در جنگ خیبر: پس از اخراج و تبعید یهود از مدینه، خیبر بویژه با ورود گروهى از یهود بنىنضیر به آن، پایگاه بزرگ دشمنى با اسلام و پیغمبر (ص) شده بود. در منطقه خیبر چند قلعه مستحکم بود که قموص قلعه اصلى آن استحکاماتى بیش از دیگر قلعه داشت. یهود خیبر با بهرهمندى از تجربه مسلمانان در جنگ احزاب، گرداگرد این قلعه را خندق کنده بودند . مسلمانان توانستند همه قلعهها را فتح کنند، اما قلعه اصلى که فراریان دیگر قلعهها نیز در آن پناه گرفته بدوند، غیرقابل تسخیر مىنمود.
اما نقش امیرالمؤمنین على (ع) در این غزوه چنان چشمگیر و بىمانند بود که پیغمبر اکرم (ص) حدیث مشهور «رایت» را در شأن او بیان فرمود. به اعتقاد محققان پس از حدیث غدیر خم، این حدیث بیشترین ناقل و راوى را در بیان فضیلتهاى على (ع) دارد.
امیرالمؤمنین (ع) در این جنگ پرچم اسلام را در دست داشت. (86) به روایت منابع معتبر اهل تسنن به منظور فتح قلعه اصلى، مسلمانان دوبار به آن یورش بردند، ولى کارى از پیش نبردند. بار اول پیغمبر اکرم (ص)، ابوبکر را با لشکرى روانه کرد ولى شامگاه بدون آن که فتحى کند، بازگشت. دیگر بار آن حضرت، عمربن خطاب را با لشکرى فرستاد؛ او نیز فتح نکرده بازگشت. (87)
واقدى در «مغازى» برخلاف دیگر منابع، بدون نام بردن از فرماندهان دو لشکر اعزامى پیغمبر (ص) که بىفتح و نتیجه بازگشتند، مىنویسد: در آن روز پیغمبر (ص) پرچم خود را به یکى از مهاجران سپرد که او بدون انجام دادن کارى برگشت. آن گاه پرچم را به فرد دیگرى از مهاجران داد و او هم بیرون رفت و بدون این که کارى کرده باشد برگشت. رسول خدا مسلمانان را تحریض فرمود، ولى سپاهیان یهود چون سیل به حرکت درآمدند و «حارث» پیشاپیش آنها حرکت مىکرد و سخت بر زمین پاى مىفشرد. پرچمدار انصار پیش آمد و آنها را به عقب راند تا این که وارد حصار خود شدند.
در این هنگام «اسیر» یهودى همراه با جنگجویان پیاده از حصار بیرون آمد و پرچم انصار را به عقب راند و تا جایگاه رسول خدا (ص) پیشروى کرد. پیغمبر (ص) درون خود احساس خشم شدیدى کرد و به مسلمانان یادآورى فرمود که خداوند وعده فتح داده است.
پیامبر (ص) روز را با اندوه به شب آورد. سعد بن عباده (رئیس انصار) زخمى برگشته بود و یاران خود را به کندى و چالاک نبودند سرزنش مىکرد. پرچمدار مهاجران (عمربن خطاب، که واقدى نام او را نمىآورد) هم یاران خود را متهم به کندى مىکرد و مىگفت: شما کوتاهى کردید... سپس رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست مىدارند، و خداوند به دست او فتح و پیروزى نصیب خواهد فرمود. او اهل گریز و فرار نیست».
چون پیغمبر (ص) شب را به صبح آورد، کسى را در پى على (ع) فرستاد؛ و او در حالى که چشم درد داشت به حضور پیامبر آمد و گفت: من نه دشت را مىبینم و نه کوه را. على (ع) نزدیک رسول خدا (ص) رفت. پیغمبر (ص) فرمود: چشمانت را بگشا. او چشماهایش را گشود و رسول خدا (ص) از آب دهان خود بر چشمهاى على (ع) بمالید. على (ع) مىگفت پس از آن هرگز چشم درد نگرفتم. آن گاه رسول خدا (ص) پرچم را به على (ع) داد و براى او و یارانش دعا فرمود که پیروز شوند. نخستین کسى از بزرگان یهود که با همراهان خود بر مسلمانان حمله کرد، «حارث» برادر مرحب بود. مسلمانان به هزیمت رفتند و على (ع) به تنهایى پایدارى کرد و ضرباتى به یکدیگر زدند و على (ع) او را کشت. یاران حارث به سوى حصار گریختند و وارد آن شدند و در را بستند و مسلمانان به جاى خود برگشتند. (88)
بسیارى از کتب معتبر اهل تسنن آوردهاند که امام علیه السلام با ضربت کوبنده خود، حارث جنگاور مغرور یهودى را به خاک افکند. کسى را که بدنها از فریاد او به هنگام جنگ مىلرزید؛ همان گونه که مرحب را که هیچ کس جرأت روبهرو شدن با او نداشت، به دو نیم کرد. (89)
شیخ مفید روایت مىکند که پیغمبر (ص) بیش از بیست روز خیبر را محاصره کرد و دراین مدت پرچم جنگ به دست على (ع) بود تا این که چشم دردى بر او عارض شد که از ادامه جنگ او را ناتوان کرد. در این مدت مسلمانان با یهود در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند تا این که در یکى از روزها در قلعه را باز کردند و «مرحب» با مردان خود از قلعه بیرون آمد . شیخ مفید، مرحب را نخست پهلوان یهود مىداند که از قلعه خارج شد و خود را براى جنگ آماده ساخت. وى پس از شرع اعزام ابوبکر و عمر به مقابله مرحب و بىنتیجه بازگشتن آنها، به بیمارى چشم على (ع) اشاره مىکند و پس از بیان چگونگى شفاى آن حضرت مىنویسد: پیغمبر (ص) در دعایى که براى على (ع) کرد، فرمود: «بار خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن» . سپس پرچم را که به رنگ سفید بود به او داد و فرمود: این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه تو، و یارى در پیش روى تو است؛ و ترس از تو در دلهاى دشمنان افتاده است. اى على بدان که اینان در کتاب خویش دیدهاند که نابودکننده آنان کسى است که نامش «ایلیا» است . پس همین که آنها را دیدار کردى بگو من على هستم که انشاءالله آنان یارى نمىشوند.
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: من پرچم را به دست گرفتم و به راه افتادم تا به قلعه رسیدم . مرحب از قلعه بیرون آمد و در حالى که کلاهخودى برسرداشت و روى آن سنگى (گوهرى) همچون تخممرغ بود، رجز مىخواند. (و ضربت میان ما رد و بدل شد و من پیشدستى کردم و ضربتى بر او زدم که آن سنگ و کلاهخود و سرش را به دو نیم کرد و شمشیر به دندانهاى او رسید و به رو به زمین افتاد. (90)
شیعه و سنى از امیرالمؤمنین (ع) روایت مىکنند که فرمود: در فتح خیبر، ابتدا رسول خدا (ص)، ابوبکر را به سوى دشمن گسیل داشت. او با مردم حرکت کرد ولى شکست خورد و بازگشت . سپس عمر روانه شد؛ او هم با مردم همراه فرار کرد تا به پیغمبر رسید. آن گاه پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
«لاعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، یفتح الله له، لیس بفرار» .
یعنى: پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مىدارند. خدا به دست او فتح مىکند که فرارکننده نیست.
پس در پى من فرستاد و مرا فراخواند. من به خدمت آن حضرت رسیدم در حالى که چشم درد داشتم و چیزى را نمىدیدم. پیغمبر (ص) آب دهان خود را بر چشم من کشید و فرمود: بار خدایا او را از سرما و گرما نگهدارى کن. پس از آن دیگر سرما و گرما من را آزار نداد. (91)
به روایت ابن اسحاق از سلمة بن عمرو بن اکوع در جریان غزوه خیبر، رسول خدا (ص) ابوبکر را با پرچمش (که در نقل ابن هشام سفیدرنگ بود) به سوى برخى قلعههاى خیبر فرستاد. ابوبکر جنگید، ولى بدون آن که فتحى کند بازگشت در حالى که تلاش خود را کرده بود. سپس روز بعد عمر بن خطاب را فرستاد. او هم جنگید و پس تلاش که کرد، بدون فتح بازگشت. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و پیغمبر او را دوست دارد . خداوند به دست او (قلعه را) فتح مىکند، اویى که فرارکننده نیست».
(روز بعد) پیغمبر خدا (ص) على رضوانالله علیه را فراخواند، در حالى که او دردچشم داشت . پس، از آب دهان خود بر چشم او زد و فرمود: این پرچم را بگیر و حرکت کن که خدا (قلعه را) براى تو فتح خواهد کرد. سلمة بن عمرو مىگوید: به خدا قسم على (ع) نفس زنان خارج شد و شتابان حرکت کرد، در حالى که ما در پشت سر او مىرفتیم، تا این که پرچم خود را در سنگلاخى از سنگهاى پایین قلعه برافراشت. یکى از یهودیان از فراز قلعه ناگهان متوجه او شد و گفت: کیستى؟ فرمود: من على بن ابیطالب هستم آن یهودى خطاب به دیگر یهودیان قلعه گفت: سوگند به آنچه بر موسى نازل شد، بر شما پیروز شدند.
ـ یا چیزى شبیه به این گفت ـ سلمة گفت: على (ع) بازنگشت تا این که خدا به دست او قلعه را گشود. (92)
طبرى و ابن اثیر از بریده اسلمى روایت مىکنند که گوید: هرگاه پیغمبر اکرم (ص) سردرد مىگرفت یکى یا دو روز در خانه مىماند و بیرون نمىآمد. هنگامى که آن حضرت در خیبر فرود آمد، سردردى گرفت که موجب شد سوى مردم (از اقامتگاه خود) بیرون نیاید. بنابراین ابوبکر پرچم را از رسول خدا (ص) گرفت و به سوى دشمن شتافت و به شدت جنگید، سپس بازگشت . پس از آن عمر بن خطاب پرچم را گرفت و او هم با دشمن به شدت جنگ کرد که از جنگ اول شدیدتر بود. عمر نیز بازگشت و پیغمبر (ص) از این امر آگاه شد. آن گاه فرمود: «به خدا سوگند پرچم را فردا به مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد، و خداوند و رسول خدا هم او را دوست مىدارند. او (قلعه را) با قهر و غلبه خواهد گرفت». هنگام بیان این سخن، على (ع) این سخن را بیان فرمود، قریشیان (حاضر در محضر آن حضرت) به واسطه این کلام تکبر ورزید (که اگر مصداق کلام پیغمبر (ص) باشند، نسبت به دیگران فضیلت بزرگى خواهند یافت .)
چون صبح شد على (ع) سوار بر شتر خو آمد، و شتر را کنار خیمه رسول خدا (ص) خواباند درحالى که به سبب چشم درد، چشمانش روى هم بود. پیغمبر (ص) به او فرمود: تو را چه مىشود؟ عرض کرد: پس از رفتن شما دچار چشم درد شدهام. رسول خدا (ص) فرمود: نزدیک من بیا. على (ع) نزدیک آن حضرت رفت. پیغمبر اکرم (ص) از آب دهان خود به چشمهاى على (ع) زد (که بهبودى یافت به گونهاى که على) تا هنگام شهادتش از چشم درد هیچ شکایتى نداشت. سپس پرچم را به او داد. على (ع) در حالى که جامهاى قرمز بر تن داشت، به سوى دشمن شتافت، تا به خیبر رسید. مردى از یهود که (از فراز قلعه) بر او مشرف بود، پرسید: تو کیستى؟ فرمود: من على بن ابیطالب هستم. یهودى خطاب به سایر اهل قلعه گفت: اى گروه یهود، مغلوب شدید.
«مرحب» مالک قلعه (به مقابله على) بیرون آمد درحالى که کلاهخودى یمنى که گوهرى چون تخممرغ روى آن قرار داده بود، برسر داشت. مرحب چنین رجز مىخواند:
خیبر مىداند که من مرحب هستم
سرتا پا پوشیده از سلاح، و قهرمانى با تجربه هستم
على (ع) در پاسخ چنین مىفرمود:
من کسى هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) نامیده است.
شما را با شمشیرى مىسنجم مانند سنجیدن با سندره (سندره پیمانه بزرگى است و کنایه از کشتار بسیار است). شیرى در بیشههایى است که خشم و قهرش سخت است.
دو ضربت بین آن دو رد و بدل شد که على (ع) پیشدستى کرد و ضربتى بر او زد که زره و کلاهخود و سر مرحب را به دو نیم کرد و بر زمین افتاد. پس از آن على (ع) قلعه را گرفت. (93)
از ابوهریره نیز روایت شده است که گوید: رسول خدا (ص) در روز خیبر فرمود:
«من این پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا به دست او فتح مىکند».
عمربن خطاب گفت: من فرماندهى را دوست نداشتهام مگر آن روز که خود را آماده کرده بودم تا پرچم به من داده شود. آن گاه رسول خدا (ص) على بن ابیطالب را خواست و پرچم را تنها به او سپرد و فرمود: برو و به اطراف نگاه کن که خداوند به دست تو فتح خواهد کرد. على (ع) حرکت کرد؛ سپس ایستاد و نگاه نکرد. آن گاه فریاد زد: یا رسولالله! بر چه چیزى با آنها جنگ کنم؟ پیغمبر (ص) فرمود: با آنها جنگ کن تا شهادت دهند که خدایى جز خداى یکتا وجود ندارد و محمد (ص) فرستاده اوست. پس اگر چنین کردند، جان و مال آنها بر تو منع شده است، مگر این که به جا و حساب آن با خدا باشد. (94)
به نقل دیگرى پیغمبر اکرم (ص) در پاسخ على (ع) فرمود:... یهود را به اسلام دعوت کن و آنها را به آنچه حق خداوند در آن است آگاه کن؛ که به خدا سوگند اگر یک مرد را خدا به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موى براى تو بهتر است. (95)
هنگامى که امیرالمؤمنین (ع) مرحب را کشت، آنان که با او بودند به قلعه بازگشتند و در آن را به روى خود بستند. چون آن حضرت سوى در رفت و به تدبیر خود آن را گشود. بیشتر مسلمانان در آن سوى خندق بودند و نتوانسته بودند با او از خندق عبور کنند. آن گاه امیرالمؤمنین (ع) در قلعه را گرفت و آن را پلى کرد و بر خندق قرار داد تا مسلمانان از آن گذشتند و بر قلعه پیروز شدند و به غنیمتهایى دست یافتند. موقعى که مسلمانان از قلعهها بازگشتند، امیرالمؤمنین (ع) در قلعه را به دست راست خود برگرفت و چندین ذرع آن طرفتر بر زمین پرتاب کرد. این در را بیست تن از یهود با هم مىبستند. (96)
شیعه و سنى از جابربن عبدالله انصارى روایت کردهاند که گفت: على (ع) در روز خیبر در قلعه را با خود حمل کرد تا مسلمانان از آن گذشته و قلعه را فتح کردند. سپس امتحان کردند و آن در جز با نیروى چهل نفر حمل نشد. (97)
همچنین منابع معتبر سنى از ابورافع آزادشده پیغمبر (ص) روایت مىکنند که در جنگ خیبر و در مصاف على (ع) با مردى از یهود، بر اثر ضربه یهودى سپر از دست على (ع) افتاد. على (ع) در را که بر قلعه بود به دست گرفت و آن را سپر خود قرار داد و این در حالى که مىجنگید در دست او بود تا خداوند قلعه را براى او گشود. آن گاه پس از پایان جنگ در را بر زمین افکند. پس از آن هفت تن که من (ابورافع) هشتمین آنها بودم تلاش کردیم که آن در را وارونه کنیم، اما برگردانده نشد. (98)
شیخ صدوق از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت مىکند که هنگامى که على (ع) به قلعه قموص نزدیک شد، دشمنان خدا از یهود به او روى آوردند و به سویش تیر و سنگ پرتاب مىکردند . على (ع) خود را به آنها رسانید تا به در قلعه رسید. سپس پاى خود را برگرداند و خشمگین فرود آمد و به سوى پایین آستانه در رفت و آن را از جا کند و چهل ذرع به پشتسر خود پرتاب کرد. عبدالله بن عمرو بن عاص مىگوید: ما از این که خدا خیبر را به دست على (ع) فتح کرد، تعجب نکردیم؛ اما از کندن در قلعه توسط على (ع) و پرتاب آن به چهل ذرع پشت سرش شگفت زده شدیم؛ زیرا چهل مرد به سختى تلاش کردند آن را بردارند، ولى قدرت آن را نداشتند . هنگامى که رسول خدا از این امر باخبر شد، فرمود: سوگند به کسى که جانم به دست اوست، چهل فرشته الهى على (ع) را در این امر یارى کردند. (99)
به گفته ابن ابى الحدید معتزلى چهل و چهار نفر در قلعه خیبر را به سختى باز و بسته مىکردند؛ از جمله وى در قصیده عینیه خود مىگوید:
یا قالع الباب الذى عن هزه
عجزت اکف اربعون و اربع
یعنى: اى کننده دربى (در خیبر) که از تکان دادن آن، دستهاى چهل و چهار نفر عاجز بود .
امیرالمؤمنین (ع) در نامهاى به سهل به حنیف انصارى در این باره مىفرماید: به خدا سوگند من در خیبر را با نیروى بدنى و تحرک حاصل از تغذیه نکندم و چهل ذرع پشت سر خود پرتاب نکردم، بلکه در این امر من به نیروى ملکوتى و جان که با نور خدایش روشن است یارى شدم . (100)
فخر رازى دانشمند و مفسر مشهور سنى در شرح این کلام امیرالمؤمنین (ع) مىنویسد: هر کس بیشتر عالم و آگاه به جهان غیب باشد، قلبش قوىتر است و کمترین ضعف را دارد. از این روست که على بن ابیطالب کرمالله وجهه مىفرماید: «من در قلعه خیبر را نه با نیروى مادى، بلکه به قدرت ربانى کندم»؛ زیرا نظر على کرمالله وجهه در این هنگام از جهان مادیات جدا شده بود و فرشتگان الهى با نورهاى عالم غیب او را پرتوافشانى کرده بودند. لذا روح او تقویت و نیرومند شد و به ارواح ملکوتى شباهت پیدا کرد و انوار عالم قدس و عظمت در او درخشید. در نتیجه قدرتى براى او حاصل شد که براى دیگرى غیر از او تقدیر نشده بود . این چنین است که اگر بنده بر طاعات مداومت داشته باشد به مقامى مىرسد که خدا مىفرماید : من براى او چشم و گوش هستم. پس هنگامى که نور جلال الهى گوش او گردید، صداى دور و نزدیک را خواهد شنید؛ و زمانى که این نور چشم او شد، هر چیز دور و نزدیک را خواهد دید؛ و موقعى که این نور دست او شد، قادر بر تصرف در آسانى و سختى، و دور و نزدیک خواهد شد. (101)
در پایان این بحث یادآور مىشویم که بنا به گفته دانشمندان و مورخان و مفسران برجسته سنى، در میان اصحاب پیغمبر اکرم (ص) تنها امیرالمؤمنین على (ع) بود که این گونه مورد تأییدات الهى قرار گرفت تا با نیروى ملکوتى بتواند فتحى به بار آورد که هیچ یک از مشاهیر اصحاب توان آن را نداشتند.
در فتح مکه: یکى از توافقهاى پیمان صلح حدیبیه این بود که دو طرف مىتوانند با هر قبیلهاى که در نظر داشتند، همپیمان شوند؛ ولى حمله و تعرض به هم پیمان هر کدام در حکم حمله به طرف مقابل خواهد بود. کمى پس از انعقاد صلح حدیبیه، پیغمبر اکرم (ص) با قبیله خزاعه و قریش با قبیله بنىبکر همپیمان شدند. حدود دو سال پس از امضاى پیمانصلح، بنىبکر با مساعدت و همدستى قریش، ناگهانى بر خزاعه همپیمان اسلام حملهور شدند و گروهى از آنها را کشتند و حتى با وجود این که برخى از خزاعه خود را به حرم رساندند، ولى از تعقیب و کشتار در امان نماندند. پس از این ماجرا هیئتى از خزاعه به مدینه آمد و ضمن گزارش پیمانشکنى قریش، از پیغمبر اکرم (ص) درخواست کمک و یارى کرد. پیغمبر (ص) که با شنیدن این خبر متأثر شده بود، پیمان صلح را لغو شده تلقى کرد و ضمن وعده کمک به خزاعه اقدام به آمادگى براى جنگ با قریش کرد.
ابوسفیان که از عکسالعمل پیغمبر اکرم (ص) و تصمیم آن حضرت به مقابله با قریش آگاه شده بود، چون در خود و اهل مکه تاب مقاومت در برابر اقدام نظامى رسول خدا (ص) را نمىدید، خود را به مدینه رسانید تا بر وفادارى به پیمان صلح حدیبیه تأکید کند. از آنجا که وى در مدینه امنیت نداشت، درصدد آن بود تا با جوار گرفتن از یکى از اصحاب پیغمبر (ص)، ضمن تأمین خود، با رسول خدا مذاکره کند و بر پیمان صلح تأکید ورزد. به این منظور به ترتیب با ابوبکر، عمر، و به نقلى هم چنین با عثمان و سعد بن عباده دیدار کرد و از آنها درخواست حمایت کرد، ولى هیچ یک او را پاسخ ندادند و از خود راندند. تنها على (ع) بود که در مقابل درخواست ابوسفیان، با وى سخن گفت و چیزى که به نظرش مىرسید براى راهنمایى او بیان کرد، هر چند که به وى فرمود گمان نمىکنم که این امر سودى براى تو داشته باشد. (102)
رسول اکرم (ص) فرمان بسیج عمومى صادر کرد و بالغ بر ده هزار نفر را تحت پرچم درآورد . هنگامى که براى مردم مشخص شد که آن حضرت قصد مکه دارد، یکى از اصحاب به نام «حاطب بن ابى بلتعه» که همسر و فرزندانش در مکه بودند، از بیم آن که در حمله مسلمانان به مکه آسیبى به خانوادهاش وارد شود، در نامهاى خطاب به قریش، آنان را از حمله قریبالوقوع مسلمانان به مکه آگاه گردانید. وى این نامه را به زنى به نام «ساره» داد تا مخفیانه و با سرعت به مکه برود و آن را به قریش برساند. ساره نیز نامه را گرفت و راهى مکه شد .
از سوى دیگر جبرئیل بر پیغمبر اکرم (ص) نازل شد و او را از اقدام حاطب بن ابى ملتبعه آگاه کرد. رسول خدا (ص) على (ع) را به همراه دو تن (به نقلى همراه با زبیر بن عوام) به تعقیب آن زن و دستگیرى او فرستاد. على (ع) به او رسید و از وى خواست تا نامه را به آنها داد. آن زن به شدت موضوع نامه را انکار کرد. پس از آن که بارهاى وى را جستجو کردند و چیزى از وى یافت نشد و ظاهر امر دلالت بر صحت ادعاى او داشت، على (ع) فرمود: به خدا سوگند به پیغمبر خدا دروغ گفته نشده و آن حضرت هم بیهوده به ما نفرموده است. به خدا سوگند یا آن نامه را به ما خواهى داد یا سر تو را به سوى رسول خدا خواهم فرستاد. در این جا آن زن تسلیم شد و نامه را که درمیان موهاى خود پنهان کرده بود، بیرون آورد و به على (ع) داد. (103)
پس از آماده شدن سپاه، پیغمبر اکرم (ص) براى نیروهاى بسیج شده پرچمهایى در نظر گرفت . به نقل واقدى آن حضرت سه پرچم براى مهاجرین تعیین کرد و یکى از آنها را به على (ع) سپرد. (104) هنگامى که سپاه اسلام به مکه وارد مىشد، سعد بن عباده رئیس انصار که یکى از پرچم داران بزرگ مسلمانان در این غزوه بود و پیشاپیش گروهى از آنان وارد شهر شده بود، شعار مىداد : «امروز روز جنگ و کشتار است. امروز روزى است که حرمتها از بین مىرود». زمانى که پیغمبر (ص) شعار سعد بن عباده را شنید، نداى رحمت و رأفت سرداد و فرمود: امروز روز رحمت است . سپس على (ع) را فراخواند و به او فرمود: پرچم را از سعد بگیر و تو کسى باش که (پیشاپیش مردم) به شهر داخل مىشوى. (105) به روایت واقدى، على (ع) پس از فرمان پیغمبر اکرم (ص) پرچم را از سعد گرفت و با آن پرچم وارد مکه شد و آن را کنار حجرالاسود نصب کرد و برافراشت. (106)
به نوشته شیخ مفید زمانى که امیرالمؤمنین (ع) خود را به سعد رسانید و پرچم را از او گرفت، سعد از سپردن پرچم به على (ع) خوددارى نکرد؛ و جبران کار سعد بن عباده (که به خونریزى و دیگر تبعات منفى منجر مىشد) در این امر به دست على (ع) صورت گرفت. پیغمبر خدا (ص) نیز در میان مهاجران و انصار جز امیرالمؤمنین (ع) کسى را شایسته آن ندید که پرچم را از دست بزرگ و سرور انصار بگیرد. آن حضرت مىدانست که اگر کسى دیگر غیر از على (ع) را به سوى سعد بن عباده بفرستد، او از دادن پرچم خوددارى خواهد کرد و با امتناع او تدبیر امور به هم خواهد خورد و میان مهاجران و انصار اختلاف کلمه پدید مىآید. و چون سعدبن عباده در برابر کسى به غیر از پیغمبر اکرم (ص) به فروتنى و کوچکى تن نمىداد و از سوى دیگر چنانچه خود پیغمبر (ص) پرچم را از او مىگرفت، موافق شأن آن حضرت نبود، بنابراین کسى را که قائم مقام خود بود بر این کار گماشت و او کسى بود که از رسول خدا (ص) جدایى نداشت؛ و فروتنى در برابر وى و پیروى از او براى هر کس که به اسلام اقرار داشت، گران نبود. کسى وى را پایینتر از رتبه آن حضرت نمىدید؛ و در این فضیلت که مخصوص امیرالمؤمنین علیهالسلام شد، هیچ کس شریک او نگشت و مانند آن را کسى نتوانست بیاورد . علم خداى متعال و رسول او که امیرالمؤمنین (ع) را مأمور انجام کارى مىکند و دیگران (از صحابه را) نکند، کاشف از آن است که خداوند او را براى کارهاى بزرگ برگزیده است، همان گونه که علم خداوند تعالى در برگزیدن شخصى به نبوت و کمال مصلحت در بعثت او نشان آن است که وى بر همه خلائق برترى دارد. (107)
همچنین در فتح مکه، امیرالمؤمنین (ع) در شکستن بتهاى داخل و فراز کعبه با پیغمبر اکرم (ص) همکارى نزدیک و شراکت داشت. شیخ مفید مىنویسد: چون رسول خدا (ص) به مسجد (الحرام) وارد شد، سیصد و شصت بت را در آنجا یافت که برخى از آنها با سرب به یکدیگر بسته شده بودند. آن حضرت به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: یا على! مشتى سنگریزه به من بده. على (ع) مشتى سنگریزه برداشت و به پیغمبر (ص) داد. رسول خدا (ص) سنگریزهها را به روى بتها پاشید و مىفرمود: «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا». پس از آن بتى در آنجا نماند، مگر این که به رو درافتاد. سپس به دستور رسول خدا (ص) بتها را از مسجد بیرون بردند و شکستند و به سویى افکندند. (108)
پس از فتح مکه، پیغمبر اکرم (ص) از همانجا سریههایى براى دعوت به اسلام به سوى قبائل اطراف اعزام فرمود. از جمله این سریهها، سریه خالد بن ولید به سوى «بنى جذیمه» بود که پیغمبر (ص) وى را از جنگ نهى کرده بود. به بنى جذیمه خبر رسید که خالد ولید همراه مسلمانان فرا مىرسد. آنها (که پیش از این اسلام آورده بودند) گفتند: ما مسلمان هستیم و نماز مىگزاریم و نبوت محمد (ص) را تصدیق مىکنیم و مسجدهایى ساختهایم که در آنها اذان مىگوییم. خالد ولید و همراهانش به بنى جذیمه رسیدند؛ خالد به آنها گفت: اسلام بیاورید. گفتند: ما مسلمان شدهایم. خالد گفت: چرا اسلحه همراه دارید؟ گفتند: میان ما و قومى از عرب دشمنى است. خوف آن داشتیم که شما از آنها باشید. به این منظور سلاح برداشتیم تا از خود در برابر آنها که مخالف اسلام هستند، دفاع کنیم. خالد ولید به رغم این سخن، اصرار بر خلع سلاح بنى جذیمه داشت. بنى جذیمه سلاحها را بر زمین نهادند، ولى خالد آنها را به اسارت گرفت و به انتقام خون عمویش که در جاهلیت توسط بنىجذیمه کشته شده بود، به نیروىهاى تحت امرش فرمان داد اسیران را گردن بزنند. مهاجران و انصار حاضر در سریه، حاضر به این کار نشدند و اسیران خود را آزاد کردند، ولى افراد بنى سلیم (که گروهى از آنان در جنگى به دست بنى جذیمه کشته شده بودند) در اطاعت خالد ولید اسراى خود را گردن زدند. هنگامى که خالد بازگشت و رسول خدا از جنایت او باخبر شد، بر وى خشم گرفت و از او روى برگردانید. پیغمبر اکرم (ص) دستهاى خود را چنان بلند کرد که سفیدى زیر بغل آن حضرت نمایان شد و خطاب به خداوند عرضه داشت: «خدایا من از آنچه خالد کرده است، در پیشگاه تو بیزارى مىجویم». آن گاه على (ع) را فراخواند و مالى به او داد و فرمود: نزد بنى جذیمه برو و کارهاى جاهلى را زیر پاى خود قرار بده و فدیه آنچه را که خالد از بین برده است، پرداخت کن.
على (ع) با آن مال به سوى بنىجذیمه رفت و خونبهاى تمام کسانى را که خالد کشته بود، و نیز اموال آنها را (که از بین رفته بود) پرداخت کرد، و چون هنوز تعدادى باقى مانده بود، ابورافع را نزد پیغمبر (ص) فرستاد و مال بیشترى درخواست کرد. رسول خدا (ص) موافقت کرد (و آن مال را فرستاد) و على (ع) بهاى آنچه را که خالد از میان برده بود پرداخت کرد . على (ع) حتى بهاى ظرف غذاى سگها را که در هجوم خالد ولید شکسته شده بود، پرداخت؛ به گونهاىکه چیزى باقى نماند. چون مقدارى از اموال زیاد آمد، به بنى جذیمه فرمود: بقیه اموال را هم از طرف رسول خدا(ص) در مقابل پارهاى از خرابیها که ممکن است پیغمبر خدا (ص) یا شما از آن با خبر نشده باشید، به شما پرداخت مىکنم.
آن گاه على (ع) نزد پیغمبر (ص) بازگشت. رسول خدا (ص) از او پرسید: چه کردى؟ على (ع) عرض کرد: اى رسول خدا نزد قومى رفتم که مسلمان بودند و در سرزمین خود مسجدهایى ساخته بودند. خونبها و تاوان آنچه را خالد از میان برده بود، حتى تاوان ظرفهاى خوراک سگها را هم پرداختم؛ و مقدارى از مال را که باقى مانده بود به آنها بخشیدم... رسول خدا (ص) فرمود: بسیار خوب کردى؛ من به خالد دستور کشتن نداده بودم، بلکه به او فرمان داده بودم تا آنها را به اسلام فراخواند. (109)
در پى فتح مکه قبائل بزرگى که همچنان بر شرک باقى مانده بودند، از اقتدار اسلام بیمناک شدند. از این جمله قبیله هوازن و ثقیف و چند قبیله دیگر بودند که تصمیم گرفتند پیش از آن که پیغمبر (ص) و مسلمانان به سراغ آنها بیایند، با حملهاى ناگهانى بر مسلمانان در مکه، ضربهاى کارى بر اسلام وارد آورند. این قبیلهها به مرکزیت و فرماندهى قبیله هوازن (که بیشترین رقم کفار را در این جنگ تشکیل مىدادند) سپاهى بزرگ فراهم کردند و جوانى به نام مالک بن عوف را فرمانده خود کردند و راه مکه در پیش گرفتند.
از سوى دیگر پیغمبر اکرم (ص) از قصد آنان با خبر شد و همراه با ده هزار سپاهى مسلمان که براى فتح مکه از مدینه بسیج کرده بود، و دو هزار تن از تازه مسلمانان مکه به سوى دشمن حرکت کرد. در این غزوه نیز على (ع) پرچمدار پیغمبر اکرم (ص) بود.
مالک بن عوف سپاه خود را در دره حنین آماده ساخت و آنان را در شکاف صخرهها و تنگههاى حنین پراکنده کرد و دستور داد همگى با هم و یک باره به مسلمانان حمله کنند. سپیده دم هنگامى که مسلمانان به دره حنین سرازیر شدند، ناگهان دشمن که بر منطقه مسلط بود، بر آنان حملهور شدند. با حمله کفار نخست سواران بنى سلیم و سپس مردم مکه گریختند و پس از آن عموم مسلمانان بدون این که به چیزى توجه کنند روى به گریز نهادند. (110) به نوشته یعقوبى از مسلمانان تنها ده نفر یا به قولى نه نفر از بنى هاشم با پیغمبر (ص) باقى ماندند که عبارت بودند از: على بن ابیطالب، عباس بن عبدالمطلب، ابوسفیان بن حارث، ربیعة بن حارث، عتبه و معتب پسران ابولهب، فضل بن عباس، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، و به قولى ایمن بن امایمن. (111)
پس از آن که عباس بن عبدالمطلب به دستور پیغمبر اکرم (ص) مسلمانان فرارى را صدا زد و به یارى رسول خدا فراخواند، گریختگان شرمنده شدند و به سوى درهاى که در آغاز جنگ به آن درآمده بودند، بازگشتند و با دشمن به نبرد پرداختند.
پرچمدار مشرکین مردى از قبیله هوازن به نام «ابوجرول» بود که سوار بر شترى سرخ مو در حالى که پرچم سیاهى را بر نیزه بلندى با خود حمل مىکرد، پیشاپیش دشمن مىآمد. امیرالمؤمنین (ع) به سوى او رفت و با شمشیر ضربتى از پشت به شتر او زد و آن شتر را از پاى درآورد . سپس خود را به ابوجرول زد و به یک پهلو او را بر زمین افکند و با ضربتى کار او را تمام کرد. شکست در پى کشته شدن ابوجرول بود. چندى نگذشت که دشمنان پشت کردند و گریختند. مسلمانان که على (ع) پیشاپیش آنها بود شمشیر در میان دشمن نهادند، تا آنجا که على (ع) به تنهایى چهل تن از آنان را کشت. شکست قطعى دشمن و اسارت شمار بسیارى از آنان در این هنگام بود . (112)
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود در روز حنین چهل تن به دست على بن ابیطالب علیهالسلام کشته شدند. (113) همچنین از انس بن مالک نقل کردهاند که گفت: در روز حنین، على بن ابیطالب شدیدترین مردم در جنگ پیشاپیش رسول خدا (ص) بود. (114)
پس از شکست مشرکان در غزوه حنین، فراریان ثقیف (از متحدان هوازن در این جنگ) به مرکز خود یعنى شهر طائف پناه بردند. رسول اکرم (ص) در تعقیب آنها به طائف رسید. چون این شهر داراى برج و باروى مستحکمى بود، مسلمانان نتوانستند به آن وارد شوند، بنابراین شهر را در محاصره خود گرفتند. محاصره طائف به اختلاف روایات ده یا بیست روز به طول انجامید در خلال این مدت مشرکان از فراز برج و باروى شهر مسلمانان را هدف تیرهاى خود قرار مىدادند . پیغمبر اکرم (ص) براى کوبیدن حصار شهر از منجنیق و دبابه استفاده کرد، ولى مؤثر واقع نشد؛ لذا آن حضرت بدون فتح به مدینه بازگشت.
به نوشته یعقوبى به هنگام محاصره طائف، رسول خدا (ص) على (ع) را در پى نافع بن غیلان بن سلمة بن معتب (از بزرگان ثقیف) و سوارانش فرستاد. على (ع) به وى رسید و او را کشت و همراهانش فرارى شدند. (115)
شیخ مفید نیز مىنویسد: در جریان محاصره طائف، نافع بن غیلان بن معتب با گروهى از قبیله ثقیف بیرون ریختند.
امیرالمؤمنین (ع) او را تعقیب کرد و در میانه وج (دهى در اطراف طائف) به او رسید. على (ع) وى را کشت و مشرکان همراه او فرار کردند. از این پیشامد ترس و وحشتى در دل دیگران افتاد... (116)