»» کمالات على (علیه السلام) پاک مرد بزرگ2
عمده عاملى که راه انسان را به جانب آن جناب باز مى کند تزکیه نفس و تصفیه جان از برنامه هائى است که مورد پسند حضرت مولا نیست .
در مشارِ در شرح یکى از ابیات قصیده گوید :
بدان که نفس را به حسب سه حالت سه صفت است :
اول : اماریت بالسوء قال الله تعالى :
( إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ ) .
و این صفتش در حالى است که هنوز او را از پس پرده طبع به الوهیت الله تعالى که خالق و مبدء اوست و لابدى عود و رجوع به حکم :
( إِلَیْهِ مَرْجِعِکُمْ جَمِیعاً ) .
به او هیچ شعورى حاصل نشده است ، تا لاجرم مطمح نظرش به کلى طلب حظوظ و لذات حسى و وهمى و دنیوى است ، و همت و طلبش به کلى بر انهماک در آن نوع مقصور .
دوم : صفت لوامیت ، قال الله تعالى :
( وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ) .
و این به حسب حاتى است که او را از پس حجب و پرده هاى طبیعت از لابدى عدد و حقیقت : منه بدأ و الیه یعود ، آگاهیئى که عبارت از آن اسلام است حاصل آید ، تا در اقوال و افعال و حرکات و سکنات ، و استیفاى حظوظ و لذات شرع را که ضابط آن آگاهى است ، قبله خود سازد و از مقتضاى او هیچ تجاوز ننماید .
اما اگر وقتى احکام حجب قوى و غالب شود ، و حکم آن آگاهى پوشیده گردد ، تا در مباشرت افعال و استیفاى لذات از آن ضابط که شرعست مجاوزت کند ، و صاحبش را بر ترک شهوات و ارتکاب لذات ملامت نماید ، و لکن باز چون به استحظار آن آگاهى اثرى از او سر برزند و به حکم شرع ، او اعنى نفس را در طلب آن شهوت و لذت بیرون از آن ضابط عصیان کنند و از استیفاى آنش منع کنند در حال به حکم و اثر آن آگاهى ، آن عصیان و منع را مطیع شود و بر آن مباشرت اولین ملامت آغازد ، و این صفت را به حسب لطافت و کثافت حجب و حکم مراتب اعنى ، اسلام و ایمان و احسان ، سه مرتبه است :
اولش که به حکم مرتبه اسلام است ، و این درجه اول از لوامیت در آن که به قوت و غلبه حجب از حد شرع مجاوزت نماید با اماریت بالسوء مشارکند ، اما در طاعت عند المنع متباینند ، چه نفس اماره هرگز یمنع ممتنع نشود و در طلب شهوت لجاج کند .
و دومش به حکم مرتبه ایمان آن است ، که لومش از طلب و ترک لذات به ملامت معاملات و خیرات و طاعات خالصاً لوجه المحبوب و سیر در احوال و اخلاِ و مقامات ترقى کند ، تا در حال اتیان هر طاعتى و معاملتى یا تخلق و تحقق به هر خلقى و مقامى ، یا بر عقب آن نظرش بر معاملتى یا خلقى یا مقامى اشرف و اعلا افتد ، و خود را بر قصور و حرمان از آن ملامت کند ، و به تحصیل آن مشغول گردد .
و سوم : مرتبه لوامیت به مقتضاى مقام احسان آن است که متعلق است به سفر السیر فى الله .
و اما صفت سوم نفس اطمینان است . قال الله تعالى :
( یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی ... ) .
و این صفت مترتب است بر حالتى که سالک تمام از صفات نفسانى و لذات و آمال و امانى اعراض کند و صاحبدل شود ، و سالک را رجوع و عود به مبدء بر این موقوف است قال الله تعالى :
( ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ) .
و بدان که جناب او بر هر چیزى توانا است ، بخواهد نسبت به تو اجراى عدل مى کند ، و بخواهد ، نسبت به تو ارائه فضل مى فرماید .
براى ما که در مرحله پائینى از عقل و درایت و درک قرار داریم ، توجه به غظمت حضرت دوست ، از راه توجه و دقت در آثار او ، که در کتاب «آفاق و انفس» منعکس است میسر مى باشد .
