چنـانچه بتوان به کسى که مسـائل فلسفى را جمع آورى کرده و در کتاب مستقلى به ترتیب وتنسیق آن هاپرداخـته یا به کسى که آن ها را شرح مى دهد یا بر آن ها تعلیقه مى زند یا براى شاگردانش تدریس مى کند، عنوان «فیلسوف» داد، به طریق اولى مى توان بر امام على(علیه السلام)که در شناخت هستى و اسرار آن در همه قرون و بر همه نسل ها پیشى گرفته است، عنوان «سرور فیلسوفان»( ) و «نخستین استادفیلسوفان» اطلاق کرد.
همچنین اگر فیلسوف کسى باشد که عالَم را بشناسد و آن را براى عالَمیان معرفى کند، پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)کسى را عالم تر، ژرف اندیش تر، صائب الرأى تر، پرآوازه تر و بزرگوارتر از امیرالمؤمنین نمى شناسیم; همو که در مناسبت هاى گوناگون فرمود: «سَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى»;( ) پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید.
در این جمله، حضرت(علیه السلام) پرسش از علم خاص یا باب خاصى را مطرح ننموده و این خود دلیل روشنى است بر این که ایشان «سرور فیلسوفان»، «پیشواى حکیمان» و بزرگ ترین دانشمندى است که به همه علوم و ظرایف و اسرار آن ها احاطه داشته و شارح و مفسر آن ها بوده و در همه علوم، از الهیات گرفته تا تفسیر و قرائت ها تا فقه و حدیث و اخلاق و قضا و رفع دعاوى تا فصاحت و بلاغت و دیگر علوم ادبى تا ریاضیات و طب و شیمى تا مجادله و مناظره براى اثبات حق و ساکت نمودن معاندان و منکران، به بالاترین مراتب رسیده بود. در ذیل، بعضى از دلایل و شواهد را متذکر مى شویم:
در این جا مقصود ما این است که وجه شباهت روش امام و روش فیلسوفان مسلمان را در اعتماد بر عقل و استدلال، از وجود لازم و اثر بر وجود ملزوم و مؤثر و از وجود یکى از ضدین بر نفى ضد دیگر و به نتیجه رسیدن از طریق قیاس هاى منطقى، بیان نماییم، على(علیه السلام) در بیش تر سخنان خود، با لفظى کـوتاه و روشـن، قضایا را با هم ترکیب نموده و همانند فیلسوفانواهل منطق، حدوسط رادرهمه آن هارعایت نموده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)درتمجیدخداوند واستدلال بروجود و قِدَم او مى فرماید: «اَلْحَمدُلِلّهِ الدالَّ عَلى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بمُحدَثِ خَلْقِهِ عَلى اَزَلّیَّتِهِ»;( ) حمد و سپاس خداى را که با مخلوقات خود بر وجود خود، و با حدوث آن ها بر ازلیّت خود راهنمایى کرد. این استدلال از طریق وجود فعل بر وجود فاعل است که اصطلاحاً فیلسوفان به آن «دلیل انّى» مى گویند. فرمود: از طریق مخلوقات خداوندبراواستدلال مى شود و از طریق عقل ها، شناخت او حاصل و از طریق تفکر، حجّت خدا ثابت مى گردد. خداوند معروف به دلالت ها و مشهور به عنایت و براهین است.
على(علیه السلام)درباره حدوث کلام الهى مى فرماید: «لَوْ کانَ قدیماً لَکانَ اِلهاً ثانیاً»;( )اگرکلام خداوند قدیم مى بود، کلام او خداى دوم بود. این از باب قیاس استثنایى است وتتمیم آن به این جمله که و لکنَّه لَیْسَ اِلهاً ثانیاً فَهُوَلَیْسَ بِقدیم; اما کلام او،خداى دوم نیست. پس کلام خدا قدیم نیست.
حضرت درباره این که خداوند در مکانى قرار نمى گیرد، مى فرماید: «و کلُّ قائم فی سِواهُ مَعْلُولٌ»;( ) هر چیزى که در غیرخودش جاى گیرد،معلول است،وخداوند معلول نیست. پس درمکانى قرار نمى گیرد.
و درباره نفى صفات زاید بر ذات مى فرماید: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه و مَنْ عَدَّه فَقَد اَبْطَل اَزَلیَّتَه»;( ) کسى که خداوند را توصیف کند، او را محدود کرده است و کسى که او را محدود کند، او را شمرده است و کسى که او را بشمارد، ازلیت او را باطل کرده است. یعنى کسى که خداوند را با صفات زاید، توصیف نماید، او را محدود کرده و به واسطه آن صفات، تعریف کرده و آن صفات را اجزاى او قرار داده است و در این صورت، واجب الوجود، مرکّب مى شود. و مرکّب، ممکن است; چون به اجزاى خود محتاج مى باشد و همه لازم ها باطل است. پس ملزوم که عبارت است از زیادت صفات بر ذات، باطل مى باشد. این شیوه استدلال اساساً همان شیوه اى است که فیلسوفان به کار مى برند و همین طور است سایر قیاس هایى که اهل منطق به کار مى گیرند و درکلام آن حضرت به کار رفته است.
به عنوان مثال، مى فرماید: «اَصْدِقاؤک ثَلاثَةٌ و اَعْداؤک ثَلاثة; فَاَصْدقاؤک: صدیقُکَ وصدیقُ صدیقِکَ و عدوُّ عدوِّکَ. و اَعْداؤک: عدوُّکَ و عدوُّ صدیقِک و صدیقُ عدوِّکَ»;( ) دوستانت سه دسته اند و دشمنانت نیزسه دسته;دوستانت عبارتند از: دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو. و دشمنانت عبارتند از: دشمنت ودشمن دوستتودوست دشمنت.بازگشت این جمله به قیاس مساوات است.
در جاى دیگرى حضرت(علیه السلام) در بطلان قیاس چنین استدلال مى کند: «اَما لَو کان الدّینُ بِالقیاسِ لَکان باطنُ الرّجْلَین اَوْلى بِالمَسحِ مِن ظاهِرِهما»;( ) اگر دین با قیاس اثبات مى شد، مسح زیر پاها بر مسح روى پاها اولویت داشت.
این نوع جدل، همان است که فیلسوفان در نقض و ابطال مدعاى مخالفان خود به کار مى برند. از همین جا روشن مى شود که امام، اولین کسى است که روحیه و گرایش عقلانى موجود در اسلام را نشان داده و با منطق عقل به دفاع از آن پرداخته است، نه معتزله ـ چنان که برخى گفته اند ـ زیرا معتزله در این کار به تقلید از امام پرداخته و روش او را پى گرفته اند.
کره زمین
بسیارى از مردم معتقد بودند که زمین بر شاخ گاو استوار است. بعضى دیگر مى گفتند: زمین بر روى آب، شناور و مانند کشتى توخالى است. و عده اى دیگر مى گفتند: زمین ستون ها دارد که بر کوه قاف استوار مى باشد. اما امام(علیه السلام)، حقیقت روشنى را که امروزه آن را از بدیهیات مى دانیم، بیان نمود. آن حضرت در عصرى که بشر نه از دانشى برخوردار بود و نه از نظریه جاذبه خبرى داشت در یکى از خطبه هایى که در نهج البلاغه آمده است، فرمود: «و اَنْشَأَ الاَرضَ فَاَمْسَکَها مِنْ غَیرِ اشتِغال وَ اَرْساها عَلى غَیر قرار و اقامَها بغیرِ قوائم و رَفَعها بغیر دَعائم»;( ) خداوند، زمین را آفرید وآن رابدون این که اورامشغول سازدنگه داشت وآن را در عین بى قرارى قراربخشید وبدون پایه برپانمود وبدون ستون برافراشت.
و در خطبه اى که شیخ هادى کاشف الغطاء در مستدرک روایت مى کند، مى فرماید: «و رَفعَ السَّماءَ بغیر عَمَد و بَسطَ الارضَ على الهواءِ بغیرِ اَرْکان»; و خداوند آسمان را بدون ستون بالا برد و زمین را بدون پایه بر هوا بسط داد.
در برخى از خطبه هاى نهج البلاغه، فضاى محیط زمین را، که راه هایى براى هواى حامل بخار آب گشته و جزر و مد را توسط آن به وجود مى آورد، توصیف مى کند و مى فرماید; «ثُمَّ اَنْشَأَ سُبحانَهُ فَتْقَ الْاجْواءِ و شَقَّ الْاَرْجاءِ و سَکائِکَ الْهواءَ فَاَجْرى فیها ماءً مُتَلاطِماً تَیّارهُ مُتَراکِماً زَخّارُه على مَتْنِ الرّیحِ الْعاصِفَةِ و الزَّعْزَعِ الْقاصِفَةِ فَاَمَرَها بِرَدّهِ و سَلَّطَها على شَدِّهِ»;( ) و اطراف آن را باز کرد و فضاهاى خالى ایجاد نمود و در آن آبى که امواج متلاطم آن روى هم مى غلتید، جارى ساخت و آن را بر پشت بادى شدید وطوفانى کوبنده حمل نمود. پس از آن، باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و برنگه دارى اش مسلّط ساخت.
این سخن به روشنى بیان مى دارد که هوا بر زمین احاطه دارد و بین زمین و غیر آن، منطقه اى وجود دارد که چیزى جز باد، باران، ابر و طوفان در آن نیست.
