»» ملت و پسامِلّت در هزارهی سوم
هنوز ملت و ملیتخواهی برجستهترین وضعیت همبستگی انسانها و بازتولید هویت جمعی بهحساب میآید. اما در نگاهی به تاریخ تمدن انسانی، این وضعیت همیشه شکل و محتوای کنونی را نداشته است، و بهگفتهی اغلب نظریهپردازان، یک ملت با دولتی واحد بهعنوان یک اصل سیاسی مبتنی بر این باور که واحد سیاسی و ملی باید متجانس باشد (1986:1 Gellner)، تاریخی نزدیک به دو قرن را پشت سر خود دارد. تقریباً اختلاف چندانی درخصوص مدرنبودن ملت و ملیتخواهی بهمعنایی که در این دو قرن نمایان شده است، وجود ندارد. اختلاف نظر تنها در آنجاست که گروهی آنرا متصل و مرتبط با دورهی پیشا-مدرن و عواملی همبستگیبخش چون قومیت میدانند (1986 Smith)، و گروهی دیگرآنرا در وضعیت مدرن و گسسته از وضعیت پیشا-مدرن تعریف میکنند (1986 Gellner.)
نظریهپردازانی که گذشتهی پیشا-مدرن را در شکلگیری ملت و ملیتخواهی حیاتی میدانند، تأکید میکنند که این شکلگیری تابع جبری گذشته نیست، اما خارج از محدودههای آن هم نمیتواند بروزکند و یادآوری میکنند که رهبران ملیتخواه همچون باستانشناسان این امکان را دارند که با کاوش گذشته، عناصری را بازیابیکنند که به وحدت ملی و جنبش ملیتخواهی جهت دهد. این نگاه تلاش میکند تا نقش اسطورهها و نمادها و ارزشها و خاطراتی را که سازندهی هویتهای قومی بوده و در حیات ملتهای نوین زنده است، آشکارکند (224 :2000 Smith.) حال آنکه مدرنیستها، که شاخص آنان ارنست گِلنر است، ملت و ملیتخواهی را گسسته از گذشتهی پیشا-مدرن تفسیر میکنند. در این نگاه، ملیت پدیدهی مدرنی است ناشی از ایدئولوژیهای ملیتخواهانهای که در بستر جامعهی صنعتی مدرن رشدکرده و بیانگر چنین جامعهای است و خود بیانگر جامعهی مدرن صنعتی است. وضعیت مدرن صنعتی، صورتبندی اجتماعی و نحوهی همبستگی سیاسی نوینی را طلب میکرد. درواقع ملیت و ملیتخواهی نوین از طریق نظام آموزشی عمومی با زبانی معیار، درون یک نظام سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی شکل میگیرد و به جامعه انسجام میبخشد (1986 Gellner.) بندیکت اندرسن، نیز با رویکردی مدرن اما متفاوت از گلنر، بر عنصر برساختگی و مصنوعبودن ملت و ملیتخواهی نوین تأکید بیشتری میکند. او معتقد است که زمانی فرهنگ مذهبی عامل همبستگی انسانها بود و اکنون یک فرهنگ ملی عامل این همبستگی است. این فرهنگ از طریق سرمایهداری مبتنی بر نشریات چاپی و همهگیر پراکندهشده و گسترش یافته است. در نگاه اندرسن، ملت چیزی نیست جز یک جامعهی سیاسی در پندار انسانها؛ چرا که اعضای کوچکترین ملتها هم دیگر اعضای خود را نه میشناسند و نه با آنها ملاقات میکنند و نه حتی از آنها خبر دارند، و تنها این اعضا در ذهن جماعت وجود دارند (1994 Anderson.) این تعریف و برداشت مدرن، خود میتوانست بهنحوی حمایتکنندهی تحولات بعدی در نظریات ملیتخواهی باشد، که عمدتاً بر افول آن تکیه دارد.
در سالهای آخر قرن بیستم، متأثر از مباحث و گرایشات پسا-مدرن و در متن تحولاتی چون فشردگی زمان و مکان، و اهمیتیافتن هویتهای فرهنگی در زمینهی جهانیشدن، بسیاری از نظریهپردازان از افول ملت و ملیتخواهی و بهسرآمدن این شکل از همبستگی انسانی خبر دادند (برای نمونه نگاهکنید به )1986 (McNeill . آنان دورهی افول ملیتخواهی را دورهی پسا-ملیتخواهی نام نهادند. مباحث پسا-ملیتخواهی این منطق را پیش مینهد که همانگونه که در دورهی پیشا-مدرن، ملت و ملیتخواهی بهگونهای که در حالحاضر آن را درک میکنیم، در مخیلهی جوامع انسانی نمیگنجید، در آینده شاهد افول ملت و ملیتخواهی خواهیم بود. درونمایهی مباحث پسا-ملیتخواهی، حاکی از مهاجرتهای وسیع، چندگانگی فرهنگی، جنبش زنان، همراه با واگرایی ملی، تمرکز بر حقوق شهروندی در مقیاس جهانی و واقعیتیافتن پدیدهای قدرتمند بهنام امرِ جهانی است.
زمانی ارنست گلنر به موضوع توجهبرانگیزی درمورد ملیتخواهی اشارهکرد که در وضعیت کنونی میتواند محرک طرح مباحثی مهم درمورد ملیتخواهی باشد. او در بحثی راجع به اخلاق ملیتخواهی، به دو نوع اخلاق افلاطونی و کانتی در دو وضع اجتماعی اشاره میکند که یکی با جماعت در دورهی پیشا-مدرن و دیگری با جامعه در دورهی مدرن مشخص میشود. در اولی اخلاق ناشی از نظام هستی است و حکایت از موقعیت وظیفهی انسان در یک نظم ارگانیک دارد و در دومی اخلاق درمورد همهی انسانها عمومیت دارد و ناشی از ماهیت خرد و در انسان امری درونی است. گلنر میگوید اخلاق ناسیونالیسم نه متناسب است با جامعهی ارگانیک افلاطونی و نه متناسب است با جامعهی لیبرال جهانی کانتی. در این میان یک احساس رُمانتیک در میان این دو نوع اخلاق و گذار از یک جماعت به یک جامعه بهوجود میآید که نه اخلاق ارگانیک افلاطونی را برمیتابد و نه عمومیت و جهانیشدن همهی انسانها را. ملیتخواهی از یکسو اخلاق و وظیفه را برحسب موقعیت نمیپذیرد، اما بههرحال موقعیت و ریشهای جدای از موقعیت و ریشهی همسایگان و دیگران برای خود قایل است و از سویی، در درون یک خودِ هویتیافته که در مرز خاکی مشخصی وقوع مییابد، به اخلاقی عام و انسانی واحدی تکیه میکند (1995 Gellner.) شاید اگر گلنر زنده میبود و مسیر حوادث را در ساحت نظریه جای میداد، میتوانست بحث خود را درمورد ملیتخواهی و اخلاق متناسب با آن بهسمت اخلاق کانتی سوق دهد و عرصهای را برای بحث درمورد وضعیت پسا-ملیتخواهی بگشاید.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/12 :: ساعت 11:53 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]