مولانا و موسیقی(بخش دوم)
موسیقی و جایگاه آن نزد مولانا
آشنایی مولانا با موسیقی، به دوران نوجوانی وی برمی گردد؛ آن هنگام که وی همراه خانواده، از بلخ به عراق هجرت مهاجرت می کردند. در این سفر، او با موسیقی کاروانی آشنا گشت و نیز از هر شهر که می گذشتند، با موسیقی محلی آن دیار آشنا می شد. به تعبیر دکتر زرین کوب: « آهنگ حدی که شتربان می خواند و نغمه نی که قوال کاروان می نواخت، او را با لحن ها و گوشه های ناشناخته دنیای موسیقی آشنا می کرد.»
مولانا اما تا پیش از دیدار شمس، چندان به موسیقی نمی پرداخت. تا اینکه شمس بر وی طلوع کرد و او را به سماع خواند؛ کاری که او پیش از آن هرگز انجام نداده بود.
نزد مولانا (مولانای پس از دیدار با شمس) موسیقی از جایگاه و اعتبار ویژه ای برخوردار بود. مولانا مانند بسیاری از حکمای اسلامی، موسیقی را طنین گردش افلاک می دانست. در واقع مولانا با نظریه فیثاغورث در باب موسیقی موافق بود و عقیده داشت که اصول موسیقی از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. همانطور که ضمن داستان ابراهیم ادهم(دفتر چهارم مثنوی) می گوید:
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق
می سرایندش به طنبور و به حلق
چنین معروف است که فیثاغورث با ذکاوت قلبی و روشن بینی خود، نغمه های افلاک را می شنیده و سپس اصول موسیقی را بر اساس آن استخراج کرده است. در واقع او موسیقی را، که پیش از آن نیز وجود داشته، با ریاضیات درآمیخت و قواعد و اصول دقیقی برای آن تنظیم کرد. خود فیثاغورث می گوید:«من صدای اصطکاک افلاک را شنیدم و از آن علم موسیقی را نوشتم. »
همچنین مولانا بر این عقیده بوده است که تاثیر نغمات و اصوات موزون بر روان آدمی از آنروست که نغمات آسمانی و ملکوتی جهان پیشین را در ما می انگیزد. چرا که به اعتقاد مولانا، روح آدمی پیش از آنکه به جهان فرودین هبوط کند، در عالم لطیف الهی سیر می کرده و نغمات آسمانی را می شنیده است. بنابراین موسیقی زمینی، تذکار و یادآور موسیقی آسمانی است.
لیک بد مقصودش از بانگ رباب
همچو مشتاقان، خیال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
***
مؤمنان گویند کآثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بوده ایم
در بهشت، آن لحن ها بشنوده ایم
گرچه برما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
اما علی رغم اینکه موسیقی این جهانی را یادآور موسیقی آن جهانی می دانسته، با این حال به تفاوت این دو نوع موسیقی اشاره دارد و می گوید:
گرچه برما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
لیک چون آمیخت با خاک کرب
کی دهند این زیر واین بم، آن طرب؟
آب چون آمیخت با بول وکمیز
گشت زآمیزش، مزاجش تلخ و تیز
چیزکی از آب هستش در جسد
بول گیرش، آتشی را می کشد
گر نجس شد آب، این طبعش بماند
کآتش غم را به طبع خود نشاند
موسیقی و عشق
مولانا عقیده داشت که هیچ زبانی توان تعریف عشق را ندارد، مگر نوا و موسیقی:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
***
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
مولانا از ناله نی، حدیث راه عشق را می شنود و از صدای رباب، ناله عاشقی را که از دوست و محبوب دور افتاده است:
هیچ می دانی چه می گوید رباب؟ زاشک چشم و از جگرهای کباب؟
پوستی ام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در عذاب؟
ما غریبان فراقیم، ای شهان! بشنوید از ما، «الی الله المآب»
و اشاره می کند به اینکه آتش عشق با موسیقی تیزتر شود:
آتش عشق از نواها گشت تیز
همچنان که آتش آن جوز ریز
مولانا در بیان مطلب فوق، حکایت شخص تشنه ای را می آورد ک هبر سر درخت گردویی که در زیر آن نهری پر آب قرار داشت، نشسته و گردوها را به درون نهر می اندازد تا نوای برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند.