است.
پُرتوقعى گاهى همان ارائه تکلیف بیش از حد طاقت است، و بدون شک وقتى خواسته پرتوقع از طرف همسر تحقق پیدا نکند، موجب کدورت، و رنجش دل، و در نهایت کینه و نفرت، و در نتیجه تلخ شدن زندگى، و خرابى ساختمان صفا و صمیمیت، و عشق و محبت است.
پُرتوقعى صفتى ناپسند، و محصول کبر و غرور، و یک بیمارى روحى و روانى، و برنامه اى خارج از محدوده انسانیت، و خصیصه اى زشت است.
کم توقعى محصول وقار و ادب، و نتیجه معرفت و کرامت، و میوه شیرین فروتنى و تواضع است.
اگر بخواهید زندگى شیرین تر از عسل گردد، و هیچ گاه اختلاف مورد توجهى پیش نیاید، و همسر شما دچار رنجش نگردد، و تحقیر شخصیت نشود، و این رنجش و تلخى به اطرافیان سرایت نکند، در تمام امور زندگى نسبت به یکدیگر کم توقع باشید، و بدانید کم توقعى چون جلوه رحمت حق در زندگى است، موجب جلب خوشنودى و رضایت حق نسبت به شما مى شود.
در هر صورتى زن و شوهر باید نرمخو، باصفا، منبع عشق و محبت، و نسبت به یکدیگر امور زندگى را آسان بگیرند، که این آسان گرفتن بابى از ابواب معروف است، و آنان که اهل معروف، و پاک و پاکیزه از منکرات روحى و اخلاقى هستند، مورد توجه حق، و مستحق اجر و جزاى جمیل از جانب پروردگارند.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
اَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْمَعْرُوفُ وَ اَهْلُهُ وَ اَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ.[20]
معروف و اهـلش اول وارد بهشت و اوّل وارد بر من در کـنار حـوض کوثـر هستند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
اِنَّ لِلْجَنَّةِ باباً یُقالُ لَهُ : اَلْمَعْرُوفُ، لا یَدْخُلُهُ إِلاّ اَهْلُ الْمَعْرُوفِ، وَ اَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِى الدُّنْیا هُمْ اَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِى الاْخَرَةِ.[21]
براى بهشت درى هست به نام معروف، از آن در جز اهل معروف وارد نمى شوند، و اهل معروف در دنیا، اهل معروف در آخرتند.
رسول خدا فرمود :
کُلُّ مَعْرُوف صَدَقَةٌ . . .[22]
هر معروفى صدقه است.
قرآن مجید مزد هر معروف و انجام هر حسنه اى را ده برابر اعلام نموده است :
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها.[23]
کم توقعى نوعى معروف، حسنه اى از حسنات روحى، و صدقه اى از صدقات اسلامى، و داراى ده برابر مزد است، چرا زن و شوهر در این تجارت پرسود شرکت نکنند، و تا پایان عمر خود، از این حقیقت الهیه بهره مند نگردند، که ممنوع نمودن خویش از عنایت حق و رحمت دوست ظلمى سنگین و گناهى بزرگ و خسارتى غیرقابل جبران است.
----------------------------------------------
1 - آل عمران/159.
2- قلم/4.
3 - میزان الحکمة، ج 3، ص 137 ـ 138.
4 - -بحار، ج 71، ص 385.
5- همان.
6- میزان الحکمة، ج 3، ص 137 ـ 138.
7 – همان .
8- بحار، ج 77، ص 58.
9- میزان الحکمة، ج 3، ص 149.
10- روم/21.
11- میزان الحکمة، ج 2، ص 205.
12- وسائل الشیعه، ج 16، ص 171.
13- کافى، ج 2، ص 199.
14- وسائل الشیعه ، ج 20، ص 22 ـ 23.
15- همان.
16- آل عمران/14.
17- 19 وسائل الشیعه، ج 20، ص 23 ـ 24.
20- همان ، ج 16، ص 303.
21-22- وسائل، ج 16، ص 304 ـ 305.
23 - انعام/160.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/28 :: ساعت 11:26 صبح )
»» اخلاق در محیط خانه1
از عمده مسائل قابل و شایسته طرح در مورد محیط الهی خانواده، مساله اخلاق است که بحثی کاملا طرفینی و اجتماعی قلمداد می شود. آنچه شالوده خانواده و نظام زیبای آن را تعادل می بخشد، رعایت حقوق اخلاقی اطرافیان و آراستگی ادبی در برخورد با آنهاست. در این نوشتار به بیان نقش اخلاق و جایگاه آن در منابع اسلامی خواهیم پرداخت.
ارزش اخلاق حسنه
زن و شوهر به خاطر خود و سعادت فرزندانشان، لازم است یک سلسله مسائل اخلاقى را، که قرآن مجید و روایات بر آن تأکید فراوان دارند رعایت نمایند.
رعایت اخلاق حسنه، و خوددارى از زشتى هاى اخلاق کار طاقت فرسائى نیست.
بکارگیرى واقعیات اخلاقى، و پرهیز از پلیدیهاى اخلاقى در مدتى اندک، ریاضت قابل تحمّلى است، که ره سپردن در این راه الهى را بر انسان آسان، و پیوند زناشوئى را محکم، و محبت به یکدیگر را استوارتر می کند و درسى عملى براى دیگران بخصوص فرزندان خانواده است.
اجراى حقایق اخلاقى نسبت به یکدیگر، فضائى از صفا و صمیمیت، پاکى و سلامت، راحت و امنیت، عشق و محبت بوجود مى آورد و زندگى را در تمام شئون، بر زن و شوهر از عسل شیرین تر مى کند.
در رابطه با آراسته بودن به حسنات اخلاقى، و بکارگیرى آن، قرآن مجید در آیات متعددى پیامبر بزرگوار را ستوده :
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک . . .[1]
جلوه رحمت خداست که بر مردم، نرمخو و مهربانى، اگر تندخوى و سخت دل بودى، مردم از حول محور وجود تو پراکنده مى شدند.
و انَّک لعلى خلق عظیم.[2]
و همانا تو آراسته به خلق عظیم و بزرگى هستى.
رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
اَلاِْسْلامُ حُسْنُ الْخُلُقِ.[3]
اسلام اخلاق نیک است.
و نیز آن حضرت فرمود :
اَوَّلَ مایُوضَعُ فى میزانِ الْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیامَةِ حُسْنُ خُلُقِهِ.[4]
اول چیزى که در قیامت در ترازوى عبد مى گذارند، اخلاق نیک اوست.
و آن حضرت فرمود :
اِنَّ اَحَبَّکُمْ اِلَىَّ وَ اَقْرَبَکُمْ مِنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً اَحْسَنُکُمْ اَخْلاقاً وَ اَشَدُّکُمْ تَواضُعاً.[5]
محبوبترین شما نزد من، و نزدیکترینتان به من در قیامت، خوش خلق ترین شما، و آن کسى است که داراى شدیدترین تواضع باشد.
حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود :
اِنَّ اَحْسَنَ الْحَسَنِ، اَلْخُلُقُ الْحَسَنُ.[6]
خوبترین خوبیها، اخلاق نیک است.
على (علیه السلام) فرمود :
حُسْنُ الْخُلُقِ رَأْسُ کُلِّ بِرٍّ.[6]
اخلاق نیک سر همه خوبیهاست.
امام ششم (علیه السلام) فرمود :
لا عَیْشَ اَهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ.[7]
زندگى و عیشى گواراتر از اخلاق نیک نیست.
رسول حق به امیرالمؤمنین فرمود : ترا به شبیه ترینتان به اخلاق خودم خبر دهم؟ عرضه داشت آرى ; فرمود :
اَحْسَنُکُمْ خُلُقاً، اَعْظَمُکُمْ حِلْماً، وَ اَبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ، وَ اَشَدُّکُمْ مِنْ نَفْسِهِ اِنْصافاً.[8]
خوش خلق ترین شما، بردبارترین شما، نیکوکارترینتان به نزدیکانش، و شدیدترین شما در انصاف دهى به دیگران از جانب خودش.
مکارم اخلاق و حسن خلق آنچنان باارزش و والاست که رسول باکرامت اسلام آن را علّت بعثت خود اعلام فرموده :
اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ.[9]
این است و جز این نیست که مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
مکارم و حسنات اخلاقى شعاع صفات حق، و حالات انبیاء و امامان معصوم (علیهم السلام) ، و موجب خیر و برکت براى دارنده آن است.
سیئآت اخلاقى، حالاتى ابلیسى و شیطانى، و علت تلخى زندگى و به هم خوردن عیش و عشرت، و باعث ناامنى و تفرقه و جدائى و نفرت مردم از یکدیگر و خرابى دنیا و آخرت است.
رعایت برخی مسائل در خانه از جانب زن و شوهر لازم است و موجب استحکام زندگى، و تداوم صفا و صمیمیت است که در ادامه به آن اشاره می کنیم.
محبت و اعلام آن
اصل محبت و علاقه و عشق را، حضرت حق در قلب زن و شوهر نسبت به یکدیگر قرار داد، و آن را از نشانه هاى وجود خود دانست، و این حقیقت نمایشگر عظمت و بزرگى مسئله محبت زن و مرد، بخصوص عشق و علاقه مرد به زن است.
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودَّة و رحمة انَّ فى ذلک لآیات لقوم یتفکّرون.[10]
از نشانه هاى وجود خداوند این است که براى شما از جنس خودتان همسرانى آفرید، تا در کنار آنها بیاسائید، و بین زن و مرد دوستى و مهربانى برقرار کرد، در این برنامه نشانه هائى براى مردم اندیشمند است.
این محبت و عشق و علاقه در ابتداى ازدواج، و حتى قبل از عقد، شکوفا مى شود، و به نهایت مى رسد، بر مرد و زن است، که این نعمت باطنى، و این حالت عالى قلبى که موجب خوشى در زندگى و عیش و عشرت، و صفا و پاکى است، به توسط جانبدارى از هم، و گذشت و عفو، و خوش اخلاقى و تعاون، و توقع به اندازه از یکدیگر، و حفظ شخصیت و شئون طرفین، و پرهیز از بگو و مگوهاى بى قدر و قیمت حفظ کنند، و از عللى که باعث ضربه خوردن به عشق و محبت است بپرهیزند، که حفظ بناى عشق عبادت، و خراب کردن خانه محبت بدون تردید گناه و معصیت و موجب عقاب الهى در قیامت، و باعث عذاب در زندگى دنیائى است.
حضرت صادق (علیه السلام) براى کسى که هنر جلب محبت دیگران را نسبت به خود دارد دعا کرده :
رَحِمَ اللّهُ عَبْداً اِجْتَرَّ مَوَدَّةَ النّاسِ اِلى نَفْسِهِ . . .[11]
خداوند رحمت کند انسانى که دوستى مردم را به جانب خود جلب مى کند.
تبدیل محبّت وعشق وعلاقه به کینه ونفرت وبغض ودشمنى در صورتى که ملاک عقلى و شرعى در کار نباشد، تبدیل نعمت حق به ناسپاسى است، و حفظ محبت و اعمال و سرایت دادن آن به یکدیگر سبب خوشحالى در دنیاو آخرت است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
وَیْلٌ لِمَنْ یُبَدِّلُ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْراً، طُوبى لِلْمُتَحابّینَ فِى اللّهِ.[12]
واى بر کسى که نعمت خدا را به ناسپاسى تبدیل کند، و خوشبختى و نیکى باد بر آنان که فى اللّه نسبت به یکدیگر محبت مى کنند.
انسان دستور دارد به همه کسانى که مستحق عشق و دوستى و محبت و
علاقه اند محبت داشته باشد چه رسد به نزدیک ترین افراد خودش که همسر و فرزندان او هستند.
در حدیث قدسى آمده :
اَلْخَلْقُ عِیالى فَاَحَبُّهُمْ اِلَیَّ اَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَاَسْعاهُمْ فى حَوائِجِهِمْ.[13]
آفریده ها عیال من هستند، محبوبترین آنها نزد من، مهربانترین ایشان به آفریده من است، و آنکه در راه برطرف کردن نیازشان سعى و کوشش بیشترى دارد.
بر اساس مطالب گذشته، محبت در قلب زن نسبت به مرد، و عشق در قلب مرد نسبت به زن از نشانه هاى وجود خدا، و از نعمت هاى خاص حضرت حق است، و بهترین علت براى برپائى عیش سالم و تداوم زندگى، و ظهور صفا و صمیمیت در صحنه حیات است، روى این حساب حفظ و ازدیاد آن لازم، و دورى از علل نابودى آن واجب است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ.[14]
محبت به زنان از اخلاق انبیاء خداوند است.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
جُعِلَ قُرَّةُ عَیْنى فِى الصَّلاةِ، وَ لَذَّتى فِى الدُّنْیَا النِّساءُ، وَ رَیْحانَتى اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ.[15]
نور چشمم در نماز، و لذت و خوشی دنیایی ام در زنان، و گل خوشبویم حسن و حسینند.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود : مردم لذّتى در دنیا و آخرت بیش از لذّت از زن نمى برند و این است قول حق .
زیّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنین . . .[16]
سپس فرمود :
اهل بهشت به چیزى از بهشت لذیذتر از نکاح لذت نمى برند نه از خوراکى
و نه از آشامیدنى.[17]
رسول اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ اِنّى اُحِبُّکِ لا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِها اَبَداً.[18]
گفتار مرد به همسرش : همانا من ترا دوست دارم، هرگز از قلبش محو نمى گردد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
اَلْعَبْدُ کُلَّما ازْدادَ لِلنِّساءِ حُبّاً اِزْدادَ فِى الاْیمانِ فَضْلاً.[19]
هر چه محبت همسر در قلب شوهرش زیادتر شود، ایمانش زیادتر مى شود.
البته باید به این حقیقت توجه کرد، که عشق و محبت به زن جنبه افراط، به خود نگیرد، که محبّت در حدّ افراط انسان را از پیمودن راه حق، و انجام عمل صالح، و خیرات و مبرّات باز مى دارد، بخصوص اگر زن از طریق عشق مرد به خودش بخواهد بر مرد حکومت کند، و خواسته هاى اضافى خود را بر مرد تحمیل نماید.
علاقه و محبت به زن و به هر چیزى باید تابع ایمان انسان به حضرت حق و روز قیامت باشد، و مانع حرکت انسان به سوى کمالات، و انجام اعمال صالحه نشود.
اگر محبت به زن بخواهد بسترى براى معصیت و گناه، و اسراف و تبذیر، یا بخل و امساک، یا خوددارى از انجام فرائض حق گردد، باید تعدیل شود، که اینگونه محبت، آمیخته با حالت شیطانى، و بدور از رضا و خوشنودى حق است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/28 :: ساعت 11:25 صبح )
»» معمای ناپایداری احزاب
1طرح مسأله شاید پرسش دقیقتر در اینباره این باشد که چرا در ایران و کشورهای شرقی و اسلامی و بهطورکلی کشورهای توسعه نیافته، احزاب سیاسی پایدار نمیمانند، و در غرب احزاب متعدد با نقش برجسته در قدرت سیاسی دخیل و پایدارند.
حزب، تشکیلاتی است که برای کسب قدرت سیاسی در حکومت یا دولت فعالیت میکند. این تلاش معمولاً از طریق انتخابات آزاد بهثمرمیرسد. بنابراین، آزادی و انتخابات دو وجه جدانشدنی از حزب است؛ و حاکمیت خودکامه مانع اصلی تشکیل و ماندگاری آن. در ارتباط با تشکیل و ماندگاری حزب، سه عامل دخیلاند:
1) نوع حاکمیت وقت 2) ساختار فرهنگی جامعه 3) ساختار اجتماعی جامعه. این عوامل در عینحال با هم مرتبط هستند.
اولین عامل یا مانع برای حضور پایدار احزاب، قدرت سیاسی خودکامه است. حکومتهای دموکراتیک زمینهساز پیدایش احزاب سیاسی، و وجود احزاب واقعی موجب پیدایش حکومت دموکراتیکاند. حکومتهای دموکراتیک، ساختهی احزاب آزادند؛ و حکومتهای خودکامه سازندهی احزاب دولتی. اما باید دید که چهگونه دولت دموکراتیک و یا قدرت خودکامه بهوجود میآید. پیدایش این دو نوع قدرت متفاوت به عوامل تاریخی، شامل ساختار فرهنگی و ساختار اجتماعی جامعه بستگی دارد. در زیر این سه زمینه را توضیح میدهم.
حکومت خودکامه و حزب تمام نمونههای غربی و شرقی نشان میدهد که تشکیل و پایداری، یا ناپایداری احزاب، رابطهای مستقیم با نوع قدرت سیاسی حاکم در جامعه دارد. همانگونه که گفته شد، احزاب ابزار کسب قدرت سیاسیهستند. اگر دولت وقت بتواند قدرت را در انحصار خود بگیرد و برای آن مشروعیت بسازد، یا خود را با زور بر جامعه تحمیلکند، احزاب واقعی، زمینه و دلیل وجودی پیدا نمیکنند. در چنین وضعیتی، قدرت حاکم، احزاب یا تشکلهای شبهحزبی خود را بهوجود میآورد تا مستقیماً در خدمت نهاد قدرت وقت باشند. همانگونه که اتحادیهی کارگری و سازمانهای مدنی مورد نظر خود را میسازد و از شکلگیری اتحادیههای کارگری و سازمانهای مدنی مستقل جلوگیری میکند.
ایرانیان زمانیکه در اواخر سدهی 19 و اوایل سدهی 20 میلادی با تمدن مدرن غرب آشنا شدند، کوشیدند با الگوبرداری از تحولات جوامع غربی به نوسازی فکری، سیاسی و اجتماعی ایران بپردازند. عباسمیرزا بیشتر به نوسازی ارتش علاقهمند بود، فراهانیها، پدر و پسر، و بهویژه میرزا تقیخان امیرکبیر به نوسازی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی توجه داشته و پیشتازان جنبش مشروطیت نیروی خود را صرف نوسازی سیاسی ایران کردند که ساختار قدرت استبدادی را به حکومت مشروطه بدلکنند.
از زمان تشکیل اولین احزاب ایرانی، اعتدالیون و دموکراتها، در عصر مشروطیت ایرانیها نیز به اهمیت و ضرورت حزب برای مهار قدرت سیاسی پی بردند ولی مغلوب دیکتاتوری حاکم شدند. با روی کار آمدن رضاشاه اگر چه پدیدهی مثبت دولتـملت بهوجود آمد و در پی آن نوسازهای سختافزاری مانند راه آهن و نرمافزاری مانند دانشگاه، از بالا آغاز شد، و به بار نشست، ولی در زمینهی دموکراتیزهکردن قدرت سیاسی توفیقی حاصل نشد و استبداد دورهی قاجاریه، در شکل دیکتاتوری نوین ادامه یافت و احزاب سیاسی نوپای ایران قربانی همین دیکتاتوری شدند. فضای باز دورهی شهریور 1320 تا کودتای 1332 و شکلگیری مجدد احزاب نشان داد که در نبود قدرت دیکتاتوری، زمینهی فکری ضروری برای تشکیل احزاب فراهم است. اگرچه مناسبات درونحزبی هنوز تابع ساختار فرهنگ پیشامدرن باقی مانده بود و اثرات نامطلوب خود را برجای گذاشت.
تنها در دورهی جنگ جهانی دوم، برکناری و تبعید رضاشاه و نبود پشتوانهی محکم برای سلطنت پسر او محمدرضاشاه نبود که احزاب با نفوذی شکلگرفتند. همین شرایط با درجاتی ضعیفتر در دورهی مبارزات سالهای 39 تا 41 و سپس در انقلاب (57-1356)، نیز رخ داد. زمانی که قدرت مطلق شاه شکست و قدرت دوگانه بهوجود آمد، بار دیگر احزاب جدیدی بهوجود آمدند و احزاب قدیمی بازسازی شدند. ولی به چند دلیل از جمله گسترش پوپولیسم و تودهگرایی، ناآشنایی با تجربهی احزاب غربی، مناسبات طایفهای چه دینی و چه غیردینی، و الگوبرداری از احزاب کمونیستی و سرِ آخر برگشت خودکامگی و سرکوب سیاسی، عمر این احزاب بسیار کوتاه بود.
بنابراین، مرور تاریخی نشان میدهد که برای تشکیل و پایداری حزب، فضای باز سیاسی، آزادی مطبوعات، انتخابات واقعی و قوانینی که حاکمیت را به چرخش قدرت متعهد و ملتزم کند، نیاز است و برعکس، خودکامگی سیاسی، مانع ماندگاری احزاب است. اما این مشکل بههمین مختصر ختم نمیشود. در زیر به جنبههای دیگر علل ناپایداری احزاب میپردازم.
ساختارفرهنگی غرض از ساختار فرهنگی ذهنیتی است که انسان در ارتباط با محیط اجتماعی خود کسب میکند و آن میشود که با خود دارد و محیط به او داده است. از جملهی این ساختار فرهنگی، روحیهی همکاری و رقابت است.
روحیهی همکاری و رقابت، دو عامل تعیینکننده در شکلگیری واقعیت حزب سیاسی است. نه همکاری تنها، نه رقابت تنها میتواند سازنده و کافی باشد. همکاری را با دنبالهروی و رقابت را با دشمنی نباید اشتباهگرفت. درحالیکه همکاری و رقابت دو عامل مثبتاند، دنبالهروی و دشمنی دو عامل منفی و مانعهستند. روحیهی رقابت با احزاب دیگر، باعث رشد همکاری درونحزبی میشود.
تجربهی سالهای بین شهریور 1320 تا سال 32 و در دورهی انقلاب 57 نشان داد که فرهنگ حاکم در ایران نه رقابت و همکاری، بلکه انحصارطلبی، دشمنی، تلاش برای سلطهیابی مطلق بر دیگران و سیاست حذف بوده است. برعکس، روحیهی ائتلافی و سهیمکردن دیگران در قدرت بسیار ناچیز بود. این روحیه عامل مخربی در ناپایداری احزاب بوده است.
افزون بر همکاری و رقابت، حزبسازی نیاز به روحیهی اعتماد به دیگران، خردورزی، هدفمندی و پذیرش بوروکراسی (رابطهی سلسلهمراتبی، قانونی و رسمی) دارد. مشارکت در کار حزبی بدان معنا است که افرادی در همکاری با یکدیگر، و رقابت با گروهی دیگر میتوانند براساس اصولی به هدف خود که کسب قدرت سیاسی است، دستیابند؛ ضمن آنکه حق موجودیت و امکان موفقیت سیاسی رقیب خود را بهطور قانونی و اجتماعی بهرسمیت میشناسند. ائتلاف حزبی و قدرت مشارکتی ضرورت پرورش روحیهی سالم در همکاری و رقابت است. فرهنگ سیاسی ایران کمتر با این مفاهیم و محتوا همسویی داشته است. همانگونه که حاکمیت طالب انحصار قدرت است، و هیچ نقد و مخالفتی را تحمل نمیکند، در طیف اپوزیسیون معترض نیز روحیهی مشابهی وجود دارد. آنها بهدلیل همین روحیهی انحصارطلبی و غیرائتلافی و دشمنی، پیش از آنکه توفیقی بهدست آورند، بر سر تسخیر انحصاری آن با هم به جدال میپردازند، و میکوشند رقبا را از صحنه دورکنند. این روحیه چه در طیف حاکمیت، و چه در طیف مخالفان، حتی برای منافع خود، خصلت تخریبی دارد نه سازندگی.
در عرصهی ساختار فرهنگی آنچه بیشتر در ایران حاکم است، بقایای هنجارهای فرمانبرداری، روابط خونی و خانواری، قبیلهای و قومی، محلهگرایی، تقلید و مرید و مرادی، رفیقبازی و نیز همبستگیهای مذهبی است. این مناسبات بهجای مناسبات قانونی، خردگرایی و بوروکراتیک، به درون احزاب نیز کشیده شده و آنرا از محتوا و ضرورتهای حزبی تهی میکند.
بخشی از این روحیه زاییدهی ساختار فرهنگی است، و بخش دیگر از ساختار اجتماعی جامعه حاصل میشود. اگر چه ساختار فرهنگی از ساختار اجتماعی تغذیه میکند، ولی زمانی که ساخته شد مستقل از آن عمل میکند. این درست است که یک فرد متعصب دینی تنها در محیط دینی تعصبآلود ساخته میشود ولی زمانی که این اعتقاد به او منتقلشد، او خود مستقل از محیط، تعصب به خرج میهد و میکوشد تا محیط را به رنگ خود درآورد. یعنی آموختهی ذهنی انسان، میشود ساختار فرهنگی او و مرجع داوری برای درستیها و نادرستیها. او از این پس دنیا را از این دریچه میبیند و چون آنرا درست، طبیعی و عین حقیقت میپندارد، میخواهد همه به مانند او عملکنند و دنیا را آنگونه که او میبیند، ببینند. این ذهنیت رقابت را بهراحتی بهدشمنی، و همکاری را به تقلید و دنبالهروی بدل میسازد.
روحیهی همکاری تحقیقات رابرت پوت نام، جامعهشناس آمریکایی صاحبنام درزمینهی تحقیقات دربارهی اجتماعات مدنی است، دربارهی مهاجران به کشور آمریکا، او نشان داده است که از نظر فرهنگی، مهاجران کشورهای اسکاندیناوی در مقایسه با سایر گروههای قومی مهاجر، از روحیهی مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و همکاری و خدمات عمومی بالاتری برخوردارند. بهطور مثال اگر شهرداری برای تصمیمگیری دربارهی پروژهای اهالی محل را برای اظهارنظر و تصمیمگیری دعوتکند، افراد با تعلق قومی مختلف به یک اندازه دربارهی آن حساسیت و احساس مسؤولیت و واکنش نشان نمیدهند؛ درحالیکه برخی کاملاً بیتفاوتند، برخی دیگر با جدیت کامل در این نشستهای وقتگیر و بیمواجب شرکتکرده، اظهارنظر میکنند و رأی میدهند. ایرانیان مهاجر در آمریکا جزو گروههایی هستند که کمتر از روحیهی مشارکت و همکاری و وقتگذاری برای منافع عام برخوردارند. برعکس، آنها بسیار حسابگرند. نمیخواهم تحلیلی پیراموان چرایی این تفاوتها اضافهکنم، صرفاً باید به اهمیت خودِ تفاوت توجه نمود؛ زیرا نه دلایل این تفاوت، بلکه بود و نبود روحیهی عدم مشارکت و همکاری برای تشکیل انجمنهای حمایت از حقوق جمعی مهماست. اگر در جوامع دموکراتیک نیز انجمنهای مدنی فعال و درگیر نباشند، دموکراسی قربانی امیال سلطهجویان خواهد شد. مراقبت از دموکراسی بهاندازهی خود دموکراسی مهم و با ارزش است. ایرانیان مهاجر در آمریکا در برخورد نژادی و قومی از بسیاری شهروندان سفیدپوست آمریکایی متعصبتر و خود مدارترند. بیآنکه توجه داشته باشند که بافت چند نژادی و چند قومی این جامعه به ایرانیان فرصت مهاجرت و استفاده از حقوق برابر داده است. البته ایرانیان در زمینهی مشارکت در مراسم و مناسک دینی از روحیهی جمعی (نه همکاری) بالایی برخوردارند. علت این امر، تعصب دینی، لذتبردن از شرکت در مناسک مذهبی بهدلیل محدودیت تفریحات سالم دیگر، عادات فرهنگی غیرعقلانی، هویت گروهی یافتن در ارتباط با نهاد دینی که بهطور محسوسی امتیازها و فاصلههای اجتماعی با دیگران را کم میکند، نقش موعظهگران در ارزشسازیهای کاذب، و تحریک احساسات مردم، خلسه و تخلیه، ادغام ارزشهای مدنی با ارزشهای دینی، و سنتباور قوی مردم به مراجع دینی است. زیرا بهطور تاریخی، در زمانیکه ایرانیان از دانش خواندن و نوشتن برخوردار نبودند، این گروه (علما) مرجع فهم درست، امین و مرکز تصمیمگیری آنها بودند. علیرغم تحول بسیار بزرگ در عرصهی علوم و دانش، این گروه هنوز نقش مرجعیت، اعلمیت و خُبرهبودن را از دست نداده است. بنابراین از نظر ساختار فرهنگ حزبی، جامعهی ایران (عامهی مردم) آموزش و تجربهی لازم را به دست نیاورده است.
زمینههای ساختار اجتماعی ساختار اجتماعی به مجموعهی مرتبط نهادهای تشکیلدهندهی جامعه گفته میشود. دلایل ساختار اجتماعی ناپایداری احزاب در ایران، با عدم حضور واقعی دیگر پدیدههای دنیای مدرن مرتبط است. یعنی ریشهی کلیهی ویژگیهای پیشرفت در دنیای مدرن، با رشد احزاب سیاسی تقریباً مشترک و یکسانند. بهعبارت دیگر، ماندگاری احزاب با عوامل رشد و توسعهی جامعه رابطهای مستقیم دارد. این واقعیت را کمی توضیح میدهم:
حزب پدیدهای مدرن است. با پیدایش سیستم سرمایهداری، پدیدههایی چون حکومت قانون، دولت-ملت، حقوق بشر، شهرنشینی، جامعهی مدنی، حقوق شهروندی، دموکراسی و علوم جدید بهوجود آمدند. لیبرالیسم، برآمده از نهضت روشنگری، فلسفه، سیاست و اقتصاد حاکم بر مناسات این دوره بود.
لیبرالیسم کلاسیک، ایدئولوژی، فلسفه و سنت سیاسی است که آزادی فردی در آن نقش محوری دارد. آزادی اندیشه، محدویت قدرت دولتی و دینی، داد و ستد آزاد، و شفافیت در عملکرد نهاد قدرت سیاسی و بهرسمیت شناختن حقوق اقلیت از جمله ویژگیهای برجستهی لیبرالیسم است. آزادی سیاسی، شرایط برابر در انتخابات با حقوق و فرصتهای برابر شهروندان با ضمانت قانونی، از دیگر ویژگیهای این تفکر فلسفی، سیاسی و اقتصادی است.