این مطلب، عین همان چیزى است که در جلد اول کتاب العلم فى حیاتنا الیومیّه، ص 38 آمده است: «کره زمین را پوششى از هوا احاطه نموده است به نام «پوشش هوایى جوى» و محیط هوایى به طبقه هاى بزرگى تقسیم مى شود که بعضى فوق بعضى دیگر است و در طبقه اول همه تغییرات جوّى صورت مى گیرد و باد و باران و ابر و طوفان در آن جا به وجود مى آید.»( )
گرچه امام(علیه السلام) صریحاً نفرمودند که هوا مشتمل بر طبقاتى است که بعضى فوق بعضى دیگراست ولى عبارت«سکائک الهواء» در فرمایش حضرت، بدان اشعار دارد و مى توان بر آن حمل کرد.
حرکت زمین
بطلمیوس، فیلسوف یونانى، کتابى درباره ساکن بودن زمین و گردش خورشید به دور آن، تألیف کرد و مکتبش شیوع یافت و فیلسوفان اسلام همچون فارابى و ابن سینا و دیگر علما و مفسران و محدثان آن را پذیرفته و در کتب خود نقل کردند و این دیدگاه بر همه جا سایه افکند تا این که در قرن شانزدهم کوپرنیک ظهور کرد و اثبات نمود که زمین به دور خورشید مى گردد که در نتیجه، مجمع کلیساى روم به گمراهى و الحاد او حکم داد.( )
اما امام(علیه السلام) و فرزندان او صدها سال پیش از تولد کوپرنیک، از این حقیقت پرده برداشته بودند; امیرالمؤمنین(علیه السلام)در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه، در توصیف زمین مى فرماید: «فَسَکنَتْ على حرکتِها مِنْ اَن تَمید بِاَهْلها اَوْ تَزوُلَ عَن مواضِعها»;( ) پس آن گاه در عین متحرک بودن، آرام گرفت تا اهل خویش را در سقوط و اضطراب قرار ندهد یا آن را از جاى خویش زایل نسازد.
و در خطبه دیگرى مى فرماید: «و عدَّلَ حرکاتِها بالرّاسیاتِ مِنْ جَلامیدِها»;( ) و حرکات زمین را با صخره هاى عظیم و قله کوه هاى بلند و محکم تعدیل کرد.
فرزند او، امام صادق(علیه السلام)، نیز چنانچه در کتاب الاحتجاج طبرسى آمده است، فرمود: «اِنّ الاشیاءَ تَدلُّ على حدوثِها مِن دورانِ الفلکِ بما فیه و هى سبعةُ افلاک و تُحرّکُ الارضَ و مَن علیها و انقلابَ الاَزمنةِ و اختلافَ الوقتِ»; چرخش افلاک هفت گانه و حرکت زمین و زمینیان و دگرگونى زمان ها و گذشتن وقت بر حدوث زمین دلالت مى کند.
زمین حرکت هاى گوناگونى دارد که بعضى از منجّمان آن ها را تا 14 حرکت شمرده اند. بعضى از آن ها 26 هزار سال و بعضى 3 هزار سال طول مى کشد، بعضى نیز 24 ساعت به طول مى انجامد که همان حرکت روزانه است و بعضى 365 روز که همان حرکت سالانه استوتفاوت فصل هاى بهار، زمستان، پاییز و تابستان در نتیجه حرکت سالانه و تفاوت ساعت هاى روز ـ صبح، ظهر، مغرب، عشا و سحر ـ در نتیجه حرکت روزانه است. اشاره امام صادق(علیه السلام)به حرکت زمین شامل همه این ها مى شود.
خورشید
در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است: «و جَعلَ شمسَها آیةً لِنهارِها و قمَرها آیةً ممحُوَّةً مِن لیلِها و اَجراهما فی مناقِل مَجراهما و قَدّرَ مَسیرَهما فی مَدارج دَرَجِهما لیَمیزَ بینَ الّلیلِ و النّهارِ بهما و لِیُعلَمَ عددُ السِّنینَ و الحسابِ بمَقادیرِهما»;( ) و خورشید را نشانه روشنى بخش روز در تمام ایام، و ماه را نورى کم رنگ براى زدودن شدت تیرگى شب ها قرارداد و آن دو را در مجراى خودشان به جریان انداخت و مراحلى را که باید بپیمایند اندازه گیرى نمود تا میان شب و روز تفاوت حاصل شود و با رفت و آمد آن ها شماره سال و حساب آن را بتوان فهمید.
ستاره شناسان جدید مى گویند: خورشید و ماه، هر کدام، داراى حرکت ویژه اى است; همان گونه که زمین داراى حرکت هاى ویژه خود مى باشد. در کتاب اللّه و العلمُ الحدیث، اثراستاد نوفل، ص 170 آمده است که سیمون، دانشمند ستاره شناس مى گوید: یکى از بزرگ ترین اکتشافات عقل بشر در طول اعصار این حقیقت است که خورشید و ستارگان سیار و قمرهاى آن ها در فضا به سمت برج عقاب در حرکتند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یکى از جنگ ها به منجّمى برخورد که به حضرت گفت: دراین وقت، هرگز پیروز نخواهى شد. حضرت به او فرمود: «ستارگان نه نافع اند و نه زیان آور، بلکه فقط مسافران به مدد آن ها راه خود را در خشکى یا دریا مى یابند.»
مخلوقات دیگر
از حضرت صادق(علیه السلام)، که علمش به جدّش امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى رسد، پرسیدند: آیا در آسمان مخلوقى هست؟ فرمود: «بله و در فضاى بین دوآسمان نیز مخلوق هست.»( )
و در حدیث دیگرى فرمود: «خداوند دوازده هزار عالَم دارد که هر یک از آن ها بزرگ تر از هفت آسمان و هفت زمین است و هیچ یک از این عوالم براى خداوند، عالَم دیگرى غیر از خودشان نمى شناسند.»( )
امروزه دانشمندان فن معتقدند عوالمى وجود دارد که قابل شمارش نمى باشد و بعید نیست که دوازده هزار عالَم در سخن امام صادق(علیه السلام)، کنایه از کثرت آن عوالم باشد، نه انحصار آن ها در دوازده هزار.
سید هبة الدین شهرستانى در کتاب الهیئة و الاسلام، چاپ دوم، ص 278 از مجله الهلال المصریه، ج 11، ص 78 نقل مى کند که هوف امریکایى، اعتقاد خود را چنین ابراز کرد: «در مریخ و زهره و عطارد، امکان حیات براى انسان ها و دیگر حیوانات وجود دارد و ساکنان آن ها از ساکنان زمین بلندقدتر و عاقل ترند.»( )
استاد نوفل در کتاب القرآن و العلم الحدیث، چاپ اول، ص 177 نقل مى کند که دو دانشمند روسى به نام هاى، اوبارین و فسنکوف کتابى تحت عنوان الکون تألیف کرده اند و در آن مى گویند: «بسیارى از ستارگان عالم، مسکونى هستند.»
اگراین سخنان صرفاً مستندبه استنتاج عقلى باشد، در آینده نزدیک یا دور، علم راه سفر به فضا را از ستاره اى به ستاره دیگر با هواپیما میسّر مى کند و فرزندان آدم با پسر عموهایشان در مریخ یا عطارد در کنار یکدیگر گرد هم خواهند آمد.
وزنِ نور، تاریکى و هوا
سید هبة الدین شهرستانى در کتاب الهیئة و الاسلام از شیخ حرّ عاملى در صحیفه دوم سجّادیه و سید نعمة الله جزائرى در شرح بر تعلیقات صحیفه سجادیه، دعایى از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل مى کنند که در آن آمده است: «سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ السّمواتِ، سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ الارضینَ، سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ الشّمسِ و القَمرِ، سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ النُّورِ و الظُّلمةِ، سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ الفىءِ و الهواءِ، سُبحانکَ تَعلمُ وزنَ الرّیحِ کَم هِىَ مِن مِثقال»; خداوندا،تو منزّهى، وزن آسمان ها و زمین ها، خورشید و ماه، نور و تاریکى،سایه و هوا و باد را ـ به هر مقدار هم که باشد ـ مى دانى.
در کتاب العلم فى حیاتنا الیومیه، ج 1، ص 41 و 42 چنین آمده است:
«توپ فوتبال یا توپ بسکتبال را پر از هوا کنید، سپس آن را بر کفه ترازویى گذاشته، وزن کنید. پس از آن، کاملاً هواى آن را خالى کنید و آن گاه دوباره وزنش کنید. با این آزمایش،خواهید دانست که هوا وزن دارد.»
در کتاب غدنا و الذرّه، تألیف کوننت، ترجمه عفیف البعلبکى، فصل «المشهد العلمى المتبدّل» آمده است: «قول به این که نور همچون سیلى از ذرّات برانگیخته و اخذ مى گردد و همچون مجموعه اى از موج ها منتقل مى شود، در نظر دانشمندان از چهل سال پیش، همانند قول به این است که صندوقى دریک زمان، هم پر است و هم خالى. به اعتقاد آنان، محال است نور در یک زمان، هم جسم باشد، هم موج.»
آرى، وزن داشتن نور از نظر دانشمندان حتى در اوایل قرن بیستم نیز محال بود، اما نزد آل پیامبر(علیه السلام) از صدها سال پیش بدیهى. اما وزن سایه و تاریکى را باید بگویم در هیچ کتاب جدیدى به دست نیاوردم و نمى دانم آیا علم به آن رسیده است یا نه، ولى به ناچار، روزى بدان دست خواهد یافت.
باد و باران
شخصى از امیرالمؤمنین، على(علیه السلام) پرسید: مقصود از آیه «و الذاریات ذَرْواً» چیست؟ فرمود: بادها. پرسید: مقصود از «الحاملاتِ وَقْراً» چیست؟ فرمود: ابرها. پرسید منظور از آیه «فالجاریات یُسراً» چیست؟ فرمود: کشتى ها. پرسید: مقصود از «فالمُقسِّماتِ اَمراً» چه؟ فرمود: ملائکه. و فرمود «ابرها بدان سبب که پر از آب اند، سیر کُند و سنگینى دارند.»
حضرت(علیه السلام)از کسى شنید که مى گوید: رنگین کمان. فرمود:«نگویید رنگین کمان، بلکه بگویید: کمان خدا و امان از غرق شدن.»
توصیف امام(علیه السلام) از زمین، آسمان، نظام هستى،اسرار وجود و عجایب مخلوقات آن مانند طاووس، خفاش، مورچه، زنبور، کلاغ، ملخ و دیگر چیزها، داراى چنان صداقت، عمق، دقت تصویر و بلاغت تعبیر است که آن حضرت را برتر از همه فیلسوفان و دانشمندان و ادیبان قرار مى دهد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره دوران رشد انسان مى فرماید: «اَم هذا الّذی انشأَه فی ظُلماتِ الاَرحامِ و شُغُف الاَستارِ نُطفةً دِهاقاً و عَلَقةً مِحاقاً و حنیناً و راضعاً و ولیداً و یافِعاً، ثُمَّ مَنحَهُ قلباً حافِظاً و لِساناً لافِظاً و بَصَراً لاحِظاً لِیَفْهَمَ مُعْتَبِراً و یُقَصِّرَ مُزْدَجِراً»;( ) مگر این همان نطفه و خون نیم بند نیست که خداوند او را در تاریکى هاى رحم و غلاف هاى تو در توى شکم مادر آفرید تا به صورت جنین درآمد، سپس کودکى شیرخوار شد، به تدریج، بزرگ تر گردید تا نوجوانى خوش منظر گردیدو به او قلبى حافظ و زبانى گویا و چشمى بینا بخشید تا درک کند و عبرت گیرد و از بدى ها بپرهیزد؟
و نیز مى فرماید: «عُلِّق بنیاطِ هذا الانسانِ بَضْعَةٌ هى اَعْجبُ منه و ذلکَ الْقلبُ و ذلکَ اَنّ له مَوادَّ مِن الحِکمة و اَضداداً مِن خلافِها فاِنّ سَنَح له الرجاءُ اَذَلَّه الطّمعُ و اِنْ هاجَ به الطَّمعُ اَهلکُه الْحِرصُ و اِنْ مَلَکه الیأسُ قَتَله اْلاَسَفُ و اِن عَرَض لَه الغَضبُ اِشْتَدَّ بِه الغیظُ و اِنْ اَسْعَده الرّضى نَسِى التّحفُّظَ و اِنْ غالَه الخوفُ شَغَله الحذرُ و اِن اتَّسعَ له الاَمنُ استلبتْه الغیرةُ و اِن اَفادَ مالاً اَطغاهُ الغِنى و اِن اصابتْه مُصیبةٌ فَضَحه الجزعُ و اِنْ عضَّتْه الفاقةُ شَغَله البلاءُ و اِن جَهده الجوعُ قَعدَ به الضَّعفُ و اِن اَفرط بِه الشَّبَعُ کظّتْه الْبِطْنَةُ فَکُل تَقْصیر به مُضِرٌّ و کُلُّ افراط له مُفْسدٌ»;( ) در درون سینه انسان، قطعه گوشتى آویخته است که عجیب ترین اعضاى وجود اوست و آن قلب او مى باشد و این شگرفى از آن روست که عناصرى از حکمت و اضداد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها در آن ظاهر شود، طمع او را ذلیل خواهد کرد و هنگامى که طمع در او به هیجان آید، حرص او را هلاک مى کند و هنگامى که یأس بر او غالب آید، تأسف او را از پاى درمى آورد و هرگاه غضب بر او مستولى گردد، خشمش فزونى مى گیرد و هرگاه از چیزى راضى شود، جانب احتیاط را از دست مى دهد و اگر ترس بر او غالب آید، احتیاط کارى او را به خود مشغول مى دارد و اگر کار او آسان گردد، در غفلت و بى خبرى فرو مى رود; اگر مالى بیابد، بى نیازى، او را به طغیان وا مى دارد و اگر مصیبتى به او رسد، بى تابى رسوایش مى کند و اگر فقر دامنش گیرد، مشکلات او را به خود مشغول مى دارد و اگر گرسنگى پیدا کند، از ناتوانى، زمین گیر شود و اگر پرخورى کند، راه نفس بر او مى بندد و به طورکلى،هرگونه کمبود، به اوزیان مى رساند وهرگونه زیادى،او را فاسد مى کند.( )
قلب اولین عضوى است که در بدن انسان به حرکت درمى آید و آخرین عضوى است که از حرکت باز مى ایستد و با توقف آن زندگى صاحبش پایان مى پذیرد; داراى ویژگى هاى متناقض و متخالفِ شیطانى و انسانى است و با همین ویژگى هاست که از سایر مخلوقات متمایز مى شود; چرا که هیچ واحدى را نمى شناسیم که آثار آن مختلف و درکنه و حقیقت متباین باشد; چنان که قلب چنین است; زیرا انگیزه هاى خیر و شرّ و فضیلت و رذیلت را یکجا در خود گردآورده. بنابراین، موضع گیرى در قبال این انگیزه ها از سخت ترین و مهم ترین موضع گیرى هایى است که فقط انسان حکیم عاقلى که بتواند موضع گیرى میانه و اعتدال آمیز و بدون هیچ گونه افراط و تفریطى داشته باشد، درآن ثابت قدم مى ماند.
حضرت على(علیه السلام) درباره ضعف انسان مى فرماید: «ما لابنِ آدم و الْفَخْرَ؟ اوَّلُه نُطفةٌ و آخِرهُ جیفَةٌ و لا یَرْزقُ نَفْسَه و لا یَدفْع حَتْفَه»;( ) انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بود و سرانجام، مردارى است; نه مى تواند به خود روزى دهد و نه مرگ را از خود براند.
و نیز مى فرماید: «مسکینٌ ابن آدم! مکتومُ الاَجلِ، مکنونُ الْعِللِ، محفوظُ العملِ، تُؤلِمُه البَقَّةُ و تَقتلُه الشَّرْقةُ و تُنْتنه الْعَرْقةُ»;( ) بیچاره آدمى زاد! سرآمد زندگى اش نامعلوم، علل بیمارى اش ناپیدا، کردارش درجایى محفوظ، پشه او را مى آزارد، گلوگیرى آب و غذا او را مى کشد و عرق او را متعفّن مى سازد. و درباره عظمت و قدرت انسان مى فرماید: «اَلْانسانُ یُشارِکُ السّبعَ الشَّدادَ»;( ) انسان با هفت آسمان استوار برابرى مى کند. یعنى استعدادوتوانایى اومنحصر به همان مقدار وضع موجوداو نمى شود،بلکه ازآن فراتر رفته و به بالاترین مرتبه مى رسد و حتى باماه و زهره ومریخ و سایر ستارگان برابرى مى کند و آن ها را براى برآورده ساختن نیازهاومقاصد خودتحت فرمان خویش درمى آورد.
على(علیه السلام) به ضعف انسان اشاره مى کند تا به قدرت خود تکیه نکند و بدان مغرور نگردد و طغیانگر نشود و به قدرت او اشاره مى کند تا تسلیم ضعف و ناتوانى خود نگردد و از کار و کوشش باز نماند. و عاقل کسى است که در عین مبارزه، از مسائل پنهانى و یورش هاى ناگهانى خود را برحذر مى دارد.
پزشکى
على(علیه السلام) درباره طب مى فرماید: «اِمْش بدائکَ ما مَشى مَعکَ»; با بیمارى ات همراه باش، مادام که با تو همراه است. یعنى تا وقتى که بدنت تحمل بیمارى را دارد، از دارو اجتناب کن و چنانچه تحمل نداشت، به دارو و درمان روى آور. طب جدید نیز این نظریه را تأیید مى کند.
از وصایاى آن حضرت به فرزندش، امام حسن(علیه السلام)این است: «لا تَجلسْ علىَ الطَّعامِ اِلّا و انتَ جائعٌ و لا تقم عنه اِلّا و انتَ تَشتهیِه و جوَّد المضْغَ و اذا نِمْتَ فَاَعْرِضْ نَفْسَکَ علىَ الخَلاءِ»; تا وقتى گرسنه نشده اى بر سفره طعام منشین و در حالى که هنوز اشتها دارى از سفره برخیز و غذا را خوب در دهان بگردان و هرگاه خواستى بخوابى خود را تخلیه کن.
معناى نشستن بر طعام در حال گرسنگى این است که طعام سابق هضم شده باشد و اما هدف از برخاستن از طعام در حالى که هنوز اشتها باقى است، عدم اضطراب معده و راحتى آن است تا هضم غذا را به خوبى و آسانى انجام دهد.
