رابطه میان عقل و اخلاق،از مباحث مهم عقلشناسى و نیز علم اخلاق است، و چنان که پیشتر گفته شد اکثر احادیث نقل شده از امام علىعلیه السلام در زمینه عقل، به عمل و اخلاق مربوط مىشد. مباحث «کارکرد عملى عقل» و «اطلاقات عقل عملى» به رابطه میان عقل و اخلاق مربوط مىشد، و دیدیم که از دیدگاه امام، عقل آدمى قادر است خوب و بد اعمال را تشخیص دهد و آدمى را به انجام برخى امور و ترک برخى دیگر بخواند.بر این اساس چند نکته مهم را در زمینه رابطه عقل و اخلاق،برمىرسیم:
7ـ. 1 از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل و اخلاق، تأثیر و تأثر آن دو بر یکدیگر واز همدیگراست.
همانطور که پیشتر دیدیم، تأثیر عقل بر اخلاق این است که انسان براساس عقل خویش، مفاهیم اخلاقى و خوب و بد افعال را درک مىکند و نسبت به آنها امر و نهى مىکند. حال باید دید تأثیر اخلاق بر عقل چیست.احادیث بسیارى در این باره از امام علىعلیه السلام نقل شده است که در آنها فضایل اخلاقى و اعمال ارزشى از اسباب تقویت عقل برشمرده شده و در مقابل رذایل اخلاقى و گناهان از اسباب تضعیف عقل بیان شده است. امام در این باره مىفرمایند : «با شهوتت مبارزه کن، و بر خشمت پیروز شو، و با عادت زشتت مخالفت کن تا نفست پرورش یابد و عقلت کامل شود.» (91) همچنین فرمودهاند : «آن که خود را از مواهب دنیا بىنیاز کند، عقل را کامل کرده است .» (92) از جمله احادیث آن حضرت که در آنها رذایل اخلاقى و گناهان از اسباب تضعیف و فساد عقل شمرده شدهاند،سخنان زیراست : پیروى از هواى نفس، عقل را تباه مىسازد. (93) عامل فساد عقل، حب دنیا است. (94) بدترین آفات عقل، کبر و نخوت است. (95) خشم و غضب، عقلها را تباه مىکند. (96) آفت عقل، عجب و خودپسندى است. (97) آن که لهو و خوشگذرانىاش فراوان باشد، عقلش کم مىشود. (98) از دست رفتن عقل در زیادهطلبى است. (99) نکته مهمى که از این دو دسته احادیث ـ یعنى احادیثى که عقل را وسیله فهم اخلاق مىدانند و روایاتى که اخلاق را باعث افزایش عقل مىدانند ـ مىتوان استفاده کرد این است که عقل و اخلاق رابطه دوسویه دارند و این رابطه هیچگاه قطع نمىشود و در نتیجه، عقل و اخلاق در این تعامل مىتوانند سیرى تکاملى داشته باشند. به این بیان که آدمى باعقل اندکى که دارد، خوبى برخى افعال و زشتى برخى افعال را درک مىکند. پس از این ادراک، اگر او به مقتضاى عقل، عمل کند و افعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترک کند، عقل او بیشتر مىشود، و در نتیجه خوبى و بدىهاى بیشترى را درک مىکند. باز اگر به مقتضاى عقلى عمل کند، دوباره افزون مىگردد و در نتیجه محدوده بیشترى از اعمال اخلاقى را درک مىکند . عکس این حالت نیز مىتواند صادق باشد؛یعنى اگر آدمى به مقتضاى عقل اندک خویش عمل نکند و مرتکب رذایل و گناهان گردد، همان عقل اندک نیز تضعیف و در نهایت نابود مىگردد یعنى : صم بکم عمى فهم لایعقلون. (100) بر این اساس آدمى مىتواند با عقل خویش اخلاقش را تقویت کند و با اخلاق خویش، عقلش را کامل کند. همانطور که مىتواند باعث تضعیف و نابودى عقل و اخلاق خویش گردد.
7ـ. 2 دو مکتب غایتگروى«~ (Teleological theory) ~» و بایدگروى«~ (theory Deontoligical) ~» مهمترین مکاتب مطرح در فلسفه اخلاق «~ (Ethies) ~» و اخلاقهنجارى«~ (Normative Ethies) ~» به شمار مىروند و بسیارى از فیلسوفان اخلاق را مىتوان در یکى از این دو مکتب جاى داد. مکتب غایتگروى،معتقد است ملاک اساسى درست بودن یا الزامى بودن عمل به لحاظ اخلاقى، ارزش غیراخلاقى است که به وجود مىآورد.به دیگر سخن خود عمل فى نفسه خوب و الزامى نیست، بلکه براى داورى درباره خوبى و الزامى بودن عمل،باید به نتیجه و غایتى که به بار مىآورد نظر کرد.
طرفداران این مکتب در تعیین غایت با یکدیگر اختلاف نظر دارند.اکثر آنان غایت را لذت مىدانند. دیگران امورى همچون قدرت، معرفت و کمال را غایت اعمال اخلاقى معرفى مىکنند .
در مقابل این مکتب، نظریه وظیفهگروى قرار مىگیرد. پیروان این نظریه یا منکر آنند که ملاک داورى در باب خوبى و الزامى بودن عمل، غایت و ارزش غیراخلاقى آن است، یا معتقدند این مکتب به تنهایى کافى نیست و خود عمل، با قطعنظر از غایت آن مىتواند خوب و بد یا واجب و حرام باشد. (101) بنابراین غایتگروى تنها ملاک داورى را غایت عمل مىداند؛اما وظیفهگروى ضرورتا به معناى نفى توجه به غایت در داورى نیست؛بلکه مىتواند این مطلب را بپذیرد،اما خود عمل و ویژگىهاى آن را نیز در داورى دخیل بداند.
به نظر مىرسد احادیثى که در اطلاق دوم و سوم عقل عملى نقل شد،مکتب بایدگروى را تأیید مىکنند.
بنا بر مفاد این احادیث ،عقل قادر است خوب و بد اعمال را درک کند و به اعمال خوب امر واز اعمال زشت نهى کند. البته در برخى از این احادیث، عقل بر اساس سود و فایده به عملى امر یا از او نهى مىکند، اما همیشه اینگونه نیست و در اکثر احادیث نقل شده، عقل مستقیما خوبى و بدى عملى را درک مىکند و آدمى را از پلیدىها باز مىدارد. بنابراین اعضا ملاک داورى در سود و غایت درست نیست و برخى افعال فى نفسه خوب یا بدند و عقل نیز قادر است لااقل در پارهاى موارد این خوبى و بدى را درک کرده بدان امر یااز آن نهى کند.
7ـ. 3 در تفسیر حسن و قبح افعال در میان متفکران اسلامى و غیراسلامى،نظریات مختلفى مطرح شده است. رأى مشهور در میان فیلسوفان اسلامى که برخى از اصولیین معاصر نیز موافق آنند، در این باره آن است که حسن و قبح، از مشهورات عامه و آراى محموده است و عقلا براى سامان دادن به زندگى اجتماعى خود، بر روى آنها توافق کردهاند. مىدانیم که مشهورات یکى از مقدمات قیاس جدلى است،و از قضایاى یقینى و عقلى که از مقدمات قیاس برهانىاند؛ محسوب نمىشوند. ابنسینا مىگوید: آراى مشهوره و محموده قضایایى هستند که علت تصدیق آنها یا شهادت همه طوایف بشر است،مثل «عدل نیکو است»، و یا شهادت اکثر مردم و یا چیزى از این قبیل. این قضایا از اولیات عقلى و فطریات نیست و دلیل وجود این قضایا در نفس انسان این است که از کودکى بدان عادت کرده و یا به جهت مصلحتاندیشى و یا بر اثر برخى از خلقهاى انسانى مثل حیا و انس به دیگران و یا برخى سنتهاى قدیمى یا استقراى بسیار انسان، به آنها معتقد شده است. (102) بر اساس این نظریه،افعال فى نفسه داراى حسن و قبح نیستند و در نتیجه عقل حسن و قبح افعال را درک نمىکند؛ بلکه حسن و قبح افعال امرى عقلایى وقراردادى است و عقلا به دلایل مختلف از جمله منافع اجتماعى، خوبى و بدى افعال را اعتبار کردهاند.
از احادیثى که درباره حکم عقل به خوبى و بدى افعال، از امام علىعلیه السلام نقل شده است، برمىآید که حسن و قبح افعال امرى عقلى و یقینى است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور یقینى درک مىکند که اعمالى خوبند و اعمالى زشت، و عقل انسان را دعوت به انجام کارهاى خوب و ترک کارهاى زشت مىکند. براى مثال وقتى حضرت مىفرمایند: من علامات العقل، العمل بسنة العدل؛ (103) «از نشانههاى عقل، عمل به روش عدل است» فرض این سخن آن است که عدالت عملى خوب است و عقل خوبى عدل را درک و آدمى را به آن دعوت مىکند. از این رو کسى که به عدل رفتار مىکند، از عقل بهرهمند بوده و از آن پیروى کرده است. یا وقتى مىفرمایند: «عقول نفوس را از پلیدى بازمىدارد»، (104) فرض شده است که پلیدى امرى واقعى و زشت است و عقل آن را درک کرده و آدمى را از ارتکاب آن بازمىدارد.
رابطه میان عقل و دین شبیه رابطه میان عقل و اخلاق است. از دیدگاه امام علىعلیه السلام عقل،راه رسیدن انسان به خدا و دین است:«با عقول، شناخت خدا محکم و پایدار مىشود.» (105) «مؤمن به خدا ایمان نمىآورد،مگر این که تعقل کند.» (106) «دین و ادب نتیجه عقل است.» (107) «دیندارى به اندازه عقل است.» (108) و«نخستین پایه اسلام،عقل است.» (109) عقل از طریق استدلال از آیات آفاقى و انفسى،خدا را اثبات مىکند و پس از اثبات خدا، خوبى و لزوم تسلیم در برابر خداوند و ایمان به خدا را به انسان گوشزد مىکند. آدمى با عقل خویش مخاطب دین و شریعت است و از همین رو است که از شرایط مکلف شدن در قبال دین و عقاید و احکام آن برخوردارى از عقل است. باز از همینجا است که حضرت امیرعلیه السلام مقدار حسابرسى و پاداش و کیفر روز قیامت را به اندازه عقل مىداند: «خداوند، بندگان را به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده، حساب مىرسد.» (110) گذشته از این که عقل آدمى را به دین مىرساند، احکامش جزء دین است؛ زیرا به فرموده امام «عقل، رسول حق ـ تعالى ـ است» (111) و «عقل، شریعت درونى،و شریعت، عقل بیرونى است.» (112) در برخى از احادیث، عقل، حجت باطنى و پیامبران و ائمهعلیهم السلام حجتهاى ظاهرى قلمداد شدهاند. (113) از سوى دیگر، دین نیز در خردورزى انسان و رشد و تکامل عقل او مؤثر است. امام علىعلیه السلام در خطبه اول نهجالبلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان مىفرماید: بعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیاءه، لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکروهم منسى نعمته، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول؛ «خدا، رسولان خویش را در میان مردم برانگیخت و پیامبرانش را پىدرپى به سوى مردم فرستاد، تا پیمان فطرتش را از انسانها بازگیرند و نعمت فراموششده را به یاد آنان آورند و با تبلیغ بر آنها احتجاج کنند و گنجینههاى عقول را آشکار کنند.» اثاره در لغت عرب از ریشه «ثور» به معناى انبعاث و برانگیختن و بلند کردن و آشکار کردن است. «ثار الغبار» (114) یعنى گردوغبار برخاست .
در این خطبه، حضرت معلومات عقلى را به دفینهها و گنجهاى پنهان تشبیه کردهو یکى از وظایف پیامبران را برانگیختن و برملا کردن این گنجها دانستهاند. از این سخن مىتوان دریافت که اولا عقل داراى معلومات فطرى و ذاتى است و در خود معلوماتى دارد که از خارج و تجربه به دست نیاورده است؛ثانیا بدون تذکر و برانگیختن پیامبران، آدمى از این معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پیامبران توجه انسان را به این آگاهىها جلب مىکنند. بنابراین یکى از کارهاى دین ،به فعلیت درآوردن، عقل و معلومات فطرى است .
باز امام در این باره مىفرمایند: «خداوند متعال اسلام را تشریع کرد ... و آن را وسیله یقین براى کسانى که خرد مىورزند، قرار داد.» (115) بر اساس این حدیث، دین براى این که به یقین برسد به او کمک مىکند و وسیلهاى براى دستیابى عقل به یقین است.ازاین رو است که قرآن هماره پس از بیان برخى مسائل، انسان را به تعقل در آنها دعوت مىکند. این کار یعنى جهتدهى و راهنمایى عقل به مسیرى که به نتیجه خواهد رسید. از آنجا که خداوند خالق عقل است،بهتر از هر کس مىداند که عقل در چه مسیرى توانایى رسیدن به مطلوب را دارد و در چه مسیرهایى ناتوان از دستیابى به نتیجه است. براى مثال قرآن انسان را به تعقل در قرآن، (116) آیات تکوینى و پدیدهها و نظم جهان، (117) احکام اخلاقى (118) و سرگذشت پیشینیان (119) دعوت مىکند؛زیرا نتیجه تفکر در این امور، شناخت خدا، درک احکام اخلاقى، و عبرت گرفتن از پیشینیان است. از سوى دیگر در احادیث متعددى، آدمى از تعقل در ذات الهى نهى شده است . (120) دلیل آن ،این است که عقل قادر به فهم ذات الهى و کیفیت ذات خداوند نیست، و اصولا ذات خدا داراى کیفیت تعقلى نیست تا عقل با تعقل، آن را دریابد. بنابراین تعقل در ذات الهى نتیجهاى جز گمراهى و لااقل بیهودگى در پى نخواهد داشت. امام علىعلیه السلام در این باره مىفرمایند: «خداوند بزرگتر از آن است که عقول بشر با تفکر و تعقل او را متصور و محدود سازند ... خداوند کسى است که در عقول، متناهى نمىگردد تا اینکه در تفکر داراى کیفیت گردد. ... عظمت خدا را به اندازه عقلت مقدر و محدود نساز که از هلاکشوندگان خواهى گشت.» (121) افزون برهمه اینها،دین برعقل مىافزاید،وبه فرموده. امام علىعلیه السلام «ذکر و یاد خدا روشنایى عقل است» (122) و «هر که خداوند سبحان را یاد کند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را نورانى مىگرداند» (123) و «یاد خدا عقلها را راهنمایى و هدایت مىکند.» (124) اصولا اعمال اخلاقى، اعمال دینى نیز محسوب مىشوند و چنان که گذشت ، اعمال اخلاقى باعث تقویت عقل مىشود و گناهان باعث تضعیف و نابودى عقل مىگردند. همان بحثى که درباره تأثیر و تأثر و ارتباط دوسویه میان عقل و اخلاق گفتیم و این که این دو هماره یکدیگر را تقویت مىکنند، درباره رابطه عقل و دین نیز گفتنى است .