آیا در تاریخ بشر از ثبات عقیده اى سراغ گرفته اى ، که هیچ سستى در آن راه نیابد ، و از آتش فشانیها و زلزله ها بر او لرزه نیفتد ، و کدام زلزله اى براى عقیده شدیدتر از اجتماع دشمنان بسیار ، و نیرومند براى تخطئه و تکفیر ، و هرگونه گناهى که از این دو دارند ! مى تواند وجود داشته باشد ، و کدام آتش فشانى براى عقیده سوزنده تر از تهدید به مرگ محتوم و در انتظار و یا خود مرگ مى تواند باشد ؟ و علاوه آیا هیچ پرسیده اى که مبارزه فقط به خاطر ایمان و عقیده ، که سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نیست و به دور ثروت و مال و جاه طلبى نمى چرخد چگونه مى تواند بود ؟
او یعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حیات فقط به خدا و شئون حق عشق مىورزید ، و در تمام لحظات حیات جز به حضرت دوست اندیشه نکرد ، و سخت ترین حوادث و مصائب کمترین اثرى در عقیده و ایمان او به جا نگذاشت ، و بلکه آن حضرت براى تمام بشریت تا قیامت اسوه ایمان و امیرمؤمنان گشت .
آیا ، از دنیا خواسته اى براى تو از مهر و عاطفه اى سخن گوید ، که از قلبى سرچشمه مى گیرد که مالامال از مهر و شفقت است ، و از زبانى بیرون مى آید که جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد ، و از اینجا است که او قدرت پیروزمندى است که در پاى آن ، فریبندگیهاى زمین شکست مى خورند ، و این در آن دورانى است که سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتکار منافع بر مردم حکومت مى کند، و دشمنان على به خاطر آنها با هم مى جنگند و سپس در برابر صاحب این قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن یکى مى شوند و متحد مى گردند .
آیا در قاموس لغات و کلمات معنى عصمت و بى گناهى را دریافته اى ، لغت ها و کلمه اى که مردم آن را به کار مى برند ، مى نویسند و در زندگى خود کم یا زیاد با آن به سر مى برند و هرکسى به حکم تکوین خود ، چیزى از آن بهره مى برد و همه هم زادان آن از قبیل : پاکى دل ، صفاى نیت ، صفاى محض به سوى آن مى خوانند .
و اگر بخواهى که آن را در چیزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشک هاى شب و شبنم صبح دم آن را تشبیه کنى ، کار درستى نکرده اى ، زیرا بى گناهى و عصمت پاکى انسان است نه مولود شب و صبح ، بى گناهى محض و عدم آلودگى از قلب سلیم و دل پاک سرچشمه مى گیرد ، قلبى که چنان بر صاحب خود تکیه دارد ، که زمستان بر حرارت خورشید !!
و چنان بر آن بستگى و پیوند دارد که زمین بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خزم سازد !
آیا بزرگ مردى را شناخته اى که از عوامل محبت و وفا بیش از آنچه دیگران فهمیده اند درک کرده بود .
و این محبت و این وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آمیخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت ، و آن را به خود مى بست .
و در وفا نیز بر خود تکلیف روا نمى داشت و از صمیم دل دریافته بود ، که آزادى قداستى دارد که هستى و جهان خواستار آن است و هیچ چیز را به جاى آن نمى پذیرد ، و در محور آن هر عاطفه و هر فکرى دور مى زنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قید مى گردند ، و از اینجا است که : بدترین برادران آن کسى است که براى او تکلف باید کرد ، و طبعاً بهترین آنها کسى است که چنین نباشد .
آیا از فرمانروائى خبر دارى که خود را از نان سیر خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا یعنى در مملکت او کسانى یافت مى شوند که سیر نمى شوند ، و جامه نرم نپوشد در حالى که در میان افراد ملت هستند ، کسانى که لباس خشن و درشت مى پوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد که در بین مردم نیاز و فقر وجود دارد و به فرزندان و یاران خود وصیت کند که غیر این راه و روش را نپیمایند و از برادر خود به خاطر یک دینار که بدون حق از بیت المال طلب مى کرد بازخواست کند و یاوران و پیروان و فرمانداران خود را به خاطر یک گرده نان که به رشوت از ثروتمندى گرفته و خورده اند به محاکمه بکشد و تهدید کند و بیم دهد و به یکى از فرماندهانش پیغام دهد که :
سوگند صادقانه بر خداوند که اگر او به کوچکترین چیزى از مال ملت خیانت ورزد ، چنان بر او سخت گیرد که به اندک مال ، گران بار و بى آبرو گردد و دیگرى را بدین سخن کوتاه و زیبا و نغز مخاطب قرار دهد :
به من خبر رسید که زمین را درو کرده ، و هرچه زیر پایت بود برگرفته اى و آنچه را به دستت رسیده خورده اى ، بایست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش کنى .
و بر سومى از کسانى که رشوه مى گرفت و به نام بینوایان جیب و کیسه خود را پر مى کرد ، و به عیاشى و خوشگذرانى مى پرداخت چنین وعده مى دهد :
از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر این کار را نکنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظیفه اى که در پیشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مى دهم و با شمشیرم تو را مى زنم ، شمشیرى که آن را بر کسى نزدم مگر آن که به دوزخ سرنگون شد !!
آیا از میان مردم ، سردار و امیرى را شناخته اى که در زمان و مکان ریاست ، به دست خود آسیاب بچرخاند ، و نانى خشک درست کند که آن را به زانو مى شکند ، و کفش خود را به دست خود وصله مى زند ، و از مال دنیا کم یا زیاد چیزى را اندوخته و پس انداز خود نسازد ، زیرا هدف وى در زندگى آن است که حق بینوایان و ستم دیدگان و بیچارگان را از استثمارگران و احتکارچیان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .
او در فکر سیر شدن و خوب پوشیدن و آرام خوابیدن نبود ، در حالى که در قلمرو حکومت او ، کسى است که امید قرص نانى ندارد ، شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مى گفت ، و چه سخن ارج دار و نیکوئى است :
آیا فقط به این اکتفا کنم که به من پیشواى مسلمانان بگویند ، ولى در سختى هاى روزگار با توده شریک نباشم ؟!
و البته با این منطق کم ارزش ترین چیزهاى دنیا در نزد او حکومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .
آیا در مهد عدالت ، بزرگى را مى شناسى که همیشه بر حق و حقیقت بود ، ولو آن که همه مردم روى زمین بر ضد او متحد مى شدند ، و دشمنان او اگرچه کوه و بیابان را هم پر مى ساختند بر باطل و گمراهى بودند ، که عدالت در او یک مذهب و یک امر اکتسابى نیست ـ گو اینکه بعداً خود روش و مکتبى شد ، و برنامه اى نیست که سیاست دولت آن را تشریح کرده و بوجود آورده باشد ، ولو اینکه این نقطه هم در مد نظر وى بود ، و راهى نیست که به طور عمد آن را بپیماید تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اینکه او این راه را رفت و در دلهاى پاکان براى همیشه جا گرفت .
بلکه عدالت در بنیاد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است که با اصول دیگرى پیوند دارد ، و طبیعى است که ممکن نیست او خود را بر ضد آن وادارد ، تا آنجا که گوئى این عدالت ماده اى است که در ارکان جسمى و بنیان بدنى او مانند مواد دیگر به کار رفته و وجود او را تشکیل داده اند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .
مسیح بر فلک و شاه اولیا به تراب***دلم زآتش این غصه گشته بود کباب
سئوال کردم از این ماجرا زپیر خرد***چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حکم عقل به میزان عدل سنجیدند***مقام و مرتبه این دو گوهر نایاب
نشست کپه میزان مرتضى به زمین***به آسمان چهارم مسیح شد پرتاب
آیا در مرکز دشمنى ها بزرگى را شناخته اى که سودپرستان که در میان آنها گروهى از نزدیکان و خویشان وى هم بودند ، با وى جنگیدند و آنها که بر وى غلبه یافتند شکست خوردند و او که شکست خورد پیروز گردید ؟!
زیرا مفاهیم انسانیت ، پیروزمندان بر وى را منکوب و رسوا ساخت ، چون که پیروزى آنها با حیله و مکر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنیا با شمشیر ستمکارانه بود ، و او که شکست خورد مقام بلندى یافت ، چون شکست او در روشنائى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضیلت انسان و حقوِ بشر ، و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود ، و از اینجا است که پیروزى آنان شکست بود و شکست او پیروزى بزرگى براى ارزش هاى انسانى انسان بود .
آیا تاریخ ، درباره جنگوى دلاورى که فوِ العاده شجاع است ، پرسیده اى که رزم جویان بر ضد خود را به خاطر اینکه انسان هستند دوست بدارد ، و تا آنجا در این مهرورزى پیش برود که به یاران خود ، آنها را توصیه کند ، در حالى که او مصلح بزرگ و لایق و صالحى است که مورد مکر و حیله و نیرنگ آنان واقع شده است ، و بگوید : تا آنها شروع نکنند با آنها نجنگید ، و اگر به یراى خدا شکست خوردند ، آن که را پشت کرد نکشید ، و آن که را فرار مى کند تعقیب ننمائید ، و زخمى شدگان را زخم نزنید و کمک کنید و زنان را آزار نرسانید .
سپس ده ها هزار نفرى که جمع شده اند و به ناحق به خون وى تشنه اند ، آب را به روى او ببندند و به او پیغام دهند که آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آنها را از مرکز آب عقب براند و آن را اشغال کند ، و آنگاه همان دشمنان را بر این آب بخواند ، تا از آن بخورند ، همچنان که خود و یارانش و مرغان هو از آن مى خوردند ، و کسى مانع نمى شد !!
و مى فرمود : پاداش مجاهد شهید در راه خدا ، بزرگتر از آن کسى نیست که قدرت یابد و عفو کند ، شاید کسى که عفو مى کند و مى بخشد از فرشتگان باشد !!
و تا آنجا پیش مى رود که بعد از آن که دست جنایتکارى او را مورد سوء قصد قرار داد که زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزیزان خود درباره قاتل خود چنین مى گوید : اگر ببخشید به تقوا نزدیکتر است .
جنگجوى شجاعى که عوامل شجاعت عجیب ، و مردانگى بى نظیر او با عوامل و محبت شگفت انگیزش ارتباط دارند .
او از کسانى که علیه او توطئه مى چیدند ، در حالى که قدرت داشت آنها را از بین ببرد ، فقط انتقاد نمود و آنها را توبیخ کرد ، و هنگامى که براى توبیخ نزد آنها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بى سلاح بود ، ولى آنها همه غرِ در سلاح بودند ، به طورى که صورت آنها از خلال اسلحه به سختى پیدا بود ، پس با آنان از برادرى انسانى ، و دوستى ها ، سخن مى گوید ، و بر حال آنها گریه مى کند که چرا در این راه گام بر مى دارد ، تا آن که آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او که شمشیر بى نوایان و محرومان است صبر و شکیبائى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع کنند ، آنگاه آنان را از جایشان کند ، تکان داد ، درهم کوبید و مانند گردبادى سهمناک که ریگ هاى بیابان را بر هوا مى برد ، صفوفشان را از هم پاشید و پراکنده ساخت .
او فقط کسانى را که یاغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاک افکنده و نابود ساخت ولى در آن حال که پیروز شد ، بر کشته هاى آنها گریه کرد ، در صورتى که آنها کشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمین زشتى و پستى بود که آنان را به این راه کج و منحرف کشانده بود .
آیا هیچ رهبر جامعه اى را شناخته اى که همه وسائل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آید به طورى که بر دیگران فراهم نباشد ، آنگاه او از همه آنها در حسرت و دورى دائمى باشد ، و با اینکه حسب و نسب والائى دارد ، بگوید : هیچ حسبى چون تواضع نیست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگوید : آن کس که مرا دوست دارد پوشاک فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو کردند و او گفت : کسى که مرا به طور غلوآمیز دوست بدارد اهل نجات نیست و این را وقتى گفت که نخست خود را مخاطب قرار داده بود : خدایا بر من ببخشاى آنچه را که مردم نمى دانند .
بر گروه دیگرى که او را دوست نداشتند ، همانند نصیحت گوى خوش اخلاقى نصیحت کرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند رفقا و یارانش ناراحت شدند ، و به ناسزاگوئى متقابل پرداختند به آنها گفت : من دوست ندارم که شما ناسزا بگوئید .
بر او بدى کرده و به دشمنى برخاستند و در غیاب او حق وى را ادا نکردند و بر ضد وى توطئه چیدند و او مى گفت : برادر خود را با نیکى کردن عتاب و توبیخ کن و با نیکوکارى وى را باز گردان ، و برادر تو در دورى از تو ، قوى تر از تو بر پیوند با او نباشد ، و در بدى نیرومندتر از تو بر نیکى نباشد .
به او گفتند که با بعضى از تبهکاران ولو براى مدتى کم کنار آید تا حکومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو کسى است که تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد که تو را اغفال کند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجیح بده .
به کسى که نیکى کرده بود به جنگش آمد ، و او خود را مخاطب ساخت : کسى که سپاسگزار نباشد تو را از نیکى و احسان باز ندارد .
از نعمت هاى زمین بر او تعریف کردند به گوینده نظرى افکند و گفت : حسن خلق چه نعمت خوبى است .
سپس خواستند او را به پیروزى به هر وسیله اى که مقدور باشد مایل سازند ، چنانکه دیگران مى کنند و او فرمود : کسى که گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پیروز نگشته و آن کس که با بدى و شر غالب گردد در واقع شکست خورده است .
از زشتى ها و بدیهاى دشمنانش چیزهائى مى دانست که دیگران نمى دانستند ، و او از آنها چشم پوشیده و گفت : بهترین اعمال مردان شریف چشم پوشى از چیزهائى است که مى داند .
