داستان زهد ، داستان عجیبى است ، زهد حقیقتى است که هر کس به آن آراسته شود ، برنده خیر دنیا و آخرت شده .
تحصیل زهد از مشکل ترین امورى است که انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادق(علیه السلام) درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !
زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقیقت بر پیشانى سالک است .
زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پیراسته ، و شخصیّتى ممتاز ، و نیروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست .
حقیقت زهد را باید از زبان حقیقى و عرفاى واقعى شنید ، چرا که آنها شیرینى این واقعیت را چشیده اند و از نسیم جان بخش این خصلت ملکوتى بهره برده اند ، بیان حقیقت زهد کار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست ، ما را کجا رسد که به ترجمه عالى ترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم ، و از آنان که از دوست نشان دارند نشان در اختیار بگذاریم .
زهد قبل از اینکه مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است ، به این معنى که هر کس به قول قرآن مجید بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .
و چون بدست آوردن این حالت قلبى کارى بس مشکل و مدت مدیدى ریاضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینائى و بصیرت و همنشینى با اولیاء خداست ، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالکین و از والاترین مقامات عارفین و از بهترین حالات سائرین شمرده اند .
این حالت عالى قلبى ، یعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زرو و زینت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسیارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .
تمام روایات معتبر و محکم که در بهترین کتب حدیث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا کنند به آیه بیست و سوّم سوره مبارکه حدید ، که ریشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا که وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو کند انسان آن را ملک خود نمى داند ، بلکه گنجینه اى در خزانه حق مى نگرد ، که انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنیا از دستش برود گوئى هیچ پیش آمدى نکرده ، چون چیزى که ملک خود نمى دانسته از برابر چشمش غایب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد که بخاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملک باعث اسف گردد .
چیزى که از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حکم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد ، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !
تأسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شکایت به دستگاه منظم آفرینش و بخصوص صاحب حکیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .
و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به قول آیه شریفه تفاخر و تکاثر و علّت کبر و تکبر خود بینى است که همه این خصائل شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و ع ذاب آخرت است ، و این غیر از فرح به نعمت است که موجب شکر و کمک و عون بر عبادت و طاعت است که دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده کردن ، غیر از دنیا را دنیا دیدن است ، متن آیه شریفه سوره حدید چنین است :
( لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .(1)
هرگز بر آنچه از دست شما رود تأسف نخورید ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستائى نیست .
با توجه به این آیه بخصوص دو کلمه « تأسوا و تفرحوا » معلوم مى شود که زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى که عاقبتش تکبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد ، آن حالتى که باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شکایت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .
اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به کبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنیا و بدور از حقیقت است ، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى با شد ولى قلبش به امید روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنیاست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بیچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .
موسى بن جعفر (علیه السلام) در تاریکى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت ، و سلیمان بر تخت حکومت فلسطین ، ذره اى فرح در دلش نبود .
یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .
على (علیه السلام) آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانه نشینى و بخاطر از دست رفتن حکومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حکومت ، که حکومت ظاهر را بى ارزش تر از کفش پاره خود مى دانست بر حکومت فرحناک نبود .
چون قلب این گونه حرکت الهى و معنوى و ملکوتى پیدا کند ، حقیقت زهد تحقق پیدا کرده و نور زهد در اعمال و حرکات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد کرد .
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاث قالَ : قُلْتُ لاِبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) جُعِلْتُ فِداکَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ فی کِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ .
حفص بن غیاث مى گوید : به حضرت صادِ (علیه السلام) عرضه داشتم قربانت کردم حدّ زهد در دنیا چیست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنیا را در کتابش بیان فرموده ، در آیه اى که مى فرماید : تا بر از دست رفته حسرت نخورید و به بدست آمده فرحناک نگردید .
قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ : زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَیء مِنَ الدُّنیا وَلا یَأسى عَلى شَیء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسریح . . . .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :
زاهد و صابر و راغب ، زاهد کسى است که غصه ها و خوشحالیها را از قلب بدر کرده ، بر چیزى از دنیا که بدست مى آید خوشحال نمى شود ، و بخاطر چیزى که از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .
راستى اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر یک سلسله امور کم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاک رنگارنگ و بر یک سلسله خوراکى و پوشاکى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تأسف باید بر عمر از دست رفته ، عمرى که به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا این تأسف عامل حرکت براى جبران مافات شود ، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد که وسیله خیر دنیا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم .