حضرت مسلم بن عقیل با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد:
من، امروز، از خم خون، می چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست. از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نکردم سجده بر دینار، نسودم لحظه اى پیشانی ام بر زر، کنون در چنگ این دشمن، شرافتمند می میرم که من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمی بایست گرییدن.
ولى ناگاه مسلم را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله وانا الیه راجعون» یکى از سران سپاه ابن زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گریه ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما می آیند.»
در زیر برق سرنیزه ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین(ع) نبود. مسلم را به بالاى دارالاماره می بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر میگفت، خدا را تسبیح میکرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود میفرستاد و میگفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!
شکوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده هاى بصیر و دلهاى آگاه، شکوهش را می یابند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صداى زیادى به پا کردند.
پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن جدا کردند. درحالیکه این چنین با خدای خود میگفت: «بازگشت به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!»
آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بیحرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم، بی سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.
در پى این شهادتها که وضع کوفه این گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین(ع) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر میآمد.
حسین بن على(ع) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!» آن گاه نامه اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما میخواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست...
آرامگاه حضرت مسلم، این شخصیت والا مقام در بیرون باروى مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قراردارد که به وسیله راهرو کوتاهى از مسجد میتوان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت مسلم علیه السلام فضاى وسیعى در شرق مسجد کوفه را در بر گرفته و از گنبد طلایى بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشکیل شده است و در برابر حرم حضرت مسلم و در سمت شمالى صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل» و هانی بن عروه باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا «ع» کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى» است.
داستان ورود مسلم به کوفه
پس از شهادت امام حسن (ع) در سال 50 هجرى، امام حسین (ع) عهده دار امر امامت گردید. معاویه پس از بیست سال حکومت ظالمانه و قتل و کشتار شیعیان به ویژه، در سال 60 هجرى مرد و بر خلاف قرارداد صلح با امام حسن (ع)، پسرش یزید را به جاى خود قرار داد. یزید فردى فاسد و شرابخوار و مخالف با اسلام بود. او علناً مقدسات اسلامى را زیر پا مى گذاشت و آشکارا شراب مى خورد. امام حسین علیه السلام از همان آغاز کار با او به مخالفت برخاست.
یزید نامه اى به حاکم مدینه نوشت و به او دستور داد که از امام حسین (ع) براى یزید بیعت بگیرد و اگر حاضر نشد او را به قتل برساند. امام (ع) که حاضر به بیعت کردن با یزید نبود با خانواده خود از مدینه به مکه رفتند. در این هنگام مردم کوفه که از مرگ معاویه با خبر شده بودند نامه هاى زیادى براى امام حسین (ع) نوشتند و از او خواستند تا به عراق و کوفه بیاید.
امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهای مکرّر مردم کوفه، عکس العمل نشان داده و اقدامی کند. برای ارزیابی دقیقِ اوضاع کوفه و میزانِ علاقه و استقبال مردم و تهیّه مقدمات لازم و شناسایی و سازماندهی و تشکّل نیروهای انقلابى، ضروری بود که کسی قبلاً به کوفه رفته و این مأموریت را انجام دهد و گزارشی دقیق از وضعیّت شهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسین بن على (ع) مناسبترین فرد برای این مأموریت محرمانه را (مسلم بن عقیل) دید، که هم آگاهی سیاسی و درایت کافی داشت، و هم تقوا و دیانت، و هم خویشاوندِ نزدیکِ امام بود. به نمایندگانی که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه می فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند؛ من نیز خواهم آمد. این که امام از مسلم به عنوان (برادرم) و (فرد مورد اعتمادم) نام می برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم بن عقیل را می رساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه می روى، اگر دیدی که دل وزبانِ مردم یکی است و آنچنان که در این نامه ها نوشته اند متّفقند و می توان به وسیله آنان اقدامی کرد، نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیّت و سفارش کرد، به این که:
پرهیزکار و با تقوا باش؛ نرمش و مهربانی به کار ببر؛ فعالیتهای خود را پوشیده دار؛ اگر مردم، یکدل و یکجان بودند و در میانشان اختلافی نبود، مرا خبر کن.
امام حسین (ع) طىّ نامه و پیامی جداگانه که خطاب به مردم کوفه نوشت، تکلیف مردم و مأموریّت مسلم را روشن ساخت.
و بدین ترتیب امام حسین (ع) نیز مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. ابتدا هزاران نفر از مردم کوفه با مسلم بن عقیل همراه شدند. اما با ورود عبیداللّه بن زیاد که از طرف یزید به حکومت کوفه گمارده شده بود و بسیار حیله گر و بى رحم بود، مردم کوفه فریب اقدامات او را خورده و پیمان شکنى کردند و مسلم را تنها گذاشتند.
در نتیجه عبیداللّه، مسلم بن عقیل را دستگیر نموده و به شهادت رسانید. هنگامى که در ابتدا مردم کوفه با مسلم بیعت کردند، مسلم نامه اى به امام حسین (ع) نوشت و به ایشان اطلاع داد که به کوفه بیاید. امام حسین (ع) با خانواده و یاران خود به طرف کوفه حرکت کرد و در نزدیکى کوفه بود که خبر پیمان شکنى مردم کوفه و شهادت مسلم را آوردند. عبیداللّه بن زیاد که با شهادت مسلم بر اوضاع کوفه تسلط پیدا کرده بود حرّ بن یزید ریاحى را براى زیر نظر گرفتن امام حسین (ع) و همراهانش فرستاد. و سپس عمر بن سعد را با سى هزار نفر به کربلا اعزام نمود. او به عمر بن سعد وعده داده بود که اگر امام حسین (ع) را به شهادت برساند او را حاکم رى خواهد کرد.
عمر بن سعد که به طمع حکومت رى به کربلا آمده بود از هیچ ستمى فروگذار نکرد. دستور داد امام حسین (ع) و یارانش را محاصره کنند و آب را بر روى آنان ببندند. یاران امام حسین (ع) که از شجاع ترین افراد بودند روز دهم محرم (عاشورا) در حالى که بیش از 72 تن نبودند، یکى پس از دیگرى در دفاع از امام زمان خود یعنى امام حسین (ع) با عزت و آزادگى به شهادت رسیدند. حرّ بن یزید ریاحى نیز که ستمگرى سپاه عمر سعد و حقانیت امام حسین (ع ) را مشاهده کرد به سپاه امام پیوست و به شهادت رسید.
واقعه کربلا گرچه از نظر زمان کوتاه بود و تنها یکروز از صبح تا عصر به طول انجامید، اما لحظه لحظه آن درس شهامت و ایثار و فدا کارى، ایمان و اعتقاد و اخلاص بود. واقعه کربلا دانشگاهى است که از طفل شیرخوار تا پیرمرد محاسن سفیدش به بشریت درس آزادگى مى آموزد. خون هاى مطهر امام حسین (ع) و یارانش به اسلام حیات تازه بخشید و زمینه سرنگون شدن دودمان فاسد اموى را فراهم آورد.