»» دعا...
دیروز کنفرانس تمام شد. از هر گوشه و کنار دنیا میهمانان آمده بودند. ستاره شب های ما مصطفی بود که پس از شام داستان های زندگی اش را تعریف می کرد. مصطفی نوجوانی از یک خانواده کلیمی بوده است که سیر و سلوکش را از همان جوانی آغاز کرده است. گفتم مصطفی تو یکی از بهترین داستان گویان جهانی! یاد بازار قصه خوانی پیشاور افتادم و نقش قصه گویان در زندگی مردم... نقش نقال های شاهنامه در فرهنگ خودمان.... اگر قرار باشد در دنیای امروز برای این شعر مولوی مصداق یکه ای پیدا کرد، مصطفاست! پس به هر جمعیتی نالان شدم
جفت خوش حالان و بدحالان شدم
مصطفی کتابچه ای همراه داشت، با مخمل سیاه جلدش را پوشانده بود. گفت یک یادگاری در کنار صفحه ای بنویسم. کتاب را ورق زدم، دیدم دیوان شیخ محمد بن حبیب مغربی است. گفتم مصطفی این کتاب را امشب امانت بده! تردید در چشمانش درخشید و گفت ولی بیش از سی سال است که این کتاب از من جدا نشده. گفتم بسیار خوب من شب می آیم پیش تو. تو بخواب من هم کتابت را نگاه می کنم. رضایت داد که کتاب را به امانت بدهد.
از اتاقم آسمان آبی پیدا بود و ستاره های نقره ای و قوی سیاهی که از نهری که درست از جلوی اتاقم عبور می کند، مثل کشتی پر طمانینه ای می گذرد. شاید شما قوی سیاه ندیده باشید. اگر به جای من بودید و زیر آبشار تند مهتاب در سایه روشن سپید و خاکستری نهر قوی سیاه را می دیدید، مثل من انگار نفس تان می گرفت. به ویژه وقتی رسیده بودید به <شعر رائیه غیبیه> ابن حبیب:
انما الکون معان
قائمات بالصور
کل من یدرک هذه
کان من اهل العبر
برای من معنای شگفت انگیزی در پیکر قوی سیاه متجلی شده بود. کدام معنا؟ نمی دانستم اما به نظرم می رسید که همین قوی سیاه به تنهایی بسنده است تا نشان دهد که هستی بی معنی نیست.
حافظ گفته است:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس!
اگر گذار قوی سیاه را در این نهر می دید، اگر از همین جا به افق نگاه می کرد و سایه لاجوردی تپه ای را زیر نور ماه می دید، همان تپه سبز آفریقای همینگوی! چه تصویری از او بر جای می ماند؟
در صحبتی در کنفرانس گفتم:
دکارت گفته است من می اندیشم پس هستم...
پیش از او هم مولوی سروده است: تو همه اندیشه ای.
اما می توان تعبیری فراتر یافت. پای بر کرسی اندیشه گذاشت و تعریفی نو از انسان به دست داد. من دعا می کنم پس هستم!
ما غیر از دعا به تعبیر امام علی علیه السلام چیزی در کف نداریم.
< اغفر لمن لایملک الاالدعا>
دعا پلی است که ما را به گوهر هستی پیوند می دهد. زندگی ما معنا پیدا می کند. همه عمر ما میقات می شود و تمام کارمان نمازی دائمی... الذین هم فی صلاتهم دائمون...
دعا اوج می گیرد و معنای دیگری پیدا می کند. دیگر ادعیه مشهور درباره درد دندان و بیماری ها و نیازهای مادی و این جهانی و نظر بندی و... نیست. دعا آهنگ خواست عروج به قله است. هر واژه دعا پله نردبانی تا آسمان...
مرحوم استاد مطهری در حماسه حسینی در نقد روضه هایی نوشته است که چهره امام حسین علیه السلام و خاندان او و کربلاو عاشورا را وارونه نشان می دهند... به نظرم آنچه بر سر دعا آمده است، همان است که بر سر عاشورا آمد... دعانویس ها یادتان هست. در دوران کودکی نسل ما، بچه که مریض می شد اول سر دعا برایش باز می کردند و خانه دعانویسان همیشه غلغله بود. آن بساط برچیده شده اما هنوز تا حقیقت دعا فاصله ای بسیار داریم. تا این حقیقت که دعا روی دیگر سکه وجود انسان است. دعا مساوی و مساوق با هستی اوست...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/12/24 :: ساعت 1:27 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]