»» آداب سلطنت
نوشته حاضر, برگزیده ای است از رساله آداب سلطنت, تألیف محمد بن برهان الدین مشهور به محمد قاضی.
این رساله بنابر تصریح مؤلف به نام (سلطان ابوالخیر سیونج خواجه بهادرخان) نگاشته شده و مطالب آن به دو بخش کلی دینی و سیاسی قابل تقسیم است. بخشی از مسائل دینی را در آغاز رساله آورده و آن شمارش گناهان کبیره است که شاه از مؤلف رساله, سؤال کرده است. در پایان رساله نیز به بیان وظایف فردی هر مسلمان پرداخته که از جمله آن ها نماز و روزه و زکات و حج و… است.
در بخش میانی رساله, مسائل سیاسی مطرح شده که به بیان دو مطلب اساسی اختصاص دارد: یکی شرایط سلطنت و دیگری حقوق رعیت بر پادشاه.
از نحوه نگارش رساله پیداست که مؤلف معتقد به مذهب اهل تسنن بوده و دستورالعمل های سیاسی او, هم چون دیگر آثار سیاسی قرن های نهم و دهم آمیزه ای است از مطالب اخلاقی و عرفانی.
مؤلف رساله با بیانی نصیحت آمیز, پادشاه را به برآوردن نیازهای مسلمانان و مدارا با مردم ترغیب نموده و او را از اسراف در خوراک و لباس و تکبر بر حذر می دارد و منصب امارات و حکومت را الهی می داند و دولت را برای صاحبان آن نوبتی می داند برای کسب سعادت.
نسخه ای از این رساله در کتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران1 به شماره 1685 موجود است. در این جا گزیده ای از این رساله را, با حذف مطالب فردی و غیرسیاسی, تقدیم می داریم.
بدیهی است تصحیح و نشر این کلمات به معنای قبول آن ها نیست و صرفا جهت آشنایی با نظریات سیاسی گذشتگان و بررسی آرای آنان است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه الذی خصّ طائفة من عظماء المکاشفة شمیم نسیم الحقائق والعرفان وانقذهم من مهالک ظلمات الغفلة والحرمان, وزیّن ریاض قلوبهم بانوار الهدایة والایقان….
والصلوة علی من ارسله الی کافة الانس و الجان و شدّد أمره بشواهد الآیات ودلایل القرآن وعلی آله واصحابه, اهل العلم والایمان.
امّا بعد همی گوید پای شکسته زاویه خمول و گم نامی محمّد بن برهان الدین المشتهر بمحمد قاضی, که روزی به مجلس عالی آن پادشاه جمشیدفر, فریدون قدر, خاقان کام یاب کامکار, شاهنشاه کشور گشای دین دار, مهر سپهر عزّت و جلال, ثمر و شجره اقبال, جان جهان… واسطه آسایش عباد, رابطه آرایش دولت بلاد, شهسوار میدان شجاعت, بدر سماء سعادت, معین الضعفاء, و مربی العلما و قدرشناس سلطنت اساس دوست نواز و دشمن گداز, ظل اللّه الملک الدیان ابوالخیر سیونج خواجه بهادرخان ـ خلّد اللّه ملکه و سلطانه و زاد علی المخلصین برّه واحسانه ـ بیت:
بحقّ نبی و بسرّ ولی که دستش قوی دار و قدرش علی…
مستعد گشته در سلک دعاگویان نشسته بودم و از کبائر تفتش می نمود, بالفعل در خاطر نبود تا جواب تواند گفت, بنابراین سطری چند در بیان کبائر و اقاویل علما و عرفا در آن و شرایط سلطنت مرقوم خامه نیاز می گردد….
به حقیقت پادشاه آن است که براین دولت فانی بسنده مکند که این نوبت است نه دولت. دولت آن است [که] توفیق عدل و احسان یابد و به دولت ایمان از این تیره خاک دان به صدر جنان برسد. این سخن پایان ندارد. بازگردیم به بیان کبائر و شرایط سلطنت و غیرها.
بدان! ـ سیّرک اللّه علی سیر عبادة المقرّبین ـ, که عظمای ارباب مکاشفه و اساطین اصحاب مشاهده قاطبه برآنند که غرض از خلقت بشر, محبّت ربّ العالمین است و هیچ دولتی از آن بزرگ تر نیست که بنده از این عالم برود و انس و محبّت حق سبحانه با خود ببرد و چون زمین دل از خار و خاشاک ذنوب خالی شود, قابل آن شود که تخم محبّت حقیقی در او پاشند….
پس بدان ای عزیز که در کبائر اختلاف بسیار است و بعضی از پیغامبر ـ صلی اللّه علیه [وآله] وسلم ـ نقل کرده اند که گفت: کبائر هفت است: اوّل اشراک باللّه است ـ نعوذ باللّه ـ, دوم کسی کشتن بناحق, سیم قذف محصن, چهارم مال یتیم به ناحق خوردن, پنجم سود زر [طلا] خوردن [یعنی ربا خوردن] و ششم روز جنگ با کافران یک مؤمن از دو کافر گریختن و هفتم عقوق والدین, یعنی عاصی شدن با پدر و مادر.
و بعضی از کبرا گفته اند که گناه کبیره آن است که شارع بر او چیزی تعیین کرده است و این اقرب است تا آن که تصریح به وعید کرده اند بر وی و غیر این نیز هست.
امّا آن چه شیخ ابوطالب مکی در کتاب (قوّت القلوب) آورده است و کمّل اهل اللّه متفق اند آن است که کبائر هفده است و هر که از این اجتناب نماند, باقی همه صغائر است, چهار از آن تعلّق به دل دارد: اوّل شرک باللّه ـ نعوذ باللّه ـ, دوم نومیدی از لطف خداوند هر چند گناه بسیار دارد, سیم ایمنی از خشم خداوند هر چند طاعت بسیار دارد چهارم اصرار بر معصیت.
و چهار دیگر تعلّق به زبان دارد: اول گواهی دروغ و دوم سوگند دروغ که حق را در صورت باطل نماند و باطل را در صورت حق و سیم قذف محصن و چهارم سحر کردن.
و دو از آن تعلّق به دست دارد: اول دزدی کردن, دوم خون به ناحق ریختن.
و سه از آن تعلّق به شکم دارد: اول خمر خوردن, دوم مال یتیم به ناحق خوردن, سیم سود زر[طلا] خوردن [یعنی ربا خوردن].
و دو از آن تعلّق به فرج دارد: یکی زنا, دوم لواط.
و یکی از آن تعلّق به پا دارد و آن در روز جنگ یکی مسلمان از دو کافر گریختن.
و یکی از آن به تمام بدن تعلّق دارد و آن عقوق والدین است, یعنی عاصی شدن با پدر و مادر.
هر که از این هفده اجتناب نماید, هر چه غیر از این است مغفور گردد و این به ضبط اقرب است.
و بعضی از کبرای عارفین گفته اند که ادای جمعه تا جمعه دیگر کفارت صغائر می شود و چون زمین دل از خس و خاشاک ذنوب که مکدّر و مسوّد وجه قلب اند, از ساحت دل رخت بستند و صحن سر آستان دل از مشغله اغیار خالی گشت, شایسته آن شد که سلطان محبّت حقیقی بر تخت دل نشسته, به موجب کریمه (انّ الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها)2 نظام سابق را در هم شکسته, در مقام عبودیت متمکّن گردد و بی مزاحمت اغیار وصل محبوب دست دهد و اگر کسی را تولیت امور بندگان خدا دست دهد و تقلّد امر سلطنت میسّر گردد, بداند که پادشاهی را شرایط است که بی آن شرایط امور سلطنت در دین و دنیا نظام نگیرد و رعایای مملکت را بر پادشاه حقوقی است که بی ادای آن حقوق, پادشاه از عذاب اخروی نجات نیابد.
و آن جمله بر سبیل [اختصار] ذکر کرده آید و به حقیقت هر یک اشارتی کرده شود.
شرط سلطنت
[شرط سلطنت] ده چیز است:
شرط اوّل آن است که واقعه ای که پیش آید, حاکم و پادشاه خود را یکی از رعایا تصوّر کند و دیگری را بر خود حاکم بیند و در آن حال هر حکمی که از دیگری بر خود روا و مرعی ندارد, مثل آن از خود بر دیگری روا ندارد.
شرط دوم آن که قضای حاجات مسلمانان افضل طاعات شمرد; چه در خبر است که: (ادخال السرور فی قلب مؤمن یوازی عمل الثقلین). یعنی: رسول ـ علیه السلام ـ فرمود که شاد کردن دل مؤمنی برابر است با همه طاعات آدمیان و پریان.
پس پادشاه مسلمان آن است که پیوسته منتظر حاجات مسلمانان باشد و چون داند که مسلمانی بر در او منتظر و محتاج است, تا حاجت او کفایت نکند به هیچ عبادتی مشغول نگردد و به جهت راحت نفس خود اهمال حاجات مسلمانان روا ندارد.
شرط سیم آن که در خوردن و نوشیدن اقتدا به سیرت خلفای راشدین کند و نفس را به طعام های خوش خوردن و جامه های به تکلف پوشیدن عادت نکند, که روایت است آن روز که امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ به خلافت نشست به بازار رفت و پیراهنی خرید به سه درم و آستین و دامن آن آنچه از سر دست و شالنگ زیادت بود ببرید, گفتند چرا چنین کردی? فرمود که این به طهارت نزدیک تر است و به تواضع لایق تر و به اقتدای مؤمنان سزاوارتر.
شرط چهارم آن که در سخن به مدارا گوید و بی موجبی درشتی نکند و از شنیدن حجت بسیار ملول نگردد و از سخن گفتن با ضعیفان و مسکینان ننگ ندارد.
نقل است که یکی در ایّام مأمون خلیفه گناهی کرده بود و فرار نموده, برادر او را پیش مأمون حاضر کردند, مأمون فرمود که برادر خود را حاضر کند و اگر نه او را کشند. آن شخص گفت: ای امیرالمؤمنین, اگر عامل تو خواهد یکی را بکشد تو بدو نشانی فرستی که فلان را بگذار آن عامل بگذارد یا نی? گفت هر آینه بگذارد, گفت من حکمی آورده ام از حضرت آن خداوندی که تو را بر جهانیان حاکم گردانیده است که: (ولاتزر وازرة وزر اخری)3 مأمون گفت او را بگذارید که حجّت خود یافته است.
شرط پنجم آن که جهت رضای خلق در حکم سستی نکند و مداهنه روا ندارد و برای خشنودی هر کس مخالفت شرع نکند و بداند که خاصیت این حکومت آنست که پیوسته همه خلق از حاکم ناخشنود باشند, زیرا که خصم را به حق خشنود نتوان کرد و حصول رضای جمیع خلق از حاکم عادل ممکن نیست و چون بی میل و بی غرض بود و در حکم طلب رضای حق کند و از خشم خلق نیاندیشد و حق سبحانه از وی راضی گردد و خلق را هم از او راضی گرداند.
چنانک رسول صلعم فرمود: (من طلب رضا اللّه بسخط الناس رضی اللّه عنه و ارضی الناس عنه).
شرط ششم آن که از خطر حکومت و ولایت غافل نباشد و یقین داند که منصب امارت و حکومت الهی است که بر آن سعادت و نیک نامی ابدی حاصل می شود و بیش تر ملوک و حکّام روزگار از این قبیل اند که به دولت مکدّر فانی مغرور شده و از پی هوای نفس, دین خود را ویران کرده و از برای ناموس ایمان به باد داده اند الاّ ماشاء اللّه.
پس امروز که زمام اختیار در دست است جهد باید کرد تا دولت دنیوی را تخم گرفتاری اخروی [نسازد] و مسارعت منهج صواب و ملازمت راه معدلت [را] غنیمت شمرد. در خبر است که: (هر روز عدل حاکم عادل را با طاعت مجموع موازنه کنند برابر آید.) بکوشد تا خود را از این سعادت محروم نگرداند.
شرط هفتم در زیارت و صحبت عالمان دین راغب بود, اگرچه این قوم در این روزگار کم یافت و عزیزاند در این دیار. اگر مساعدت توفیق اتفاق افتد بر دیدن ایشان حریص باشد و نصیحت این طایفه را سعادت روزگار خود داند و از صحبت جاهلان دجّال سیرت و فاسقان صالح صورت احتراز کند و این قوم ویران کننده دین اند.
روایت کنند که هارون الرشید, شیخ شقیق بلخی را ـ قدس سره ـ طلب کرد و گفت مرا پندی ده, گفت: ای امیرالمؤمنین خدای را سرایی است که آن را دوزخ خوانند, تو را دربان آن سرا گردانیده است و تو را سه چیز داده تا بدان سه چیز خلق را بازداری: مال و شمشیر و تازیانه. باید که به مال کفایت فاقه محتاجان کنی تا به سبب اضطرار التزام شبهات نکنند و ظالمان را به شمشیر قمع کنی و فاسقان را به تازایانه ادب نمایی. اگر هم چنین کنی هم تو نجات یافتی و هم خلق را نجات دادی و اگر به خلاف این باشی تو پیش از همه به دوزخ روی و دیگران در پی تو.
