سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش در کنف عنایت خداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امام علی در زمان پیامبر 4

در جنگ خیبر: پس از اخراج و تبعید یهود از مدینه، خیبر بویژه با ورود گروهى از یهود بنى‏نضیر به آن، پایگاه بزرگ دشمنى با اسلام و پیغمبر (ص) شده بود. در منطقه خیبر چند قلعه مستحکم بود که قموص قلعه اصلى آن استحکاماتى بیش از دیگر قلعه داشت. یهود خیبر با بهره‏مندى از تجربه مسلمانان در جنگ احزاب، گرداگرد این قلعه را خندق کنده بودند . مسلمانان توانستند همه قلعه‏ها را فتح کنند، اما قلعه اصلى که فراریان دیگر قلعه‏ها نیز در آن پناه گرفته بدوند، غیرقابل تسخیر مى‏نمود.

اما نقش امیرالمؤمنین على (ع) در این غزوه چنان چشمگیر و بى‏مانند بود که پیغمبر اکرم (ص) حدیث مشهور «رایت» را در شأن او بیان فرمود. به اعتقاد محققان پس از حدیث غدیر خم، این حدیث بیشترین ناقل و راوى را در بیان فضیلتهاى على (ع) دارد.

امیرالمؤمنین (ع) در این جنگ پرچم اسلام را در دست داشت. (86) به روایت منابع معتبر اهل تسنن به منظور فتح قلعه اصلى، مسلمانان دوبار به آن یورش بردند، ولى کارى از پیش نبردند. بار اول پیغمبر اکرم (ص)، ابوبکر را با لشکرى روانه کرد ولى شامگاه بدون آن که فتحى کند، بازگشت. دیگر بار آن حضرت، عمربن خطاب را با لشکرى فرستاد؛ او نیز فتح نکرده بازگشت. (87)

واقدى در «مغازى» برخلاف دیگر منابع، بدون نام بردن از فرماندهان دو لشکر اعزامى پیغمبر (ص) که بى‏فتح و نتیجه بازگشتند، مى‏نویسد: در آن روز پیغمبر (ص) پرچم خود را به یکى از مهاجران سپرد که او بدون انجام دادن کارى برگشت. آن گاه پرچم را به فرد دیگرى از مهاجران داد و او هم بیرون رفت و بدون این که کارى کرده باشد برگشت. رسول خدا مسلمانان را تحریض فرمود، ولى سپاهیان یهود چون سیل به حرکت درآمدند و «حارث» پیشاپیش آنها حرکت مى‏کرد و سخت بر زمین پاى مى‏فشرد. پرچمدار انصار پیش آمد و آنها را به عقب راند تا این که وارد حصار خود شدند.

در این هنگام «اسیر» یهودى همراه با جنگجویان پیاده از حصار بیرون آمد و پرچم انصار را به عقب راند و تا جایگاه رسول خدا (ص) پیشروى کرد. پیغمبر (ص) درون خود احساس خشم شدیدى کرد و به مسلمانان یادآورى فرمود که خداوند وعده فتح داده است.

پیامبر (ص) روز را با اندوه به شب آورد. سعد بن عباده (رئیس انصار) زخمى برگشته بود و یاران خود را به کندى و چالاک نبودند سرزنش مى‏کرد. پرچمدار مهاجران (عمربن خطاب، که واقدى نام او را نمى‏آورد) هم یاران خود را متهم به کندى مى‏کرد و مى‏گفت: شما کوتاهى کردید... سپس رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست مى‏دارند، و خداوند به دست او فتح و پیروزى نصیب خواهد فرمود. او اهل گریز و فرار نیست».

چون پیغمبر (ص) شب را به صبح آورد، کسى را در پى على (ع) فرستاد؛ و او در حالى که چشم درد داشت به حضور پیامبر آمد و گفت: من نه دشت را مى‏بینم و نه کوه را. على (ع) نزدیک رسول خدا (ص) رفت. پیغمبر (ص) فرمود: چشمانت را بگشا. او چشماهایش را گشود و رسول خدا (ص) از آب دهان خود بر چشمهاى على (ع) بمالید. على (ع) مى‏گفت پس از آن هرگز چشم درد نگرفتم. آن گاه رسول خدا (ص) پرچم را به على (ع) داد و براى او و یارانش دعا فرمود که پیروز شوند. نخستین کسى از بزرگان یهود که با همراهان خود بر مسلمانان حمله کرد، «حارث» برادر مرحب بود. مسلمانان به هزیمت رفتند و على (ع) به تنهایى پایدارى کرد و ضرباتى به یکدیگر زدند و على (ع) او را کشت. یاران حارث به سوى حصار گریختند و وارد آن شدند و در را بستند و مسلمانان به جاى خود برگشتند. (88)

بسیارى از کتب معتبر اهل تسنن آورده‏اند که امام علیه السلام با ضربت کوبنده خود، حارث جنگاور مغرور یهودى را به خاک افکند. کسى را که بدنها از فریاد او به هنگام جنگ مى‏لرزید؛ همان گونه که مرحب را که هیچ کس جرأت روبه‏رو شدن با او نداشت، به دو نیم کرد. (89)

شیخ مفید روایت مى‏کند که پیغمبر (ص) بیش از بیست روز خیبر را محاصره کرد و دراین مدت پرچم جنگ به دست على (ع) بود تا این که چشم دردى بر او عارض شد که از ادامه جنگ او را ناتوان کرد. در این مدت مسلمانان با یهود در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند تا این که در یکى از روزها در قلعه را باز کردند و «مرحب» با مردان خود از قلعه بیرون آمد . شیخ مفید، مرحب را نخست پهلوان یهود مى‏داند که از قلعه خارج شد و خود را براى جنگ آماده ساخت. وى پس از شرع اعزام ابوبکر و عمر به مقابله مرحب و بى‏نتیجه بازگشتن آنها، به بیمارى چشم على (ع) اشاره مى‏کند و پس از بیان چگونگى شفاى آن حضرت مى‏نویسد: پیغمبر (ص) در دعایى که براى على (ع) کرد، فرمود: «بار خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن» . سپس پرچم را که به رنگ سفید بود به او داد و فرمود: این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه تو، و یارى در پیش روى تو است؛ و ترس از تو در دلهاى دشمنان افتاده است. اى على بدان که اینان در کتاب خویش دیده‏اند که نابودکننده آنان کسى است که نامش «ایلیا» است . پس همین که آنها را دیدار کردى بگو من على هستم که انشاءالله آنان یارى نمى‏شوند.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: من پرچم را به دست گرفتم و به راه افتادم تا به قلعه رسیدم . مرحب از قلعه بیرون آمد و در حالى که کلاه‏خودى برسرداشت و روى آن سنگى (گوهرى) همچون تخم‏مرغ بود، رجز مى‏خواند. (و ضربت میان ما رد و بدل شد و من پیشدستى کردم و ضربتى بر او زدم که آن سنگ و کلاه‏خود و سرش را به دو نیم کرد و شمشیر به دندانهاى او رسید و به رو به زمین افتاد. (90)

شیعه و سنى از امیرالمؤمنین (ع) روایت مى‏کنند که فرمود: در فتح خیبر، ابتدا رسول خدا (ص)، ابوبکر را به سوى دشمن گسیل داشت. او با مردم حرکت کرد ولى شکست خورد و بازگشت . سپس عمر روانه شد؛ او هم با مردم همراه فرار کرد تا به پیغمبر رسید. آن گاه پیغمبر اکرم (ص) فرمود:

«لاعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، یفتح الله له، لیس بفرار» .

یعنى: پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى‏دارند. خدا به دست او فتح مى‏کند که فرارکننده نیست.

پس در پى من فرستاد و مرا فراخواند. من به خدمت آن حضرت رسیدم در حالى که چشم درد داشتم و چیزى را نمى‏دیدم. پیغمبر (ص) آب دهان خود را بر چشم من کشید و فرمود: بار خدایا او را از سرما و گرما نگهدارى کن. پس از آن دیگر سرما و گرما من را آزار نداد. (91)

به روایت ابن اسحاق از سلمة بن عمرو بن اکوع در جریان غزوه خیبر، رسول خدا (ص) ابوبکر را با پرچمش (که در نقل ابن هشام سفیدرنگ بود) به سوى برخى قلعه‏هاى خیبر فرستاد. ابوبکر جنگید، ولى بدون آن که فتحى کند بازگشت در حالى که تلاش خود را کرده بود. سپس روز بعد عمر بن خطاب را فرستاد. او هم جنگید و پس تلاش که کرد، بدون فتح بازگشت. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و پیغمبر او را دوست دارد . خداوند به دست او (قلعه را) فتح مى‏کند، اویى که فرارکننده نیست».

(روز بعد) پیغمبر خدا (ص) على رضوان‏الله علیه را فراخواند، در حالى که او دردچشم داشت . پس، از آب دهان خود بر چشم او زد و فرمود: این پرچم را بگیر و حرکت کن که خدا (قلعه را) براى تو فتح خواهد کرد. سلمة بن عمرو مى‏گوید: به خدا قسم على (ع) نفس زنان خارج شد و شتابان حرکت کرد، در حالى که ما در پشت سر او مى‏رفتیم، تا این که پرچم خود را در سنگلاخى از سنگهاى پایین قلعه برافراشت. یکى از یهودیان از فراز قلعه ناگهان متوجه او شد و گفت: کیستى؟ فرمود: من على بن ابیطالب هستم آن یهودى خطاب به دیگر یهودیان قلعه گفت: سوگند به آنچه بر موسى نازل شد، بر شما پیروز شدند.

ـ یا چیزى شبیه به این گفت ـ سلمة گفت: على (ع) بازنگشت تا این که خدا به دست او قلعه را گشود. (92)

طبرى و ابن اثیر از بریده اسلمى روایت مى‏کنند که گوید: هرگاه پیغمبر اکرم (ص) سردرد مى‏گرفت یکى یا دو روز در خانه مى‏ماند و بیرون نمى‏آمد. هنگامى که آن حضرت در خیبر فرود آمد، سردردى گرفت که موجب شد سوى مردم (از اقامتگاه خود) بیرون نیاید. بنابراین ابوبکر پرچم را از رسول خدا (ص) گرفت و به سوى دشمن شتافت و به شدت جنگید، سپس بازگشت . پس از آن عمر بن خطاب پرچم را گرفت و او هم با دشمن به شدت جنگ کرد که از جنگ اول شدیدتر بود. عمر نیز بازگشت و پیغمبر (ص) از این امر آگاه شد. آن گاه فرمود: «به خدا سوگند پرچم را فردا به مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد، و خداوند و رسول خدا هم او را دوست مى‏دارند. او (قلعه را) با قهر و غلبه خواهد گرفت». هنگام بیان این سخن، على (ع) این سخن را بیان فرمود، قریشیان (حاضر در محضر آن حضرت) به واسطه این کلام تکبر ورزید (که اگر مصداق کلام پیغمبر (ص) باشند، نسبت به دیگران فضیلت بزرگى خواهند یافت .)

چون صبح شد على (ع) سوار بر شتر خو آمد، و شتر را کنار خیمه رسول خدا (ص) خواباند درحالى که به سبب چشم درد، چشمانش روى هم بود. پیغمبر (ص) به او فرمود: تو را چه مى‏شود؟ عرض کرد: پس از رفتن شما دچار چشم درد شده‏ام. رسول خدا (ص) فرمود: نزدیک من بیا. على (ع) نزدیک آن حضرت رفت. پیغمبر اکرم (ص) از آب دهان خود به چشمهاى على (ع) زد (که بهبودى یافت به گونه‏اى که على) تا هنگام شهادتش از چشم درد هیچ شکایتى نداشت. سپس پرچم را به او داد. على (ع) در حالى که جامه‏اى قرمز بر تن داشت، به سوى دشمن شتافت، تا به خیبر رسید. مردى از یهود که (از فراز قلعه) بر او مشرف بود، پرسید: تو کیستى؟ فرمود: من على بن ابیطالب هستم. یهودى خطاب به سایر اهل قلعه گفت: اى گروه یهود، مغلوب شدید.

«مرحب» مالک قلعه (به مقابله على) بیرون آمد درحالى که کلاهخودى یمنى که گوهرى چون تخم‏مرغ روى آن قرار داده بود، برسر داشت. مرحب چنین رجز مى‏خواند:

خیبر مى‏داند که من مرحب هستم

سرتا پا پوشیده از سلاح، و قهرمانى با تجربه هستم

على (ع) در پاسخ چنین مى‏فرمود:

من کسى هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) نامیده است.

شما را با شمشیرى مى‏سنجم مانند سنجیدن با سندره (سندره پیمانه بزرگى است و کنایه از کشتار بسیار است). شیرى در بیشه‏هایى است که خشم و قهرش سخت است.

دو ضربت بین آن دو رد و بدل شد که على (ع) پیشدستى کرد و ضربتى بر او زد که زره و کلاهخود و سر مرحب را به دو نیم کرد و بر زمین افتاد. پس از آن على (ع) قلعه را گرفت. (93)

از ابوهریره نیز روایت شده است که گوید: رسول خدا (ص) در روز خیبر فرمود:

«من این پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا به دست او فتح مى‏کند».

عمربن خطاب گفت: من فرماندهى را دوست نداشته‏ام مگر آن روز که خود را آماده کرده بودم تا پرچم به من داده شود. آن گاه رسول خدا (ص) على بن ابیطالب را خواست و پرچم را تنها به او سپرد و فرمود: برو و به اطراف نگاه کن که خداوند به دست تو فتح خواهد کرد. على (ع) حرکت کرد؛ سپس ایستاد و نگاه نکرد. آن گاه فریاد زد: یا رسول‏الله! بر چه چیزى با آنها جنگ کنم؟ پیغمبر (ص) فرمود: با آنها جنگ کن تا شهادت دهند که خدایى جز خداى یکتا وجود ندارد و محمد (ص) فرستاده اوست. پس اگر چنین کردند، جان و مال آنها بر تو منع شده است، مگر این که به جا و حساب آن با خدا باشد. (94)

به نقل دیگرى پیغمبر اکرم (ص) در پاسخ على (ع) فرمود:... یهود را به اسلام دعوت کن و آنها را به آنچه حق خداوند در آن است آگاه کن؛ که به خدا سوگند اگر یک مرد را خدا به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موى براى تو بهتر است. (95)

هنگامى که امیرالمؤمنین (ع) مرحب را کشت، آنان که با او بودند به قلعه بازگشتند و در آن را به روى خود بستند. چون آن حضرت سوى در رفت و به تدبیر خود آن را گشود. بیشتر مسلمانان در آن سوى خندق بودند و نتوانسته بودند با او از خندق عبور کنند. آن گاه امیرالمؤمنین (ع) در قلعه را گرفت و آن را پلى کرد و بر خندق قرار داد تا مسلمانان از آن گذشتند و بر قلعه پیروز شدند و به غنیمتهایى دست یافتند. موقعى که مسلمانان از قلعه‏ها بازگشتند، امیرالمؤمنین (ع) در قلعه را به دست راست خود برگرفت و چندین ذرع آن طرفتر بر زمین پرتاب کرد. این در را بیست تن از یهود با هم مى‏بستند. (96)

شیعه و سنى از جابربن عبدالله انصارى روایت کرده‏اند که گفت: على (ع) در روز خیبر در قلعه را با خود حمل کرد تا مسلمانان از آن گذشته و قلعه را فتح کردند. سپس امتحان کردند و آن در جز با نیروى چهل نفر حمل نشد. (97)

همچنین منابع معتبر سنى از ابورافع آزادشده پیغمبر (ص) روایت مى‏کنند که در جنگ خیبر و در مصاف على (ع) با مردى از یهود، بر اثر ضربه یهودى سپر از دست على (ع) افتاد. على (ع) در را که بر قلعه بود به دست گرفت و آن را سپر خود قرار داد و این در حالى که مى‏جنگید در دست او بود تا خداوند قلعه را براى او گشود. آن گاه پس از پایان جنگ در را بر زمین افکند. پس از آن هفت تن که من (ابورافع) هشتمین آنها بودم تلاش کردیم که آن در را وارونه کنیم، اما برگردانده نشد. (98)

شیخ صدوق از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت مى‏کند که هنگامى که على (ع) به قلعه قموص نزدیک شد، دشمنان خدا از یهود به او روى آوردند و به سویش تیر و سنگ پرتاب مى‏کردند . على (ع) خود را به آنها رسانید تا به در قلعه رسید. سپس پاى خود را برگرداند و خشمگین فرود آمد و به سوى پایین آستانه در رفت و آن را از جا کند و چهل ذرع به پشت‏سر خود پرتاب کرد. عبدالله بن عمرو بن عاص مى‏گوید: ما از این که خدا خیبر را به دست على (ع) فتح کرد، تعجب نکردیم؛ اما از کندن در قلعه توسط على (ع) و پرتاب آن به چهل ذرع پشت سرش شگفت زده شدیم؛ زیرا چهل مرد به سختى تلاش کردند آن را بردارند، ولى قدرت آن را نداشتند . هنگامى که رسول خدا از این امر باخبر شد، فرمود: سوگند به کسى که جانم به دست اوست، چهل فرشته الهى على (ع) را در این امر یارى کردند. (99)

به گفته ابن ابى الحدید معتزلى چهل و چهار نفر در قلعه خیبر را به سختى باز و بسته مى‏کردند؛ از جمله وى در قصیده عینیه خود مى‏گوید:

یا قالع الباب الذى عن هزه

عجزت اکف اربعون و اربع

یعنى: اى کننده دربى (در خیبر) که از تکان دادن آن، دستهاى چهل و چهار نفر عاجز بود .

امیرالمؤمنین (ع) در نامه‏اى به سهل به حنیف انصارى در این باره مى‏فرماید: به خدا سوگند من در خیبر را با نیروى بدنى و تحرک حاصل از تغذیه نکندم و چهل ذرع پشت سر خود پرتاب نکردم، بلکه در این امر من به نیروى ملکوتى و جان که با نور خدایش روشن است یارى شدم . (100)

فخر رازى دانشمند و مفسر مشهور سنى در شرح این کلام امیرالمؤمنین (ع) مى‏نویسد: هر کس بیشتر عالم و آگاه به جهان غیب باشد، قلبش قوى‏تر است و کمترین ضعف را دارد. از این روست که على بن ابیطالب کرم‏الله وجهه مى‏فرماید: «من در قلعه خیبر را نه با نیروى مادى، بلکه به قدرت ربانى کندم»؛ زیرا نظر على کرم‏الله وجهه در این هنگام از جهان مادیات جدا شده بود و فرشتگان الهى با نورهاى عالم غیب او را پرتوافشانى کرده بودند. لذا روح او تقویت و نیرومند شد و به ارواح ملکوتى شباهت پیدا کرد و انوار عالم قدس و عظمت در او درخشید. در نتیجه قدرتى براى او حاصل شد که براى دیگرى غیر از او تقدیر نشده بود . این چنین است که اگر بنده بر طاعات مداومت داشته باشد به مقامى مى‏رسد که خدا مى‏فرماید : من براى او چشم و گوش هستم. پس هنگامى که نور جلال الهى گوش او گردید، صداى دور و نزدیک را خواهد شنید؛ و زمانى که این نور چشم او شد، هر چیز دور و نزدیک را خواهد دید؛ و موقعى که این نور دست او شد، قادر بر تصرف در آسانى و سختى، و دور و نزدیک خواهد شد. (101)

در پایان این بحث یادآور مى‏شویم که بنا به گفته دانشمندان و مورخان و مفسران برجسته سنى، در میان اصحاب پیغمبر اکرم (ص) تنها امیرالمؤمنین على (ع) بود که این گونه مورد تأییدات الهى قرار گرفت تا با نیروى ملکوتى بتواند فتحى به بار آورد که هیچ یک از مشاهیر اصحاب توان آن را نداشتند.

در فتح مکه: یکى از توافقهاى پیمان صلح حدیبیه این بود که دو طرف مى‏توانند با هر قبیله‏اى که در نظر داشتند، هم‏پیمان شوند؛ ولى حمله و تعرض به هم پیمان هر کدام در حکم حمله به طرف مقابل خواهد بود. کمى پس از انعقاد صلح حدیبیه، پیغمبر اکرم (ص) با قبیله خزاعه و قریش با قبیله بنى‏بکر هم‏پیمان شدند. حدود دو سال پس از امضاى پیمان‏صلح، بنى‏بکر با مساعدت و همدستى قریش، ناگهانى بر خزاعه هم‏پیمان اسلام حمله‏ور شدند و گروهى از آنها را کشتند و حتى با وجود این که برخى از خزاعه خود را به حرم رساندند، ولى از تعقیب و کشتار در امان نماندند. پس از این ماجرا هیئتى از خزاعه به مدینه آمد و ضمن گزارش پیمان‏شکنى قریش، از پیغمبر اکرم (ص) درخواست کمک و یارى کرد. پیغمبر (ص) که با شنیدن این خبر متأثر شده بود، پیمان صلح را لغو شده تلقى کرد و ضمن وعده کمک به خزاعه اقدام به آمادگى براى جنگ با قریش کرد.

ابوسفیان که از عکس‏العمل پیغمبر اکرم (ص) و تصمیم آن حضرت به مقابله با قریش آگاه شده بود، چون در خود و اهل مکه تاب مقاومت در برابر اقدام نظامى رسول خدا (ص) را نمى‏دید، خود را به مدینه رسانید تا بر وفادارى به پیمان صلح حدیبیه تأکید کند. از آنجا که وى در مدینه امنیت نداشت، درصدد آن بود تا با جوار گرفتن از یکى از اصحاب پیغمبر (ص)، ضمن تأمین خود، با رسول خدا مذاکره کند و بر پیمان صلح تأکید ورزد. به این منظور به ترتیب با ابوبکر، عمر، و به نقلى هم چنین با عثمان و سعد بن عباده دیدار کرد و از آنها درخواست حمایت کرد، ولى هیچ یک او را پاسخ ندادند و از خود راندند. تنها على (ع) بود که در مقابل درخواست ابوسفیان، با وى سخن گفت و چیزى که به نظرش مى‏رسید براى راهنمایى او بیان کرد، هر چند که به وى فرمود گمان نمى‏کنم که این امر سودى براى تو داشته باشد. (102)

رسول اکرم (ص) فرمان بسیج عمومى صادر کرد و بالغ بر ده هزار نفر را تحت پرچم درآورد . هنگامى که براى مردم مشخص شد که آن حضرت قصد مکه دارد، یکى از اصحاب به نام «حاطب بن ابى بلتعه» که همسر و فرزندانش در مکه بودند، از بیم آن که در حمله مسلمانان به مکه آسیبى به خانواده‏اش وارد شود، در نامه‏اى خطاب به قریش، آنان را از حمله قریب‏الوقوع مسلمانان به مکه آگاه گردانید. وى این نامه را به زنى به نام «ساره» داد تا مخفیانه و با سرعت به مکه برود و آن را به قریش برساند. ساره نیز نامه را گرفت و راهى مکه شد .

از سوى دیگر جبرئیل بر پیغمبر اکرم (ص) نازل شد و او را از اقدام حاطب بن ابى ملتبعه آگاه کرد. رسول خدا (ص) على (ع) را به همراه دو تن (به نقلى همراه با زبیر بن عوام) به تعقیب آن زن و دستگیرى او فرستاد. على (ع) به او رسید و از وى خواست تا نامه را به آنها داد. آن زن به شدت موضوع نامه را انکار کرد. پس از آن که بارهاى وى را جستجو کردند و چیزى از وى یافت نشد و ظاهر امر دلالت بر صحت ادعاى او داشت، على (ع) فرمود: به خدا سوگند به پیغمبر خدا دروغ گفته نشده و آن حضرت هم بیهوده به ما نفرموده است. به خدا سوگند یا آن نامه را به ما خواهى داد یا سر تو را به سوى رسول خدا خواهم فرستاد. در این جا آن زن تسلیم شد و نامه را که درمیان موهاى خود پنهان کرده بود، بیرون آورد و به على (ع) داد. (103)

