خداوندا! اگر تکهای زندگی میداشتم، نمیگذاشتم حتی یکروز از آن سپری شود بیآنکه به مردمانی که دوستشان دارم? نگویم که عاشقتان هستم و به همهی مردان و زنان میباوراندم که قلبم در اسارت یا سیطرهی محبت آنان است.
- اگر خداوند، فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذارد? در سایهسار عشق میآرمیدم. به انسانها نشان میدادم در اشتباهاند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمیتوانند عاشق باشند.
- آه خدایا! آنان نمیدانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.
- اگر خداوند، فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذارد? در سایهسار عشق میآرمیدم. به انسانها نشان میدادم در اشتباهاند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمیتوانند عاشق باشند.
- آه خدایا! آنان نمیدانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.
- به هر کودکی، دو بال هدیه میدادم، رهایشان میکردم تا خود، بالگشودن و پرواز را بیاموزند.
- به پیران میآموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی، که با نسیان از راه میرسد.
- آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموختهام.
- من یاد گرفتهام که همه میخواهند در قلهی کوه زندگی کنند، بیآنکه به خوشبختیِ آرمیده در کف دست خود، نگاهی انداخته باشند.
- چه نیک آموختهام که وقتی نوزاد برای نخستینبار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت پدر میفشارد? او را برای همیشه به دام خود انداخته است.
- دریافتهام که یک انسان، تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
- کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رؤیا میدیدم چراکه میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم، شصتثانیه نور را از دست میدهیم. شصت ثانیه روشنایی.
- هنگامی که دیگران میایستادند، من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند، بیدار میماندم.
- هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند? گوش فرامیدادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
- اگر خداوند، ذرهای زندگی به من عطا میکرد? جامهای ساده به تن میکردم.
- نخست به خورشید خیره میشدم و کالبدم و سپس روحم را عریان میساختم.
- خداوندا! اگر دل در سینهام همچنان میتپید، تمامی تنفرم را بر تکهیخی مینگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار میکشیدم.
- با اشکهایم، گلهای سرخ را آبیاری میکردم تا زخم خارهایشان و بوسهی گلبرگهایشان در اعماق جانم ریشه زند.
- من از شما بسی چیزها آموختهام و اما چه حاصل که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم که در بستر مرگ خواهم بود.