دشمنان و پیروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چیزها مى گفتند که در هر قلبى ایجاد بدبینى مى کرد و او در عوض همیشه تکرار مى کرد : در گفتارى اگر بتوانى احتمال نیک بدهى گمان بد مبر !!
آیا آن پیشواى دینى و رهبر مذهبى را شناخته اى که به فرماندارانش درباره مردم چنین توصیه مى کند : مردم یا برادر دینى شما هستند ، یا انسانى نظیر شما مى باشند ، با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا دارید که دوست دارید خداوند از شما عفو و اغماض کند ، و آیا صاحب قدرتى را شناخته اى که به خاطر برقرارى عدل و داد در میان توده ، بر قدرت خود شورید !! و آیا صاحب ثروتى را مى شناسى که از ثورت و مال دست بشوید ، و فقط به قرص نانى اکتفا کند ، که زندگى او را حفظ کند ، و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنیاهاى او باید کسى غیر او را بفریبد .
این است آثار وجودى پاکان و صدیقان ، آن هم مشتى از خروار و قطره اى از اقیانوس ، و وجبى از دو جهان !
اینان به خاطر پاکى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و مأذون در مجالست با حضرت اویند .
آرى پاکان و صدیقان را اوصافى دیگر و حیثیت و هویتى غیر آن است که دیگران را ، پاکان و صدیقان را قلبى و روحى و نفسى و عملى غیر عموم است .
اینان از هنگام شروع بیدارى و بینائى به تصفیه تمام وجود برخاستند ، و در خانه هستى خود غیرى باقى نگذاشتند ، کمال ذلت را یافتند تا عزیز شدند ، کمال خضوع و خشوع را آوردند تا سرور و امیر گشتند ، به مرگ اختیارى مردند ، تا زنده شدند ، حقیقت بهشت و جهنم را در اعمال یافتند ، تا از جهنم براى ابد آزاد ، و مستعد ورود به بهشت الهى در قیامت شدند .
جلال و جمال و کمال و حقیقتى جز حضرت احدیت نیافتند و آنچه غیر او یافتند ، از شئون حضرت دوست یافتند .
و تا این گونه نمى شدند به بساط خدمت راه نمى یافتند ، و اذن مجالست براى جلوس در مقام قرب نمى یافتند .
سعید الدین سعید فرغانى در شرح تائیه ابن فارض در شرح این بیت که به عنوان مقول قول حق است :
أَتَیْتَ بُیُوتاً لَمْ تَنَلْ مِنْ ظُهُورِها***وَأَبْوابُها عَنْ قَرْعِ مِثْلَکَ سُدَّتْ
مى فرماید :
که راه به بارگاه عشق و وصل حضرت ما ، جز نیستى و فناى حقیقى نیست ، و خانه هاى اسماء و صفات حضرت ما که مراتب وصل حقیقى اند ، با آشیانه هاىوجود مقید مجازى ، و اسماء و صفات مستعار امتیازى تو ، پشتاپشت افتاده اند ، من جهة القدوم و الحدث .
پس تا یک سر موى از هستى مقید تو و اضافت اسماء و صفات از قول و فعل و علم و عمل و غیر آن ، به خودى خودت در تو باقى و ثابت است ، و تو در بند آنى ، که آن را وسیلت وصول به جناب وصل ما سازى ، چنان است که مى خواهى که در خانه هاى مراتب وصل حضرت ما ، از راه پشت بام درآئى ، و هرگز کسى این را میسر نشود ، و از این راه بى راهى بقاى هستى و آگاهى مضاف به تو که پشت و بام این خانه هاست ، هیچکس به این خانه هاى مراتب وصل ما نرسیده است و نتواند رسید .
چه اطراف این بارگاه از باروى عزت :
( إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً ) .
و سد محکم :
( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرِّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِن أَبْوَابِهِا ) .
حصنى عظیم منیع دارد ، و باز درهاى آن خانه هاى اسماء و صفات که مراتب وصل مااند و آن درهاى محض فنا و محو آثار و حظوظ است ، بالکلیه از کوفتن چون توئى که هنوز از سر حظوظ خود برنخاسته اى و لذت وصال ما به قیتى از هستى خود مى طلبى چنان بسته است که هرگز به این کوفتن تو گشاده نشود !!
چون نفس از شوائب رذایل و ملکات شیطانى ، و هواجس ابلیسى پاک گردد ، و به حسنات و محامد آراسته شود ، و در تمام شئون حیات جانب صدِ و صداقت پیش گیرد لایق قرب و مأذون در مجالست با حضرت دوست خواهد گشت .