روز سبز
کوچه باز هوای تو دارد،گذری کن،دریاب منتظرانت را
آسمان آبی است.همه چیز مهیای مهیاست
برای یک لحظه دیدنت
برای یک لحظه شنیدنت
کاش می آمدی!
همه میگویند می آیی،ولی کی آن روز سبز فرا میرسد؟
روز دیدار؟
وعده وصال تو هر آدینه با جشن با شکوه اشکها برپا می شود
و شوق دیدارت با تمنای دستها پر شورتر
و دلها بی تابتر از پیش.
کاش فقط گذری داشتی بر دلهای آشفته و پریشان
کاش فقط نیم نگاهی بر شبنمهای صبحگاهی می انداختی
می دانم ما لیاقت نگاهت را نداریم
ولی فقط نگاه تو می تواند مرهم زخم دلهامان باشد
پنجره چوبی کوچک احساس قلبمان همیشه روزهای جمعه
میهمان انتظار می شود و در اخر ناامید از آمدنت، میزبان باران
...
پس کی می آیی؟؟؟
که ما را دعوت کنی به ضیافت با شکوه افق پرستوها که به شوق
دیدارت پرواز را تجربه کردند و خود را به افق سرخ رساندند
و فقط از آنها پاره های پیراهنشان و یک پلاک شکسته به یادگار برجا مانده
کاش می آمدی!
دلهامان تنگ است.بس است اینهمه انتظار
بیا تا واژه ای به نام انتظار وجود نداشته باشد
بیا تا دستان خالی جمعه ها پر شوند از نور و عطر یاس و نرگس
نشستم جمعه ها را چشم در راه
تمام جمعه ها خون جگر شد