پس از آماده شدن سپاه، پیغمبر اکرم (ص) براى نیروهاى بسیج شده پرچمهایى در نظر گرفت . به نقل واقدى آن حضرت سه پرچم براى مهاجرین تعیین کرد و یکى از آنها را به على (ع) سپرد. (104) هنگامى که سپاه اسلام به مکه وارد مى‏شد، سعد بن عباده رئیس انصار که یکى از پرچم داران بزرگ مسلمانان در این غزوه بود و پیشاپیش گروهى از آنان وارد شهر شده بود، شعار مى‏داد : «امروز روز جنگ و کشتار است. امروز روزى است که حرمتها از بین مى‏رود». زمانى که پیغمبر (ص) شعار سعد بن عباده را شنید، نداى رحمت و رأفت سرداد و فرمود: امروز روز رحمت است . سپس على (ع) را فراخواند و به او فرمود: پرچم را از سعد بگیر و تو کسى باش که (پیشاپیش مردم) به شهر داخل مى‏شوى. (105) به روایت واقدى، على (ع) پس از فرمان پیغمبر اکرم (ص) پرچم را از سعد گرفت و با آن پرچم وارد مکه شد و آن را کنار حجرالاسود نصب کرد و برافراشت. (106)

به نوشته شیخ مفید زمانى که امیرالمؤمنین (ع) خود را به سعد رسانید و پرچم را از او گرفت، سعد از سپردن پرچم به على (ع) خوددارى نکرد؛ و جبران کار سعد بن عباده (که به خونریزى و دیگر تبعات منفى منجر مى‏شد) در این امر به دست على (ع) صورت گرفت. پیغمبر خدا (ص) نیز در میان مهاجران و انصار جز امیرالمؤمنین (ع) کسى را شایسته آن ندید که پرچم را از دست بزرگ و سرور انصار بگیرد. آن حضرت مى‏دانست که اگر کسى دیگر غیر از على (ع) را به سوى سعد بن عباده بفرستد، او از دادن پرچم خوددارى خواهد کرد و با امتناع او تدبیر امور به هم خواهد خورد و میان مهاجران و انصار اختلاف کلمه پدید مى‏آید. و چون سعدبن عباده در برابر کسى به غیر از پیغمبر اکرم (ص) به فروتنى و کوچکى تن نمى‏داد و از سوى دیگر چنانچه خود پیغمبر (ص) پرچم را از او مى‏گرفت، موافق شأن آن حضرت نبود، بنابراین کسى را که قائم مقام خود بود بر این کار گماشت و او کسى بود که از رسول خدا (ص) جدایى نداشت؛ و فروتنى در برابر وى و پیروى از او براى هر کس که به اسلام اقرار داشت، گران نبود. کسى وى را پایین‏تر از رتبه آن حضرت نمى‏دید؛ و در این فضیلت که مخصوص امیرالمؤمنین علیه‏السلام شد، هیچ کس شریک او نگشت و مانند آن را کسى نتوانست بیاورد . علم خداى متعال و رسول او که امیرالمؤمنین (ع) را مأمور انجام کارى مى‏کند و دیگران (از صحابه را) نکند، کاشف از آن است که خداوند او را براى کارهاى بزرگ برگزیده است، همان گونه که علم خداوند تعالى در برگزیدن شخصى به نبوت و کمال مصلحت در بعثت او نشان آن است که وى بر همه خلائق برترى دارد. (107)

همچنین در فتح مکه، امیرالمؤمنین (ع) در شکستن بتهاى داخل و فراز کعبه با پیغمبر اکرم (ص) همکارى نزدیک و شراکت داشت. شیخ مفید مى‏نویسد: چون رسول خدا (ص) به مسجد (الحرام) وارد شد، سیصد و شصت بت را در آنجا یافت که برخى از آنها با سرب به یکدیگر بسته شده بودند. آن حضرت به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: یا على! مشتى سنگ‏ریزه به من بده. على (ع) مشتى سنگ‏ریزه برداشت و به پیغمبر (ص) داد. رسول خدا (ص) سنگ‏ریزه‏ها را به روى بت‏ها پاشید و مى‏فرمود: «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا». پس از آن بتى در آنجا نماند، مگر این که به رو درافتاد. سپس به دستور رسول خدا (ص) بتها را از مسجد بیرون بردند و شکستند و به سویى افکندند. (108)

پس از فتح مکه، پیغمبر اکرم (ص) از همانجا سریه‏هایى براى دعوت به اسلام به سوى قبائل اطراف اعزام فرمود. از جمله این سریه‏ها، سریه خالد بن ولید به سوى «بنى جذیمه» بود که پیغمبر (ص) وى را از جنگ نهى کرده بود. به بنى جذیمه خبر رسید که خالد ولید همراه مسلمانان فرا مى‏رسد. آنها (که پیش از این اسلام آورده بودند) گفتند: ما مسلمان هستیم و نماز مى‏گزاریم و نبوت محمد (ص) را تصدیق مى‏کنیم و مسجدهایى ساخته‏ایم که در آنها اذان مى‏گوییم. خالد ولید و همراهانش به بنى جذیمه رسیدند؛ خالد به آنها گفت: اسلام بیاورید. گفتند: ما مسلمان شده‏ایم. خالد گفت: چرا اسلحه همراه دارید؟ گفتند: میان ما و قومى از عرب دشمنى است. خوف آن داشتیم که شما از آنها باشید. به این منظور سلاح برداشتیم تا از خود در برابر آنها که مخالف اسلام هستند، دفاع کنیم. خالد ولید به رغم این سخن، اصرار بر خلع سلاح بنى جذیمه داشت. بنى جذیمه سلاحها را بر زمین نهادند، ولى خالد آنها را به اسارت گرفت و به انتقام خون عمویش که در جاهلیت توسط بنى‏جذیمه کشته شده بود، به نیروى‏هاى تحت امرش فرمان داد اسیران را گردن بزنند. مهاجران و انصار حاضر در سریه، حاضر به این کار نشدند و اسیران خود را آزاد کردند، ولى افراد بنى سلیم (که گروهى از آنان در جنگى به دست بنى جذیمه کشته شده بودند) در اطاعت خالد ولید اسراى خود را گردن زدند. هنگامى که خالد بازگشت و رسول خدا از جنایت او باخبر شد، بر وى خشم گرفت و از او روى برگردانید. پیغمبر اکرم (ص) دستهاى خود را چنان بلند کرد که سفیدى زیر بغل آن حضرت نمایان شد و خطاب به خداوند عرضه داشت: «خدایا من از آنچه خالد کرده است، در پیشگاه تو بیزارى مى‏جویم». آن گاه على (ع) را فراخواند و مالى به او داد و فرمود: نزد بنى جذیمه برو و کارهاى جاهلى را زیر پاى خود قرار بده و فدیه آنچه را که خالد از بین برده است، پرداخت کن.

على (ع) با آن مال به سوى بنى‏جذیمه رفت و خونبهاى تمام کسانى را که خالد کشته بود، و نیز اموال آنها را (که از بین رفته بود) پرداخت کرد، و چون هنوز تعدادى باقى مانده بود، ابورافع را نزد پیغمبر (ص) فرستاد و مال بیشترى درخواست کرد. رسول خدا (ص) موافقت کرد (و آن مال را فرستاد) و على (ع) بهاى آنچه را که خالد از میان برده بود پرداخت کرد . على (ع) حتى بهاى ظرف غذاى سگها را که در هجوم خالد ولید شکسته شده بود، پرداخت؛ به گونه‏اى‏که چیزى باقى نماند. چون مقدارى از اموال زیاد آمد، به بنى جذیمه فرمود: بقیه اموال را هم از طرف رسول خدا(ص) در مقابل پاره‏اى از خرابیها که ممکن است پیغمبر خدا (ص) یا شما از آن با خبر نشده باشید، به شما پرداخت مى‏کنم.

آن گاه على (ع) نزد پیغمبر (ص) بازگشت. رسول خدا (ص) از او پرسید: چه کردى؟ على (ع) عرض کرد: اى رسول خدا نزد قومى رفتم که مسلمان بودند و در سرزمین خود مسجدهایى ساخته بودند. خونبها و تاوان آنچه را خالد از میان برده بود، حتى تاوان ظرفهاى خوراک سگها را هم پرداختم؛ و مقدارى از مال را که باقى مانده بود به آنها بخشیدم... رسول خدا (ص) فرمود: بسیار خوب کردى؛ من به خالد دستور کشتن نداده بودم، بلکه به او فرمان داده بودم تا آنها را به اسلام فراخواند. (109)

در جنگ حنین:

در پى فتح مکه قبائل بزرگى که همچنان بر شرک باقى مانده بودند، از اقتدار اسلام بیمناک شدند. از این جمله قبیله هوازن و ثقیف و چند قبیله دیگر بودند که تصمیم گرفتند پیش از آن که پیغمبر (ص) و مسلمانان به سراغ آنها بیایند، با حمله‏اى ناگهانى بر مسلمانان در مکه، ضربه‏اى کارى بر اسلام وارد آورند. این قبیله‏ها به مرکزیت و فرماندهى قبیله هوازن (که بیشترین رقم کفار را در این جنگ تشکیل مى‏دادند) سپاهى بزرگ فراهم کردند و جوانى به نام مالک بن عوف را فرمانده خود کردند و راه مکه در پیش گرفتند.

