»» بحران قدرت؛ سرکوب احزاب
اشاره: امیر محبیان اینک نشسته است پشتیک میز بزرگ و از تحمل مخالف و تعدد احزاب میگوید. حالا این معاون سردبیر روزنامهی رسالت و استراتژیست محافظهکار، ریشهایش را با ماشین میتراشد و خود بهفکر فعالیت حزبی است. محبیان در این گفتوگو از مسیری سخن گفته است که در آن، شعار "حزب فقط حزبالله" به زایش احزاب متعدد درون حاکمیتی رسید.
آقای محبیان! برای شروع بحث از یک سؤال کلی آغاز میکنم. آیا این درست است که بگوییم جامعهی ما حزبپذیر نیست و احزاب در آن ماندگار نمیشوند؟
اگر ما بگوییم که جامعهی ما حزبپذیر نیست، باید برای همیشه باب حزب را در ایران ببندیم؛ یعنی اینکه فعالیت احزاب را بهطور کلی منتفی تلقیکنیم و بهواقع جریان را بهسمتی ببریم که یکسری از حرکتهای پوپولیستی شکل بگیرد و ما شاهد امواج تودههای انسانی باشیم، بدون اینکه هیچ سازمانی در آن وجود داشته باشد. من معتقد به این نیستم، چون ما در تاریخمان حزب داشتهایم اما معتقد هستم که اشکالاتی در روند فعالیت احزاب وجود داشته است. بخشی از این اشکالات به همان اولین گامهایی برمیگردد که حزب را در ایران به مردم شناساند، بخشی دیگر به اشکالات نخبگان ما در ساماندهی یک جامعهی مدنی بازمیگردد و بخشی هم به حکومتها مربوط میشود که همیشه احزاب را علیه خودشان تلقی میکردند که از جهاتی شاید درست هم باشد، چون حزب ساماندهی تودههای مردم است که در عین حال که میتواند برای حکومت فرصت باشد، میتواند تهدید هم باشد. اما اگر حکومت نگاه دموکراتیک داشته باشد، بهطور طبیعی نباید احزاب را تهدید بداند و باید وجود احزاب متعدد را یک فرصتی قلمداد کند که میتواند در امر مدیریت به مسؤولان کمککند. من این اعتقاد را ندارم که احزاب نمیتوانند در ایران پا بگیرند، چون اگر این اعتقاد را داشتم خود بهدنبال تشکیل حزب نمیرفتم. من معتقدم در ایران میشود حزب بهوجود آورد، البته باید نقایص کار حزبی در ایران را شناساییکرد، آنها را برطرفکرد و تلاشکرد که نگاهی آسیبشناختی و دقیق به فرآیند ریشهیابی احزاب در ایران داشت و با یافتن زمینههای مناسب، هم به حکومت و هم به مردم فهماند که احزاب میتوانند در جامعهی ما نقش بسیار مهمی داشته باشند.
اگر معتقدید که جامعهی ایران حزبپذیر است، میخواهم بپرسم چرا در ایران احزاب قدیمی و ماندگار وجود ندارد؟ این به تاریخ سیاسی ما برمیگردد. من ابتدا برداشتی را که بهطور عام در مورد حزب وجود دارد بیان میکنم تا تعریف درستی از موضوعی که در مورد آن بحث میکنیم داشته باشیم و بعد هم به تشکیل اولین احزاب در ایران نگاهی اجمالی داشته باشیم. این را همه میپذیرند که گروهی که برنامهی خاصی را مطرح میکنند و تحقق آن آرمانها را آرزو دارند، برای فعالیت خود نیاز به سازماندهی دارند و بدون سازمان نمیتوانند کاری از پیش ببرند. معنایی که در زبان فارسی برای حزب بیان شده، دسته و گروه است؛ دستهای از مردم که مسلک واحدی دارند، سپاه یا دوستان یا تابعان یک فرد یا عقیده. در انگلیسی وقتی لغت partyرا بهکار میبرند، شما نوعی شراکت را در معنای آن میبینید. واقعیت این است که احزاب بهشکل نوین در غرب هم تا دههی آخر قرن نوزدهم وجود نداشت. پیش از آن البته احزابی وجود داشتهاند اما احزابی مدرن و نوین نبودهاند. در ایران تقریباً همواره نوعی آمیختگی بین احزاب سیاسی و احزاب دینی وجود داشته است؛ یعنی اینها دارای اندیشههای دینی هم بودهاند. تاریخ را که ورق میزنیم، میبینیم خرمدینان، زنگیان، نقطویان، سربداران، اسماعیلیه و قرمطیان جمعیتهایی بودهاند که مذهبی – سیاسی محسوب میشدهاند و بهصورت جدی هم فعالیت میکردهاند و منشأ اثر هم بودهاند. بههمیندلیل این جمعیتها را میتوان حزب دانست ولی نه بهمعنای حزب مدرن و امروزین. اولین اثری که ما از وجود احزاب مدرن در ایران میبینیم بعد از این است که مظفرالدین شاه در 13 مرداد 1285 دستور عزل عینالدوله را صادرکرد و در همان ایام نظامنامهی انتخابات تهیه شد و به امضای مظفرالدین شاه رسید. وقتی جلوتر برویم میبینیم که پیوند احزاب با انتخابات همواره در ایران وجود داشته است. وقتی اولین مجلس در 14 مهر تشکیل شد، هیچ اثری از احزاب در آن مشاهده نمیشد. اقشار مختلف مردم در این مجلس بودند اما حزبی وجود نداشت. ما میبینیم که در آن مجلس دو جناح تندرو و معتدل قابل تشخیص است اما حزبی وجود ندارد. علیرغم اقدامات مفیدی که درمورد تدوین قانون اساسی و متمم آن انجامگرفت، مجلس اول توسط محمدعلی شاه به توپ بسته شد. یعنی یک حرکت هنوز آغاز نشده با یک حرکت خشن نظامی سرکوب میشود. هنوز نطفههای تشکیل حزب بسته نشده بود که برخورد شدیدی انجام شد. دستهبندیهای سیاسی بهمعنای حزب مدرن از مجلس دوم شکل میگیرند. اولین نمونههای حزبی بهصورت انجمنهای محلی و انجمنهای مخفی شکل میگیرد. بخشی از فعالان این انجمنها که اکثراً از قفقاز آمده بودند، مانند حیدرخان عمواوغلی و علی موسیو گرایش چپ داشتند. بذر احزاب در ایران توسط همین انجمنهای غیبی و محلی کاشته شد. مردم ساعتهای اول شب را در این انجمنها میگذراندند و از این انجمنها استقبال میکردند. این استقبال نشان میدهد که اتفاقاً مردم در همانزمان هم زمینهی پذیرش تحزب در جامعه را داشتند. عبدالله مستوفی از رجال سیاسی آنزمان در کتاب "شرح زندگی من" مینویسد که تعداد این انجمنها فقط در تهران 180 انجمن بود. 180 انجمن برای اولین گامها رقم قابلتوجهی است. اولین احزابی که موجودیت پیدا کردند، دو حزب "دموکرات" و "اعتدال" بودند که در مجلس دوم اولین سال پس از فتح تهران، یعنی 98 سال پیش تشکیل شدند. اینها در مجلس حضور داشتند و از همینزمان یکسری آفات مشاهده میشود و انگزدنها آغاز میشود. ما میبینیم که دموکراتها، اعتدالیون را ارتجاعی مینامند؛ چون اینها معتقد به انقلاب نیستند و معتقد به اصلاحات هستند. اعتدالیها هم درست بههمیندلیل دموکراتها را افراطی میدانند. احزاب کوچکی مانند حزب اتفاق یا حزب ترقی یا حزب لیبرال هم موضعی بینابینی داشتند. بیرون از مجلس کمکم احزاب سوسیالیستی بیرون از حاکمیت شکلگرفتند. درواقع حزب متشکل چپ یا کمونیستی در ایران در سال 1320 با تشکیل حزب توده تأسیس شد. یک آفت دیگر هم اینجا نمود پیدا میکند، آفتِ عدم شفافیت. حزب توده برای جذب ملّیون نام خودش را "توده" میگذارد و ایدئولوژی خودش را اعلام نمیکند. میدانیم که این حزب بعد از اشغال ایران توسط متفقین شکلگرفت و در مناطق تحتکنترل روسها قدرتگرفت. این آفت بعدی بود که برخی از احزاب داخل کشور بهنوعی به خارج وابسته بودند. من نمیخواهم بگویم که 53 نفر جاسوس بودند حتی بهنظر من افراد روشنفکری مانند تقی ارانی یا بزرگ علوی هم بین اینها بودند اما در عین حال وقتی که حزب توده شکل میگیرد، میبینیم که تحت حمایت روسها تشکیل میشود و قدرت میگیرد. وقتی که مجموعهی این اتفاقات را مرور میکنیم، میبینیم که نمیشود گفت جامعهی ما حزبپذیر نیست؛ چون احزاب آمدهاند و رشدکردهاند؛ اما هر زمانی که احزاب گسترده شدهاند کودتا یا سرکوبی اتفاقافتاده و همین احزاب ما را نابالغ نگاه داشته است. درست است که هیچکدام نتوانستهاند صد سال عمرکنند اما دلیل چنین وضعیتی این است که ما سرکوب وسیع احزاب را داشتهایم. جریان حزبی در ایران هنوز بهدرستی قدرت نگرفتهبود که با دو کودتا روبهرو شد؛ یکی کودتای 1299 رضاشاه و دیگری کودتای 1332 محمدرضاشاه. این دو اتفاق درواقع سلسلهی حیات احزاب ما را برید و قطعکرد. این اتفاقات در مجموع چند ویژگی را در احزاب ما بهوجودآورد. یکی اینکه باعث شد احزاب فصلی شوند و عمر دایمی نداشته باشند. ما امروز حزبی نداریم که عمر آن از عمر رهبرش بیشتر باشد و البته کمکم چنین احزابی بهوجود میآیند. "نهضت آزادی" چنین حالتی دارد و حزب "مؤتلفه" هم همینطور. در میان احزاب، حزبهای جدی و با سابقهی تاریخی که هنوز هم فعال هستند این دو جریان هستند که ایدئولوژی و مواضع مشخص هم دارند.
دقیقاً سؤال من هم همین بود که اگر شما معتقدید که جامعهی ما حزبپذیر است چرا چنین احزابی نداریم؟
یکی از دلایل این امر دیکتاتوری بود. دیکتاتوری یا اجازه نمیداد که حزبی تشکیل شود یا احزاب را تهی میکرد و آنها را برای ادامهی حیات خود دستآویز قرار میداد؛ مثلاً حزب "مردم" در زمان شاه بهعنوان حزب اقلیت شکلگرفت و حزب "ایران نوین" بهعنوان حزب اکثریت و حاکم؛ اما دربار حتی بههمین احزاب فرمایشی هم اجازه نمیداد فعالیتکنند. حتی وقتی حزب مردم عدهای از تودهایهای تواب را جذبکرد و اینها در محیطهای کارگری بهدلیل تجربهای که داشتند نفوذ و گسترش پیدا کردند، دربار واکنش بسیار شدیدی نشان داد و در نتیجه حزب مردم را تحت فشار قرار داد. آنهم حزبی که "علم" رهبر آن دایماً خطاب به شاه خودش را غلام حلقه بهگوش و چاکر جاننثار میخواند. همین علم بهدلیل چنین فشارهایی از حزب خارج شد. یکی دیگر از موانع جامعهپذیرشدن احزاب این بود که احزاب حول محور شخصیتها شکل میگرفتند. قوامالسلطنه حزب درست میکرد اما حزبش فقط در روزهای انتخابات فعال میشد، ما این پدیده را در همین سالهای اخیر هم دیدهایم. احزابی که تشکیل میشوند اما فقط در شب انتخابات فعال میشوند. بهنظرمن این حزب بهمعنای یک موتور همیشه روشن نیست. پس در یک جمعبندی، دلایل جامعهپذیر نشدن احزاب در ایران یکی دیکتاتوری حکومتگران بودهاست و دیگری سابقهی بدی که احزاب از خود برجای گذاشتهاند که یا احزاب شخصی بودهاند یا به بیگانه وابسته بودهاند، یکی دیگر از دلایل این امر تبلیغات ضد حزب در کشور بود. قبل از انقلاب حاکمان ضد حزب یا احزاب خودشان را تشکیل میدادند یا ریشهی حزب را میزدند. مردم میدیدند که حزب یک عروسک خیمهشببازی بیش نیست و بههمیندلیل به آن نمیپیوستند، مگر افراد فرصتطلبی که از احزاب بهعنوان نردبان قدرت استفاده میکردند. بعد از انقلاب حزب تشکیل شد و قدرت هم پیدا کرد. انصافاً یکی از احزابی که با ساختار محکمی شکلگرفت حزب جمهوری اسلامی بود. شما اگر اسناد این حزب را مطالعهکنید، میبینید که چهقدر این حزب وسیع بوده است. علت این گستردگی، شخصیتی بود که در رأس آن قرار داشت. شهید بهشتی یک فرد سازمانده بسیار قوی و معتقد به کار حزبی بود اما جامعهی ما در مقطعی گرفتار جنگ شد. حزب ناخودآگاه جامعه را تقسیم میکند و در دوران جنگ نباید چنین میشد. امام بههمیندلیل اعلامکرد که بهنحوی این جریان را کنترلکنید و حزب عملاً منحل شد. در یک مقطعی هم گرایشهای پوپولیستی شدت میگیرند که اصلاً با تشکیل احزاب مخالفند. متأسفانه ما در دو انتخابات گذشته چه انتخابات 2 خرداد 76 و چه انتخابات 3 تیر84 شاهد این بودیم که موج مردمی آمد و این موج مردمی احزاب را بهوجود آورد. البته من نمیتوانم منکر این قضیه شوم که گروهی از روشنفکران که بعدها دوم خردادی نامیده شدند، پیش از این بهصورت جدی روی جامعه کار کرده بودند. مجموع این واقعیات نشاندهندهی این بود که احزاب در مقاطعی بهدلیل برخاستن امواج اجتماعی از سوی پوپولیستها ناکارآمد تلقی شدند. پوپولیستها درنظر نمیگیرند که اگر همین امواج مردمی سازماندهی شوند و سامان درستی پیدا کنند، خیلی از خطرات ناشی از آن هم کاهش پیدا میکند. اگر آقای خاتمی بعد از پیروزی در انتخابات، سامان معقولی به نظام حزبی ما میداد و رفتارهای حزبی را بهنحوی تنظیم میکرد، مسلماً سقوطش هم اینچنین نبود؛ یعنی یک موج دیگر او را نمیبرد اما خاتمی عملاً با موج آمد و با موج رفت. احمدینژاد هم ممکناست این اشتباه را تکرارکند و فکرکند که این موجها پایدارند اما در واقعیت این موجها پایدار نیستند و ما باید جامعه را به یک مفهوم زهکِشیکنیم. جامعهی مثبت جامعهای نیست که همواره اینچنین درگیر امواج مختلف باشد. یکی از مسایل دیگری که باید در آسیبشناسی علل جامعهپذیر نشدن احزاب به آن توجهکرد این است که ما اصلاً نظام حزبی نداریم. قانون اساسی ما بسیار خوب و قویاست و احزاب هم در آن بهرسمیت شناختهشدهاند اما نظام، نظام حزبی نیست؛ یعنی مردم هنگام انتخابات به حزب رأی نمیدهند بلکه به فرد رأی میدهند. یک حزب مانند یک بازاریاب است که برای افراد بازاریابی میکند و رأی میگیرد ولی آن افراد تعلق خاطری به حزب ندارند. بههمیندلیل بهمحض اینکه قدرت را بهدستگرفتند، احساس میکنند این اعتبار را شخصاً بهدست آوردهاند و اولین لگد را هم به همان احزاب پشتیبان میزنند. بهعبارتی حزب تلاش میکند ولی ماحصل تلاشش به جیب فرد میرود. مردم هم میبینند که حزب مانند سکوی پرشی است که افراد از طریق آن بهقدرت میرسند اما ادعا میکنند که خودشان رسیدهاند و معایب را هم بر سر حزب میشکنند. در اروپا احزاب کاندیدا معرفی میکنند و پاسخگوی ضعفهای کاندیدا هم هستند اما در ایران اگر افراد خوش درخشیدند، خودشان درخشیدهاند و اگر بد درخشیدند بهگردن احزاب است؛ این ایراد بزرگی است که احزاب را در ایران بیاعتبار میکند.
نبود دموکراسی را چهقدر در جامعهپذیر نشدن احزاب موثر میدانید؟ من بیشتر برداشت سطحی از دموکراسی را در این امر موثر میدانم. دموکراسی بهعنوان یک روش حکومتکردن یا روش مشارکت اجتماعی در امر سیاست در غرب تجویزاتی دارد. این تجویزات برخاسته از مزاج جامعهی غربی است و با جامعهی ما دقیقاً همخوانی ندارد. طبیعی است که دموکراسی هندی و آلمانی و سوئدی و آمریکایی با یکدیگر تفاوت داشته باشند. دنیا این را میپذیرد اما ما خودمان این را نمیپذیریم. وقتی روشنفکر ما از دموکراسی سخن میگوید، منظورش همان شکل غربی دموکراسی است؛ نتیجه این است که جامعهی ما آن شکل از دموکراسی را نمیپذیرد. ما باید از بسترهای موجود در جامعهی خودمان استفادهکنیم. البته من نمیگویم اگر نام حزب را به هیأت تغییر دهیم مشکل ما حل میشود؛ بهنظر من این کار هم مشکل ما را حل نمیکند. ما پیش از اینکه سعیکنیم ذوق جامعه را دگرگونکنیم که خیلی هزینه میبرد، باید از طریق تِست و آزمون ذوقشناسیکنیم. ابن عربی بحثی دارد تحت این عنوان که ما یک علمالاذواق داریم. برخی افراد ذوق را خوب میشناسند. روشنفکر باید اول ذوق جامعهاش را بشناسد تا بتواند حزبش را با جامعه تطبیق دهد. بهنظرمن سیاست خیلی شبیه اقتصاد است. شما در سیاست اعتبار دارید، در اقتصاد هم اعتبار دارید. در سیاست رأی دارید، در اقتصاد پول دارید؛ یعنی شما خودتان را معرفی میکنید، اگر خوب توانستید خودتان را به مشتری که در سیاست همان مردم هستند، معرفیکنید و با ذوق او هماهنگ باشید، مردم اعتباری را به شما اختصاص میدهند. پس در سیاست مارکتینگ یک بحث بسیار مهم است. زمانی است که ما سیاست را به عرصهی مونوپولی محض میبریم، یعنی همه را سرکوب میکنیم، کنار میزنیم و میگوییم همه باید این جنس را بخرید و هیچ چارهی دیگری ندارید. مردم هم دو گروه میشوند یا این جنس را میخرند یا نمیخرند و بعد فردی مثل شاه هم پیدا میشود که بگوید آنهایی که این جنس را خریدهاند، ایرانیاند و آنهایی که نخریدهاند، ایرانی نیستند و باید از ایران بروند.
یکزمان هم بازار را دو قطبی میکنید و دو حزب میگذارید، یا یک سوپرمارکت تأسیس میکنید تا هر کس که توانست رأی بیشتری بگیرد و البته به مرور احزاب کوچکتر ادغام میشوند و چند حزب قوی باقی میمانند که میتوانند تداول قدرت داشته باشند. وقتی شما میپذیرید که باید مارکتینگ انجام دهید باید ذوق مخاطب را بشناسید. این را هم باید بدانید که ذوق جامعه دایم در حال تغییر است. شما باید شعارهایتان را با این ذوق هماهنگکنید؛ مثلاً دوم خرداد اتفاق میافتد و کالای اصلاحات توسط مردم خریداری میشود و بیستمیلیون به آن رأی میدهند. کسانی که این جنس را فروختهاند خیلی خوششان میآید و هی از جنس خودشان تعریف میکنند اما نیاز مردم تأمین شده و جنس جدیدی یا حداقل شکل جدیدی از همان جنس را میخواهند؛ اما فروشندگان به آنها میگویند که شما متوجه نیستید، همین جنس قبلی خیلی خوب است و همهی مشکلات شما را حل میکند. مردم هم میروند سراغ جنس دیگری یا حداقل دیگر این جنس را هم نمیخرند. فروشندگان اما همچنان میگویند اگر جنس ما را نخرید، مجبورید آن جنس خطرناک و سمی را بخرید. بعضی البته باز هم به اینها رأی میدهند اما تعداد زیادی هم میگویند ما جنس سمّی نمیخریم اما جنس شما را هم دیگر نمیخریم و این است که تعداد آرا پایین میآید.
یعنی شما موانع جامعهپذیرشدن احزاب در ایران را بیشتر معلول دلایل بیرون از جامعه میدانید که یا خود احزاب یا حکومتهای سرکوبگر در آن مقصرند؟
بله! همینطور است.
حالا برای منیک سؤال پیش میآید. خود شما اکنون حزب "نواندیشان ایران اسلامی" را تأسیسکردهاید. میخواهم بپرسم چرا پس از سردادن شعار "حزب فقط حزبالله" در اوایل انقلاب و حذف همهی احزاب غیرحکومتی از جامعه و بعدتر حذف حتی همان احزاب درون حکومتی و درنتیجه دورهی فترت هرگونه فعالیت متشکل حزبی در ایران، امروز همان افرادی که شعار "حزب فقط حزبالله" میدادند، به فکر تشکیل حزب افتادهاند؟
بهدلیل این که تشکیل حزب اصولاً یک نوع از حرکت سیاسی است. شما ممکن است حزب مخالف خودتان را حذفکنید اما خودتان که باید تشکیلاتی عملکنید. ارسطو بحثی در مورد مخالفان فلسفه دارد که میگوید فلسفه یک خصلتی دارد که مخالف فلسفه هم برای ردکردن آن مجبور است بِفَل¸سَفَد. شما نمیتوانید حرکت سیاسی داشته باشید مگراین که حرکت سیاسی شما از فرد بهسمت جمع برود. نمیتوانید فعالیت جمعی داشته باشید مگر این که سامانی به این فعالیتها بدهید. نمیتوانید سامان داشته باشید مگر اینکه این سامان جنبهی قرارداد و نوعی ارتباط قراردادی با هم داشته باشد. این یعنی حزب، حالا هر اسمی که میخواهید روی آن بگذارید. منتها آن چیزی که زمینهی تحرک یا تعامل احزاب را در یک مقطع از بین برد، بخشی حذف حکومتی بود و بخشی خودحذفی احزاب و گروهها و بخشی هم به این مربوط میشد که شرایط جامعه متفاوت بود. احزاب ما انگار برای یک شرایط زاییده میشوند و وقتی شرایط عوض میشود حزب از بین میرود. اما حزب باید "چندزی" باشد تا در شرایط متفاوت بتواند خودش را حفظکند. حزب بهخصوص در جوامع شرقی مانند ایران ابتدا باید بحران را در درون ساختار خودش تعریفکند. شما باید در نظر بگیرید که منی که این حزب را تشکیل میدهم ممکن است با این موانع روبهرو شوم و باید چهکار کنم. کجا باید فعالیتم را کاهش دهم تا بتوانم زنده بمانم و کی باید فعالیت خود را افزایش دهم. اگر حزب این بنا را داشته باشد که همیشه بدرخشد که حزب نیست. کدام حزب همیشه در اوج بوده است؟ نکتهی دیگری که باید بر آن تأکیدکنم، این است که یک عامل مهم وجود دارد که دموکراسی در ایران شکلنمیگیرد. بهنظر من یکی از شروط این که دموکراسی شکل بگیرد این است که حکومت به مردم احتیاج داشته باشد. یک شرکت زمانی مشتریمدار است که خرج خودش را از مشتری بهدست آورد. اما اگر از منبعی دایم پول به شرکتی تزریق شود اصلاً به مشتری اهمیت نمیدهد. یکی از عوامل جدی عدم رشد دموکراسی در ایران نفت است. دولت ما برای بقای خود و کسب درآمد نیازی به مردم ندارد. درواقع دولت درآمد را توزیع میکند و شما میبینید که نقش مالیات در ادارهی حکومت ما چهقدر کم است. بنابراین درواقع حکومت خیلی لطف میکند که همینقدر هم به مردم اهمیت میدهد وقتی اصلاً نیازی به آنها ندارد. شما اگر درآمد نفت را از بودجهی ما حذفکنید، حکومت مجبور است پول بیشتری از مردم بگیرد و برای اینکار باید مردم درآمد بیشتری داشته باشند، در نتیجه حکومت بهسمت ایجاد کار میرود. شما فکرکنید که وزن یک انسان 150 کیلویی یکدفعه به 60 کیلو برسد، مشخص است که فعالیت او خیلی بیشتر میشود. متأسفانه همهی نهادهای اداری ما در کشور فشل و سست هستند. وقتی دولتی نیازی به مردم نداشته باشد، طبیعی است که دموکراسی هم صوری و تشریفاتی میشود.
آقای محبیان! چهقدر موانع ایدئولوژیک را در رشد نکردن و جامعهپذیر نشدن احزاب مؤثر میدانید. شما تحزب را به یک مارکتینگ تشبیه میکنید اما ما میبینیم که در سوپرمارکت ما همهی اجناس وجود ندارد و فقط احزاب درونحکومتی بهرسمیت شناخته میشوند. حتی تشکلی مانند نهضت آزادی ایران هم رسمیت ندارد و هرچند وقت یکبار تعدادی از اعضای آن را به بهانههای مختلف بازداشت میکنند. در کنار این احزاب، اندیشههایی هم وجود دارند که بهدلایل ایدئولوژیک اجازهی طرح در جامعهی ما را ندارند، مانند اندیشههای غیردینی. میخواهم نظر شما را در این مورد بدانم؟ ما باید واقعگرایانه یا حتی پراگماتیستی به قضیه نگاهکنیم، سوپرمارکتی که من به آن اشاره کردم ارتباطی به بازار مکاره ندارد. در هر سوپرمارکتی هم چارچوبهایی وجوددارد که چه جنسی فروخته شود. در همهجای دنیا این مسأله وجود دارد. مسأله سر تنگ و فراخ گرفتن این مارکتینگ است و اینکه مدیریت ما نرمافزاری باشد یا سختافزاری. زمانی شما پیش از اینکه مشتری به کالا برخوردکند، کالا را برایش انتخاب میکنید و یکزمان مشتری را آزاد میگذارید ولی طوری تبلیغ و عمل میکنید که مشتری سراغ کالای شما برود. اینها درواقع هر دو ایجاد محدودیت است اما نوع مدیریت این محدودیت متفاوت است. ظاهراً حزب کمونیست در آمریکا وجود دارد و سرکوب هم نمیشود اما با یک روندی آنها را تحتکنترل میگیرند و از آنها بهعنوان نماد دموکراسی استفاده میکنند. اما ممکن است شما فکرکنید آسیبهای اینکه انتخاب را بر عهدهی مردم بگذارید زیاد است و این از بیاعتمادی به مردم سرچشمه میگیرد. درضمن برخی معتقد هستند که چون ما ایدئولوژی اسلامیرا پذیرفتهایم، این ایدئولوژی به ما اجازه نمیدهد به هیچ ایدئولوژی معارض یا آلترناتیوی اجازهی فعالیت بدهیم. برخی میگویند اصلاً ایدئولوژی اسلامیحزبپذیر نیست، در اینمورد قرائات مختلفی وجود دارد؛ برخی مانند دکتر شریعتی معتقد هستند شیعه یک حزب تمام است، ساماندهی دارد و روابط و بودجهبندی آن مشخص است و حتی تقیه و رازداری حزبی دارد. گروهی معتقدند شیعه حزب ندارد، شیعه ممکن است خودش حزب باشد اما نمیتواند اجازه دهد حزب دیگری درون آن رشدکند. من کدهای تاریخی قوی برای این نظر نمیبینم. من میبینم که شیعه همیشه خیلی دقیق و سیاسی و تشکیلاتی عملکرده است و درون آن هم گرایشهای متفاوت بوده است. روابط این گرایشها را هم تعریف کرده است. کاملاً مشخص است که شیعهی اثنیعشری با شیعهی اسماعیلی یا شیعهی زیدی چه رابطهای دارد. در مورد این مسأله که شیعه در حاکمیت این ظرفیت را دارد که ایدئولوژیها و دیدگاههای آلترناتیو را آزاد بگذارد هم بحثهای مختلفی وجود دارد. میدانید که استاد مطهری معتقد بود که مارکسیسم را در دانشگاهها باید یک مارکسیست تدریسکند. ما در این زمینه دیدگاههای مختلفی داریم، برهمین اساس هم باید تأکیدکنم که ایدئولوژیکبودن ما مانع حزبیبودن ما نیست بلکه نوع برداشتی که از کارکرد ایدئولوژی در رفتار سیاسی داریم در این زمینه نقش دارد. بخش عمدهای هم مربوط میشود به میزان خودباوری ما نسبت به ایدئولوژی خودمان. ما هرقدر احساس قدرت بیشتری در منطق ادارهی امور بکنیم، کمتر احساس بحران میکنیم و هر چهقدر کمتر احساس بحران کنیم اجازه میدهیم فعالیتها گستردهتر باشد.
شما گفتید که عدهای معتقدند شیعه نمیتواند حضور ایدئولوژی آلترناتیو را تحملکند ...
این البته عقیدهی من نیست.
بله! اما عدهای این اعتقاد را دارند. اما من میخواهم نظر شما را در این مورد بدانم که حتی امروز در جامعهی ما برای کسانی که خودشان را شیعه میدانند مانند مثلاً نهضت آزادی یا جنبش مسلمانان مبارز هم امکان فعالیت وجود ندارد؟ اتفاقا این دیدگاه من را ثابت میکند که این محدودیتها ربطی به ایدئولوژی ندارد و صرفاً تعاریف سیاسی است که این محدودیتها را ایجاد میکند. اجازه بدهید مثالی بزنم؛ من همیشه این بحث را با دوستان جریان اصلاحات داشتهام که تلاش نکنید کشور را بحرانی نشاندهید. شما با ایجاد یکسری تنشهای مصنوعی و کوچک میخواهید موج ایجادکنید و روی این امواج سوار شوید اما حکومت را سست نشان میدهید و خود شما چوب این مسأله را میخورید. بهدلیل اینکه وقتی حکومت احساس لرزهکند، محکمتر دستگیرهها را میگیرد. شما اگر محیط آزادتری را میخواهید اتفاقاً باید به حکومت بفهمانید که نباید نگران باشد. اینها این کار را نمیکردند و برای حکومت بحران ایجاد میکردند و طبیعی است که حکومت هم سفتتر میگرفت، آنوقت اینها فریاد میزدند که چرا سختگیری میکنید؟ پس بحث ایدئولوژی نیست و بحث نوع نگاهی است که به سیاست داریم.
اما مگر حاکمان جمهوری اسلامی مدعی نیستند که سیاست ما عین دیانت ماست، پس نمیشود نتیجه گرفت که این نوع نگاه برآمده از ایدئولوژی است؟
ببینید! سیاست اقتضائات خاص خودش را دارد. حاکمان برحسب اقتضائات زمان فضا را میبندند یا فضا را باز میگذارند. مگر در کشورهای دیگر شیعه حاکم است که اینطور عمل میکنند. شما بهعنوان مدیر یک شرکت وقتی در بحران باشید مخارج خودتان را کمتر از گذشته میکنید و هزینهها را کنترل میکنید اما زمانی که احساسکنید در ثبات هستید، حتی ریسک هم میکنید. این رفتار اصلاً به ایدئولوژی حاکمان مربوطنیست بلکه به مِتُد مدیریتی آنها ربط دارد.
آقای محبیان! آسیب این وضعیت چیست. آسیب احزاب یکشبهی شب انتخاباتی و نبود احزاب ماندگار؟ هیچ آسیبی ندارد. بهنظر من ما نباید بهسمتی برویم که اینها را محکوم کنیم، ما باید بازار را باز بگذاریم. اینها میآیند یا مخاطب پیدامیکنند و ریشه میگیرند یا نمیتوانند مخاطب پیدا کنند و جمع میشوند یا در هم ادغام میشوند. ما نباید فرصتها را از کسی دریغکنیم، چون این عمل تبدیل به انگ میشود. ما باید بگذاریم سیاست ما هم بر اساس سیستم بازار آزاد عملکند. من درمورد روزنامهها هم همین اعتقاد را دارم. اصلاً معتقد نیستم که شما صدور مجوز را محدودکنید. در زمینهی احزاب هم همین است. برای من واقعاً هنوز مشخص نشده است که اگر یک یا دو نفر مانند آقای سحابی وارد مجلس میشدند، چهقدر برای نظام خطرناک بود. درحالیکه کسانی وارد مجلس شدند که نقاب زدند و بعد در مجلس میخواستند ریشهی نظام را بزنند. در نهایت بگویم که بهنظرمن نباید حکومت احساسکند که در بحران است، چون بهسمت انقباض و تهدید دموکراسی میرود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/21 :: ساعت 10:23 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]