خوب جویدن غذا کارى است که همه پزشکان به آن توصیه مى کنند. دکتر اس. سلمون در کتاب الصحة و الحیاة، چاپ 1932، ص 29 مى گوید: «براى این که معده بتواند به وظیفه خود، خوب عمل کند،باید غذاپخته وخوب جویده شود.»
دکتر کیّال و دکتر صوّاف در کتاب علم التشریح ص 204، چاپ 1947 مى گویند: «خوب جویدن غذاها را براى هضم آسان مى کند چون خوب مى دانیم که جویدن ناقص باعث بروز بسیارى از امراض معده و سوء هاضمه مى گردد.»
على(علیه السلام) مى فرماید: «استجادةُ الحذاءِ وِقایةٌ لِلبدنِ»; کفش خوب موجب حفظ بدن است. در کتاب جسم الانسان اثر کیّال و صوّاف و مزّا، چاپ 1945، ص 183 آمده است: «مهم ترین شرط بهداشتى کفش این است که به هیچ قسمتى از پا فشار نیاورد تا آن را زشت نموده و موجب آسیب هاى پوستى شود و به قدرى تنگ نباشد که انگشتان در هم فرو رود.»
حضرت على(علیه السلام) همچنین مى فرماید: «انظُروُا مَنْ یُرضِعُ اَولادَکم اللبَنَ، فَاِنَّ الوَلَد یَشبُّ عَلَیْه وَ ما مِنْ لَبَن اَعْظَمُ بَرَکَةً عَلى الصَّبى مِنْ لَبَن اُمِّه»; بنگرید چه کسى به فرزندانتان شیر مى دهد; چرا که فرزند با آن رشد مى کند و هیچ شیرى براى فرزند پربرکت تر از شیر مادر نیست.
پزشکان در این که شیر مادر بهترین غذا براى فرزند است، متفق القول اند. در پایان کتاب علم وظائف الاعضاء، اثر دکتر محمد طلعت و دکتر احمد حسن آمده است: «مادرى که در شیر دادن فرزندش سستى مى کند، نسبت به تندرستى فرزندش خیانت غیرقابل بخششى مرتکب مى شود; چرا که او به جاى غذایى که خداوند سبحان در اختیارش گذاشته است تا به فرزندش بخوراند، غذایى غیرطبیعى به خوردش مى دهد.»
در کتاب الصحة و الحیاة آمده است: «هر گاه مادر به سبب مرضى که پس از ولادت فرزندش بدان دچار شده است، نتواند فرزندش را شیر دهد، خوب است فرزند خود را به دایه اى بسپارد و یکى از شرایطى که در انتخاب دایه باید رعایت کند آن است که او از بنیه اى سالم برخوردار و خالى از بیمارى هاى معدوى باشد.»
على(علیه السلام) مى فرماید: «الحمّى رائدُ الموتِ»; تب راهنماى مرگ است. این اشاره است به آن که با بالا رفتن درجه حرارت بدن احتمال خطر مرگ نیز بالا مى رود. و مى فرماید: اِکْسرُوا الحمّى بالبنفسَجِ و الماءِ الباردِ»; تب را با بنفشه و آب سرد از بین ببرید.
دکتر شریف عسیران در کتاب علم الصحة، چاپ اول، ج 1، ص 210، درباره تب تیفوس مى گوید: «این تب با نظافت و هواى پاک و مسح بدن مریض با آب خنک معالجه مى شود. و وقتى حرارت به بیش از 40 درجه رسید، باید مریض را با پارچه مرطوب به آب خنک پوشاند.»
على(علیه السلام) مى فرماید: «العقلُ فى الدّماغِ و الضَّحکُ فى الکبدِ و الرأفَةُ فِى الطّحالِ و الصّوتُ فِى الرِئةِ»; «عقل در مغز، خنده در کبد، رأفت در طحال و صدا در ریه است. چیزى که قابل توجه است آن که امام(علیه السلام)براى مغز وظیفه اى خاص قایل است; همان گونه که چشم، گوش و دیگر اعضا وظایف خاص خود را دارند. در کتاب علم التشریح، ص 122 آمده است: «مغز مرکز فکر و ذکاوت و اراده است.»
در کتاب الحکماء السبعة، تألیف فان وسب ص 181 آمده است: «دانشمند انگلیسى بل و دانشمند فرانسوى ماجنرى و دانشمند آلمانى مولر، دو نوع اعصاب کشف کردند: اعصاب حسّى و اعصاب حرکتى. مغز به نوبه خود، پیامى را که اعصاب حس به مغز انتقال مى دهد، به عضلات ویژه اى مى رساند.
مردى به حضرت على(علیه السلام)عرض کرد: همسرم جوان است و دوشیزه، ولى در ماه نهم حاملگى. من از او جز نیکى چیز دیگرى سراغ ندارم و خودم پیرمرد هستم و پرده بکارتش را پاره نکرده ام. امام به او فرمود:آیادرفرج اومنى ریخته اى؟ گفت: بله.
فرمود: «هر فرجى دو سوراخ دارد: سوراخى که آب مرد در آن مى ریزد و سوراخى که ادرار از آن خارج مى شود و رحم زیر سوراخى است که آب مرد در آن داخل مى شود. وقتى یک آب وارد شود، زن به یک فرزند حامله مى شود و وقتى دو آب وارد گردد، به دو فرزند، وقتى سه آب وارد شود به سه فرزند و وقتى چهار آب واردشود،به چهارفرزندحامله مى شودو غیر ازاین نیستوفرزند اومتعلق به توست.( )
و مى فرماید: «یَعیشُ الحَملُ لِستّةِ اَشهر و لِسبعةِ اَشهر و تسعةِ اشهر و لا یعیشُ لِثمانیةِ اَشهر»; جنین شش ماهه و هفت و نه ماهه زنده مى ماند، ولى جنین هشت ماهه زنده نمى ماند.
و مى فرماید: «یَنتهی طولُ الصَّبىِّ لِاحدى عشرینَ سنَة و فَیتهی عَقلهُ لثمان و عشرینَ الّا التجاربُ»; قد طفل تا 21 سالگى و عقل او تا 28 سالگى کامل مى شود، به جز تجربه ها که همواره ادامه مى یابد. و مى فرماید: «مَن ارادَ البَقاءَ و لابَقاءَ فلیُباکِر بِالغداءِ و یُقلّلُ غشیانَ النِّساءِ»; هر کس مى خواهد همواره زنده باشد ـ که البته نشدنى است ـ صبحگاهان غذا بخورد و با زنان کم نزدیکى کند. و مى فرماید: «کم اَکْلة مَنَعت اَکَلات»;( ) چه بسا لقمه اى که مانع لقمه هایى شود.
و مى فرماید: «اِعْجَبوا لهذَا الانسانِ یَنظرُ بَشحم و یتَکلَّمُ بلَحْم و یَسمعُ بعظم و یَتنفَّسُ مِن حَزْم»;( ) عجیب است این انسان که با تکه اى پیه مى بیند، با قطعه اى کوشت سخن مى گوید و با استخوانى مى شنود و از شکافى نفس مى کشد.
و مى فرماید: «لا تُمیتوا القلبَ بِکثرة الطّعامِ و الشَّرابِ فانَّ القلبَ یموتُ کالزَّرعِ اِذَا کَثُر علَیه الماءُ»; با خوردن و آشامیدن زیاد قلب را نمیرانید; چرا که قلب همانند زراعتى که آبش زیاد شده باشد، مى میرد.
یکى از دانشمندان مى گوید: «على(علیه السلام)چهار جمله در طب دارد که اگر آن ها را بقراط مى گفت، مقامى عظیم داشت. ایشان مى فرماید: «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فى اَوَّلِه و تَلَقَّوه فى آخِرِه، فاِنّه یَفْعَل فِى الابَدانِ کفِعلهِ فىِ الاَشجارِ; اوّلُه یُحْرِقُ و آخِرهُ یُورِقُ».( )از سرما، در آغازش (در پاییز) بپرهیزید و از آن، در آخرش استقبال کنید; زیرا سرما با بدن ها همان کارى را مى کند که با درختان; آغاز آن خشک مى کند و آخرش برگ مى آورد.
دو زن که در زمان واحد و در یک خانه، یکى پسر و دیگرى دختر به دنیا آورد خدمت حضرت على(علیه السلام)آمدند و هر یک ادعا کردند که مادر پسرند. حضرت کاسه اى به یکى از آن دو داد فرمود از شیر خود در آن بدوش تا پر شود. زن نیز اطاعت کرد. على(علیه السلام)شیر او را وزن نمود و کاسه را خالى کرد. سپس کاسه را به دیگرى داد و فرمود از شیر خود پر کن. بعد آن را وزن نمود. وزن یکى از شیرها از دیگرى کم تر بود. حضرت به آن کهوزن شیرش سبک بود فرمود: دختر را بردار و به دیگى که شیر سنگینى داشت فرمود: پسرت را بردار.
در جلد اول کتاب علم وظائف الاعظاء، ص 376 آمده است: «شیرها با اختلاف اطفال (یعنى شیرخواران) مختلف مى شود.» و بعید نیست که سنگینى شیر پسر و سبکى شیر دختر علت قوى تر بودن پسر باشد.