از سوى دیگر پیغمبر اکرم (ص) از قصد آنان با خبر شد و همراه با ده هزار سپاهى مسلمان که براى فتح مکه از مدینه بسیج کرده بود، و دو هزار تن از تازه مسلمانان مکه به سوى دشمن حرکت کرد. در این غزوه نیز على (ع) پرچمدار پیغمبر اکرم (ص) بود.

مالک بن عوف سپاه خود را در دره حنین آماده ساخت و آنان را در شکاف صخره‏ها و تنگه‏هاى حنین پراکنده کرد و دستور داد همگى با هم و یک باره به مسلمانان حمله کنند. سپیده دم هنگامى که مسلمانان به دره حنین سرازیر شدند، ناگهان دشمن که بر منطقه مسلط بود، بر آنان حمله‏ور شدند. با حمله کفار نخست سواران بنى سلیم و سپس مردم مکه گریختند و پس از آن عموم مسلمانان بدون این که به چیزى توجه کنند روى به گریز نهادند. (110) به نوشته یعقوبى از مسلمانان تنها ده نفر یا به قولى نه نفر از بنى هاشم با پیغمبر (ص) باقى ماندند که عبارت بودند از: على بن ابیطالب، عباس بن عبدالمطلب، ابوسفیان بن حارث، ربیعة بن حارث، عتبه و معتب پسران ابولهب، فضل بن عباس، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، و به قولى ایمن بن ام‏ایمن. (111)

پس از آن که عباس بن عبدالمطلب به دستور پیغمبر اکرم (ص) مسلمانان فرارى را صدا زد و به یارى رسول خدا فراخواند، گریختگان شرمنده شدند و به سوى دره‏اى که در آغاز جنگ به آن درآمده بودند، بازگشتند و با دشمن به نبرد پرداختند.

پرچمدار مشرکین مردى از قبیله هوازن به نام «ابوجرول» بود که سوار بر شترى سرخ مو در حالى که پرچم سیاهى را بر نیزه بلندى با خود حمل مى‏کرد، پیشاپیش دشمن مى‏آمد. امیرالمؤمنین (ع) به سوى او رفت و با شمشیر ضربتى از پشت به شتر او زد و آن شتر را از پاى درآورد . سپس خود را به ابوجرول زد و به یک پهلو او را بر زمین افکند و با ضربتى کار او را تمام کرد. شکست در پى کشته شدن ابوجرول بود. چندى نگذشت که دشمنان پشت کردند و گریختند. مسلمانان که على (ع) پیشاپیش آنها بود شمشیر در میان دشمن نهادند، تا آنجا که على (ع) به تنهایى چهل تن از آنان را کشت. شکست قطعى دشمن و اسارت شمار بسیارى از آنان در این هنگام بود . (112)

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود در روز حنین چهل تن به دست على بن ابیطالب علیه‏السلام کشته شدند. (113) همچنین از انس بن مالک نقل کرده‏اند که گفت: در روز حنین، على بن ابیطالب شدیدترین مردم در جنگ پیشاپیش رسول خدا (ص) بود. (114)

در غزوه طائف:

پس از شکست مشرکان در غزوه حنین، فراریان ثقیف (از متحدان هوازن در این جنگ) به مرکز خود یعنى شهر طائف پناه بردند. رسول اکرم (ص) در تعقیب آنها به طائف رسید. چون این شهر داراى برج و باروى مستحکمى بود، مسلمانان نتوانستند به آن وارد شوند، بنابراین شهر را در محاصره خود گرفتند. محاصره طائف به اختلاف روایات ده یا بیست روز به طول انجامید در خلال این مدت مشرکان از فراز برج و باروى شهر مسلمانان را هدف تیرهاى خود قرار مى‏دادند . پیغمبر اکرم (ص) براى کوبیدن حصار شهر از منجنیق و دبابه استفاده کرد، ولى مؤثر واقع نشد؛ لذا آن حضرت بدون فتح به مدینه بازگشت.

به نوشته یعقوبى به هنگام محاصره طائف، رسول خدا (ص) على (ع) را در پى نافع بن غیلان بن سلمة بن معتب (از بزرگان ثقیف) و سوارانش فرستاد. على (ع) به وى رسید و او را کشت و همراهانش فرارى شدند. (115)

شیخ مفید نیز مى‏نویسد: در جریان محاصره طائف، نافع بن غیلان بن معتب با گروهى از قبیله ثقیف بیرون ریختند.

امیرالمؤمنین (ع) او را تعقیب کرد و در میانه وج (دهى در اطراف طائف) به او رسید. على (ع) وى را کشت و مشرکان همراه او فرار کردند. از این پیشامد ترس و وحشتى در دل دیگران افتاد... (116)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/5/13 :: ساعت 12:54 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 154
>> بازدید دیروز: 185
>> مجموع بازدیدها: 1363946
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب