براى کسب معاش اوّل صبح از خانه بیرون مى رفت. چون به آن حضرت مى گفتند: این وقت روز کجا مى روى؟ مى فرمود: جهت صدقه دادن به عیالاتم مى روم. با تعجّب عرضه مى داشتند؟ صدقه پاسخ مى داد: آرى آنچه از حلال به دست مى آید، صدقه حقّ بر بندگان است.
امام چهارم علیه السّلام مى فرماید: به بیمارى سختى دچار شدم. پدرم حضرت حسین علیه السّلام به من فرمود: چه میل دارى؟ عرضه داشتم: میل دارم نسبت به خود براى حضرت حقّ تعیین تکلیف نکنم; او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبیر مى کند، من علاقه دارم در پیشگاه حضرتش تسلیم محض باشم. پدرم فرمود: آفرین، با ابراهیم خلیل هماهنگ شدى، به هنگامى که مى خواستند او را در آتش بیندازند، جبرئیل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد براى حقّ تعیین تکلیف نمى کنم; او مرا کفایت مى فرماید که بهترین وکیل من در تمام شئون حسات است.
روزى از روزها کنیزش از ابریقى گلین به روى دستش جهت وضو آب مى ریخت، از بى توجّهى کنیز آفتابه رها شد و پیشانى حضرت را مجروح کرد!
حضرت سربلند کرد; کنیز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مى فرماید: وَ الْکاظِمینَ الْغَیظَ
حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.
عرضه داشت: وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ
فرمود: از تو گذشت نمودم.
گفت: وَ اللّه یُحِبُّ الْمُحْسرنینَ
فرمود: برو در راه خدا آزادى!
امام صادق علیه السّلام مى فرماید: مرد هرزه اى در مدینه بود که مردم از اطوار و افعال و حرکات و اداهاى او مى خندیدند.
روزى در حالى که حضرت علىّ بن الحسین با دو نفر از خادمانش در حرکت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد کرد کارى خنده دار انجام دهد; در برابر دیدگان مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب کشید، سپس دور شد; دوباره آمد عبا را برداشت و فرار کرد; آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آنجناب انداخت. حضرت بدون آنکه به وى التفات کند، فرمودند: این شخص کیست؟ عرضه داشتند: دلقکى است که مردم مدینه را مى خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوئید: براى خداوند روزى است که در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند.
امام صاق علیه السّلام مى فرمایند: حضرت سجّاد در سفرهاى خود با کسانى همراه مى شدند که آن حضرت را نشناسند، و با آنان شرط مى کرد در تمام امور قافله را خدمت کند!
همراه با قافله به سفر رفت; از هیچ خدمتى نسبت به آنان مضایقه نفرمود. شخصى در برخورد به کاروان حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسید، این انسان والا را مى شناسید؟ گفتند: نه!
گفت: او حضرت علىّ بن الحسین علیه السّلام است. به جناب حضرت هجوم بردند و دست و پایش را غرق بوسه کردند و آن مقام بزرگ عرضه داشتند: مى خواستى دچار عذاب حقّ شویم! اگر ترا نمى شناختم و خداى ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مى آمدیم چه مى کردیم! بى شک به هلاکت ابدى دچار مى شدیم.
حضرت سجّاد فرمودند: من یک بار با قافله اى همفسر شدم; آنان مرا مى شناختند; محض رسول خدا به آنچه شایسته آن نبودم از من پذیرائى و احترام کردند; من به آن خاطر از کار خیر باز ماندم; اینبار با شما آمدم که مانند گذشته گرفار نشوم، که اینگونه سفر براى من محبوب تر است!!
حضرت زین العابدین به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر علیه السّلام فرمود: با شترى که دارم بیست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم، و براى یک باراین حیوان را تازیانه نزدم.چون شتر بمیرد، او را در زمینى دفن کن تا پیکرش نصیب درندگان نشود، که رسول الهى صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شترى که هفت بار در سفر حج