مثلا صبح زود روز دوشنبه ... ساعت 5/4
اما اگر بپرسند که چه وقتبالغ شدى؟
فکر نمىکنم بتوانى با این دقت معلوم کنى . از کجا که هنوز به سن بلوغ نرسیده باشى و یا بر عکس چند سالى از آن گذشته باشد .
البته منظور من رسیدن به سن تکلیف نیست . چون همه دخترها و پسرها کم و بیش در یک سن معین مکلف مىشوند نماز و روزه و سایر احکام دینى را بجا بیاورند .
شاید تعجب کنى اگر بگویم که برخى از ما آدمها تا سن 60 سالگى هم به بلوغ نمىرسیم . شاید هم منکر این حرف من بشوى . همه ما مردم مثل رسیدن به سن تکلیف، در سال معینى به بلوغ و بیدارى نمىرسیم . برخى در 20 سالگى و برخى در پنجاه سالگى و برخى هیچگاه ...
مثل همان که قبلا برایت نوشته بودم که قلب همه آدمها در یک جا نیست . برخى قلبشان در شکمشان است . برخى دیگر در سر و حتى در جاهایى خیلى پایینتر . اما، تنها تعداد محدودى از انسانها هستند که به درستى قلبشان درون سینههاشان مىتپد .
آن را که قلباش در شکماش جا گرفته مىتوانى با وعدهاى خوراک چرب و شیرین به هر کارى وادارى . و آنکه قلباش در میان کلهاش جا دارد با عدد و رقم و ... مىتوانى به دنبال خودت بکشى . چنانکه تعداد ضربان قلب برخىها تنها ضربان شهوت و هوسشان را نشان مىدهد . اما آنکه قلباش درون سینه مىتپد، با همه فرق مىکند . او صاحب روح بلندى است که هیچیک از این خواستههاى خرد و کوچک و حقیر او را به خودش مشغول نمىکند . ضربان قلب او قیمتى به سنگینى آسمان و زمین دارد و گاه از آن بالاتر قیمتى معادل بهشت و حتى قیمتى مثل خود خدا .
قصه سن و سال و بلوغ ما هم همینه . همانطور که نوشتم برخىها تا سن 50 یا 60 سالگى هم بالغ نمىشوند . مثل بچههاى کوچک و به سن تکلیف نرسیده دلخوش به اسباب بازىها و تنقلات، روزگار مىگذرانند . تنها نوع اسباب بازى آنها عوض مىشود .
خانه شنى و ماشین کوکى و عروسک و توپ آنها بزرگ شده، به اندازه یک ماشین پژو و یا خانهاى به بزرگى یک آپارتمان و یا ویلا . به همه این اسباب و اثاثیه دلخوش و حتى خودش را هم نگهبان آنها قرار داده است . او هنوز به سن بلوغ نرسیده است . هنوز کم و زیاد یک آب نبات و شکلات، چه فرقى مىکند کم و زیاد یک سلام و نگاه و کارت دعوت و امثال آنها صدایش را بالا مىبرد . اخم او را در مىآورد و یا فریاد و هوارش را به گوش آسمان مىرساند .
وقتى هنوز سؤال کردن آغاز نشده; بلوغ هم نرسیده . سؤال بزرگ در باره چیزهایى غیر از اسباب بازىهاى کوچک و بزرگ .
وقتى دردى به جان نیفتاده، بلوغ هم نرسیده، دردى که آمال را مىبره، دردى از جنس درد على (ع)، حسین (ع) و همه مردانى که هیچ اسباب بازیى آنها را سرگرم نکرد . حتى همه دنیا و حتى بهشت .
وقتى مقصدى دوردست فکر آدمى را مشغول نکرده، بلوغ هم نرسیده . مقصدى که فکر کردن در باره آن پشتبسیارى از مردان بزرگ را مىلرزاند . مثل رسیدن به معرفتى بزرگ، رازى عظیم، و گرنه رسیدن به نان و آب و بدست آوردن یک مدرک دانشگاهى و ازدواج و زن و بچه دار شدن که مقصد مشترک همه ابنا بنى آدم است .
راستى چرا همیشه تعداد مردان و زنان بزرگ کم و انگشتشمار است و در مقابل آدمهاى عادى و معمولى که بزرگشدنشان همان رشد طولى و عرضى آنهاست، مثل ریگ بیابان فراوانند؟
عکسهاى روى سنگ گورها تصویرهاى هزارها آرزوى درهم شکستهاند . آرزوهاى خرد و حقیر هزارها هزار مرد و زنى که تا به خودشان آمدند و قبل از آنکه به سن بلوغ برسند با شمشیر عزرائیل از دنیا رفتند و گورستانهاى بزرگى را پر کردند و بعد از چندى هم فراموش شدند . حتى از ذهن و زبان خانوادهها هم رفتند؟
راستى تو مىتوانى اسم و رسم پدر پدر پدرت را به یاد بیاورى؟
بسیارى از پدر پدر پدرها و مادر مادر مادرهاى ما قبل از اینکه از دنیا بروند مرده بودند . در همان زمانى که بلوغ خودشان را درک نکرده بودند .
آدمى وقتى بلوغ خودش را درک نکرده باشد مرده! حتى اگر روزى ده کیلو برنج و نان و میوه و شیرینى را حرام کرده باشد . تنها آدمهاى بالغاند که مىمانند و استعداد ماندن دارند . بیخود نیست که امام على (ع) فرموده: «بمیرید قبل از آنکه بمیرانندتان» !
وقتى آدمى در خودش، در آرزوى حقیر خودش نمرده، وقتى کودکى و خردسالى را پشتسر نگذاشته، استعداد ماندن پیدا نمىکند . سنایى غزنوى بیتشعر قشنگى داره مىگوید:
به تیر عشق شو کشته که تا عمر ابد یابى
که از شمشیر بویحیى نشان ندهد کس از احیا
بویحیى، همان عزرائیل است . کسى که با شمشیر عزرائیل بمیرد حیات ماندگارى ندارد . زود از یادها مىرود اما، کسى که عشقى بزرگ در دلش لانه کرده باشد، کسى که همه ذرات خواهشهاى حقیر و پست را از خودش بیرون کرده باشد، کسى که سؤالى بزرگ و دردى بزرگتر در دلش لانه کرده باشد . کسى که معنى بزرگ زندگى را درک کرده باشد .
کسى که کم و زیاد آب و نان جیغش را بالا نیاورده باشد، کسى که بتواند به راحتى آب خوردن دار و ندارش را به بهترین رفیق عالم هدیه کند، کسى که بتواند راحت پا روى خودش بگذارد و با خروج از پوستین خودش حق را جایگزین آن کند، به سن بلوغ رسیده . و این به معنى تولد دوباره من و توست .
تازه از آن وقت است که مىشود گفت متولد شدیم . بعضىها در 50 سالگى متولد مىشوند و بعضىها هم قبل از اینکه متولد بشوند مىمیرند .
هر کس دو بار به دنیا مىآید و دوبار مىمیرد .
وقتى از مادر به دنیا مىآید و وقتى که بالغ مىشود . وقتى در خود مىمیرد و وقتى که عزرائیل او را مىبرد .
شناسنامه من و تو تنها تاریخ تولد و مرگ معمولى و رسمى ما را نشان مىدهد . اما تولد و مرگ دوم ؟
مردانى مثل على (ع) اگر چه تا امروز بیش از هزار سال عمر کردهاند اما تا روز قیامت هم زندهاند . و ما ... ؟ تنها خدا مىداند که زندهایم یا مرده؟ به بلوغ رسیدهایم یا نه؟
کاش بتوانیم زودتر به سن بلوغ برسیم
کاش بشود تولد دو باره را تجربه کرد ... کاش!