عدالت یعنی اینکه انسان مرتکب گناه کبیره نشده و بر صغیره نیز اصرار نداشته باشد.
فقها نیز در بحث از امام جماعت و شاهد و ... ـ که در آنان عدالت را لازم دانستهاند ـ عدالت را همانند بال تفسیر کردهاند و یادآور شدهاند که شارع مقدس حسن ظاهر ـ به این صورت که کسی که مدتی با او زندگی کرده است، از او نه گناه کبیرهای دیده و نه اصرار بر صغیره ـ را نشانه آن قرار داده است. البته در این نوشتار، مجال پرداختن به این موضوع نیست.
نکته
وظایف و تکالیف بیشماری بر ولیِّ امر واجب است که مقتضای ولایت امری ایشان است؛ بنابراین ولی امر همانند هر انسانی مکلّف به انجام واجبات و ترک محرّمات بوده و علاوه بر آنها، تکالیف دیگری نیز دارد که به سبب ولیّ امر بودن، مکلّف به انجام آنهاست؛ همانند:
واجب است مردم را به جهاد ابتدایی و دفاعی امر کند
قاضیانی که شرایط حل درگیری و نزاعها و اجرای حدود و تعزیرات را دارند، نصب نماید.
اموال را در امور لازم و در جای خود صرف نماید و...
بنابراین تحقق عدالت در ولیّ امر این است که گناه کبیرهای ـ که ممکن است از عموم مردم سر زند ـ مرتکب نشده و در جهت وظایف ولایت امری خود ـ که به ولیّ امر اختصاص دارد ـ مرتکب هیچ معصیت کبیرهای نشود.
ادله شرط عدالت برای ولیّ امر
1 ـ حکم عقل
اگر عقلای عالم، امری را به کسی واگذار کنند، در مورد آن شخص شرط میکنند که باید امانتدار و قابل اعتماد باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد، احتمال خیانت در اصل کار و یا چگونگی آن میباشد. حال بدیهی است که اداره امور ملت از مهمترین کارها است؛ بنابراین به طریق اولی و به حکم عقل و فطرت، والی و حاکم مسلمین باید امین و قابل اعتماد باشد.1
گفتنی است اعتبار عدالت ـ به معنای امانتداری و قابل اعتماد بودن ـ که در کلام صاحب دروس آمده ـ نسبت به تکالیفی است که به سبب پیشوا و رهبر بودنش متوجه او است؛ ولی چنانچه کسی در تکالیف فردی خود فاسق باشد، ولی در امور مربوط به امر ولایت امین باشد، سخن صاحب دروس ـ در مورد امانتداری ـ اقتضای آنرا ندارد و نباید به آن اعتماد کرد. بنابراین استدلال از این جهت مشکل دارد.
2 آیات
1 ـ (و اذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتمّهنّ فال انی جاعلک للنَاس اماماً قال و من ذریّتی قال لا ینال عهدی الظالمین(2
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود و او همه را به اتمام رساند، خداوند [به او] فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. [ابراهیم] پرسید [آیا] از دودمانم [هم]؟ خداوند فرمود: عهد و پیمان من به ظالمان و ستمکاران نمیرسد.))
استدلال
خداوند تبارک و تعالی به حضرت ابراهیم(ع) مقام امامت را عطا فرمود و امامت مساوی با ولایت امری بر مردم است و حضرت ابراهیم(ع) از خداوند تقاضا کرد که این مقام را به دودمانش نیز عنایت فرماید؛ ولی خداوند پاسخ فرمود که پیمان من (امامت) به ظالمین نمیرسد و ظلم همان عصیان است؛ بنابراین آیه شریفه گناه و معصیت را مانع از رسیدن به مقام امامت و ولایت قرار داده است (همین مطلوب ماست).
برای این استدلال، دانستن دو امر ضروری است:
یک ـ امامت مساوی با ولایت امری است.
دو ـ ظلم به معنی عصیان است.
اشکال
امامت مساوی با ولایت نیست؛ زیرا امامت تنها بر مواردی مثل مرجعیت برای بیان احکام الهی و امام جماعت شدن و ... صدق میکند و ضرورتی ندارد که مراد از امامت مرجعیت در اداره امور مردم باشد و با وجود این دو احتمال، استدلال باطل میشود.
پاسخ
أمّ ـ ریشه لفظ امام ـ به معنای قصد مستقیم3 (توجه به سوی مقصود) است. بنابراین امام ـ بر وزن فِعال ـ به معنای مفعول یعنی مقصود است. راغب میگوید: ((امام کسی است (که به او اقتدا میشود) چه انسان باشد که به قول و فعلش اقتدا شود و یا کتاب یا غیره باشد و چه حق باشد یا باطل؛ و جمع امام ائمه است.))
این واژه در قرآن کریم در مورد هر کسی که ولایت دارد (حق باشد یا باطل) استفاده شده است. خداوند تبارک و تعالی در مورد مشرکین مکه که عهدشان را با مسلمانان شکستند میفرماید:
(و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فی دینکم فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون(4
و اگر سوگندهای خود را پس از عهد و پیمانشان شکستند و به شما در دینتان طعنه زدند، پس با امامان و پیشوایان کفر بجنگید، زیرا آنان عهد و پیمانی ندارند شاید که [از پیمانشکنی] باز ایستند))
امام بر مشرکین و فاسدان طلاق شده است و روشن است که آنان اولیای امر برای کفر همه کافران نبودهاند.
(یوم ندعوا کل اناس بامامهم افمن اوتی کتابه بیمینه فاولئک یقرؤون کتابهم و لا یظلمون فتیلا و من کان فی هذه عمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلا(
[به یاد آور] روزی را که هر گروهی را با پیشوایانشان فرا میخوانیم؛ بنابراین هر کس را که کارنامهاش به دست راستش دهند، آنان کارنامه خود را میخوانند و حتی به اندازه نخ خرمایی به آنها ظلم نمیشود و هر کس که در این دنیا نابینا باشد، در آخرت کور [دل] و گمراهتر خواهد بود (72)
در سوره قصص، در مورد فرعون و سپاهیانش آمده است:
(واستکبروا هو و جنوده فی الارض بغیر الحق و ظنوا انهم الینا لا یرجعون فاخذناه و جنوده فنبذناهم فی الیم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیامة لاینصرون(5
و او سپاهیانش بناحق در آن سرزمین سرکشی کردند و گمان کردند که به سوی ما باز گردانده نمیشوند(39) تا اینکه او و سپاهیانش را فرو گرفتیم و آنها را در دریا افکندیم؛ پس بنگر که فرجام کار ظالمان چگونه است(40) و آنان را پیشوایانی که به سوی آتش میخوانند گردانیم و روز قیامت رستگار نخواهند شد(41)
در آیه 72 و 71 سوره اسراء، امام هم بر باطل و حق اطلاق شده است؛ ولی آیات قصص تنها شامل امامان باطل شده است و میتوان فرعون را ولی امر فاسقان شمار آورد، اما به سربازانش نمیتوان چنین حکم کرد. در سوره انبیاء:
(و نجیناه و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلةً و کلا جعلنا صالحین. و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین(6
و او و لوط را [برای رفتن] به سوی آن سرزمینی که برای جهانیان در آن برکت نهاده بودیم رهانیدیم(71) و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشیدیم و همه را از شایستگان قرار دادیم(72) و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و بپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند(73)
امامت بر این چهار پیامبر اطلاق شده است؛ هرچند امام بودن همه آنها معلوم نیست و تنها ابراهیم ـ بنابر اخبار ـ امام لوط بوده است.
خداوند تبارک و تعالی در آیات آخر سوره فرقان، ویژگیهای بندگانش را بیان میفرماید:
(و الذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما(7
و کسانی هستند که میگویند پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنی چشمان [ما] باشد و ما را پیشوای پرهیزکاران قرار ده(74)
این بندگان ـ با ویژگیهای عالی ـ از خداوند میخواهند که آنان را امام متقین قرار دهد و البته صاحب تفسیر البرهان روایاتی آورده است که مراد از آن عباد، امامان اهل بیت بوده و مراد از امام در این آیه حضرت علی(ع) است و چنین به نظر می رسد این امام بزرگوار از مصداقهای آشکار و روشن امامت است.
در هر حال، امکان دارد امام ـ در آیة فوق ـ مساوی با ولایت امر باشد.
بنابراین با توجه به آیات بالا، این اشکال باقی است که چه بسا امام بر کسی اطلاق شود که ولایتی ندارد.
پاسخ: آیات نمیتوانند قرینه باشند بر اینکه امکان ندارد که امامت بر ولی امر مردم اطلاق شود؛ مانند ابراهیم و فرعون. اما برای اراده این معنا از آیه، از قرینههای زیر استفاده میشود:
الف الکینی با سند صحیح از هشام بن سالم نقل می کند که ابو عبدا...(ع) فرمودند: ((پیامبران و رسولان چهار طبقه هستند 1. پیامبری که تنها پیغمبر خودش است و پیامبری او شامل دیگری نمیشود 2. پیامبری که در خواب میبیند و آواز هاتفی را میشنود ولی او را در بیداری نمیبیند و برای هیچکس برانگیخته نمیشود و خود او امام و پیشوایی دارد همانند ابراهیم که امام لوط بود 3. پیامبری که در خواب میبیند و صدایش را میشنود و فرشته را میبیند و برای گروه کم یا زیادی برانگیخته میشود مثل حضرت یونس که خداوند فرمود:
(و ارسلناه الی مأة الف او یزیدون؛ و او را به سوی 100 هزار نفر یا بیشتر فرستادیم(
آن بیشتر، 30 هزار نفر بودهاند و خود حضرت یونس نیز امامی داشت.
4 ـ پیامبری که در خواب میبیند و صدا را میشنود و در بیداری میبیند و خود او امام است؛ مثل پیامبران اولوالعزم.
و ابراهیم مدتی پیامبر بود، ولی امام نبود. تا اینکه خداوند فرمود ((من تو را امام مردم قرار دادم، حضرت ابراهیم عرض کرد آیا از فرزندان من هم امام است
خداوند فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمیرسد
کسی که غیر خدا بتی را پرستیده، امام نمیگردد.8
قرینه این صحیحه چنین توجیه شده است که قول امام(ع) در ذیل آیه شریفه ((من عبد صنما او وثنا لایکون اماما)) ظهور دارد در اینکه امامت عمر و ابوبکر باطل است؛ چرا که این دو زمانی بت پرست بودهاند؛ بنابراین برای امامت صلاحیت نداشتند و البته امامت آنها تنها در قالب ولایت امری مردم بوده است. پس این صحیحه گواه است بر اینکه امام با ولی امر است و این ادعا که لفظ امام در آن معنا دارد، ادعا در این آیه بعیدی نیست مترادف و از آن برمیآید که عرف، این معنا را از این آیه میفهمد. تعبدا واجب نیست. شیخ مفید این صحیحه را در کتاب اختصاص، باسند صحیح از کلینی نقل کرده و در ذیل آیه آمده است ((من عبد صنما او وثنا او مثالاً لا یکون اماما))9. و چنانچه مشاهده میشود، در دلالت این روایت عین روایت کافی است.
ب) در صحیحه عیسی:
ابو عبدالله در شمارش پایهها و ارکان اسلام فرمود:
((و آن ولایتی را که خداوند به آن امر کرد، ولایت آل محمد(ص) است. رسول اکرم(ص) فرمود: هر کس بمیرد و امام خود را نشناسد، بر مرگ جاهلیت مرده است))10
استدلال به رسول خدا (لان ولایتهم من دعائم الدین) در صورتی تمام است که در آن زمان، عرفاً امامت مساوی با ولایت امری بوده باشد؛ زیرا در روایت، امامت ذکر شده است نه ولایت و خلاف ظاهر است که استدلال را بر تعبد حمل کنیم. به هر حال، شکی نیست که امامت ـ در آیه ـ مساوی با ولی امر است. دلیل بر اینکه هر کس عصیان خدا کند ظالم است:
(الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان و لا یحل لکم ان تاخذوهما اتیتموهن شیئا الا ان یخافا الا یقیما حدود الله فان خفتم الا یقیما حدود الله فلا جناح علیهما فیما افتدت به تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یعتد حدود الله فاولئک هم الظالمون(.11
طلاق (رجعی) دوبار است، پس از آن یا (باید زن را) به خوبی نگاه داشت و یا به شایستگی آزاد کرد. و برای شما روا نیست که از آنچه به آنان دادهاید، چیزی بازستانید، مگر آنکه (طرفین) در به پا داشتن حدود خدا بیمناک باشند. پس اگر بیم دارید که آن دو حدود خدا را برپای نمیدارند، در آنچه که زن برای آزاد کردن خود فدیه دهد، گناهی بر ایشان نیست. این است حدود (احکامی) الهی؛ پس از آن تجاوز نکنید و کسانی که از حدود خدا تجاوز کنند، آنان همان ستمکارانند.
دلالت
حکمی که در آیه شریفه آمده، این است که: در دو مرتبه طلاق (طلاق اولی رجعی و دومی) طلاقدهنده پس از طلاق میتواند همسر مطلقهاش را نگه دارد و یا با شایستگی و وجه شرعی از او جدا شود و حلال نیست که از مهریه زن طلاق داده شده چیزی بگیرد، مگر اینکه فدیه را ـ با شرحی که در آیه آمده ـ بگیرد. سپس خداوند میفرماید: ((تلک حدود الله فلا تعتدوها)). ممکن است ((تلک)) به احکام ذکرشده اشاره داشته باشد یا به احکام دیگری که در آیات قبل آمده است نیز اشاره داشته باشد. بهر حال، دلیل بر اینکه به احکام ذکر شده حدود اطلاق میشود، آن است که هر حرامی با ایجاب حدی، مکلف را ملزم میکند که از حد آن تجاوز نکرده و مرتکب حرام و ترک واجب نشود و خداوند بر این تصریح دارد که ((و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون)) و روشن است که هر کسی که از جانب خدا آمده است حرامی مرتکب شود و واجبی را ترک کند ظالم است و در عموم ظالم در آیه (لا ینال عهدی الظالمین) داخل میشود.
بنابراین با توجه به معنای آیه، آن دو مسألهای که استدلال به آیه بر آنها متوقف است حاصل است و درنتیجه، استدلال به آن درست و تمام است.
2ـ (و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دونه من اولیاء ثم لا تنصرون( (هود / 113)
و به کسانی که ستم کردهاند متمایل نشوید که آتش [دوزخ] به شما میرسد و در برابر خدا برای شما دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد
علامه حلی در تذکره به این آیه استدلال کرده است و جمله اول آیه محل استدلال است که قرآن از اعتماد کردن و متمایل شدن به ظالمان نهی کرده است و تصریح دارد بر اینکه تمایل به ظالمان سبب داخل شدن در جهنم میشود. و گناه بزرگی است و رکون به چیزی عبارت است از آنکه آن چیز را قابل اعتماد دانسته و به او متمایل شوند. بنابراین اگر کسی ولی امر مردم میشود، بایستی تمامی امور و کارهای مهمی به او واگذار شده و مورد اعتماد قرار گیرد و مراد، آن اموری است که ولایت امام مستلزم آن است که در آن موارد، از او اطاعت شود و امر همه آنها در اختیار آن ولی است. بنابراین همه مردم به او و اختیاراتش در امور اعتماد دارند و تردیدی نیست که ولایت امری مستلزم اعتماد و رکون به اوست. از سوی دیگر، در ذیل آیه اول، اشاره شد که هرکس فاسق باشد ـ با توجه به این که او از حدود و احکام خدا تجاوز کرده است ـ ظالم است و در عموم ((الذین ظلموا)) داخل میشود. بنابر این ولایت چنین شخصی رکون به ظالمین بوده و از آن نهی شده و به حکم آیة شریفه، گناه بزرگی است؛ بنابراین دلالت این آیه بر مطلوب تام و تمام است...
گواه دیگر بر اینکه پذیرفتن ولایت امری فاسق در آیه داخل شده و حرام است، روایتی است که مرحوم کلینی از حضرت اباعبدالله در ذیل این آیه ((ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمکر النار)) روایت کرده است.
امام فرمود: ((او کسی است که پیش سلطانی میآید و دوست دارد آن سلطان زنده بماند تا اینکه دستش را در کیسهاش کرده و به او چیزی عطا کند))12
این روایت دوست داشتن زنده ماندن سلطان غیر اهل به همین اندازه کم را هم مصداق رکون به سلطان دانسته است و همچنین روایت اشاره دارد به این که تمایل و تکیه بر او برای انجام امور نیز از مصادیق رکون الی الظالم بوده است. البته گفتنی است این روایت مرفوعه بوده و ضعیف است.
3 ـ خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: (انا نحن نزلنا علیک القرآن تنزیلا. فاصبر لحکم ربک و لا تطع منهم آثما او کفورا(. (انسان / 24-23)
در حقیقت، ما قرآن را برتو به تدریج فرو فرستادیم(23) پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبایی کن و از آن گناهکار ناسپاس را فرمان مبر(24)
قسمت آخر آیه 24 محل استدلال است. خداوند به پیامبر اکرم(ص) از اطاعت کردن گناهکاران نهی میکند و نهی دلیل بر حرمت است و آثم کسی است که گناه میکند و البته راغب اصفهانی در مفردات آثم را برای افعالی که موجب کند شدن و به تأخیر افتادن ثواب میشوند. از این رو توهم شده است که اثم اختصاص به محرمات ندارد. در واقع، اثم محرمات را نیز در برمیگیرد و موجب عقاب هم میشود و ایجاب عقاب مرحلهای بالاتر از به تأخیر انداختن ثواب است. همچنین آیه ذیل نیز بر مطلب اشاره دارد:
(قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیر الحق و ان تشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا و ان تقولوا علی الله ما لا تعلمون(
(اعراف / 33)
بگو پروردگار ما فقط زشتکاریها را ـ چه آشکار [باشد] و چه پنهان ـ و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است و [نیز] اینکه چیزی را شریک خدا سازید که دلیل بر [حقانیت] آن نازل نکرده، و اینکه چیزی را که نمیدانید.
این آیه دلالت میکند بر اینکه اثم از مواردی است که خداوند آنرا حرام کرده است. بنابراین آثم کسی است که مرتکب گناه شده و حرام است از آن شخص اطاعت شود.
اشکال: این آیه به حرام اختصاص دارد و دلالت ندارد بر اینکه ترک واجب گناه است. پاسخ اول: اولاً لازم است که آیه را به هر آنچه که مخالف تکلیف است، عمومیت دهیم.
ثانیاً: کلینی با سند خود از علی بن یقطین روایت میکند که مهدی از ابالحسن(ع) درباره خمر پرسید که آیا آن در کتاب خداوند حرام شده است؟ زیرا مردم نهی از آن را میدانند ولی حرمتش را نمیدانند.
ابوالحسن(ع) فرمود: بلکه در کتاب خدا حرام میباشد؟
به امام عرض کرد: ای ابالحسن در کجای قرآن حرام شمرده شده است
امام فرمود:
((قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن والاثم و البغی بغیر الحق)) اما قول خداوند که فرمود ((و ما ظهر منها)) یعنی زنای آشکار و برافراشتن پرچم و نشانههایی را که فاجران بهخاطر فحشا و منکرات در جاهلیت نصب میکردند. و اما قول خداوند که فرمود ((و ما بطن)) یعنی آنچه را که پدران نکاح کرده بودند؛ [زیرا قبل از بعثت پیامبر اکرم(ص) اگر مردی همسری داشت و آن مرد فوت میکرد پسرش پس از مرگ پدر، او را به همسری خود در میآورد.] بنابراین خداوند آنها را حرام کرد و اما ((اثم)) همان خمر و شراب است و خداوند در جایی دیگر فرمود ((یسألونک عن الخمر و المسیر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس))13 [از تو درباره خمر و قمار میپرسند؛ بگو در آنها گناه بزرگی است و سودهایی برای مردم] بنابراین، مراد از اثم در قرآن، خمر و مسیر است و اثم آن دو از نفعشان بیشتر است، چنانچه خداوند فرمود)).14
این روایت نیز تصریح دارد براینکه آیه بر حرمت اثم دلالت دارد ـ همین هم مطلوب است ـ و دلیل اینکه اثم تنها بر خمر و قمار منطبق شده، آن است که آیات دیگری از قرآن به این انطباق اشاره دارند و این مسأله منافاتی ندارند با اینکه شامل هر گناهی بشود که مبغوض خداست. بنابراین با توجه به مفاد آیه، اثم مطلقاً حرام است. و آثم کسی است که مرتکب حرام شده و ترککننده واجب است و خداوند نهی میکند که از او اطاعت شود و چون که نهی از اطاعت آن شخص ـ در آیه ـ به سبب گناهکاری و آثم بودن اوست، حرمت اطاعت از او به نبی(ص) اختصاص ندارد؛ بلکه گناهکار صلاحیت فرمانبردار شدن را ندارد و اطاعت از چنین شخصی نیز حرام است. از آنجا که ولایت امری مستلزم وجوب اطاعت است، بنابراین شخص گناهکار صلاحیت ندارد که ولی امر امت باشد.
4 ـ (و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا(15
و از آن کسی که قلبش را از یاد خود غافل کردهایم و از هوس خود پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیادهروی است اطاعت نکن.
دلالت: خداوند تبارک و تعالی پیامبرش را نهی کرد که فرمانبری کند از کسی که خداوند قلبش را از ذکر خود (خدا) غافل کرد و از هوای نفسش پیروی میکند و این نهی شامل هر کسی میشود که از فرمان خدا سرپیچی کند.
اگر خداوند در قلب بنده حاضر بوده و بنده به جلال و جمال حضرت حق توجه داشته باشد، آن عبد گناه نمیکند و در واقع، گناه و معصیت حاصل غفلت قلب از خداست و این غفلت در تک تک گناهان متحقق است. ولی اگر انسان بر انجام گناه استمرار داشته باشد، غفلت او نیز استمرار دارد و الا اگر کسی تنها در یک یا دو مورد گناه کند، این غفلت در زمان ارتکاب گناه است که موجب شده گناه شود.
بنابراین آیه شامل هر گناهکاری میشود و بر حرمت اطاعت کردن از گناهکار دلالت دارد و گفته شد اختصاص خطاب به پیامبر اکرم(ص) موجب نمیشود حکم حرمت نیز به پیامبر اختصاص داشته باشد؛ بلکه حرام بودن اطاعت به این سبب است که آن شخص گناهکار، از هوای نفسش تبعیت کرده است. بنابراین چون که (این علت) در موارد و افراد دیگری نیز وجود دارد، اطاعت کردن از آن اشخاص نیز حرام است و همچنانکه بیان شد، این نیز به اعتبار عدالت در ولی امر تأویل میشود.
5 ـ (انّ الله لعن الکافرین و اعد لهم سعیرا. خالدین فیها ابدا لا یجدون ولیا و لا نصیرا. یوم تقلب وجوههم فی النار یقولون یالیتنا اطعنا الله و اطعنا الرسول. قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا فاضلنا السبیلا ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا کبیرا( (احزاب / 68-64)
خداوند کافران را لعنت کرد و برای آنان آتش فروزانی آماده کرده است. (64) جاودانه در آن میمانند؛ نه یاری مییابند و نه یاوری (65) روزی که چهرههایشان را در آتش زیر و رو میکنند میگویند ((ای کاش ما خدا را فرمان میبردیم و پیامبر را اطاعت میکردیم(66) و میگویند پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خود را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.(67)
آیه 67 و 68 محل استدلال میباشند که در این دو آیه، کافرانی که در جهنم جاویدان هستند از خداوند میخواهند که بزرگان و رؤسای آنان را عذاب نماید؛ زیرا بزرگانشان، آنان را گمراه کردهاند و مردم از آنها اطاعت کرده و گمراه گشتهاند.
تردیدی نیست که از این دو آیه استفاده میشودکه عمل فعل آن بزرگان و رؤسا و همچنین اطاعت مردم از آنها مبغوض خداست و لازمهاش این است که اگر رئیس قوم، مردم را به گناه و معصیت امر کرد، فعل حرامی مرتکب شده و اطاعت از او نیز حرام است. بنابراین اطاعت کردن از ولی امری که گنهکار بوده و انسانها را به گناه فرا میخواند حرام است. البته گفتنی است این دو آیه دلالت دارند بر اینکه در ولی امر شرط است کسی را به گناه فرا نخواند؛ ولی مدعای ما گستردهتر است. مطلوب ما این است که باید ولی امر عادل باشد، به این معنا که مرتکب هیچ گناهی نشود. بنابراین اگر کسی بین خود و خدا، نسبت به تکالیف شخصی خود و یا از جهت ولی امر بودن مرتکب گناهی بشود، ولی مردم را به گناه فرا نخواند، شامل چنین شخصی نمیشود. بنابراین دلالت این آیات بر مطلوب تمام نیست.
6 ـ (ولا تطیعوا امر المسرفین. الذین یفسدون فی الارض و لا یصلحون(16(شعرا / 152 و 151)
و فرمان افراطگران را پیروی نکنید (151) کسانی که در زمین فساد میکنند و اصلاح نمیکنند(152).
استدلال: این دو آیه به نقل از قول صالح(ع) هستند و مفاد آنها مورد پذیرش خداوند است. چنین افرادی مبغوض اسلام هستند و در آیه، بندگان از اطاعت کسانی که در زمین فساد کرده و اصلاح نمیکنند نهی شدهاند که این معنا مترادف فاسق و عاصی بودن است. بر اساس این دو آیه شریفه، اطاعت از فاسقان جایز نیست و اگر ولی امر فاسق باشد اطاعتش جایز نیست و چنانچه گذشت، این عبارت تعبیر دیگری از اعتبار عدالت برای ولی امر است. البته استدلال به این آیه ضعیف است؛ زیرا آیه از اطاعت از مفسدین نهی کرده است؛ ولی چنانچه ولی فاسق باشد، اما در امر امت اصلاح کرده و آنها را به اطاعت از خداوند دعوت کند و در مقام ولایت امری همانند یک شخص عادل عمل کند، این آیه شریفه ولایت امری او را منع نمیکند و حتی شامل فاسقانی که در زمین فساد نمیکنند نیز میشود. بنابراین آیات بالا نیز تمام مطلوب ما را ثابت نمیکنند.