شرط هشتم آن که به سبب تجبّر و تکبّر خلق را از خود متوحّش نگرداند, بلکه به عدل و احسان و شفقت بر ضعیفان و زیردستان خود را محبوب رعایا گرداند.
رسول ـ علیه السلام ـ فرمود که: (بهترین پادشاهان شما آن کسان اند که شما را دوست می دارند. شما هم ایشان را دوست می دارید و بدترین حاکمان شما آن کسان اند که شما را دشمن می دارند و شما هم ایشان را دشمن می دارید.)
شرط نهم آن که از تجسّس خیانت نواب و ظالم عمّال غافل [نباشد] و گرگ سیرتان ظالم را بر رعایای مظلوم مسلط نکند و چون ظلم و خیانت یکی ظاهر شد او را مؤاخذه و عقوبت کند که عبرت دیگران سازد و در سیاست با ساهی مساهلت روا ندارد و ارباب دولت را [به] سیاست و نصیحت مهذب گرداند.
شرط دهم فراست است, بر حاکم و پادشاه واجب است که در مبانی حدوث حوادث و معانی وقوع وقایع امعان نظر کند و در محضر فهم و عقل حقیقت هر حکم را مشخص گرداند و به عین بصیرت در لوازم و لواحق عوارض آن نظر کند اگر از واضحات جلیه بود به مسائل شرعیه فصل کند و اگر معضلات خفیه بود سرّ آن را به نور فراست درک کند و در این معنا اعتماد بر قول ناقلان نکند, زیرا که حدوث حوادث غیر متناهی است و صورت مسائل مذکوره متناهی است و متناهی به لسان غیر متناهی وفا نتواند نمود.
[حقوق رعیت بر پادشاه]
بدان که رعیت مسلمانان را بر پادشاه حق است و قیام به ادای آن حق بر حاکم و پادشاه واجب است و آن, آن است که با مسلمان متواضع باشد و به سبب حکومت و ولایت بر هیچ مسلمان تکبّر نکند و یقین داند که حق جلّ و علی دشمن می دارد متکبران را و جائران را.
و باید که سخن عام را در حقّ یکدیگر نشنود; چه در آن ندامت کشد خاصه سخن فاسقان را و صاحب غرضان و حسودان, زیرا که این جمع به غرض فاسد سخن رسانند و حسود جمله هنرها را داند.
نقل است که شخصی به نزدیک امیرالمؤمنین علی ـ کرم اللّه وجهه ـ آمده و [به] بد گفتن یکی مشغول شد, امیرالمؤمنین گفت: ما این سخن را تحقیق خواهیم کرد و اگر راست گفتی به سبب سخن چینی تو را دشمن خواهیم گرفت و اگر دروغ گفتی تو را عقوبت خواهیم کرد واگر توبه کنی عفو خواهیم کرد, گفت: توبه کردم ای امیرالمؤمنین.
دیگر اگر به سبب زلّتی یا تقصیر بر مسلمانی غضب کند وجه امکان عفو باشد تأخیر عفو نکند, مگر غضب به جهت امری کرده باشد که در آن نقصان دین بود و امّا در امر دنیوی عفو اولی تر. در خبر است که: (هر که عفو کند گناه برادر مؤمنی را خدای عزّوجل عفو کند گناهان او را روز قیامت.)4
در خبر است که حقّ سبحانه وحی کرد به یوسف صدیق ـ صلوات اللّه علیه ـ که ای یوسف بر آن عفو که از برادران خود کردی ما نام تو را بلند گردانیدیم.
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
تعلیمم کن اگرترا دست رس است
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ
درخانه اگر کس است یک حرف بس است
پاورقیها:
1. فهرست نسخه های خطی کتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران, ج16, ص112.
2 . نمل(27), آیه 34.
3 . انعام(6), آیه164.
4 . حدیث از پیامبر اکرم(ص) است: من أقال مسلما عثرته أقال اللّه عثرته یوم القیامة. نک: کنزالعمال, خ7019 .
منابع:
- فهرست نسخه های خطی کتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران,jeld=16,safhe=112
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/10/4 :: ساعت 12:51 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]