لیبرالیسم با ادعای سپردن حق ویژه به پادشاه یا مقامات مذهبی مخالف است. در دنیای مدرن شایستهسالاری جای این امتیازها را میگیرد. ضمن رعایت آزادی فردی، دولت مؤظف میشود که حداقلهای زندگی را برای شهروندان نیازمند فراهمکند. برخلاف حقوق طبیعی و حقوق بشر که خودبهخود باید وجود داشته باشند و هیچ نهاد و قدرتی حق ضایعکردن آنها ندارد، حقوق مدنی، حقوقی است که توسط دولت تضمین میشود. بهتعبیر جان لاک، حقوق مدنی افراد باید به حقوق طبیعی آنها، مانند حق زیستن، آزادی و مالکیت اضافه شود. این پدیدههای مدرن در ایران شکل نگرفتند. چرا؟
همانگونه که رقابت در عرصهی اقتصاد اجتنابناپذیر و بخش جدا ناپذیر از سرمایهداری است، رقابت در عرصهی کسب قدرت سیاسی نیز ضرورت این سیستم است و ابزار اجرای آن، احزاب سیاسی آزاد است. این ابزار زمانی معنا پیدا کرد که انحصار قدرت پادشاه و کلیسا و موانع رشد سرمایهداری کلاسیک، توسط طبقهی نوپای بورژوازی صنعتی خواستار سهیمشدن در قدرت سیاسی، برداشتهشد. نه پادشاهان و نه کلیسای کاتولیک بهسادگی تسلیم این اراده نشدند. انقلاب کبیر فرانسه این دو قدرت مخالف آزادی انسان را ساقطکرد (انقلاب مشروطیت و انقلاب 1357، این کار را نکرد.) ابزار مشارکت دموکراتیک بورژوازی در قدرت سیاسی، اتحادیه و حزب او بود. به همان درجه که رشد اقتصادی به آزادی داد و ستد نیاز داشت، در چارچوب سیاست نیز آزادی فردی ضروری بود.
دموکراسی بُعد دیگر لیبرالیسم، مدافع انتخابات آزاد و رقابت سیاسی و تشکیلات حزبی بود. دموکراسی مدرن بدون لیبرالیسم معنی ندارد. پدیدهی شهروندی، اصل بزرگ دموکراسی، در دورهی مدرن و زمانی که شرط مالکیت از آن برداشته شد، بهوجود آمد. دموکراسی کهن بر اساس شهروندی کهن و آنهم بر اساس مالکیت بود. بهعبارت ساده، دموکراسی کهن، دموکراسی اشراف بود و دموکراسی مدرن براساس حقوق برابر همهی شهروندان. بورژوازی با این اصل لیبرالیسم توانست بر اشراف فئودال که صاحب امتیازهای ویژه بودند، غلبهکند. آزادی و رقابت دو اصل درون و برونحزبی شناخته میشوند. این ویژگیها نقش دولت و کلیسا را در اقتصاد و سیاست ضعیف کرده و به بخش خصوصی و شهروندان قدرت بخشید. احزاب بهعنوان اهرم کسب قدرت بورژوازی، در اواخر سدهی 18 و 19 در آمریکا و اروپا و در اواخر سدهی 19 در ژاپن بهوجود آمدند و به بخشی از ساختار اجتماعی و فرهنگی این جوامع بدل شدند.
همهی این ویژگیها، از جمله رشد سرمایهداری صنعتی در ایران غایب بودهاند. انقلاب مشروطیت با الگوبرداری نظری از غرب رخداد، نه بهدلیل فراهمشدن شرایط عینی آن از جمله رشد بورژوازی صنعتی، که خواهان شرکت در قدرت سیاسی، قانونی و عقلانی شدن اقتصاد باشد. علیرغم این واقعیت، زمانیکه در اواخر قرن 19، ایرانیان با مدرنیته آشنا شدند، گامهایی در جهت رسیدن به تمدن مدرن، از جمله ایجاد تشکیلات حزبی برداشته شد. در ادامه به گوشههایی از این اقدامات اشاره میکنم:
لیبرالیسم در ایران با آشنایی ایرانیان با مدرنیسم و لیبرالیسم، جنبههایی از ویژگیهای نظری آن نیز به ایران منتقل شد ولی حضور دولت مرکزی خودکامه در این جامعه از یکسو و ضعف بورژوازی، بهویژه بورژوازی صنعتی از دیگر سو، باعث شد که لیبرالیسم و ویژگیهای جامعهی مدرن نتواند در این جوامع پابگیرد. بنابراین، اگرچه در ایران نیز اولین احزاب در زمان انقلاب مشروطیت شکلگرفتند ولی همانطور که نهاد مشروطیت نتوانست در ایران پایهی محکمی پیدا کند، احزاب نیز با سرنوشت مشابهی روبهرو شدند.
حکومت خودکامه، با سابقهی چندین هزار ساله در ایران، صرفاً با واردشدن افکار نوین از غرب و بدون پشتوانهی سیاسی و سازمانیافتهی بورژوازی صنعتی، بهسادگی از بین نمیرفت. بههمیندلیل خودکامگی سیاسی در ایران ادامه یافت و اجازه نداد که دیگر ویژگیهای تمدن مدرن، چون دموکراسی، انتخابات و احزاب آزاد شکل بگیرد. سرمایهداری صنعتی و طبقهی بورژوازی بهدلیل وضعیت مالکیت ارضی در ایران بهوجود نیامد (این دلایل را در کتاب "چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت" به تفضیل توضیح دادهام.)
اگرچه عوامل ساختار اجتماعی و فرهنگی شکلگیری حزب بسیار مهمهستند، ولی دموکراسی در کشورهایی چون هند، ونزوئلا و تا اندازهای در ترکیه نشان میدهد زمانیکه قدرت سیاسی تحمل مخالفان سیاسی را داشته باشد، علیرغم ضعف ساختار اجتماعی مدرن، احزاب میتوانند پایدار بمانند و به روند رشد جامعه کمککنند. این وضعیت در مورد ایران نیز صاق است. ارتش ترکیه پس از سه کودتا در سالهای 1960، 1971، و 1982، سر آخر به دولت منتخب جامعه تن داد. و حتی پس از هر کودتا اجازه داد که انتخاباب آزاد انجام پذیرد، و دولت منتخب مردم قدرت را بهدست گیرد. در ترکیه امروز بیش از 50 حزب فعالیت حضور دارند. اگرچه نقض آشکارحقوق شهروندی کردها در ترکیه اصل دموکراسی آنها را زیر پرسش میبرد.
احزاب دولتی، و دولت حزبی در کشورهای دموکراتیک، دولتها حزبی هستند؛ یعنی از طریق فعالیتهای حزبی و انتخاباتی به قدرت رسیدهاند. در جوامع غیردموکراتیک، برعکس احزاب ساختهی دولتاند. دولتهای خودکامه احزاب دولتی میسازند که هم توجیهگر قدرت انحصاری خود باشد و هم مانع شکلگیری احزاب و رقابت انتخابی و گردش قدرت شوند؛ بهطور مثال در زمان حکومت پهلوی که تمام قدرت سیاسی از بالا کنترل میشد، تشکیل احزاب آزاد نیز ممکن نبود. رژیم برای توجیه خود احزابی مانند حزب "ایران نوین" و حزب "رستاخیز" را ساخت، تا نهادی در حمایت از قدرت خود بسازد و از تشکیل احزاب آزاد جلوگیریکرد. امروز نیز احزاب دولتساخته، اتحادیههای کارگری و سازمانهای مدنی بههمینمنظور بهوجود آمدهاند. درواقع گردانندگان اینگونه احزاب و سازمانها، حقوقبگیر دولت وقت هستند، نه تشکیلدهندگان دولت یا رقبای سیاسی آن.
اصل ناتوانی آموخته شده در روانشناسی، اصلی است به نام "ناتوانی آموخته شده" که براساس آن، افراد بهدلیل شکستها و ناکامیهای پیدرپی، خود را در انجام کار یا کسب هدفی ناتوان مییابند، پس پیگیری آن را رها میکنند. شکستهای پیدرپی با پرداخت هزینههای گزاف برای تشکل حزبی از یکسو و آموزش نادرست دربارهی تشکلهای حزبی، سبب میشود که افراد، روحیه و امید خود را از دست بدهند و خود را ناتوان بیابند و در نتیجه تسلیم وضعیت حاکم شوند. این سیاستی است که قدرتهای خودکامه نیز دنبال میکند تا روحیهی مثبت برای تشکیل حزب و امکان تغییر وضعیت سیاسی را از بین ببرند. بنانهادن حزب در کشورهایی چون ایران، مانند کاشت نونهالی در زمینی سنگلاخ است که به آبیاری و مراقبت دایمی و ویژه نیاز دارد، تا ریشه بگیرد و تنهی آن مقاوم شود.
سخن پایانی و نتیجهگیری تا زمانی که دولت اقتصاد را در مهار خود دارد، قدرت سیاسی نیز در انحصار آن باقی میماند. برای خلاصی از قدرت انحصاری دولت، تقسیم قدرت در حوزهی اقتصادی یک ضرورت است. همانگونه که کشورهای سوسیالیستی بهدنبال انحصار منابع اقتصادی (اقتصاد دولتی)، قدرت سیاسی را نیز در انحصارخود داشتند، حزب نیز انحصاری و به ابزار سلطهی گروه حاکم بدل میگردید که بهطور رسمی و علنی حزب برابر با دولت، و دولت برابر با حزب بود. نمونهی کشورهای سوسیالیستی نشان داده است که رابطهی حزب و اقتصاد و سیاست یک رابطهی مستقیم است؛ یعنی زمانیکه اقتصاد در انحصار دولت در آمد، در پی آن سیاست و حزب نیز انحصاری میشود. یا برعکس زمانی که سیاست انحصاری شد، حزب و اقتصاد نیز انحصاری و دولتی میشود. در چنین شرایطی دموکراسی، حقوق بشر و حقوق برابر شهروندی نیز از بین میرود و حتی امنیت زندگی مردم در خطر قرار میگیرد. بنابراین، گسترش فلسفه، سیاست و اقتصاد لیبرالی، ضرورت ساختار اجتماعی پیدایش حزب، ساختار فرهنگی رقابت و همکاری میان مردم و تسامح دولتی، رمز ماندگاری احزاب است. و از سوی دیگر، مانع اصلی تشکیل و ماندگاری احزاب، نظامهای خودکامهاند.
زمانیکه نظام اجازهی فعالیت حزبی نمیدهد، نیروهای سیاسی معمولاً به سراغ تأثیرگذاری مستقیم روی افکار عمومی میروند و اگر آنهم پاسخ نداد، گروهای سیاسی ممکن است در برابر خشونت دولتی، به خشونت متقابل متوسل شوند. بهدلیل ممانعت دولت در تشکیل حزب در ایران و دسترسی وسیع و غیرقابل کنترل وسایل ارتباطات دیجیتالی، گرایش به تأثیرگذاری همگانی، بهجای تأثیرگذاری حزبی، بالا رفته است. بهویژه آنکه در شرایط کنونی که کلیهی پدیدهها جهانی شده است، دگرگونیهای سیاسی داخلی ایران نیز تابعی از سیاستهای جهانی است.
احزاب معمولاً ایدئولوژی، فرهنگ و منافع مشترک بخشی از جامعه را در برابر بخش دیگر نمایندگی میکنند. یک حزب نمیتواند نمایندهی منافع تمام شهروندان باشد. برای ایجاد و ماندگاری حزب باید روی این عوامل تکیهکرد. حزب معلق در هوا، حزبی که بخواهد منافع همگان را نمایندگی کند، حزب نیست، بلکه تشکیلاتی پوپولیستی و بی پایه و ستون است که تنها در شرایط ویژهای میتواند کارکرد داشته باشد، نه همیشه.
احزاب برای کسب قدرت ممکن است اقدام به ایجاد ائتلاف حزبی کنند، نه ادغام حزبی. ائتلاف حزبی بهصورت موقتی و با اهدافی کوتاهمدت حول اتحاد عمل شکل میگیرد. حزب نتیجهی اتحاد نظر و منافع درازمدت گروهی از شهروندان، علیه منافع شهروندان دیگر است. شهروندان یک جامعه مجبورند یکدیگر را تحملکنند و منافع یکدیگر را رعایت نمایند ولی مجبور نیستند با کسانی که اختلاف منافع و اختلاف نظر عمیق دارند، در درون تشکیلات حزبی مشترکی فعالیتکنند.
