رسول اکرم (ص) در اواخر سال دهم اراده به جاى آوردن حج و اعلام احکام این فریضه را فرمود؛ و قصد خود را به اطلاع مردم رسانید و همه مسلمانان را از دورترین سرزمینها دعوت کرد تا در آن سال با آن حضرت حج گزارند. در پى این دعوت مردم آماده رفتن به حج شدند و از اطراف و حوالى و نزدیکیهاى مدینه مردم بسیارى به این شهر آمدند و مهیاى حرکت با پیغمبر خدا (ص) شدند. رسول اکرم (ص) در بیست و پنجم ذىقعده از مدینه خارج شد و به امیرالمؤمنین علیهالسلام (که در مأموریت یمن به سر مىبرد) نوشت که براى انجام حج از یمن به مکه بیاید؛ و براى او نوع حج خود را ذکر نفرمود.
امیرالمؤمنین (ع) با سپاهى که با خود داشت، از یمن به سوى مکه حرکت کرد، در حالى که حلههایى را که (بابت جزیه) از اهل نجران گرفته بود با خود داشت. على (ع) به منظور دیدار رسول خدا (ص) از سپاه خود پیش افتاد و شخصى را به جاى خود در آنان قرار داد و هنگامى که پیغمبر اکرم (ص) به مکه مىرسید، امیرالمؤمنین (ع) نیز به آن حضرت رسید و سلام کرد و گزارشى از مأموریت خود (در یمن) و حلههایى را که از یمن آورده بود، به اطلاع آن حضرت رسانید؛ و گفت که براى دیدار رسول خدا (ص) پیش از سپاه شتابان آمده است. پیغمبر (ص) از دیدار او و انجام دستورات خود (توسط على) خشنود شد و به او فرمود: اى على به چه نیت احرام بستى؟ على (ع) عرض کرد: یا رسولالله شما به من ننوشته بودید که به چه نحوى احرام مىبندید و من هم از راه دیگى (از نیت شما) آگاه نبودم. بنابراین هنگام تلیه و احرام، نیت خودم را به نیت شما پیوند زدم و گفتم بار خدایا احرام مىبندم مانند احرامى که پیغمبرت بسته است. و سى و چهار شتر براى قربانى با خود آوردهام. رسول خدا (ص) فرمود: الله اکبر ! من شصت و شش شتر براى قربانى آوردهام و تو در حج و مناسک قربانى با من شریک هستى. اکنون بر احرام خود باش و به سوى سپاه خود بازگرد و با شتاب آنها را به من برسان تا به خواست خداى تعالى در مکه به هم برسیم.
امیرالمؤمنین با رسول خدا (ص) وداع کرد و به سوى سپاه خود بازگشت که آنها را در همان نزدیکىها دید. على (ع) دریافت که آنها حلههایى را که با خود داشتهاند، به تن کردهاند؛ بر این کار عیب گرفت و به جانشین خود فرمود: واى بر تو! چه چیز تو را واداشت که این حلهها را پیش از آن که به رسول خدا (ص) تحویل دهیم، به اینها ببخشى؟ او گفت: از من درخواست کردند که با این حلهها احرام ببندند و خود را به آنها زینت دهند و سپس به من بازگردانند. پس امیرالمؤمنین (ع) همه آنها را از تن ایشان بیرون آورد و در جوالها قرار داد. سپاهیان از این اقدام على (ع) خشمگین شدند و چون به مکه رسیدند از او شکایات بسیارى به رسول خدا (ص) کردند. پیغمبر (ص) دستور داد منادى در میان مردم ندا در دهد که: زبانهاى خود را از على کوتاه کنید زیرا او درباره خدا سختگیر است [فإنه خشن فى ذاتالله عزوجل] و در مورد دین سازشکارى ندارد. پس آن جماعت از بیان شکایت خوددارى کردند و جایگاه على (ع) نزد رسول خدا (ص)، و خشم آن حضرت بر عیب جویان او را دانستند. (144)
رسول خدا (ص) مناسک حج را به جا آورد و على (ع) را در قربانى خود شریک ساخت و در اجتماع مردم احکام و سفارشهایى را بیان داشت. آن گاه با مردمى که همراهش بودند از مکه به قصد مدینه خارج شد. همین که به غدیر خم رسید، با وحى الهى «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» متوقف شد و فرود آمد. سبب فرود آمدن آن حضرت این بود که با نزول این آیه دستور الهى مبنى بر ابلاغ نصب امیرالمؤمنین (ع) و جانشینان او به خلافت صادر شد. پیش از این در این باره به آن حضرت وحى شده بود ولى زمانى براى اعلام و ابلاغ آن در وحى الهى تعیین نگردیده بود. لذا رسول خدا (ص) این کار را به تأخیر انداخت و موکول به زمانى کرده بود که از اختلاف و دو دستگى مردم نسبت به (ولایت و خلافت) على (ع) آسوده خاطر باشد.
پیغمبر اکرم (ص) فرمان داد همه توقف کنند و آنها که پیش رفتهاند، بازگردند و منتظرى باشند تا آنهایى که نرسیدهاند، حضور یابند. در هواى گرم و سوزان منطقه پس از اقامه نماز ظهر جمعیتى بالغ بر صد هزار نفر هیجان زده انتظار مىکشیدند که رسول خدا (ص) چه امر مهمى را مىخواهد به اطلاع آنها برساند. رسول اکرم (ص) از منبرى که با جهاز شتران درست شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار و گواهى گرفتن از مردم بر یکتایى خداوند، و بندگى و رسالت خود، و حقانیت بهشت و دوزخ و روز قیامت، فرمود: اى مردم من به زودى از میان شما خواهم رفت و چیزى را برجاى مىگذارم که اگر به آن چنگ بزنید، هرگز گمراه نخواهید شد. کتاب خدا و عترت من اهل بیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند تا نزد حوض کوثر بر من درآیند. پس بنگرید با آنها چگونه رفتار مىکنید و آیا حق من را درباره آنها مراعات خواهید کرد؟
یکى از حاضران سؤال کرد: یا رسولالله این دو ثقل کدام هستند؟ پیغمبر اکرم (ص) فرمود : ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگر به دست شماست. ثقل اصغر عترت من است. پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نشوید؛ و بر آن دو پیشى نگیرید که هلاک خواهید شد؛ و درباره آن دو کوتاهى نکنید که نابود مىگردید.
آن گاه رسول خدا (ص) با بلندترین صداى خود فرمود: آیا من سزاوارتر از شما به خودتان نیستم؟ مردم گفتند: آرى به خدا. پس بلافاصله دست على (ع) را گرفت و آن را تا اندازهاى بلند کرد که سفیدى زیر بغل هر دو پیدا شد؛ سپس فرمود: فمن کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. یعنى: پس هر که را من مولا و اختیاردار او هستم، این على مولا و صاحب اختیار اوست. خدایا دوست بدار هر کس که او را دوست بدارد؛ و دشمن باش با هرکس که با او دشمنى ورزد؛ و یارى کن هر کس که او را یارى کند و رها کن هر کس که او را واگذارد. در پایان فرمود: هر کس در اینجا حاضر است، باید این پیام را به غائبان برساند. سپس از منبر فرود آمد؛ آن هنگام نزدیک ظهر بود.
رسول خدا (ص) نماز ظهر را با مردم خواند و در خیمه خود نشست و به على (ع) فرمود تا در خیمهاى برابر خیمه او بنشیند. آن گاه به مسلمانان دستور داد دسته دسته نزد على (ع) بردند و نصب او به این مقام را تهنیت داده و به او به عنوان امیرالمؤمنین سلام کنند . مردم به سوى امیرالمؤمنین (ع) هجوم آوردند و با آن حضرت بیعت کردند. مراسم بیعت و تبریک تا مغرب ادامه یافت. پیشاپیش کسانى که به امیرالمؤمنین (ع) تبریک گفتند ابوبکر و عمر بودند که هر کدام مىگفتند: به به بر تو اى فرزند ابوطالب! از این پس در هر صبح و شام سرپرست من و اختیاردار هر مرد و زن مؤمنى هستى.
هنوز مردم پراکنده نشده بودند که آیه نازل شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتمت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا یعنى: امروز براى شما دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اکنون (با ولایت على) خشنود شدم که اسلام دین شما باشد. (145)
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حجةالوداع و هم زمان با آغاز بیمارى خود، دستور داد به انتقام جنگ موته سپاهى براى اعزام به سرزمین بلقاء (در خاک امپراتورى روم) بسیج شود . در فرمان پیغمبر اکرم (ص) حضور تمام مهاجران و انصار و کسانى که توان جنگیدن دارند، الزامى شده بود. رسول خدا (ص)، براى فرماندهى این سپاه، اسامة بن زید جوان هفده تا بیست ساله را برگزید و به او فرمود: به سوى سرزمینى که پدرت در آن به شهادت رسید، حرکت کن و بر آنان حملهور شو. جمعى از مسلمانان به تبعیض اسامه به فرماندهى خود اعتراض کردند و گفتند: چرا این نوجوان فرمانده سپاهى مىشود که از مهاجرین اولیه تشکیل شده است؟ هنگامى که پیغمبر اکرم (ص) این سخن را شنید برآشفت و با حال بیمارى به مسجد رفت و بر فراز منبر فرمود: این چه سخنى است که درباره اسامه مىگویید؟ پیش از این هم به فرماندهى پدرش (زید بن حارثه) اعتراض داشتید. به خدا سوگند پدر لایق فرماندهى بود و پسر نیز همان شایستگى را دارد.
رسول خدا (ص) براى اسامه پرچمى بست و به او داد و جرف (در بیرون مدینه) را اردوگاه سپاه او تعیین فرمود. هم زمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بیمارى پیغمبر (ص) شدت گرفت. اسامه از طریق مادرش امایمن (که خدمتکار پیغمبر بود) از وخامت حال رسول خدا (ص) با خبر شد و به مدینه بازگشت. بسیارى از بزرگان مهاجران و انصار هم پس از اطلاع از حال پیغمبر (ص) به بهانه تأمین تدارکات سپاه و احوالپرسى از رسول خدا (ص) بین جرف و مدینه در آمد و رفت بودند. اسامه پس از دیدار با پیغمبر (ص) و دریافت فرمان حرکت، در انتظار سایر بزرگان اصحاب بود تا با آنها حرکت کند؛ زیرا رسول خدا (ص) به آنها که بر بالینش حضور داشتند، فرمود: سپاه اسامه را حرکت دهید. خدا متخلفان از آن سپاه را لعنت کند.
پیغمبر اکرم (ص) که به سبب ضعف قادر به اقامه نماز جماعت نبود، به اعتبار این که همه سرشناسان با اسامه در جرف و در آستانه حرکت هستند، فرمود: «بگویید تا یک نفر با مردم نماز بخواند». عایشه با آگاهى از تمرد پدرش و حضور او در مدینه، گفت پیغمبر مىفرماید ابوبکر با مردم نماز بخواند. حفصه همسر دیگر پیغمبر (ص) که او نیز از تمرد پدر خود با خبر بود، گفت رسول خدا (ص) مىفرماید عمر با مردم نماز را اقامه کند. با هماهنگى ابوبکر و عمر، ابوبکر به نماز ایستاد.
رسول خدا (ص) پس از امر به برقرارى نماز جماعت، از حال رفته بود. هنگامى که به هوش آمد از برگزارى نماز جماعت و امام آن سؤال کرد؛ و چون شنید ابوبکر با مردم نماز مىخواند سخت برآشفت و به على (ع) و فضل بن عباس فرمود مرا به مسجد ببرید. على (ع) و فضل در حالى که زیر بغل پیغمبر خدا را گرفته بودند آن حضرت را که از شدت بیمارى پاهاى مبارکش بر زمین کشیده مىشد، به مسجد بردند. رسول اکرم (ص) جلوتر از ابوبکر ایستاد و او را عقب زد و با اقامه نماز خود، نماز ابوبکر را بر هم زد. مردم هم نماز خود را شکستند و به پیغمبر (ص) اقتدا کردند. آن حضرت پس از بازگشت به خانه، ابوبکر و عمر را احضار فرمود و آنان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: مگر فرمان نداده بودم با اسامه حرکت کنید، چرا تخلف کردهاید؟ ابوبکر گفت: من بیرون رفتم و برگشتم براى آن که عهد خود را با شما تجدید کنم. عمر نیز گفت: من از این رو (از مدینه) بیرون نرفتم که نخواستم خبر بیمارى شما را از دیگران بپرسم. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «سپاه اسامه را روانه کنید و با آن بیرون بروید . خدا لعنت کند کسى را که از سپاه او تخلف کند». این کلام را سه بار تکرار کرد؛ آن گاه از هوش رفت. همسران آن حضرت و حاضران به گریه و شیون پرداختند.
پس از مدتى رسول خدا (ص) چشم گشود و با مشاهده آنها که هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشده بودند، بر آشفت و احساس خطر کرد. لذا فرمود: براى من کتف گوسفندى (به عنوان کاغذ) و دواتى بیاورید تا چیزى براى شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید. عبدالرحمان بن ابىبکر برخاست تا دوات و کتفى بیاورد، ولى عمر مانع شد و گفت: «این مرد هذیان مىگوید و بیمارى بر او غالب شده است. کتاب خدا ما را بس است». با این سخن عمر بین حاضران اختلاف افتاد. بعضى موافق و برخى مخالف بودند. پیغمبر (ص) باز چشم گشود. حاضران پرسیدند که دوات و کتف بیاوریم؟ رسول خدا (ص) که از سخنان جسارتآمیز آنها سخت آزرده خاطر شده بود، فرمود: «پس از آن حرفها که گفتید؟ نه، (دیگر لزومى ندارد) اما شما را سفارش مىکنم که با اهل بیت من به خوبى رفتار کنید». آن گاه از آنها روى برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها على (ع) و عباس را نگاه داشت و به على وصیت کرد.
روز بعد حال رسول خدا (ص) وخیمتر شد. آن حضرت به زنان حاضر فرمود: برادرم را صدا کنید . عایشه پدرش ابوبکر را خواند. چون چشم پیغمبر (ص) به او افتاد، روى برگردانید. ابوبکر گفت: اگر نیازى به من داشت، اظهار مىکرد. رسول خدا (ص) مجددا برادرش را خواند. حفصه نیز عمر را آورد. پیغمبر (ص) از او نیز روى برگردانید. رسول خدا (ص) براى بار سوم فرمود : برادر و یاورم را بخوانید. امسلمه همسر دیگر پیغمبر (ص) گفت: به خدا سوگند او على را مىخواهد و به جز على کسى را قصد نکرده است. هنگامى که على (ع) حاضر شد، پیغمبر (ص) به او اشاره کرد تا نزدیک بیاید. امیرالمؤمنین (ع) خود را به آن حضرت چسبانید و زمان درازى رسول خدا (ص) سخنانى به راز به او فرمود. سپس على (ع) برخاست و به کنارى نشست تا این که پیغمبر (ص) را خواب فراگرفت. على (ع) از حجره پیغمبر (ص) بیرون آمد. مردم به او گفتند: اى اباالحسن چه سخنانى بود که رسول خدا (ص) خصوصى به تو فرمود. على (ع) گفت: آن حضرت هزار در از علم را به من آموخت که از هر در آن، هزار در دیگر به روى من گشوده شد؛ و به چیزى وصیت فرمود که انشاءالله تعالى به آن اقدام خواهم کرد.
