»» تنوع قومی؛ تهدید یا فرصت؟
نگاه کلی متأسفانه هنوز برخی از جریانهای سیاسی، تنوع و تکثر قومی در ایران را تهدیدی برای کشورمان بهشمار میآورند و حتی شمار اندکی از آنها منکر چنین تنوعی هستند. اینان میکوشند با نوعی پیشداوری و سرسختی، ذهنیت خود را بهجای عینیت بنشانند اما رویدادهای سالیان اخیر در مناطق مختلف کشور نشان داد که حقیقت تاریخی تنوع قومی در ایران، واقعیت جغرافیایی مبرمی است که ذهنیتهای متصلب نمیتوانند تا ابد آنرا نادیده بگیرند و البته اگر چنینکنند، هم خود و هم تمامی کشور را به مخاطره خواهند افکند.
تاریخ چه میگوید؟ پارهای از مورخان براین باورند که پیش از یورش آریاییان، اقوامی در این سرزمین زندگی میکردند که همزیستی مسالمتآمیز و متحدی داشتند و قلمرو خود را با نوعی نظام فدراتیو اداره میکردند.
احسان یارشاطر در اینباره میگوید: "آریاییهایی که از هزارهی دوم پیش از میلاد بهتدریج بهطرف ایران سرازیر شدند، خود را با بومیانی متمدنتر از خود، از جمله ایلامیان، روبهرو دیدند که برخی خط داشتند و نقشهای ظریف آنان بر ظروف سفالین و پیکرهها و اشیایی که در گورها با مُردگان به خاک میسپردند (در سیلک و شوش و تپّهحصار و مارلیک و جز اینها) حکایت از قرنها سیر در طریق تمدن میکرد. اما زمانی که آریاییها به ایران حملهور شدند بومیان ایرانزمین با گذشت زمان به کهولت رسیده بودند و نیروی درونی آنها رو به کاهش نهاده بود( "فصلنامهی "ایراننامه"، سال 12، شمارهی 3.)
سال گذشته در چنین روزهایی در انفرادی زندان اهواز فرصتی دستداد تا کتاب "تاریخ بیهقی" را برای چندمینبار بخوانم و البته اینبار با تصحیح سعید نفیسی. مصحح درحاشیهی کتاب، مطلب جالبی دربارهی تنوع و تکثر قومی امپراتوریهای هخامنشی و ساسانی نوشته و نظام اداری آن دوران را نوعی فدرالیسم قلمداد کرده است. پس از اسلام این تنوع ادامه یافت و حتی در دوران ملوکالطوایفی ما شاهد برآمدن ممالک مستقلی هستیم. سید احمد کسروی از 80 سال فرمانروایی مستقل مشعشعیان در عربستان (خوزستان کنونی) در قرن نهم هجری قمری سخن میگوید. همچنین چنین در این دوران، فرمانروایی مستقل اتابکان فارس و اتابکان آذربایجان را نیز داریم.
در عصر قاجار، نظام ایران را "نظام ممالک محروسهی ایران" مینامیدند و درواقع امپراتوری قاجاریه از چند مملکت یا ایالت بزرگ نظیر مملکت عربستان، مملکت کردستان، مملکت آذربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان تشکیل میشد. این ممالک نشانگر تنوع قومی ایران در آن دورهی زمانی است.
در انقلاب مشروطه، علاوه بر فارسها، ترکهای آذربایجان، بختیاریها و ارمنیها بهطور مستقیم و عربها و کردها بهطور غیرمستقیم مشارکت داشتند. فراموش نکنیم که شیخ خزعل حاکم آن دوران خوزستان از ارسال کمکهای مالی به مشروطهخواهان دریغ نمیورزید. در این دوران بود که اصطلاح "ایران کشور کثیرالمله" وارد ادبیات سیاسی ایران شد و اقوام و ملل ایرانی توانستند مُهر خود را روی قانوناساسی مشروطیت بزنند.
