»» ناسیونالیسم، دولت، هویتخواهی قومی
اندکی واکاوی ناسیونالیسم یا ملتگرایی را میتوان پیدایش و ظهور نوعی آگاهی و شعور جمعی نسبت به عوامل ایجاد احساس تعلق و وابستگی مردم یک کشور به هم بیان نمود که متعاقب پیدایش و بروز این آگاهی و شعور جمعی، علایق و تعهدات همبستهساز و تعلقآفرینِ ملی در قالب وفاداری به همهی مؤلفههای همبستهکنندهی ساکنان یک وطن، برای همزیستی با یکدیگر بهعنوان یک ملت واحد، تجلی پیدا میکند.
برخی ناسیونالیسم را پدیدهی نسبتاً متأخری میدانند که "تاریخ پیدایش آن به اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم باز میگردد و منابع پیدایش آن بسیارند. اندیشهی حاکمیت مردم که کل مردم را بهعنوان دارندهی حاکمیت محسوب میداشت و نظریهی ارادهی عمومی روسو، نمونهای از آن است."
عوامل و علایقی نظیر اشتراک در تاریخ، زبان، مذهب، نژاد و قوم، سنتها و رسوم و عادات و شرایط زیست اقلیمی و جغرافیایی مشترک، گرچه امروزه در دوران پساسرمایهداری و عصر جهانیشدن با همان غلظت و شدت دوران ماقبل سرمایهداری، بهعنوان عوامل تعریفکننده و همبستهساز ملی بهشمار نمیروند و نقش ندارند، اما این عوامل میتواند از مهمترین مؤلفههای ناسیونالیسم در دورههای قبل بهحساب آید.
ریچارد کاتم از جمله کسانی است که ضمن توجه به عوامل مذکور، ناسیونالیسم را "اعتقاد گروه بزرگی از مردم به اینکه یک جامعهی سیاسی و یک ملتاند و شایستگی تشکیل دولتی مستقل را دارند و مایلند وفاداری به جامعه را در اولویت قرار داده، بر سر این وفاداری تا به آخر بایستند"،2 تعریف میکند و بهطور مشخص درمورد ناسیونالیسم ایرانی، قایل بهوجود پنج عامل است؛ عاملهای: جغرافیایی-اقلیمی، آگاهی تاریخی، آگاهی فرهنگی، زبان و آگاهی نژادی.
در مورد حوزهی تأثیرات و نقشآفرینیهای ناسیونالیسم، بهنظر میرسد که اشاره به سه حوزه درخور توجه باشد. نخست اینکه ناسیونالیسم "منشاء مشترک گروه اجتماعی خاصی را تبیین میکند و اغلب آن را به مکان خاصی ربط میدهد؛ دیگر اینکه موجب ایجاد احساس هویت برای گروههای اجتماعی میشود و قدرت حکام را تشریع میکند؛ سوم اینکه معمولاً آرمانها و غایات خاصی عرضه میدارد. ناسیونالیسم در همهی این حوزهها از قدرت افسانهها، نهادها، احساسات، مذهب، فرهنگ، سنت، تاریخ و زبان بهره میجوید."
در واکاوی مرزهای پیشینی ناسیونالیسم، حتی میتوان به دوران یونان باستان و دولتشهرهای آتنی مورد تعریف افلاطون و ارسطو نیز، پسرَوی نمود؛ آنجا که مردم دولتشهر آتن به مشارکت و همکاری با یکدیگر برای ایجاد سامان و نظم سیاسی آریستوکراتیک بهدست حکومت فراخوانده شده و به دفاع و حمله در برابر تجاوز و حملات خارجیان مکلف و موظف میشوند. اما بههرحال نکتهی حایز اهمیت آن است که مجموعهی عوامل و مشترک اشاره شده در بالا مانند، زبان، تاریخ، مذهب، رسوم و سنن، نژاد و تبار و قوم و غیره، همگی در ظرفی بهنام "وطن مشترک" مادیت یافته و باعث ایجاد ادراک و احساس وطندوستی یک ملت میشود. موجودیت و استمرار بقای وطن خاکی، عامل عینیتبخشی و متبلورسازی همهی آمال، ارزشها و خواستهای مشترک ناسیونالیستی است و وطنخواهی و وطندوستی فینفسه و بالذات، بهطور مجزا از هر شرط و ارزش و عامل دیگری، متعالیترین ارزش ملتخواهی در باورهای افراطیگرایانهی ناسیونالیستی است. برتری وجه و غالبیت هر یک از عوامل معرف و شکلدهندهی یک ملت بر وجوه دیگر، مؤیّد بروز یک گرایش خاص ناسیونالیستی در وطنی خاص است. بهطوری که مثلاً وجه غالب پیداکردن عامل تاریخ و قوم و نژاد مشترک نسبت به عوامل دیگر در نزد ملتی در حوزهای به نام وطن ملی، متعالیترین آمالها و ارزشهای ناسیونالیستی را در افراطیترین صورت ملتخواهی برتریطلبانهی نژادی و تاریخی، ظاهر میسازد.
تولد ایدئولوژی نژادپرستانهی فاشیسم و نازیسم در دوران جدید، محصول ایدئولوژیزهکردن ناسیونالیسم افراطی وطنپرستانه بر پایهی نوعی از نگرش فلسفی به آرای فیلسوفانی چون هگل است که براساس آن، وجود پدیدهی دولت در سیر تکامل تاریخ بشر، عالیترین مظهر پیوند روح و اخلاق و عقل از ازل تا ابد تلقی میگردد. شوونیسم، صورت دیگری از ایدئولوژی ناسیونالیسم وطنپرستانهی افراطی است که با عصبیتورزی خودمدارانه و جعل مؤلفههای خودساخته از ملیت، هیچ نوع تنوع و تکثر فرهنگی، قومی، زبانی و نژادی را برنتابیده و کمترین حقی را برای دگرباشان حامل و مدافع تکثرها و تنوعهای مذکور، در محدودهی یک ملت بهرسمیت نمیشناسد.
***
پروسهی ملتسازی از اعصار گذشته تا امروز همواره در متن پروسهی شکلگیری دولتهای ملی رخ داده است. اما این پروسه در کشورهای غربی دارای مختصات و مسیری بسیار متفاوت با کشورهای شرقی و آسیایی مانند ایران و هندوستان و چین است. برای ارایهی تبینی دقیقتر از گرایشهای ناسیونالیستی در ایران امروز، ناگزیریم چندوچون این تفاوت را گرچه به اختصار، پردازشکنیم. بههمین منظور بهنظر میرسد که روند ملتسازی در ایران را میبایست در دو فصل تاریخی متعلق به ایران باستان تا طلیعهی دوران جنبش مشروطیت و دوران پس از مشروطه و آغاز سلطنت رضاشاه، به تفکیک بررسی نمود.
ملت، در ایران قبل از مشروطه در این واقعیت مسلّم تردید نبایدکرد که ملت ایران، از ریشهدارترین ملل جهان امروز است. تاریخ فرهنگ و تمدن چندهزار سالهی این مرزوبوم، گواه روشنی بر گستردگی و ژرفای ریشههای سترگ این ملت در مثلث فلاتی بهنام ایران است که در خلق و وضع عظیمترین تمدن جهان در بینالنهرین، نقشی بیبدیل داشته است. زمانی که آریاییها با ورود قوم ماد پا به فلات ایران گذاشته و اولبار در ری و هگمتانه سکنا گزیدند، دیری نپایید که با مردمی در خوزستان و دشتهای واقع در جنوب شرق بینالنهرین در تعامل قرارگرفته و خود را رویاروی با مردمی دیدند که با برخورداری از ویژگیها و آموزههای تمدن عیلامی، دارای مدنیتی شهرنشین و در کشاورزی برخوردار از تأسیسات پیشرفتهی آبیاری و دارای پیشینهای چندهزار ساله بودند. پیشینهای که قدمت تمدن شهری و زندگی یکجانشینی آن به زمان ورود آریاییان به فلات ایران و به هزارهی هشتم قبل از میلاد باز میگشت. "فرهنگ و تمدن عیلام نخستین تمدن برجستهای است که پیش از ورود آریاییان در فلات ایران و در وابستگی به تمدن بینالنهرین پدیدار شد و پیش از هخامنشیان دستکم دو هزار سال در خوزستان و بخشی از فارس کنونی تداوم داشت. در آغاز هزارهی سوم پیش از میلاد، در شوش و آنشان، تمدن و اقتصاد شهریِ بهنسبت تحولیافتهای وجود داشت که مبتنی بر اقتصاد شهری و دولتی و کارگاههای صنعتی و کشتزارهای برخوردار از آبیاری مصنوعی بود. شهرهای باستانی چغازنبیل، هیدالو، ماداکتو، و چغامیش در عیلام قرار داشتند. کارمندان و دبیران دولتی و کاهنان و حکام دولتی در دربار شاهی و معابد مذهبی این اقتصاد را اداره میکردند. تمدن عیلامی خود حلقهی واسط تمدن بینالنهرین در غرب و تمدنهاراپایی هند در شرق بهشمار میآمد."
اگر این فرض درست باشد که اولین دستگاه دیوان حکومتی و نظام و سلسلهمراتب کشوری و لشکری در منطقهی بینالنهرین به دوران امپراطوری هخامنشیان باز میگردد - که بنابر شواهد بالا و آنچه در پیخواهد آمد بهنظر میرسد که فرضی صحیح و معتبر است - میتوان مطابق قاعدهی پیشگفته درخصوص تکوین پروسهی ملتسازی در متن پروسهی شکلگیری دولتها، این استنباط را نیز معتبر شمرد که اولین صورتبندیهای مربوط به تکوین موجودیتی بهنام ملت ایران در عهد باستان در بطن ساختیافتگی و قواممندشدن دستگاه دیوانی کشوری و لشکری امپراطوری هخامنشی ایران، شکل گرفته است.
بهعبارت دیگر، تکوین پروسهی ملتسازی - نه به مفهوم مدرن و با شاخصها و معیارهای این زمانی آن - در ایران ما پروسهای چند هزار ساله است که طلیعههای آغازین آن، با تکوین و قوامیافتگی نخستین سازوارههای حکومت و دولت - باز هم دولت نه بهمفهوم مدرن آن - در عهد هخامنشیان مقارن بوده است.
به این معنا که کلیدخوردن پروسهی ملتسازی با حضور مادها و پارسها و اقوام بعدی در همزیستی با یکدیگر در سرزمین فلاتی مثلثیشکل بهنام ایران، بهزمانی باز میگردد که این اقوام ضرورتها و الزامات زیست با یکدیگر را ذیل مناسبات طبقاتی - اقتصادی - سیاسی - فرهنگی - اجتماعی و نظامیِ تنظیم شده و سازمانیافته توسط دستگاه دیوانی هخامنشی پذیرا شده و خود در استمرار بقا و تحکیم و بسط هرچه بیشتر پایههای نفوذ و گسترش مرزهای اقتدار دستگاه دیوانی حکومت، مشارکتی فعال و تعیینکننده داشتهاند؛ بهنحوی که هویت و موجودیت زیستی خود بهعنوان یک فرد یا قوم ایرانی را در امپراطوری ایران، در چارچوب پذیرندهگی و مشارکت مذکور، برای خویش قابل فهم و توجیه میدانستند. این پروسه همچنان در دوران پس از هخامنشیان و سلسله حکومتهای بعدی نیز تداوم داشته است.
در این رابطه دو ویژگی پایدار و بسیار مهم تاریخی در روش و سلوک حکومتداری و دولتسالاری نزد تمامی سلسلهجنبانان تاجوتخت در ایران، حایز توجه و اهمیت است. این دو ویژگی از دوران هخامنشیان تا دوران یورش دوم مغولان به ایران توسط هلاکوخان و حکومت ایلخانان استمرار داشته و تنها از دوران صفویه به بعد است که نزول و محو آن را شاهد هستیم. این دو ویژگی پایدار - از هخامنشیان تا صفویه - که سبب ایجاد یکپارچگی ملی بین انواع اقوام غالب و مغلوب ایرانی شده و باعث تقویت بیشتر احساس همهویتی و همسرنوشتی بین اقوام و طوایف مختلف ایرانی گردیده، عبارت است از:
1) قایلشدن حق آزادی نسبی فرهنگی و مذهبی و زبانی و حق زیست کمابیش آزادانه در چارچوب باورها و سنتها و عادات تاریخی برای اقوام مغلوب و نیز اعطای سطحی قابلتوجه و درخور اهمیت از خودمختاری و خودگردانی اقتصادی، اجتماعی و اداری به این اقوام در ادارهی امور زندگی خویش از جانب دستگاه مسلط حکومتی. بهگونهای که میتوان گفت گرایش به توزیع قدرت و اختیارات و مسؤولیتهای حکومت بهخصوص در بین اقوام ساکن مناطق به تصرف درآمده و زیر سلطه، در قالب خودگردانیهای محلی و منطقهای و قایلشدن به حقوق و آزادیهای مورد اشاره، صرفاً یک گرایش فردی و سلیقهای حکام و فرمانروایان وقت نبوده بلکه باید آن را بهعنوان تدبیر و قاعدهای در روش ملکداری و دولتگردانی آنان قلمدادکرد. بهکارگیری این تدبیر و قاعده از طرف دیگر همواره ملازم با افزودن بر اقتدار حکومت مرکزی و تأکید برحاکمیت بلامنازع دستگاه مرکزی قدرت دیوانی چه در امور کشوری و چه لشکری، با قراردادن مرکزیت حکومت در یک یا چند پایتخت بوده است.
2) فرمانروایان و پادشاهانی که پس از جنگ و نزاع با پیروزی بر حکومت پیشین، قدرت حاکمیت و تاجوتخت حکومت را از آن خود ساخته و بنیان تازهای از حکومت پادشاهی را برای یک دورهی تاریخی بنا نهادهاند، بهجز در دوران حملهی اول مغولان توسط چنگیزخان، همواره برای استمرار پایههای سلسلهی حکومتی خویش، بنیانگذاری را از نقطهی صفر شروع نکردهاند. آنها با درایت و ذکاوت، بهخوبی بر اهمیت بهکارگیری همهی ظرفیتهای مادی و معنوی پیشین، چه در سطح جلب رضایت و حمایت تودهی قومی مغلوب و چه در سطح استفاده از تخصصها و مهارتهای نخبگان کشوری و لشکری و مذهبی و حتی پذیرش قوانین و مناسبات تحکیمشده و بهجامانده از سلسلهی قبلی، برای ساماندهی به وضع جدید و بسط و توسعهی قدرت خود در سطح فراگیر، واقف بودهاند. این ویژگی تاریخی حکومتهای عهد باستان در ایران، یکی از مهمترین عوامل تقویت و استحکام نهاد حکومت و دولت در ایران در مسیری ثابت و پیوسته بهشمار میرود و در نتیجه تا اوایل دوران حکومت شاهان صفوی، همواره عاملی بوده است برای شکلدهی و تثبیت پدیدهی ملتسازی در فلات ایران، با حضور همهی اقوام و طوایف غالب و مغلوب یا قلیل و کثیر.
پس از پیروزی پارسها بر مادها و یکپارچگی چند تمدن موجود در فلات ایران، اقوام ایرانی به منزلهی نیروی سازمانده و اجراکنندهی سیاستها و برنامههای شاهنشاهی هخامنشی در اقصا نقاط جهان متمدن آن روزگار گسترده شدند و در این دوران پویایی و تحرک اقوام ایرانی به بالاترین نقطهی اوج خود رسید. "هخامنشیان با ساختن جادهی شاهی که از شوش تا لیدی در آسیای صغیر امتداد داشت، نخستینبار امکان ارتباط مادی و معنوی اقوام گوناگون بشری را در سراسر جهان متمدن فراهم ساختند. امپراطوری هخامنشی خصلتی تکثرگرا داشت و برخلاف امپراطوریهای کوچکتر گذشته، مانند بابل و آشور، لشکرکشیهایش با هدف انهدام و غارت اقوام و فرهنگهای دیگر نبود، بلکه در هر فتحی میکوشید خود را پشتیبان و ادامهدهندهی فرهنگ و تمدن قوم فتحشده نشاندهد و روا میداشت که اقوام فتحشده با آزادی نسبی، شیوههای مرسوم زندگیشان را ادامه دهند. فرمانروایان هخامنشی تنها به گرفتن مالیات خراجاکتفا میکردند و بهجای غارت اموال و داراییهای منقول و غیرمنقول که شیوهی رایج ادارهی سرزمینهای فتحشده پیش از آنها بود، در اِزای گرفتن مالیات، از اموال و فرهنگ اقوام این سرزمینها پاسداری میکردند. مردم این کشورها آزادی نسبی در پرستش، امور اقتصادی و دادوستد داشتند و برای نخستینبار توانسته بودند زندگی در صلح و آرامش نسبی را در یک دورهی به نسبت بلند تقریباً دویست ساله تجربهکنند."5
با سقوط امپراطوری هخامنشی بهدست اسکندر، تقریباً همین روال کماکان ادامه یافت. اسکندر پس از برخورد سرکوبگرانهی اولیه با تمدن و فرهنگ ایرانی، زود به این نکته پی برد که برای ادارهی متصرفات خود به مدیران لشکری و کشوری ایرانی که پیشینهای چندصد ساله در ادارهی یک امپراطوری جهانی داشتند، نیازمند است و از همینرو، "ردای ارغوانی شاهان هخامنشی را برتنکرد و کوشید امپراطوریاش را با همان اصول کشورداری هخامنشیان اداره نماید. برای همین بود که اسکندر بسیاری از مدیران نظامی و اداری ایرانی را در همان سمتهای پیشینشان ابقا کرد و تنها شهرهای خودساختهاش را که برابر با الگوی پولیسهای یونانی ساخته میشدند و بهجای پادگانهای نظامی در امپراطوری عمل میکردند، بهدست یونانیها سپرده بود تا برابر با الگوهای یونانی اداره شوند."
در این دوره، تبادل و تعامل فرهنگی اقوام ایرانی و یونانی و آمیزش و همکاری فرهنگی میان این دو قوم متمدن و با فرهنگ در دنیای آن روزگار ادامه یافت و هر دو فرهنگ یونانی و ایرانی مجال آن را یافتند که با کمک یکدیگر، فرهنگ جهانی را بیش از پیش گسترش دهند. با مرگ اسکندر و روی کار آمدن اشکانیان و سپس ساسانیان، خللی در تبادل دو فرهنگ شرق و غرب عالم در کانونهای ایران و یونان باستان پدید نیامد و وجود جادهی ابریشم بهمنزلهی مهمترین مسیر تبادلات تجاری و اقتصادی در آن زمان، شرایط انجام بده-بستانهای فرهنگی بین دو کانون مذکور را سریعتر و سهلتر نمود. "ایرانیان در دورهی ساسانی نیز در کانون جادهی ابریشم جای داشتند و مانند دورهی اشکانیان با واسطهی خود شرق و غرب جهان را بههم ارتباط میدادند. بازرگانان ایرانی در سراسر این جاده فعالانه رفتوآمد داشتند و کالاهای مورد نیاز چین و رم و بعد بیزانس را دادوستد میکردند. دولت ساسانی نیز مانند دولت اشکانی درآمد هنگفتی از دادوستد عبوری در این جاده بهدست میآورد و بهشدت مراقب بود که جز بهواسطهی آنها، دو طرف چین و رم، ارتباط تجاری برقرار نکنند."
وجود دو ویژگی پیشگفته، یعنی رواداری نسبی مذهبی، زبانی، نژادی و فرهنگی حکام نسبت به اقوام مختلف بهویژه، طوایف و اقوام مغلوب و محکوم به شکست و نیز اعطای حق نسبی خودگردانی در ادارهی امور جاری زندگی به آنها درعین تأکید و تمرکز بر حاکمیت بلامنازع حکومت مرکزی از یکسو و از دیگر سو استفاده از وجود نخبگان کشوری و لشکری حکومت قبلی و پیافکنی بنای تازهی حکومت بر مناسبات و قواعد بهجامانده از دوران قبل و جلب رضایت و حمایت اقوام مغلوب، نهتنها نقشی بسیار مهم و اساسی در ریشهدارکردن و تنومندساختن نهاد حکومت و روند پدیدهی ملتسازی در ایران داشته است، بلکه پایبندی عملی سلسلههای حکومتی و فرمانروایان وقت به این دو ویژگی، عامل مهمی برای برخورداری حکومتها از ثبات بقایشان بوده است. چندان که بهعنوان مثال، رسمیتدادن به مذهب زرتشت بهعنوان دین رسمی کشور در زمان ساسانیان و آمیختگی نهاد دین و دولت برای اولینبار در ایران را - چیزی که تا پیش از آن وجود نداشت -یکی از مهمترین عوامل سقوط ساسانیان بر میشمارند.
ردپای استمرار وجود دو ویژگی مزبور، پس از ساسانیان در زمان هجوم و لشکرکشی اعراب و سپس دوران حاکمیت ترکان غزنوی و بعد از آن سلجوقی، تا مقطع انجام نخستین یورش مغولان توسط چنگیزخان به ایران، همچنان قابل مشاهده و پیگیری است. در این دوره، ایرانیان در مواجهه با یورش خانمانسوز مغول بر دو دسته شدند و دو روش متفاوت را در برخورد با آنان بهکار بستند. گروهی، مقابله و رویارویی نظامی را درپیشگرفتند و گروهی دیگر راه و روش مدارا و مصالحه را برگزیدند. "آن شهرها و مردمانی که روش مقابلهی نظامی را درپیشگرفتند، بهخاک و خون کشیده شدند، چندان که شهرهایی مانند بلخ دیگر نتوانستند از ویرانههای ناشی از یورش انهدامی مغولان سر بلندکنند و برای همیشه از میان رفتند. مناطق و شهرهایی که با مغولان مدارا کردند و تابعیت آنها را پذیرفتند، مانند منطقهی فارس و شهر شیراز، توانستند فتنهی مغول را به سلامت نسبی پشتسرگذارند و به حیات تمدنی و فرهنگیشان ادامه دهند"8.
در دورهی دوم یورش مغول که با لشکرکشی دوبارهی هلاکوخان به ایران آغاز میشود، بیشتر ایرانیانی که طعم بسیار تلخ و پیآمد ویرانگر رویارویی نظامی با مغولان را پیش از آن چشیده و دیده بودند، "از همان آغاز، راه مدارا را برگزیدند و خاندانهای مدیر و با تجربهی ایرانی مانند جوینی و شیخفضلالله همانند خاندانهای برمکی و نظامالملک در گذشته، بهجای مقابله با مغولان، راه همکاری با آنها را در پیش گرفتند و دیری نگذشت که (البته بهبهای جانشان) مغولان را نیز مانند ترکمانان سلجوقی تحتتأثیر فرهنگ ایرانی درآوردند و آنها را نیز ایرانی ساختند و در کورهی ذوب فرهنگ ایرانی، مستحیل نمودند. بینالمللی و جهانیشدن زبان فارسی از همین دوره آغاز شد و درست در همین دوره و پس از ایرانیشدن فرمانروایان مغول است که بهگواهی ابن بطوطه، سیاح بزرگ جهان، زبان فارسی از آسیای صغیر تا هند و چین رواج مییابد و وسیلهای میشود برای ارتباط و تماس فرهنگها و اقوام گوناگون در بیشتر نقاط جهان متمدن آن زمان. در دوران ایلخانان، آزادی مذهبی بیشتر از گذشته بود و فرمانروایان ایلخان مغول که دین و آیین مذهبی بزرگ و ریشهداری نداشتند، برای بیشتر ادیان بزرگ در قلمرو فرهنگی ایران آزادی قایل میشدند. ادیان مسیحی و کلیمی در این فضای آزادی نسبی مذهبی از فشارها و محدودیتهای گذشته کموبیش رها شده بودند و با پشتیبانی بسیاری از سلاطین مغول، کلیساها و پرستشگاههایشان را رونق بخشیدند. جوینی وزیر هلاکوخان با آنکه خود مسلمان بود، مسلمانانی را که به جاثلیق کلیسای نسطوری حمله کرده بودند، بهسختی مجازاتکرد."
با پایانیافتن دوران حاکمیت مغولان بر ایران، در زمان صفویه اتفاقی که در زمان ساسانیان با تعیین مذهب زرتشت بهعنوان مذهب رسمی کشور افتاده بود و در سلسلهمراتب حکومتی و دیوانسالاری ساسانی، موبدان و روحانیان زرتشتی را از جایگاه متمایز و بسیار متنفذی برخوردار کرده بود، با تعیین مذهب شیعه از جانب سرسلسله جنبانان صفویه در ایران بهعنوان مذهب رسمی کشور، دوباره به وقوع پیوست. در نتیجه، طی حاکمیت این سلسله بر ایران، بهویژه در دورههای پایانی آن، با آمیختگی نهاد دین و دولت در یکدیگر برای بار دوم، روحانیت مُبلغ، مفسر و پایبند به فقه شیعه را در سلسلهمراتب کشورداری، از جایگاه و مقام و شأنی بهمراتب وسیعتر و عمیق و حتی نافذتر از موبدان زرتشتی بر تصمیمات و تدبیرهای شاهانه، برخوردارکرد.
با این وجود اوضاع آزادیهای فرهنگی و مدارای مذهبی در دورههای نخستین حکومت پادشاهان صفوی با دورههای پایانی آن قابلقیاس نیست. چندان که میتوان در این خصوص برای نمونه به مناظرهی رییس هیأت یسوعیان فرانسوی با برخی از فقهای بزرگ اصفهان در حضور شاهعباس دوم و سپس در خانهی یکی از درباریان وقت که بهمدت سه شب پیدرپی بهطول انجامید، اشارهکرد.10 شاهعباس صفوی اگرچه در عقبنشینی تاکتیکی در برابر سپاه عثمانی، روستاها و آبادیهای ارمنستان را سوزاند و ویرانکرد اما همین امر سبب کوچاندن هزاران ارمنی از ارمنستان به اصفهان شد؛ ارمنیهای مسیحی که از تأمین مالی و جانی تقریباً مناسبی برخوردار بودند و با مسلمانان پایتخت، همزیستی مسالمتآمیزی داشتند. "در همین دوران مدارای مذهبی بود که صفویه و نظام سیاسی صفوی در اوج قدرت قرار داشت و با بزرگترین امپراطوری آن زمان، عثمانی، دستوپنجه نرم میکرد و بارها آنرا شکست میداد."11
چنانکه پیداست استمرار تاریخی هر دو ویژگی پیشگفته بهعنوان دو عاملی که هم سویهی تقویت دولتسازی و تحکیم نهاد سیاسی حکومت را شامل میشود و هم سویهی تقویت ملتسازی و تحکیم روح مبانی ملی در ایران را پوشش میدهد، تا زمان حیات نخستین پادشاهان صفوی قابلمشاهده است. توصیفی که "جان فوران" از اوضاع تاریخی نهاد دولت در آن دوران به عمل میآورد در تکمیل اشارات بالا در وصف برخورداری نسبی اقوام و طوایف و دگرباشان فرهنگی و مذهبی مغلوب و در اقلیت قرارگرفته از آزادیهای لازم، مؤید وجود استمرار هر دو ویژگی پیشگفته در آن روزگار است. بهنظر وی "طبقهی حاکم بر ایران سدهی هفدهم، یعنی شاه، دیوانسالاران بلندپایه، فرماندهان نظامی و حکام ایالات، بهدلیل کنترل نهادهای کلیدی دولت -دیوانسالاری مرکزی، حکومتهای ایالتی و ارتش- مجموعاً دولت را تشکیل میداد. این دولت در کلیت خود، کنترل شدیدی بر مابقی جامعه اعمال میکرد و بخش اعظم مازاد کلی کشور را در اختیار داشت اما امر دیگری که بههمین اندازه مهم است آنکه، این طبقهی حاکم از نظر داخلی به گروههای متعدد، از نظر منافع تشکیلدهندهی خود تجزیه میشد. در سدهی شانزدهم، رهبران نظامی ایلات، دوبار بهمنظور کسب موقعیت برتر در جامعهی ایران با یکدیگر جنگیدند. یک تنش و تضاد دایمی میان خاندانهای دیوانسالار فارسیزبان با نخبگان قبیلهای قزلباش ترکمان بر سر کنترل دولت مرکزی وجود داشت. بعد از سال 1950 م / 969 ش، شاهعباس ضمن توزیع دوبارهی قدرت و موازنهی آن، کوشید اسیران جنگی گرجی و قفقازی و اعقاب آنها را به مقامهای بالای نظامی و کشوری منصوبکند و از قدرت سران ایالات بکاهد."12
با قدرتیافتن هرچه بیشتر روحانیان در دستگاه حکومتی صفویه و افزایش هرچه فزونتر میزان اختلاط و درهمآمیزی دین و دولت بهویژه در سالهای آخر سلطنت پادشاهان صفوی، سختگیریها و درشتیها و تندخوییهای مذهبی نیز هرچه بیشتر بر طرفداران دیگر مذاهب و باورهای دینی در آنزمان، روا داشته میشد؛ تا آنجا که میتوان گفت، دودمان سلسلهی 222 سالهی صفویه را که بنیانگذاران آن، خود را صوفیانی از تبار امامان شیعه میدانستند و نخستین پایهگذار اولین دولت شیعی در ایران بودند، بیش از هر چیز همین جمودیت و درشتخوییهای متعصبانه به باد داد. بهزعم جان فوران "در قلمرو ایدئولوژیکی، افزایش نفوذ روحانیون بر شاه سلطان حسین، عواقب ناگواری داشت. تعقیب و آزار بازرگانان ارمنی و هندو به اقتصاد کشور زیان وارد ساخت. وادارکردن زرتشتیان کشور به ترک اجباری آیین خویش و پذیرش اسلام موجب شد که اینان به کرمان بگریزند و در سال 1719 م / 1098 ش، مهاجمان افغان را بهچشم نیروهای آزادیبخش بنگرند. از همه سرنوشتسازتر، خصومت روحانیان ستیزهگر شیعه نظیر مجلسی نسبت به سنیمذهبان بود. این امر موجب ناخشنودی افغانهایی شد که سرانجام دولت صفوی را برانداختند"13.
با برافتادن دودمان این سلسله در ایران، آخرین رگههای فرآیند دولت-ملتسازی مبتنی بر دو ویژگی تاریخی پیشگفته طی قرون و اعصار قبل، بهتدریج محوگردیده و ایران تا پایان دوران سلطنت قاجار، بار دیگر چند قرن پرآشوب و آکنده از جنگ و کشمکش و خونریزی و تفرقه و تجزیه و تباهی را در غیاب فرآیند دولت-ملتسازی، تا مطلع طلوع خورشید جنبش مشروطیت تجربهکرد. اما دریغ که طلوع آن مبارک سحر و آن فرخندهایام کوتاه بود و در پی آن ناکامی؛ و از پس آن ناکامی بار دیگر آغاز تجربهای متفاوت با دوران پیشین برای دولت-ملتسازی. تجربهی دولت-ملتسازی مدرن در لوای حاکمیت مستبدانهی شخصی دیکتاتور که برنامهاش نوسازی دولت-ملت عقبافتادهی ایران از قافلهی پیشرفت و ترقی بود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/14 :: ساعت 1:17 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]