ما را آن دل و آن چشم نیست که بتوانیم بدون واسطه به عظمت او بنگریم آن هم عظمتى که نهایت براى آن نیست .
و راستى دیده کم نور قلب ما ، کجا مى تواند بدون واسطه به جمال حضرت مولا بنگرد ؟! قرآن و روایات براى درک هیبت و جلال و عظمت حضرت حق ما را دعوت به تماشاى آثار مى کنند ، که آثار گوشه اى بسیار بسیار از عظمت حضرت عظیم است .
شاید با دیدن آثار بتوان همت را بالاتر برده ، و براى دیدن بزرگى آن بزرگ با چشم دل به کوشش برخیزیم .
که بلند همتى از صفات برجسته نفس ناطقه قدسیه است ، مرحوم الهى در توضیح فصل سى و سوم فصوص الحکم معلم ثانى ابونصر فارابى در آثار نفس ناطقه مى فرماید :
یکى از صفات نفس ناطقه قدسیه صفت نباهت و بلند همتى است ، در جهان هرکس به هر مقامى رسید از نظر بلند و همت عالى رسید ، روح بزرگ همیشه به امور عالى و کارهاى ستوده و استعلاى معنوى و محاسن بزرگى آمیخته است ، و هرگز به پستى همت و قبایح و زشتى هاى اخلاقى و دنائت و ذلت براى نیل به مقاصد خود تن در نخواهد داد ، و این نیروى عالى خوى نفوس مستعلیه است ، و از خواص این خلق و این قوه جود و سخاوت و احسان به خلق است ، و کریم النفس و با شجاعت و غیرت و عزت نفس زیستن است .
و هرچه انسان همتش عالیتر است ، مال و جاه دنیاى بى ثبات در نظرش بى قدرتر است ، بدین جهت اگر غنى است سخى و اگر فقیر صبور است ، و در هر حال : فقر و غنا خود را را بزرگ مى داند ، و در عین بزرگى با کوچک و بزرگ خلق تواضع و فروتنى مى کند ، و با فقیران با ایمان ، و مستمندان با علم و معرفت متواضع تر خواهد بود ، و هرگز به چشم حقارت به کس نمى نگرد ، از کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) است :
الشَّرَفُ بِالْهِمَمِ لا بِالرِّمَمِ البالِیَةَ .
شرف و بزرگى به همت بلند است ، نه به استخوان پوشیده پدران .
خلاصه صفت علو همت و عظمت روح که بسیارى از اوصاف ستوده و محامد اخلاقه لازمه اوست ، یکى از نیروهاى نفس ناطقه قدسیه است
و شاید مراد از نباهت تنبه و انتقالات دفعى و قوت حدس و فراست و بیدارى است .
وَلَیْسَ لَهَا انْبِعاثٌ وَهِیَ أَشْبَهُ الأَشْیاءِ بِالنُّفُوسِ الْمَلَکِیَّةِ وَلَها خاصِیَّتانِ النَّزاهَةِ وَالْحِکْمَةِ .
و منبعث از جسمانیات نیست مانند نفس نباتى و حیوانى که از کبد و قلب برانگیخته مى شود ، بلکه نفس قدسى از عالم تجرد و نشانه ملکوت است و منزه از ماده و مادیات و برتر از جهان حس و محسوسات و شبیه ترین چیز به نفوس فرشتگان عالم بالا است و این نفس را دو خاصیت است ، یعنى دو چیز از مختصات اوست یکى نزاهت و یکى حکمت .
ممکن است غرض از نزاهت راجع به کمال عقل نظرى ، و جنبه دانش او باشد ، یعنى تنزه ذات و ادراکات ذاتى او از ماده ، و غرض از حکمت راجع به کمال عقل عملى و جنبه کنش او باشد ، یعنى صدور افعال مناسب مقام انسانیت و اعمال واقع در طریق تکامل روح قدسى .
یا مراد از نزاهت مقام تجلیه به آداب شرع و تخلیه از رذائل اخلاِ است و مراد از حکمت مقام تحلیه و آراستن نفس به فضائل و کمالات انسانیت ، یا مراد از حکمت و نزاهت حکمت علمى یا عملى است ، على ما هى علیه به قدر طاقة البشرى که در کلام رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) است :
رَبِّ أَرِنَا الأَشْیاءَ کَما هِیَ .