احزاب کنونی در ایران، یا احزاب دولت ساختهاند یا گرد همآیی گروههای مختلفالمنافع که نمیتوانند معیارهای حزبی را رعایتکنند. حزب نامیدن این دو گروه خطا است. تا اوضاع سیاسی آفتابی و بر وفق مراد آنها است درکنار هم باقی میمانند و زمانیکه هوای سیاست ابری شد و اوضاع رو به وخامت گذاشت، گروهی پراکنده شده و گروهیدیگر علیه هم جبههسازی میکنند و دستهدسته میشوند. برای تشکیل و ماندگاری حزب، گذشته از شرایط عینی و ذهنی آن، درک اصول حزبی نیز ضروری است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/28 :: ساعت 11:19 صبح )
»» شیعه یا محب؟!(به مناسبت شهادت امام حسن عسکری(ع))
در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام حدیثی وارد شده است که آن را ابویعقوب یوسف بن یزیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند: شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد. امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم. من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟ امام (ع) فرمود: پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی (ع) است. حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید. این دو نفر شلاق های خود را بطرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد. حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگرشما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود. حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟ حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم. حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحتها پیدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟ وای بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن. حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است- و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است. امام (ع) فرمود: بگو: یا جانشینان پیغمبران( یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام (ع) فرمود تصحیح کرد. سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روی عمد دروغ نگفته است و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست. حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام (ع) به او فرمود: الفرق أن شیعتنا هم الذین یتبعون آثارنا، و یطیعونا فی جمیع أوامرانا و نواهینا، فأولئک من شیعتنا. فأما من خالفنا فی کثیر مما فرضه الله علیه فلیسوا من شیعتنا. شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند از شیعیان ما نیستند. سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد. حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟ امام(ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالیکه معجزه کار او نیست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائیکه مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟ حاکم گفت: " أستغفرالله ربی و أتوب الیه" " از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم." سپس امام عسکری (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود: یا عبدالله لست من شیعة علی(ع)، إنما أنت من محبیه. ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب (ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی. همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است:" والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فیها خالدون."( بقره/82) " کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند." هم الذین آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) فی أقواله و صوبوه فی کل أفعاله، ورأوا علیاً بعده سیّداً إماماً و قرماً هماماً لا یعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء و الأرض فی الذرّة. شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی (ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار. و شیعیان علی (ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائیکه امر فرموده خالی از آنها نیست. و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند. و آنچه گفتم گفتار خودم نیست بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است:" وعملوا الصالحات" یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است: یکی ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دین، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی خود در مقابل شیعیان خداوند برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند. منبع: تفسیر امام عسکری، ج7، ص316/ بحارالأنوار، ج68 ، ص160/ تفسیر برهان، ج4، ص23.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/27 :: ساعت 8:39 صبح )
»» شهادت حضرت محسن (علیه السلام) و راویان اهل سنت
یکى ازشبهاتى که مطرح مى شود این است که جریاناتى چون احراق درب خانه حضرت فاطمه (علیها السلام)وشهادت حضرت محسن (علیه السلام) درجریان هجوم به خانه و... همه از کارهاى زشت وناپسندى است که آنرا فقط شیعه نقل کرده وفاقد اعتبار است .حال ما در این فصل قسمتى از عبارتهاوروایتهایى که علماى اهل سنت از قرن سوم هجرى تا کنون در کتابهاى خود نوشته اند را خواهیم آورد که تصریحاًوتأویلاً اشاره به وقایع مذکور دارد.وشما پس از مطالعه دقیق آن قضاوت کنید که آیا این مسائل ورویدادهاى مهم تاریخ اسلام را فقط شیعه نقل کرده است یا خیر؟! قسمت اول هجوم به خانه وحى و آتش زدن درب اگر چه روایات پیرامون این موضوع در کتب اهل سنت بسیار زیاد است، ولى ما در اینجا فقط به ذکر پاره اى از آنها اکتفا مى کنیم، وتحقیق و مطالعه بیشتر را به خوانندگان عزیز واگذار مى نمائیم . 1 ابن أبى شیبه (متوفى 235 ه.ق) در کتاب خود به نام«المصِّنف» جلد هفتم صفحه 432 روایت شماره 37045(چاپ بیروت) چنین مى نویسد: «عمر بسوى خانه فاطمه روانه شد، وگفت: اى دختر پیامبر بخداقسم هیچکس نزد ما، دوست داشتنى تر از پدرت نیست وبعد از پدرت هیچکس نزدما،دوست داشتنى تر از تو نیست، ولکن بخدا قسم! این محبت مانع از آن نمى شود که این افرادى را که نزد خود جمع کرده اى دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند.» 2 ابن قتیبه (متوفى 276 ه.ق) در کتاب خود بنام «الامامة والسیاسة» جلد اول صفحه 12 چاپ مصر چنین مى گوید: «پس ابوبکر،عمر را به دنبال آنها که در خانه على جمع شده بودند فرستاد پس آنها از خارج شدن از خانه خوددارى نمودند در این هنگام عمر دستور داد که: هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست !باید خارج شوید والّا خانه را با اهلش به آتش مى کشم . شخصى به عمر گفت :آیا مى دانى که فاطمه دراین خانه است؟! عمر گفت :اگر چه فاطمه در خانه باشد!» لازم به ذکر است که بعضى از علماى اهل تسنّن مؤلف کتاب «الامامة و السیاسة» را شخصى غیر از ابن قتیبه مى دانند ومى گویند براى یکى از علماى هم عصر ابن قتیبه است، پس ما در جواب آنها مى گوئیم محمد فرید وجدى در«دایرة المعارف اسلامى» جلد سوم، صفحه 750، چنین مى گوید: «کتاب « الامامة و السیاسة»ابن قتیبه یکى از قدیمى ترین ومطمئن ترین کتاب هادر مسائل خلافت اسلامى مى باشد.» 3- بلاذرى (متوفى 279 ه. ق) در کتاب خود به نام «انساب الأشراف» چاپ مصر جلد اوّل صفحه 586، تحت عنوان «امرالسقیفه» در حدیث شماره 1184 چنین مى نویسد: «ابابکر براى بیعت گرفتن از على، به دنبال وى فرستاد، پس على بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله اى آتش روانه خانه على شد، فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت: اى پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بینم؟! عمر گفت: آرى! اینکار من از دین پدر تو محکم تر است.» 4- طبرى (متوفى 310 ه.ق) در کتاب خود به نام «تاریخ الاُمم و الملوک» جلد دوم صفحه 443 چاپ بیروت چنین مى گوید: «زمانى که «طلحه» و «زبیر» و عده اى از مهاجرین در خانه على (علیه السلام) جمع شده بودند عمر بن الخطاب به آنجا آمد و گفت: به خدا قسم! براى بیعت خارج شوید و الاّ خانه را بر شما مى سوزانم». 5- مسعودى (متوفى 346 ه.ق) در کتاب خود به نام «اثبات الوصیه» صفحه 142 تحت عنوان «حکایة السّقیفه» مى گوید: «... پس امیرالمؤمنین با عده اى از پیروان و شیعیانش در منزلش دست به مبارزه (منفى) زدند چون پیامبر به وى چنین دستورى داده بود در این هنگام عده اى به خانه اش حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند، آنها سیّده زنان (فاطمه(علیها السلام)) را در پشت درب فشار سختى دادند به حدى که محسن را سقط کرد». 6- ابن عبدربّه (متوفى 328 ه.ق) در کتاب خود به نام «عقد الفرید» جلد سوم صفحه 64، چاپ مصر چنین مى نویسد. «ابوبکر به عمر دستور داد: «اگر از خارج شدن از خانه خود دارى کردند با آنها به جنگ بپرداز» پس عمر با شعله اى از آتش روانه خانه فاطمه شد تا آنجا را به آتش بکشد در این هنگام عمر با فاطمه (علیها السلام) برخورد کرده فاطمه به وى گفت: اى پسر خطاب! آیا براى آتش کشیدن خانه ما آمدى؟! عمر گفت: آرى! مگر آنکه با ابوبکر بیعت کنید چنانچه امت چنین کردند...». 7- شهرستانى (متوفى 548 ه.ق) در کتاب معروف خود «الملل و النّحل» در جلد اول صفحه 57 چاپ بیروت چنین مى گوید: «از جمله عقاید نظام آن بود که مى گفت: عمر به خانه فاطمه(علیها السلام) حمله ور شده و فریاد مى زد: خانه را با اهلش به آتش بکشید در حالى که کسى در خانه نبود مگر على و فاطمه و حسن و حسین». بعضى ها براى ردّ مطلب ابراهیم بن سیّار بن هانى معروف به نظام او را رئیس فرقه نظامیه خوانده اند و بعضى ها او را از صوفیه قلمداد کرده اند در این مورد هم با استفاده از کتب رجال اهل تسنّن مذهب او را مشخص مى کنیم. خطیب بغدادى در جلد 6 صفحه 96 از «تاریخ بغداد» چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیار أبو اسحاق النظام یکى از بزرگان اهل نظر و کلام بود و بر مذهب معتزلى واو در این مورد کتابهایى دارد». ابن حجر عسقلانى در «لسان المیزان» جلد 1 صفحه 96 مى نویسد: «ابراهیم بن سیار من رؤوس المعتزله و کان شاعراً بلیغاً و له کتب کثیرة فى الاعتذال». ابن حزم در«طوق الحمامة» صحفه 127 چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیّار النظام رأس اهل الاعتذال مع علوّ طبقته فى الکلام و تمَکّنه فى العلم و تکلّمه فى المعرفة». 8 ابن ابى الحدید (متوفاى 655 ه. ق) در«شرح نهج البلاغه» جلد دوم صفحه 56(چاپ بیروت) از قول جوهرى([1]) چنین مى نویسد: «... عمر به طرف آنها حرکت کرده و به آنها گفت: قسم به آن کس که جانم در دست اوست یا اینکه براى بیعت کردن از خانه خارج شوید یا آنکه خانه را بر شما به آتش مى کشیم». و همچنین در همان صفحه از قول ابوبکر جوهرى مى نویسد: «... در این هنگام عمر جهت آتش زدن خانه بر ایشان حمله ور شد که زبیر با شمشیر از خانه به طرف عمر خارج شد». و همچنین در جلد دوم صفحه 57 از «شرح نهج البلاغه» مى نویسد: «ابوبکر گفت: اى عمر، و اى خالد بن ولید: برخیزید و به مکان آنها رفته و آن دو را به نزد من بیاورید». پس آن دو به طرف خانه على روانه شدند، عمر داخل خانه شد و خالد بن ولید در آستانه درب خانه ایستاد». لازم به ذکر است که بعضاً در سنى بودن ابن ابى الحدید شبهه کرده اند، پس در جواب مى گوئیم «ذهبى» در کتاب «سیرة أعلام النبلاء» جلد 23 صفحه 274 مى نویسد: «ابن ابى الحدید از کبار فضلاء و ارباب کلام و نظم و نثر و بلاغت بود و به درستى که او معتزلى بود». 9- اسماعیل عمادالدین (متوفى 732 ه.ق) در کتاب خود به نام «المختصر فى أخبار البشر» چاپ مصر جلد اول صفحه 156 چنین مى نویسد: «... سپس ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد تا على (علیه السلام) و کسانى که با او بودند را از خانه فاطمه (علیها السلام) خارج سازد. ابوبکر به عمر دستور داد که اگر از بیرون آمدن از خانه خود دارى کردند با آنها جنگ کن!» در این هنگام عمر با قطعه اى آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) روانه شد تا آنجا را به آتش بکشاند، پس فاطمه (علیها السلام) گفت: کجا اى پسر خطاب؟! آیا آمده اى خانه ما را به آتش بکشى؟ عمر گفت: آرى! مگر آنکه داخل شوید (در بیعت ابوبکر) همانطور که امت داخل شدند. 10- عمر رضا کحاله . از علماى معاصر اهل سنت است که در کتاب خود به نام «أعلام النساء» چاپ بیروت در قسمت حرف «فاء» ذیل نام فاطمه بنت محمد (صلى الله علیه وآله) با ذکر سند چنین مى نویسد. «... عمر روانه منزل فاطمه(علیها السلام) شده و فریاد کشید (و آنان را به خارج از خانه جهت بیعت فرا خواند) آنان از بیرون آمدن از خانه ممانعت ورزیدند، در این هنگام عمر هیزم طلبیده و گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج شوید و یا آن که خانه را بر اهلش به آتش مى کشم! شخصى به عمر گفت: اى ابا حفض! در این خانه فاطمه(علیها السلام) است! عمر گفت: اگر چه فاطمه (در این خانه) باشد.» 11- عبدالفتاح عبد المقصود از علماى معاصر اهل سنت در کتاب خود به نام «الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)» چاپ بیروت جلد اول صفحه 190 مى گوید: «... آرى چنین گفته شده که عمر بن الخطاب در این روز در حالى که در میان اصحاب و معاونینش به طرف خانه فاطمه(علیها السلام)حرکت مى کرد به این نتیجه رسید که: آتش بهترین وسیله براى حفظ وحدت و آرامش میان مسلمانان است!!» 12- محمد حافظ ابراهیم از شعراى معاصر و مهم اهل سنت است ( متوفى 1351ه.ق) در دیوان خود چاپ بیروت جلد اول صفحه 82 در قصیده عمریه مى گوید: وَ قَوْلَة لِعَلىًّ قالَها عُمَرُ اَکْرِمْ بِسامِعِها اَعْظَمْ بِمُلقِیها حَرَّقْتُ دارَکَ لا أَبْقى عَلَیْکَ بِها اِنْ لَمْ تُبایِعْ وَ بنْتُ المُصطَفى فیها «چه نیکو سخنى عمر به على (علیه السلام) گفت: شنونده این کلام را گرامى بدار و گوینده اش را بزرگ بدار، به آتش مى کشم خانه ات را و نمى گذارم در آن بمانى، در صورتى که بیعت نکنى اگر چه دختر محمد (صلى الله علیه وآله)در آن خانه باشد». همان گونه که در ابتداء این قسمت اشاره شد روایات و سخنان علماى اهل سنت پیرامون این موضوع بسیار است که آوردن همه آنها در این چند صفحه ممکن نیست و در این جا به چند تن از علماى بزرگ دیگر آنها اشاره مى کنیم و از آوردن عبارتهاى آنها که غالباً مشابه عبارتهاى گذشته است صرفنظر شد. متقى هندى (کنزالعمال جلد 5 صفحه 651). نویرى (نهایة الارب فى فنون الادب جلد 19، صفحه 40) . صفدى (الوافى بالوافیات جلد 17 صفحه 311). ابن عبدالبر (الاستیعاب جلد 3 صفحه 975). یعقوبى (تاریخ یعقوبى جلد 2 صفحه 123) و... . پس روى هم رفته نتیجه مى گیریم که این وقایع مهم که به صورت تصریح وگاه به صورت تأویل در کتب اهل سنت اشاره به آن شده است جز حقیقت و واقعیت مسلم چیز دیگرى نیست اگرچه برخى جاهلان ومتعصبان دربرابر آن اظهار سکوت یا انکارمى کنند و البته سخن پیرامون این ماجرا وتحلیل آن بسیار زیاد است انشاءاللّه درفصل سوم مقاله به بررسى بیشتر آن خواهیم پرداخت . قسمت دوم شهادت حضرت محسن بن على(علیه السلام) 1 ابن شهر آشوب سروى در کتاب «المناقب» خود جلد سوم صفحه 132 از کتاب «المعارف» ابن قتیبه دینورى نقل مى کند : «فرزندان فاطمه(علیها السلام) عبارتنداز :حسن ،حسین،زینب وأم کلثوم (علیهم السلام) و همانا «محسن» از ضربه «قنفذ عدوى» کشته شد. 2 مسعودى در«اثبات الوصیه» صفحه 142 مى نویسد: «... آنان در هجوم به خانه، فاطمه(علیها السلام) سیده زنان را در پشت درب چنان فشار دادند که محسن را سقط کرد!» 3 شهرستانى در کتاب «الملل والنحل» چاپ بیروت جلد اول صفحه 57 مى گوید:نظام گفته است : «همانا عمر چنان ضربه اى به شکم فاطمه(علیها السلام) در روز بیعت زد که فاطمه(علیها السلام)جنین خود را از شکم انداخت.» 4 ذهبى در کتاب «المیزان الا عتدال» جلد اول صفحه 139 رقم 552 مى نویسد: «اِنَّ عمر رَفَسَ فاطمه حتّى اُسقطتْ بمحسن » «بدون شک عمر چنان لگدى به فاطمه (علیها السلام) زد که «محسن» از او سقط شد.» 5 صفدى در کتاب خود به نام «الوافى بالوفیات» جلد ششم صفحه 17 مى گوید: «نظام معتزلى معتقد است که بدون شک عمر در روز بیعت چنان فاطمه را زد که «محسن »رااز شکم انداخت.» 6 الاسفرائینى التمیمى درکتاب«الفرق بین الفرق» صفحه 107 مشابه عبارت فوق را مى آورد. 7 الحموئى الجوینى الشافعى در کتاب«الفرائد السمطین» جلد دوم صفحه 35 با اسناد خود از ابن عباس روایت مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:«... بدرستیکه مى بینم بعد از من غم و غصه در خانه دخترم فاطمه(علیها السلام)وارد مى شود وهتک حرمت مى شود وحقّش غصب مى شود واز ارثش منع مى شود و پهلویش شکسته مى شود و او ندا مى دهد یا محمداه!پس جواب داده نمى شود!» 8 ابن ابى الحدید معتزلى در «شرح نهج البلا غه» چاپ بیروت جلد چهاردهم صفحه 192 مى گوید: « عده اى از مشرکین از جمله «هباربن أسود» به قصد اذیت کردن زینب دختر حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)(که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود) ناقه او را تعقیب کردند. اول کسى که از مشرکین به ناقه زینب رسید هبّاربن أسود بودکه به محض رسیدن نیزه اى بطرف هودج زینب رها کرد. زینب که حا مله بود از این حمله ترسیدو چون که به مدینه رسید بچه اش را سقط کرده بود . بهمین خاطر پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور داد که هر کجا هبّار بن أسود را دیدند آن را به قتل برسانند.» ابن ابى الحدید بعد از نقل این خبر مى گوید: این خبر را براى «نقیب أبى جعفر» که خدایش رحمت کند خواندم. نقیب گفت:«وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بخاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او ، خون «هبّار بن أسود» را مباح کرد، روشن است که اگر در زمان فاطمه (علیها السلام) زنده بود بدون شک خون کسانى که فاطمه (علیها السلام) را ترسانده تا بچه اش را سقط کرد، مباح مى کرد.» ابن ابى الحدید مى گوید به نقیب گفتم: آیا مى توانم این خبر را که «عده اى فاطمه (علیها السلام) را ترساندند تا این که فرزندش محسن را سقط کرد.» از شما نقل کنم، نقیب گفت:«نه! از من نقل نکن و لکن بطلان این خبر را نیز از من نقل نکن چرا که من در مورد این خبر نظر و عقیده اى نمى دهم!!» در تحلیل سخن نقیب باید گفت که این سخن نقیب نشان مى دهد که وقوع ماجراى (اسقاط جنین) براى او به اثبات رسیده است چرا که اگر چنین نبود با توجه به عقیده مذهبى او ماجرا را به طور کامل نفى مى کرد و مى گفت: بطلان این خبر را از من نقل کن ولى از آنجا که براى او اثبات شده ولى تعصب مذهبى او اجازه نمى دهد که به طور قطعى ماجرا را تصدیق کند پس آن را در بوته شک و ابهام مى گذارد و مى گوید من در این مورد شک دارم!!!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/27 :: ساعت 8:38 صبح )
»» آسیبشناسی تحزب در ایران
) تحولات سیاسی اخیر در آرایش نیروهای سیاسی از یکطرف و تشکیل احزاب سیاسی جدید از طرف دیگر، حاکی از آن است که مبارزان سیاسی به ضرورت تشکیل احزاب سیاسی بهعنوان پیشنیاز توسعهی سیاسی توجه پیدا کردهاند. این بهنوبهی خود بسیار مهم و امیدوارکننده است. اما تشکیل احزاب یک مسأله است و عملکرد حزبی و دوام آنها مسألهای جدیتر؛ سابقهی تاریخی حاکی از کوتاهی عمر احزاب سیاسی است. بحث آسیبشناسی تحزب در ایران اگر چه مدتهاست در میان طیف گستردهای از روشنفکران مطرح میباشد، اما بررسی این مسأله میتواند همچنان مفید و آموزنده باشد.