پس از پیروزی انقلاب بهمن 57، قانوناساسی جمهوری اسلامی ایران نیز در چند اصل، تنوع وتکثر قومی و حداقلی از حقوق قومی را برای اقوام ایرانی بهرسمیت شناخت. این کار بر اثر حضور نمایندگان فرهنگی و سیاسی قومیتها در تدوین قانوناساسی و با حمایت گروههای مترقی حاصل شد. در تابستان سال 58 در سمیناری که به ابتکار آقای حسن حبیبی طراح قانوناساسی جمهوری اسلامی ایران در دانشگاه تهران برگزار شد، علاوه بر نگارنده، آقایان دکتر هیأت، صالح نیکبخت، دکترصارمالدین صادق وزیری، دکتر لاهیجی و شادروانان پروفسور نطقی و طواق واحدی و دیگر نمایندگان قومیتها شرکت داشتند؛ اما متأسفانه آن دستآورد حداقلی یعنی اصول مربوط به حقوق اقوام و ملل ایرانی پس از گذشت 27 سال هنوز اجرا نشده است.
در اینجا لازم میدانم به عارضهی تلخ و فاجعهآمیزی در تاریخ ایران اشارهکنم که مسبب بسیاری از پیشفرضهای تعصبآلود نژادی و نابرابریهای قومی در این دیار شده و آن بهقدرت رسیدن خاندان پهلوی است. پروسهی "دولت - ملت" که میبایست برمبنای حقوق شهروندی و حقوق قومی تشکیل شود، براثر سرکوب هر دو نوع حقوق (فردی و گروهی) به پروسهای ناقص و ابتر بدلگردید. درواقع ایران عهد ایشان در ظاهر یک دولت ملی و در باطن ادامهی امپراتوریهای گذشته بود.
داریوش آشوری جامعهشناس معاصر ایرانی دراینباره میگوید: "امپراتوری یعنی یک واحد بزرگ فرمانروایی، در یک پهنهی جغرافیایی پهناور که در آن یک قوم، با زبان و فرهنگ فرادست، بر چند یا چندین قومیت فرمانرواست و امپراتور و دستگاه حکومتیِ او نماد این فرمانفرماییست( "فصلنامهی "مدرسه"، پاییز 84.) هماو در ادامه میگوید: "واقعیت آن است که این سازمایهها، یعنی زبان یگانه، فرهنگ یگانه، تاریخ یگانه، نژاد یگانه، بهویژه درمورد کشورهایی که پیشینهی ساختار امپراتوری داشتهاند، کمتر با واقعیت تاریخی میخواند( "همان.) داریوش آشوری میافزاید: "ملتهای مدرن پدیدهی آمده از دل فرآیند ملتسازی در دوران مدرناند، نه پدیدههای ازلی تاریخی. هویت یکپارچهی جمعی را بیشتر در میان قومیتها باید جست. قومها اغلب دارای زبان و مذهب و حافظهی جمعی یگانه و چهبسا نژاد یگانهاند. اما ملتها بهمعنای مدرن کلمه، ترکیبی از قومیتها هستند( "همان.)
همبستگی ملی و گفتمان تهدیدساز گفتمان برتریطلب رضاخانی که در اواخر سلطنتش شکلی کاملاً فاشیستی بهخودگرفت شعار "یک ملت، یک نژاد و یک زبان" را وجهه همت خود ساخت و در این راه، هم از مساعدت نظریهپردازان شووینیست نظیر محمدعلی فروغی، احمد کسروی، محمود افشار، سعید نفیسی، ملکالشعرای بهار، پورداوود، ذبیح بهروز، صادق کیا، فرهوشی و نظایر آنان و هم از اندیشههای عربستیز و ترکستیز مخالفانی چون هدایت، علوی و زرینکوب بهرهگرفت. این گفتمان، بیشترین ضربهها را به وحدت، اخوت، همبستگی و همزیستی تاریخی اقوام و ملل ایرانی واردساخت. این گفتمان درواقع نابرابری و بیعدالتی نسبت به قومیتهای غیرفارس را توجیه و تئوریزه کرد.
آثار تازیانههای ستمگرانهی آن گفتمان هنوز هم بر پیکرهی هموطنان عرب، کُرد، ترک، بلوچ و ترکمن هویداست. بسیاری از نخبگان، نویسندگان و اندیشمندان کنونی پرورشیافتهی آن فرهنگ برتریخواه هستند. این فرهنگ دگرستیز و دگرزُدا، در آغاز فقط در میان نخبگان معمول بود اما دیری نپایید که به یک فرهنگ تودهای بدل شد و بهشکل توهین و تحقیر و تمسخر قومیتهای غیرفارس تبلور یافت.
ستم ملی هستهی مرکزی مسألهی ملی و یک کل بههم پیوستهای است که از اجزای مختلف فرهنگی، زبانی، مذهبی و نژادی تشکیل میشود. ستم ملی (قومی) زمینهی نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی را فراهم میکند.
با تغییر "ممالک محروسهی ایران" به "کشور شاهنشاهی ایران" وارد چرخهی مخوف و خطرناکی شدیم که حتی انقلاب مردمی بهمن 57 نیز نتوانست این چرخه را بهبود بخشد. آنان نظام متمرکز و تکملیتی را بر کشور چندملیتی و شبهفدرال ایران تحمیلکردند و این عدم همسازیِ ظرف با مظروف، طی هشتاد سال گذشته گاهبهگاه خود را بهشکل آشوب، ناآرامی و قیامهای قومی نشان داده است.
به اعتراف همگان - و از جمله مسؤولان کنونی- کشورما طی ربع قرن گذشته نهتنها از آن چرخهی معیوب رها نشده بلکه در زمینهی سانترالیسم وضع بدتر هم شده است. این بهمعنای تمرکز بیش از حد امور اداری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در پایتخت و مناطق مرکزی ایران است. اکنون ما با موقعیت خطرناکی بهنام "مرکز-پیرامون" در درون کشور روبهرو هستیم. پیرامون را اساساً مناطق ترکنشین، کردنشین، عربنشین، ترکمننشین و بلوچنشین تشکیل میدهند که سهم اندکی در برنامههای توسعهی سالهای گذشته داشتهاند.
این رویکرد سیاسی و اقتصادی تهدیدکنندهی یکپارچگی ملی از حمایت ایدئولوژیک صد سالهای برخوردار است که همان ایدئولوژی عظمتخواهانه و برتریطلبانه یکی از قومیتهاست. درونمایهی این ایدئولوژی درواقع همان گفتمان نژادگرایی است که پیشتر به آن اشارهکردم.
از دیگر سیاستهایی که وحدت ملی را تهدید میکند، سیاستهای یکسانسازی (آسیمیلاسیون یا بهقول ما عربها، تفریس) و تغییرات جمعیتی است. برای اینمنظور محمود افشار نخستین کسی بود که به رضاشاه پیشنهادکرد درجهت کوچ جمعی معلمان و کارمندان عرب و ترک به سایر مناطق فارسنشین اقدامکند. وی حتی پا را از این هم فراتر نهاد و خواستار جداکردن نوزادان این قومیتها از خانوادههایشان و انتقال آنان به خانوادههای فارس شد.
عدم اجرای اصول مربوط به قومیتها و بهویژه اصول 15 و 19 و 48 قانوناساسی جمهوری اسلامی ایران نیز یکی از عوامل تهدید است که مسؤولان وظیفه دارند با اجرای کامل این اصول و برای همهی قومیتها به یکسان، از حدت تنشهای قومی بکاهند و راه را برای حل اساسی مسأله آماده سازند.