و نزاهت تزکیه نفس است که فرمود :
( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ) .
یا مراد از حکمت تشبه به اله عالم یعنى به اخلاِ الله است و نزاهت زهد و تنزه نفس از علائق جهان مادى و خلاصه مراد از حکمت و نزاهت عشق و علاقه علمى و عملى به عالم قدس و تجرد است .
به هر حال این دو صفت نزاهت و حکمت به هریک از معانى مذکوره که مآل همه یکى است به روح قدسى ناطقه انسان اختصاص دارد ، چنانکه نمو لازمه نفس نباتى و شهوت و غضب لازمه نفس حیوانى است ، این وصف هم مخصوص براى نفس قدسى انسان است .
پس از مقام نفس ناطقه قدسیه ، مرتبه نفس کلیه الهیه است ، و این نفس جوهر لاهوتى و حقیقت ظلیه الهیه است ، و چنان که نفس نباتى و حیوانى منطوى است در نفس ناطقه قدسیه که بعد از آنها در قوس صعود است ، همین گونه نفس کلیه الهیه هم بعد از ناطقه قدسیه و اشرف و اکمل از آن است ، و نفس قدسى منطوى در اوست و خواص و کمالات او را دارا است .
اما معنى کلیه الهیه روحى است که از حدود ماده و مدت و حد و نهایت مکان و زمان بزرگتر است ، یعنى از سرحد مکان و زمان بیرون است بلکه از ماده به معنى اعم که مهیت امکانى است نیز قدم فراتر نهاده و به قاعده اشراِ :
النَّفْسُ وَما فَوْقَها إِنِّیّاتٌ صِرْفَةٌ .
گوئى وجود صرف و هستى بى حد و نهایت گردیده است و لازمه این مقام شهود حضرت احدیت است که کل وجود و وجود کل است و در کلیه موجودات که : در هرچه نظر کردم سیماى تو مى بینم .
ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ رَأَیْتُ اللهَ فیهِ .
آن روحى است که عرض و طول زمین و آسمان را که حدود ماده جسمانى است زیر شهپر عظمت خود فراگرفته ، روحى است که ازل و ابد ، گذشته و آینده را که حدود زمان است در هم پیچیده و در فضاى بى انتهاى عالم سرمد و جهان بى پایان نامقید پر و بال قدرت گشوده ، روحى است که دو عالم مادى و مجرد ، عالم دنیا و آخرت ، عالم جسم و جان را به یکبار از محوطه خاطر بیرون کرده است .
روحى است که از علو مقام و بلندى همت پشت پا به کون و مکان زده تا در آن روان کلى برتر از قیود جزئى ماده ، جز عشق نیاید و غیر شهود حسن مطلق هیچ در وى نگنجد .
«آرى وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت ، از برکت این نظر و همت بلند که محصول ارتباط با انبیا و امامان و اولیا الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت ، و براى نیل به این مقصد ، ابتدا از تماشاى آثار به یقین رسیده ، آنگاه با کوشش در جنب یقین به نفس قدسى نائل گشته ، سپس در حرکتى دیگر به نفس کلیه الهیه رسیده ، در آن مقام به شهود جمال موفق مى شود ، و هیبت و عظمت و جلال حضرت دوست را یافته ، از ناچیزى خود دچار ترس شده ، و به مراقبت و مواظبت خویش مى کوشد ، که مبادا از حضرت او دور افتد ، و در آن مقام به قول حضرت صادِ (علیه السلام) به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظیم گرفتار آید» !!
مسجد خانه و بساط اوست ، و بدون گذشتن از نفس اماره و رسیدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس کلیه الهیه ، درک هیبت و عظمت ملک الملوک میسر نیست که ساده و عادى به مسجد رفتن ، و این رفت و آمد کردن به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد .
بکوشید تا آن روح عالى را به دست آورده ، و لایق مقام آن جناب گشته و به فیض دیدارش با چشم دل نایل آئید ، و در بساط آن جناب به درک عظمت و هیبت او موفق شده غرِ ترس و شرم شوید ، و در شعله ترس و شرم آنچنان بسوزید که اثرى از هستى شما نماند ، چون اثر از هستى و انیت نماند به مقام فنا رسیده و به بقاى او باقى و ابدى خواهید شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهید گفت :
دو عالم را به یک بار از دل تنگ***برون کردیم تا جاى تو باشد
این روح که به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى یابد و آنچه باید ببیند در آنجا مى بیند ، روحى است که غیر خدا که هستى حقیقى است همه چیز در نظرش ناچیز است و به قول سرور مؤمنان و قبله عارفان على (علیه السلام) :
عَظُمَ الْخالِقُ فی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فی أَعْیُنِهِمْ .
روحى است که بر خلاف ارواح جزئیه به هیچ چیز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى نگرد ، بلکه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است ، و انتفاع خلق منظور اوست .
روحى است که پیوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوریش از عصیان حق ذاتى و اشتیاقش به طاعت وى فطرى است .
روحى است که امیال جزئى به کلى از او زائل شده و میل کلى و عشق به نظام کل جایگزین او گردیده است .
روحى است که تحت تأثیر لذات حسى زمانى نیست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خیالات شیطانى در آن روح پاک مؤثر نخواهد بود .
روحى است که او را عبدالله ، عین الله ، یدالله ، و بیت الله و خلیفة الله و ظل الله و وجه الله بتوان گفت ، روحى است که از خود فنا و به حق بقا یافته و در عین محرومیت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهیده ، به حقیقت پرستى رسیده . خود پرستیدن را نقص ذات و پرستش خدا را کمال مطلوب یافته ، روحى است که در عین فقر غنى است و از همه چیز عالم و تمام علل و اسباب آفرینش جز حضرت دوست خود را مستغنى یافته و از هرچه مورد نیاز خلق است خویش را بى نیاز مى شناسد و به زبان ذات گوید :
گرما به فقر و فنا کمتر زخاک رهیم***از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهیم
و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسیده به کلى بى نیاز از غیر خداست یعنى همه چیز جز خدا را از خود بى اثر و معزول از تأثیر شناخته است ، بلکه معدوم و فانى و باطل الذات مى داند :
( ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ ) .
خدا موجود حقیقى و غیر او همه هویت باطل و معدوم بالذاتند ، و به حق که او بلند مرتبه و بزرگ است .
روحى است که چون خلق او را ذلیل و خوار شمارند به عز عبودیت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذلیل و حقیر در پیشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گوید :
در بلا من دیده ام لذات او***مات اویم مات اویم مات او
اى بلاى تو زدولت خوب تر***انتقام تو زجان محبوب تر
و به لسان استعداد سراید :
بلائى کز تو اى پرناز آید***به راهش دل به چشم باز آید
کجائى اى بلا بنواز ما را***به اوج وصل ده پرواز ما را
آن روحى است که از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسلیم ، و این روح است که مبدء وجودش خدا است بىوساطت علل طولیه و عرضیه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بىواسطه اغیار و بى هیچ توجه به حجاب ظلمانى ممکنات و حجاب نورانى مظاهر اسماء و صفات از بین و امید بهشت و دوزخ رهیده و به وصال معشوِ و معبودش ، آن حسن بى حد رسیده ، این همان روحى است که ایزد متعال فرموده :
( وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ) .
من از روح خود و تجلى خاص خود در او دمیدم .
این همان روحى است که باز فرموده :
( یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ) .
اى روح کلیه الهیه که از پیشگاه وصال محبوب حقیقى به دیار هجران و سراى امکان آمدى ، باز با کمال شوِ و بهجت و نشاط و خشنودى به کوى آن معشوِ الهى باز آى .
خلاصه نفس کلیه الهیه ، نفس مقدس و روح پاک حضرت ختمى مرتبت آن حضرت از امیرالمؤمنین تا مهدى قائم (علیهم السلام) است و ارواح ناطقه قدسى پیروان آن بزرگوارند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشریت !!
در اول این مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد که ما را آن قدرت عقلى و روحى نیست که یک باره به تماشاى او برخاسته و از این تماشا به دل و قلب هیبت گرفته و در آن مقام از غفلت که مورث خطر عظیم است پاک باشیم .
بر ما لازم و واجب است که از طریق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پیدا کرده و به آنچه باید برسیم .
و در میان آثار ارزنده تر و گسترده تر و پر منفعت تر از وجود محمد ائمه طاهرین (علیهم السلام) نیست ، که این بزرگواران مظاهر کامل و جامع اسماء و صفاتند ، و هرکس از طریق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پیوست بى شک توفیق راه یافتن به مقام قرب و بساط انس را پیدا مى کند و به تماشاى جمال یار حقیقى موفق مى گردد و به آن هیبتى که باید همیشه یا به وقت عبادت در دل پیدا کند مى رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .
و چون حق عبادت و جایگاه عبادت ادا شود منظور نظر مولا گردى ، و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گیرد و به زبان حال در پیشگاه آن صاحب جلال به طور دائم چنین گوئى :
جز هواى تو به سر نیست هواى دگرم***تا خبردار شدم از تو ، زخود بى خبرم
جان که در روز وصالت نسپردم دانم***نفزاید شب هجران تو جز درد سرم
نفسى بیش نماندست اگر مى آئى***زودتر آى که در دادن جان منتظرم
تو به بر آى که سروم ندهد بارورى***با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم
گر بمیرم زخمارى به دو چشمت سوگند***بى تماشاى رخت باده گلگون نخورم
روى بنماى که نازى زگلستان نکشم***چشم بگشاى که تا منتى از مى نبرم
همه بینند که چون لاله به کف دارم جام***غافلند از دل پر خون وز داغ جگرم
چون به آن مقام رسى ، کمال رضایت از مولا و حبیبت به تو دست دهد ، و آنجا را از عدل و فضل بى نهایت بینى ، و اختیار کامل را از صاحب و محبوبت دانى که با تو از روى فضل رفتار کند به این معنى که از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله کرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل یا به عدل تسلیم او خواهى بود ، و بر دلت از جناب او چیزى که تو را از آن مقام دور کند نخواهد گذشت .
در آن مقام که مقام تحیر و کمال دل دادگى است ، جز وصل جانان چیزى براى تو مطرح نخواد بود ، و چیزى هم جز فضل و کرامت و عنایت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!
آنجاست که تمام وجودت یک پارچه فریاد مى زند :
یار برداشت زرخ پرده براى دل من***برد از من دل و بنشست بجاى دل من
نتوان گفت زمین است وسما خلوت دوست***خلوت سلطنت اوست سراى دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست***آسمان است و زمین است گداى دل من
عشق با آن که هواى من و آب من ازوست***تربیت یافته از آب و هواى دل من
پنجه حسن که معمار بناى ابدى است***کرد از آب و گل عشق بناى دل من
اى که از غرب افق مى طلبى کرد اشراِ***آفتاب ازل از شرِ سماى دل من
دل من کشتى نوحست به دریاى فنا***ناخداى دل کشتى است خداى دل من
من که اینگونه نحیف هستم وبیمار وضعیف***حق غذاى دل من گشت و دواى دل من
به رخ زرد من آن نرگس بیمار گشود***یار بگشود در دار شفاى دل من
فَإِنْ عَطَفَ عَلَیْکَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ قَبِلَ مِنْکَ یَسیرَ الطّاعَةِ وَأَجْزَلَ لَکَ عَلَیْها ثَواباً کَثیراً ، وَإِنْ طالَبَکَ بِاسْتِحْقاقِهِ الصِّدَِْ وَالإِخْلاصَ عَدْلا بِکَ حَجَبَکَ وَرَدَّ طاعَتَکَ وَإِنْ کَثُرَتْ وَهُوَ فَعّالٌ لِما یُریدُ .
امام ششم (علیه السلام) مى فرماید : اگر خداوند با تو با رحمت و فضلش رفتار کند بدون شک طاعت کم و قلیل را از تو قبول کرده و در مقابلش ثواب زیاد به تو عنایت خواهد کرد .
و اگر خداوند عالم فراخور عظمت و بزرگى خودش از تو درستى افعال و اعمال و صدِ بخواهد ، و در این زمینه با تو با عدلش معامله کند ، به او راه پیدا نخواهى کرد و طاعت و عبادت تو مردود خواهد شد اگرچه بسیار زیاد باشد که آن حضرت هرچه بخواهد انجام خواهد داد .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:35 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]