2) آسیبشناسی واژهای است فارسی معادل پاتولوژی (Pathology) در علوم پزشکی. پاتولوژی یا آسیبشناسی، علم مطالعه و بررسی ویژگیهای اساسی بیماریها بهخصوص تغییرات ساختاری (Structural) و کارکردی (Functional) در سلولها، بافتها و ارگانهای موجود زنده بر اثر بیماری تعریف شده است. علاوه بر این، در آسیبشناسی، هر وضعیت غیرعادی، غیرطبیعی یا انحراف در ساختارها و کارکردها مورد بررسی قرار میگیرد، تعریفشده و تشخیص داده میشود.
منظور از آسیبشناسی تحزب در ایران این است که ببینیم با توجه به اینکه حزب یک پدیدهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با ویژگیهای عادی و نرمال و ساختارها و کارکردهای مشخص و تعریفشده میباشد، چرا جامعهی ایرانی غیرحزبی مانده است؟ چرا احزاب قوی، ماندگار و تأثیرگذار در صحنهی سیاسی ایران حضور ندارند؟ برای پاسخ به این پرسش نیاز به بررسی آسیبشناسانه است؛ اما وقتی میپرسیم که چرا جامعهی ایرانی چنین مانده است، از آسیبشناسی عبورکردهایم و وارد قلمرو علمالاسباب یا سببشناسی اتیولوژی (Etiology) یک وضعیت بیمارگونه و غیرعادی شدهایم.
اتیولوژی واژهای رایج در شاخهی علوم پزشکی برای فهم و بیان علل و اسباب بیماریها، بیماریزایی یا آسیبزایی یا پاتوژنزیس (Pathogenesis)است؛ اما آسیبشناسی پزشکی شاخههایی دارد نظیر آسیبشناسی مقایسهای یا تطبیقی، آسیبشناسی تجربی، آسیبشناسی عمومی یا تخصصی (اطفال، جراحی و....) آسیبشناسی بیماریها در اطفال با اشخاص عادی یا سالمندان متفاوت است و هر یک ویژگیهای خود را دارد. در آسیبشناسی تحزب، نمیتوان وضعیت احزاب در یک جامعهی مدرن و توسعهیافته را با یک جامعهی در حال توسعه یا جامعهی در حال انتقال مقایسهکرد. علل انفعال سیاسی مردم و رویگردانی آنان از احزاب در جامعهی توسعهنیافته و پیشا-دموکراسی با یک جامعهی دموکراتیک و توسعهیافته متفاوت است. دریافت و فهم این تفاوتها در تشخیص آسیبشناسی در علل و اسباب وضعیتهای بیمارگونه، مهم و ضروری میباشد.
3) جامعهی ایران یک جامعهی در حال انتقال (Transitional Society) است و علاوه بر دارابودن ویژگیهای یک جامعهی در حال انتقال از وضعیتهای شکلگرفتهی تاریخی-سنتی به یک جامعهی جدید و در حال دگردیسی (Transformation)، بسیاری از هنجارها و رفتارهای فردی و جمعی جامعه، در حال دگرگونی و تغییر در شکل و محتوا است. در جامعهی در حال انتقال و دگردیسی، همگنی و یکنواختی در رفتارها، آرا، عقاید و اندیشهها وجود ندارد بلکه طیفی گسترده از اندیشهها و رفتارها قابل مشاهدهاست. در آسیبشناسی برای بررسی وضعیت یک بافت، برشی از بافت تهیه میشود و پس از انجام اقدامات آزمایشگاهی، وضعیت بافت زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار میگیرد. در یک بافت سالم، اجزای مختلف بافت سلولها بهسامان هستند و از نظم معینی برخوردارند. اما در یک سلول یا بافت معیوب و بیمار، این نظم وجود ندارد. در جامعهی در حال انتقال، نظمِ شکلگرفته در یک جامعهی سنتی دیده میشود. تنوع و تکثر افکار و اندیشهها و اختلاف آرا، ویژگی طبیعی جامعهی بشری است اما در جامعهی در حال انتقال و دگردیسی این تنوع بهمراتب بیشتر و متنوعتر است و بههمان اندازه هم برخورد آرا و عقاید بیشتر و قویتر است.
4) پدیدهی حزب در گفتمان سیاسی- فرهنگی ایران از دو منظر قابل بحث و بررسی است. از یک منظر، حزب یک گروه انسانی با ایدئولوژی واحد تعریف شده است. در ادبیات دینی، واژهی حزب بههمین معنا، هم برای یکتاپرستان (حزب الله) و هم برای حزب شیطان بهکار رفته است. همهی انبیا و رسولان الهی یک جهانبینی و یک ایدئولوژی دارند و یک حزب محسوب میشوند اما از منظر دیگر، حزب بهعنوان نوعی از سامانیافتگی سیاسی، پدیدهی جدیدی در جوامع دموکراتیک امروزی است. در جامعهای که حقوق و آزادیهای اساسی ملت نهادینه شدهباشد، منطقیترین، عملیترین و بهداشتیترین شیوهی قابل قبول، دخالت مردم در سرنوشت خود از طریق تشکیل احزاب سیاسی است. احزاب سیاسی جدید با آن معنا و مفهوم حزب در گفتمان قرآنی متفاوتاست. در آنجا حزب، یک جریان فکری تام و کلی است اما در جامعهی جدید ممکن است احزاب متعددی تشکیل شوند که همه به یک جریان عام سیاسی یا اقتصادی یا ایدئولوژیک تعلق نداشته باشد.
5) زیربنای نظری و علمی تشکیل حزب در جامعهی جدید عبارت است از:
الف) قبول اصل تکثر یا تنوع و گوناگونی افکار و اندیشههای سیاسی، اقتصادی ، فرهنگی.
ب) پذیرفتن نظری و عملی اصل تساهل (Tolerance) و این که نفع مشترک صاحبان همهی آرا و عقاید در تحمل حضور یکدیگر است.
ج) قبول اصل سازگاری (Compromise) یا همکاری و تعامل میان اندیشههای متفاوت و حتی متضاد. تساهل اگرچه ضروری است اما بار منفی معرفتی دارد. صاحبان اندیشههای متفاوت حضور یکدیگر را تحمل میکنند اما این کافی نیست؛ بقای جامعهی جدید نیازمند تعامل و همکاری میان همهی صاحبان آرا و عقاید است.
د) پذیرفتن اصلی نسبیبودن حق و باطل در قلمرو انسان و پرهیز از مطلقبینی و مطلقخواهی.
6) در جامعهی جدید، تنوع آرا و عقاید شهروندان یک مشکل کلیدی و اساسی برای تحقق حاکمیت ملت محسوب میشود. چهگونه میتوان با حجم عظیمی از آرا و عقاید گوناگون مردم، به اتفاقنظر ضروری برای ادارهی جامعه نایل آمد؟ احزاب سیاسی درواقع ساختارهای اجتماعی هستند که آرا و عقاید متنوع شهروندان در موضوعات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در چند واحد کلان سازماندهی میکنند و اجرا و تحقق آنها را پیگیری مینمایند. بهعبارت دیگر احزاب سیاسی ابزارهای عملی اِعمال حق حاکمیت ملت در جامعهی جدید میباشند. بدون وجود احزاب سیاسی و بدون امکان حضور و مشارکت آنان در فرآیند تحقق مردمسالاری، هرگز حاکمیت ملت نهادینه نخواهد شد. بنابراین برخلاف مخالفان تحزب که ادعامیکنند حزب برای وحدت ملی زیانبار است، احزاب ابزار اصلی تجمیع افکار پراکندهی مردم میباشند و در خدمت وحدت ملی و مردمسالاری هستند. این سخنان را علیه تحزب، سخنگویان و مقامات ذینفع در یک حکومت توتالیتر و استبدادی که تودهگرایی را در خدمت خود میبینند، ابراز میکنند؛ بهخصوص اگر پایههای قدرت حکومت، بر احساس خام و توسعهنیافتهی مذهبی یا ایدئولوژی شبهمذهبی باشد و بتوانند با تودههای مردم ارتباط ذهنی غیرارگانیک و تودهوار برقرار سازند. این نوع حکومتها حضور تودهوار مردم را بر ساماندهی آنها در احزاب و تبدیل آن به نیروی مؤثر سیاسی ترجیح میدهند.
7) فعالیت نُرمال یا بهینهی احزاب سیاسی، تنها در جامعهای که دموکراسی در آن نهادینه شده باشد، میسر است. فعالیت احزاب در یک جامعهی پیشا-دموکراسی را نمیتوان با جامعهی دموکراتیک مقایسهکرد. در جامعهی پیشا-دموکراسی، هدف کلان و عمدهی تمام احزاب و قشرهای اجتماعی، تأمین آزادیهای اولیه است که بخشی از آن یا نتیجهی تحقق آن، امکان فعالیت سیاسی و اجتماعی گروهی در قالب احزاب یا انجمنهای غیردولتی، صنفی و حرفهای است؛ بهعبارت دیگر، در جامعهی پیشا-دموکراسی بهجای احزاب سیاسی باید از جنبشهای سیاسی سخن گفت؛ جنبشهایی که مسألهی اصلی و محوری آنها تأمین حق حاکمیت مردم و انتخابیکردن، قانونمندکردن یا مشروطکردن نهادهای قدرت است. در جامعهی دموکراتیک، احزاب سیاسی برای تأثیرگذاری بر ماهیت و عملکرد قدرت به تدوین و ارایهی اهداف و برنامههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود و مهندسی حرکت سیاسی برای ورود به قدرت میپردازند، اما در جوامع پیشا-دموکراسی نظیر ایران، در حرکت احزاب سیاسی مسایل و موضوعات سیاسی و مهندسی تأمین حقوق اساسی، اولویت و محوریت دارند و نیاز به تدوین یا ارایهی برنامههای اقتصادی کمتر احساس میشود. بسیاری از احزاب، مواضع اقتصادی حداقل در سطح کلان دارند و میتوانند برنامههای جامع خود را ارایه دهند؛ درحالیکه مسایل سیاسی اولویت اساسی دارند، ارایهی برنامههای اقتصادی موضوعیت جدی ندارد (مصداق همان است که کسی را به ده راه نمیدادند سراغ خانهیکدخدا را میگرفت.)
8) در بررسی مشکل احزاب، یکسری واژهی پزشکی مورد استفاده قرارگرفت که در ادامهنیز میشود همچنان از واژههای پزشکی برای بیان منظور سود برد. اگر بپذیریم تحزب در ایران دچار اختلال و رنجوری است، نیاز به بررسی دو مسألهی دیگر داریم: یکی علایم این وضعیت نامطلوب و غیررسمی و دیگری علتها و اسباب بروز چنین علایم و وضعیتی. توضیح هرکدام از آنها به این قرار است:
الف) علایم
1-8) حزبگریزی یا فوبیای تحزب: فوبیا در اصطلاح به ترس موهوم از یک امر واقعی یا خیالی گفته میشود. ما ایرانیان از کار جمعی و گروهی گریزان هستیم. خواه این کار جمعی از نوع اقتصادی باشد یا فرهنگی یا سیاسی (و حزبی.) کارفردی، علیالاطلاق از کار جمعی آسانتر است. تصمیمگیری و حرکت برای یک فرد مجرد بهمراتب راحتتر از یک فرد متأهل است. در ایران، ما در ورزشهای فردی نظیر کشتی و وزنهبرادری خوب میدرخشیم اما در ورزشهای گروهی نظیر والیبال یا فوتبال مشکل همکاری و هماهنگی داریم. فعالیت اقتصادی فردی بهمراتب سادهتر و موفقیتآمیزتر از فعالیت اقتصادی جمعی در یک شرکت است. از میان فعالیتهای جمعی و گروهی، فعالیت سیاسی-حزبی از همه مشکلتر و پیچیدهتر است و بالاخره فعالیت سیاسی-حزبی در ایران، از بسیاری از نقاط جهان مشکلتر است. یک نمونهی از این جمعگریزی، فرار از تحزب است. برخی از فعالان سیاسی وجود دارند که صادق، پاک و فداکار هستند اما افتخار میکنند که در هیچ حزبی نیستند و عملاً منفردبودن و عضو حزب نبودن را بهعنوان یک ارزش، تبلیغ میکنند؛ اما این نه یک ارزش بلکه ضد ارزش است. من درحالیکه به برخی از این بزرگواران نهایت احترام و ارادت را دارم اما این روحیه را برای توسعهی سیاسی مضر میدانم. این غیراجتماعی بودن و گریز از کار جمعی سیاسی، مانع ذهنی و رفتاری بر سر راه قدرت و توسعهی احزاب سیاسی است.
2-8) مطلقبینی و مطلقخواهی: ما عموماً دنیا را بهصورت مطلق سیاه یا مطلق سفید میبینیم، خواهان "همه" یا "هیچ" هستیم. کار حزبی و گروهی مستلزم همکاری با دیگران است. این همکاری زمانی مستمر میگردد که نگاه ما به افراد مطلق خوب یا مطلق بد، مطلق دوست یا مطلق دشمن نباشد. نه من به آن اندازه آدم بد و شروری هستم که مخالفان و دشمنانم مدعی هستند و نه صاحب همهی کمالاتی که دوستان از من ارایهمیدهند. تعمیم و تسری این مطلقگرایی به دوست و دشمن مانع از آن است که ما معایب، نواقص و کمبودهای دوستان را از یکطرف و محاسن و نقاط قوت دشمنان و مخالفان خود را از طرف دیگر بدانیم. نه در حقدوست و نه در حق دشمن، حق و عدالت و انصاف رعایتنمیشود. اشعار نغز و گزافه در حق دوستان میگوییم و هجوها در حق دشمنان و مخالفان. ایگو یا "مِن" بسیار بادکردهای داریم و با کمترین تلنگری واکنشهای نامتعارف نشان میدهیم. هر یک از ما بهنوعی دچار خودشیفتگی (نارسیسم) هستیم. بروز نامتعارف این خصلتها، همکاریهای جمعی را متوقف میسازد. پس مطلقنگری وقتی در حکومتها و حامیان قدرت بروز میکند، بزرگترین آسیبها را دارد میسازد. شعار "همه با هم" جای خود را به شعار "همه با من" و "یا با منی یا بر منی" میدهد. حکومتها هم به چیزی کمتر از اطاعت مطلق و بیچون و چرا رضایت نمیدهند.
