لو ان المرتضى ابدى محله لخر الناس طرا سجدا له (شافعى)
در دو فصل گذشته آیات و احادیثى چند در مورد ولایت و فضیلت على علیه السلام از کتب معتبره عامه نقل گردید و هیچگونه استنادى بکتب و مدارک امامیه بعمل نیامد تا حقیقت امر بر همگان روشن شود و جاى مناقشه و مغالطه بر کسى باقى نماند در این فصل نیز بعقیده و نظر شخصى بعضى از رجال و علماى اهل سنت در باره على علیه السلام اشاره مینمائیم.
ابن ابى الحدید دانشمند بزرگ معتزلى در اوائل شرح نهج البلاغه چنین میگوید:
چه گویم در باره مردى که دشمنانش بفضل و برترى او اقرار کردند و نتوانستند فضائل او را کتمان کنند و کوشش کردند که بهر حیله و تدبیرى آن نور ایزدى را خاموش سازند لذا دست بتحریف حقائق زده و در صدد عیب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن کردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلکه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حدیث و روایتى که متضمن فضیلت و بلند آوازى او بود مانع شدند!اما هر کارى کردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانکه مشک را هر قدر پوشیده دارند عطرش آشکار گردد و آفتاب را با کف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى (در اثر نابینائى) نبیند چشمهاى دیگر آنرا ادراک نمایند.و چه گویم در حق مردى که هر گونه فضیلتى بدو منسوب و او رئیس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زینت و شرافت باو است و هر کس هر چه از علوم و دانشها اکتساب کرده باشد از خرمن علوم او خوشه چینىکرده است و معلوم است که اشرف علوم و دانشها علم الهى است زیرا شرف علم بشرف معلوم است و این علم الهى از کلمات حکیمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گردیده و ابتداء و انتهایش از او است.
گروه معتزله که اهل توحید و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نیز شاگرد پدرش محمد حنفیه بوده و محمد نیز پسر على علیه السلام است که از دریاى بیکران علوم آنجناب استفاده کرده است.و اما طائفه اشعریه این گروه نیز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است که خود یکى از مشایخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت کسب دانش کردهاند و امامیه و زیدیه هم که انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشکار است.
و از جمله علوم علم فقه است و هر فقیهى که در اسلام است خوشه چین خرمن فقاهت او است،فقهاى حنفى مانند ابو یوسف و محمد و غیر آنها از ابو حنیفه اخذ فقه کردهاند و اما شافعى که فقیه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نیز بابو حنیفه برگشت میکند.
و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اینصورت فقه او نیز بابو حنیفه بر میگردد و ابو حنیفه خود از شاگردان حضرت صادق علیه السلام است و فقه آنجناب نیز بوسیله پدرانش بعلى علیه السلام منتهى میشود.
و اما مالک بن انس از ربیعة الرأى و او نیز از عکرمه،عکرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على علیه السلام تلمذ نموده است (که او را حبر امت گویند) و هنگامیکه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمویت على علیه السلام بچه میزان است گفت کنسبة قطرة من المطر الى البحر المحیط.مانند قطره بارانى نسبت بدریاى بى پایان (1) !ابن ابى الحدید پس از مدح و توصیف فراوان على علیه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و دیگر صفات عالیه انسانى و سجایاى اخلاقى مینویسد چه بگویم در باره مردى که بر تمام مردم بهدایت سبقت جست و بخدا ایمان آورده و او را پرستش نمود در حالیکه تمام مردم روى زمین سنگ را مىپرستیدند و منکر خالق بودند.هیچکس جز رسول اکرم صلى الله علیه و آله بر آنحضرت در توحید سبقت نگرفت و اکثر اهل حدیث معتقدند که او اول کسى است که از پیغمبر تبعیت کرده و ایمان آورده است و جز عده قلیلى در این امر اختلاف نکردهاند و او خود فرمود انا الصدیق الاکبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صلیت قبل صلواتهم.یعنى من صدیق اکبر و فاروق اولم که پیش از اسلام مردم اسلام آوردم و پیش از نماز آنها نماز خواندم. (2)
ابن ابى الحدید چند صفحه پس از نوشتن این مطالب میگوید:فلا ریب عندنا ان علیا علیه السلام کان وصى رسول الله صلى الله علیه و آله و ان خالف فى ذلک من هو منسوب عندنا الى العناد (3) .یعنى در نزد ما شکى نیست که على علیه السلام وصى رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است اگر چه کسى که در نزد ما از اهل عناد باشد با این امر مخالف باشد.همچنین ابن ابى الحدید در مدح على علیه السلام هفت قصیده طولانى و غرا سروده است که به القصائد السبع العلویات معروف است در قصیده اولى که مربوط بفتح خیبر است ضمن مذمت شیخین چنین گوید :
و ما انس لا انس اللذین تقدما
و فرهما و الفرقد علما حوب
و للرایة العظمى و قد ذهبا بها
ملابس ذل فوقها و جلابیب
یشلهما من ال موسى شمر دل
طویل نجاد السیف اجید یعبوب
یمج منونا سیفه و سنانه
و یلهب نارا غمده و الانابیب
عذرتکما ان الحمام لمبغض
و ان بقاء النفس للنفس محبوب
لیکره طعم الموت و الموت طالب
فکیف یلذ الموت و الموت مطلوب
دعا قصب العلیا یملکها امروء
بغیر افاعیل الدنائة مقضوب
یرى ان طول الحرب و البؤس راحة
و ان دوام السلم و الخفض تعذیب
فلله عینا من راه مبارزا
و للحرب کأس بالمنیة مقطوب
جواد علا ظهر الجواد و اخشب
تزلزل منه فى النزال الاخاشیب
و اصلت فیها مرحب القوم مقضبا
جرازا به حبل الامانى مقضوب
فاشربه کأس المنیة احوس
من الدم طعیم و للدم.شریب (4) .
ترجمه ابیات:
ـو آنچه را که فراموش کنم فرار کردن این دو نفر را فراموش نمیکنم با اینکه میدانستند که فرار از جنگ گناه است.
ـپرچم بزرگ و با افتخار پیغمبر را با خود بردند ولى (در اثر گریختن) لباس ذلت و خوارى بدان پوشانیدند.
ـقهرمان قویدلى از آل موسى (مرحب) آندو را راند در حالیکه تیغ تیز و بلندى در دست داشت و بر اسبى چالاک سوار بود.
ـشمشیر و نیزه او مرگ میریخت و از غلاف تیغش آتش زبانه میکشید (آنها چون مرحب را چنین دیدند فرار کردند) .
ـمن عذر شما دو نفر را (که از ترس مرحب فرار کردید) مىپذیرم زیرا هر کسى مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگى است.
ـبا اینکه هر وقت مرگ بسراغ شما میآید آنرا دوست ندارید آنوقت چگونه ممکن است خود بسراغ مرگ روید و از آن لذت ببرید؟ـشما (دو تن مرد این میدان نیستید بهتر که) آنرا ترک گوئید و بگذارید راد مردى (على علیه السلام) آنرا مالک شود که هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگیش ننشسته است.
ـاو چنان کسى است که طول جنگ و سختى را راحتى میداند و دوام مسالمت و گوشه نشینى را رنج و عذاب میشمارد.
ـخوشا بحال چشمى که او را در حال جنگ و مبارزه بیند با اینکه در جنگ کاسه مرگ لبریز است.
ـبخشنده قویدلى که سوار بر اسب تیز دو بوده و بهنگام جنگ کوهها (از ترس او) بلرزه در آیند.
ـو مرحب در آنجنگ شمشیر برندهاى را کشیده بود که ریسمان آرزوها بوسیله آن (در اثر کشته شدن آرزو کنندگان) قطع میشد.
ـپس شجاع پر دلى (على علیه السلام) کاسه مرگ را باو نوشانید و او در جنگها (براى احیاى حق) بسیار رزمنده و کشنده بود.همچنین در قصیده خامسه که در وصف آنحضرت سروده چنین گوید :
هو النبأ المکنون و الجوهر الذى
تجسد من نور من القدس زاهر
و وارث علم المصطفى و شقیقه
اخا و نظیرا فى العلى و الاواصر
الا انما الاسلام لو لا حسامه
کعفطة عنز او قلامة حافر
الا انما التوحید لو لا علومه
کعرضة ضلیل و نهبة کافر
هو الایة العظمى و مستنبط الهدى
و حیرة ارباب النهى و البصائر
تعالیت عن مدح فابلغ خاطب
بمدحک بین الناس اقصر قاصر
اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا
فقبرک رکنى طائفا و مشاعرى
و ان ذخر الاقوام نسک عبادة
فحبک اوفى عدتى و ذخائرى
و ان صام ناس فى الهواجر حسبة
فمدحک اسنى من صیام الهواجر
نصرتک فى الدنیا بما استطیعه
فکن شافعى یوم المعاد و ناصرى (5) .
ترجمه ابیات:
ـاوست خبر مکنون (که جز خدا سر آنرا کس نداند) و چنان ذاتى که از نور تابان عالم قدس در این دنیا قبول تن نموده است.
و وارث علم پیغمبر صلى الله علیه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق کریمه نظیر و مانند اوست.
ـبدانکه اگر شمشیر او نبود اسلام از بى ارزشى مانند آب بینى بز و یا مثل تراشیده سم بود (اگر جانفشانى او در غزوات نبود اسلام رواج نمیگرفت و در نظر مشرکین همچنان بى اهمیت و بى ارزش بود) .
ـبدانکه اگر علوم او نبود علم توحید در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده کافر بود .
ـاو آیت بزرگ خدا و استنباط کننده هدایت است که صاحبان عقل و بصیرت در وجود او بحیرت افتادهاند.
ـتو از مدح و توصیف بالاترى و بلیغترین خطیب موقع مدح تو در میان مردم عاجزترین درماندگان است.
ـزمانیکه گروهى بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف میکنند قبر تو هم رکن و مشاعر من است که آنجا طواف میکنم.
ـو اگر گروههائى از مردم براى آخرت خود عبادتى ذخیره میکنند پس بهترین و کافىترین توشه و ذخیره من محبت تست.
و اگر مردم در شدت گرما براى رضاى خدا روزه میگیرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاى گرم است.
ـبآنچه استطاعت داشتم در دنیا ترا (با مدح و تمجید) یارى نمودم پس تو هم در روز رستخیز شفیع و کمک من باش.و باز در قصیده فتح مکه چنین گوید:
طلعت على البیت العتیق بعارض
یمج نجیعا من ظبى الهند احمرا
و اظهرت نور الله بین قبائل
من الناس لم یبرح بها الشرک نیرا
رقیت باسمى غارب احدقت به
ملائک یتلون الکتاب المسطرا
بغارب خیر المرسلین و اشرف
الانام و ازکى ناعل وطأ الثرى
فسبح جبریل و قدس هیبة
و هلل اسرافیل رعبا و کبرا
فتى لم یعرق فیه تیم بن مرة
و لا عبد اللات الخبیثة اعصرا
و لا کان معزولا غداة برائة
و لا عن صلوة ام فیها مؤخرا
و لا کان یوم الغار یهفو جنانه
حذارا و لا یوم العریش تسترا
حلفت بمثواه الشریف و تربة
احال ثراها طیب ریاه عنبرا
لاستنفدن العمر فى مدحى له
و ان لا منى فیه العذول فاکثرا (6)
ـبا لشگرى انبوه که از تیزى شمشیرهایشان خون میچکید (بدون اطلاع قبلى) وارد مکه گردیدى .
ـو در میان طوائفى از مردم که هنوز مشرک و بت پرست بودند نور (دین) خدا را ظاهر و آشکار نمودى.
ـبه بلندترین شانهاى (بدوش پیغمبر صلى الله علیه و آله براى شکستن هبل) بالا رفتى و در حالیکه فرشتگان کتاب مسطور را میخواندند نظاره میکردند.
ـبدوش بهترین پیغمبران و اشراف مردمان (کائنات) و پاکیزهترین کفش پوشى که راه رفته بر خاک.
ـپس (براى بت شکنى تو) جبرئیل از هیبت و شکوه تو تسبیح کرد و تقدیس نمود و اسرافیل هم از روى رعب تهلیل و تکبیر گفت.ـجوانمردى که در نسب او تیم بن مرة (قبیله ابو بکر) مدخلیت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبیثه را پرستش نکرده است.
ـو نه (مانند ابو بکر) از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت که قصد شروع آنرا کرده بود بر کنار گردید.
ـاو مانند ابو بکر نبود که در غار (با اینکه پیغمبر در کنارش بود از ترس مشرکین) دلش بلرزد و یا در سایبان بدر پنهان شود و جنگ نکند.
ـسوگند میخورم بجایگاه شریف آنحضرت و بخاکى که بوى خوش آن مثل عنبر است.
ـهر آینه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام میکنم اگر چه مرا ملامت کند کسى که بسیار ملامت کننده باشد.
شافعى هم که یکى از پیشوایان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امیر علیه السلام چنین گوید:
قیل لى قل فى على مدحا
ذکره یخمد نارا مؤصده
قلت لا اقدر فى مدح امرء
ضل ذو اللب الى ان عبده
و النبى المصطفى قال لنا
لیلة المعراج لما صعده
و ضع الله بکتفى یده
فاحس القلب ان قد برده
و على واضع اقدامه
فى محل وضع الله یده.
ـبمن گفته شد که در باره على مدح بگو که ذکر او آتش شعلهور (دوزخ) را خاموش میکند.
ـگفتم توانائى مدح کسى را ندارم که در باره او شخص صاحب عقل بگمراهى افتاده تا جائیکه او را پرستش نموده است!
ـو پیغمبر برگزیده صلى الله علیه و آله بما فرمود که در شب معراج چونبالا رفت.
ـخداوند دست خود را بدوش او نهاد که قلب وى احساس آرامش نمود.
ـو على پاى خود را در محلى گذاشت که خداوند دست عنایتش را در آنجا نهاده بود (اشاره است ببالا رفتن على علیه السلام روى دوش پیغمبر صلى الله علیه و آله براى شکستن بت هبل) .
همچنین شافعى در باره آنحضرت گوید:
احب علیا لا ابالى و ان فشا
و ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء
انا عبد لفتى انزل فیه هل اتى
الى متى اکتمه،اکتمه الى متى.
ـعلى را دوست دارم (و از دشمنان) باک ندارم اگر چه آشکار شود و این دوستى فضل خدا است که بهر که خواست میدهد.
ـمن بنده آن جوانمردى هستم که سوره هل اتى در شأن او نازل شده تا کى آنرا پنهان کنم و تا کى آنرا بپوشانم.و باز در مدح خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله گوید:
اذا فى مجلس ذکروا علیا
و شبلیه و فاطمة الزکیة
یقال تجاوزوا یا قوم هذا
فهذا من حدیث الرافضیة
هربت الى المهیمن من اناس
یرون الرفض حب الفاطمیة
على ال الرسول صلوة ربى
و لعنته لتلک الجاهلیة
ـزمانیکه در مجلسى على و حسنین و فاطمه علیهم السلام ذکر میشوند.
ـگفته میشود که اى قوم از این سخنان بگذرید که اینها از سخنان رافضىها است.
ـبسوى خداوند مهیمن میگریزم از مردمى که دوستى اولاد فاطمه را رفض مىبینند.
ـدرود پروردگار من بر اولاد رسول صلى الله علیه و آله باد و لعنت او برچنین جاهلیتى .
عمرو عاص نیز در مدح على علیه السلام قصیدهاى دارد معروف بجلجلیه که در آن بماجراى روز غدیر اشاره کرده و ولایت آنحضرت را تصدیق و تأیید کرده است و جریان امر بدینقرار بوده که پس از آنکه عمرو عاص چنانکه سابقا اشاره شد از جانب معاویه بحکومت مصر منصوب گردید معاویه از او تقاضاى خراج مصر را نمود عمرو اعتنائى نکرد معاویه براى بار دوم و سیم قضیه را تعقیب کرد عمرو در پاسخ معاویه قصیده غرائى سروده و باو ارسال نمود علامه امینى آنرا در جلد دوم الغدیر آورده و دانشمند محترم محمد على انصارى نیز قصیده مزبور را بصورت نظم ترجمه کرده است و ما ذیلا همان ترجمه را مینگاریم:
معاویه هلا اى مرد جاهل
نقاب جهل را از رخ فرو هل
مگر کردى تو مکر من فراموش
بصفین در چنان غوغاى هائل
گروهى سوى تو از مردم شام
نهاده رو بدستور تو مایل
بدانها گفتمى هر فرض و واجب
بدون حب تو کارى است باطل
تمام،اینگفته را از من شنفتند
ز حق گرداند روى آن جیش غافل
ز من پرسان همه جهال شامى
که آیا ما ببریم از على دل؟
بگفتم باید آرى برگزیدن
چنان مفضول بر آن مرد فاضل
على چون خون عثمان ریخت بر خاک
از او ریزید خون چون دمع هاطل
چو جیش شام از من این شنیدند
بجنگ و کینه گردیدند شاغل
همه بند کمر را تنگ بستند
که جویند از غضنفر خون نعثل
على چون اژدهاى مردم او بار
چو دیدم پاره کرد از ما سلاسل
مصاحف بر سنان نیزه بستم
برایت کردم آسان کار مشکل
بلشگر کشف عورت یاد دادم
که چون باید عقب زد شیر مقبل
به پیش نیش تیغ شیر یزدان
بروى خاک،خود کردم شل و ول
معاویه مگر کردى فراموش
نمودم دومة الجندل چو منزل
چو عجل سامرى آن اشعرى مرد
ابو موسى سفیه و غیر عاقل
مرا دانست همچون خویش نادان
چنان گاوى مرا بد در مقابل
بنرمیها چنانش بردم از راه
که مقصودم همه زو گشت حاصل
على را از خلافت خلع کردم
بسان خلع خاتم از انامل
ترا پوشاندم آن جامه به پیکر
چنان نعلى که پوشانى بناعل
پس از مأیوسى از کار خلافت
شدى از من تو سر خیل قبائل
ترا من بر سر منبر نشاندم
همه رنج تو از من گشت زایل
ترا من کردهام مشهور آفاق
خر و بار است مشهور از اوائل
بدان اى زاده هند جگر خوار
اعالى نیز دانند و اسافل
اگر نیرنگ و مکر من نمىبود
نمىبودى خلافت را تو شامل
بدل کردم بدنیا دین خود را
فکندم خود بچاهى گود و هائل
مگر ما،در غدیر خم نبودیم
محمد نزد طفل و پیر و کامل
بفرمان خدا با ساربان گفت
الا یا ناقگى محمل فرو هل
سریرى از جهاز اشتران ساخت
که بینندش همه خیل و قوافل
کمرگاه على را چنگ بر زد
همه دیدیم از او دست و انامل
على را گفت میر مؤمنان است
بدان جبریل از عرش است نازل
هر آنکس را منم مولا و آقا
على مولا است گر دانا و جاهل
هر آنکس عهد ما را در شکسته است
خدا زو بشکند بند و مفاصل
عمر آن کوترا شیخ و دلیل است
به بخ بخ على را گشت قائل
بجان و دل على را دست بوسید
به بیعت او از اول گشت داخل
من و تو هر دو،با کارى که کردیم
بدوزخ هر دو خود کردیم داخل
کجا با خون عثمان میتوان رست
از آن موقف که بس سختست مخجل
على در حشر فردا دشمن ما است
ز ما کیفر کشد خلاق عادل
نمیدانم چه عذر آریم فردا
چه باید گفت پاسخ در مقابل
بمن بستى تو عهد اى زاده هند
که چون آن جنگ و کین گردید زایل
ز شیران حجازى بسته شد دست
کشیدى رخت از آن دریا بساحل
مرا بخشى تو استاندارى مصر
شوم سیراب از آن شیرین مناهل
ز دین بگذشته کوشیدم که تا آنک
ترا بر تخت بنشاندم بباطل
بتو گردید صافى عرصه ملک
همه شیران کشیدى در سلاسل
روان شد از تو فرمان در ممالک
بسویت آمد از هر سو قوافل
کنون از من خراج مصر خواهى؟
زهى سوداى خام و فکر باطل!
بیاد آور همان شب را که چون سگ
سپاهت میزدى فریاد هائل
ز دست حیدر صفدر فتاده
بچرخ چارمین بانگ زلازل
ز تیغ مالک اشتر طپیده
بخون سر لشگرانت همچو بسمل
ز ترس و بیم مردان عراقى
بگردت لشگرت نوح ثواکل
تو چون مرغى که سخت افتاده در دام
رهائى خواستى زان دام مشکل
بدان وسعت فضا بر سینهات تنگ
بچشمت کوه و تل چون حب فلفل
بذیل من زدى دست و من از مکر
از آن آشوب کردم راحتت دل
کنون یکسو نهى شرم و حیا را
دهى تشکیل دور از من محافل
شنیدستم که تا با عتبه گفتى
که بنماید بمصر و نیل منزل
بحق حق شنیدم گر که زین بعد
نشینى بین اقران و اماثل
چنان فرعون آرى یاد از مصر
چنان هامان ز تو کوبم کواهل
یکى لشگر روان سازم سوى شام
شرائینت بر آرند از مفاصل
ز او رنگ خلافت بر سر خاک
کشانندت نشانندت بمعزل
على شایسته او رنگ شاهى است
نه تو اى مرد رذل و پست و جاهل
کجا آنکرمک شب تاب و خورشید
بسیمرغى مگس کى شد معادل
معاویه است مرکز بر بدیها
على مجموعه و کان فضائل (7)
معاویه روزى از عقیل در باره على علیه السلام مطالبى مىپرسید عقیل جریان حدیده محماة را بمعاویه شرح داد معاویه گفت:رحم الله ابا حسن فلقد سبق من کان قبله و اعجز من یاتى بعده (8) . (خدا رحمت کند على را که برپیشینیانش سبقت گرفت و آیندگان را عاجز و در مانده نمود) .
جار الله زمخشرى که از فحول علماء و مفسرین اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است میگوید در حدیث قدسى وارد است که خداى تعالى فرماید:
لا دخل الجنة من اطاع علیا و ان عصانى،و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. (داخل بهشت میکنم آنکس را که اطاعت على را نماید اگر چه مرا نا فرمانى کند،و داخل دوزخ میکنم کسى را که على را نافرمانى کند اگر چه مرا اطاعت کرده باشد)
آنگاه زمخشرى میگوید این رمزى نیکو است چه دوستى و حب على علیه السلام ایمان کامل است و با وجود ایمان کامل اعمال سیئه بایمان زیان نمیرساند و اینکه خداوند میفرماید اگر چه بمن عصیان نماید او را میآمرزم براى اکرام مقام على علیه السلام است.و اینکه فرمود بآتش در افکنم آنکس را که با على عصیان ورزد اگر چه مرا اطاعت کند براى اینست که هر کس دوستدار على نباشد او را ایمانى نیست و طاعت دیگرش از راه مجاز است نه حقیقت زیرا که سایر اعمال وقتى حقیقى خواهند بود که بدوستى على علیه السلام مضاف گردد.پس هر کس دوست بدارد على را البته اطاعت کرده است خدا را و هر کس مطیع خدا باشد رستگار گردد بنا بر این حب على اصل ایمان و بغض على اصل کفر بوده و در روز قیامت جز حب و بغض نیست یعنى حال مردم از این دو بیرون نیست که یا دوستدار على هستند و یا دشمن او،دوستدار آنحضرت را سیئه و حسابى نیست و هر کس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ایمانى نیست و هر کس را ایمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عین معصیت باشد و جایش در جهنم است.پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نیست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد.فطوبى لاولیائه و سحقا لاعدائه.
خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش (9) .
احمد بن حنبل که پیشواى فرقه حنبلى است گوید:ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى (10) .یعنى آنچه از فضائل براى على علیه السلامآمده بهیچیک از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله نیامده است.
ابن جوزى در تذکره خود مینویسد فضائل امیر المؤمنین علیه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگریزه بیشتر است و آن بر دو قسم است یکقسم از قرآن استنباط شده و قسم دیگر از سنت طاهره مفهوم میشود (11) .بعضى از محققین خارجى و مستشرقین نیز ضمن اظهار نظر در باره شخصیت على علیه السلام بولایت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره کردهاند چنانکه جان دیون پورت دانشمند انگلیسى در باره یوم الانذار (که شرحش سابقا گذشت) مینویسد که پیغمبر در پایان کلام این جملات را با فصاحت و بلاغت بیان کرد که از میان شما کدام کس مرا یار و یاور خواهد بود که این بار را بر دوش گذارد؟کیست آن مردى که خلیفه و وزیر من باشد همانطور که هارون براى موسى بود؟
افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سکوت ماندند و هیچکدام جرأت نکردند این عطیه خطیر را بپذیرند تا اینکه على جوان و چالاک پسر عم پیغمبر برخاست و گفت من این دعوت را مىپذیرم و وزارت ترا بر عهده میگیرم.محمد صلى الله علیه و آله پس از شنیدن این بیانات،على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسینهاش چسباند و (بحاضرین) گفت برادر و وزیر مرا ببینید (12) .
توماس کارلایل انگلیسى در کتاب الابطال که بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مینویسد ما چاره نداریم جز اینکه او را دوست داشته باشیم بلکه باو عشق بورزیم زیرا او جوانمردى شریف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عین حال از شیر شجاعتر بود،او عادل بود و در این امر بقدرى افراط کرد که حتى جان خود را نیز در راه عدالت فدا نمود (13) .
شبلى شمیل با اینکه شخص مادى است میگوید امام على بن ابیطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است که شرق و غرب،گذشته و آینده نتوانسته است صورتى که با این اصل تطبیق کند بیرون دهد.بارون کارادیفو دانشمند فرانسوى گوید:على مولود حوادث نبود بلکه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فکر و عاطفه و مخیله خود او است پهلوانى بود که در عین دلیرى دلسوز و رقیق القلب،و شهسوارى بود که در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنیا گذشته بود بمال و منصب دنیا اعتنائى نداشت و در راه حقیقت جان خود را فدا نمود روحى بسیار عمیق داشت که ریشه آن ناپیدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود.
بارى عظمت و حقانیت على علیه السلام بر تمام محققین و علماى جهان اعم از اهل سنت و دیگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش این مختصر اکتفا کردیم.
پىنوشتها:
(1) ابن ابى الحدید که خودش معتزلى است ضمن اینکه على علیه السلام را از نظر علم میستاید منشأ علوم فرقههاى معتزله و اشعریه و حنفیه و دیگران را نیز غیر مستقیم به آنحضرت نسبت میدهد و چنین وانمود میکند که آنها هم بر حق میباشند ولى باید دانست که این گروهها بعدا راه غیر مستقیم پیموده و از طریقه حقه امامیه خارج شدهاند.
(2) بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7ـ .14
(3) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص .26
(4) القصائد السبع العلویاتـالقصیدة الاولى.
(5) القصائد السبع العلویاتـالقصیدة الخامسة
(6) القصائد السبع العلویاتـالقصیدة الثانیة
(7) محمد صلى الله علیه و آله پیغمبر شناخته شده جلد اول ص .367
(8) بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابى الحدید.
(9) نقل از ناسخ التواریخ امام باقر جلد 7 ص 127
(10) کشف الغمه ص 48
(11) ناسخ التواریخ امام باقر جلد 7 ص 134
(12) عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن جیبى ص 27
(13) الابطال ص 128