وجه سوم: اعتبار عدالت در ولی امر در روایات
1. صحیفه محمد بن مسلم قال:
امام باقر میفرماید: از امام جعفر (ع) شنیدم که فرمود: هر کس دینداری خدا کند به وسیله عبادتی خود را به زحمت بیندازد، ولی از جانب خداوند برای خود امامی نداشته باشد، سعی و تلاش او قابل پذیرش نیست و گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را ناپسند میداند و او همانند گوسفندی است که چوپان و گله خود را گم کند و تمام روز را با تلاشی به رفت و آمد بپردازد و هنگامی که شب شود، گلهای را که از آن چوپان خودش نیست میبیند و به سوی آن میرود و فریب میخورد و در خوابگاه آنها میخوابد و هنگامیکه چوپان گله خود را حرکت میدهد و آن چوپان و گله را ناشناس میبیند، باز هم با عجله به دنبال چوپان و گله خود میرود. گوسفندانی را با چوپانشان میبیند به سوی آن میرود و فریب میخورد. چوپان نیز بر او فریاد میزند که بیا و به چوپان و گله خود بپیوند که تو از چوپان و گله خودت گم شدهای و سرگردان هستی و آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها به این طرف و آن طرف میرود و چوپانی هم ندارد که او را به چراگاهش راهنمایی کند یا به منزلش برساند.
در همین هنگام، گرگ گمشدن گوسفند را مغتنم میشمارد و او را میخورد. اینگونه است حال کسی که از جمله این ملت باشد و امامی آشکار و عادل از طرف خداوند نداشته باشد. او گمشده و گمراه است و اگر بر این حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است.
ای مجد، بدان که: پیشوایان ستمگری و پیروانشان از دین خدا برکنارند. خودشان گمراه بوده و مردم را گمراه میکنند. اما کارهایی که انجام میدهند، مثل خاکستری است که تندبادی در روز طوفانی به او میزند. چیزی از آنچه کسب کردهاند، به دستشان نمیرسد. این است آن گمراهی دور.17
امام در ابتدای حدیث، ضرورت وجود امام را بیان میکند برای هر شخصی تا اینکه گمراه نشده و مورد غصب خداوند قرار نگیرید. به این صورت که هر کس امامی از جانب خداوند نداشته باشد، گرگ (شیطان لعین) او را میدرد و شکار میکند و چنین شخصی گمراه و سرگردان شده و بر مرگ کفر و نفاق میمیرد. براساس این توصیف امام ـ که واجب است اخذ شود ـ به عادل بودن، دلیل واضحی است بر اینکه عدالت در امام شرط است و بنابراین خداوند امامان جور را امام مسلمانان قرار نداده است؛ زیرا آنها عادل نبوده و ظالم و جائر هستند؛ چراکه مقام امامت را که از آن آنها نیست ـ غصب کردهاند و به تکالیف شخصی اسلامی و تکالیف ولایت امری عمل نکردهاند. بنابراین تصریح به عادل بودن امام دلیل روشنی است بر اینکه غیرعادل امام جور است و گمراه و گمراهکننده خواهد بود.
2 ـ حبیب سجستانی از اباجعفر(ع) نقل میکند که:
امام فرمود: خداوند فرموده است: هر آینه عذاب میکنم هر رعیتی را که در اسلام با پیروی از امام ستمگر، کسی را اگر از جانب خدا نیست دینداری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به اعمال خود نیکوکار و پرهزکار باشد و هر آینه درمیگذرد از هر رعیتی که در اسلام با پیروی از امام عادل از جانب خدا دینداری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به خود ستمگر و بدکردار باشد)).18
این روایت نیز دلالت میکند بر اینکه امام باید عادل باشد و عادل بودن امام به اندازهای اهمیت دارد که رعایت آن سبب بخشیده شدن کسانی میشود که به او اقتدا کردهاند و پیروی نکردن از او سبب عذاب الهی میشود. در این روایت، مراد از جور، معنای عام آن است که در ذیل صحیحه بیان شد و مراد از امام در آن، ولی امر است که رعیتی دارد. بنابراین دلالت این روایت تام و تمام است.