ترس بیمارگونه از جمع و جماعت در حاکمان به انواع و اشکال مختلف بروز پیدا میکند و سبب میشود هیچ تجمعی را، چه سیاسی و چه فرهنگی برنتابند؛ گردهمآیی و کار جمعی پنجنفر را هم برنمیتابند. فوبیای حزبی در حاکمان جامعهی توسعهنیافته، بسیار آسیبزا است و از رشد تحزب و کار جمعی و گروهی جلوگیری میکند.
3-8) آفت سلطهگری و سلطهپذیری: مطلقبینی و مطلقخواهی، ما را به جایی میبرد که خواهان مهار مطلق روابطمان با دیگران، خواه در یک شرکت تجارتی-صنعتی یا یک حزب سیاسی، هستیم و جمع بهوجود آمده بهسرعت به دو گروه تقسیم میشود: یک گروه سلطه و هژمونی خود را حاکم میکند و بقیه هم آنرا میپذیرند و بهآن گردن مینهند. این پدیدهی غیربهداشتی، آفت بسیاری از احزاب سیاسی ایران طی60 تا70 سال گذشته بوده است. پس از تشکیل حزب، بهتدریج این وضعیت دوگانه بهوجود آمده است و بهدنبال آن جمعی که خود را در تأسیس و حرکت و رشد حزب مؤثر میدانستهاند، در واکنش به این سلطه و هژمونی گروهی دست به انشعاب زدهاند یا بعضاً بیسروصدا خود را کنار کشیدهاند. مرحوم جلال آلاحمد که خود زمانی از نویسندگان برجستهی عضو حزب توده بود، در توضیح علل انشعاب از حزب توده، همین نکته را یادآور میشود. آلاحمد پس از جدایی از حزب توده با خلیل ملکی و سایر دوستان فعالیت سیاسی خود را در قالب دیگری ادامه داد اما باز پس از چندی بیسروصدا از این مجموعه هم کنارهگیریکرد. وی در گفتوگویی با دانشجویان، علت کنارهگیری خود را همان وضعیتی ذکرمیکند که در حزب توده آنرا تجربه کرده بود.
4-8) خصلتهای منفی فردی: خصلتهایی همچون خودبینی، خودخواهی، خودپرستی و خودمحوری از عوامل بازدارندهی کار جمعی است. بهقول مهندس بازرگان:
"شاید در هیچجای دنیا فردیت و خودمحوری بهاندازهی ایران نیست. ما وقتیکه نخواهیم و نتوانیم دور هم جمع شده، همکاری و همراهینماییم، نه مواهب طبیعی و درآمدهای ملی ما را خوشبخت خواهدکرد، نه از علم و فن بهره خواهیمگرفت و نه هوش و بینایی و نه حسن تشخیصهای سیاسی رفع گرفتاریهایمان را خواهدکرد."
در درون هر یک از ما ایرانیها "شاه" کوچکی نشسته است و "حکم" میراند. این شاه نفس درون ما، در فرصتهای مناسب خود را بروز میدهد. یک نمونهی آشکار آن، رانندگیماست. هنگامی که پشت فرمان مینشینیم و خود را فرمانده و سکاندار وسیلهی نقلیهی خود حسمیکنیم، شاه درون ما حاکم میشود. هرطور دلمان خواست رانندگیمیکنیم، بوق میزنیم به چپ و راست میپیچیم، میایستیم، پارک میکنیم، سرعت میگیریم، از چراغ قرمز عبور میکنیم، حتی در بزرگراه برخلاف جهت میرانیم؛ درست مثل یک مستبد به تمام معنا. در تمام گروهها، احزاب و قشرهای جامعه از چپ و راست، لیبرال، سوسیالیست، محافظهکار و سنتگرا علایم یادشده دیده میشود. همهی این گروهها از بروز این علایم رنجور هستند؛ اما شدت و ضعف آن متفاوت است. در میان روشنفکران شدت بروز این علایم و پیامدهای آن بیشتر است تا در میان محافظهکاران و سنتگرایان. برای این مشکل دو دلیل عمدهمیتوان برشمرد، اول اینکه جهانبینی سنتگرایان علیالاطلاق بر محور کیش شخصیت و تبلیغ و پرورش آن استوار است. مبانی و اصول حاکم در روابط سیاسی-اجتماعی مبتنی بر کیش شخصیت، همآهنگ با جهانبینی، حکومت فردی و بازسازی استبداد در قالب دیگری است. دوم اینکه انسجام سنتگرایان بهعلت محوربودن باورهای سنتی، بیشتر است.
بروز هر یک از علایم یادشده در کارهای دستهجمعی، زهری کشنده است و هر جمعی را برهم میزند. آنچه اشاره شد، علایم ناهنجاری بودهاست نه علل و اسباب ناهنجاری.
ب) سببها چرا ما ایرانیها این ویژگیهای رفتاری را داریم؟ چرا این رفتارها در روابط اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی ما بروز پیدا میکند؟
همانطور که اجمالاً اشاره شد، اینها علایم هستند؛ علایم بیرونی یک آسیب با اتیولوژی یا اسباب آن آسیب متفاوت است.
علتهای متعددی میتوان برای این رفتارهای بیمارگونه ذکرکرد اما در میان تمام علل و اسباب، شاید بتوان گفت که استبداد کهن از مهمترین علتها و علت تامه است؛ توضیح آنکه، استبداد را نباید تنها در چارچوب مناسابت سیاسی تعریف و توجیه کرد. مناسبات سیاسی یک بُعد استبداداست! در نظامهای استبدادی ابعاد دیگر این مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، مدیریتی، با ساختار سیاسی همآهنگ میباشد. بهعنوان مثال مدیریت کلان کشور در دوران استبداد سلطنتی، متمرکز بود. شاه محور و نقطهی کانونی مدیریت کلان بود و قدرت مطلق را داشت؛ غلظت یا وزن مخصوص قدرت نهادهای مدیریت، با دوری یا نزدیکی آنها به کانون قدرت نسبت معکوس داشت؛ بهاین معنا که فاصلهی بیشتر از کانون اصلی قدرت، برابر بود با قدرت کمتر. در تمام نظامهای استبدادی این پدیده وجود دارد. در نظامهای دموکراتیک، قدرت بهطور کمبیش یکنواخت توزیع شده است. متأسفانه بعد از انقلاب، این رابطه و نسبت معکوس میان وزن مخصوص قدرت با نهادهای قدرت، یعنی مدیریت متمرکز همچنان باقی مانده است. بحث ما دربارهی مدیریت نیست بلکه مثالی است برای فهم اینکه استبداد، یک سیستم یا نظام است و اجزای آن در ابعاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و مدیریت، همه با هم همآهنگ میباشد.
نظام استبدادی، فرهنگ خاص خود را دارد. در مبارزه با استبداد، برهمزدن نظم و ساختار سیاسی به سرعت امکانپذیر است. با یک انقلاب مردمی ساختار سیاسی نظام استبدادی فروریخت؛ اما مناسبات اقتصادی شکلگرفتهی همآهنگ با ساختار سیاسی استبداد، هنوز بهطور مؤثری وجود دارد ولی از آن بدتر، فرهنگ استبدادی است که در جان و دل و روح مردم استبدادزده جا گرفته و ریشه دوانیده است.
علایم بیماری استبدادزدگی که به آنها اشاره شد، ژنتیکی و ارثی نیست. در کروموزومهای ما ایرانیان ژن مخصوص استبداد وجود ندارد بلکه فرهنگ استبدادی در شکل سنتها یا هنجارهای رفتاری از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود؛ بهعبارت دیگر امر محتوم نمیباشد و کاملاً قابل درمان و از این بردن است. برای روشنشدن مسأله، باز هم یک مثال پزشکی بزنم؛ در برخی از نقاط جهان، از جمله در منطقهای در فارس و مصر مردم یک منطقه یا دهکده تماماً کوتوله بودند، سالها تصور میشد کوتولهگی(Dalanfism) یک بیماری ارثی و غیرقابل درمان است؛ اما مطالعات انجامشده نشان داد که بدن این افراد فاقد فلزی بهنام روی (Zn) میباشد.
این فلز از اجزای اصلی آنزیمها و پروتئینهای خاص، نظیر هورمونهای بدن انسان و پستانداران است. فقدان یا کمبود این فلز موجب اختلال در سنتز یا تولید این هورمونها در بدن میشود. و بهدنبال آن، فقر هورمون باعث عدم رشد فیزیکی یا کوتولهماندن میشود. هنگامیکه به آب مصرفی این مناطق، مثلاً در هنگام تهیهی خمیر و نان، روی(Zn) اضافه شد و نیاز بدن افراد تأمینگردید، بهتدریج مردم این مناطق رشد طبیعی خود را که چندین نسل متوقف مانده بود، باز یافتند.
در آسیبشناسی تحزب در ایران، علایم مذکور محصول یا انعکاس بیماری سرطان استبداد است. استبداد علت تامه و نابودکنندهی روابط و دیدگاههای ناسالم در تخریب همکاریهای جمعی است. جامعهی استبدادزده، نظیر مزرعهای آفتزدهاست که در آن، گیاهان و محصول رشدیافته از بین میرود.
اما سرطان استبداد غیرقابل درمان نیست. در علم پزشکی و درمان بیماریها گفته میشود که پیشگیری، ارزانتر و مؤثرتر از درمان است. برای پیشگیری از استبدادزدگی واکسنی وجود ندارد؛ برای درمان استبداد دارو و سرم وجود ندارد؛ برای مقابله با آن عزم و حرکت ملی ضروریاست. هنگامی که آفت نباتی در منطقهای بروز پیدا میکند و محصولات کشاورزی در معرض خطر نابودی قرار میگیرند، مبارزهی فردی یا ناامیدی کارساز نیست بلکه کشاورزان باید در یک اقدام جمعی تمام منطقه را سمپاشیکنند. برای درمان بیماری استبدادزدگی، به یک جنبش یا نهضت همگانی برای آگاهی از بیماری و مبارزه با علایم و آثار آن نیازمندیم. هر یک از ما ایرانیها ناقل ویروس مهلک استبداد است؛ برای مقابله با آن، همه باید آگاهانه بکوشیم. اینکه انجمنهای غیردولتی (NGO)، سندیکا، اتحادیه، حزب و... درستکنیم، کافی نیست؛ کوششهای ما تنها هنگامی به نتیجهمیرسد که هر یک از ما که در این نهادهای مدنی حضور پیدا میکنیم، آگاهانه با خصلتها و هنجارهای نامطلوب ناشی از این بیماری مقابلهکنیم و این امر مستلزم سعهی صدر، تقوی، گذشت و فداکاری است. همهی ما به درجات متفاوت، خودمحور و خودشیفته هستیم. همکاری جمعی در قالب یک سازمان در هر کجای دنیا محدودیت ایجاد میکند اما اگر ارزش دموکراسی را میدانیم، باید آماده باشیم هزینهی آنرا هم بپردازیم. دندان روی جگر گذاشتن و تسلیم رأی و نظر جمعشدن، هزینهای است که کمتر از زندان رفتن و شکنجهدیدن نیست. بسیاری از ما رنج زندان را راحتتر از تلنگر به ایگوهای بادکردهی خود تحمل میکنیم.
برای ما هیچ راهی جز این وجود ندارد. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مّما تحبون" طعم نیکی را هرگز نخواهید چشید مگر از آنچه دوست دارید، مایه بگذارید.
خداوند میفرماید: "ان الله لایغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان نفسها یا رفتارهای بازدارندهی خود را تغییر دهند. کار حزبی یعنی گردهمآیی و کار جمعی همراه با سازمانیافتگی؛ یعنی همکاری و هماهنگی افراد برای یک هدف و برنامهی واحد. در حزب با گردهمآیی و هماهنگی و همکاری، کاری که یک فرد از جهات ذهنی، معنوی و مادی نمیتواند انجام دهد، صورت میگیرد. این یعنی همانکه: "قدرت خدا پشتیبان جماعت است"
9) ضرورت همکاری احزاب با یکدیگر: گفته شد که تنوع آرا و عقاید در جامعهی بشری و متأثر از آن کثرت احزاب، اجتنابناپذیر است. چه در جامعهی دموکراتیک و چه در جامعهی پیشا دموکراتیک رقابت میان احزاب وجود دارد اما در هر دو مرحله، همیشه مسایل و موضوعاتی وجود دارد که همکاری و هماهنگی میان احزاب را صرفنظر از هماندیشی یا دگراندیشی ایجاب میکند.
در جوامع پیشا-دموکراسی نظیر کشور ما، تأمین شرایط مناسب قانونی و ایجاد جوّ سیاسی-فرهنگی همآهنگ با فعالیتهای جمعی، میتواند محور همکاری میان احزاب باشد؛ احزاب علیالاصول بهدنبال آزادی فعالیتهای حزبی خود هستند. توسعهی تحزب یعنی دعوت مردم به ترک انفعال و بیتفاوتی، ترک کار فردی، خروج از صدف تنگ خودخواهیها و ورود به عرصهی فعالیتهای سیاسی جمعی. نفع همهی احزاب در اجرای قانون است، بنابراین احزاب میتوانند پیرامون این محورها با هم هماهنگی و همکاری نمایند و فضاسازی کنند.
در عالم اقتصاد و تجارت و تولید وقتی یک محصول جدید و نوظهور به بازار میآید، فروش آن نیاز به فرهنگسازی دارد. تمام شرکتهای سازنده بهرغم رقابت با هم، برنامههای تبلیغاتی مشترکی را در راستای تغییر الگوی مصرف مردم اجرا میکنند؛ مثلاً وقتی شرکتهای تولیدکنندهمحصولی را تولید میکنند، اول میبایستی مردم را به استفاده از آن محصول ترغیبکنند. بنابراین ابتدا تبلیغات عام و مشترکی را به اجرا میگذارند و وقتی مردم قانع شدند که از آن محصول استفادهکنند، هر سازندهای با تبلیغ مزایای محصول خود، بخشی از بازار مصرف را به خود اختصاص میدهد.
