»» ناسیونالیسم، دولت، هویتخواهی قومی2
ملت، در ایران پس از مشروطه ملتگرایی و ملیتخواهی و خواست تشکیل دولت ملی از مشروطه به بعد ایران بر بستر همان روند تکاملی و بالندهی اجتماعی که طی اواخر قرن 16 تا اوایل قرن 19 میلادی، بهگذار جوامع اروپایی از دوران فئودالیته به بورژوازی منجرگردید، فرانروییده است. در جامعهی ایران، گذار از دوران فئودالیسم به بورژوازی در حد فاصل اواخر دورهی قاجار و طلیعهی انقلاب مشروطیت تا زمان رویکار آمدن رضاشاه و از آنزمان تا امروز، هرگز به شکلگیری و ایجاد پدیدهی ملت-دولت مدرن منتهی نشده است. در نتیجه نباید انتظار داشت که ملتخواهی و ملیگرایی برخاسته از حاکمیت یک دولت ملی مدرن که خود مظهر خواست و ارادهی مشترک شکلیافتن یک ملت مدرن است، با ملتخواهی ناشی از شکلگیری یک دولت شبهمدرن در غیاب شکلگیری پدیدهی ملت-دولت مدرن، یکی باشد. بهعبارت دیگر شکلگیری ملت به مفهوم مدرن آن در نسبت با شکلگیری دولت در جوامع مدرن دارای تقدم وجودی است و دولت ملی تبلور نیاز و خواست سامان عمومی دادن به زیست جمعی اقوامی است که با پذیرش همزیستی در حوزههای جغرافیایی مشترک و برای پاسخگویی به اقتضائات و ضرورتهای تکامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ ناشی از گذار از فئودالیسم به بورژوازی، دیگر نه مجموعهای از اقوام، بلکه یک ملت مدرن است. ادامهی بقا و حیات امروزی ملل مدرن جوامع اروپایی، درواقع ملتقای همزیستی اقوامی نظیر ژرمنها، بوربونها، اسلاوها، ساکسونها، انگلوساکسونها و... در دوران تاریخی رنسانس غرب و شکلگیری ملتهای مدرن نوین است که ضرورتهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی آندورهی تکامل تاریخی، آنها را به ضرورت تشکیل دولتهای ملی مدرن برای ایجاد سامان سیاسی عمومی در چارچوب مرزهای یک ملت شکلیافتهی مدرن، وادار نمود. ملیتخواهی و ناسیونالیسم بروزیافته در چنین جوامعی که شاکلهی آن برمبنای مشارکت و برعهدهگیری نقشها و کارویژههای مشخص و تمایزیافته توسط انواع نهادها، سازمانها و تشکلهای صنفی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و روابط انسانها با خود، جامعه و دولت ملی و دستگاه حکومت براساس حقوق و قراردادهای توافقی تعیین میشود و افراد جامعه در مقام شهروندان صاحب حق، زیست میکنند، نوعی ناسیونالیسم مدرنِ اجتماعی است که میتوان آنرا به ناسیونالیسم مدنی تعبیر نمود.
حال آنکه سیر تکوین ناسیونالیسم و ملیگرایی و ملیتخواهی در جامعهی ایران، بهخصوص پس از دورهی ظهور دولت شبهمدرن رضاشاه، بهگونهای است که باید گفت اصولاً چندان سازگاری و قرابتی با ناسیونالیسم مدرنِ اجتماعی و صفت و ویژگی "مدنی" آن ندارد.
همانطور که پیش از این در مطلبی دیگر نیز گفتهایم: "شروع روند نوسازی در ایران، با شکلگیری اولین دولت شبهمدرن مطلقه در زمان رضاشاه، صورت و شکلی کاملاً بارز و برجسته پیدا کرد. اتفاقی که در زمان تشکیل دولت مطلقهی رضاخان درخصوص مسایل قومی روی داد این بود که یک دولت متمرکز قوی با در اختیار داشتن بسیاری از ابزارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی، برای نخستینبار شکلگرفت که بخشی از برنامههای نوسازی و ایجاد عمران و آبادانی آن دقیقاً منطبق بود بر سرکوب و قلعوقمع عشایر و طوایف و اقوام پیرامونی و بهدور از مرکز که تا پیش از آن نقش تعیینکننده و بسیار مؤثری در تعیین سیاستهای قدرت مرکزی داشته و اساساً خود بخشی از ساخت قدرت مرکزی بهشمار میرفتند."14
اطلاق واژهی ممالک محروسه (شامل آذربایجان، کردستان، خراسان، عربستان و ...) به کشور ایران حتی در آستانهی انقلاب مشروطه و دوران سقوط خاندان قاجار، بیانگر نوع وضعیت و چهگونگی بافت جغرافیایی کشور در آنزمان است. در بافت جغرافیایی ممالک محروسهی آندوران، اقوام و طوایف و عشایر مناطق مختلف کشور بهعنوان رعایا، تحت زعامت و ولایت یک یا چند والی و سلطان یا شیخ و پیشوای عشیره و طایفه، بهسر میبرند. در چنین وضعیتی، هر منطقهای-بخوانید مملکتی - از ایران به منزلهی یک ایالت و ولایت که دارای گونهای از استقلال نسبی در خودگردانی امور دیوانی و نظامی و مالیاتی خویش بود به نسبت انعطاف و تمکینپذیریاش از هژمونی حکومت و قدرت مرکزی و بدهبستانهایی که در جریان سازش و ستیز با دستگاه دولتی شاه حاکم داشت، به ادارهی امور خود میپرداخت. انجام تقسیمات کشوری و تنظیم نوع روابط و مناسبات حقیقی و حقوقی ایالات مختلف با یکدیگر و نیز با حکومت مرکزی، مطابق الگوی انجمنهای ایالتی و ولایتی، که در جریان مبارزات ضد استبدادی و مشروطهخواهانهی جنبش مشروطیت، از وجاهت و مشروعیت قانونی و پشتوانهی مردمی برخوردار شده بود، به دیرپایی چندانی نینجامید.
با روی کار آمدن رضاخان پس از کودتای 1299، وی "در تقسیمات کشوری تغییرات چندی داد تا کنترل دولت مرکزی را تضمینکند. بعدها در زمان سلطنت خویش (1304) تقسیمات کشوری قدیم را کلاً برهم ریخت. بهجای ایالتهای سابق، استانهایی ایجاد شدند که از نظر حد و مرز مساحت با ایالتهای پیشین فرق داشتند. او میخواست بدین وسیله این فکر را القا کند که واحدهای جدیدی با نامهای جدید ایجاد شدهاند. در اینجا هم مثل کلاه و پوشش یکنواخت اجباری برای همهی مردان کشور، واحدهای اداری جدیدی بهوجود میآمدند تا برای همیشه احساس تشخص قبیلهای، فرقهای و منطقهای را نابود سازند. اما انهدام واقعی پایگاه حیاتی هرنوع جنبش احتمالی جداییخواهانه، با سیاست اقتصادی رضاشاه تحقق پیدا کرد. او تهران را مرکز بازرگانی و اقتصادی ایران قرار داد. دولت مرکزی کنترل بازرگانی خارجی، انحصار تجارت قند و شکر و توتون و تنباکو و تریاک را برعهدهگرفت. خرید نیازهای دولتی در تهران انجام میشد و نیازهای شهرستانها نیز از تهران ارسال میگردید."15 مطابق واقعیتهای تاریخی، تا قبل از شکلگیری و موجودیت دولت مطلقهی شبهمدرن پهلوی اول، موقعیت روِسا و شیوخ و رهبران طوایف و عشایر و اقوام بهگونهای بود که همتراز یا حتی بالاتر از موقعیت هژمونیک والیان منتسب از مرکز بود و در ایالات و ولایت مختلف بهویژه در کردستان، بلوچستان و آذربایجان، از قدرت و اختیارات بسیار زیادی برخوردار بودند. تا آنجا که حتی گرایش به تمرکزگرایی ایجادشده از دوران قاجار "نتوانست قدرت روِسای مقتدر ایالات را در مناطق مختلف کشور کاملاً از بین ببرد. درواقع، حاکمان قاجار تا زمانی که از نظر نظامی و مالی به نیروهای ایلی وابسته بودند، نمیتوانستند قدرت بلاواسطهی خود را گسترش دهند. همانگونه که یکی از محققان اشاره میکند، دولت قاجار بیشتر به کنفدراسیونی از دولتهای کوچک شباهت داشت که با بنیانی ضعیف در اثر وفاداری سمبولیک به شاه و دولت علّیهی شاهنشاهی، به یکدیگر پیوسته بودند."16
آنچه در زمان رضاشاه در رابطه با اقوام ایرانی روی داد این بود که وی میخواست، طی یک دورهی زمانی بسیار شتابنده و سریع، پدیدهای بهنام دولت ملی مدرن را پیریزی نموده و شکل دهد. دولتی که خصیصهی ملیبودنش را در قالب اجرای یک برنامهی گستردهی نوسازی آمرانه توسط حکومتی به غایت تمرکزگرا، با تأکید و تحمیل نمادها، علایم و رفتارهای صوری خاص و متحدالشکل بر همگان، بهعنوان روح همیّت و یکپارچگی ملی به نمایش درآورد؛ اما این خواست آمرانه و تحمیلی و اقدامات خشن و سرکوبگرانهی مترتب بر آن، در تقابل و تخاصم آشکار با منافع و حتی موجودیت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی طوایف و ایلات و اقوام گوناگون قرارگرفت.
تقابلی که با لحاظکردن تأثیرپذیری خودکمبینانهی رضاخان از الگوی توسعه و ترقی آلمان هیتلری در آنزمان، بهصورتی کاملاً فاشیستی و نازیستی به تحقیر و انزوا و تخفیف همهجانبهی حیات مادی و معنوی اقوام ریشهدار ایرانی از آنزمان به پس، انجامید.
بهتعبیر دیگر "جامعهی ایران در اوایل قرن بیستم شاهد یک تحول مهم اجتماعی-سیاسی بود. انتقال قدرت از یک دولت غیرمتمرکز به دولتی متمرکز و بوروکراتیک، فرآیندی مشکلآفرین بود؛ زیرا پیششرطهای لازم جهت شکلگیری دولت مدرن و اوضاع مساعد برای استحکام آن در اوایل دههی سی شمسی همانند اروپای قرن شانزدهم وجود نداشت. علاوه بر این، در آنزمان نیروهای مرکزگریز مهمی نظیر روِسای ایلات قدرتمند وجود داشتند که انحصار قدرت از سوی دولت را نمیپذیرفتند. در این مقطع، جامعهی ایران شاهد ظهور پدیدهای بود که بسام طیبی آنرا همزمانیِ ناهمزمان (تقارنِ نامتقارن) میخواند؛ یعنی همزمانی ظهور دولت ملی مدرن و ایلات کهن. ... همزمانی وجود ایلات کهن و ظهور دولت مدرن الهامیافته از الگوی دولتهای مدرن اروپا را فقط در این قالب تاریخی میتوان درککرد. دولت مدرن به اطاعت ایلات از دولت مرکزی بسنده نمیکرد بلکه بر وحدت ملی نیز تأکید داشت؛ وحدتی که اقتدار محلی ایلات را تحتتأثیر قرار میداد. خودمختاری، ویژگی عمدهی ایل است و ویژگی عمدهی دولت مدرن انحصار قدرت و تبدیلساختن همهی وفاداریها، ازجمله وفاداری ایلی به وفاداری به دولت. ایلات با این خصوصیت میتوانستند با دولت غیرمتمرکز سنتی همزیستی داشته باشند اما سازش آنها با یک دولت مدرن و تمرکزگرا ممکن نبود. دولت مدرن برخلاف دولت سنتی نمیتوانست قدرت و خودمختاری ایلات را تحملکند. در این مرحله، وظیفهی اصلی دولت مدرن نابودی گروههای ایلی قدرتمند و خودمختار بود."17
در دوران معاصر، روند مواجههی خصمانه و حذفگرایانه با اقوام پدیدآورندهی ملیت ایرانی، روندی رو به تشدید بوده است. اشاره به پدیدآورندگی و ایجاد ملیتی بهنام ایرانی بهواسطهی موجودیت تاریخی اقوام ساکن این سرزمین، بنا به آنچه از آغاز تاکنون به اجمال توصیف شده است از آن روست که در حقیقت امر، موجودیت ملتی به نام ملت ایران، مجزا از موجودیت تاریخی اقوام سکناگزیده در این مرزوبوم - خواه به انتخاب و اختیار و خواه به اجبار و تحمیل- معنای واقعی ندارد و واقعیت تاریخی موجودیت ملت ایران از دیرباز تا امروز، مفهومی جز استمرار تاریخی حیات این اقوام در بر ندارد. اقوامی که طی قریب به یک قرن اخیر بهسبب موقعیت زیستگاه جغرافیاییشان- بهطور عمده- در مدارهای پیرامونی و حاشیهای ایران، از زمان رضاشاه به اینسو همواره در متن تقابل و تضاد مرکز با پیرامون، منافع حیاتی و حتی هویت قومی آنها از جانب حکومتها و دولتهای مرکزی مورد تخریب و تهدید و نفیشدن، قرار گرفته است.
درفراگرد تضاد مرکز با پیرامون، آن بخش از ساکنان مناطق قومی که به ادامهی سکونت و زندگی در مناطق پیرامونی خویش مبادرت ورزیده و با عدم مهاجرت به مرکز، بهطور کامل در مناسبات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حوزهها و مناطق مرکزی و پایتختنشین هضم و جذب نشدند، همواره موقعیت و وضعیت اقتصادی و معیشتی ضعیفتر و وخیمتری پیدا کردند و محرومیتهای تحمیلی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بیشتری را در دوران معاصر، متحمل شدند. تا اینکه با وقوع نهضت ملیشدن نفت و ایجاد فضای سیاسی نسبتاً دموکراتیک و آزادتر، فرصتی پیش آمد که این اقوام حاشیهای بتوانند امکان بروز خواستهها و مطالبات خود را در قالب یک خواست ملی و فراگیر بهدست آورند. بهعبارت دیگر، سیاستها و برنامههای دولت ملی و دموکراتیک مصدق، نهتنها فرصت مناسبی برای کاستن از فشارها و تبعیضها و ستمهایی که تا آنزمان بر اقوام میرفت فراهمکرد، بلکه خود عاملی شد که بهقول ریچارد کاتم، اقوام ایرانی (بهخصوص آذریها و کُردها) یکی از نیروهای عمده و مؤثر در جهت پیشبُرد اهداف و خواستههای نهضت ملی بهشمار آیند و با حرکت عمومی و کلی دموکراتیک نهضت همسو شوند. کودتای 28 مرداد و شکست نهضت ملی، بار دیگر فرصت مشارکت ملی و دموکراتیک اقوام همسو در پیوند با خواستههای عام و ملی، تمامی ایرانیان در سطح کشور را از آنان گرفت و در دورهی سلطنت پهلوی دوم باز هم همان مشی سرکوب و به حاشیهراندن بیشتر، که نتیجهی آن فقر و تبعیض و عقبماندگی بیشتر اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اقوام بود، ادامه پیدا کرد و در عمل، شکاف و تضاد قدرت مرکزی با مطالبات و خواستههای پیرامونی بیشتر شد. این تضاد و شکاف بهگونهای رو به تزاید تا زمان وقوع انقلاب اسلامی سال 57 ادامه پیدا کرد. متأسفانه در دوران پس از انقلاب تاکنون، نهتنها از شدت و عمق این تضاد کاسته نشده است، بلکه بهنظر میرسد، چه بهدلیل رفتار و عملکرد چپروانه و نادرست برخی گروهها و نخبگان سیاسی و قومی در سالهای اول پس از شکلگیری جمهوری اسلامی و چه بهدلیل سیاستها و عملکرد و برنامههای نظام سیاسی در برخورد با اقوام و نیز نوع تلقی و نگرش حاکمیت و دولت مرکزی در طول سالهای گذشته تا امروز، این تضاد همچنان در حال تعمیق و گستردگی است.18
اینک اما بهنظر میرسد چند رشته سؤال اساسی در پیگیری این بحث قابل طرح و کنکاش است. سؤالاتی از این دست که؛ آیا خواستها و مطالبات تاریخی فروماندهی اقوام در ایران، فقط مطالبات مربوط به رفع ستم اقتصادی و توسعهنایافتگی پیرامونی است؟ آیا آن بخش از خواستهای مطرحشدهی معطوف به نیازها و مطالبات فرهنگی یا حتی سیاسی-مانند طلب حق آزادی بیان و تحصیل و آموزش به زبان قومی یا حقوقبشر و دموکراسیخواهی- در چارچوب پاسخگویی به امر توسعهیافتگی اقتصادی، قابلحل و صرفنظرکردن است؟ بهعبارت دیگر آیا میتوان پاسخ به مطالبات فرهنگی و سیاسی را به سطح پاسخ به مطالبات اقتصادی و عدالتخواهانه تقلیل داد و فروکاست؟ افزون بر اینها آیا در مجموعهی مطالبات فروماندهی اقوام، خواستهای بهنام هویتخواهی قومی وجود دارد؟ آیا طلب هویتخواهی قومی، قابلهضم یا ادغام در مطالبات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی است؟ و از همه مهمتر آنکه در یک چارچوب ملی و از منظر ملیت ایرانی، نسبت هویتخواهی قومی با هویتخواهی ملی چهگونه است؟
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/14 :: ساعت 1:17 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]