پس از آن رسول خدا (ص) سنگین شد و هنگام احتضار فرا رسید. در این حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگیر زیرا امر الهى رسید؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله کن و کار غسل و کفن را خودت بر عهده بگیر و پیش از همه مردم بر من نماز کن و از من جدا نشوى تا آن زمان که من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا یارى بخواه». آن گاه على (ع) سر رسول خدا (ص) را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت . در این موقع فاطمه سلامالله علیها پیش آمد و خود را بر پدر افکند و به روى آن حضرت مىنگریست و نوحه و گریه مىکرد و شعرى را در مدح رسول خدا (ص) مىخواند. پیغمبر اکرم (ص) چشمانش را گشود و به صداى ضعیفى فرمود: اى دختر کم بگو «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على اعقابکم» با این سخن فاطمه (س) بسیار گریست . پس رسول خدا (ص) به او اشاره کرد نزدیک بیاید و چون نزدیک شد آهسته چیزى به او فرمود که به آن سخن روى او شکفته شد.
آن گاه جان به جان آفرین تسلیم کرد در حالى که دست راست على (ع) زیر چانه او بود. على (ع) دستى به صورت پیغمبر (ص) کشید و همان را بر روى خود کشید. سپس رسول خدا (ص) را روبه قبله خوابانید و چشمان مبارکش را بست و جامه بر بدن او کشید و سرگرم کار غسل و کفن آن حضرت شد. (146)
اجتهاد در مقابل نص، علامه سید عبدالحسین شرف الدین، مترجم على دوانى، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامى، بدون تاریخ.
الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، شیخ مفید، ترجمع و شرح سید هاشم رسولى محلاتى، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، بدون تاریخ.
اسدالغابه فى معرفة الصحابه، عزالدین بن اثیر، بیروت، لبنان، دارالشعب، 1970 م.
الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن حجر عقلانى، بیروت، لبنان، داراحیاء التراث العربى، چاپ اول، 1328 ق.
بحارالانوار، علامه مجلسى، مؤسسة الوفاء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، 1403 ق.
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، على دوانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، بدون تاریخ .
تاریخ تحلیلى اسلام، دکتر سید جعفر شهیدى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ یازدهم، 1370
تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، دارالتراث، بیروت، لبنان، بدون تاریخ.
تاریخ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، دار بیروت للطباعة و النشر، بیروت، لبنان، بدون تاریخ .
تفسیر صافى، ملامحسن فیض کاشانى، مؤسسه اعلمى، بیروت، لبنان، چاپ دوم، 1402 ق.
زندگانى امیرالمؤمنین (ع)، سیدهاشم رسولى محلاتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ پنجم، .1375
السیرة النبویة (سیره ابن هشام)، ابن هشام، دارالقلم، بیروت، لبنان، بدون تاریخ.
السیرة الحلبیه، برهان الدین حلبى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، بدون تاریخ .
شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، چاپ دوم، 1385 ق.
الطبقات الکبرى (طبقات ابن سعد)، دار صار، بیروت، لبنان، بدون تاریخ.
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، نشر صدوق، تهران، چاپ اول، .1372
الغدیر فى الکتاب والسنة، علامه امینى، دارالکتاب العربى، بیروت، لبنان، چاپ سوم، 1387 ق.
فروغ ولایت، جعفر سبحانى، انتشارات صحیفه، تهران، چاپ چهارم، 1374قاموس الرجال، علامه شوشترى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1410 ق.
الکامل فى التاریخ (کامل ابن ثیر)، عزالدین بن اثیر جزرى، دارالکتاب العربى، بیروت، لبنان، چاپ ششم، بدون تاریخ.
مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ابوعلى طبرسى، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، 1408 ق.
مروج الذهب و معادن الجوهر، على بن الحسین المسعودى، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، بدون تاریخ.
معجم البلدان، یاقوت حموى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، 1399 ق.
مغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1369 ش.
المناقب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم، بدون تاریخ.
موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الکتاب و السنة و التاریخ، محمد رى شهرى، دارالحدیث، قم، چاپ اول، 1421 ق.
المیزان فى تفسیر القرآن، علامه طباطبایى، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، دفتر تبلیغات اسلامى، قم 1363
نهجالبلاغه، فیض الاسلام، انتشارات فیض الاسلام، چاپ ششم، 1376
1) تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، استاد على دوانى، ص 74 به نقل از نورالهدایه فى اثبات الولایه، ملاجلالالدین دوانى. باید گفت ملا جلال سنى و پیرو مذهب شافعى بود و حدود پنجاه سال ریاست حوزه علمى، فلسفى و کلامى شیراز را برعهده داست و در اواخر عمر به مذهب شیعه گردید.
2) موسوعة الامام على بن ابىطالب (ع) فىالکتاب و السنة و التاریخ، محمدى رى شهرى، ج 1 / ص 74 به نقل از علل الشرایع: 135/3 و معانى الاخبار: 62/10 و امالى صدوق: 194/206 و امالى طوسى: 706/1511 و بشارة المصطفى: 8 و روضة الواعظین: 87
3) روج الذهب و معاون الجوهر، مسعودى ج 2 / ص 358 پ
4) الغدیر، علامه امینى، ج 6/ص 22
5) الغدیر، علامه امینى، ج 6/ص 22
6) تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 76
7) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج1/ ص 15 و موسوعة الامام على (ع)، ج1 / ص 92 تا 94 به نقل از مقاتل الطالبیین: 41 و انساب الاشراف: 2/346 و مستدرک صحیحین: 3/666 و تاریخ طبرى: 2/313 و کامل ابن اثیر: 1/484 و تاریخ اسلام ذهبى: 1/136 و دلائل النبوه بیهقى: 2/162 و مناقب خوارزمى: 51 و البدایة و النهایه: 3/25 و چند منبع معتبر شیعه
8) نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
9) سیره ابن هشام، ج 1 / ص 262 و تاریخ طبرى، ج 2 / ص 312 و اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 4 / ص 89
10) موسوعة الامام على بن ابیطالب، ج 1 / ص 92 به نقل از کشف الیقین علامه حلى، 32/ 12
11) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 13 / ص 200
12) به عنوان نمونه نگاه کنید به ارشاد شیخ مفید، ج 1 / ص 3 و اسدالغابه، ج 4 / ص 91 و نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 812
13) نهجالبلاغه، خطبه 146
14) عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1 / ص 303
15) سیره ابن هشام، ج 1 / ص 262 ابن سعد نیز درکتاب خود على (ع) را نخستین کسى مىداند که به پیغمبر ایمان آورد (الطبقات الکبرى ج 3 / ص 21)
16) اسدالغابه، ج 4 / ص 91
17) همان، ج 4/ ص 93
18) سیره حلبى، ج 1 / ص 268
19) الغدیر، ج 3 / ص 224 به بعد
20) مروج الذهب، ج 2 / ص 283
21) اسدالغابه، ج 4 / 92 و بحارالانوار، ج 38 / ص 262
22) تاریخ یعقوبى، ج 2 / ص 23
23) بحارالانوار، ج 18 / ص 184
24) الغدیر، ج 3 / ص 221 به نقل از منابع معتبر سنى. ابن سعد نیز روایت مىکند که على (ع) نخستین نمازگزار بوده است (طبقات، ج 3 / ص 21)
25) ارشاد مفید، ج 1 / ص 26
26) ارشاد مفید، ج 1 / ص 26
27) اسدالغابه، ج 4 / ص 94
28) براى نمونه نگاه کنید به: تاریخ طبرى، ج 2 / ص 320 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 13 / ص 210 و کامل ابن اثیر، ج 2 / ص 41 و سیره حلبى، ج 1 / ص 285 و بحارالانوار، ج 35 / ص 174 و موسوعة الامام على بن ابىطالب، ج 1 / ص 144 به نقل از تاریخ دمشق: 42/48/8381 و تفسیر طبرى: 11 / جز 19/121 و شواهد التنزیل: 1/486/514 و کنزالعمال: 13/131/36419 و امالى طوسى: 582/1206 وتفسیر فرات: 301/306 و مجمعالبیان: 7/322 و بحارالانوار: 38/223/24 و تفسیر قمى: 2/124 و ارشاد: 1/ 48
29) اسدالغابه، ج 5 / ص 186
30) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 13 / ص 256