در کشوری مثل ایران، نفع مشترک تمام احزاب از راست تا چپ، محافظهکار یا لیبرال و... در تبلیغ تحزب است. خانهی احزاب متأسفانه گرفتار تعارضات درونی است که خود این از نشانههای بروز همان بیماری است که به آن اشاره شد. حل این تعارضات، چالشی برای تمام احزاب است. راهحل برون رفت از بحران، تأمین سیطره و هژمونی یک گروه یا جریان خاص نیست بلکه رسیدن به تفاهم و توافق برای همزیستی مسالمتآمیز است. درصورتی که خانهی احزاب به حل این بحران موفقشود و بتواند آن حد از توسعهیافتهگی سیاسی را به نمایش بگذارد که احزاب با هم بهرغم تمام اختلافات همکاری کنند، در آنصورت میتوان با تبلیغ آسیبهای تحزب، پیامدهای استبدادزدگی را به حداقل کاهش داد و راه را برای ورود به توسعهیسیاسی و دموکراسی هموار ساخت
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/27 :: ساعت 8:36 صبح )
»» نظر شیعه درباره علت شهادت امام رضا علیه السلام
نظر شیعه درباره علت شهادت امام رضا علیه السلام مرحوم علامه مجلسی می نویسد: علمای ما و علمای عامه درباره این که امام رضا علیه السلام با اجل خود از دنیا رفته، یا این که او را با سم شهید کرده اند و بنا بر قول اخیر آیا مامون این جنایت را مرتکب شده یا کس دیگر، اختلاف نموده اند و در میان شیعیان مشهور این است که امام رضا علیه السلام در اثر سمی که مامون به او داده، شهید شده است، تنها مرحوم سید علی بن طاوس و همچنین اربلی در کشف الغمة، این نسبت را انکار کرده اند.(1) بعضی این قول را به شیخ مفید نیز نسبت دادهاند ولی ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین است که او نیز قائل به مسمومیت امام بوده است، زیرا او نوشته: ... تا این که رای مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصمیم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزی آن حضرت با مامون طعامی خوردند و حضرت از آن طعام بیمار شد و مامون نیز خود را به تمارض زد. سپس مفید در تفصیل این جریان غم انگیز آورده است که: محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از عبدالله بن بشیر روایت کرده که گفت: مامون به من دستور داد ناخنهای خود را بلند کنم و این کار را برای خود عادی نمایم و برای کسی درازی ناخن خود را نشان ندهم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه به تمر هندی بود و به من گفت: این را به دو دست خود بمال، و من چنان کردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پیش حضرت رضا علیه السلام رفته، گفت: حال شما چگونه است؟ فرمود: امید بهبودی دارم. مامون گفت: من نیز بحمدالله امروز بهترم و کسی از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمدهاند؟ حضرت فرمود: نه. مامون خشمناک شد و به غلامان فریاد زد که چرا به آن حضرت رسیدگی نکرده اند. سپس گفت: هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری چارهای جز خوردن آن نیست. برادر عبدالله بن بشیر گوید: پس به من گفت: انار برای ما بیاور، و من اناری چند حاضر کردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا علیه السلام خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بیشتر زنده نماند که از دنیا رفت. مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از اباصلت هروی روایت کرده که گفت: پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود: ای اباصلت اینان کار خود را کردند و زبانش به ذکر خدا گویا بود. باز مرحوم مفید در روایت دیگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت: حضرت رضا علیه السلام انگور را زیاد دوست می داشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند، و در دانه های آن چند روز سوزنهای زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را کشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بیماری که پیش از این گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود میل فرمود و سبب شهادتش گردید و گویند: این نوع زهر دادن بسیار ماهرانه و دقیق است.(2) غرض، شیعیان به طور کلی این نظر را تایید کرده اند، مگر مرحوم اربلی در کشف الغمه که خود را با ابن طاووس هم عقیده دانسته است و اتفاق شیعه را بر این مطلب، می توان بهترین دلیل بر شهادت امام رضا علیه السلام دانست زیرا آنان به احوال امامان خود از دیگران داناتر بودند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند. گرچه عده زیادی از تاریخ نویسان اهل تسنن نیز این جنایت را به مامون نسبت داده اند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای آنها می خواندند ولی در این باره احتیاج به نوشته های آنها نیست زیرا روایات در این زمینه از طریق اهل بیت آن قدر زیاد است که دیگر نیازی به گفته های آنها در خود احساس نمی کنند، به خصوص این که می بینند عده زیادی از آنها از طریق انصاف خارج شده و به تاریخ و نسل آینده خیانت کرده اند! علاوه بر آنچه گذشت، رویداد شهادت امام رضا علیه السلام سالها قبل از وقوع آن به وسیله خود امام و اجداد پاکش پیشبینی شده بود این روایات را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: 1- آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر یا ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده، حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است، در این باره چند روایت وارد شده که از آن جمله: مرحوم صدوق به سند خود از نعمان بن سعد روایت کرده که گفت: امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیهالسلام فرمود: سَیُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلِدی بِاَرض خُراسان بِالسَّمَّ ظُلماً اِسمُهُ اِسمِی وَ اِسمٌ اَبیهِ اِسمٌ اِبن عمران مُوسی اِلا فَمَن زارَةٌ فِی غُربَتهِ غَفَراللهُ ذُنوبَهٌ ما تقدّم منها و ما تَاَخَّر و لو کانَت مثل عَدَدِ النُّجومِ و قطر الامطار وَ وَرَقِ الاشجار.(3) به زودی مردی از فرزندان من در سرزمین خراسان از روی ستم و جور به زهر کشته میشود، اسم او اسم من، و اسم پدرش اسم موسی بن عمران است بدانید هر کس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد و لو این که به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد. مرحوم سید هاشم بحرانی در مدینه المعاجز می نویسد: از سلیمان بن حفص مروزی روایت شده که گفت: از موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که می فرمود: ان ابنی علیّاً مَقتُولٌ بالسّمٌ مَدفُونٌ اِلی جَنبِ هارُون بِطُوس مَن زارَةٌ کَمَن زارَ رَسُول الله(4)؛ پسرم علی را با سم مظلومانه به قتل می رسانند و او در جنب قبر هارون در طوس مدفون می شود، کسی که او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدا را زیارت نموده است. 2- آن دسته از روایات که از خود امام رضا علیه السلام نقل شده که از شهادت خود به دست مامون و از دفنش در طوس کنار قبر هارون خبر داده است، از جمله: اباصلت هروی گفت: شنیدم از امام رضا علیه السلام که می فرمود: به خدا نیست از ما ائمه احدی، مگر این که کشته یا شهید می شود. عرض شد: ای فرزند رسول خدا، پس ترا چه کسی به قتل می رساند؟ فرمود: بدترین مخلوق خدا در زمان خودم مرا به زهر می کشد، و سپس در یک خانه تباه شده در دیار غربت دفن می کنند. آگاه باشید هر کس مرا در غربتم زیارت کند خداوند به او اجر صدهزار شهید و صدهزار صدیق و صدهزار حج و عمره کننده و صدهزار جهادگر می نویسد و در زمره ما محشور می گردد و در بالاترین درجات بهشت رفیق ما قرار داده می شود.(5) این قبیل روایات بسیار است و گاهی امام این پیشگویی را حتی نزد مامون نیز می کرده است. 3- آن دسته از روایات که به تشریح چگونگی مسموم ساختن امام پرداخته اند، روایاتی که به این مضمون وارد شده نیز بسیارند که برخی از آنها نیز از خود امام نقل گردیده اند و در میان این روایات، روایت اباصلت درباره مسموم شدن امام و چگونگی غسل و کفن و روایت هرثمة بن اعین در این باره قابل توجه است.(6) بنا به تحقیق یکی از نویسندگان معاصر این روایات به یکی از این افراد: ابوالصلت عبدالسلام هروی، هرثمة بن اعین، علی بن حسین کاتب، ریّان بن شبیب، محمد بن جهم و عبدالله بن بشیر منتهی می شود. پس با توجه به این روایات برای یک فرد شیعه، شکی در این که امام رضا علیه السلام به دست مامون به وسیله سم به شهادت رسیده باقی نمی ماند. به خصوص این که قرائن و شواهد زیادی این موضوع را تایید می کنند از جمله: با مراجعه به کتب تاریخی استفاده میشود که شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبانها بود. به طوری که مامون خود از مردم گلایه میکرد که چرا او را عامل مسموم کردن امام می پندارند! چنانکه گویند: هنگام شهادت امام رضا علیه السلام مردم اجتماع کرده و پیوسته میگفتند که این مرد (یعنی مامون) وی را شهید کرده است در این باره آن قدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر عموی امام را به طرف آنها بفرستد و برای متفرق کردن آنها بگوید که امام امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمی شود.(7) ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام کاظم علیه السلام را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش مینمود.(8) طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا علیه السلام به نام احمد بن موسی (معروف به شاهچراغ) چون از حیله مامون آگاه شد همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد، عامل مامون در شیراز به نام قتلغ خان به امر مامون با او به مقابله برخاست و پس از کشمکش هایی هم او و هم برادرش محمد عابد و یارانشان را به شهادت رسانید.(9) در آن ایام برادر دیگر امام رضا علیه السلام به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان آمد، بزرگ این قافله خواهر امام رضا علیه السلام حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) بود.(10) مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله آنها بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده ساختند. هارون نیز در این نبرد جراحت برداشت ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود، غافلگیر کرده به قتل رساندند.(11) حتی طبق بعضی نقلها به حضرت معصومه نیز در ساوه زهر دادند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.(12) به علاوه در دواوین شعرای آن زمان، اشعاری به چشم میخورد که به این مطلب تصریح دارد از جمله این بیت از ابوفراس: باؤوا بقتل الرضا من بعد بیعته و أبصروا بغضه من رشدهم و عموا(13) دعیل خزاعی گوید: أری بنی امیه معذورین ان قتلوا ولا اری لبنی العباس من عذر(14) پس با توجه به این وقایع در مییابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم بوده است. خلاصه مرحوم مفید در ادامه ماجرا می نویسد: چون حضرت رضا علیه السلام به شهادت رسید مامون یک شبانه روز خبر فوت آن حضرت را پنهان کرد، سپس کسانی نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خانواده و دودمان ابیطالب که در خراسان بودند فرستاد، و چون حاضر شدند خبر درگذشت آن حضرت را به ایشان داد و گریست و بسیار برای فوت آن حضرت بیتابی کرده گفت: ای برادر، بر من دشوار است تو را در این حال ببینم من آرزو داشتم که پیش از تو بمیرم (و تو جای من باشی) ولی خدا نخواست، سپس دستور داد آن حضرت را غسل داده کفن و حنوط کنند و خود جنازه را برداشته به همین جائی که اکنون حضرت مدفون است، آورد و به خاک سپرد و آنجا خانه حمید بن قحطبه بود در دهی از شهر طوس که نام آن سناباد و نزدیکی نوقان است، و در همانجا قبر هارون الرشید بود، و قبر حضرت رضا علیه السلام پیش روی هارون و در طرف قبله او قرار گرفته است.(15) چون خبر شهادت امام رضا علیه السلام در شهر طوس و در میان سپاهیان انتشار یافت، دوستان و علاقمندان آن حضرت به در خانه مامون هجوم آوردند، و ازدحام جمعیت به حدی بود که مامون را خوف فرا گرفت. با این که مامون خبر فوت امام را یک شبانه روز پنهان کرده بود مسلماً در این یک روز مشغول طرح نقشهای بود که از ازدحام مردم جلوگیری نماید. ولی پس از اعلان خبر، اوضاع را طوری دید که تشییع جنازه را باز هم به تاخیر انداخت، و برای آرام کردن مردم از محمد بن جعفر عموی امام استفاده کرد، و به او دستور داد در میان جمعیت حاضر شده و اعلان کند که تشییع جنازه به تاخیر افتاده و مردم متفرق شوند، این بود که محمد بن جعفر علیه السلام خود را به مردم نشان داد و گفت: ای مردم متفرق شوید زیرا جنازه ابوالحسن علیه السلام امروز تشییع نمیشود، مردم به حرف او گوش داده از اطراف اقامتگاه امام پراکنده شدند سپس پیکر امام را شبانه غسل داده و دفن کردند.(16) ولی طبق نقل دیگر، صبح بعد مامون از روی مکر و حیله و برای پرده پوشی و تبرئه خود لباس عزا به تن کرد و با سر و پای برهنه حاضر شد و جنازه را حرکت دادند و مامون عقب جنازه در بین آن جمعیت زیاد با صدای بلند گریه می کرد و به سر و صورت خود می زد و فریاد می کرد و می گفت: ای پسر عم ای کاش من پیش از تو مرده بودم و این روز را نمیدیدم، و تو جانشین من بودی. وی دستور داد که جنازه را به قبّه هارونیه ببرند و کنار قبر پدرش هارون دفن کنند، ولی طبق دستور مامون نشد و به آنچه که خود امام رضا علیه السلام فرموده بود، عمل شد و در بالای سر هارون به آن کیفیت که در اخبار و کتب تاریخ وارد شده، دفن نمودند.(17) آری مامون مزور و مکار که هدفی جز تحکیم موقعیت خود نداشت، برای پیشبرد هدف خود از هر وسیله ممکن استفاده میکرد یک روز مصلحت خود را در این میدید که فضل بن سهل وزیر اعظم و امام رضا علیهالسلام را ولیعهد خود گرداند، ولی همین که احساس کرد وجود آنها برای حکومت او خطری محسوب میشوند، به قتل هر دو تای آنها تصمیم گرفت، همین که فضل را کشت برای آرام کردن مردم از وجود امام استفاده کرد و ازدحام مردم را به وسیله آن حضرت پراکنده ساخت. و نیز هنگامی که امام رضا علیه السلام را مخفیانه مسموم کرد، جمعیت زیادی به در خانه او هجوم آوردند و این بار برای آرام کردن مردم و متفرق کردن آنها از وجود محمد بن جعفر عموی امام، استفاده نمود، گویا مامون محمد بن جعفر را برای چنان روزی در کنار خود نگه داشته بود، همین که توانست به وسیله او غائله را بخواباند، دیگر محمد بن جعفر برای او فایدهای نداشت، و لذا به فاصله کوتاهی او نیز در سرخس به علت نامعلومی درگذشت و در همانجا مدفون گشت و اکنوت تربت او مشهد عظیمی است.(18) بدین ترتیب مامون تمام موانع را از سر راه خود به بغداد برداشت و فاتحانه به پایتخت وارد شد اکنون کسانی را که بغداد را به وحشت میانداخت کشته است. بغداد نیز به پاس این خدمت، جنایت برادرکشی وی را بخشید. ---------------------------------------------------- پی نوشتها: 1- بحارالانوار، ج 49، ص 311 . 2- ارشاد، ج6، ص 295 . 3- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 9- 358 . 4- مدینه المعاجز بنا به نقل مرحوم سحاب در کتاب زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام، ج 2، ص 153. 5- امالی الصدوق، ص 63- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 256. 6- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 200 به بعد . 7- مسند الامام الرضا علیه السلام، ج1، ص130- عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج 49، ص 300. 8- تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 115 . 9- قیام سادات علوی، ص 169- بحار ج8، ص 308- حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السلام، ج2، ص 413- الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 427 . 10- قیام سادات علوی، ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 . 11- جامع الانساب، ص 56- قیام سادات علوی، ص 161 . 12- قیام سادات علوی ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 . 13- مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 346- بحار، ج 49، ص 314 . 14- تاریخ قم، ص 200- بحار، ج49، ص 318 . 15- ارشاد، ص 296 . 16- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج49، ص 300 . 17- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص 18 و 19- بحار، ج 49، ص 304 .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/26 :: ساعت 8:12 صبح )
»» کرامات امام رضا(ع) به روایت اهل سنت
دوران پر برکت و همراه با کرامات و وقیعی که قبل و بعد از ولادت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو و مدت امامت ایشان رخ داد، جملگی دلالت بر عظمت بیکران امام رضا (علیه السلام) دارد. روایت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنیدنی و البته شگفتانگیز است. آنچه پیش روی دارید، گوشهای از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است که در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثیر به سزایی در نزدیک کردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره کرامت، شفاعت، توسل و زیارت قبور و ... دارد. بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والای امام رضا (علیه السلام)، سخنان و اعترافهای شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشتهاند که آنها را نقل میکنیم. ?) مجدالدین ابن اثیر جَزَری (???ق): «ابوالحسن علی بن موسی ... معروف به رضا...، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر است. امامت شیعه در زمان علی بن موسی به ایشان منتهی میشد، فضایل وی قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد».[?] ?) محمد بن طلحه شافعی(???ق): «سخن در امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی گذشت و ایشان علی الرضا سومین آنهاست. کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در مییابد که علی بن موسی وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است، و حکم میکند که ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد...».[?] ?) عبدالله بن اسعد یافعی شافعی (???ق): «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم است . وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظریات ایشان است. وی صاحب مناقب و فضایل است».[?] ?) ابن صبّاغ مالکی (???ق) به نقل از بعضی از اهل علم : «علی بن موسی الرضا داری والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است...».[?] ?) عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (????ق): «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست...».[?] ?) یوسف بن اسماعیل نبهانی (????ق): «علی بن موسی از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بود. وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و کرامات زیادی دارد...».[?] ?) شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی: « امام علی بن موسی الرضا (رضی الله عنه) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته. هیچ فردی علی بن موسی را نمیتواند درک کند. وی والا مقام و در فضایل شهره است و کرامات بسیاری دارد ...».[?] ?) ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونهی که قلم از وصف تمامی آن عاجز است...».[?] ?) عباس بن علی بن نور الدین مکّی: «فضایل علی بن موسی هیچ حد و حصری نداشته...».[?] گوشهی از کرامات امام رضا (علیه السلام) ? بشارت پیامبر به حمیده امام رضا به برکت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقلهای اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر را در خواب دید که به ایشان فرمود: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است». حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.[??] ? معجزهی در دوران حمل مادر بزرگوار ایشان میفرمید: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را میشنیدم.[??] ? مناجات امام در دوران طفولیت مادر بزرگوار امام در ادامه میفرماید: زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان میخورد، گویا مناجات خدا میکرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامة ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت.[??] ? هارون بر من چیره نمیشود صفوان بن یحیی میگوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) میترسیدیم. موضوع را به امام گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام میدهد، ولی کاری از پیش نمیبرد. صفوان میگوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت میکند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا میخواهیم همه آنها را بکشیم؟![??] ? محل دفن من و هارون یکی است موسی بن عمران میگوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمود: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده میشویم.[??] امام در مکه نیز به این مهم اشاره میکند. حمزه بن جعفر ارجانی میگوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره کرد و فرمود: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع میکنی.[??] ? مأمون، امین را میکشد حسین بن یاسر میگوید: روزی علی بن موسی الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد.[??] ? همسرت دوقلو میزاید بکر بن صالح میگوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و به وی گفتم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما میخواهم دعا کنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی میگذارم. در این هنگام امام مرا فراخواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت.[??] ? جعفر به زودی ثروتمند میشود حسین بن موسی میگوید: عدهی از جوانان بنی هاشم بودیم که نزد امام رضا نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخرهآمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: به زودی میبینید زندگی وی تغییر کرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است. حسین بن موسی میگوید: پس از گذشت یک ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد ین والی مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگیاش همانگونه که امام فرموده بود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا میکردیم.[??] ? خود را بری مرگ آماده کن! حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل میکند که روزی امام رضا (علیه السلام) به مردی نگهای کرد و به او فرمود: «یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلک بثلاثة یام[??]؛ ی بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را بری چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن». راوی میگوید: آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت. ? خواب ابوحبیب حاکم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل میکند: روزی رسول الله را در خواب ـ در منزلی که حجاج در آن اتراق میکنند ـ دیدم، به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمی مدینه ـ که خرمی صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو میکردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم یشان در همانجایی که پیامبر را در خواب دیدم، نشسته است: در حالی که ظرفی پر از خرمهای مدینه و خرمی صیحانی نزد او بود. به امام سلام کردم و یشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمود: اگر رسول الله زیادتر میداد، من هم به تو زیادتر میدادم.[??] ? سقوط دولت برمکیان مسافر میگوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اینها بیچارگانی هستند که نمیدانند در این سال چه اتفاقی بری آنها رخ خواهد داد. مسافر میگوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه میگوید: امام فرمودند: و از ین عجیبتر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا (علیه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد.[??] ? ولیتعهدی من پیدار نیست مدینی میگوید: هنگامی که امام رضا (علیه السلام) در مجلس بیعت ولیتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت میکردند، نگهای به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولیتعهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمیماند.[??] ? توطئهگران رسوا میشوند زمانی که مأمون، امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و میترسیدند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا کینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بری ابراز ین نفرت و کینه بودند؛ تا اینکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه میشود و خادمان پرده را کنار میزنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نکند و به ایشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ین تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. آنها همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زدهاند. قرار شد که روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جایگاه ویژهی دارد و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند.[??] ? رام شدن درندگان در برابر امام قضیه زینب کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشهی از عظمت و مقام والی امامت و ولیت تکوینی را به نمیش میگذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمیکند. اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا (ع) رخ داده یا امام هادی(ع)؟ در خراسان زنی به نام زینب ادعا میکرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا(س) است. این خبر به امام رضا (علیه السلام) رسید. امام آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تایید نفرمود. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بیادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال میبرم. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ میبندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمیشوند و اگر دروغگو باشد، وی را میدرند. وقتی که زینب کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست میگویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بیهیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر این جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام آمدند و دمهای خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعدها این زن در خراسان به زینب کذاب مشهور شد.[??] مسعودی معتقد است: این قضیه برای امام هادی اتفاق افتاده است.[??] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است.[??] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده[??] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید کرده است.[??] البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (علیه السلام) و هم در زمان امام هادی?) اتفاق افتاده است. ? پیشگویی چگونگی شهادت زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا (علیه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند. امام در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند میفرمود: «السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین». مردم به طرف امام هجوم میآوردند و دست ایشان را میبوسیدند و ازایشان تجلیل میکردند. در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج میشود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمة بن اعین ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا (علیه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه میگوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه! میخواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را بری کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم. امام فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه میخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمیگذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمیدهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمیتوانند و این مطلب را بعد خواهی دید. ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا اینکه عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من آید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله میزند، بر جنازه من نماز میخواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کردهام، دفن کنید. ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی. هرثمه میگوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت. هرثمه میگوید: طبق فرمایش امام رضا (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازهام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا (علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه میکند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه میدهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام) رضا سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم. وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم. در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود. سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمه به خلیفه گفت: یا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: میخواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر. در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سختتر شده بود؛ به گونهی که تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پیبرد و به من گفت مکانی را که علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا فرموده بود. زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد میکرد و تأسف و حسرت میخورد و هر گاه با وی خلوت میکردم، از من تقاضا میکرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف میگفت: )انا لله و انا الیه راجعون(.[??] ? مشهد الرضا در کلام اهل سنت ذهبی در مواضع متعدد از تألیفات خود دربارهی مشهد الرضا چنین اظهار نظر میکند: «و لعلی بن موسی مشهدٌ بطوس یقصدونه بالزیاره»[??]، «و له مشهدٌٍ کبیر بطوس یزار»[??]، «و مشهد مقصودٌ بالزیاره»[??]. ابن عماد حنبلی دمشقی نیز میگوید: «و له مشهدٌ کبیر بطوس یزار».[??] برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (علیه السلام) نیز جالب و شگفتانگیز است؛ مانند بسیار زیارت کردن قبر امام رضااز سوی ابن حبان بستی (???ق) و ابو علی ثقفی (???ق) و تواضع و تضرعات بسیار ابوبکر بن خُزیمه (???ق) که موجب شگفتی شاگردان وی شده بود. ?) ابوبکر بن خزیمه (???ق) و ابو علی ثقفی (???ق): حاکم نیشابوری میگوید: «سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسین بن عیسی یقول خرجنا مع امام اهل الحدیث ابی بکر بن خزیمه و عدیله ابو علی الثقفی مع جماعة من مشیخنا و هم اذ ذلک متوافرون الی زیارة قبر علی بن موسی الرضا بطوس، قال: فریت من تعظیمه (ابن خُزَیمه) لتلک البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحیرنا؛[??] حاکم میگوید: از محمد بن مؤمل شنیدم: روزی با پیشوی اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه و ابو علی ثقفی و دیگر مشیخ خود به زیارت قبر علی بن موسی الرضا به طوس رفتیم؛ در حالی که آنها بسیار به زیارت قبر یشان میرفتند. محمد بن مومل میگوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زاری ابن خزیمه نزد قبر علی بن موسی همگی را شگفتزده کرده بود. ابن خزیمه نزد اهل سنت جایگاه ویژهی دارد؛ به گونهی که از وی «شیخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقیه، بینظیر، زنده کننده سنت رسول الله»، تعبیر کردهاند و او در علم حدیث و فقه و اتقان ضرب المثل است.[??] در مورد ابو علی ثقفی نیز ـ که از نوادگان حجاج بن یوسف است ـ تعابیری چون: «امام، محدث، فقیه، علامه، شیخ خراسان، مدرس فقه شافعی در خراسان، امام در اکثر علوم شرعی، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[??] به کار رفته که نشان دهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت نزد عامه است. ?) ابن حبّان بُستی (???ق): «علی بن موسی الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنی هاشم است. اگر از وی روایتی شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود.... . من به دفعات قبر یشان را زیارت کردهام. زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ میداد، قبر علی بن موسی الرضا را ـ که درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زیارت میکردم و برای برطرف شدن مشکلم دعا میکردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل میشد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش ـ که درود خدا بر او اهل بیتش باد ـ بمیراند».[??] ابن حبان بستی نیز از اهل سنت جایگاه والایی دارد؛ به گونهی که از وی به «امام، علامه، حافظ، شیخ خراسان، یکی از استوانههای علم در فقه و لغت و حدیث، و از عقلی رجال» تعبیر کردهاند.[??] این جملات حاکی از نفوذ معنوی امام رضا (علیه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت سالیان از شهادت ایشان، قبر و بارگاه ملکوتی ایشان مورد توجه خاص و عام است و کسانی چون ابن خزیمه و ابن حبان علاوه بر زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به ایشان متوسل میشدند و برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود به این مکان مقدس پناه میبردند. ? سخن پایانی از مطالب یاد شده به دست میآید که نه تنها ساخت بنا بر قبور و زیارت و توسل، امری جایز و کاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تایید قولی و عملی بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزیمه و ابن حبان بستی و ... بوده و مکرر این اعمال از آنها سر میزده است و آنان از خوان گسترده کرامات آن امام همام نیز بهرهمند میشدند و این امر اساساً به عنوان یک باور و فرهنگ صحیح در میان مسلمین مطرح بوده و این موارد بهترین گواه بر واهی بودن تفکرات و باورهای سست حزب سیاسی وهابیت است. از طرف دیگر، جایگاه اهل پیامبر(ص) و میزان درخشندگی این خاندان پاک را در میان امت اسلامی به ویژه علمای اهل سنت آشکار میسازد. پی نوشت: [?] . تتمی جامع الاصول، ابن اثیر جزری، مکتبی النجاریی، مکه، عربستان، چاپ دوم، ج?، ص???،????ق. [?] . مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، مؤسسه البلاغ، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص???، ????ق. [?] . مرآة الجنان، یافعی، دارالکتب العلمیی، بیروت لبنان، چاپ اول، ج?، ص??، ????ق. [?] . الفصول المهمی، ابن صباغ مالکی، اعلمی، تهران، یران، ص???. [?] . الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی شافعی، دارالکتاب قم، یران، چاپ اول????ق. [?] . جامع کرامات الاولیاء، نبهانی، ص???، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص???و???،????ق. [?] . الانوار القدسیه، سنهوتی شافعی، ص??، انتشارات السعادی، مصر. [?] . سبائک الذهب فی معرفی قبائل العرب، ابوالفوز سؤیدی، المکتبه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ص???. [?] . نزهة الجلیس، عباس بن نور الدین مکّی، قاهره، مصر، ج?، ص???. [??] . روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شیرازی، ص??، استامبول، ترکیه؛ مفتاح النجاة فی مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشی، مخطوط، ص???، به نقل از احقاق الحق، ج??، ص???؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص???، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج??، ص???. [??] . روضة الاحباب، ج?، ص??؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، مخطوط، ص??، بنقل از احقاق الحق، ج??،ص???. [??] . احقاق الحق، شهاید قاضی نور الله شوشتری، ج??، ص???، به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، فصل الخطاب. [??] . الفصول المهمی، ص???؛ نور الابصار، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول????ق، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص???. [??] . الفصول المهمه، ص???؛ نور الابصار، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???. [??] . نورالابصار، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص???،???. [??] . الفصول المهمه، ص???؛ نورالابصار، ص???؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص???. [??] . الفصول المهمه، ص???، نورالابصار، ص???؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بیتا، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???، الاتحاف، بحب الاشراف، ص???. [??] . نور الابصار، ص???؛ مفتاح النجاة، ص??؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص???؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص???. [??] . الصواعق المحرقه، ابن حجر هایثمی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص???؛ الفصول المهمه، ص???؛ نورالابصار، ص???؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???؛ نتیج الافکار القدسیه، سید مصطفی بن محمد العروس مصری، دمشق، سوریه، بیتا، ج?، ص??؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص???؛ الانوار القدسیه، ص??. [??] . الصواعق المحرقه، ص???؛ الفصول المهمه، ص???؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص???؛ مفتاح النجاة، ص???؛ وسیلة المال، ابن کثیر حضرمی، مکتبه الظاهریه، دمشق، سوریه، بیتا، ص???؛ نورالابصار، ص???؛ جامع کرامات الاولیا، ج?، ص???؛ نتیج الافکار القدسیه، ج?، ص??؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص???؛ وسیلة النجاة، محمد مبین هندی، الکهنو، هند، بیتا. [??] . الفصول المهمه، ص???؛ نورالابصار، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص???. [??] . الفصول المهمه، ص???؛ مفتاح النجاة، ص???. [??] . نور الابصار، ص???؛ جامع کرامات الاولیاء، ج?، ص???؛ مطالب السؤول، ص???؛ الفصول المهمه، ص??? ـ ???؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص???؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص???. [??] . لفرج بعد الشدی، قاضی ابو علی تنوخی، دارالصباعی المحمدیی قاهره، مصر، چاپ اول ????ق، ج?، ???ـ???؛ مطالب السؤول، ص???. [??] . مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج?، ص??. [??] . الفرج بعد الشده، ج?، ص???. [??] . الصواعق المحرقه، ص???. [??] . الفرج بعد الشده، ج?، ص???. [??] . الفصول المهمه، ص???؛ نورالابصار، ص???؛ مطالب السؤول، ص???؛ الکواکب الدریه، شیخ عبد الرؤوف مناوی، الازهریی، مصر، بیتا، ج?، ص???؛ مفتاح النجاة، ص??؛ الانوار القدسیه، ص??. [??] . سیر اعلام النبلاء، موسسه الرساله ، بیروت، لبنان، چاپ یازدهم ????ق، ج?، ???. [??] . العبر، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج?، ص???. [??] . تاریخ الاسلام، حوادث، ??? تا???، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول ????ق، ص???. [??] . شذارت الذهب، دار بن کثیر، دمشق، بیروت، چاپ اول ????ق، ج?، ص??. [??] . تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ????ق، ج?، ???. [??] . سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج??، ص???و???. [??] . سیر اعلام النبلاء، ج??، ص???ـ???. [??] . کتاب الثقات، ابن حبان بستی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ????ق، ج?، ص???. [??] . سیر اعلام النبلاء، ج??، ص??؛ النجوم الزاهره، ابن تغری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ????ق، ج?، ص???؛ الوافی بالوفیات، صفدی، جمعی از مستشرقین، بیتا، ????ق، ج?، ص???؛ الطبقات الشافعیه، سبکی، دار احیاء الکتب العربیة، بیروت، لبنان، بیتا، ج?، ص???؛ الانساب، سمعانی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول،????ق، ج?، ص???
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/26 :: ساعت 8:11 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]