اما ظاهراً برخی از پیشداوریها و تعصبهای قومی باعث معطلماندن این اصول شده است. بهنظر نگارنده، مبرمترین کاری که دولت در زمینهی فرهنگی میتواند انجام دهد، اجرای اصل 15 قانوناساسی از ابتدای سال تحصیلی 86 - 85 است. دولت و وزارت آموزش و پرورش باید همتکنند تا از ابتدای سال تحصیلی، زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی در مدارس ابتدایی تدریس شود. این امر میتواند به کاهش شکافهای قومی و آشتی ملی کمککند؛ نیز اجازه دهد تا همهی نشریات قومیتها که طی یکی-دو سال گذشته بسته شدهاند، دوباره منتشر شوند و به درخواستهای دهها متقاضی نشر مجله و روزنامه به زبانهای محلی و قومی - و از جمله به زبان عربی در خوزستان - پاسخ مثبت دهد؛ همچنین بهجای برخورد با نهادهای مدنی و فرهنگی قومیتها به آنها مجال فعالیت دهد. البته در کنار این مسأله دولت باید برای تعدیل نابرابریهای اقتصادی و کاهش فشارهای مختلف نیز دست بهکار شود. برای حصول این منظور میتوان روشهای کوتاهمدت و بلندمدت را در دستور کار قرار داد.
فرصتهای تکثر قومی من در اینجا به برخی از فرصتهای ناشی از حل مسألهی ملی در ایران نیز اشاره میکنم. با تدریس زبانهای قومیتها بهشکلی سیستماتیک و علمی در مدارس، پس از چند سال کادرهایی خواهیم داشت که به زبانهای زنده و مهمی چون عربی، ترکی، کُردی، ترکمنی و بلوچی مسلط خواهندبود. این کادرها میتوانند در همهی عرصههای سیاسی، دیپلماتیک، فرهنگی و ادبی فعالیت کرده و بخشی از نواقص جامعهی ما را جبرانکنند.
ضمناً با اعتراف به حقوق قانونی قومیتها میتوانیم حق عضویت یا دستکم نظارت در سازمانهای معتبر منطقهای را برای خود قایل شویم؛ در این حالت کسی نمیتواند به آسانی مانع حضور ایران در شورای همکاری کشورهای خلیج فارس، سازمان اتحادیهی عرب یا سازمان کشورهای ترکزبان جهان یا نهادهایی نظیر آنبشود.
نیز در عرصهی فرهنگی، نیروها و کادرهای فرهنگی این قومیتها میتوانند مترجمان زُبده و خوبی برای ترجمهی آثار فرهنگی، هنری و ادبی عربی، ترکی، کردی، ترکمنی و بلوچی یا ترجمهی آثار زبان فارسی به این زبانها باشند.
در میانمدت برای حل معضل قومیتها باید بهسوی نوعی فدرالسیم بومی پیش برویم که اصولاً تا هشتاد سال پیش بهشکلی سنتی و تاریخی در این سرزمین وجود داشت.
احقاق حقوق اقوام ایرانی در بلندمدت مبنای خوبی برای طرحهایی خواهد شد که میتواند تأمینکنندهی منافع ملی مردمان ایران باشد. البته در اینجا منظور من منافع ملی از نگاه تنگ یک قومیت یا یک طبقهی اجتماعی یا یک جناح سیاسی مسلط نیست، بلکه منافع ملی بهمعنای تأمین منافع همهی قومیتهای ایرانی و کاهش تدریجی دشمنیها و تنشهای تاریخی میان حکومتهای متعاقب ایران و کشورهای همسایه است؛ این امر البته با تحولات جهانی نیز همساز است.
ایران اگر بتواند یک نظام فدرال را در داخل مستقر سازد، میتواند پیشگام ایجاد نوعی کنفدرالیسم با کشورهای همسایه شود.
ایران با کشورهایی هممرز است که همزبانان، همتباران و همکیشان شش قومیت عمدهی ایرانی (فارسها، ترکها، کردها، عربها، ترکمنها و بلوچها) در آن کشورها زندگی میکنند؛ لذا کشور ما میتواند کانون دایرهای کنفدرال شود که عراق و سوریه و جمهوری آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان (و شاید در آیندهی دورتر، افغانستان و ترکیه و کشورهای حوزهی خلیج فارس) را در برگیرد. این البته طرحی بلندپروازانه اما عملی است. فراموش نکنیم که امپراتوری اسلامی طی دوران شکوفایی تمدن خود گواه چنین وضعی بود. در آن هنگام "یاقوت حموی"، "ابن بطوطه"، "سعدی شیرازی" یا "ناصرخسرو" وقتی میخواستند از اینسوی جهان اسلام به آنسوی آن سفر کنند نیاز به گذرنامه نداشتند و اصولاً مرزهای میان این کشورها معنای سیاسی و فرهنگی نداشت بلکه صرفاً جغرافیایی بود.
اکنون اتحادیهی اروپا همان وضعی را دارد که ما در روزگار زرّین امپراتوری اسلامی داشتیم. آیا رسیدن به آن وضعیت برای ما ممکننیست؟ بیگمان اینکار شدنی است اما مشروط به چند عامل است. مهمترین این عوامل بهرسمیتشناختن دموکراسی و حقوق بشر و حقوق قومیتها و اقلیتها و اجرای آنها است.
البته اروپا برای متحدشدن، از اقتصاد آغازکرد و سپس بهسیاست رسید. در اروپا، اتحاد نه بهقیمت پایمالکردن حقوق قومیتها و اقلیتها بلکه با تأمین آندر چارچوب هر یک از کشورهای اروپای واحد صورت گرفت.
تنوع درونی و تحولات جهانی عصرما، عصر فروپاشی تدریجی بنیادگراییهای مختلف است. در پایان دههی هشتاد سدهی گذشته جهان شاهد فروپاشی بنیادگرایی کمونیستی و در آغاز سدهی بیستویک گواه سقوط نظامهای بنیادگرای دینی طالبان در افغانستان و ناسیونالیستی بعثیان در عراق بود. بهعبارت دیگر دوران جهانیسازی، دوران گذار از دولت ملی به دولت دموکراتیک است.
بهگمان نگارنده، ایدئولوژی ناسیونالیسم تندرو فارسگرا که گاه بهشکل پانآریانیسم و گاه بهصورت پانفارسیسم تجلی مییابد سرنوشتی بهتر از همزاد عرب خود یعنی ایدئولوژی بعثیان نخواهدداشت؛ حتی شکل معتدلتر آن یعنی ناسیونالیسم مصدقی نیز اگر بخواهد بر گفتمان شصت سال پیش خود دربارهی تعریف مضیق "هویت ایرانی" و نادیدهانگاشتن وجود و حقوق قومیتهای ایرانی پایبفشارد سرنوشتی بهتر از آنان نخواهد داشت.
این -البته- بدان معنا نیست که ما شاهد مرگ نهایی گفتمانهای ناسیونالیستی و سوسیالیستی باشیم؛ بلکه این گفتمانها برای ادامهی حیات چارهای جز همسازی با شرایط نوین جهانی ندارند و باید از بنیادگرایی، تکمحوری، دگرستیزی و دیکتاتوری فاصله بگیرند و واقعیت سرسخت تنوع و تکثر قومی و رعایت دموکراسی و حقوق بشر برای همهی مؤلفههای قومی و اقلیتهای دینی، مذهبی و سیاسی جامعهی ایران را بپذیرند.
لذا شرط عقل نه ایستادن در برابر تحولات جهانی بلکه همسازی با آنها است.
عصر ما، در یکی از وجوه خود بهمعنای تضعیف سازوکارهای دولتهای ملی نیز هست. از دیگر ویژگیهای این دوران بروز عامل دخالت آشکار خارجی در امور کشورهای دیگر است که به اشکال گوناگون نمود مییابد. بیگمان این عامل در تاریخ معاصر ما ایرانیان بیسابقه نیست. آثار ویرانگر این امر را بهعینه در افغانستان و عراق دیدیم. البته در ایران با تفاهم و گفتوگو میان همهی مؤلفههای سیاسی و قومی جامعه و احترام به دیدگاههای مختلف آنها و دوری از هرگونه خشونت و با بهرهگیری از ابزارهای مدنی و مسالمتآمیز میتوان از دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور جلوگیریکرد و تنوع قومی را به فرصتی برای توسعه و پیشرفت تبدیل نمود.
تأکید بر هویتهای قومی و حقوق اقلیتهای قومی و دینی در جهان و دفاع سازمانها و قوانین بینالمللی از آنها از دیگر وجوه دوران ماست.
اگر از فرآیند حل نسبی مسألهی ملی (قومیتها) در اروپای باختری که از قرن بیستویکم تاکنون ادامه دارد بگذریم، به اروپای خاوری میرسیم که در اواخر سدهی گذشته شاهد شدتیابی مسألهی ملی در شوروی و یوگسلاوی سابق بود. واپسین حلقهی این زنجیره، استقلال مونتهنگرو از یوگسلاوی سابق است.
جهان اسلام نیز از این تحولات دورانساز دور نمانده است. بهرسمیتشناختن زبان آمازیغی (زبان بربرها) در مغرب و الجزایر و حل مشکل بیست سالهی شورش زنگیان جنوب سودان و نیز حل معضل کُردها در عراق و برقراری نظام فدرالیسم در این دو کشور و رسمیشدن زبانهای تاجیکی و ازبکی و بلوچی و نورستانی و مذاهب شیعه و اسماعیلیه (درکنار زبان پشتو و مذهب سنی) در افغانستان همگی گویای تحولاتی است که جهان اسلام در دوران جهانیسازی بهخود دیده است.
در اینجا باید یادآور شوم که در نقاط عطف تاریخی، برخی از ابزارهای مادی نقش مهمی ایفا کردهاند. در جنبش مشروطیت، ابزار مادی "تلگراف" زمینهساز انقلاب مردم ایران بود و در انقلاب بهمن 57 "نوار کاست" این نقش را بهعهده داشت. اکنون - اما- ابزارهای مادی در تحولات مربوط به دموکراسیخواهی، حقوقبشر، جنبش قومیتها و اقلیتها نقش بازیمیکند. از مهمترین این ابزارها که مشخصهی دوران جهانیسازی است میتوان به ماهواره، اینترنت و موبایل (و بهویژه s.m.s) اشارهکرد.
بهگمان نگارنده شرایط نوین جهانی بیش از پیش از میزان تأثیر ناسیونالیسم سنتی (بعثی، آتاتورکی، رضاخانی، ناصری، مصدقی و...) کاسته و بر تأثیر هویتخواهی اقلیتهای قومی و مذهبی افزوده است.
آنچه در اینجا دربارهی جهانیسازی گفته شد، بهمعنای تسلیم در برابر همهی وجوه این فرآیند نیست. تعامل با پدیدهی جهانیسازی میتواند تعاملی دیالکتیکی باشد؛ یعنی میتوان وجوه مثبت آنرا که در دموکراسی و حقوقبشر و حقوق اقوام و ملل تجلی مییابد پذیرفت و از وجوه منفی آن انتقادکرد.
اصولاً کوشش برای پایانبخشیدن به ستم ملی (قومی) و ایجاد برابری قومی در همهی زمینههای فرهنگی، زبانی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی، پادزهری برای همهی تهدیدها، و فرصتی برای پیشرفت و توسعهی همهجانبهی کشور ماست.
کشور سوییس نمونهی خوبی برای اتحاد داوطلبانهی ملیتهای گوناگون بهشمار میرود. درواقع نه آلمانیها، نه فرانسویها و نه ایتالیایی بهرغم وجود کشورهای پیشرفته و قدرتمند همزبان و همسایه خواستار جدایی از سوییس نیستند. راز این اتحاد قدرتمند را باید در اعطای حقوق کامل شهروندی و قومی به مردمان این کشور جستوجوکرد و نه در چیز دیگر.
در پایان باید بگویم که ایران، گلستان گستردهای از گلهای رنگارنگ است و زیبایی آن در همین تنوع نهفته است. لذا هیچ باغبانی حق ندارد فقط از یکنوع گل مراقبتکرده و دیگر گلها را از آب و حیات گلهای این سرزمین محروم سازد. بیگمان، نتیجهی تیمار فوقالعادهی یک گل و بیاعتنایی به در دیگر، گُلزاری یکدست و ملالآور خواهد بود. بکوشیم از پژمردگی این گلها جلوگیریکنیم و تنوع و رنگارنگی تاریخی این گلستان را حفظکنیم؛ این بهسود همهی ماست.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/20 :: ساعت 10:44 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]